Telegram Web Link
.

از مرز دوست داشتنت
تا رسیدن به عطر آغوشت ،
هیچ صبح بخیرے
زیباتر از عطر تنت نیست ...!!

#امید_آذر
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

حرف از نبودن ڪه میشود
بیشـتر از تو
یادِ خـودم می‌افتـم ...
ڪه چقدر نبـوده‌ام
نه در خیالت ،
نه در ڪنارت ... !!


#لیلا_مقربی
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

می‌خواهم همچو نفس،
یڪ دم و نه بیش،
درفضاے سینه تو آشیان ڪـنم
همچو نفس ڪـه به چشمت نمی‌آید ،
اما جانت در ڪَِـروِ اوست...!!

#مارگارت_آتوود

‌࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
آیا ڪسی
می‌توانست بفهمد
ڪه دوست داشتن او
چه لذتی دارد و
آدم را به چه ابديتی
نزدیڪ می‌ڪند ؟
آدم پر می‌شود ،
جوری ڪه
نخواهد دلش
برای آدمِ دیڪَری بلرزد...!!

#عباس_معروفی

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
‌.
غم انڪَيزترين
سڪانس زندڪَی ام
جايی‌ست ڪه
هيچ خاطره ای از تو
روحم را نوازش نڪرد !
همه جا به دنبالت بودم ،
هيچ‌جا نبودی ،
و " هيچ " ،
تنها چيزی‌ست ڪه
بعد از تو
سهم چشمان منتظر من شد...!!

#ساراقبادی

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
‌.
دلتنڪَی
ڪه ازحد بڪَذرد
به‌هيچ‌ڪس رحم نمی‌ڪند،
سريع به چشم‌ها روى مى‌آورد
آنقدر اشڪ‌ها را درمى‌آورد
تاآرام بڪَيریم !
دروغ چرا بڪَويم ؟
دلتنڪَى بعد از او ،
تمامِ جانم را ڪَرفت ....!!

#سروش_کلهر

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

تلاءلوی نڪَاهت در اول صبح
چیدمان واژه را زیبا می‌ڪند
و خلیج چشمهایت
بوسه بر لب هایم  می‌نشاند....!!

#ستاره_گلسرخ

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

دیدی آن را ڪـه
تو خواندی به جهان یارترین 
سینه را ساختی از ؏شـقش سرشارترین ،
آنڪه می‌ڪَـفت منم بهر تو غم‌خوارترین ، 
چه دل آزارترین شد
چه دل آزارترین....‌!!

#فریدون_مشیری

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

؏شـق
اسلحه‌ایست
در دستان ڪـسانی‌
ڪـه دوستشان می‌داریم
به آنها قدرت می‌دهد
ڪـه زخمی‌مان ڪـنند و تنهایمان
بڪَـذارند...!!

#غادة_السمان
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
از ترس تنهايى به
آغوش‌هاى پيش پا افتاده پناه نبر !
هر تازه وارد، رنجى تازه است !
يادت باشد تازه واردها هم
از ترس تنهايى
به آغوش تو پناه مى آورند !
دست تنهاييت را
به سمت هيچ‌ڪس دراز نڪن
تا منتِ هيچ خاطره اشتباهى
بر سر بى‌ڪسى ات نباشد ....!!

#سيمين_بهبهانى

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
رها ڪردیم خالق را ،
ڪَرفتاران ادیانیم !
تعصب چیست در مذهب ؟
مڪَر نه این ڪه انسانیم !
اڪَر روح خدا در ماست...
خدا ڪَر مفرد و تنهاست ....
ستیزه پس برای چیست ؟
برای خود پرستی هاست ..
من از عقرب نمی ترسم
ولی از نیش می ترسم ...
از آن ڪَرڪَی ڪه
می‌پوشد لباس میش می‌ترسم !
هراسم جنگ بین شعله و
ڪبریت و هیزم نیست ...
من از سوزاندن اندیشه
در آتیش می ترسم ....!!

#سیمین_بهبهانی

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم
وای از ین حال پریشان ڪه من امشب دارم

ڪاش یڪباره زنم خیمه به صحرای عدم
دیڪَر ای زندڪَی از روی تو هم بیزارم

قصه‌یِ روز و شب من سخنی مختصر است
روز در خواب و خیالاتم و شب بیدارم

وه ڪه من دیڪَر ازین عمر به تنڪَ آمده‌ام
ڪیست ڪز لطف ڪَشاید ڪَرهی از ڪارم؟

شب‌وروزم همه‌یڪسان‌ڪَذرد بر منو،من
اندر این دایره سرڪَشته‌تر از پرڪَارم...!!

#مهدی_اخوان_ثالث

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
چشم باز ڪـن
به ؏شـق تو
روز ديڪَرے را آغاز ڪرده‌ام....
بتاب بر من ، طلوع ڪن
تا روياهاے نيمه شبم
در آغوشِ ڪَـرم تو تعبير شوند...

#سارا_قبادی
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

مپرس از منِ تنها
چرا پریشانی....؟
خودت ڪـه حال مرا
خوبِ خوب می‌دانی....
منم ڪـه هرچه بڪَـویی
"برو" نخواهم رفت.....
تویی ڪه هرچه بڪَویم "بمان" نمی‌مانی...!!

#مجید_ترکابادی
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

اڪَـر باران هم می‌بودے
در میان هزاران قطره
تو را می‌یافتم و می‌ڪَـرفتمت،
می‌ترسیدم
چرا ڪه خاڪ هرچیزے را ڪه بڪَـیرد،
پس نمی‌دهد...!!

#جمال_ثریا
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
باز بی‌حوصله ای قشقره بر پا ڪردی
از غزل خسته شدی میلِ معما ڪردی

من ِ شاعر و معما ؟ عسلِ خوش رویم
باشد اینبار معما غزلـی می ڪَویم

آن‌چه چیزیست ڪه دنیا وسطش جا شده است؟
بر سرش بین سه تا طایفه دعوا شده است؟

یڪ طرف عاشق ڪنعانیِ او حیـرانُ
یڪ طرف در پیِ او شهر، زلیخا شده است

از لب و ڪَونه ی انڪَوری او مثل قدیم
توی هرڪوچه دوتا میڪده برپاشده است

او ڪه در فقر غـزل آمد و با آمدنش
ڪاظم بهمنی و فاضل و... پیدا شده است

مثل زنبور به ڪَِردش همڪَان در تب و تاب
هر زمانی ڪه لب غنچه ی او وا شده است

بس قشنڪَ است و ظریف است و ز بس نورانیست
از خجالت بَرِ او پشت قَمَر تا شده است

توی آیینه ببین تا متوجه بشوی
صورتت پاسخ این چند معمّا شده است...!!

#ڪنعان_محمدی

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
ڪَنه ڪردم ڪَناهی پر ز لذت
ڪنار پیڪری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می‌دانم چه ڪردم
در آن خلوتڪَه ِ تاریڪ و خاموش
در آن خلوتڪَه تاریڪ و خاموش
نڪَه ڪردم به چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش‌های چشم پر نیازش
در آن خلوتڪَه تاریڪ و خاموش
پریشان در ڪنار او نشستم
لبش بر روی لب‌هایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به ڪَوشش قصهٔ عشق :
تو را می‌خواهم ای جانانهٔ من
تو را می‌خواهم ای آغوش جانبخش
تو را ، ای عاشق دیوانهٔ من
هوس در دیدڪَانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینه اش مستانه لرزید
ڪَنه ڪردم ڪَناهی پر ز لذت
درآغوشی ڪه ڪَرم و آتشین بود
ڪَنه ڪردم میان بازوانی
ڪه داغ‌و ڪینه‌جوی‌و آهنین بود...!!

#فروغ_فرخزاد

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.
همه شب چشم شدم ،
اشڪ شدم ،
ریزش یڪ ڪوه شدم ،
ناله ی جانسوز شدم ،
درطلب عشق تو بیمار شدم ،
خاڪ نشین رخ زیبای تو دلدار شدم ،
به ڪَدایی به در خانه ی تو
بیدل و تبدار شدم ،
دربدرٍ ڪوچه و بازار شدم ،
تاڪ شدم ،
برسر هر دار شدم ،
در هوس روی تو بد نام شدم ،
صحبت هر برزن و هر بام شدم ،
جغد شبانڪَاه شدم ،
ذرّه شدم ،
آب شدم ،
خاڪ شدم ،
شُهره ی آفاق شدم ،
مُرده و برباد شدم ،
وای ڪه من خاڪ شــدم ....!!

#شمس_تبریزی

࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

سلام بر
نرڪَسِ خمارآلوده‌ےِ چشمانت ،
بر سایه‌ات ڪه از خورشید
سوزنده‌تر است...
هر صبح با نواے چڪاوڪ
آرام آرام با طلعتِ اتفاقِ نوازش
جارے می‌شوے در رڪَ هایم...
در ڪدامین نغمه
به ڪَـوشم می‌رسی....؟
در ڪدامین ڪوره راه به انتظار بنشینم....؟


#مرضیه_بازرگانی_گلپر
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
.

می روی و
با نبودنت
مثل مرڪَـ عزیزی
ڪه اختیارش با من نیست
ڪنار می آیم....
مرڪَـ مڪَـر
غیر از این است ڪه تو
"باشی" امّا براے من نه...!!
#مینا_آقازاده
࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
2025/07/13 08:55:11
Back to Top
HTML Embed Code: