Forwarded from خاطرات و روزنوشت ها (عيسي سحرخيز)
آقای شمخانی!

رحیم قمیشی

فرمانده‌ام در جبهه را می‌شناسی. اسمش اسماعیل بود، اولش در یکی از عملیات‌ها یک دستش را از دست داد، بعداً هم خودش شهید شد. دو دخترش هم پس از او فوت شدند.
هر وقت عملیات تمام می‌شد، ما را چند دسته می‌کرد، هر کدام باید به چند مجروح بستری در بیمارستان، از تیپ‌ یا گردان‌مان سر می‌زدیم.

من، پس از آزادی از اسارت، اگر چه دیگر اسماعیل نبود، سعی کردم سفارشش را فراموش نکنم، هر وقت فرصتی دست می‌داد باید سری می‌زدم به جانبازهای بستری در آسایشگاه‌ها.

آقای شمخانی!
یکبار که رفتم جانبازی قطع نخاع از گردن، از من خواست او را ببرم حیاط آسایشگاه و فضای باز، که نم‌نم باران شروع شده بود. خیلی کیف می‌کرد.
وقتی گفت ما جانبازها عمرمان آنقدرها طولانی نیست که صبر کنیم، ببینیم کِی وضع می‌خواهد خوب بشود، خیلی ناراحت شدم. گفتم چه حرفیست می‌زنی عزیزم.
خودم هم باور نکردم، تا سال بعد که رفتم و دیدم عکسش آویزان است به دیوار آنجا.

آقای شمخانی!
آخرین باری که رفته‌ای آسایشگاه جانبازها، کِی بوده؟
همان بچه‌های نازنینی که پشت بی‌سیم به آنها می‌گفتی بروید جلو نترسید، خدا با ماست!
دیده‌ای ورودی آسایشگاه، عکس جانبازهایی را به دیوار نصب کرده‌اند، که قبلاً آنجا ساکن بوده و الان شهید شده‌اند.
دیده‌ای تعداد عکس‌ها از تعداد جانبازهای بستری بیشتر شده‌!
یکی‌شان همان جانبازی که آرزوی دیدن ریزش نم‌های باران را داشت.

من به کسی نگفتم چرا دیگر به آن آسایشگاه نرفتم. آخرین باری که رفتم، جانبازی گفت ویلچرش مشکل دارد. می‌خواست کمکش کنم ویلچر مناسبی بخرد. می‌گفت چند سال است بنیاد ویلچر جدید به آنها نداده...
و من نتوانستم.
وضع خودم بدتر از او شده بود!

آقای شمخانی!
من که نمی‌توانستم یک ویلچر برای او بخرم، می‌رفتم برای چه؟
می‌گفت مقامات دروغ می‌گویند به ملاقاتشان می‌روند، می‌گفت سال‌هاست هیچ مقامی به دیدن‌شان نرفته!
من که نمی‌توانستم مقامات را وادار کنم بروند و به دردهای آنها برسند، می‌رفتم چه‌کار؟
دیگر نرفتم. من‌هم مثل آنها شده بودم، درمانده!
نگاهم به آسمان، کی خدا بخواندم...
امروز کلیپی از عروسی دخترت دست به دست می‌شد. انشاالله کنار شوهرش به خوشبختی رسیده باشد...
به دخترت گفتی جانبازها چه می‌کشند؟
به همسرت که اصرار کرده بود حتماً عروسی باید لاکچری باشد گفتی چند هزار نفر با فرمان تو الان خانه‌نشینند؟
گفتی چقدر از آن بچه‌های ناز به زیر خاک رفتند؟

آقای شمخانی!
می‌گویند پسرانت ده‌ها کشتی صاحب شده‌اند.
حتماً حواس‌ات بوده پول‌شان حلال باشد.
آنها را چطور؟ برده‌ای جانبازها را ببینند!
به آنها گفته‌ای در جانباز شدن آنها چه نقشی داشته‌ای!
فقط دلم خواست بپرسم؛
با آن هزینه عروسی، چند ویلچر می‌شد تهیه کرد؟
با پول یک کشتی از پسرانت چند تا؟

آقای شمخانی!
پخش کردن کلیپ خصوصی شما درست نبوده، اما آن دنیا هم از خدا قول گرفته‌ای همه چیز را سانسور کند؟
جایی تو را ببرد، که هیچ کسی نباشد؟
قرار نیست با آنها که فرستادی شهید شوند، مواجه شوی؟
فکر نکردی می‌پرسند اینهمه پول از کجا رسید؟
بپرسند سری هم به همرزم‌هایشان زدی یا نه!
نمی‌پرسند چه شد آن داستان‌ها که از آینده می‌گفتی؟
نمی‌پرسند وضع مردم چرا آنهمه بد شد
و وضع شما آنهمه خوب...

آقای شمخانی!
خیلی‌ها فکر می‌کنند دنیا مسابقه‌ای است!
الان حس موفقیت در آن مسابقه را داری؟
هم تو، هم رحیم، هم محسن، چطور توانستید آن همه بد شوید...
چطور توانستید همه چیز را فراموش کنید؟
دنیا چقدر قدرت داشت و ما نمی‌دانستیم!
قدرت چقدر خواستنی بود و ما نمی‌دانستیم!
مبارکت باشد
مبارکت باشد
فقط دعا کن
همه چیز همین‌‌جا تمام شود!
یک وقت آن دنیایی نباشد.
یک وقت مردم معادله را تغییر ندهند!
یک وقت خدایی نباشد...
Forwarded from اخبار الونیوز AloNews
🔴مراسمی که برای مردم می‌گیرن، شبیه صف نذریه!
چادر، گل خشک، صندلی پلاستیکی و لبخندِ اجباری.

ولی وقتی نوبت خودشون می‌رسه، کاخ و نور و لباس چند هزار دلاری و شام لاکچری!
بعد همین جماعت حلقه به گوش عرزشی میان از "ساده‌زیستی" و "اخلاق" حرف می‌زنن!

واقعاً اگه یه ذره مغز داشتن، می‌فهمیدن چطور دارن بردگی می‌کنن برای همون‌هایی که بهشون می‌خندن.

@AloNews
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from سیروان
🔻 یک بام و دو هوای جشن ستارگان در سنندج


اسنادی به سیروان ارایه شده است که این حمایت در طول سال تحصیلی نیز با نامه نگاری های مستقیم مسئولان آموزش و پرورش را تایید می کند.که سیروان در صورت عدم رسیدگی مدیرکل آموزش و پرورش و استاندار کردستان در مقام ریاست شورای آموزش و پرورش این مدارک را رسانه ای خواهد کرد.
سیروان: شوق در چشم دانش آموزان دیروز و دانشجویان امروز با بوی مهر چنان آمیخته بود، که قامت الف آنان به سرو رویاها سر می سائید، هنگامی عکس دختر یا پسر دانش آموز قبول شده در دانشگاه بر پرده سینما نقش می بست، قطره ای اشک از گوشه چشم مادر مروارید می شد و تبسم بر لب پدران غنچه می زد.، ٣٨٥ نفر از قبول شدگان ماراتن کنکور از مدارس دولتی و غیر دولتی ناحیه دو آموزش و پرورش گرد هم آمده بود که فصل وداع با مدارس و سلام به دانشگاه را جشن بگیرند. موسیقی می نواخت و خیال جوانان به سان قاصدک پر می گشود، به رسم کلیشه ای تمام برنامه ها مسئولان سخن گفتند و شب نخوابیدن های دانش آموزان رنج کشیده عبور کرده از دیوار چین کنکور را به نام خود حک زدند و مدال آن بر گردن افتخارات خود آویختند. تا اینجای ماجرا همه چیز گل و بلبل بود، تا زمانی که پرده سرخ سینما بر اکران نمایش چهره های قبول شدگان مدارس در دانشگاه ها بسته شد، در انتهای سالن فریاد بر آمد که قطار کردستان بر ریل ناعدالتی آموزشی سالهاست می لغزد، این را به جان دریافته ایم و به سیمای فرتوت چشیده ایم، اما تبعیض آ.پ کردستان به نفع یک مدرسه غیر انتفاعی را دیگر تاب ندارم.
پرده اول:

طبق سین برنامه های اعلام شده قرار بود که متولیان برنامه عکس تمام دانش آموزان پذیرفته شده در کنکور را به پیوست رشته تحصیلی بر پرده بزرگ سینما نمایش دهند تا بماند به یادگار برای دانش آموز بزرگ شده در قامت دانشجو، یک به یک مدارس نشان داده شده، سوت وکف و هلهله برپا بود. تا این جای ماجرا همه چیز باب میل دو طرف یعنی مسئولان و مدیران مدارس بود.
پرده دوم:

کام شماری از افراد از این قهوه قجری آنجا بیشتر تلخ و مسمومیت زا شد که شکر در فنجان شماری بیشتر ریخته شد و فنجان شماری از قهوه خوران بی شکر ماند، این بود که نوشیدن و نوشاندن این قهوه گلو را چنان زد که تیغ زبان مرگ بر قلب جشن ستارگان بی آسمان از میانه جمعیت کمانه کرد تا مردمک چشم، نور چشمی ها..
پرده سوم:

آنگونه که از هیاهوی مدیر معترض هویدا بود، متولیان این برنامه یک روز قبل از تدوین کنداکتور جشن ستارگان به مدیران مدارس دولتی و غیر دولتی زنگ زده بودند که اسامی قبول شدگان در دانشگاه ها به پیویست رشته جهت نمایش بر پرده سینما به آموزش و پرورش ناحیه دو سنندج ارسال کنند که به گفته او مدیر چهار مدرسه غیر انتفاعی تحت مدیریت ناحیه دو سنندج به پیشگاه والامقامان اطاعت امر کرده اند.اما او با این شعرحافظ که واعظ ما بوی حق نشنید بشنواین سخن/ درحضورش نیز می گویم نه غیبت می کنم
زبان طعن به تلخند بیشتر گشود، اما مسئولان وقعی ننهادند و با کشاندن این مدیر معترض به لابی راهرو سینما بهمن بیشتر در آسیاب سوژه شدگی، مدیر و مدرسه نورچشمی آموزش و پرورش ریختند.
پرده چهارم:

پرده آخر سکانس جشن چنان جوشن شد که مسئولان تنها لیست دانش آموزان یک مدرسه غیر انتفاعی از چهار مدرسه را نمایش دادند نه تنها به زعم مدیران دیگر مدارس غیر انتفاعی این تبلیغ مستقیم و بی پرده آموزش و پرورش از این مدیر و نام این مدرسه بود، بلکه اسنادی به سیروان ارایه شده است که این حمایت در طول سال تحصیلی نیز با نامه نگاری های مستقیم مسئولان آموزش و پرورش را تایید می کند.که سیروان در صورت عدم رسیدگی مدیرکل آموزش و پرورش و استاندار کردستان در مقام ریاست شورای آموزش و پرورش استان این مدارک را رسانه ای خواهد کرد.

#جشن_ستارگان #سنندج #ناحیه_دو #بی_عدالتی #تبعیض #کنکور #مدارس

@sirwan_weekly
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️لحظه‌ی بیرون آمدن ماموستا ملا محمد خضرنژاد از زندان مرکزی سنندج!

ماموستا محمد خضرنژاد بعداز گذشت سه سال زندان، برای اولین بار روز شنبه مورخ ۱۴۰۴/۰۷/۲۶ به مدت ده روز به مرخصی آمدند؛ به امید اینکه مرخصی چند روزه ایشان، به آزادی مطلق تبدیل گردد.

❗️لازم به ذکر است که فعلاً تا اطلاع ثانوی اجازه ملاقات و دیدار دوستان و آشنایان با ایشان داده نشده است.

🔀 @mkhezernezhad
Forwarded from سیروان
آیا می‌دانید ارسال پیام های حاوی لینک جعلی از پرتکرارترین شگردهای کلاهبرداران سایبری است:

رئیس پلیس فتا استان کردستان
سرهنگ  فیض الله منصوری هشدار داد پیامک های جعلی هنوز قربانی میگیرد:

مجرمان سایبری  با ارسال پیامک ( ابلاغیه قضایی _ شکایت علیه شما ثبت شد و... ) با لینک های جعلی از شهروندان کلاهبرداری می‌کنند.

⛔️ شهروندان دقت داشته باشند ، پیام های دریافتی از شماره های شخصی با عنوان "ابلاغیه و شکایت علیه شما"، جعلی و برای سرقت از اطلاعات حساب شماست.
⛔️ پیامک های قوه قضاییه فاقد لینک ( آدرس های اینترنتی ) بوده و مشاهده ابلاغیه هیچ هزینه ای ندارد

⛔️  در صورت بازکردن سهوی لینک، سریعا گوشی را در حالت پرواز قرار داده و با شماره 096380 مرکز فوریت های سایبری پلیس فتا تماس بگیرید.

#پلیس_فتا
#کلیک_امن
#پیام_جعلی

@sirwan_weekly
مبانی فلسفی سلامت روانی
🔴سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان مبانی فلسفی سلامت روان

@mostafamalekian
Forwarded from سیروان
🔴یک نوزاد سه ماهه در کرمانشاه، 250 میلیون تومان فروخته شد

🔸سیروان: رسانه ها و صفحات مجازی می گویند: یک خانواده در کرمانشاه با انتشار یک آگهی در صفحه مجازی «دیوار»، یک هفته پیش، فرزند سه ماه اشان را به قیمت 250 میلیون تومان فروختند.
🔸پدر و مادر بچه اصالتا اهل اسلام آباد غرب و ساکن شهر کرمانشاه هستند و نوزادشان پسر بوده است.
🔸رسانه ها می گویند پدر ومادر این نوزاد گفته اند با مشکلات اقتصادی و نداری دست و پنجه نرم می کنند و به همین دلیل توانایی اداره بچه را نداشته و او را برای اداره زندگی خود فروخته اند.
🔸خانواده خریدار، زن ومردی هستند که نمی توانسته اند بچه دار شوند و این کودک را از این خانواده محتاج در مقابل 250 میلیون تومان خریداری کرده اند.

#نوزاد #کرمانشاه #دیوار #پدرومادر #فروش #خرید #بچه #محتاج #پسر #سیروان

@sirwan_weekly
🌐وشە‌ی کوردی

◽️ ملکەچ، گوێڕایەڵ = مطیع
◽️ جیاواز = متفاوت
◽️ جیاوازی = تفاوت
◽️ شێواز = سبک
◽️ گۆڕانکاری، گۆڕان = تحول، تغییر
◽️ گۆڕاو، وەرگۆڕاو، وەرچەرخاو = متحول
◽️ ئاسانکاری =  تسهیل
◽️ داگیرکردن = تصرف کردن
◽️ کەرتی تایبەت = بخش خصوصی
◽️ ڕووخان، داڕمان = فروپاشی
◽️ ڕاست، باوەڕپێکراو = موثق
◽️ ناڕاست، باوەڕپێنەکراو = غیر موثق
◽️ دووبەرەکی = تفرقه، دودستگی
◽️ گۆڤار = مجله
◽️ پەڕتووک = کتاب
◽️ پەڕاو = دفتر
◽️ بابەت، مژار = موضوع
◽️ ڕۆژژمێر = تقویم
◽️ پێنووس = مداد، خودکار
◽️ نووسەر = نویسنده
◽️ لێنووس = کاغذ
◽️ بەرگ = جلد
◽️ ڕۆژنامە = روزنامه
◽️ ڕۆژنامەنووس = روزنامەنگار
◽️ چاپەمەنی = انتشارات
◽️ بڵاوکردنەوە = نشر
◽️ بڵاڤۆک = نشریە
◽️ زانیاری = اطلاعات
◽️ دیمانەی ڕۆژنامەوانی = مصاحبەی مطبوعاتی
◽️ هەواڵنێر، پەیامنێر = خبرنگار
◽️ پێشکەشکار = مجری
◽️ پێشەکی = مقدمه
◽️ پیرۆز = مقدس
◽️ دامەزران = تاسیس
◽️ بۆنە = مناسبت
◽️ دابونەریت = آداب و رسوم
◽️ دۆخ، بارودۆخ = وضعیت
◽️ زەق، دیار، بەرچاو = برجسته
◽️ پێکهاتە، بنەما = ساختار
◽️ کۆمەڵگا = جامعە
◽️ سەرچاوە = منبع
◽️ چالاکی = فعالیت
◽️ چالاک = فعال
◽️ بەڕێوەبەرایەتی = مدیریت
◽️ بەڕێوەبەر = مدیر
◽️ فەرمانگە = اداره
◽️ بزووتنەوە = جنبش
◽️ داهێنەر = مخترع
@Dawdan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ریشه بت پرستی را از قلوب بزداییم
علامه کاکه احمد مفتی زاده
@azad _jalalizadeh
Forwarded from صالح نیک‌بخت
*✍🏼گاهی مرگ پایان کبوتر است*
یادداشتی از:
*سعید معدنی*

📌در هوای سرد آخر پاییز (۲۲ دسامبر ۱۸۴۹) در سن پترزبورگ چشم‌های چند جوان روس را بسته و آماده اعدام هستند. سربازانی که در هوای سرد زیر شلاق بارش برف تفنگ بدست گرفته‌اند، منتظرند تا نصیحت‌ها و آمرزش طلبیدن کشیش وراج تمام شود و آنها ماشه‌ها را بچکانند و پی کارشان بروند. اما پیکی از راه می رسد و دستور تزار روس را می آورد که: اعدام نکنید.
اعدام شوندگان از مرگ نجات پیدا می کنند و سربازان هم نفس راحتی می کشند و در نهایت زندانیان در معرض اعدام به حبس و تبعید محکوم می‌شوند. یکی از این اعدامی‌ها فئودور داستایفسکی، نویسنده نابغه روسی است که اگر نبود واقعا جهان چیزی کم داشت.

داستایفسکی در زمان اعدام ۲۸ ساله بود. در جوانی چند کتاب ترجمه کرده و قصه‌هایی نوشته بود و پایش به محافل ادبی باز شده بود. او و دوستانش شبانه حلقه هایی تشکیل داده و بعضا در باره‌ی ادبیات اعتراضی علیه دیکتاتوری و تزار مستبد روس گفتگو می‌کردند که دستگیر می شوند. داستایفسکی پس از رهایی از اعدام ۳۰ سال زنده می ماند و شاهکارهایی مثل جنایت و مکافات، قمارباز، ابله، برادران کارامازوف و غیره را خلق می‌ کند که هنوز هم هر رمان خوان حرفه‌ای به احترامش می‌ایستد و کلاه از سر برمی‌دارد.

اگر چه بعدها گفتند که تزار قصد ترساندن داشت و نمی‌خواست اعدام کند، ولی این جمع اهل قلم را تا دم هول مرگ بردند و بعد اعدام را متوقف کردند. هر چه بود بعدها داستایفسکی گفت: " به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم"

داستایفسکی در سال ۱۸۸۱ در ۵۹ سالگی فوت می کند. ۹ سال بعد از مرگ داستایفسکی، رابرت استراد در آمریکا متولد شد. او در ۱۳ سالگی از منزل فرار کرد و به بزهکاری روی آورد و به مسیر جرم و انحراف افتاد. از مواد فروشی گرفته تا قوادی و... پرداخت. او به خاطر قتلی که مرتکب شده بود به زندان می‌افتد در زندان هم نگهبان را می‌کشد و به اعدام محکوم می‌شود. مادرش جهت جلوگیری از اعدام دست به دامن مقامات آمریکا می‌شود و حتی به دیدار رئیس جمهور هم می‌رود تا فرزندش را از اعدام نجات دهد تا اینکه تلاش‌های مادر کارساز می شود و با دستور رئیس جمهور آمریکا فرزند این مادر از مجازات اعدام رها و به حبس ابد محکوم شد. رابرت استراد ۵۴ سال در زندان ماند و در ۷۴ سالگی در همان زندان مرد.

رابرت استراد در زندان به پرندگان علامند شد و روی آنها شروع به مطالعه کرد. او متوجه برخی بیماری‌های پرندگان و چگونگی درمان آنها شد. در نهایت با پشتکار مداوم مطالعه کرد و نوشت تا اینکه آثارش به محافل علمی و دانشگاهی راه یافت. او در حالی که در زندان آلکاتراز به حبس ابد محکوم بود اما به واسطه‌ی آثارش به یک استاد دانشگاه تمام عیار تبدیل شد. آثار وی بعدها راهگشای درمان بسیاری از بیماری‌های پرندگان شد.

داستان زندگی این دو نمونه متفاوت یعنی داستایفسکی روشنفکر اخلاق‌گرا و رابرت استراد مجرم و بزهکار، نشان می‌دهد نباید در اعدام افراد عجله کرد. بخصوص اعدام‌هایی که شاکی خصوصی ندارند و حکومت‌ها تصمیم می‌گیرند و می‌توانند مجازات جایگزین مثل زندان و تبعید را انتخاب کنند. در تاریخ غمبار این سرزمین، همیشه هیجان جای عقل را گرفته و حکومتگران و تصمیم‌گیران ما در بزنگاههای تاریخی می‌توانستند اعدام نکنند و سایر مجازات را جایگزین کنند تا از چرخه تولید خشونت بیهوده جلوگیری کنند. از شیخ فضل الله نوری گرفته تا دکتر حسین فاطمی، از مرتضی کیوان گرفته تا خسرو گلسرخی و از غلامرضا نیک‌پی ( شهردار تهران قبل از انقلاب ) گرفته تا محسن شکاری، و صدها و هزاران نفر دیگر.

سهراب سپهری در فرازی از اشعارش می‌گوید: و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست. اما واقعا در باره‌ی افرادی مثل داستایفسکی و استراد اگر اعدام می‌‌شدند پایان کبوتر بود. شاید همین تجربه گرانقدر بشری باعث شده تا بسیاری از کشورهای جهان قانون منع اعدام داشته باشند. اعدام تنها مرگی است که می توان بخشید و جانی را نجات داد. بخصوص اگر مدعی اعدام حکومتگران باشند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
*🔴ضرب‌وشتم دو زن سالمند توسط یک سرباز وظیفه در پایانه مرزی میلک زابل / حمله با لگد و الفاظ توهین‌آمیز*


*(هشدار! ویدئوی دارای صحنه ناراحت کننده است.)* امروز پنج‌شنبه ۱ آبان‌ماه ۱۴۰۴، در پایانه مرزی میلک واقع در شهرستان هیرمند، یک سرباز وظیفه به دو زن سالمند بلوچ حمله‌ور شده و آن‌ها را با لگد و الفاظ رکیک مورد ضرب‌وشتم قرار داده است.

هویت این دو زن سالمند که حدوداً ۷۰ ساله هستند، تا لحظه تنظیم این گزارش احراز نشده‌اند.

طبق ویدئوی ارسال شده هر دو زن سالمند آن‌ها روی زمین افتاده و سرباز با شدت به بدن یک تن از آنها با لگد زده و به هردو فحاشی می‌کنند، و همچنین در این ویدیوی ارسال شده این واقعه، مشاهده می‌شود که یکی از افراد تلاش دارد مانع از ادامه حمله شوند، اما سرباز با پرخاشگری به او نیز واکنش نشان می‌دهد.

منابع می‌گویند: «این حادثه در حضور سایر سربازان و کارکنان پایانه رخ داده و هیچ‌گونه مداخله مؤثری برای جلوگیری از این خشونت صورت نگرفته است. سرباز خاطی لباس نظامی به تن داشته و ظاهراً از نیروهای مستقر در همین پایانه بوده است.»

https://www.tg-me.com/GroupSunniOnlin
*حسینی که قابل می شناخت*
[درآمدی بر گفتمان های. عاشورابنیاد در زندگی سیاسی شیعیان]

✍🏻 م. حکیم پور

یاد و راه استاد و دانشمند کم نظیر فقید در عرصه نواندیشی دینی جناب احمد قابل عزیز را در سالگشت این عزیز سفر کرده گرامی می داریم که مصداق بارز علم و عمل و جهاد و اجتهاد به طور توامان بود. خدایش به او علو درجات دهد که مظلوم زیست و مظلوم مرد در حالی که هم در مقام نظر و هم مقام بیان انسانی به غایت شجاع بود و هیچگاه از پرداخت هزینه برای افکار نوآورانه اش باک نداشت.
من در اینجا مایلم برای بزرگداشت یاد و نام او نمونه ای از افکار و آرای نو آوارانه ایشان را با یاران کانونی به اشتراک بگذارم تا اهمیت این دانشمند فرید فقید در سپهر تتبعات تاریخی دین مبرهن شود:
همان طور که می دانید واقعه عاشورا در ذهن و زبان شیعیان در طول تاریخ تفسیرهای مختلفی یافته است.
نخستین تفسیر مالوف سنت گرایان از واقعه کربلا - که در کتاب هایی مانند "روضه الشهدا"ی ملاحسین کاشفی در قرن نهم هجری به اوج خود می رسد - تصویر این واقعه به صورت یک امر *باطنی گرایانه* نظیر به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح در فرهنگ کاتولیک ها و ارتدوکس ها است. یعنی همان طور که عیسی مسیح در پی مبادله یک جریان رمز و راز شهودی با خدا، خود را فدای امتش کرد تا فدیه گناهان آنها و البته موجب شفاعتشان در نزد خداوند شود، امام حسین نیز به رغم برخورداری از قدرت جسمانی ویژه اش از ناحیه خدا برای مهار یا نابودی دشمنان خود، از این امکان به عمد استفاده نکرد تا مظهری از *مظلومیت* - که ارزشی مثالی از نظر فاتالیست ها یا تقدیرگرایان شیعی دارد - در تاریخ زندگی بشر باشد و این مظلومیت و شکنجه و رنج جسمانی و روحانی خارق العاده خود، خانواده و یارانش را فدیه ای در نزد خدا - که طبق یک روایت متزلزل از پیامبر، خدا می خواست حسین را در صحنه کربلا کشته ببیند (!!!) - قرار دهد تا در مقابل این فداکاری، اجازه شفاعت شیعانش را در نزد خدا به دست آورده باشد که البته طبق این دیسکورس خدا نیز به بهای آن رنج و محنت فراوان، حق شفاعت الهی را - که در قرآن بالکل از آن خداوند است [زمر: ۴۴] - به امام حسین تفویض کرد که در نزد شیعه مانند تفویض سایر اختیارات الهی به امامان نظیر ولایت تکوینی است که این موضوع البته برخلاف نصوص قرآنی است و ما ادله ای قرآنی و یا عقلانی هم مبنی بر چنین تفویضی نداریم.
معتقدین بر این باور باطنی گرایانه در تفسیر واقعه عاشورا تا امروز نیز بیشترینه شیعیان را تشکیل می دهند. طبق این روایت از واقعه عاشورا، سنخیتی بین امام مظلوم قربانی شده و امت او وجود ندارد و بلکه از هر لحاظ امام ماهیتی متافیزیکی و فرابشری داشته و رفتار او در کربلا با معیارهای بشری قابل فهم و ارزیابی نیست و بنابراین نباید عمل امام حسین در روز عاشورا را به اقدامی بشری و سیاسی در برابر یک حکومت استبدادی و یا سرکوبگر تقلیل داد و بلکه همان طور که شهادت حسین بخشی از سناریو خداوند است که حسین را کشته و شهید می خواست، عمل یزید نیز به عنوان نقطه مقابل حسین - که نماد شر و شقاوت است - دقیقا بخش دیگری از سناریو خداوند در مقام شخصیتی منفی و خونریز است. یعنی هر اندازه که حسین، "مظلوم" است، یزید نیز همان اندازه، "ظالم" است. پس در اینجا مرگ حسین، یک مرگ تراژیک است که در حقیقت ماجرا، زیاد هم نمی توان بازیگر نقش منفی سناریو آن یعنی یزید را مقصر قلمداد کرد (؟!)، چرا که قبل از اینکه یزید بخواهد حسین را کشته ببیند، این خدا بود که چنین می خواست! [انّ الله شائ ان یراک قتیلا!)
پس تکلیف مومنان در این میان فقط *گریه مستمر* بر امام حسین است تا بلکه *شفاعت* او - مانند شفاعت مسیح - در زندگی آخرت نصیب گناهکاران امت او شود.
در اینجا بهای دریافت شفاعت از حسین، دیگر نه تاسی بر رفتار حسین در برابر یزید و یا یزیدیان، بلکه صرفا عزاداری و مرثیه مداوم بر حسین و گریه بر ماتم او و البته توسعه تربت و اقامه زیارت بارگاه اوست، حتی اگر گریه هم بر مومنان ممکن نباشد، باید بکوشند خود را به "گریه کردن" بزنند، تا بهشت بر آنان در روز قیامت واجب شود.[" *من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنّه* " هر کس بگرید، یا بگریاند و یا خود را به گریه بزند، بهشت بر او واجب می شود!].
این دیسکورس غالب در تفسیر واقعه عاشورا، البته ساخته واعظان و مداحان شیعه بود - که از دوران آل بویه تا امروز تداوم دارد، اما نقطه اوج آن در دوران صفویه بود که به این تفسیر از عاشورا دامن زد - و لذا *تفسیر باطنی گرایانه/تقدیرگرایانه از عاشورا* همان ها را هم در تاریخ شیعه - مخصوصا از صفویه به بعد - فربه و پروار کرد و راز گسترش روز افزون این مراثی و مراسم نیز در همین ارتزاق زندگی واعظان و مداحان از این مراسم و مراثی است.
لذا کوشیده می شود این مراسم و مراثی هر چه بیشتر مقدس سازی شود، بدون اینکه کسی کاری به شخصیت و افکار و رفتار امام حسین در برابر ظالمان داشته باشد.
حسین و یزید این تفسیر از واقعه کربلا، هیچ کدام به وضع امروز شیعیان و یا جامعه بشری، تعلق ندارند و هر دو شخصیتی دفن شده در دل تاریخ اند.
در مقابل این روایت تقدیگرایانه از واقعه عاشورا، *روایت عرفانی از واقعه عاشورا* نیز مد نظر برخی از عرفا و مشایخ صوفیه نظیر مولانا جلال الدین رومی قرار گرفت. نظیر روایتی که مولانا در دفتر سوم *مثنوی معنوی* از واقعه کربلا دارد. اما این روایت هیچگاه جنبه عمومی در میان شیعیان نیافت. طبق این روایت بالعکس آن روایت مالوف شیعی که همواره باید گریه بر حسین و زیارت مرقد و تربت او را سرلوحه قرار داد، باید به جای گریه بر حسین - که خسرو دین است - بر کاری که او در کربلا کرد و به مقامی عرفانی دست یافت ابتهاج و شادمانی کرد، چرا که او در آن واقعه با ایستادگی در برابر ظلم، شکوه مومنانه خود را به نمایش گذاشت. لذا به جای گریستن بر حسین می باید بر "دل و دین خراب" مان گریه کنیم که بر حسین تاسی نکرده ایم. بر او گریه می کنیم اما خود چونان یزید زندگی می کنیم!
از دوران مشروطیت و مخصوصا دهه بیست شمسی در ایران روایت سومی هم از واقعه عاشورا وارد زندگی اجتماعی و سیاسی ایرانیان شیعی شد و این دیسکورس " *عاشورا: چونان یک مکتب سیاسی رهایی بخش* " بود.
آثاری از این رویکرد متجددانه و عقلانی به عاشورا را - که بی تاثر از جنبش های خلقی و مکتب های سیاسی معاصر نبود - در جنبش مشروطیت و حوادث بعدی آن، مخصوصا در آذربایجان و تبریز می بینیم که در برابر استبداد صغیر و سپس در برابر اشغال روسها ایستادند.
در میان روحانیان و واعظان مشروطه خواه تبریزی و آذربایجانی به تدریج روایت جدیدی در مورد واقعه عاشورا خلق شد که می توان آن را به مثابه یک مکتب سیاسی تلقی کرد. حسینی که امثال ثقه الاسلام تبریزی در جریان استبداد صغیر و یا در برابر اشغال روسها به مردم آذربایجان معرفی می کردند، یک حسین متفاوت دیگر بود: حسین رزمنده و مبارز در برابر ستم سیاسی. بنابراین در این دیدگاه حسین به طور آشکار قربانی یک ستم سیاسی آشکار قرار گرفت، اما به ذلت آن تن نداد و قهرمانانه در برابر استبداد و اختناق سیاسی زمان خود ایستاد و به تعبیر شریعتی " *مرگ سرخ را برای خود برگزید تا عاشقانش را از مرگ سیاه برهاند* " و به آنها مشق مقاومت سیاسی و مدنی در برابر ستم را بیاموزد.
در این دیسکورس دو شعار امام حسین در روز عاشورا که گفتمان سنتی تقدیگرا، به عمد آن را به حاشیه برده بود، دوباره به صحنه سیاسی پیکارهای سیاسی شیعیان بازگشت که یکی " *هیهات من الذّله* " و دیگری " *هل من الناصر ینصرنی* " بود، بدین معنا که حسین از پیروان خود در هر عصری و نسلی می خواست تن به ذلت در برابر حکومت های جائر ندهند و دیگر اینکه حسین از انها می خواست راه او را ادامه دهند و او را با روشنگری های خود برای مردم ناآگاه که اسیر و آلت دست رایگانی در برابر ستمکاران می شوند، در محاذی ستم پیشگان نصرت و یاری بخشند.
گفتمان " *عاشورا به مثابه یک مکتب سیاسی* " از زمان انقلاب مشروطیت تاکنون تداوم داشته است که البته یکی از شاخص ترین سخنگویان این گفتمان هم زنده یاد *دکتر شریعتی* بود که به بازطرح ارزش سیاسی و مدنی عنصرهایی مانند *جهاد* و *شهادت* در تفکر شیعی پرداخت و نگاه تازه ای بر واقعه عاشورا افکند که در آن عاشورا چونان مکتبی برای رهایی از استبداد سیاسی مطرح بود. اما عاشورا برای شریعتی نه نمادی برای کسب قدرت سیاسی، بلکه سرنمونی برای مقاومت در برابر ستم سیاسی و کوشش برای رهایی از شر استبداد - از نوع دینی و یا سکولار آن - بود و این موضوع مورد اختلاف اساسی شریعتی با صاحب اثر ارزنده " *شهید جاوید* " نیز بود.
با ظهور جریان *فدائیان اسلام* در دهه بیست شمسی و قدرت گیری تدریجی آن در اوایل دهه سی شمسی، عاشورا یکبار دیگر به عرصه مجادلات سیاسی شیعیان ایرانی بازگشت: این بار نه برای رهایی سیاسی از شر استبداد و دیکتاتوری، بلکه برای به دست گرفتن زمام سیاسی جامعه و کسب قدرت سیاسی و البته اجرای احکام شریعت؛ آن چنان که همه جریانات بنیادگرا آرزوی آن را در دل می پرورند!
در اینجا با *امام حسین چهارم* و متفاوت دیگری مواجه می شویم: امام حسینی که برای کسب قدرت، دست به قیام سیاسی - از مدینه و مکه تا کوفه و کربلا - زد؛ اما قبل از اینکه به پایگاه نیرومند شیعه در کوفه برسد، در کربلا متوقف شد و با شهادتش در کربلا، در هدفش - مانند همه نهضت های قیام سیاسی با هدف کسب قدرت در تاریخ شیعه و تاریخ اسلام - ناکام ماند.
این گفتمان جدید تفسیر واقعه عاشورا اگر چه با گفتمان "عاشورا به مثابه یک مکتب سیاسی" اشتراکاتی داشت، اما به طور آشکار تفاوت های بارزی نیز با آن داشت و در واقعه گفتمان اخیر یا همان *گفتمان چهارم* یک گفتمان متمایل به *بنیادگرایی اسلامی* بود که وظیفه خود را نه صرفا روشنگری سیاسی و مدنی در ساخت فرهنگی و اجتماعی جامعه، بلکه کسب تام و تمام قدرت سیاسی برای اجرای شریعت با اتکا به تفسیری رادیکال از زندگی برساخته امام حسین و واقعه عاشورا می دانست: در حالی که زندگی غالب امامان شیعه و اصولا سنت تاریخی شیعه مغایر با آن زندگی برساخته رادیکال ها از زندگی سیاسی امام حسین بود.
پاره گفتمان فدائیان اسلام در ارائه تفسیری بنیادگرایانه و قدرت پایه از واقعه کربلا، بعدها توسط *آیت الله خمینی* و *آیت الله صالحی نجف آبادی* دنبال شد.
صالحی را می توان قوی ترین نماینده این حریان دانست که در کتاب: " *شهید جاوید* " با اتکا به روش علمی و با بررسی اسناد و مدارک تاریخی به این نتیجه رسید که امام حسین پس از خبردار شدن از مرگ معاویه، با دور زدن ولید بن عُقبه (فرماندار معاویه در مدینه)، طرح رهبری قیامی سیاسی را علیه جانشین معاویه - یزید - کشید و آن را با فرار شبانه و مخفیانه از مدینه به مقصد مکه و سپس کوفه آغاز کرد تا با اتکا به شیعیان کوفه - که زمانی پایگاه پدرش امام علی در جنگ با معاویه بود - قیامی تاریخی علیه یزید را رقم بزند، او را سرنگون کند و به جای او بر اریکه قدرت سیاسی بنشیند که حق هر امامی است.
شریعتی در نقدی که بر کتاب صالحی داشت عنوان می کرد که "شکل کاروانی که امام حسین از مکه به کوفه راه انداخت، متشکل از تعدای زن و بچه و اقوام او بودند و حسین می دانست که با چنین کاروانی نمی تواند به جنگ یک امپراتوری تا بن دندان مسلح برود که روم در برابرش عاجز مانده بود و بعد هم آن را سرنگون کرده به جای آن قدرت را در دست بگیرد!" از نظر شریعتی، حسین هرگز در سال شصت هجری چنین امکان و شانسی برای موفقیت نداشت و این را خود هم می دانست، زیرا در آن هنگام از نظر شریعتی همه عوامل و شرایط ذهنی، فرهنگی و امنیتی بر علیه چنین قیام سیاسی بود.
کتاب *شهید جاوید* صالحی نجف آبادی در ابتدای دهه پنجاه شمسی با رد علمی روایت های باطنی گرایان شیعی درباره *علم غیب امام* و ارائه تصویری عقلانی و بشری از امام حسین خشم شدید روحانیت شیعه و حتی بنیادگرایان آنها را برانگیخت، اما معدود شخصیت های فرهنگی مانند منتظری و شریعتی از او حمایت کردند.
در دوران بعد ازانقلاب، جریانات سیاسی که رویکرد بنیادگرایانه داشتند به رغم مخالفت با جنبه های انتقادی کتاب صالحی در مواردی مانند رد علم غیب امام، از آموزه اصلی این کتاب بهره برداری سیاسی پر رنگی کردند و اصولا تشیع و واقعه عاشورا به مکتب "کسب و توجیه قدرت و سلطه" تبدیل نمودند و هدف امام حسین را در عاشورا به اجرای احکام شریعت مانند نماز و حجاب و یا ادای حقوق دیگران تقلیل دادند و در آن رویکردی به حقوق شهروندان در برابر حکومت وجود نداشت که البته چنین موضوعی قطعا از مرام و مراد زنده یاد صالحی به دور بود.
روانشاد زنده یاد استاد فرزانه *احمد قابل* به عنوان یک مجتهدُ مجاهد، اکنون خود را در بلبشوی *بنیادگرایی اسلامی* ، در برابر ملغمه ای از گفتمان های تفسیری واقعه کربلا می دید و عزم آن داشت که نسبت خود با این دیسکورس ها را مشخص کند.
به نظر من استاد احمد قابل قدری نسبت با گفتمان : *عاشورا، به مثابه رهایی سیاسی* " داشت و نهایتا آن را تکمیل و بازآفرینی کرد، اما به کلی از گفتمان " *عاشورا به مثابه مکتب قدرت پایه و اقتدارگرا* " بری و بیزار بود. مخصوصا که میوه آن را هم در برابر چشان خود می دید.
مرحوم قابل نقد خود بر تفسیر قدرت طلبانه از واقعه عاشورا را از ماهیت حرکت امام حسین آغاز کرد. او به درستی بر این نکته تمرکز داشت که اصولا در قضیه تلخ رویداد کربلا، ما اصلا به هیچ روی با چیزی به نام *قیام سیاسی* از سوی امام حسین برای سرنگونی حکومتی یزید و کسب قدرت سیاسی مواجه نیستیم. بلکه هر آنچه اتفاق داد و این واقعه را رقم زد و بعدها از آن به "قیام سیاسی امام حسین تعبیر شد، به کلی از ناحیه حکومت یزید بود که به دلیل نامشروع بودن حکومتش از شخصیت هایی چون حسین بن علی، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر در هراس بود و می خواست آنها را به نوعی از نظر سیاسی بایکوت و یا سرکوب کند تا احتمال هر اعتراض سیاسی علیه خود را - که با وصیت پدرش و بدون انتخاب از سوی شورای مهاجرین و انصار بر تخت سلطنت نشسته بود - فرو بنشاند.
بلی امام حسین - همان طور که احمد قابل هم می گوید - رضایتی از حکمرانی نامشروع یزید نداشت، اما نه به این خاطر که او حکومت بر مردم را حق انحصاری خود - بدون مراجعه به آرای شورای مهاجرین و انصار - بداند که پدرش علی هم در نامه ششم *نهج البلاغه* ، این نهاد را به رسمیت شناخته و منشا و ملاک مشروعیت سیاسی هر امام یا خلیفه ای قلمداد می کرد و خود نیز البته از طریق همین نهاد *شورای عمومی مهاجرین و انصار* به خلافت تعیین شده بود.
امام حسین اما به رغم اینکه حاضر نبود حکومت نامشروع یزید را تایید کند و بیعت اجباری از او را بپذیرد که بدعتی اشکار در سنت سیاسی یزید بود (و البته هیچ یک از خلفای راشدین، مخالفان و منتقدان خود را مجبور به بیعت سیاسی اجباری از خود نکرده بودند و اساسا چنین چیزی در میان مسلمانان اولیه که استقلال طلب بودند امری نکوهیده و مذموم تلقی می شد) لیکن دست به هیچ اقدام عملی مسلحانه نیز علیه حکومت یزید نزده بود تا در عرف عمومی مسلمانان مستحق چنان رفتار ظالمانه ای از سوی حکومت یزید باشد.
استاد قابل به درستی می گوید آنچه بنیادگرایان آن را *قیام امام حسین* می خوانند، در واقع نه یک قیام سیاسی واقعی، بلکه نوعی *فرار منزل به منزل از مهلکه* ای بود که یزیدیان از خود مدینه تا مکه و تا کوفه برای امام حسین ترتیب داده بودند تا او را ترور کنند و از بین ببرند و طبیعی بود امام حسین نیز بنا به آیه شریفه " *ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه* " و اصل اساسی *ضرورت حفظ جان در شریعت اسلامی* جان خود و خانواده و نزدیکان بیگناهش را - که تنها به جرم بیعت نکردن با یزید به مخاطره و مهلکه افتاد بود ' با هجرتی منزل به منزل به هر منطقه ای که دارای حریم امن باشد، محافظت کند و لذا برای این مهم ابتدا، اقامت در حرم مکه را برگزید، اما چون خبر یافت که یزیدیان قصد ترور او را در مکه دارند، خود را ناچار دید به کوفه - که زمانی پایگاه شیعیان پدرش بود - برساند که باز برای اطمینان از امنیت کوفه نیز ابتدا پسرعمویش مسلم را روانه آن شهر کرد و چون او مساعد بودن امنیت کوفه را طی نامه ای به امام اطلاع داد، امام نیز به سوی کوفه رهسپار شد، در حالی که هیچ قصدی برای قیام سیاسی نداشت و فقط می خواست از بیعت با یزید خودداری کند. کما اینکه پیش از آن هم بسیاری از مسلمانان هم مانند سعد بن ابی وقاص آزادانه از بیعت با پدر ایشان پرهیز کرده بودند و البته امام علی نیز کاری به کار آنان نداشت. در کربلا هم که کاروان امام توسط حر بن یزید ریاحی متوقف شد، امام از او خواست اجازه دهد به مدینه برگردد که البته حر موافقت نکرد. حتی امام حسین در بین راه مکه و کوفه نیز که خبر شهادت مسلم را در مدینه شنید، قصد بازگشت به مکه یا جای دیگری را داشت که امن باشد، اما بستگان مسلم با آن مخالفت کردند.
این همه گریز از مهلکه خطر، البته بدین معنی نیست که حسین نسبت به وضع جامعه خود بی تفاوت بود و یا اصولا انسانی شجاع نبود، نه! امام حسین بالعکس هم انسانی بسبار شجاع بود و هم احساس مسؤولیتی شدید هم در قبال جامعه خود داشت و بی تفاوت در برابر ظالم های حکومت نبود. علت بیعت نکردنش با یزید نیز دقیقا همین مساله احساس مسؤولیتش در مقابل مردم بود، با اینکه می دانست این بیعت نکردنش با یزید ممکن است سر او را از تنش جدا کند که مناسفانه همین اتفاق نیز افتاد.
امام حسین در واقع از سه راه موجود در برابر خود که یکی راه *افراط* بود (قیام سیاسی در حالی که شرایط آن هم مهیا نبود و قیام برای کسب قدرت که امام آن را جز از طریق انتخاب شورای مردم نامشروع می دانست)، دیگری هم راه *تفریط* بود (یعنی بیعت با یزید و بی تفاوتی و عدم احساس مسؤولیت در برابر سرنوشت مردم و ظلم هایی که به آنان می شود)، راه میانه و اعتدال را برگزید و آن *مقاومت فعال مدنی و خشونت پرهیز* در برابر یزید با عدم بیعت سیاسی با او از یک سو و *روشنگری سیاسی* توده ها از سوی دیگر بود. هر انچه هم که حسین برای این راه میانه سوم لازم بود با فدای جان خویش و خانواده و یارانش هزینه کرد تا هم مظهر مقاومت خشونت پرهیز باشد و هم در جای خود شجاعت خود را با چیزی معامله نکند.
البته در چنین تصویری از حسین که وضع سیاسی او بسیار شبیه پیروانش است، عبرت ها و درسهای قابل اخذ بسیار زیادی هم برای پیروانش وجود دارد. این حسین، نه *حسین تقدیرگرایان* است که تصویری فرابشری و غیر قابل پیروی از او را در برابر شیعیانش می نهد و نه *حسین بنیادگرایان* است که تصویری *قدرت پایه* از ماجرای کربلا پیش پای پیروان او قرار می دهد: تصویری که در آن مهم کسب و حفظ قدرت از هر طریق ممکن است و امام نیزذحق ذاتی در این خصوص دارد.
حسینی که اما نواندیشان دینی امروز ایران بر نمایش تصویر واقعی اش صحه می گذارند یک *حسین مدنی* است که در عین دفاع از *حاکمیت ملت بر سرنوشت خود* - و نه لزوما حاکمیت خودش - در برابر *مرکزیت سیاسی جامعه* ، تا حد ممکن خشونت پرهیز نیز هست، مگر اینکه دفاع از خود در برابر خشونت باشد. حسینی که نه به کام اقتدارگرایان است که قدرت و حفظ قدرت را *تقدیس* می کنند و نه از او آبی برای مداحان می جوشد و نه نانی برای واعظان گرم می شود: حسینی که در کنار پیروانش ایستاده است و سرمشقی از میانه روی برای آنها در هر شرایط اجتماعی و سیاسی است. به جای " *شفاعت* " به آنها " *الهام* " می بخشد و به جای راه تحصیل " *قدرت* " به آنها راه تحریر " *حقیقت* " را می آموزد. این راهی است که در ایران با *نواندیشان دینی* آغاز شده است که بی شک یکی از پیشگامان جسور آن در دوران ما " *احمد قابل* " است. درود و رحمت خدا بر او باد!
Forwarded from ژین و ژان
💢«من از انسانی که می‌اندیشد، هرچند به خطا رود، نمی‌هراسم؛
زیرا او سرانجام به سوی حقیقت بازمی‌گردد.
اما بیم من از انسانی است که نمی‌اندیشد، هرچند راه یافته باشد؛
زیرا او همچون پَره‌ای سبک در وزش باد است، که بی‌اختیار، هر سو رانده می‌شود.»

شیخ #محمد_غزالی



┈••✾•🍃🍃•✾••┈
         @zhin_zhan
┈┉┉━━❋✺❋━━┉┉┈
Forwarded from ژین و ژان
امام شافعی همواره به سرزمین غزه و زندگی در آن دلبسته بود، به حدی که گفته‌اند هرگاه دلتنگ آن می‌شد، شعری می‌سرود که عمق احساس او را نشان می‌دهد:

🤐 وإنّي لمشتاقٌ إلى أرضِ غزَّةَ
وإن خانَني بعدَ التفرُّق كِتماني

و من سخت مشتاق سرزمین غزّه‌ام،
هرچند پس از این جدایی، پنهان داشتن شوق، مرا یاری نمی‌کند...

🤐 سقَى اللهُ أرضا لو ظفرتُ بتُربِها
كَحَلتُ به من شِدّة الشوقِ أجفاني

خدا سیراب کند آن سرزمینی را که اگر به خاکش دست می‌یافتم،
از شدت اشتیاق، آن خاک را سرمه‌ی چشمانم می‌کردم...

[معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۰۲-۲۰۳.]
@zhin_zhan
2025/10/24 10:09:52
Back to Top
HTML Embed Code: