Telegram Web Link
"کامشاد و سهم‌اش در ثبتِ گفتگویی ماندگار"

سال ۱۳۴۴ جمعی از بزرگ‌ترین شاعرانِ امروز گرد‌هم‌آمدند. آنان طیِ دو نشست (در خانه‌ی فروغ و شاملو) درباره‌ی شعر سخن‌گفتند. شاعرانِ حاضر در نشست عبارت‌ بودند از شاملو، فروغ، اخوان، سهراب و م. آزاد. چند تنِ دیگر (طاهباز و دکتر امینِ بنانی) نیز در جمع حضورداشتد. آن‌‌گونه‌ که در مقدمه‌‌ی متنِ مکتوبِ آمده امینِ بنانی پیشنهادکننده‌ی نشست‌ بوده. گرداری لعل تیکویِ کشمیری که در مباحث حضوری فعال نیز دارد، گفتگو را منتشرکرده. می‌دانیم که کامشاد ضبطِ این نشست‌ها را پیشنهادداد. او هم‌چنین گفت بهتر است گفتگوها یا بر چند مبحث مبتنی باشد و یا سیال و بدونِ موضوعی مشخص پیش‌برود. و درنهایت نیز کار مطابق‌با شیوه‌ی دوم و بدون آداب و ترتیبی دنبال‌شد. و چه خوب که چنین شد. کامشاد شاید به‌سببِ شناختِ اندک‌اش از شعرِ امروز و یا از سرِ ادب، حضوری در مباحث ندارد. سهراب نیز در این جمع حضوری غایب داشته‌!
کامشاد مترجمی نامدار بود و در زمینه‌ی نثرِ امروز نیز قلم‌می‌زد. اثری نیز از او درباره‌ی پایه‌گذارانِ نثر امروز منتشرشده‌.
به‌ترتیب از راست:
تیکو، آزاد، فروغ، کامشاد و شاملو.

@azgozashtevaaknoon
گرافیست‌های گمنام:
ایهامِ دوگانه‌بینیِ نت و قو.

شاید هم البته هنرِ بزرگان باشد.

@azgozashtevaaknoon
"گله‌ای از استاد خرمشاهی"

حدود سال‌های ۹۶_۹۵ استاد خرمشاهی خبردادند مقاله‌ی "ایهام‌های نویافته‌ در شعر حافظ"تان را خواندم و لذت‌بردم. ضمناً افزودند، با شما کاری هم دارم که بمانَد برای بعد. چند روز بعد استاد سیدعلی موسوی گرمارودی تماس‌گرفتند که بناداریم دانشنامه‌ای مفصل درباره‌ی حافظ و حافظ‌پژوهی تدارک‌ببینیم. به‌زودی فهرستی از مدخل‌های مشخص‌شده، به‌علاوه‌ی روشِ کار برایتان ارسال‌خواهدشد. مدخل‌های دلخواه را برگزینید.
ضمنِ عرضِ سپاسگزاری از حسنِ‌ظن استاد خرمشاهی و لطف ایشان، عذرخواستم. گفتم همواره گرفتارِ کارک‌های پراکنده و دلخواهِ خود هستم و زمانِ کافی و توانِ لازم را برای صرف در چنین پژوهش‌هایی ندارم. بعدها استاد خرمشاهی اصرارکردند و من هم شوربختانه تسلیم شدم. اما خوب به‌یاددارم عذرخواهانه پرسیدم قرار است کار به اشرافِ چه کسی پیش‌برود و درنهایت چه ناشری منتشرش‌کند؟ فرمودند زیرِ نظر خودم و استاد گرمارودی که مدیرِ اجراییِ دانش‌نامه اند، و به همتِ انتشاراتِ هرمس. به احترامِ جایگاهِ استاد در عرصه‌ی حافظ‌پژوهی و ارادتی دورادور که به استاد گرمارودی داشتم، و نیز به اعتبارِ انتشاراتِ هرمس، آغازبه‌کارکردم.
دقیق به‌یادنمی‌آورم اما طیّ حدود یک‌سال و با مرارتی جانکاه، بیش‌از بیست مدخلِ "دانشنامه‌ی حافظ و حافظ‌پژوهی" را به‌سرانجام‌رساندم و تحویل‌دادم. کاری که چندان با روحیات‌ام نیز سازگار نبود.
سال ۱۳۹۷ هنگامی که در سالن‌های نمایشگاهِ بین‌المللیِ کتاب قدم‌می‌زدم "دانشنامه‌ی حافظ و حافظ‌پژوهی" را دیدم؛ مجموعه‌ای چهار جلدی؛ اما در غرفه‌ای کوچک که تنها چند دوره از آن را روی میزی به نمایش‌گذاشته‌بودند! به شناسنامه‌ی کتاب و نامِ ناشر نگاه کردم: نخستان پارسی. نخستین‌باری بود که نامش به چشمم‌می‌خورد. و شگفت‌زده‌تر شدم وقتی دیدم روی جلد بالای نام سرویراستار (: بهاء‌الدین خرمشاهی) آمده‌: سرپرست: عبدالله جاسبی. ریخته‌شدنِ کاسه‌ای آبِ یخ را روی‌ سر و صورت‌ام احساس‌کردم. آن هم درست چند سال پس از شایعاتی (راست و دروغش را نمی‌دانم) که درباره‌ی حضرتشان بر سرِ زبان‌ها بود!
تابه‌امروز نیز هرچه با خود اندیشیدم تا ربطی میانِ این نام یعنی جناب جاسبی با ادبیاتِ فارسی و به‌ویژه‌ی دانشنامه‌ای درباره‌ی خواجه‌ی رندان بیابم، نتوانستم. اگر یک‌صدمِ درصد احتمال‌می‌دادم قرار است سرپرستِ کار عبدالله جاسبی ازآب‌دربیاید، هرگز همکاری با دانش‌نامه را نمی‌پذیرفتم. و بیش‌تر در عجب‌ام از استاد خرمشاهی با آن پیشینه و اعتبارشان که چگونه به این کارِ عجیب تن‌دردادند؟! آیا در این همکاریِ بی‌تناسب، جاسبی در آرزوی نام و استاد به امیدِ چیزی بوده‌اند؟! نمی‌دانم اما این را خوب می‌دانم که نتیجه‌ی زحماتِ ده‌ها پژوهشگر را کم‌تر کسی است که دیده‌باشد.
تابه‌حال ده‌ها استاد و دانشجو از من سراغ این مجموعه را گرفته‌اند. و به‌رغمِ همه‌ی پیگیری‌ها سرانجام نیز موفق به تهیه‌ی آن نشده‌اند!
راستی، آیا شما تابه‌حال نامِ نشرِ "نخستانِ پارسی" را شنیده‌اید؟!

@azgozashtevaaknoon
"جانبی دیگر از نثرِ علامه قزوینی"

مشهور است که نثرِ تحقیقیِ علامه قزوینی بیش‌از حد عربی‌مآبانه، رسمی، ملانقطی و حتی عصاقورت‌داده است. و این سخنِ درستی است. اما نکته‌ای که گویا درباره‌اش ننوشته‌اند و نگفته‌اند یا دست‌کم من ندیده‌ام این است: شیوه‌ و سبکِ نثرِ قزوینی و حتی موضوعاتی که در یادداشت‌های شخصیِ چندجلدیِ ایشان و "مسائلِ پاریسیه" (۳ جلد) و نیز گاه نامه‌نگاری‌های مفصل به دوستان‌شان دیده‌می‌شود، بسیار متفاوت است با نثرِ آثارِ تصحیحی یا مقالات‌شان. در یادداشت‌ها و نامه‌های اخوانی، گاه نثرِ قزوینی سرشار است از تعابیر و اصطلاحاتِ عامیانه و روزمره و حتی گاه چاله‌میدانی! نمونه‌هایی که امثالش را مثلاً در آثارِ جمال‌زاده و هدایت می‌توان‌یافت. و آن‌چه درباره‌شان سخن‌می‌گوید نیز گاه از خصوصی‌ترین و کم‌اهمیت‌ترین چیزهایی است که انتطارمی‌رود در آثارِ چنان "علامه‌"ای با آن مواجه‌شویم. این را هم بگویم که علامه قزوینی گاه در بازیابیِ ریشه‌ی پاره‌ای از تعابیرِ عامیانه در واژه‌‌های کهن نیز حدس‌هایی صائب می‌زده. یکی از
آن‌ها واژه‌ی "جُعلّق" یا "جُعلنق" (به معنای بی‌سروپا و ژنده‌پوش) است که به نظرِ ایشان می‌باید دگرگشته‌ی همان "جولقی" و "جُوالق" باشد:

جولقی‌ای سربرهنه می‌گذشت
با سرِ بی‌مو چو پشتِ طاس و طشت

گرچه گویا آن‌جا دراشاره به سرووضعِ قلندرانی بوده که چهارضرب‌می‌کردند (تراشیدنِ موی سر و ریش و سبیل و ابرو) و ژنده‌می‌پوشیدند. این‌ نکته را گویا نخست‌بار استاد زرین‌کوب در "سرّ نی" یا "بحر در کوزه" یادآورشده‌اند.

ضمناً به‌یادداشته‌باشیم که قزوینی از حامیانِ انتشارِ "یکی بود یکی نبودِ" جمال‌زاده بود. طنزِ روزگار را ببینید که علامه قزوینی، این ادیبِ "ریش‌و‌سبیل‌دار"، حامیِ "یکی بود و یکی نبودِ" جمال‌زاده این پیش‌آهنگِ "دموکراسیِ ادبی" در نثرِ امروز بوده؟! حال‌آن‌که اساساً انگار "تیپِ" آن آدمِ عرب‌زده‌ی عربی‌بلغورکنی که در اثرِ جمال‌زاده به‌نمایش‌درآمده، براساسِ روحیات و شخصیتِ امثال قزوینی یا به‌قولِ جمال‌زاده در مقدمه‌ی اثرش "یشوعوهای ادبی"* گرته‌زده‌شده.
این ویژگیِ کم‌تردیده‌شده‌ی نثرِ علامه را باید در مطلبی مفصل‌تر و دقیق‌تر و با شواهدی بیش‌تر نشان‌داد.
جمال‌زاده در آخرِ دیباچه‌ی "یکی بود یکی نبود" می‌نویسد:
"نظر به مراتبِ فوق و هم به تشویقِ جمعی از دوستانِ روشن‌ضمیر و مخصوصاً علامه‌ی نحریر و فاضلِ شهیر آقای میرزا محمدخانِ قزوینی که جاودان سپاسگزارِ نصائحِ ادیبانه‌ی ایشان خواهم‌بود ..." (نشرِ علم، به کوشش علی دهباشی، ۱۳۹۹، ص ۲۸).


* یشوعوهای ادبی کنایه از مرتجعینِ ادبی است. جمال‌زاده در پانوشت آورده: "یشوعو josué پس‌از موسی رئیسِ عبری‌ها شد و ارضِ کنعان را گرفت. در تورات مذکور است که موقعِ جنگ با پادشاهِ بیت‌المقدس چون شب فرارسیده‌بود و هنوز کاملاً فاتح نشده‌بود به خورشید گفت بایست و خورشید ایستاد".
چیزی است مشابه‌ِ ماجرای "ردّ‌الشّمس" که در منابعِ تاریخی آمده.

@azgozashtevaaknoon
"ورزاو: ورزآب یا ورزگاو؟"

مقدمه‌های استاد نجفِ دریابندری بر آثارِ ترجمه‌‌شده‌شان، همواره سرشار از اشاراتی خواندنی و مملو از نکاتی آموزنده‌است. خوش‌بختانه ایشان نیز هم‌چون استاد باستانیِ پاریزی (که مقدمه‌ها و تقریظ‌هاشان را بر آثارِ دیگران در اثری فراهم‌آوردند)، مقدمه‌‌هایی را که بر برگردان‌های خود نوشته‌اند، ‌کتاب‌کرده‌اند.
این‌جا بر لغزشی که استاد دریابندری درباره‌ی ریشه‌ی واژه‌ی "ورزاو" (در مقدمه‌ی "پیامبر و دیوانه" جبران خلیل جبران) مرتکب‌شدند، نظردارم. ایشان آن‌جاکه "در مورد چند کلمه‌ی غیرمتعارف که در این ترجمه به‌کاررفته است" "توضیحی مختصر" می‌دهند، ازجمله درباره‌ی "ورزاو" (که آن‌ را دربرابرِ ox (گاوِ نرِ) انگلیسی برگزیده‌اند)، می‌نویسند:

"ورزاو یا ورزآب گاوِ نرِ زورمندی است که با نیروی او از چاه آب می‌کشیده‌اند. این کلمه در بسیاری از نقاطِ کشورِ ما ازجمله در صفحاتِ جنوب رایج بوده است. و هنوز هم از یاد نرفته‌است." (نشر کارنامه، ۱۳۹۷، ص ۲۷).
و درادامه نیز به سببِ برگزیدنِ "ریگ" به‌جای ماسه و شن، و نیز "برزیگر" به‌جای کشاورز در برگردانِ این اثر، اشاره‌کرده‌اند.

اما آیا "ورزاو" دگرگشته یا صورتی دیگر از واژه‌ی ورزآب است؟ گمان‌می‌کنم سببِ این لغزش آن بوده که ایشان خود در فیلم یا واقعیت ورزاوی را سرِ چاهِ آبی برای آب‌کشیدن دیده‌‌بوده‌اند و ذهن‌‌شان نیز به چنان ریشه‌ای هدایت شده‌بوده‌است.
پیش‌تر شنیده و خوانده‌بودم که ورزاو صورتی از ورزگاو یا گاوِ نرِ (اغلب اخته‌شده‌ی) شخم‌زننده و مخصوص کشت و زراعت است. و اساساً برزیدن و ورزیدن در متون کهن در معنای کشاورزی پرکاربرد است. برای اطمینان به "فرهنگِ ریشه‌سناختیِ زبان فارسی" اثرِ دکتر محمد حسن‌دوست، مراجعه‌کردم:

در این فرهنگ "ورزاو" متشکل از "ورز" و " گاو" دانسته‌شده.
هم‌چنین آورده‌اند:
"ورزاو: گاوی را گویند که زمین را بدان شیارکنند یعنی گاوِ زراعت" (برهان قاطع): زهره‌ی گاوِ ورزاو و پیهِ کدوی تلخ و بوره‌ی ارمنی از هریکی برابر باید کوفتن" (بازنامه ۱۷/۱۳۹)
"برزه‌گاو: گاو زراعت (نفیسی): در آن جزیره خرسی بود چندِ برزه‌گاوی" (داراب‌نامه‌ی طرسوسی، ج ۱، ۱۱۰)
(فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۵، ج ۴، ص ۲۸۵۴)

@azgozashtevaaknoon
"حنجره‌ی زخمیِ جویبار" و "ایرانیان و رویای قرآنِ پارسی"

احمدرضا بهرامپور عمران
پژوهشگر ومدرس دانشگاه

این روزها نیز هم‌چون همیشه کتاب‌هایی نیمه‌خوانده دوروبرم پراکنده‌است. سال‌های اخیر کم‌تر کتابِ تازه‌منتشرشده می‌خوانم مگر آن‌که احتمال‌دهم به پژوهش‌هایی که در دست‌دارم مرتبط باشد یا به پرسش‌هایی که در سر دارم پاسخی بدهد. به‌گمان‌ام دوباره‌خوانی و چندباره‌خوانیِ بخش‌هایی از آثارِ کلاسیک و نیز آثارِ شاخصِ دهه‌های اخیر (پس‌از گذرِ عمر و و دگردیسیِ احتمالی در نظرگاه‌ها) ضروری است. مثلاً این اواخر سرگرمِ خواندنِ قصه‌های کوتاه آل‌احمد و سفرنامه‌های استاد اسلامی ندوشن هستم؛ نگاهِ دقیق و انتقادی، نثرِ تندرست، ذهنِ روایت‌گر و نیز تصویرپردازی‌های این آثار هم‌چنان برایم جذاب است. روزِ گذشته خواندنِ "جشنِ فرخنده‌ی" آل‌احمد دوباره برای‌ام اعجاب‌‌برانگیز بود. یکی‌دوروزی نیز سرگرمِ خواندنِ "کارنامه‌ی سفرِ چین" ام. رهاوردِ استاد اسلامی ندوشن از سفری در دهه‌ی پنجاه (پس‌از انقلابِ فرهنگیِ چین (۱۹۶۹)) به سرزمینِ اژدهای سرخ. سحرِ قلم ایشان، درکنارِ تأمّلات و ارزیابی‌ها و نیز نگرشِ خردگرایانه، انسانی و اخلاقی‌شان به عالم و آدم، هم‌چنان سرشارکننده و آموزنده است.

هفته‌ها و روزهای اخیر بخش‌هایی از دو اثرِ تازه‌منتشرشده را نیز خواندم‌. نخست "حنجره‌ی زخمیِ جویبار: تأملی در شعر سهراب سپهری (سخن، ۱۴۰۳) اثرِ استاد پورنامداریان که تحلیل و تفسیر و گاه نیز تاویلِ برخی از قطعاتِ سپهری است. ایشان مطابق‌با شیوه‌ای که پیش‌تر نیز درباره‌ی نیما و شاملو درپیش‌گرفته‌بودند، به دگردیسی‌های زبانی و سبکی و معناشناختیِ شعرِ سهراب پرداختند. این کتاب نظرگاه‌های محققی است که درعین‌ِ اشراف بر شعرِ کهنِ فارسی و نیز چندساحتی‌بودن، نزدیک‌ به نیم‌قرن است شعرِ امروز را به‌دقت کاویده. گمان‌می‌کنم پس‌از حدوداً یک سده جدال‌های فرصت‌سوزِ قلمی، امروز بیش‌تر محتاجِ پژوهش‌هایی متین، منتقدانه و روشن‌گرانه درباره‌ی شعرِ امروز هستیم. امیدوارم ایشان در آینده به سراغِ تحلیلِ شعرِ اخوان نیز بروند تا کتبِ اربعه‌ی پژوهش‌های‌شان درباره‌ی شاعرانِ معاصر، کامل شود.

پژوهشی دیگر که به‌تازگی بخش‌هایی از آن را خواندم و سخت برای‌ام پرجاذبه و آموزنده‌بود "ایرانیان و رویای قرآنِ پارسی" (سخن، ۱۴۰۳) اثرِ استاد محمود فتوحی است. در این اثر آرزویی که خودآگاه یا ناخودآگاه در ضمیرِ قومِ ایرانی و نیز شاعرانِ پارسی‌گو بوده، پژوهیده شده: آفرینشِ اثری هم‌سنگِ متنِ مقدسِ مسلمانان. این آرمانِ فکری و کشمکشِ درونی و فرهنگی، گویا در درازنای زمان، هم‌چون نیرویِ محرّکه‌ای به ذهن و ضمیرِ شاعرانِ ایرانی پویایی می‌بخشیده‌است. به‌راستی که طرحی نو درانداخته‌اند و "مساله" را از زوایایی دیده‌اند و متونِ گوناگون را چنان کاوییده‌اند که خواندن‌ِ کتاب را برای مخاطب برانگیزاننده و آموزنده کرده‌است. ازآن‌جاکه سال‌ها است در زمینه‌ای جستجومی‌کنم که قرابت‌هایی با پژوهشِ حاضر دارد، خواندنِ "ایرانیان و رویای قرآن پارسی" برایم انگیزه‌ای دوچندان داشته‌است.
در پایان، فهرستِ مطالب برای کسانی که کتاب را ندیده‌اند:

_ دیباچه
_ فرهنگ، زبان و متن مقدس
_ زبان فارسی در تکاپوی تعالی
_ رویای وحی پارسی
_ شاهنامه، قرآن عجم
_ مثنویِ معنوی، قرآن پارسی
_ حافظ، لسان‌الغیب
@bookcitycc
مرکز فرهنگی شهرکتاب
"حنجره‌ی زخمیِ جویبار" و "ایرانیان و رویای قرآنِ پارسی" احمدرضا بهرامپور عمران پژوهشگر ومدرس دانشگاه این روزها نیز هم‌چون همیشه کتاب‌هایی نیمه‌خوانده دوروبرم پراکنده‌است. سال‌های اخیر کم‌تر کتابِ تازه‌منتشرشده می‌خوانم مگر آن‌که احتمال‌دهم به پژوهش‌هایی…
ازآن‌جاکه پیش‌تر استاد پورنامداریان مطالبی تامل‌برانگیز درباره‌ی اخوان نوشته‌اند، چنین آرزوکرده‌ام؛ وگرنه آرزومی‌کردم ایشان سراغِ شعرِ فروغ نیز بروند و "خمسه‌ی"‌شان کامل شود.
"نکته‌ای درباره‌ی شواهدِ امثال و حکم"

حتماً دیده‌اید در آثارِ پژوهشی آن‌جا که به میزانِ رواجِ شعرِ شاعران در ادوارِ گوناگون می‌پردازند گاه برای اثباتِ پرمخاطب‌بودنِ شعرِ شاعران، به بسامدِ حضورِ ابیاتشان در "امثال و حکم" دهخدا نیز استنادمی‌کنند. در این‌گونه موارد ابیاتِ ضرب‌المثل‌شده یا ضرب‌المثل‌گونه، نشانه‌ی بر سرِ زبان‌ها‌بودنِ شعرِ هر شاعری، ارزیابی می‌شود.
این سخن از جهتی شاید درست باشد اما همواره چنین نیست؛ چراکه علامه دهخدا جدااز انگشت‌شمار منابعی که احتمالاً در زمینه‌ی امثال و حکم دراختیارداشته، بخشِ عمده‌ی این ابیات را بر معیارِ ذوقِ خویش و به مددِ غور در دیوان و دفترِ شاعران برگزیده‌است. احتمالاً دهخدا بسیاری از این نمونه‌ها را هنگامِ جستجوی واژه‌ها برای تدوینِ لغت‌نامه گردآورده‌است. ای‌ بسا برخی یا بسیاری از این ابیات تنها در نگاهِ دهخدا ارزشِ والای حکمی و پندواندرزی داشته اما هرگز یا چندان در مقامِ ضرب‌المثل بر زبانِ ایرانیان جاری نمی‌شده.

@azgozashtevaaknoon
"از کاریکلماتورها" [۷۶]

کتابِ محبوبِ رضاخان، کشف‌المحجوب بود.

چون ثروتِ چندانی ندارم وصیت‌نامچه تنظیم‌کردم.

چون تفنگ‌ام لگدمی‌زد قنداق‌پیچش کردم.

سیاه‌مست جورِ دیگران را کشیده‌است.

مقرّ فیلا هندوستان است.

تنها مقطوع‌النسلی که نسلش منقرض‌ نخواهدشد، قاطر است.

تنها با تو تبادلِ‌نظر می‌کنم.

همه درست رانندگی‌می‌کنند مگر آن‌که خلافش ثابت‌شود.

تنبل‌ها نیز به دیارِ باقی خواهندشتافت.

فوتبالیستِ فرصت‌طلب راساً اقدام‌می‌کند.

@azgozashtevaaknoon
Audio
"درباره‌ی اویان" (جمعِ او)

سال ۱۳۹۳ محمودِ دولت‌آبادی داستانِ حسنکِ وزیر از تاریخ بیهقی را به‌گزین‌ و بازنویسی‌ و منتشرکرد ("وزیری امیر حسنک"، سبزوار، انتشارات فیروزی). دولت‌آبادی این روایت‌گرِ هم‌خطه با بیهقی بعدها نیز بخش‌هایی از آن روضه‌های رضوانی را بازخوانی و حتی روایت کرده‌است. او سال‌ها پیش نیز یادآورشده‌بود همان‌گونه که داستایفسکی می‌گوید از زیرِ شنلِ گوگول بیرون آمده‌ام من نیز از زیرِ قبایِ ابوالفضل بیهقی بیرون‌آمدم.
در همان‌ سال‌ها (۱۳۹۴) دکتر محمد دهقانی بر "وزیریِ امیر حسنکِ" دولت‌آبادی نقدی با لحنی به‌نسبت تند نوشت ("نگاهی به خوانش محمود دولت‌آبادی از تاریخِ بیهقی": "فصلنامه‌ی نقد کتاب"، سال اول، ش ۱، بهار ۱۳۹۴، صص ۷۰_۶۱).
در این نقد که البته تقریباً در همه‌ی موارد حق با منتقد نیز بوده عمدتاً بر "غلط‌خوانی‌ها"، ویرایشِ نابه‌جای عباراتِ متن و نیز نادرستی‌ها در عباراتِ بازنویسی‌شده‌ و گاه نقطه‌گذاری‌ها تاکیدشده‌است؛ ازجمله تبدیلِ کالنجر به کالینجر یا خفچاق به خفیچاق و نیز رضیَ الله عنه به رضیُ الله عنه و طابق النّعل بالنّعل به طابق النّعل.
بخشی از انتقادها نیز متوجه تعابیر و لغاتِ غریبی است که دولت‌آبادی در کتاب به‌کاربرده. مثلاً پرسیده‌اند "تمکینِ خلیفه‌گری" یعنی چه؟ یا پرسیده‌اند چرا ایشان جایی از نظام‌الملک با صفتِ نامفهومِ "فراخدمت" یادکرده‌؟

دولت‌آبادی جایی نوشته: "ای بسا حسنک نیز سعایت‌می‌کرده‌بوده‌است علیه بوسهل و چون اویان" (ص ۵۹). و منتقد که شکلِ غریب‌الاستعمالِ "اویان" را دیده، چنین نوشته:
"نخستین‌بار است که می‌بینم کسی ضمیر سوم شخصِ "او" را با الف و نون جمع‌می‌بندد. جمعِ "او" در فارسی "ایشان" یا "آن‌ها" یا "آنان" است نه "اویان"!
درست می‌گویند و شکل‌های رایج جمعِ "او" در فارسی همین‌ها است اما نه همیشه و نه همه‌جا. در فاصله‌ی این سال‌ها نمونه‌ای از "اویان" را در کلیات شمس و نمونه‌هایی فراوان از کاربردِ "مایان" و "شمایان" را به‌ویژه در منابعِ نواحیِ شرقیِ ایران و نیز ماوراء‌النهر یافته‌ام. "شمایان" البته شکلِ پرکاربردتری است و ازجمله ده‌ها بار در یادداشت‌های صدرالدین عینی به‌کاررفته (تصحیح سعیدی سیرجانی، انتشارات آگاه، ۱۳۶۲، صص ۳۱۰، ۷۲۴، ۷۸۵ و ...).
ضمناً شاید جالب باشد بدانیم مولوی شکلِ "ماها" و "شماها" را که بسیار امروزی می‌نماید، در مثنوی به‌کاربرده:

گفت سلطان امتحان خواهم دراین
که‌از شماها کیست در دعوی گزین

سال‌ها دفع بلاها کرده‌ایم
وهم حیران زان‌چه ماها کرده‌ایم
(به نقل از کتاب "مفرد و جمع" استاد معین، امیرکبیر، ۱۳۶۹، صص ۹۵_۹۲).

استاد معین نمونه‌های متعددی از کاربرد "مایان" و "شمایان" را نیز به‌دست‌داده‌اند. جالب‌تر آن‌که بر اساس پژوهش ایشان، فارسی‌زبانان گاه حتی جمعِ "ایشان" را به‌صورت "ایشانان" نیز به‌کارمی‌برده‌اند. در "حمزه‌نامه" نیز بارها واژه‌ی "شمان" که گویا صورتی عامیانه از "شمایان" است به‌کاررفته و مصحح در پانوشت آورده‌اند: "= شما" (تصحیح استاد جعفر شعار، کتاب فرزان، ۱۳۶۲، صص ۱۵۶، ۲۷۶، ۳۰۳ و ...). و برخی از این کاربردها به‌ویژه در زبانِ خراسانیان تا‌به‌امروز نیز امتداد یافته. مثلاً
اخوان در "خوان هشتم" هم‌زمان "مایان" و "شمایان" را به‌کاربرده:

ای شمایان دوستدارِ مردگانی‌ها
دیگر اکنون زندگی ما، زنده مایانیم [...]
(انتشارات زمستان، ۱۳۸۱، ص ۹۱).

این شواهد نشان‌می‌دهد دولت‌آبادی که می‌دانیم زبانی کهن‌گرایانه نیز دارد احتمالاً این شکلِ جمعِ ضمیرِ "او" را در منابعی دیده و یا حتی از کسانی شنیده و به‌گونه‌ای قیاسی آن را جعل‌نکرده و برنتراشیده‌است. کاربردِ "اویان" در غزلِ مولوی نیز پیشینه دارد و ای بسا در دیگر منابع نیز به‌کاررفته‌باشد:

همه اویان چو خاشاکی نمایند
چو بوی خود فرستد در مشام او
(کلیات شمس، تصحیح استاد فروزانفر، امیرکبیر، ۲۵۳۵، ج ۵، ص ۱۴۳).

حتماً دریافته‌اید که در عبارتِ دولت‌آبادی "چون اویان" به معنیِ "امثالِ او" به‌کاررفته. همان‌گونه که "رستمان" و "یوسفان" یعنی همانندانِ رستم در پهلوانی و هم‌طرازانِ یوسف در زیبایی.
نکته‌ی آخر آن‌که تعددِ این‌گونه کاربردها در جمع‌بستنِ ضمایر نشان‌می‌دهد "اویان" احتمالاً از دخل‌و‌تصرّف‌های متعارفِ مولوی در عناصرِ زبان نبوده‌است.

@azgozashtevaaknoon
Audio
هر روز یکی‌دو بیت یا یک رباعی را با خودم زمزمه می‌کنم.
این آخرین زمزمه‌‌ام با ابیاتِ حافظ است.

@azgozashtevaaknoon
"صبا به چشمِ من انداخت ..." (چند نکته)

صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کوی‌اش
که آبِ زندگی‌ام درنظرنمی‌آید

اندکی در این بیتِ خواجه باریک‌شویم:

نخست آن‌که می‌گوید با وجودِ خاکِ کوی/کفِ پای معشوق، آبِ زندگی دیگر ازچشم‌ام‌افتاده.
به عبارت دیگر، خواجه گویا این‌جا آب زندگی را که می‌دانیم جز خضر از چشمِ همگان پنهان مانده‌بوده و حتی اسکندر از نوشیدن‌اش بی‌نصیب مانده‌بوده، در دسترسِ خود می‌انگاشته‌.

دیگر آن‌که وقتی گرد و غبار به چشمِ کسی برود او دیگر قادر به دیدنِ جایی، ازجمله چشمه‌ی آب زندگانی نخواهد.

همچنین وقتی گردی به چشمِ کسی برود او برای شستشو محتاجِ آب پاک می‌شود اما این‌جا این گرد، غبار خاکِ کوی یار است و به‌همین‌سبب عاشق حتی به آب زندگی نیز توجهی‌نمی‌کند.

نکته‌ی آخر: صبا پیک و پیام‌رسانِ دلدادگان است و می‌بایستی از جانبِ محبوب برای عاشق خبرمی‌آورده؛ اما این‌جا عاشقِ شوریده و بی‌نصیب‌از توجه و پیامِ محبوب، حتی به غبارِ کوی او بسنده‌کرده‌است!

@azgozashtevaaknoon
خیلی از گوسفندها هم قربانیِ مردانگی‌شان می‌شوند!

@azgozashtevaaknoon
"دستت درست!" (در فیروزشاه‌نامه)

پیش‌تر درباره‌ی تعبیرِ "دست مریزاد!" یادداشتی کوتاه نوشتم. دست‌مریزاد تعبیری است کهن اما گمان‌نمی‌کردم "دستت درست!" که بسیار امروزی می‌نماید در متنی (دست‌کم) پرداخته‌شده در سرآغازِ سده‌ی ۱۳ قمری به‌کاررفته‌باشد. "فیروزشاه‌نامه" دنباله‌ی داراب‌نامه‌ی بیغمی و نوشته‌ی هم‌او است. روایتِ موجود البته سال ۱۲۰۵هجری قمری و براساسِ اثرِ بیغمی پرداخته‌شده. در این داستانِ عامیانه اما کهن، چندبار تعبیرِ "دستت درست!" به‌کاررفته. چنان‌که آمد گرچه ممکن است این تعبیر در روایت‌ها و بازنویس‌های متأخر (۱۲۰۵) به متن راه‌یافته‌باشد اما رواجِ چنین تعبیری حتی در دوسه‌سده‌ی پیش نیز خالی از غرابتی نیست:

_ "آشوبِ عیار چون آن ضربِ تیغ را بدید آفرین‌کرد و گفت دستت درست!"
(فیروزشاه‌نامه: دنباله‌ی داراب‌نامه به روایت محمد بیغمی، به کوشش ایرج افشار، مهران افشاری، نشر چشمه، ۱۳۸۶، ص ۴۹۱).

_ "گفت این دیو را که کشت؟
ملک بهمن گفت من کشتم.
آشوب گفت دستت درست!" (ص ۴۹۳).

@azgozashtevaaknoon
"تخمدان: صُلب یا تیره‌ی پشت" (در "فیروزشاه‌نامه")

امروزه "تخمدان" را در معنیِ اندامی از جنسِ ماده‌ی جانوران که سلول‌ها و هورمون‌های جنسی در آن تولیدمی‌شود، به‌کارمی‌بریم. تخمدان در گیاه‌شناسی نیز به بخشی از ماده‌ی گل که تخمک‌ها در آن تولیدمی‌شود، اطلاق‌می‌شود؛ این عضو پس‌از لقاح به میوه تبدیل‌می‌شود. ("فرهنگِ بزرگِ سخن")
هنگامِ مطالعه‌ی "فیروزشاه‌نامه" (که دنباله‌ی "داراب‌نامه‌ی" بیغمی است) کاربردی نادر از این واژه نظرم را جلب‌کرد: "مگر تو از نسلِ جمشیدی و یا از تخمدانِ کیکاووسی؟". و مصححانِ اثر در پانوشت یادآورشدند: "کذا*. به معنیِ صُلب است. در مجلّدهای تصحیح مرحوم صفا نیز ذکر شده‌است" (فیروزشاه‌نامه: دنباله‌ی داراب‌نامه‌ی محمد بیغمی، به اهتمام ایرج افشار_مهران افشاری، نشر چشمه، ۱۳۸۶، ص ۴۰۰). این کاربرد و معنی نادر را در ده‌ها لغت‌نامه‌‌ای که به آن‌ها مراجعه‌کردم، نیافتم.

نکته‌ی آخر آن‌که در برخی از لغت‌نامه‌های عهدِ صفوی به این‌سو (برهان قاطع، چراغِ هدایت، بهار عجم و ...) "تخمدان" در معنایی که امروزه در باغداری و گلکاری "خزانه" یا محلِ تکثیرِ نهال‌ می‌نامیم، به‌کار‌رفته‌است: "تخمدان: زمینی را گویند که در آن شاخه‌های درختان فروبرده‌باشند یا چیزی کاشته‌باشند که بعد از سبزشدن به‌جای دیگر نقل‌کنند" (برهان قاطع، محمدحسین بن خلف تبریزی، به اهتمام استاد محمد معین، انتشارات امیرکبیر، ج ۱، ص ۴۷۷).
و لاله‌تیک‌چند بهار در بهارِ عجم نکته‌ای به آن افزوده و ابیاتی را نیز شاهد آورده:
"[....] و این زبانِ اهلِ شیراز است و در هند کهیتا نامند.

ز جمعِ مال ممسک چون زمینِ تخمدان باشد
که یک‌جا مالِ او آخر نصیبِ دیگران باشد (محسن تاثیر)

چشمم به یادِ قد تو ای سروِ خوش‌خرام
از گریه تخمدانِ نهالِ صنوبر است
(میرنجات)
(تصحیح دکتر کاظم دزفولیان، انتشارات طلایه، ۱۳۸۵، ص ۴۹۸)


* "کذا" یعنی در اصلِ نسخه چنین بوده.
** "صُلب": تیره‌ی پشت. قدما جایگاهِ تولیدِ سلول جنسیِ جنسِ نرِ جانوران را کمرگاه می‌دانستند. تعبیرِ تبارِ فلانی پشت‌درپشت به بهمان‌کس می‌رسد، از همین‌جا می‌آید.
*** مراد "داراب‌نامه" مصحَّحِ استاد ذبیح‌الله صفا است.

@azgozashtevaaknoon
Audio
" یادی از استاد سعید نفیسی"

در این یادداشتِ کوتاه قصد‌دارم بدونِ مدد از کتابی و بی مراجعه‌ به منبعی، قلم‌انداز آن‌چه را که از استاد نفیسی طیّ سالیان در ذهن‌ام نقش‌بسته، بازگوکنم.
بیش‌از سه‌ دهه‌ی پیش در دوران دبیرستان نخستین‌بار با نامِ استاد نفیسی آشنا‌شدم. مطلبی کوتاه اما بسیار تاثیرگذار از نفیسی را درباره‌ی نسیم شمال در یکی از کتاب‌هامان گنجانده‌‌بودند. بعدها دانستم نفیسی دستی توانا داشته در ثبتِ دیدارها و خاطراتش با بزرگانِ عرصه‌ی ادب و فرهنگ. هنوز زنده‌ترین روایت‌ها و صحنه‌های دیدارش را با عارف و نیما و دیگران درخاطردارم. چندی بعد در دانشگاه سروکارم با سرچشمه‌های تصوف افتاد و یکی از منابعِ مهم، به‌خصوص در آن سال‌ها اثری از ایشان بود. استادان نیز در زمینه‌های گوناگونِ مطالعاتِ ادبی گاه و بی‌گاه به آثارِ ایشان استنادمی‌کردند: سرِ کلاسِ رودکی، تاریخِ بیهقی، قابوس‌نامه یا نقلِ زندگی‌ِ نظامی و خاندانِ مولوی و سلسله‌ی مولویّه و نیز درباره‌ی شعر و حالات و مقاماتِ عراقی و شیخ بهایی. سپس‌ دانستم دو مکتب و رویکردِ شناخته در تحقیق به‌ترتیب به نام ایشان و علامه قزوینی سکه‌خورده: مکتبِ سرعت و مکتبِ دقت. پس پرکاریِ نفیسی خالی از آفاتی هم نبوده. به تعبیرِ آیزایا برلین در (گویا) "مجوس شمال" و به نقل از آثارِ فیلسوفان یونانی، روباه چیزهای زیادی می‌داند و خارپشت فقط یک چیز، اما بزرگ. نفیسی استاد دانشگاه تهران بود؛ در فرهنگستانِ زبانِ ایران و مجامعِ بین‌المللی فعالیتی چشم‌گیر داشت؛ داستان‌نویسی به‌نسبت مهم بود؛ فرهنگ‌نویسی*می‌کرد؛ درباره‌ی زبانِ فارسی و لغات و تعابیرِ بحث‌برانگیز، در رادیو سخن‌می‌گفت؛ و مهم‌تر ازهمه آن‌که ده‌ها بلکه صدها مقدمه و تقریظ بر دیوان و دفتر و کتاب‌های گوناگون نوشت. کاش پژوهشگری باهمت روزی این مقدمه‌ها را گردآورَد؛ این کوشش ازمنظرِ بررسی‌های تاریخِ ادبی خالی از اهمیتی نیست؛ چراکه می‌توان در آیینه‌ی آن از ذوق‌زدگی‌های احتمالی و درست و نادرستِ داوری‌های ادیبی برجسته آگاه شد. ازاین‌منظر شاید تنها بتوان ایشان را با استاد باستانیِ پاریزی سنجید.
نکته‌ی دیگر آن‌که استاد نفیسی گویا دست‌کم در برخی از آثارش پروایی‌نداشته سخنی از منابعِ کارش به‌میان‌نیاورد. نمونه‌ها فراوان است و "تاریخِ سیاسی و اجتماعیِ ایران" گواهی روشن. به‌یاددارم ایشان اثری درباره‌ی مسیحیت در عصر ساسانی نیز منتشرکرده‌بودند. روشن است که سراسرِ اثر، به‌ویژه متکی به منابع غربی است اما تاجایی که به‌یاددارم، هیچ‌جا ردّی از مآخدِ نویسنده نمی‌توان‌یافت. هم‌چنین است کتابِ "تاریخِ ادبیاتِ روس".

بیش‌از نیم‌قرن از درگذشتِ استاد نفیسی گذشته‌است. آثارِ ایشان را که می‌نگرم گرچه از هر دری سخنی (اغلب شنیدنی) گفته‌اند اما این وجوه هم‌چنان در نگاهم پررنگ‌ است: نخست در تصحیحِ متن و حاشیه‌نویسی، به‌ویژه آن‌چه درباره‌ی رودکی و اعلامِ تاریخی و جعرافیاییِ تاریخِ بیهقی نوشته‌اند؛ و دیگر، خاطره‌نگاری‌ها و مقالاتِ ادبی‌شان. خوش‌بختانه خاطراتِ ادبی استاد نفیسی با عنوان "به روایتِ سعیدِ نفیسی" به‌کوششِ علی‌رضا اعتصام" (نشرِ مرکز) منتشرشده. سلسله‌مقالاتِ چندجلدیِ ایشان نیز به همت پژوهشگرانی هم‌چون جناب محمدرسولِ دریاگشت و دکتر جوادِ بشری منتشرشده‌است.
نفیسی گرچه در نثر صاحب‌سبک نیست اما قلمی دلنشین و جذاب داشته. گویا از استاد مینوی پرسیده‌بودند نظرتان درباره‌ی نثرِ نفیسی چیست؟ پاسخ‌دادند، هر روزی متأثر از کتابی بوده که شبِ قبل می‌خوانده!


* نفیسی خاندانی فرهنگ‌نگار داشته. خودِ ایشان جز فرهنگی (فرانسه به فارسی) که حدودِ یک سده‌ی پیش نوشته لغت‌نامه‌ای به فارسی را نیز آغازکرده‌بود که البته به سرانجامی نرسید. نفیسی در این عرصه‌ گویا منافسه‌‌ و رقابت‌گونه‌ای با علامه دهخدا نیز داشته. تاآن‌جاکه به‌یاددارم ایشان در خاطراتِ خویش از علامه دهخدا، به این ماجرا اشارتی نیز کرده‌است.

@azgozashtevaaknoon
"گلایه‌گونه‌‌ی نفیسی از دهخدا"

"آن مرحوم با همه‌ی بزرگی که داشت در خوب و بد همیشه مبالغه می‌کرد، چنان‌که‌ عددِ فیش‌هایی را که ترتیب‌داده‌بود یک‌میلیون قلمدادمی‌کرد، حال‌آن‌که مجموعه‌ی لغاتِ عربی و فارسی باهمه‌ی مرکّباتِ آن‌ها از صدهزار تجاوزنمی‌کرد [...] کسانی که اهلِ فن هستند می‌دانند رقمِ یک‌میلیون باورکردنی نیست. [...]
سرانجام مرحوم اسماعیل مرآت، وزیرِ فرهنگ که از دوستانِ بسیار نزدیکِ چندین‌ساله‌ی من بود در‌صدد‌ برآمد لغت‌نامه‌ی دهخدا را چاپ‌کند. [...] پس‌ازمدتی دراز تنها ۴۸۶ صفحه از حرفِ الف به خرجِ وزارتِ فرهنگ چاپ شد که آن را انتشارندادند؛ و تنها آقای اسماعیلِ مرآت که عشقِ مفرطی داشت هرچه زودتر کتابِ جامعی در لغتِ فارسی آماده‌شود مرا به‌اصرار وادار به این کار کرد. [...] من هم زمینه‌ی یک کتابِ متوسط (نه جامع و نه مختصر) را باکمالِ شتاب چیدم و فیش‌هایی تا پایانِ کار فراهم‌کردم که سال‌ها است قسمتِ عمده‌ی آن گردوخاک‌ می‌خورَد و نمی‌دانم سرانجامِ آن چه خواهدشد. [...]
مجلّدِ اولِ آن به نامِ فرهنگ‌نامه‌ی پارسی انتشاریافته. [...] این کتابِ من که منتشرشد مرحوم دهخدا را به‌هوس‌انداخت که با آن رقابت‌کند و آن مجلدی را که وزارتِ فرهنگ چاپ‌کرده‌بود دورانداخت و خود را مقیدکرد ‌که بالادستِ مرا بگیرد و هرچه از اسامیِ جغرافیایی و تاریخی در هرجا می‌یابد حتی نام‌های کوچک‌ترین آبادی‌های اروپا و مردانِ گمنام را که تنها ذکری از آن‌ها در کتاب‌ها رفته‌است، در آن داخل‌کند. این بود که هواخواهانِ وی در مجلس قانونی گذراندند و اساسِ کارِ لغت‌نامه را ریختند و در بودجه‌ی مجلس اعتباری برای آن منظورکردند و پس‌از مرگِ وی کار را به‌عهده‌ی دانشگاهِ تهران گذاشتند. [...]
هنگامی که مجلّدِ اولِ فرهنگ‌نامه‌ی پارسیِ من منتشرشد و نزدیک‌ به هشتاد صفحه از مجلدِ دوم هم چاپ شد و هنوز در انبارِ چاپخانه بی‌سامان مانده‌است، ناگهان دیدم مرحوم مرآت در این کار باآن‌همه‌ی شوری که داشت سست شد. پس‌از مرگِ مرحوم مرآت اتفاقاً دانستم که مرحوم دهخدا باآن‌همه جلالتِ قدر، وی را از چاپ‌کردنِ بقیه‌ی کتابِ من منصرف‌کرده‌است. نتیجه آن شد که نه کارِ وی تا زنده‌بود به‌پایان‌رسید نه کارِ من. من هم کسی نبودم که هیاهویی دراین‌زمینه بکنم و تملّقِ این و آن را برای چاپ‌شدنِ بازمانده‌ی این کتابِ دربه‌در بگویم. اگر روزی کسی خواست بازمانده‌ی آن را چاپ‌بکند فیش‌های آن حاضر است و با کسی سرِ معارضه و رقابت ندارم" (به روایتِ سعیدِ نفیسی: خاطراتِ ادبی، سیاسی و جوانی، به کوشش علی‌رضا اعتصام، نشر مرکز، ۱۳۸۴، صص ۵_۳۹۲).

@azgozashtevaaknoon
"سالمندیِ ناوگانِ هوایی"

زبانِ فارسی ظرفیتِ غریبی دارد برای تعمیمِ دلالت‌ها و شناوریِ کاربردِ معناییِ واژگان. نخستین‌بار که تعابیر و ترکیب‌هایی هم‌چون "مزرعه‌ی ماهی/زنبور"، "کلینیکِ زیباییِ اتومبیل"، اورژانسِ کرکره‌برقی، پیکرتراشی (جراحی‌ِ زیبایی)، و این اواخر "مزرعه‌ی ارزِ دیجیتال"، "مزرعه‌ی استخراجِ ماینر" و "مزرعه‌ی بیت‌کوین" را شنیدم گویی با ساحتِ ادبی یا ادبیّتِ زبان مواجه‌شدم. این‌گونه کاربردها در مشاغل و حوزه‌های گوناگونِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نمونه‌های فراوان دارد.
پیش‌تر تعابیری هم‌چون "سنّ بالای ناوگانِ هوایی/دریایی"، "پیریِ ناوگانِ هوایی/دریایی" و "افزایشِ سنّ ناوگانِ هوایی/دریایی/حمل‌و‌نقلِ شهری" را شنیده‌بودم. گرچه اطلاقِ "سن" به چنین حوزه‌هایی خود واجدِ درجه‌ای از ادبیّت است، اما امروز که در خبرها "سالمندیِ ناوگانِ هوایی" و "آسمانِ پیرِ ایران" را شنیدم، دانستم غرابت و غافل‌گیرکنندگیِ کاربردها حتی در زبانِ روزمرّه، حدّومرزی نمی‌شناسد.

@azgozashtevaaknoon
2025/10/24 11:13:38
Back to Top
HTML Embed Code: