آدم گاهی آنقدر تنها می‌‌شود و با خودش حرف می‌‌زند که تبدیل می‌‌شود به دو نفر…

#ومنی‌که‌اینوباتموم‌وجودم‌حس‌کردم :)💔

بعضی اوقات به زبون بی‌زبونی می‌گم منو دست خودم نسپار. این از تنهام نذار خیلی عمیق‌تره. نمی‌فهمی، ولی واقعا کاش منو دست خودم نمی‌سپردی. من خیلی وقته یادم رفته چطوری مراقب خودم باشم.

تمام شده‌ام ، یک نقطه کنارم بگذارید .

حالتی دارم که گویا جانِ‌ من در شیشه است .

فقط یکمی خستم همین..

من اگه یه تیکه از یه کتاب بودم:

_میدونی گریه کردن وقتی سردرد داری مثل چیه؟
+بنزین رو اتیش

چرا هیچوقت هیچکس دوسَم نداشت ...؟

من دنبال بهونم،یه بهونه‌ی بیخود،یه بهونه‌ای که بتونم خودمو برای همیشه از زندگی بکشم کنار،یه بهونه‌ای که پشتم حرف نمونه،من دنبال یه بهونم که یه شب جای گریه کردنا خودمو از بالکن بندازم‌ پایین.

:)

سخت است که در قلب هیچ انسانی خانه امنی نداشته باشی.

محتاجم

محتاج به یک چای

که کنارش مادرم باشد...💔

تو دلت برام تنگ نشد؟ صبحا وقتی بیدار شدی، شبا موقع خواب، نگاه نکردی ببینی من چی گفتم؟ هیچی نگفتنم دلتنگت نکرد؟ دلت نخواست آهنگایی که گوش کردی رو برام بفرستی؟ دوست نداشتی چیزایی که می‌بینی رو نشونم بدی؟ یعنی هیچ اتفاقی نیفتاد که دلت بخواد درباره‌ش باهام صحبت کنی؟ غذای موردعلاقه‌م رو نخوردی که یادم بیفتی؟ تو اصلا نگران حالم نشدی؟ دوست نداشتی بدونی دارم چیکار می‌کنم؟ اطرافم چی می‌گذره و اصلا کجام؟ تو دلت تنگ نشد؟ تو نگران نشدی؟ تو مثل من هرشب فکر نکردی به شبایی که باهم صبحشون می‌کردیم؟ تو نخواستی بدونی چی شده؟ نخواستی بگی؟ نخواستی بشنوی؟ جدی جدی دل تو تنگ نشد؟

💔:)

اگر کف اتاقم دایره‌ای شکل می‌بود دیگه هیچ جایی برای گریه کردن نداشتم.

و من کمی بعد ...
شاید دیگر نباشم
شاید هرنگاهم نگاهِ خداحافظی باشد...