Telegram Web Link
🔴 مزاج سازگار با شایعه


♦️آوای کرمانشاه: دادستان عمومی و انقلاب کرمانشاه در گفت‌وگویی به چالشی که در یک سال اخیر یعنی از زمان شیوع بیماری کرونا، گریبان‌گیر شده اشاره کرده و از کثرت شایعاتی گفته که حول این بیماری ساخته‌وپرداخته شده و در فضای مجازی منتشر می‌شود. واقعیت هم این است که حجم بسیار بالایی از شایعات از آمار مبتلایان و فوتی‌های این بیماری تا نحوه انتشار و ابتلای به آن و از سیاسی و مشکوک بودن این بیماری و وهم خواندن آن تا راه‌های درمان و عوارض داروهای تجویزشده برای درمان این بیماری؛ شما می‌توانید رد غریبی از افکار و ایده‌های خنده‌دار، هراس‌آور، خرافی و… در میان مطالب منتشر شده بیابید. وجه مشترک اکثر آن‌ها هم این است که عموماً با منطق بشری و با عقل جور در نمی‌آید؛ اما به سرعت هم منتشر می‌شود و هم مورد استناد مردم قرار می‌گیرد.

♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11157

@avayekermanshah
🔴به شاه بگویید: یارمحمد دست از جان شسته...

♦️ «خفته در خون» منتشر شد.
مجموعه داستانی در باره ی دوران مشروطه و سردار یارمحمدخان کرمانشاهی

♦️با ما همراه باشید 👇
Avayekermanshah.ir

@avayekermanshah
🔴 جدیدترین شماره هفته‌نامه آوای کرمانشاه منتشر شد

♦️ شماره ۱۵۲۴
♦️سه‌شنبه ۱۹ اسفند

♦️با ما همراه باشید 👇
Avayekermanshah.ir

@avayekermanshah
🔴 در جست‌وجوی کرمانشاهِ ازدست‌رفته


♦️یادداشتی از جلال چقازردی


♦️بخش‌هایی از متن👇👇👇


♦️این نوشتار، سندی تاریخی خواهد بود برای شخصی فرضی و نیامده در آینده، برای او از حال و هوای شهر و یکی از سینماهای تعطیل شده‌اش، می‌گویم. به قول طباطبایی «در نوشتن تاریخ جز حقیقت نباید گفت اما تمام حقیقت را نیز نمی‌توان گفت»، به‌ناچار برای‌ات پراکنده می‌نویسم.


♦️زمانی در کرمانشاه زرتشتی، یهودی و ارمنی‌های زیادی زندگی می‌کردند. پیش‌ترها یهودیان چهار کنیسه و مسیحی‌ها دو کلیسا در شهر داشتند. مردمان کرمانشاه در بطن زندگی روزمره‌شان نمونه اعلایی از گفتگوی ادیان و تقریب مذاهب بودند و همزیستی مسالمت‌آمیز داشتند. دین و ایمان مردم هم به‌جا بود، بعدترها بود که ایمان مانند خورشیدِ دم غروب کم‌جان و کم‌جان تر شد. در شهر کرمانشاه تنها یک کنیسه از چهار کنیسه باقی ماند، از کلیساها نیز یکی تخریب شد و آن دیگری جز در ایامی خاص، همیشه بسته است. البته در زمینه رعایت عدالت در تخریب خوب عمل می‌کنند.


♦️سینما، گورستان خاطرات سینماروهای زیادی شده است که به سالن خالی و تهی شده از صندلی نگاه می‌کنند و یخ‌زده و مغموم خاطرات ازدست‌رفته زندگی‌شان را به یاد می‌آورند. خاطراتی که در اعلان‌های بزرگ، پوستر فیلم‌ها، تبلیغ‌های پیش از شروع فیلم، برنامه آینده، فیلم‌ها و بازیگرها منجمد شده‌اند و ذیل آفتابِ ناکارآمدی و تخریب، رو به آب شدن و فراموشی می‌روند. شهرها با خاطره‌ها، داستان‌ها و روایت‌های مردمانش زنده‌اند.


♦️سینما استقلال تعطیل شد. چند سالی همچنان باجه بلیت‌فروشی، فروشگاه و سالن انتظارش را می‌شد از پشت شیشه‌های کثیف و نشسته و شکسته دید، پرس‌وجوها، امید بازسازی و بازگشایی می‌داد اما مانند بسیاری از امیدهای مردمان این سرزمین سر از وادی ناامیدی درآورد. بعدترها درهایش را با ورقه‌های فلزی ضخیم جوشکاری کردند. محصور شد، هیچ نور و روشنایی به درونش نتابید، دیگر هیچ سینمادوستی به تاریکی و خنکای آن پناه نبرد، دیگر هیچ قرار عاشقانه‌ای در آنجا گذاشته نشد، هیچ پسری محو بازیگرِ زن موردعلاقه‌اش بر روی پرده نشد و هیچ دختری در خیالش خود را به‌جای معشوقه یا همسر بازیگر موردعلاقه‌اش در فیلم‌ها نگذاشت و دست‌های کوچک هیچ کودکی در دست‌های بزرگ پدر و مادرش به آنجا نرسید و جذب خلسه هوش‌ربای سینما نشد.


♦️خاطره کشی هیچ‌گاه نباید فخر هیچ نظام سیاسی و اقتصادی باشد، آدم‌ها به نام‌های قدیمی خیابان‌ها و محله‌هاشان، به معماری قدیمی ساختمان‌ها، به دوست و همشهری‌هایشان از مرام و مذهب‌های دیگر، به سینماهای قدیمی نیاز دارند تا خاطره‌هایشان را، تا خودشان را، تا زمان ازدست‌رفته زندگی‌شان را به آنجا قلاب کنند و از مجرای آن‌ها بتوانند زندگی‌شان را روایت کنند. هر بار که از محوطه خالی و حصار کشیده سینما پیروزی می‌گذرم ذهنم شروع به‌مرور خاطرات می‌کند، امیدوارم حداقل به سرنوشت سینما استقلال گرفتار نشود.


متن کامل در لینک زیر 👇👇👇

http://avayekermanshah.ir/?p=11365

@avayekermanshah
🔴 ما در هوای افسوس نفس می‌کشیم


♦️یادداشتی از علی پورداراب


♦️بخش‌هایی از متن 👇👇👇


♦️خاطره‌بازی خصلت ایرانی‌هاست. ما ایرانی‌ها مردمانی هستیم که به شدت درگیر گذشته‌ایم. تا دور هم جمع می‌شویم، حرفی از زمان حال و آینده نداریم بزنیم، گذشته را شخم می‌زنیم. از خاطرات جمعی‌مان می‌گوییم. محسن نامجو تعبیر جالبی از این موضوع دارد، او می‌گوید: «گذشته تمام فضای فکری ما را پوشانده است. در واقع بیشتر از بزرگداشت آن، این افسوس گذشته است که در ذهن و جان ما زندگی می‌کند.» داریوش شایگان هم در این رابطه می‌گوید: «ما در هوای افسوس نفس می‌کشیم. ما بدهکار گذشته‌ایم.»
این‌ها نشان می‌دهد ما برای فرار از زمان حال، به گذشته پناه می‌بریم. کلاً هر چیزی که مربوط به گذشته باشد، برای‌مان مقدس است. ممکن است با به یادآوردن خاطره‌ای شاد شده باشیم و یا بالعکس. ما حتی خاطرات غم‌انگیز گذشته را هم دوست داریم. مدام به یادشان می‌آوریم و در موردشان بحث می‌کنیم. 


♦️کدام ایرانی زنده‌ای در زمان حملات اعراب، مغول‌ها و یا افغان‌ها به ایران، حضور داشته است؟ هیچ‌کس! حرف 10، 20، 50 سال که نیست؛ بحث قرن‌ها پیش است. اما همین اتفاقات برای ایرانیان تبدیل به خاطرات جمعی شده‌اند. ما، در آن زمان حضور نداشته‌ایم، اما تا از حمله اعراب، مغول‌ها و یا افغان‌ها صحبت به میان می‌آید، هر ایرانی به صورت ناخودآگاه به جنگ، خونریزی، غارت، تجاوز، تحقیر، ویرانی و آتش‌سوزی، فکر می‌کند. مثال برای بیان این مسئله زیاد است. وقایع، اماکن و حتی آدم‌های زیادی هستند که ما را به سمت گذشته سوق می‌دهند. راه دور نرویم؛ شما به هر ایرانی بگو کودتای 3 اسفند، شهریور 20، کودتای 28 مرداد، انقلاب 57، جنگ ایران و عراق؛ یا از افرادی که هرکدام به نحوی در این وقایع حضور داشته‌اند، یا مکان‌هایی که به شکلی در 100 سال اخیر برای ایرانیان مهم بوده‌اند، نام ببرید؛ قطع به‌یقین، مردم حرف و یا خاطره‌ای برای گفتن دارند. ما تاریخ پرفرازونشیبی داریم. تاریخی که همه‌چیز در درون خود دارد: بردوباخت، شادی و غم، طلوع و غروب، ظهور و سقوط، سربلندی و سرافکندگی، هجوم و دفاع، سفید و سیاه.


♦️درست است سینما استقلال سال‌ها بود که تعطیل شده بود و استفاده‌ای از آن نمی‌شد؛ اما خب با همان ساختمان کهنه و رنگ و رو رفته‌‌اش، همچنان برای مردم کرمانشاه سینما استقلال بود. این مکان، جدای از سینما بودن‌اش، دارای جایگاه ویژه‌ای بین کرمانشاهیان بود. به طوری که ممکن است افرادی اصلاً به سینما استقلال نرفته باشند و یا اصلاً اهل دیدن فیلم در سینما نبوده باشند؛ اما سینما استقلال را جزئی، بخشی، تکه‌ای از این دیار می‌دانستند. آدرس که می‌خواستند بدهند، سینما استقلال را مرکز یک نقطه قرار می‌دادند و می‌گفتند: 50 متر بالاتر از سینما، یا 200 متر پایین‌تر، یا روبروی سینما و …


♦️بیستون، طاق‌بستان، سراب نیلوفر، تکیه معاون، تکیه خاکسار، حسینیه اربابی، حسینیه ضرابی، حسینیه حاج فتحعلی، بلوار طاق‌بستان، پارک شیرین، خیابان دبیراعظم، سینما استقلال، سینما پیروزی، یارمحمدخان، دکتر کریم سنجابی، معینی کرمانشاهی، علی‌اشرف درویشیان، علی‌محمد افغانی، منصور یاقوتی، منوچهر طاهرزاده، شهرام ناظری، برادران محبی، رحمت (درخت طاق‌بستان)، بیمارستان معتضدی، آش عباسعلی تیمچه و … (که البته این لیست بسیار بلندبالاتر است و در اینجا نام برخی از آن‌ها به اختصار آمده است)، بخشی از تاریخ کرمانشاه هستند. مردم با هرکدام از این‌ها خاطرات مختلفی دارند که نسل به نسل و سینه‌به‌سینه از گذشته به آینده منتقل شده‌اند. کرمانشاه با این اماکن و نام‌ها معنا پیدا می‌کند. خاطره‌بازی خوب باشد یا بد، بخشی از خصلت ماست. ما همچنان درگیر گذشته‌ایم، درگیر خاطرات؛ ما در هوای افسوس نفس می‌کشیم. با این اوصاف، تعطیلی، تخریب، انزوا، مرگ و پایان هرکدام از این‌هایی که نام بردم، فقط مردم را مأیوس و متأثر می‌کند.


♦️متن کامل در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11362


@avayekermanshah
🔴 ایران، گورستانی مملو از غول‌ها


♦️یادداشتی از محمدسعید فرازمند


♦️بخش‌هایی از متن 👇👇👇


♦️مرکز کرمانشاه تقریباً گاراژ است (همان میدان آزادی که سال‌هاست دورش بسته است و کسی خبری از درون میدان ندارد)، از گاراژ به هر جای شهر تاکسی دارد به غیر از پارکینگ شهر تماشا، هیچ‌کدام از رانندگان اسم این پارکینگ را نشنیده‌اند، اما اگر بگویی سینما استقلال اگر تاکسی اول توقف نکند حتماً دومی می‌ایستد و تو را درب پارکینگ شهر تماشا پیاده می‌کند، پارکینگی عجیب که مستطیلی منظم است و من الان روبه‌روی درب ورودی‌اش ایستاده‌ام.


♦️مرگ شوخی ندارد، مرگ با ترس عجین است، هراس از مرگ، کرمانشاه و کالیفرنیا ندارد، مرگ و هراس از او مضمونی جهانی است که ایران و ایرانی (که زنده‌بادش) با تمام وجود آن را به عرضه گذاشته‌اند و ویترینی پرطمطراق برای آن تدارک دیده‌اند، از مرگ آرزوها گرفته تا مرگ کلمات و خاطره‌ها.


♦️ملتی که خاطره‌ها و نوستالژی‌هایش قوی‌تر از امیدهایش باشد پیر شدن را شروع کرده، مردمانی که خاطره باز هستند در حال فقیرند و در گذشته غنی.


♦️تصور انقلاب آن‌هم از نوع فرهنگی‌اش، بدون سینما سخت است، آن‌هم در شهری که قبل از انقلابش 10 سینما داشت و امروز که داعیه مدیریت جهانی و اثرگذاری بر شاهرگ‌های فرهنگی دنیا را دارد، فقط 2 سینما دارد که البته اسمش فقط سینماست.


♦️پیکان و سرنوشت چغر و بَد بدنش که خاطره‌ چهار نسل از ایرانیان را همراه خود دارد و بی‌شماری از مردم، عمده سفرهای خاطره‌انگیز زندگی‌شان را با آن تجربه کرده‌اند، آرام و ساکت در سینمایی که بیش از چهل سال از ساختش گذشته، خاموش شده. سینمایی که خسته و تکیده است، مانند انسانی که تمام دندان‌هایش را کشیده‌اند و دیگر نمی‌تواند غذا بخورد، دانه به دانه صندلی‌هایش را از بیخ و بن کشیده‌اند.


♦️سینما استقلال و سرنوشتش یادآور سینما پارادیزو ست با این تفاوت که فقط آتش نگرفته، اگر سینما استقلال تعطیل نمی‌شد و بعد از 15 سال تعطیلی به پارکینگ تبدیل نمی‌شد این سطور هم نوشته نمی‌شد و یا کسی از مرگ خاطره‌های جمعی حرفی به میان نمی‌آورد.


♦️متن کامل در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11359


@avayekermanshah
🔴 ما همه‌ی مرگ‌ها را تجربه کردیم


♦️یادداشتی از آرش محمودی


♦️بخش‌هایی از متن 👇👇👇


♦️اواخر دهه‌ شصت به همراه دایی‌ام و چندنفر از بچه‌محل‌ها رفته بودیم سینما استقلال برای فیلم «دادشاه» قصه یک یاغیِ چشم آبیِ بلوچ که بر علیه خان‌زاده‌ها شوریده بود.
صحنه افتتاحیه فیلم، کشتار گله‌ای گوسفند بود. گله‌ای که متعلق به یکی از اهالی همان منطقه بود. یک نفر از میان شکاف کوه‌ها اسلحه به دست گرفته بود و رمه را قلع‌وقمع می‌کرد… من که خیلی کم سن و سال بودم، تحمل نکردم و بلند شدم و دادوهوار راه انداختم که: نکُشید! نکُشید!


♦️دادشاه شاید اولین برخورد جدی من و هم‌نسلان من با مرگ بود. خب ما کوچک بودیم و هنوز با مرگ غریبه. هنوز در فکر اینکه چطوری توپ پلاستیکی را باید جلد بگیریم که طبله نکند، یا اینکه وقتی آلوچه باغ‌های سراب قنبر رسید، دستبردی بزنیم بی‌آنکه ردی از خودمان جا بگذاریم، مرگ برای من و برای بچه‌های کوچه عباس خلاصه می‌شد در شمایلی که در کارتون‌های خارجی دیده بودیم. تصویر کلیشه‌ای مردی که شنل بلند مشکی به تن داشت و عصای درازی به دست، یکهو از دل تاریکی بیرون می‌جست و یقه قهرمان داستان را می‌چسبید و اغلب هم شکست می‌خورد. توی کارتون‌های آن سال‌ها، فقط آدم بدها می‌مردند. مرگ فقط مال جنایتکارها و دزدها بود…


♦️وقتی ننه مُرد حس کردم با یک مسئله‌ای بی‌بازگشت طرفم. این شیون و زاری که نزدیکان می‌کنند دلیل دارد و دلیلش به صفر رسیدنِ امکان دیدن ننه در کالبد جسمی‌اش بود. یک روز صبح که ما از خواب بیدار شدیم، ننه برنخاست و آب سماور داغ نشد و بوی نان سنگ تازه خانه را برنداشت. پدرم و عموها زدند زیر گریه و مادرم و زن‌عموها شیون سر دادند. و ما بچه‌ها تازه آنجا بود که جلوه جدی‌تری از مرگ را دیدیم. مرگ در خواب. بعد فکر کردیم ملک‌الموت در خواب به سراغ ما می‌آید و روح را از تن می‌برد.


♦️اما یک‌شب، یک تصویر، از یک سریالِ وطنی همه‌چیز را به هم ریخت. سریالی که نه پروداکشن آن‌چنان قدری داشت، نه جلوه‌های بصری‌اش به پای فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی می‌رسید و نه حتی اسم دهن پرکنی داشت. اگر درست یادم مانده باشد، دوشنبه‌ها آخر شب پخش می‌شد. تلویزیون‌های کوچک و سیاه‌سفید، هر دوشنبه تا پاسی از شب روشن بودند و صدایی غرش‌کنان کوچه‌های تنگ و ترش را می‌نوردید و پیچ می‌خورد «بنگر که از هفت آسمان، جایی فراسوی زمان، نوری هبوط می‌کند، در غربتِ این لامکان»
و بعد همه‌ی بچه کل می‌انداختیم که ببینیم چه کسی می‌تواند بیشتر شبیه آن نغمه‌خوان باشد.
اما این‌ها باز حاشیه بود. اصل ماجرا این بود که مرگ رکن اساسی قصه بود و یکی از درخشان‌ترین مرگ‌های تاریخچه ذهن ما در لابه‌لای همین نغمه‌ها نمایان شد… آنجا که ابن عقیل زخمی سخت برداشت و طاقت نکرد و در آغوش مولایش جان داد… مرگ نبود که، محشر بود. بالاتر از همه مرگ‌هایی که دیده بودیم. 


♦️متن کامل در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11357


@avayekermanshah
🔴 وامصیبتا! فرهنگ در خطر است


♦️آوای کرمانشاه، زهرا مرادی: پدربزرگ -خدابیامرز- از خاطره‌ای می‌گفت که در جوانی، مادرش را اولین بار سینما برده، آن‌هم فیلم خارجی! آن یکی خدابیامرز هم حسابی از حرکت هواپیماهای فیلم که مبادا روی سرش بیایند ترسیده.
حساب کردم احتمالاً برای 80 سال پیش بوده! پدربزرگ خیلی از سینماهای شهر را رفته و فیلم دیده بود احتمالاً پدر هم برای نوه هایش خاطراتی دارد از سینما.
انگار زمانی کرمانشاه در سالیان دور که هنوز کلان شهر نشده بود تعداد سینما و سرانه اش وضعیت مناسبی داشته، شهری که شاید بشود گفت فقط بزرگ شد. چرتکه نمی خواهد یک حساب سرانگشتی نشان می دهد باید تعداد سالن‌های سینما بیشتر می شد اما چیزهای دیگری شد.


♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11354

@avayekermanshah
🔴 حسرتی عمیق برای کرمانشاه


♦️آوای کرمانشاه، کامران رضایی: داشتم به این فکر می‌کردم چطور از سینمای سال‌ها تعطیل شده و در شرف ویرانی شهر تماشا بنویسم که اگر احیاناً کسی مطلب را دید با گوشه لب، پوزخندی نزند و نگوید: «دل خوشی دارین ها. سینمای چه. مردم نان ندارن بخورن.»
شاید این عبارات برای من که خود را علاقه‌مند سینما می‌داند و سینما به نوعی شغل و حرفه‌ام محسوب می‌شود خیلی برخورنده باشد؛ اما زمانی که با خودم خلوت می‌کنم، می‌بینم خیلی بی‌راه هم نیست.
وقتی نزدیک‌ترین افراد و بستگان من که از حال و روزشان آگاهم ماه‌ها بر اثر بیکاری، مایحتاج روزانه‌اش را از طریق قرض گرفتن مهیا می‌کند، دیگر بحث کردن از سالن سینما خیلی یخ است.
بله درست. خاطرات زیادی از سینما داشتیم فیلم‌ها دیدیم و عاشقی‌ها کردیم. اما این همه‌اش برای روزگاری بود که حداقل‌هایی وجود داشت.


♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11351

@avayekermanshah
🔴 رقصنده با گرگ‌ها


♦️آوای کرمانشاه، بهرام غلامی: پدرم فیلم باز بود. از آن‌هایی که هر چه فیلم بود بخصوص خارجی‌ها را می‌رفت رو پرده تماشا می‌کرد. از نسل جوان‌هایی که فیلم‌های کلارک گیبل و تونی کرتیس را رد نکرده بودند و می‌گفت کرک داگلاس پیشنهاد ریاست جمهوری آمریکا را رد کرده است. ساعت پل نیومن گران است و باعث مرگ جیمز دین را دخترها می‌دانست. اویل دهه هفتاد، هنوز گاه‌گاهی فیلم‌های خارجی را روی پرده سینما نمایش می‌دادند. توی همان سال‌های بود (دقیقش یادم نمی‌آید) پدرم مرا برد سینما استقلال برای دیدن فیلم رقصنده با گرگ‌ها. یک فیلم وسترن حماسی با بازیگری و کارگردانی کوین کاستنر. آنجا بود که فهمیدم به‌عنوان نسل بعد پدرم باید طرفدار بازیگری بشوم و بنشینم فیلم‌هاش را ببینم. نوجوان بودم و پرده کشیده سینما استقلال سکانس‌های آن فیلم را در نظرم قشنگ‌تر می‌کرد. صندلی‌های چرمی و سالنی که با خاک‌اره مخلوط به گازوئیل تمیز می‌شد. کاستنر با دست‌های باز روی اسب به سمت دشمن می‌رفت، سکانسی که زخمی‌ها را می‌دید. این‌ها اوایل فیلم بود. تا آن صحنه عجیب که با گرگی روی تپه‌ای می‌رقصد و سرخ‌پوست‌ها نام او را رقصنده با گرگ می‌گذارند. روی آن پرده، آن صحنه‌ها، آن شلیک‌ها طور دیگری بود.


♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11347

@avayekermanshah
🔴 همیشه آنجا سینما استقلال است


♦️آوای کرمانشاه، محسن یاوری: کلاس اول یا دوم دبستان بودم توی شهیاد. همه تفریحمان شده بود هفت‌سنگ و تیله‌بازی. خانه‌ها درست مثل همین حالا کوچک و چسبیده به هم و فاصله هر خانه تا خانه بغلی‌اش یکی دو متر بیشتر نمی‌شد ولی توی همین خانه‌های کوچک که فقر از سر و رویش می‌بارید تنها حضور یک‌چیز پررنگ بود؛ «بچه» و چیزی که اصلاً دغدغه نبود بزرگ کردنشان بود، حالا گیرم شده با نان و رب و روغن. هر طور شده روزگار سپری می‌شد. خوشبختانه خانواده من به سه تا بچه رضایت داده بودند.
پدرم سال‌ها توی تهران کارگری کرده بود و همین تفاوت باعث شد که با اینکه وضع مالیمان خوب نبود یک‌بار من و برادر کوچک‌ترم را ببرد به سینما. سینما استقلال خیلی از شهیاد دور نبود دیوارهاش تکیه داده بود به پشت دیوارهای فرمانداری. آن روزها سینما استقلال شکوه فوق‌العاده‌ای داشت و برای ما که اولین بار بود پایمان را می‌گذاشتیم توی سینما، گویی دریچه‌ای بود که ما را با خودش وارد دنیایی آلیس گونه می‌کرد. همه‌چیز شگفت‌انگیز بود. هنوز هم آن تاریکی و پرده بزرگ و وسعت سالنی که مرا مبهوت خودش کرده بود، خوب به خاطر دارم.


♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11344

@avayekermanshah
🔴 تاکسی! سینما استقلال؟


♦️آوای کرمانشاه، منا کرمی: تا آنجایی که خاطرم هست درک کلمه سینما برایم با «پرنده‌ کوچک خوشبختی» رقم خورد، وقتی که فقط چهار سالم بود و برای اولین بار روی یکی از صندلی‌های تاشوی سالنی بزرگ مقابل پرده‌ای عریض و پرنور نشسته بودم و از عمیق شدن نگاه پدر و مادرم به تصاویر روی پرده کلافه.
قهرمان فیلم دختری ده- دوازده ساله و ناشنوا بود به نام ملیحه، که در انتهای فیلم از دهان مادرم شنیدم اسم واقعی‌اش عطیه است، از آن لحظه به بعد بود که تا مدت‌ها گمان می‌کردم دختر توی فیلم همان دختر ساکت و خجالتی همسایه دیواربه‌دیوار خودمان است، همان که مادرش توی کوچه صدایش می‌زد؛ عطیه.
بعد از آن شب، طوری که انگار سه تایی فیلم دیدن و تخمه شکستن توی سالن ساکت و تاریک سینما به مذاق پدر و مادرم شیرین آمده باشد هر چند وقت یک بار سه تایی راه می‌افتادیم و می‌رفتیم سینما، هر بار که می‌رفتیم پدرم یک قدم جلوتر از من و مادرم، می‌ایستاد کنار خیابان و آن‌قدر به تاکسی‌های نارنجی‌رنگی که رد می‌شدند، می‌گفت: سینما استقلال، تا بالاخره یکی‌شان جلوی پایمان بایستد و ما را با خودش ببرد، این‌طور بود که کم‌کم فهمیدم اسم آن جای بزرگ و تاریکی که می‌رویم و در آن فیلم می‌بینیم سینما است، سینمایی به نام استقلال.

♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11341

@avayekermanshah
♦️رنج‌نامه‌ای از حجت‌الاسلام والمسلمین هادی زرندی

🔴 حقایقی از زندگی سیاسی زرندی‌ها


بخش‌هایی از متن 👇👇👇


♦️راجع به ما، پدرم اجازه نداد یک کدام از پسران و دخترانش علیرغم داشتن امتیازات زیادی مثل مدرک تحصیلی و امتیاز آزادگی پدرم، استخدام هیچ دستگاه دولتی و حاکمیتی شویم. برادر کوچکم در دانشکده حقوق قضایی تهران قبول شد، پدرم به او توصیه کرد کار قضاوت را مناسب نمی‌داند و او هم نرفت. من حتی از همان امتیاز آزادگی پدرم برای گرفتن امتیازات ایثارگران در سیستم آموزش حوزه علمیه قم استفاده نکردم. من در تمام عمرم یک وام بالای ده میلیون تومان دریافت نکرده‌ام. خود مرحوم حضرت آیه الله زرندی رضوان‌الله تعالی، یک ریال حقوق، به‌عنوان امامت جمعه یا نمایندگی امام (ره) یا رهبری نداشتند. اساساً ائمه جمعه تا زمانی که ما بودیم (پایان 1386) رابطه استخدامی یا قراردادی یا هرگونه رابطه‌ی مالی دیگری با دولت و حکومت نداشتند. 


♦️سال 1369 یک بنده خدایی به من پیشنهاد تأسیس یک کارخانه آسفالت داد. گفت: تو یک میلیون تومان بیار، یک دانگ شریک شو. کل پروژه را شش میلیون تومان ارزیابی می‌کرد. چنان عصبانی شدم؛ گفتم خجالت نمی‌کشی به من این پیشنهاد را می‌دهی؟ جوری عصبانی شدم آن بیچاره جا خورد … غرض اینکه من هم مانند بسیاری از ایرانی‌ها واقعاً تحت تأثیر افکار ضد سرمایه و ضد پول و ناخودآگاه ضد توسعه بودم. 


♦️یک روز یکی از مدیران استان که با من دوستی داشت؛ گفت آقا هادی هر مدیری که حاضر شود معرفی شده شما را بپذیرد، عملاً یک جاسوس امام‌جمعه را پذیرفته و این جاسوس حتماً هر اتفاقی که در اداره و حوزه کاری مدیر بیافتد که معمولاً هم می‌افتد، سه سوته به گوش حاج‌آقا می‌رساند؛ آن‌هم حاج‌آقا زرندی که خیلی گیر می‌ده؟! و بدین شکل میز ریاست خودش را به خطر انداخته! می‌گفت خودتان را زیاد زحمت ندهید؛ اما غالب مراجعین ما حتی دوستان گمان می‌کردند، اگر ما بخواهیم آنان سر کار می‌روند، ولی نمی‌خواهیم!


♦️بسیاری هیچ خط قرمزی در حیله‌گری و مکاری، دروغ‌گویی و ارادت ورزی منافقانه و دوستی‌کردن‌های هدف‌دار ندارند. آن‌ها برای شخصیت انسانی خود ارزشی قائل نیستند و از هیچ رذالتی روی‌گردان نیستند و اعتراف می‌کنم هم پدرم و هم خودم فریب بسیاری از این آدم‌ها را خوردیم و صادقانه و با آغوش باز همگان را پذیرفتیم و حضرت آیت‌الله زرندی خالصانه مُصِّر بودند درب دفتر به روی همه باز باشد و گمان می‌کردند جذب حداکثری هنر روحانیت است. گمان می‌کردم چون حضرت آیه الله زرندی (ره) از بزرگان اخلاق و تقوا و متعهد به زی و زهد محمدی و علوی هستند، موردتوجه و ارادت برخی هستند که بعد از برکناری ایشان متوجه شدیم داستان چه بود؟!


♦️متن کامل در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11438

@avayekermanshah
♦️گفت‌وگوی آوای کرمانشاه با امیرپویا قدسی، سردبیر هفته‌نامه «شهرمن»

🔴 کرمانشاه مردم ادب‌دوست و هنروری دارد


♦️آوای کرمانشاه، صبا شیخی: رسانه‌ها همواره به عنوان یکی از قدرتمندترین و تأثیرگذارترین ابزارهای ارتباطی در جهان مطرح بوده‌اند و در دنیای وابسته به ارتباطات و اطلاعاتِ امروز نیز از جایگاهی به‌مراتب مهم‌تر، ویژه‌تر و استراتژیک‌تری برخوردار شده‌اند؛ به طوری که جامعه‌ی برخوردار از رسانه‌های قدرتمند و اثربخش، از نظر سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… از دیگر جوامع پیشروتر است. اما شرایط امروز جامعه، وضعیت رسانه‌های داخلی، به‌خصوص رسانه‌های مکتوب را با چالش‌هایی مواجه کرده است. به همین بهانه با امیرپویا قدسی، سردبیر نشریه شهرمن و پایگاه اطلاع‌رسانی شهرمن به گفت‌وگو نشستیم.
او متولد سال 1358 و دانش‌آموخته‌ رشته مهندسی عمران در مقطع کارشناسی ارشد است. فعالیت رسانه‌ای را از سال 1379 به عنوان خبرنگار با خبرگزاری ایسنا مرکز کرمانشاه آغاز کرد. از سال 1381 هم‌زمان با فعالیت در خبرگزاری ایسنا، به جمع خبرنگاران هفته‌نامه راه‌ توسعه، وابسته به جهاد دانشگاهی پیوست و چندی بعد به عنوان دبیر سرویس اجتماعی و علمی و پس از آن به عنوان مدیر اجرایی با آن مجموعه به همکاری پرداخت. همکاری با نمایندگی روزنامه‌های سراسری ایران‌نیوز، صبح اقتصاد، امروز، اتحاد ملت و کاروکارگر در استان کرمانشاه و همچنین خبرگزاری-های سینا و کردپرس از دیگر فعالیت‌های وی می‌باشد. این فعال رسانه‌ای از سال 1394 تا کنون به عنوان سردبیر نشریه شهرمن و پایگاه اطلاع‌رسانی شهرمن مشغول به فعالیت بوده است.


♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11441


@avayekermanshah
🔴 آخرین شماره هفته‌نامه آوای کرمانشاه در سال ۹۹، منتشر شد

♦️ شماره ۱۵۲۵
♦️سه‌شنبه ۲۶ اسفند

♦️با ما همراه باشید 👇
Avayekermanshah.ir

@avayekermanshah
♦️گزارشی از سال 1399 و آنچه در استان کرمانشاه گذشت

🔴 سالِ سخت


♦️آوای کرمانشاه: سال 1399 به روزهای پایانی خود نزدیک‌تر شده است. سالی که شاید بعدها، به خاطره‌ای برای ما و نسل‌های بعد تبدیل شود؛ با دو کلمه: سال سخت. گرچه هنوز هم این سال به پایان نرسیده و روزهایی چند از آن باقیمانده است؛ اما نیازی ندارد تا حتماً در آخرین ساعت این سال بود تا به این نتیجه رسید که امسال را سخت گذراندیم. همین که مردم تمام روزهای این سال را درگیر بیماری کرونا بودند کافی است تا بدون هرگونه سخاوتی این لقب را به سال 99 بدهیم. کرونا هم مردم را از یک روند عادی زندگی، از آنچه انسان از زیستن آموخته، دور کرده و هم بسیاری انسان‌ها را از فرصت تداوم زیستن محروم نمود. این تازه یک چشمه از سختی‌های این سال است (خواستم بنویسم بود، اما دیدم هنوز که در این سال هستیم!) مشکلات اقتصادی و معیشتی در سال 99 عریان‌تر و عیان‌تر از آن بود و هست که بتوان انکار کرد. حالا هر دلیلی که داشت امسال سال گرانی بود. هم برای خرید مواد غذایی و محصولات معمول مورد استفاده باید بهایی گزاف می‌دادیم و هم برای سلامتی. با این پروتکل‌های بهداشتی و خرید ماسک و الکل و مواد شوینده و بدتر از همه استفاده از آن‌ها.

♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11540

@avayekermanshah
🔴 سالِ خوب


♦️آوای کرمانشاه: امسال، بهار زودتر از تصور ما به کرمانشاه آمد. تقریباً در شهر کرمانشاه هیچ برفی را لمس نکردیم و توی مشتمان گلوله برفی شکل نگرفت. تنها ردی سفید روی ارتفاعات دیدیم. سرما هم آن‌طور نبود که استخوان سوز باشد. چند درجه‌ای هوا سرد شد و همین. گرچه همین هوا نوید بهار و زیبایی می‌داد؛ اما می‌تواند هشداری باشد برای اینکه منتظر بهار و تابستان سختی باشید. بخصوص فصل تابستان که احتمالاً گرمای طاقت‌فرسایی را تجربه کنیم. با این حال ممکن است این اتفاق همچون یک توالی نباشد و زمستان دور انتظار، همراه با تابستان دور انتظاری نباشد. این وضعیت را می‌توان به شرایط عمومی و اجتماعی و زیستی خودمان در پهنه این استان و کشور نیز تسری داد. روی کاغذ که شرایط را می‌نویسیم و می‌آوریم و محاسبه می‌کنیم بایستی منتظر سال سخت‌تری در سال 1400 باشیم؛ اما در عمل ممکن است زمان به این سختی که محاسبه‌شده در انتظارمان نباشد. با این حال، فارغ از آنچه سال بعد پیش رویمان می‌گذارد، تک‌تک لحظات زندگی ارزش زیستن دارد.

♦️ادامه متن در لینک زیر 👇👇👇


http://avayekermanshah.ir/?p=11538

@avayekermanshah
📚"خفته در خون" پرفروش‌ترین کتاب اسفندماه شد

📕 این اثر به قلم جمعی از نویسندگان جوان کرمانشاهی، در مورد سردار "یارمحمدخان کرمانشاهی" یکی از چهره‌های ملی زمان مشروطه است که با استقبال خوب مخاطبان مواجه شد.
#پر_فروش_ها

@khodnevis_ir


♦️با ما همراه باشید 👇
Avayekermanshah.ir

@avayekermanshah
مجموعه داستان خفته در خون

محل فروش کرمانشاه:
کتابفروشی شهرکتاب/ چهارراه نوبهار
کتابفروشی احسان/ چهارراه سی متری دوم
کتابفروشی جمشیدی / الهیه. خیابان کاشانی
کتاب فروشی علامه/ چهارراه جوانشیر.سلیمی
*ا*

سایت خودنویس
سایت طاقچه


♦️با ما همراه باشید 👇
Avayekermanshah.ir

@avayekermanshah
2025/07/10 14:26:15
Back to Top
HTML Embed Code: