Telegram Web Link
▪️چرا انسان‌ها به #تک‌همسری روی آوردند؟ اخلاق؟ مذهب؟ عشق؟ اما پاسخ هیچ کدام از اینها نیست.

به گزارش خبرگزاری فرانسه، گروهی از پژوهشگران می‌‌گویند آنچه باعث روی آوردن انسان‌ها به تک‌همسری شده نه عشق بوده و نه اخلاقیات. بلکه یکی از دلایل آن ترس از بیماری ها و مریضی‌های جنسی بوده که باعث شده انسان‌ها رابطه جنسی‌شان را محدود کنند
و بیماری‌های مقاربتی، اجداد انسان‌ها را قانع کرده که بهتر است تنها یک شریک جنسی برای زندگی‌شان داشته باشند.

پژوهشگران کانادایی و آلمانی دریافته‌اند که در زمان‌های ماقبل تاریخ وقتی مردمان شکارچی در روستاها و شهرها مستقر شدند و به کشاورزی روی آوردند، مریضی‌های مقاربتی شیوع زیادی یافته که باعث مرگ بسیاری از اجداد انسان‌ها شده است. شیوع بیماری‌های مقاربتی غیر از مرگ و میر باعث از بین رفتن قدرت بارداری در زنان و مردان هم می‌شود. این بر میزان رشد جمیعت یک گروه انسانی تاثیر اساسی دارد. به عقیده این دانشمندان، کند شدن زاد و ولد و کاهش جمیعت باعث شده که انسان‌ها تصمیم بگیرند که رفتار جنسی‌شان را عوض کنند.
این پژوهشگران یک مدل ریاضی از تقسیم جمیعتی گروه‌های شکارچی و شیوع احتمالی بیماری‌های مقاربتی در میان آنها تهیه کردند. آنها از این مدل برای تشریح چگونگی گسترش بیماری‌های مقاربتی و هزینه سنگین این بیماری‌ها بر گروه‌های بزرگتر یکجانشین استفاده کردند.

این دانشمندان‌ می‌گویند که در گروه‌های کوچک‌تر، کمتر از ۳۰ نفر، خطر شیوع و اپیدمی‌ شدن بیماری‌های مقاربتی وجود نداشته و برای همین چند همسری که در آن مردان بیش از یک زن داشتند در گروه‌های کوچک رواج داشته و هنوز هم دارد، اما در گروه‌های بزرگتر، برای کنترل بیماری‌ها، تک‌همسری به صورت یک هنجار اجتماعی به افراد اجبار شد.

نویسنده این تحقیق، کریس باچ از دانشگاه واترلو کانادا می‌گوید که این تحقیق نشان می‌دهد که چگونه زیست بوم انسان‌ها و همینطور عواملی چون شیوع بیماری «تاثیر بسیار مهمی بر ساخت هنجارهای اجتماعی و به طور خاص قضاوت‌های گروهی» داشته است. البته باچ اضافه می‌کند که این یافته‌ها به این معنی نیست که اگر داروهایی برای بیماری‌های مقاربتی در زمان‌های ماقبل تاریخ وجود داشته، مردمان به تک‌همسری روی نمی‌آوردند. او می‌گوید «جامعه‌های مدرن بسیار پیچیده‌تر هستند و احتمالا #بیشتر از یک دلیل برای توجیه اجبار هنجار تک‌همسری در طول تاریخ وجود داشته است.
این حرف خامی است اگر بگوییم که بنیان ازدواج و تک‌همسری برچیده خواهد شد و چند همسری دوباره رواج خواهد یافت اگر مشکل بیماری‌های مقاربتی را حل کنیم».


@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مصاحبه با پروفسور #دیوید_آلبرت، فیلسوف و فیزیکدان درباره ماهیت #زمان در فیزیک


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
شمارس معکوس برای پرتاب بزرگترین تلسکوپ فضایی دنیا؛ هیجان اخترشناسان در اتاق کنترل «جیمز وب»

اختر شناسان سی سال است که منتظر فرارسیدن چنین لحظه ای هستند. شنبه ۲۵ دسامبر (۴ دی ۱۴۰۰) بزرگترین و قویترین تلسکوپ فضایی جهان از گویان فرانسه بین ساعت ۱۳:۲۰ تا ۱۳:۵۲ (بوقت اروپای مرکزی) ۱۵:۵۰ تا ۱۶:۲۲ (بوقت تهران) به فضا پرتاب خواهد شد.

قرار گرفتن این تلسکوپ در آغوش کیهان، انقلابی در علم نجوم و دریچه ای نوین در پاسخ به پرسش های بنیادین نوع بشر خواهد بود.
اینکه #منشأ جهان هستی کجاست؟ ما از کجا آمده ایم و سیاره های خارج از منظومه شمسی تا چه اندازه به کره خاکی ما شباهت دارند و از همه مهمتر آیا حیات در آنها جریان دارد؟

بیشتر بخوانید ⬇️

https://b2n.ir/u66925


@art_philosophyy
▪️تلسکوپ فضایی جیمز وب در سکوی پرتاب است!

جامعه علمی امسال یک هدیه کریسمس دریافت می کند. پرتاب تلسکوپ فضایی جیمز وب با تاخیر بسیار!

جانشین تلسکوپ بسیار محبوب هابل، تلسکوپ فضایی جیمز وب یا JWST، در ابتدا قرار بود در سال ۲۰۰۷ پرتاب شود. اکنون پس از چندین سال، به نظر می رسد که همه سیستم ها بالاخره آماده راه اندازی شده اند.

تلسکوپ فضایی در داخل موشک آریان ۵ قرار گرفته است که به فضا خواهد رفت.

ناسا گزارش کرد که: تلسکوپ فضایی جیمز وب ناسا... به مکان نهایی خود در مجموعه پرتاب ELA-3 Arianespace در فرودگاه فضایی اروپا واقع در نزدیکی Kourou، گویان فرانسه رسیده است.

شنبه، ۴ دی، ساعت ۱۵ به وقت تهران، بزرگترین و پیچیده ترین تلسکوپ جهان پس از چندین سال انتظار، ۱۰ میلیارد دلار پول و تلاش هزاران دانشمند و مهندس پرتاب می شود. انقلاب بزرگی در علم و نجوم در راه است.
با این تلسکوپ چگونگی به وجود آمدن ستاره و سیارات و کهکشان ها و سامانه ها را بهتر و دقیقتر متوجه خواهیم شد و اجرام جدیدی کشف میکنیم

مرحله بعدی این است که تیم تمام عیب‌یابی‌های الکتریکی را برطرف کند تا مطمئن شود همه چیز برای راه‌اندازی خوب است.

این تلسکوپ آینه اصلی معروف خود به عرض شش متر و نیم متشکل از ۱۸ بخش با روکش طلا را دارد که همگی برای پرتاب در مخروط دماغه جمع می شوند.

به جرات می توان گفت که بسیاری از مردم در طول پرتاب نفس خود را حبس می کنند. این ماموریت «گران‌ترین قمار نجومی تاریخ» نامیده شده است.

این تلسکوپ می‌تواند کیهان را با جزئیات بیشتری از آنچه که قبلاً دیده‌ایم رصد کند.

این تلسکوپ در درجه اول مشاهدات را در مادون قرمز انجام می دهد، در حالی که هابل بیشتر در طول موج های نوری و فرابنفش کار می کند. این بدان معناست که JWST می‌تواند چیزهایی را که برای هابل بسیار دور، سرد یا کم‌رنگ هستند، رصد کند.

در تئوری، JWST می‌تواند نشانه گرمایی یک زنبور عسل را از زمین تشخیص دهد اگر به اندازه ماه دور باشد.

چیزهایی که از JWST یاد خواهیم گرفت، قرار است درک ما از جهان را اصلاح کنند.


@art_philosophyy
▪️کیفیت عکسهای جیمز وب چطور خواهد بود؟ چه برتری هایی نسبت به هابل دارد؟

تلسکوپ فضایی جیمز وب، که قرار است در ۲۵ دسامبر به فضا پرتاب شود، کارها را کمی متفاوت انجام خواهد داد. بر اساس اطلاعات ناسا، وب با آینه طلایی غول پیکر و ابزارهای رصد نورطیف مادون قرمز خود، به گونه‌ای طراحی شده است که حتی می‌تواند اجسامی ۱۰ تا ۱۰۰ برابر کم نورتر از آنچه هابل مشاهده می‌کند را نیز رصد کند.
وب اغلب به عنوان جانشین یا جایگزین هابل توصیف می‌شود اما به رغم تعداد انگشت شماری مشکل در طول این سالها، ابزارهای علمی هابل همچنان قوی هستند و این دو تلسکوپ بزرگ قرار است با هم (البته دور از یکدیگر) در فضا مشاهداتی را انجام دهند.

هابل به دلیل حضورش در مدار نزدیک زمین بسیار در نزدیک ما قرار دارد اما وب بسیار دورتر از ما و در نقطه‌ای پایدار از نظر گرانشی در فاصله ۹۳۰ هزار مایلی(۱.۵ میلیون کیلومتری) از زمین به نام نقطه ۲لاگرانژی خورشید-زمین(L۲) حرکت خواهد کرد.
علاوه بر این، در حالی که هابل و وب هر دو تلسکوپ‌های فضایی بزرگی هستند(اگرچه وب به طور قابل توجهی بزرگتر است)، این دو در واقع جهان را بسیار متفاوت رصد می‌کنند.

کلاوس پونتوپیدان، دانشمند پروژه وب در یک کنفرانس خبری در ماه مه گفت: وب تصاویر شگفت انگیزی ثبت خواهد کرد که آنها بهتر از کاری خواهند بود که هابل انجام داده است. کار وب از جهاتی بهتر است و تصاویر وب اساسا متفاوت خواهند بود، زیرا آنها در طول موج‌های متفاوتی عمل خواهند کرد.
در حالی که هابل نور را در طول موج‌های نوری و فرابنفش مشاهده می‌کند، وب برای تشخیص نور مادون قرمز/ فروسرخ طراحی شده است.
وب با مشاهده اجرام در طیف مادون قرمز، تصاویر زیبا و منحصر به فردی را ثبت خواهد کرد.
پونتوپیدان گفت: فکر می‌کنم این تصاویر فوق‌العاده خواهند بود، اما پیش‌بینی اینکه چگونه خواهند بود بسیار دشوار است، زیرا این اولین تلسکوپ فضایی پیشرفته در نوع خود خواهد بود. به نظرم تصاویر وب بسیار متفاوت از هابل خواهد بود.
هابل می‌تواند نورهای محدوده طول موج حدود ۲۰۰ نانومتر (nm) تا ۲.۴ میکرون را ببیند، در حالی که برد وب از حدود ۶۰۰ نانومتر تا ۲۸ میکرون خواهد بود.
گفتنی است وب گرچه برای کاوش در طیف نور مادون قرمز طراحی شده اما همچنان قادر خواهد بود قسمت قرمز/نارنجی طیف نور مرئی را نیز مشاهده کند.

البته گرچه هابل برای فعالیت در طیف فروسرخ طراحی نشده اما توانایی مشاهده مقداری نور فروسرخ را نیز دارد. برای مثال در سال ۲۰۱۳، تیم هابل یک تصویر مادون قرمز خیره کننده از سحابی سر اسب را منتشر کرد.
هابل برای چندین دهه تصاویر خیره کننده‌ای از جهان را در اختیار ما قرار داده است و وضوحی مشابه وب دارد. بر اساس اطلاعات ناسا، تفکیک پذیری زاویه‌ای وب یا وضوح دید آن مانند هابل خواهد بود. بنابر اطلاعات ناسا، تصاویر وب به همان وضوح تصویر هابل خواهند بود. به گفته ناسا، وضوح وب به آن اجازه خواهد داد تا بتواند جزئیات یک شی به اندازه یک پنی ایالات متحده را از فاصله ۲۴ مایلی(۴۰ کیلومتری) مشاهده کند. به رغم این شباهت، وب آینه بسیار بزرگ‌تری نسبت به هابل دارد.

قدرت تفکیک پذیری زاویه‌ای یا تفکیک‌پذیری فضایی یا وضوح فضایی، قدرت هر نوع سیستم تولید کننده‌ی تصویر همچون تلسکوپ رادیویی یا اپتیکی، میکروسکوپ، دوربین و یا چشم انسان برای متمایز سازی جزئیات یک شی را می‌گویند. به همین دلیل قدرت تفکیک‌پذیری زاویه‌ای از اصلی‌ترین مشخصه‌های وضوح تصویر می‌باشد.
ناسا توضیح داده است که وب با رصد در طیف مادون قرمز، به دانشمندان این امکان را خواهد داد که گوشه و کنار جهان را ببینند. وب باید عمیق‌تر از پیش کیهان را رصد کند و کهکشان‌هایی را که پس از بیگ‌بنگ شکل گرفتند، شناسایی کند. شناسایی این کهکشان‌ها به دلیل دور دست بودن و نور کم برای هابل چندان امکانپذیر نیست. ناسا با همکاری آژانس فضایی اروپا و آژانس فضایی کانادا، دهه‌هاست در حال کار بر روی این تلسکوپ است و بیش از ۱۰ میلیارد دلار برای ساخت وب هزینه کرده است. گفتنی است طراحی جیمز وب در ابتدا در دهه ۱۹۹۰ مطرح شده بود و هزینه‌ای ۵۰۰ میلیون دلاری نیز برای ساخت آن در نظر گرفته شده بود اما طراحی مجدد و تاخیرهای پی در پی، هم هزینه ساخت آن را افزایش داد و هم تاریخ پرتاب آن را به تعویق انداخت.
وب به چهار ابزار علمی برای کمک به مشاهدات خود مجهز شده است. اینها شامل دوربین مادون قرمز نزدیک، طیف‌نگار مادون قرمز نزدیک، ابزار مادون قرمز میانی و حسگر هدایت دقیق/تصویرگر مادون قرمز نزدیک و طیف‌نگار بدون شکاف هستند. تلسکوپ فضایی جیمز وب حاصل تلاش مشترک ناسا، آژانس فضایی اروپا و آژانس فضایی کانادا است.
🔻
👍1
🔺دوربین فیلتردار مجهز به حسگرهای دقیق FGS-TFI برای تصاویر با وضوح تصویری بالا از سایر اجرام آسمانی نیز توسط آژانس فضایی کانادا ساخته و سه سال پیش در اختیار ناسا قرار گرفته است. تلسکوپ "جیمزوب" به افتخار "جیمز ای. وب" که از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۸ به عنوان مدیر ناسا مشغول به کار بوده و نقش مهمی در برنامه فضایی آپولو داشته، نامگذاری شده است.
پس از پرتاب، اگر همه چیز طبق برنامه پیش رود، جیمز وب شش ماه را صرف باز کردن و تنظیم خود خواهد کرد و سپس در مداری در فاصله یک میلیون مایلی زمین قرار خواهد گرفت. آنگاه می‌تواند عملیات بازنویسی تاریخ کیهانی را آغاز کند.


@art_philosophyy
لینک تماشای آنلاین پرتاب تلسکوپ جیمز وب از طریق یوتیوب ⬇️

https://youtu.be/7nT7JGZMbtM


@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️#رولو_می روانشناس برجسته آمریکایی / اضطراب طبیعی و اضطراب وجودی و فلسفه اگزیستانسیالیسم

▫️برگرفته از مقاله اضطراب وجودی دکتر حسین دباغ

#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
▪️‏فوتبال فقط یک بازی معمولی نیست. اگر یک تیم حمایت طرفداران و مردم خود را نداشته باشد، فرقی با یک مشت دلقک که بیهوده به دنبال یک توپ می‌دوند ندارند.


📕 فوتبال علیه دشمن
سایمون کوپر
🔃 عادل فردوسی پور

@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مرگ اندیشی در فلسفه مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی قرن بیستم


#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
▪️کانت و هگل و هایدگر، همگی در نیم‌ ساعت

▫️آیا «دنیای سوفی» فلسفه را به ابتذال می‌کشاند؟

▪️این روزها، همه دوست دارند فلسفه را عامه‌ پسند و ساده‌ فهم کنند. یکسری به‌دنبال بازی فکری‌اند، و عده‌ای هم می‌خواهند زخم‌های روحی‌شان را با آن تسکین بدهند. اما هیچ‌چیز فیلسوفان کلاسیک را به این اندازه عصبانی نمی‌کند. آن‌ها می‌گویند فلسفه به شما احساس زیرکی و نشاط نمی‌دهد، بلکه کاری می‌کند فکر کنید احمق‌تر شده‌اید: با فلسفه‌ورزیدن کشف می‌کنید که حتی امور بسیار ابتدایی را نیز نمی‌دانید. اگر مواجهه‌تان با مسائل فلسفی طوری نباشد که خواب را از چشمتان بدزدد، پس آن‌ها را فقط به سخره گرفته‌اید و بس.

فلسفه سرابی است که بیشتر آن نه در دبیرستان تحقق می‌یابد و نه پس از کالج. حیات فلسفه در درون محیط دانشگاهی یا، به بیان دقیق‌تر، درون فضایی است که خود این فضا در دل محیط دانشگاهی قرار دارد. مثلاً، در دانشگاه شیکاگو، فلسفه یکی از معدود گروه‌هایی است که سیاست سختگیرانه‌ای دارد در بخشیدنِ اعتبار به موضوعاتی که در دوره‌های بیرون از گروه ما طرح می‌شوند. ما عنوان فلسفه را به موضوعی نمی‌دهیم مگر آنکه خود ما آن را تدریس کرده باشیم. فلسفه از مرزهایش مراقبت می‌کند. به‌تازگی، سر و صداهایی دربارۀ یک فرار بزرگ از این مرزها به گوش می‌رسد که تحت عنوان «فلسفۀ همگانی یا عمومی» عمل می‌کند. فلسفۀ همگانی مشتمل است بر فلسفۀ عامه‌پسندی که در کتاب‌هایی همچون کمدی منطق، دنیای سوفی یا ماتریکس و فلسفه می‌توان یافت، اما باز محدود به این قسم نیست. فلسفۀ عامه‌پسند -که همتایانی از فیزیک عامه‌پسند، تاریخ عامه‌پسند و روان‌شناسی‌عامه پسند دارد- شخصیت‌ها و مفاهیم فلسفی را به‌شیوه‌ای دسترس‌پذیر برای همگان ارائه می‌کند؛ گونۀ «عامه‌پسند» به بیان عام‌تر به آگاهی‌بخشی افراد غیرحرفه‌ای دربارۀ پیشرفت‌های یک رشتۀ علمی می‌پردازد.

به‌اشتراک‌گذاشتن اطلاعات دربارۀ فلسفه یک چیز است و پیشِ‌رو نهادن راهی برای مشارکت غیرفیلسوفان در این فعالیت چیزی دیگر. فلسفۀ همگانی سودای آزادکردن فلسفه از قیدهای دانشگاهی را در سر دارد، تا آن را به ورطۀ عمل درآورد. آیا چنین امری خوب و مطلوب است؟ از این بابت مطمئن نیستم؛ و گمان نمی‌کنم برای نخستین جستار من دربارۀ فلسفۀ همگانی موضوعی بهتر از این در کار باشد.

شاید تصور کنید آموزش دورۀ لیسانس موردی از «فلسفه‌ورزی با غیرفیلسوفان» است: فلسفۀ همگانی در محیط دانشگاه. اما این تصور اشتباه است. درست است که بیشتر دانشجویان لیسانس، که من تکالیفی مثلاً دربارۀ جمهوری افلاطون به آن‌ها محول می‌کنم، متخصص فلسفه نخواهند شد و ادامۀ تحصیل را پس از لیسانس رها خواهند کرد، بااین‌حال در کلاس درس من آن‌ها فیلسوف هستند، حتی اگر شده برای چند ساعت در هفته. ساختار رسمی -برنامۀ درسی، تکالیف کلاسی، نمره‌ها، جایگاه من به‌عنوان استاد، حتی ویژگی‌های ساختاری و اجتماعی کلاس درس- این امکان را به من می‌دهد که به آن‌ها بگویم فیلسوف. آن‌ها را موظف می‌کنم مستقیماً با پرسش‌هایی از این دست درگیر شوند که «آیا نفس جزء دارد» یا «آیا عدالت برای برتری اقویاست»، یا «آیا شعر مفسده‌انگیز است»؛ و شگفت آن‌که آن‌ها هم همین کار را می‌کنند.

اینکه به آن‌ها می‌گوییم مستقیماً به آن پرسش‌ها بپردازند به این معناست که انجام فلسفه‌ورزیِ آن‌ها مستلزم این ملاحظات نیست:

۱. اینکه پاسخ به این مسائل به آن‌ها کمک می‌کند کاری انجام دهند جز آنچه به‌هرحال انجام می‌دادند (البته اصلاً اگر چنین انتظاری در کار باشد). به آن‌ها قول نمی‌دهم پاسخی قاطع به آن مسائل خواهم داد، بلکه آن‌ها را با پاسخ‌های کمکی رها می‌کنم.

۲. اینکه آن‌ها این فعالیت را مفرح یا لذت‌بخش یا به‌لحاظ فکری مهیج بیابند (باز اگر چنین انتظاری در کار باشد). آن‌ها موظف‌اند مطالعه کنند، در کلاس حاضر شوند، و تحقیق بنویسند، خواه از آن لذت ببرند و خواه نه.

پرداختن ما به فلسفه برای خود آن است، چون مسائل آن مهم‌اند، نه به این دلیل که سودمند یا لذت‌بخش هستند. در مقابل، فلسفۀ همگانی خود را به دست دوگانۀ «کار یا لذت» می‌سپارد. اگر من به‌عنوان فیلسوف سروکاری با غیرفیلسوفان پیدا کنم، در جایگاهی نیستم که به آنان امر کنم به پرسش‌های من علاقه و توجه نشان دهند. آنچه از من برمی‌آید این است که به آنان بگویم اگر به حرف‌هایم گوش دهند برای مسائل مهمی پاسخ پیدا می‌کنند که مستقیماً در پی پاسخ‌گویی به آن‌ها هستند، یا اینکه می‌توانم به کسانی که تمایلات فکری دارند نوع متمایز و مشخصی از انگیزش ذهنی ارائه کنم.

بگذارید توضیح بدهم که چرا این اقدامات اشتباه‌اند.


@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺۱. کار فلسفی

گاه چنین استدلال شده که فیلسوفان مترصدند گفتمان عمومی را تهذیب کنند: ما می‌توانیم مهارت‌های فکری‌انتقادی خود را به کار ببریم تا پرتوی عقل را بر تاریکیِ منازعات سیاسی تعصب‌آمیز بیفکنیم. تجربۀ من از همایش‌ها و نشست‌های اساتید دانشگاه این است که اهل فلسفه می‌توانند به‌گونه‌ای دربارۀ سیاست گفت‌وگو کنند که مردم عادی دربارۀ آب‌وهوا حرف می‌زنند: با اطمینان خاطر از توافقی تضمین‌شده. فلسفه‌دانانی می‌شناسم که به تناقض‌های حقیقی یا به وجود اذهان غیرمادی دکارتی باور دارند، اما هیچ‌گاه یک نفر از آنان هم ندیده‌ام که به ترامپ رأی داده باشد.

هنگامی که ما فلسفه‌دانان وارد نزاعی سیاسی می‌شویم، به‌نحوی برای دیدگاه‌های سیاسی استدلال می‌کنیم که انگار، به‌عنوان یک فکت جامعه‌شناختی، مستقل از دیگران، و ازپیش، واجد آن دیدگاه‌ها هستیم دیدگاه‌های سیاسی‌ای که اکثریت غالب دانشگاهیان در رشته‌های علوم انسانی دارند. به نظر نمی‌رسد که ما اهل فلسفه بی‌طرفی ویژه‌ای داشته باشیم. استدلال‌های عقلانی، منصفانه و متین برای نتیجه‌گیری‌هایِ از پیش مشخص این خطر را دارند که ذهن افراد را در مقابل تفکر انتقادی مقاوم کنند. این ایده که فیلسوفان برای پاسخ‌گویی به مسائل سیاسی جایگاه ویژه‌ای دارند می‌تواند به یک واکنش استدلال‌گریزانه دامن بزند.

به‌طور کلی، تخصص فلسفی در نهاد پاسخ‌هایی نهفته نیست که می‌توانیم به دست دهیم. اصلاً تاکنون چند مسئلۀ فلسفی به پاسخی قاطع رسیده‌اند؟ اتفاقی نیست که مقالات فلسفی، برخلاف مواردی همچون مقالات موجود در علوم اقتصادی یا جامعه‌شناسی، غالباً فاقد چکیده‌اند. در چکیده و خلاصۀ نتیجه‌گیری‌ها نکتۀ اصلی از دست می‌رود؛ حرفۀ ما فکرکردن است، اما با توجه به گسترۀ اختلاف نظرهایمان باید نتیجه بگیریم که بیشتر ما در داشتن موضعی فکری بی‌عرضه‌ایم.

برخلاف کارورزان سایر حوزه‌ها، ما حتی در پاسخ به غالب مسائل ابتدایی توافق نداریم، مثل این مسئله که حوزۀ کاری ما چیست یا اصلاً چرا چنین حوزه‌ای وجود دارد. سیاست حفاظتی ما روی دیگر سکه است، سکۀ گشودگیِ فکریِ شگفت‌انگیزی که فلسفه و تنها فلسفه ارائه می‌کند: اگر می‌خواهیم فلسفه را تعریف کنیم باید بگوییم جایش در کدام ساختمان است تا درنتیجه افراد داخل آن ساختمان را آزاد بگذاریم هر تعریفی که به نظرشان مناسب است از فلسفه ارائه کنند.


۲. لذت فلسفی

اگر احساس می‌کنید حوصله‌تان سر رفته یا تشنۀ محرکی فکری هستید ستونی از بخش «استونِ» نیویورک‌تایمز یا مقاله‌ای از سایت ایان بخوانید، فیلسوفانی را در توییتر دنبال کنید، چند گفت‌وگوی فلسفی در یوتیوب تماشا کنید، به یک پادکست فلسفی گوش بدهید، یکی‌دو کتاب فلسفی غیرآکادمیک را امتحان کنید، و مشترک دوفصلنامۀ پوینت بشوید. با فلسفه‌ای مواجه می‌شوید که کاملاً سرگرمتان می‌کند این را با مقالۀ متوسطی از خودتان یا، به تناسب موضوع، با رسالۀ در باب کون و فسادِ ارسطو یا یکی از نقدهای کانت مقایسه کنید. چنان قطعاتی، مثل بسیاری از دیگر مطالب درجۀ یک آنلاین، به ما این حس را می‌دهند که عمیق‌تر و مطلع‌تر شده‌ایم. آن‌ها جنب‌وجوشی در حرکت فکری ما ایجاد می‌کنند.

بسیار خوب، چه اشکالی دارد که به‌شکلی فکری تفریح کنیم؟ هیچ اشکالی ندارد. اما، به زعم من، فلسفه‌نامیدن آن اشکال دارد. در اینجا نظر جانبدارانه‌ام دربارۀ فلسفه را بی‌رودربایستی بیان می‌کنم و برای این منظور از تمثیل غار بهره می‌برم: فلسفه چشمان نابینا را بینایی نمی‌بخشد، بلکه نفس و جان را به‌سمت نور برمیگرداند. نفس روی برنخواهد گرداند مگر بر اثر مواجهۀ دردناک با همۀ مسائلی که فراموششان کرده است و به‌سرعت روی خود را به همان وضع قبل برمیگرداند مگر آنکه، با مشقت و فشار، بی‌معنایی زندگی‌ای را تصدیق کند که بدون طرح آن پرسش‌ها جریان دارد. فلسفه به زندگی‌ای که در جریان بود جان و تحرک نمیبخشد، بلکه آن زندگی را از چنگتان بیرون میکشد. به شما احساس باهوش‌تربودن نمی‌دهد، بلکه باعث می‌شود احساس حماقت بیشتری کنید: با فلسفه‌ورزیدن کشف می‌کنید که حتی امور بسیار ابتدایی را نیز نمی‌دانید.

به باور من، آنجا که ارسطو گفته «زیست عقلانی یکی از فراغتهای جدی است» دارد تلاش می‌کند از سکولای کسب‌و‌کار و خاروبدیسِ لذت بگریزد.اگر فلسفه به مسائلی که به‌هرحال مطرح می‌کردید پاسخهایی سودمند می‌داد، امری فراغت‌بار نمی‌بود، و اگر به زندگی‌ای که به‌هرحال داشتید فرحی می‌بخشید، دیگر جدی نبود. به‌سختی می‌توان حق این مطلب را ادا کرد که چگونه فعالیتی واحد می‌تواند جدی، فراغت‌بار و کاملاً گشوده و بی‌پایان باشد؛ همان وضعی که فلسفه دارد. آنچه می‌تواند قلمروگرایی به نظر برسد، در واقع، تلاش سرسختانۀ بخشی از فلسفه‌دانان دانشگاهی ست تا وضعی را حفظ کنند که نمیگذارد این فعالیتِ تقریباً ناممکن از هم فروبپاشد و به کاری بی‌فراغت و لذتی غیرجدی منحل شود.



@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺اگر فلسفۀ همگانی چیزی مزخرف یا ناممکن است، من در اینجا چه می‌کنم؟ حقیقت این است که -‌همچون اغلب موارد‌- استدلال ارائه‌شدۀ من در ظاهر بی‌اشکال به نظر می‌رسد، اما موارد نقضی نیز دارد. برای مثال، مطالعۀ محاورات افلاطون مایۀ تفریح است و، درعین‌حال، شکی در فلسفی‌بودن آن‌ها نیست. غالب گفت‌وگوهایی که این نوشته‌ها تصویر می‌کنند باید در شمار فلسفۀ همگانی آورد، با توجه به اینکه سقراط با افرادی صحبت می‌کند که به‌شدت از پذیرش عنوان فیلسوف ابا دارند. اگر فلسفه به گفت‌وشنودهای داخلیِ حلقۀ فیلسوفان منحصر می‌بود، حتی شروع فلسفه نیز ناممکن می‌شد. یا اگر از آغاز آن بگذریم، می‌بینیم که در طول ۲۵۰۰ سال گذشته، بسیاری از فیلسوفان، بیرون از محیط دانشگاهی (هر چیزی که به چنین محیطی شباهت داشته باشد) فعالیت فلسفی داشتند. من دامی را که در کمین فلسفۀ همگانی است توصیف کردم، اما این حوزه یکی از حوزه‌هایی است که آثار موردعلاقۀ من در فلسفه از آن طفره رفته‌اند. بنابراین باید راهی برای برون‌رفت از این مشکل یافت.

شاید حق مطلب را برای عنوان «همگانی» ادا نکرده باشم که فرض می‌کنم شما در پی پاسخ یا سرگرمی هستید. شاید بعضی از شما هم در طلب همان چیزی باشید که من هستم: اندیشیدن به مهم‌ترین پرسش‌ها به بهترین شیوه‌ای که انسان‌ها به آن دست پیدا کرده‌اند، یعنی با یکدیگر. شاید طرف ایدئال من برای بحث در میان شما باشد. شاید. باید اعتراف کنم که واقعاً درک چندانی از چگونگی انجام این همکاری ندارم. اگر نتوانم به شما گوش بسپارم، شما چگونه می‌توانید نظر مرا رد کنید؟

از آنچه در اینجا به بار می‌آید مطمئن نیستم؛ اما تقریباً خاطرجمع هستم که این مسائلْ ارزش طرح دارند. من یک فیلسوف هستم و قریحه‌ای برای پرسشگری دارم و می‌توانم به شما بگویم که پرسشی که در اینجا طرح شد -اینکه فلسفۀ همگانی امر مطلوبی است یا نه- یک مسئلۀ واقعی و جدی است. هیچ‌گاه پیش از این دربارۀ این مسئله فکر نکرده‌ام، و کس دیگری را هم ندیده‌ام که اخیراً در‌این‌باره تأمل کرده باشد. نوشتن این ستون، فرصتی است برای من تا یکی از جنبه‌های زیستِ فلسفی -یعنی وجه همگانی آن- را بررسی کنم، جنبه‌ای که در غیر این صورت ناآزموده باقی می‌ماند.

من نمی‌دانم که آیا فلسفۀ همگانی چیز مطلوب و خوبی است یا خیر، اما می‌خواهم پاسخ آن را بدانم. شما چطور؟



🗓کانت، هگل و هایدگر، همگی در نیم ساعت
اگنس کالارد (استاد فلسفه دانشگاه شیکاگو در حوزه فلسفه باستان و اخلاق)


@art_philosophyy
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️دکارت و معرفت‌ شناسی در فلسفه کانت

#زیرنویس_فارسی

@art_philosophyy
▪️#نیچه و #فمینیسم

 
خطای اساسی و بنیادی ترین کورذهنی انسان خودداری از پذیرش مرگ نیست، خودداری از یادآوری پا به زندگی گذاشتن و به دنیا آمدن است.
#پیتر_اسلاتریج، «تائوگرایی اروپایی»



▫️اگر نیچه را منبع بعیدی برای لیبرالیسم رادیکال شده در نظر گیریم، آنگاه منبع بودن او را برای فمینیسم رادیکال شده باید به مراتب بعیدتر بدانیم. با این همه، در سال های اخیر در برخی جاها آثار او را در این جهت تفسیر کرده اند. من نشان خواهم داد که چگونه برخی نویسندگان فمینیسم به مبارزه جویی آثار نیچه پاسخ گفته و با تنش های آن برخورد کرده اند. به نظر می رسد توافقی که دارد به دست می آید این است که ثمربخش ترین جنبه ی نوشته های او را برای صورت بندی فلسفه یی فمینیستی نه در مواضع صریح او درباره زن بل در «سبک» (های)، او، در کوشش او برای ابلاغ فلسفه یی درباره ی جسم، در افشاگری او درباره ی استعاره های سخن فلسفی، و در شیوه ی نمونه ی او برای ساختارشکنی پیشداوری «ذکر محورانه»ی اندیشه و عقل غربی باید یافت. شاید اتفاقی نباشد که بهره گیری نویسندگان فمینیست از نیچه- به گفته ی ژیل دلوز، فیلسوف تفاوت در زمانی صورت می گیرد که نظریه پردازان سیاسی رادیکال، از جمله فمینیست ها، می کوشند فلسفه یی درباره ی دیگریت و تفاوت ارائه دهند. شماری از فمینیست ها گفته اند باید بن بست برابری را، که در آن زنان تنها با یکسان شدن با مردان و از همین رو محور تفاوت جنسی به برابری دست می یابند، پشت سر گذاشت. به نظر آنان، شیوه ی نوینی از اندیشیدن لازم است، شیوه یی که بتواند تفاوت را تأیید و دیگریت را ارج گذارد، بی آن که یا از سیاستی توتالیتر مبتنی بر عام گرایی دروغین و یا از سیاستی سلسله مراتبی که در آن ارزش های مردانه یا زنانه به گونه یی شسته رفته از هم تفکیک می شوند و یکی از آنها بر دیگری برتری داده می شود؛ دفاع کند. همین جستجوی اخلاق و سیاست نوین فمینیستی است که دریافت اندیشه ی نیچه را بالقوه ثمربخش و مبارزه جویانه می کند. در اینجا نیز، حمله ی او را به انسان گرایی لیبرالی حاوی فواید مثبت احتمالی برای لیبرالیسم رادیکال شده می دانند. همان گونه که در اندیشه ی فوکو می بینیم، فمینیسم رادیکال نیز سوبژه ی انسانی معقول و غیرتاریخی اندیشه ی سیاسی لیبرالی را نقد می کند. هدف، نه دست شستن از آرمان های لیبرالی خودسالاری و فردیت، بل بازاندیشی و تجدید بنای آن هاست.
در مورد این گونه به کارگیری اندیشه ی نیچه، پرسش های بسیاری باید طرح کرد: با توجه به تعهد نیچه نسبت به حکومت اشرافی و تأییدش از مردانگی ناپولئونی، اندیشه ی او تا چه اندازه می تواند برای ارائه ی سیاست فمینیستی تفاوت خواهی سودمند باشد؟ آیا پرداختن به نیچه صرفاً از نظر سبک برای فمینیسم و به طور کلی اندیشه ی سیاسی رادیکال کافی است؟ یا این که باید به مضمون گفته های او نیز بپردازیم؟ هدف من در این مقاله این است که نه دستگاهمندانه عمل کنم و نه جامع اندیشانه، بل می خواهم درکی را از مباحث اصلی و مسائل کلیدی مطرح به دست دهم.

▫️نیچه و فمینیسم اروپایی

دیدگاه های نیچه درباره ی زن، هم متنوع اند و هم پیچیده. نمی توان «فلسفه ی زن» منسجمی از آنها بیرون کشید. این دیدگاه ها، گرایش ها و پیشداوی های متناقضی را نشان می دهند که در آن ها او، هم جنسیت زنانه را چون چیزی نیرومند و واژگون ساز می ستاید و هم، آنگاه که این جنسیت از وظایف اجتماعی بچه داری و مادی جدا می شود، از آن می هراسد.
نیچه، فمینیسم «لیبرال» اروپایی را به نقد می کشد و با آنچه که او آن را اختگی زندگی اجتماعی و پیدایش سیاستی احساساتی بر اساس ارزش های نوع دوستانه می نامد، به ضدیت برمی خیزد. او به این اندیشه حمله می کند که زنان همین که از حقوق برابر برخوردار گردند، رها می شوند. برخی پاره متن های آثار او به صراحت کامل نشان می دهند که او کل مسأله ی رهایی زنان را گمراه کننده می دانسته است. به نظر نیچه، اندیشه های مدرن درباره ی جامعه و سیاست، انحطاط تفکر ما را درباره ی نقش ها و وظایف مردان و زنان سبب شده اند. زنان مدرن به مبارزه برای «حقوق برابر» تشویق می شوند، اما این مبارزه، در صورت توفیق، به زوال تدریجی نفوذ و قدرت زنان خواهد انجامید. نیچه، در قطعه یی درباره ی «زن یونانی» که در سال های نوشته شده، به این دیدگاه افلاطون برخورد می کند که زنان باید در مورد «حقوق، دانش و وظایف» از سهمی کامل و مساوی برخوردار باشند.


@art_philosophyy
ادامه🔻
👍1
🔺او می گوید، افلاطون با دفاع از براندازی رابطه سلسله مراتبی مردان و زنان، که در آن مردان در قلمرو «فرهنگ» فعال اند و زنان در عرصه «طبیعت»، صرفاً فریب نیرومندترین زنان عهد باستان را خورده است، زنانی که خود نمی دانسته اند که تنها با محدود کردن فعالیت خود به عرصه ی مادری نیرومند باقی می مانند. نیچه می گوید، در جامعه ی یونان، زنان در مقام مادر و بچه دار، از جایگاهی برخوردار بودند «که والاترین اراده دولت به آنان بخشیده بود» زنان در یونان باستان از احترامی برخوردار بودند که از آن پس هرگز نداشته اند. اهمیت آنان در فدا کردن خود در قلمرو «گمنام» زندگی خصوصی و وقف زندگی خود به زایش و پرورش پسران بزرگ بود. نیچه می نویسد: «زن یونانی چونان مادر می باید در گمنامی زندگی کند، زیرا غریزه سیاسی و والاترین هدفش آن را می خواست» این دیدگاه چند سال بعد در انسانی، بیش از حد انسانی نیز بیان می شود. نیچه در پاره متن این اثر، فرهنگ کلاسیک یونان را «فرهنگی مردانه» که برگردان لفظ به لفظ آن «فرهنگ مردان» است) می نامد که در آن مهم ترین روابط، روابط همجنس بازانه مردان بزرگسال و پسران جوان است. آنچه بر روابط مرد و زن حاکم بود، «فرزندپروری و لذت جسمانی» بود. «مبادله روحی» یا «عشق» مرد و زن تشویق نمی شد؛ زیرا، به نظر نیچه؛ این امر زیر پای فرهنگ یونان را خالی می کرد. او اضافه می کند که تبدیل زنانی چون الکترا و آنتیگونه به چهره های اصلی تراژدی یونان، تنها «در هنر قابل تحمل بود: در زندگی، کسی آن را نمی خواست». او این قطعه را این گونه به پایان می رساند:
زنان وظیفه دیگری نداشتند جز به دنیا آوردن بدن های خوش ترکیب و نیرومندی که تا آنجا که ممکن است از ویژگی های پدر برخوردار باشند و، از همین رو، خنثی کردن هیجان زدگی عصبی یی که در حال قدرت گیری در چنان فرهنگ پیشرفته یی بود. همین امر بود که فرهنگ یونانی را برای چنان زمان نسبتاً درازی جوان نگاه داشت، زیرا نبوغ یونانی در وجود مادران یونانی مدام به طبیعت باز می گشت.
نیچه با جنبش فمینیستی اروپای مدرن مخالفت می کند، زیرا آن را واژگون ساز تولید فرهنگ می داند. او بدین سان زنان خواهان استقلال اقتصادی و حقوق سیاسی را «مادینه های عقیم»ی می نامد که از زنانی که خوب از آب درآمده اند (یعنی زنان قادر به زاییدن) بیزارند (اینک، «چرا چنین کتاب های خوبی می نویسم»). مسأله نیچه این است که در حالی که نیروی جنسیت زنان را باز می شناسد و به سود لذت جنسی زنان و بر ضد پاکدامنی در ازدواج سخن می گوید، آبستنی و بچه داری را نیز، که به نظر او طبیعت زنان را به کمال می رساند و آنان بدون آن به افرادی کینه جو تبدیل می شوند، از وظایف ضروری آنان می داند.
به نظر نیچه، یکی از خطرهای بزرگ جنبش زنان این است که با کوششی برای روشن کردن زنان نسبت به زنانگی خود به آنان یاد می دهد که ترس از مردان را از یاد ببرند. او می گوید، با این کار، زن یعنی «جنس ضعیف»، از زنانه ترین غرایز خود دور می شود. نیچه می پرسد چرا زنان باید بخواهند مثل مردان شوند، در حالی که «سنجیدگی و هنر» زن در دلربایی، شوخ و شنگی، و سبکسری است؟ چرا آنان باید به دنبال کشف «حقیقت» زن باشند، در حالی که هنر بزرگ او دروغگویی و مهم ترین مسأله مورد علاقه اش «سرو وضع و زیبایی» است؟ نیچه می گوید، برخلاف «اندیشه های مدرن» درباره زن و مرد، آموزش واقعی در مورد رابطه ی جنس ها را باید در فرهنگ های شرقی یافت. به نظر او، مرد ادراک، «از جمله ادراک نیکوکاری سخت گیرانه و سخت کوشانه»، باید زن را «دارایی یا مال ، که می توان آن را در جای امنی گذاشت، چیزی محکوم به خدمت و رسیدن به کمال در خدمت» بداند. نیچه در جنبش زنان «حماقت مردانه»یی را می بیند که تنها می تواند تباهی زن را در پی داشته باشد. هیچ گونه «قرارداد اجتماعی» نمی تواند نابرابری زن و مرد و بی عدالتی لازم در رابطه ی آنها» را از میان بردارد. او می گوید، این مسأله نیز، مانند بسیاری از مسائل مربوط به «اندیشه های مدرن»، برمی گردد به انقلاب فرانسه و آرمان برابری آن. برای مقابله با این روند تباهی زن، جنس ها باید فراگیرند که آنچه مرد را به تحسین زن وا می دارد «طبیعت زن... یعنی چنگال ببر در دستکش، خامی خودپرستی او، آموزش ناپذیری و ذات وحشی او» است . او ناپلئون را از آن رو می ستاید که بر آرمان های عوامانه انقلاب پیروز شد و بار دیگر «سروری انسان را بر بازاری، عامه ی بی فرهنگ و «زن»، که مسیحیت و روحیه دوآتشۀ قرن هجدهم و از آنها بیشتر «اندیشه های مدرن» او را لوس و ننر بار آورده بودند» تثبیت کرد.



@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺نیچه هویت های زن و مرد را با نگرشی واقعی بررسی می کند، مانند هنگامی که، در پاره متن فراسوی نیک و بد، می گوید مرد و زن هر دو خود را در مورد یکدیگر فریب می دهند، زیرا آنچه برای آنان گرامی و قابل احترام است، تنها آرمان های خودشان است. از همین روست که مرد زن را آرام و مطیع می خواهد، حال آن که زن «ذاتاً ناآرام» و «وحشی» است. نیچه همچنین مسیحیت را که از بنیادهای زندگی نفرت دارد و از این رو مسائل جنسی را ناپاک و کثیف می داند، به گونه یی مثبت به مبارزه می خواند (غروب، «آنچه من به متفکران باستان مدیونم». با این همه، به رغم وجود برخی جنبه های مثبت در افکار نیچه درباره زن، گرایش غالب بر اندیشه او این است که زندگی زنان اساساً در مادری و بچه داری خلاصه می شود، و آنان در مورد انجام وظایف اجتماعی محکوم به ایفای «نقشی ثانوی» هستند. او هر زنی را که بخواهد کاری غیر از بچه داری- برای مثال، تحقیق- انجام دهد، از نظر جنسی «سترون» می نامد.

▫️نیچه، خود، سبک، وزن

سخت است باور کنیم که فیلسوفی که می گوید دوست واقعی زنان است که به آنان می گوید «زن باید در مورد زن خاموش باشد»، و همان گونه که دیدیم «زنان رهایی یافته» را به تحقیر «مادینه های عقیم» می نامد، می تواند ثمری برای فمینیسم داشته باشد. اما، برداشت های جدید شماری از زنان فیلسوف و فعال سیاسی از اندیشه نیچه حاوی نکات مثبت و نیرومندی است که راه را برای بهره گیری از نظرات و متون او در جهت #فمینیسم و #پراتیک_سیاسی باز می کند.
برای مثال، روزالین دیپروز گفته است نقد نیچه از خود انسان گرای مسیحیت و لیبرالیسم، یعنی نقد او از این اندیشه که در پس تمام اعمال انسان، «خود» ثابت، پایدار و تثبیت شده یی وجود دارد، حاوی «شیوه ی مثبتی از مقاومت در برابر سلطه ی اجتماعی و بهنجارسازی» است که به ویژه برای علائق فمینیست ها و مبارزه ی آنان با ذات گرایی مناسب است. اندیشه نیچه درباره «خود»، حاوی تأکیدی است بر ایهام، هویت متکثر، و تأیید «خود» برساخته به عنوان کاری هنری که در آن انسان آزادانه شخصیت خویش را صاحب «سبک» می کند، و همه ی این ها به ارائه ی شیوه یی از اندیشه ی فمینیستی کمک می کند، شیوه یی که می کوشد ذاتی کردن هویت انسان را، اعم از زن و مرد، که «تفاوت» را ساده یا محو می کند، براندازد. سوژه یی اسطوره یی که باید بدین سان مورد حمله و ساختارشکنی قرار گیرد، سوبژه ی مرد جامعه ی بورژوایی و تاریخ بورژوایی است:
بری نیچه، «دیگر»ی که اغلب با اخلاق برابری به خطر می افتد، نه زن بل روح اشرافی گاه ستمگر، گاه اسرارآمیز، و همیشه استثنائی است. شیوه ی نیچه در گزینش یک قربانی اشرافی تنها برای خواننده معاصر اندکی شگفت آور است و برخی از مفسران را به نقد آن واداشته است. اما، کوشش نیچه برای نجات چهره یی نخبه و کمابیش مهیب از دست کارهای دولت دمکراتیک تا حدودی محصول ضرورت تاریخ است. مظهر رهای ناشی از ظهور فرد لیبرال در قرن نوزدهم، بیش از هر کس دیگری انسان شریف آراسته به خاطره ی اشرافیت یونان بود. اما اکنون دیگر چنین نیست: یک قرن «برابری»، سلسله مراتب ارزشی خود و، از همین رو، نظمی را آفریده است که تفاوت ها را به حاشیه می راند و محو می کند. از همین رو، برای حذف آشکار زنان از امکان خودآفرینی توسط نیچه نیز دیگر عذری باقی نمانده است.

مقدار زیادی از سرشت «واکنشگر» رادیکالیسم اشرافی نیچه از بیزاری مرد شریفی سرچشمه می گیرد که احساس می کند امتیازهایش در معرض خطر است و ارزشی که برای تفاوت و فاصله قائل است در حال نابودی است. دیپروز می گوید ضد فمینیسم نیچه، «چندان نامنسجم نیست، اما نشانه بیزاری خود اوست.» به نظر دیپروز، نقد نیچه از مساوات طلبی قرن نوزدهم حاوی جنبه ی مهمی است که برای فمینیسم آموزنده است، و با پختگی جنبش فمینیسم؛ این جنبه روز به روز بیشتر مورد علاقه ی فمینیست ها قرار گرفته است. گروه های ستمدیده در کوشش خود برای دستیابی و استقرار برابری- بیش از هر چیز، برابری در مقابل قانون- اغلب دچار این خطا می شوند که می خواهند جامه ی ستمگران یا سروان خود را به تن کنند. آنان، به گونه یی پاک قابل فهم، خواهان بخشی از قدرت سروران خود هستند. اما، این گروه ها در کوشش برای برآوردن این خواست بسیار انسانی نمی توانند این نکته را درک کنند که «قانون»ی که آنان را برابر خواهد کرد قانونی است که قدرتمندان آن را تعریف کرده و گذرانده اند: برای مثال، برای زنان دوران مردسالاری، قانون عبارت است از قانون «مردانه».



@art_philosophyy
ادامه🔻
2025/07/10 16:44:53
Back to Top
HTML Embed Code: