فرهنگ فارسی عمید (چاپ قدیم، امیرکبیر) بسنجید با فرهنگ فارسی عمید (سرپرست تألیف و ویرایش: فرهاد قربانزاده، ۱۳۸۹).
همهٔ فرهنگهای قابلجستوجویی که با نام فرهنگ فارسی عمید در اینترنت بارگذاری شده و در وبگاههایی مانند واژهیاب و آبادیس و لامتاکام یافت میشود ویرایش و تألیف من و همکارانم است و اگر در وبگاهی نام سرپرست تألیف و ویرایش و نام ناشر نیامده باشد، حقوق مادی و معنوی ما نقض شدهاست. حدود نیمی از این کتاب تألیف است، نه ویرایش، مانند افزودن آوانوشت و برچسبهای «قدیمی» و «عامیانه» و افزودن هزاران واژه و معنی جدید. این بهجز حذف مدخلهایی است که در تاریخ زبان فارسی هیچگاه به کار نرفتهاند، ولی در فرهنگ قدیمی مدخل شده بودند.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
همهٔ فرهنگهای قابلجستوجویی که با نام فرهنگ فارسی عمید در اینترنت بارگذاری شده و در وبگاههایی مانند واژهیاب و آبادیس و لامتاکام یافت میشود ویرایش و تألیف من و همکارانم است و اگر در وبگاهی نام سرپرست تألیف و ویرایش و نام ناشر نیامده باشد، حقوق مادی و معنوی ما نقض شدهاست. حدود نیمی از این کتاب تألیف است، نه ویرایش، مانند افزودن آوانوشت و برچسبهای «قدیمی» و «عامیانه» و افزودن هزاران واژه و معنی جدید. این بهجز حذف مدخلهایی است که در تاریخ زبان فارسی هیچگاه به کار نرفتهاند، ولی در فرهنگ قدیمی مدخل شده بودند.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍44❤13👏7
واژههایی که در فرهنگ بزرگ سخن ریشۀ آنها برای فرهنگنویس نامعلوم بودهاست
فهرست زیر دربردارندۀ ۱۴۶ مدخلی است که در فرهنگ بزرگ سخن ریشۀ آنها نامعلوم است و با «؟» مشخص شده. ریشۀ برخی از این واژهها را روبهروی هر واژه آوردهام. برای معنی هر واژه بنگرید به فرهنگ بزرگ سخن. این فرسته روزآمد خواهد شد.
آبار١ [عربی]
آبسلانگ [فرانسوی: abaisse-langue]
آلاخون [نک. آلاخونوالاخون]
آلاخونوالاخون [از «آلا» متضاد «والا» + «خون» به معنی «خان» و «خانه» + «والا» گونۀ دیگرِ «بالا»] (علیاشرف صادقی)
ابار [از عربی: آبار]
اتینا
اشپیل [بسنجید با آلمانی: Splint]
اشکول
اصولولو
اکردوکر
الاکلنگ
المسرات
اوسوللولو
ایتالودال [؟ + فرانسوی: dalle]
ایروپولی [فارسی: ایر (کوتاهشدهٔ ایران). انگلیسی: poly، به قیاس Monopoly]
ایزوسیل [انگلیسی: isocil؟]
ایزوگام [انگلیسی: Isogum «نام تجاری»]
باسترک
باق
پاسور [روسی: pasúr] (صادقی ۱۳۸۴، ص ۳۷؛ Bashiri 1994, p. 113)
پرچم
پریتکس
پلیکا
پولوس [روسی: polosá «نوار، تسمه، خط، راه»] (صادقی ١٣٨۴، ص ٢٨)
تاپس
تترنا
تترون
تراویرا (ذیل فرهنگ بزرگ سخن) [انگلیسی: Trevira] (قربانزاده ۱۳۹۴)
ترمتای
تندیر
تنور
تیفور
جابلسا
جابلقا
جانخانی
جزایر
جَمَره
جُمری
چِت٢
چتایی [بسنجید با هندی: jot «بند، ریسمان»] (Platts 1884, p. 395)
حشلحف
حوله [از عربی: حُلّة؟]
حیز
خرند
خندیقون [از یونانی؟]
دامپا [انگلیسی: DAMPA، از دانمارکی: dæmp-af «(صدا) خنثی کردن»] (منبع)
دناسری
دوبه
دین٢
رابیتس [آلمانی: Rabitz، برگرفته از نام Carl Rabitz، مخترع آلمانی (۱۸۲۳ـ۱۸۹۱)]
رام٢
رزوه [از روسی: rezʸbá «دنده»] (صادقى ۱۳۸۴، ص ۲۹)
رکبی
روپلی
رولکس
ریم٢
سارگپه
سالامبور
سقو
سمالی
سملی
سور۵
سوفاله [از عربی: ثُفاله، بسنجید با تفاله]
سوکوهارا [انگلیسی: Tsukahara، از ژاپنی، برگرفته از نام Mitsuo Tsukahara، ژیمناست ژاپنی (متولد ۱۹۴۷)]
سیپورکس [فرانسوی: Siporex «نام تجاری»] (منبع)
سینکا
شتل
شرجی
شلخو
شمامه
شمخال
شمط
طمطراق
طنگ
علمشنگه
علمصلات
غات
غرس
غلیان [از عربی: غلیون] (قربانزاده ۱۳۹۴)
فاق
فله
فن
فوندوله
قاپاس
قات
قاط
قبلومنقل
قپی
قرتوغراب
قرص
قرطبان
قرنیز [از روسی: karníz] در روسی karníz به معنی «گیلویه [= باریکۀ گود سراسرى در محل اتصال سقف با دیوار زیر آن]» است. ممکن است این کلمه از طریق ترکى وارد فارسی شده باشد (صادقى ۱۳۸۴، ص ۴۰)
قفایی
قلاویز
قلتبوز
قلندر [کوتاهشدۀ قلندری] (محمدرضا شفیعی کدکنی، منطقالطیر، ص ۷۱۸ـ۷۲۲). ساخت معکوس است.
قلیان [از عربی: غلیون] (قربانزاده ۱۳۹۴)
کانگا [انگلیسی: kanga، از سواحیلی: kanga] (منبع)
کپ۴
کدری
کُرُم
کرنش٢
کشفه [به قیاس حشفه؟]
کلوکه [فرانسوی: cloqué]
کنس
کنیتکس
کودری [انگلیسی: cowdery؟]
کیم
گمرکی
لفتک
لیم
لیویس
ماخچی
ماردون
متکا
مرمریت
مزغل
مزقل
مسطوره [ترکی عثمانی، از ایتالیایی: mostra] (قائممقامی ۱۴۰۰، ص ۲۹۰)
مکالئوم [انگلیسی: mekaleum «نام تجاری»]
مکرمه [ریشه: اینجا]
مکرومه [ریشه: اینجا]
ملیکا [انگلیسی: melica]
منچ [آلمانی: Mensch، کوتاهشدۀ Mensch ärgere Dich nicht «عصبانی نشو، رفیق» (بازی آلمانی)]
موسیلاژ [فرانسوی: mucilage]
مهیله
مینچ [نک. منچ]
ناس [هندی: nās، بسنجید با نسوار] (Platts 1884, p. 1114)
نبوک
نغنخواد [نک. حسندوست]
نغنخوال [نک. حسندوست]
نغنغه
نقطه٢ [مغولىِ میانۀ غربى: noqta] (Doerfer 1963, vol. 1, p. 517)
نوربلین
نوقان [فرانسوی: Nagant، برگرفته از نام Léon Nagant، صنعتگر بلژیکی]
ولا٢
هشلهف
هوا٣
هویه
هیمیا
یابر
یاسج [ترکی: yasїč] (Doerfer 1975, vol. 4, p. 96)
یغتنج
یلک
ینگ
یوزی [انگلیسی: Uzi، از عبری: Uziel Gal «نام افسر ارتش اسرائیل»] (بریتانیکا، ذیل Uzi submachine gun)
منابع:
صادقی، علیاشرف (۱۳۸۴)، «کلمات روسی در زبان فارسی و تاریخچۀ ورود آنها»، مجلۀ زبانشناسی، سال ۲۰، شمارۀ ۲.
قائممقامی، احمدرضا (۱۴۰۰)، «مستوره و سرپاتک: دو نکته دربارۀ تعلیقات الهینامه»، مجلۀ آینۀ پژوهش، شمارۀ ۱۸۸.
قربانزاده، فرهاد (۱۳۹۴)، «نقد و بررسی بخش ریشهشناسی فرهنگ بزرگ سخن»، مجلۀ فرهنگنویسی، شمارۀ ۹.
Bashiri, Iraj (1994), ‘Russian Loanwords in Persian and Tajiki Languages’, Persian Studies in North America, Bethesda, Maryland.
Doerfer, Gerhard (1963-1975), Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, 4 band, Wiesbaden, Steiner.
درخواست فروتنانه و برادرانه: دشواری گردآوری چنین فهرستی بر خواننده روشن است و نگارنده چشم دارد آن دسته از سرورانی که به نوشتن منبع اعتقاد ندارند بر وقت و نیروی صرفشده و سرمایۀ عمر این کمترین دل بسوزانند و، بی اشاره به نام گردآورنده و کانال «از ویرایش»، از نقل آن در کانالها و صفحههای خویش خودداری فرمایند.
۱۴۰۳/۰۶/۳۱
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
فهرست زیر دربردارندۀ ۱۴۶ مدخلی است که در فرهنگ بزرگ سخن ریشۀ آنها نامعلوم است و با «؟» مشخص شده. ریشۀ برخی از این واژهها را روبهروی هر واژه آوردهام. برای معنی هر واژه بنگرید به فرهنگ بزرگ سخن. این فرسته روزآمد خواهد شد.
آبار١ [عربی]
آبسلانگ [فرانسوی: abaisse-langue]
آلاخون [نک. آلاخونوالاخون]
آلاخونوالاخون [از «آلا» متضاد «والا» + «خون» به معنی «خان» و «خانه» + «والا» گونۀ دیگرِ «بالا»] (علیاشرف صادقی)
ابار [از عربی: آبار]
اتینا
اشپیل [بسنجید با آلمانی: Splint]
اشکول
اصولولو
اکردوکر
الاکلنگ
المسرات
اوسوللولو
ایتالودال [؟ + فرانسوی: dalle]
ایروپولی [فارسی: ایر (کوتاهشدهٔ ایران). انگلیسی: poly، به قیاس Monopoly]
ایزوسیل [انگلیسی: isocil؟]
ایزوگام [انگلیسی: Isogum «نام تجاری»]
باسترک
باق
پاسور [روسی: pasúr] (صادقی ۱۳۸۴، ص ۳۷؛ Bashiri 1994, p. 113)
پرچم
پریتکس
پلیکا
پولوس [روسی: polosá «نوار، تسمه، خط، راه»] (صادقی ١٣٨۴، ص ٢٨)
تاپس
تترنا
تترون
تراویرا (ذیل فرهنگ بزرگ سخن) [انگلیسی: Trevira] (قربانزاده ۱۳۹۴)
ترمتای
تندیر
تنور
تیفور
جابلسا
جابلقا
جانخانی
جزایر
جَمَره
جُمری
چِت٢
چتایی [بسنجید با هندی: jot «بند، ریسمان»] (Platts 1884, p. 395)
حشلحف
حوله [از عربی: حُلّة؟]
حیز
خرند
خندیقون [از یونانی؟]
دامپا [انگلیسی: DAMPA، از دانمارکی: dæmp-af «(صدا) خنثی کردن»] (منبع)
دناسری
دوبه
دین٢
رابیتس [آلمانی: Rabitz، برگرفته از نام Carl Rabitz، مخترع آلمانی (۱۸۲۳ـ۱۸۹۱)]
رام٢
رزوه [از روسی: rezʸbá «دنده»] (صادقى ۱۳۸۴، ص ۲۹)
رکبی
روپلی
رولکس
ریم٢
سارگپه
سالامبور
سقو
سمالی
سملی
سور۵
سوفاله [از عربی: ثُفاله، بسنجید با تفاله]
سوکوهارا [انگلیسی: Tsukahara، از ژاپنی، برگرفته از نام Mitsuo Tsukahara، ژیمناست ژاپنی (متولد ۱۹۴۷)]
سیپورکس [فرانسوی: Siporex «نام تجاری»] (منبع)
سینکا
شتل
شرجی
شلخو
شمامه
شمخال
شمط
طمطراق
طنگ
علمشنگه
علمصلات
غات
غرس
غلیان [از عربی: غلیون] (قربانزاده ۱۳۹۴)
فاق
فله
فن
فوندوله
قاپاس
قات
قاط
قبلومنقل
قپی
قرتوغراب
قرص
قرطبان
قرنیز [از روسی: karníz] در روسی karníz به معنی «گیلویه [= باریکۀ گود سراسرى در محل اتصال سقف با دیوار زیر آن]» است. ممکن است این کلمه از طریق ترکى وارد فارسی شده باشد (صادقى ۱۳۸۴، ص ۴۰)
قفایی
قلاویز
قلتبوز
قلندر [کوتاهشدۀ قلندری] (محمدرضا شفیعی کدکنی، منطقالطیر، ص ۷۱۸ـ۷۲۲). ساخت معکوس است.
قلیان [از عربی: غلیون] (قربانزاده ۱۳۹۴)
کانگا [انگلیسی: kanga، از سواحیلی: kanga] (منبع)
کپ۴
کدری
کُرُم
کرنش٢
کشفه [به قیاس حشفه؟]
کلوکه [فرانسوی: cloqué]
کنس
کنیتکس
کودری [انگلیسی: cowdery؟]
کیم
گمرکی
لفتک
لیم
لیویس
ماخچی
ماردون
متکا
مرمریت
مزغل
مزقل
مسطوره [ترکی عثمانی، از ایتالیایی: mostra] (قائممقامی ۱۴۰۰، ص ۲۹۰)
مکالئوم [انگلیسی: mekaleum «نام تجاری»]
مکرمه [ریشه: اینجا]
مکرومه [ریشه: اینجا]
ملیکا [انگلیسی: melica]
منچ [آلمانی: Mensch، کوتاهشدۀ Mensch ärgere Dich nicht «عصبانی نشو، رفیق» (بازی آلمانی)]
موسیلاژ [فرانسوی: mucilage]
مهیله
مینچ [نک. منچ]
ناس [هندی: nās، بسنجید با نسوار] (Platts 1884, p. 1114)
نبوک
نغنخواد [نک. حسندوست]
نغنخوال [نک. حسندوست]
نغنغه
نقطه٢ [مغولىِ میانۀ غربى: noqta] (Doerfer 1963, vol. 1, p. 517)
نوربلین
نوقان [فرانسوی: Nagant، برگرفته از نام Léon Nagant، صنعتگر بلژیکی]
ولا٢
هشلهف
هوا٣
هویه
هیمیا
یابر
یاسج [ترکی: yasїč] (Doerfer 1975, vol. 4, p. 96)
یغتنج
یلک
ینگ
یوزی [انگلیسی: Uzi، از عبری: Uziel Gal «نام افسر ارتش اسرائیل»] (بریتانیکا، ذیل Uzi submachine gun)
منابع:
صادقی، علیاشرف (۱۳۸۴)، «کلمات روسی در زبان فارسی و تاریخچۀ ورود آنها»، مجلۀ زبانشناسی، سال ۲۰، شمارۀ ۲.
قائممقامی، احمدرضا (۱۴۰۰)، «مستوره و سرپاتک: دو نکته دربارۀ تعلیقات الهینامه»، مجلۀ آینۀ پژوهش، شمارۀ ۱۸۸.
قربانزاده، فرهاد (۱۳۹۴)، «نقد و بررسی بخش ریشهشناسی فرهنگ بزرگ سخن»، مجلۀ فرهنگنویسی، شمارۀ ۹.
Bashiri, Iraj (1994), ‘Russian Loanwords in Persian and Tajiki Languages’, Persian Studies in North America, Bethesda, Maryland.
Doerfer, Gerhard (1963-1975), Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, 4 band, Wiesbaden, Steiner.
درخواست فروتنانه و برادرانه: دشواری گردآوری چنین فهرستی بر خواننده روشن است و نگارنده چشم دارد آن دسته از سرورانی که به نوشتن منبع اعتقاد ندارند بر وقت و نیروی صرفشده و سرمایۀ عمر این کمترین دل بسوزانند و، بی اشاره به نام گردآورنده و کانال «از ویرایش»، از نقل آن در کانالها و صفحههای خویش خودداری فرمایند.
۱۴۰۳/۰۶/۳۱
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
Telegram
از ویرایش
دربارۀ واژۀ مکرمه / مکرومه
در فرهنگ بزرگ سخن (حسن انوری ۱۳۸۱) معنی واژۀ مکرمه اینگونه ذکر شدهاست: «نوعی کاردستی به شکل تور ضخیم یا ریشهدار که از بافتن الیاف ضخیم، نخهای ابریشمی یا باریکههای چرم و جیر به شکلهای هندسی درست میشود». در این فرهنگ ریشۀ واژه…
در فرهنگ بزرگ سخن (حسن انوری ۱۳۸۱) معنی واژۀ مکرمه اینگونه ذکر شدهاست: «نوعی کاردستی به شکل تور ضخیم یا ریشهدار که از بافتن الیاف ضخیم، نخهای ابریشمی یا باریکههای چرم و جیر به شکلهای هندسی درست میشود». در این فرهنگ ریشۀ واژه…
❤35👍18👏1😢1
دربارۀ واژۀ تخمی
از قدیم، کشاورزان تخم خیار و کدو و بادمجان پرتخم (تخمی) را برای کِشت سال آینده نگه میداشتند. برای تخمی شدن صیفیجات آنها را نمیچیدند تا بیشازاندازه بزرگ شود و تخمهای بیشتری در آنها به عمل بیاید. روشن است که این محصولاتِ تخمی بیکیفیت و زیادی بزرگاند و برای خوردن مناسب نیستند. ظاهراً واژۀ نوپدیدِ تخمی در معنی «بیکیفیت» و «نامطلوب» و «ناخوشایند» از اینجا سرچشمه گرفتهاست. در دوران معاصر تخم در تخمی را عضوی از بدن پنداشتهاند و معنی ناپسندی از آن برداشت کردهاند.
جعفر شهری (تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم؛ زندگی، کسبوکار، تهران، رسا، ۱۳۶۹، ج ۶، ص ۳۱۸) از یک بیت شعر بیارزش با عبارت «بیت تخمی» یاد میکند و در حاشیه دربارهٔ واژهٔ تخمی مینویسد: «هر حرف و عمل بدِ بیربطِ بیفایده را تخمی میگفتند. گرفتهشده از بادمجان تخمی (تخمدار) و مرکّبات پرتخم و هندوانه و سبزیجات و ...».
ابوالحسن نجفی (فرهنگ فارسی عامیانه ۱۳۷۸، ذیل تخمی) شاهدهایی به دست میدهد که در آنها [...]
(دنبالۀ یادداشت در اینجا)
۱۴۰۰/۰۵/۲۷
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
از قدیم، کشاورزان تخم خیار و کدو و بادمجان پرتخم (تخمی) را برای کِشت سال آینده نگه میداشتند. برای تخمی شدن صیفیجات آنها را نمیچیدند تا بیشازاندازه بزرگ شود و تخمهای بیشتری در آنها به عمل بیاید. روشن است که این محصولاتِ تخمی بیکیفیت و زیادی بزرگاند و برای خوردن مناسب نیستند. ظاهراً واژۀ نوپدیدِ تخمی در معنی «بیکیفیت» و «نامطلوب» و «ناخوشایند» از اینجا سرچشمه گرفتهاست. در دوران معاصر تخم در تخمی را عضوی از بدن پنداشتهاند و معنی ناپسندی از آن برداشت کردهاند.
جعفر شهری (تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم؛ زندگی، کسبوکار، تهران، رسا، ۱۳۶۹، ج ۶، ص ۳۱۸) از یک بیت شعر بیارزش با عبارت «بیت تخمی» یاد میکند و در حاشیه دربارهٔ واژهٔ تخمی مینویسد: «هر حرف و عمل بدِ بیربطِ بیفایده را تخمی میگفتند. گرفتهشده از بادمجان تخمی (تخمدار) و مرکّبات پرتخم و هندوانه و سبزیجات و ...».
ابوالحسن نجفی (فرهنگ فارسی عامیانه ۱۳۷۸، ذیل تخمی) شاهدهایی به دست میدهد که در آنها [...]
(دنبالۀ یادداشت در اینجا)
۱۴۰۰/۰۵/۲۷
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍78❤8
دربارۀ واژۀ رتیل / رطیل
برخی معتقدند اصل این کلمه در عربی رُتیلاء، به ضمّ اول و فتح دوم، است. این دو کلمه را گاهی بهغلط رطیل و رطیلاء مینویسند.
پاسخ:
۱. در زبان عربی هم رتیلاء به کار میرود و هم رطیلاء. با این توضیح که به نوشتۀ مؤلف فرهنگ محیطالمحیط، رطیلاء تصحیفشدۀ رتیلاء است (بطرس البستانی، محیطالمحیط ۱۹۸۷، ص ۳۳۹).
٢. گاه سخنگویان یک زبان برخی واژههای بسیطِ معمولاً قرضی را متشکل از یک ریشه و یک وندِ زبان بومی خود میپندارند و سپس آن بهاصطلاح وند را از آغاز یا پایان واژه حذف میکنند. در زبانشناسی، به این قاعده «ساخت معکوس» (back formation) میگوییم.
در فارسی، بست چاکناییِ پایانیِ رتیلاء و رطیلاء را حذف یا تضعیف کردهایم و واکۀ «ا» در پایان این دو واژه را پسوند جمع انگاشتهایم؛ یعنی صورتِ گفتاریِ رتیلها و رطیلها. سپس با حذفِ «ا» از پایانِ آنها، بهگمان خود، صورت مفرد این دو، یعنی رتیل و رطیل، را ساختهایم. این فرایند در فارسی مثالهای بسیاری دارد؛ ازجمله:
کالباس از کالباسای روسی؛
واکس از واکسای روسی؛
لنت از لنتای روسی؛
دوجین از دیوژینای روسی (مثالها از: علیاشرف صادقی، «کلمات روسی در زبان فارسی و تاریخچهٔ ورود آنها»، مجلهٔ زبانشناسی، شمارۀ ۴۰، ۱۳۸۴)؛
کاندید از کاندیدای فرانسوی (علیاشرف صادقی، «فرهنگ اصطلاحات دورهٔ قاجار: قشون و نظمیه»، مجلهٔ زبانشناسی، شمارۀ ۳۵، ۱۳۸۲، ص ۱۴۸)؛
قلع از قلعیِ عربی (علیاشرف صادقی).
این فرایند در دیگر زبانها نیز روی میدهد؛ چنانکه در انگلیسی، واژهٔ babysit را از babysitter و televise را از television ساختهاند (Trask's Historical Linguistics, Routledge, 2015, p. 30).
کوتاه آنکه در عربی رتیلاء و رطیلاء وجود دارد و در فارسی رتیل و رطیل، ولی چون در زبان وامدهنده، یعنی عربی، رطیلاء مصحف است و کاربرد آن از رتیلاء کمتر است، بهتر است در زبان وامگیرنده، یعنی فارسی، نیز رتیل را معیار و رطیل را غیرمعیار بدانیم. با استناد به پیکرههای زبانی فارسی نیز، بسامد رتیل از رطیل بیشتر است.
پیکرۀ زبانیِ استفادهشده در این پژوهش:
پیکرهٔ فارسی روز، به سرپرستی فرهاد قربانزاده، به سرمایهگذاری انتشارات تیسا
نیز بنگرید به کاندید / کاندیدا.
۱۴۰۳/۰۷/۱۶
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
برخی معتقدند اصل این کلمه در عربی رُتیلاء، به ضمّ اول و فتح دوم، است. این دو کلمه را گاهی بهغلط رطیل و رطیلاء مینویسند.
پاسخ:
۱. در زبان عربی هم رتیلاء به کار میرود و هم رطیلاء. با این توضیح که به نوشتۀ مؤلف فرهنگ محیطالمحیط، رطیلاء تصحیفشدۀ رتیلاء است (بطرس البستانی، محیطالمحیط ۱۹۸۷، ص ۳۳۹).
٢. گاه سخنگویان یک زبان برخی واژههای بسیطِ معمولاً قرضی را متشکل از یک ریشه و یک وندِ زبان بومی خود میپندارند و سپس آن بهاصطلاح وند را از آغاز یا پایان واژه حذف میکنند. در زبانشناسی، به این قاعده «ساخت معکوس» (back formation) میگوییم.
در فارسی، بست چاکناییِ پایانیِ رتیلاء و رطیلاء را حذف یا تضعیف کردهایم و واکۀ «ا» در پایان این دو واژه را پسوند جمع انگاشتهایم؛ یعنی صورتِ گفتاریِ رتیلها و رطیلها. سپس با حذفِ «ا» از پایانِ آنها، بهگمان خود، صورت مفرد این دو، یعنی رتیل و رطیل، را ساختهایم. این فرایند در فارسی مثالهای بسیاری دارد؛ ازجمله:
کالباس از کالباسای روسی؛
واکس از واکسای روسی؛
لنت از لنتای روسی؛
دوجین از دیوژینای روسی (مثالها از: علیاشرف صادقی، «کلمات روسی در زبان فارسی و تاریخچهٔ ورود آنها»، مجلهٔ زبانشناسی، شمارۀ ۴۰، ۱۳۸۴)؛
کاندید از کاندیدای فرانسوی (علیاشرف صادقی، «فرهنگ اصطلاحات دورهٔ قاجار: قشون و نظمیه»، مجلهٔ زبانشناسی، شمارۀ ۳۵، ۱۳۸۲، ص ۱۴۸)؛
قلع از قلعیِ عربی (علیاشرف صادقی).
این فرایند در دیگر زبانها نیز روی میدهد؛ چنانکه در انگلیسی، واژهٔ babysit را از babysitter و televise را از television ساختهاند (Trask's Historical Linguistics, Routledge, 2015, p. 30).
کوتاه آنکه در عربی رتیلاء و رطیلاء وجود دارد و در فارسی رتیل و رطیل، ولی چون در زبان وامدهنده، یعنی عربی، رطیلاء مصحف است و کاربرد آن از رتیلاء کمتر است، بهتر است در زبان وامگیرنده، یعنی فارسی، نیز رتیل را معیار و رطیل را غیرمعیار بدانیم. با استناد به پیکرههای زبانی فارسی نیز، بسامد رتیل از رطیل بیشتر است.
پیکرۀ زبانیِ استفادهشده در این پژوهش:
پیکرهٔ فارسی روز، به سرپرستی فرهاد قربانزاده، به سرمایهگذاری انتشارات تیسا
نیز بنگرید به کاندید / کاندیدا.
۱۴۰۳/۰۷/۱۶
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
Telegram
از ویرایش
کاندید / کاندیدا
برخی معتقدند این دو کلمه را نباید بهجای هم به کار برد. کاندید واژهای فرانسوی (candide) بهمعنای «سادهدل» و «معصوم» است. کاندیدا نیز واژهای فرانسوی (candidat)، اما بهمعنای «داوطلب» یا «نامزد» برای اجرای کاری یا احراز مقامی است. بنابراین…
برخی معتقدند این دو کلمه را نباید بهجای هم به کار برد. کاندید واژهای فرانسوی (candide) بهمعنای «سادهدل» و «معصوم» است. کاندیدا نیز واژهای فرانسوی (candidat)، اما بهمعنای «داوطلب» یا «نامزد» برای اجرای کاری یا احراز مقامی است. بنابراین…
👍25❤10👏4
دربارهٔ واژهٔ نجاتغریق و غريقنجات
١. نجاتغريق یا غريقنجات به معنی «نجاتدهندهٔ غریق» است و نجات در این ترکیب صفتگونه است و نه اسم. در برخی واژههای مرکب فارسی، اسم تغییر مقوله میدهد و بهصورت صفتگونه به کار میرود؛ مانند ايراندوست (= دوستدارندهٔ ایران)، بلندپرواز (= بلندپروازکننده)، جاننثار (= نثارکنندهٔ جان)، زودباور (= زودباورکننده)، و گفتاردرمان (= درمانکنندهٔ گفتار).
این واژههای مرکّب صفتاند. در زیرساختِ جزء صفتگونهٔ این ترکیبها (یعنی نجات، دوست، پرواز، نثار، باور، و درمان)، بهترتیب فعلهای مرکب نجات دادن، دوست داشتن، پرواز کردن، نثار کردن، باور کردن، و درمان کردن قرار دارد. پس از حذف شدنِ همکردِ این فعلهای مرکّب، عنصر غیرفعلی یا همان صفتواره بهمانند بن فعل بسیط عمل میکند و بهقیاس صفتهای فاعلی مرکّب مرخم (به تعبیر دستورهای سنتی)، مانند داستاننويس (= نویسندهٔ داستان)، دانشجو (= جویندهٔ دانش) و طلافروش (= فروشندهٔ طلا)، در فرایند واژهسازی به کار میرود.
این فرایند را میتوان اینگونه تحلیل کرد:
نجات دادنِ غريق ◄ نجاتدهندهٔ غريق ◄ غريقنجات
چنانکه، برای مثال، جاننثار را نیز میتوان اینگونه تحلیل کرد:
نثار کردن جان ◄ نثارکنندهٔ جان ◄ جاننثار
٢. نجاتغريق مقلوبِ غريقنجات است؛ چنانکه برای نمونه، کارمزد نیز، در لغت، مقلوب مزدِ کار است. این ساخت یکی از ساختهای صرفی در زبان فارسی است و نمیتوان آن را غلط دانست.
منابع
علاءالدین طباطبایی، ترکیب در زبان فارسی (بررسی ساختاری واژههای مرکّب)، تهران، کتاب بهار، ۱۳۹۵.
علاءالدین طباطبایی، واژهسازی و دستور (مجموعهمقالات)، گردآوردهٔ احمد خندان، تهران، کتاب بهار، ۱۳۹۴.
تحریر پیشینِ این یادداشت نخستین بار در سال ۱۳۹۶ در وبگاه ویراستاران منتشر شدهاست.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
١. نجاتغريق یا غريقنجات به معنی «نجاتدهندهٔ غریق» است و نجات در این ترکیب صفتگونه است و نه اسم. در برخی واژههای مرکب فارسی، اسم تغییر مقوله میدهد و بهصورت صفتگونه به کار میرود؛ مانند ايراندوست (= دوستدارندهٔ ایران)، بلندپرواز (= بلندپروازکننده)، جاننثار (= نثارکنندهٔ جان)، زودباور (= زودباورکننده)، و گفتاردرمان (= درمانکنندهٔ گفتار).
این واژههای مرکّب صفتاند. در زیرساختِ جزء صفتگونهٔ این ترکیبها (یعنی نجات، دوست، پرواز، نثار، باور، و درمان)، بهترتیب فعلهای مرکب نجات دادن، دوست داشتن، پرواز کردن، نثار کردن، باور کردن، و درمان کردن قرار دارد. پس از حذف شدنِ همکردِ این فعلهای مرکّب، عنصر غیرفعلی یا همان صفتواره بهمانند بن فعل بسیط عمل میکند و بهقیاس صفتهای فاعلی مرکّب مرخم (به تعبیر دستورهای سنتی)، مانند داستاننويس (= نویسندهٔ داستان)، دانشجو (= جویندهٔ دانش) و طلافروش (= فروشندهٔ طلا)، در فرایند واژهسازی به کار میرود.
این فرایند را میتوان اینگونه تحلیل کرد:
نجات دادنِ غريق ◄ نجاتدهندهٔ غريق ◄ غريقنجات
چنانکه، برای مثال، جاننثار را نیز میتوان اینگونه تحلیل کرد:
نثار کردن جان ◄ نثارکنندهٔ جان ◄ جاننثار
٢. نجاتغريق مقلوبِ غريقنجات است؛ چنانکه برای نمونه، کارمزد نیز، در لغت، مقلوب مزدِ کار است. این ساخت یکی از ساختهای صرفی در زبان فارسی است و نمیتوان آن را غلط دانست.
منابع
علاءالدین طباطبایی، ترکیب در زبان فارسی (بررسی ساختاری واژههای مرکّب)، تهران، کتاب بهار، ۱۳۹۵.
علاءالدین طباطبایی، واژهسازی و دستور (مجموعهمقالات)، گردآوردهٔ احمد خندان، تهران، کتاب بهار، ۱۳۹۴.
تحریر پیشینِ این یادداشت نخستین بار در سال ۱۳۹۶ در وبگاه ویراستاران منتشر شدهاست.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍34❤15
دربارۀ واژۀ زغالاخته
«زغالاخته میوهای است ترش، از زرشکِ تازه بالیدهتر و رنگش سیاه، در شکنبۀ گوسفند مطبوخ سازند (محاورهدانان ایران). وحید در هجو کمالنام، خواجهسرایی که سیاهفام بود، گوید: "جمله ترشیهای عالم در مذاقم شکّر است / کند کرده این زغال اخته دندان مرا"» (سیالکوتی مَل وارسته، ص ۳۶۵). این تعریف و شاهد در فرهنگ بهار عجم (لاله تیک چند بهار) نیز آمده و در آنجا یاد شده این شاهد برگرفته از تذکرۀ نصرآبادی [در متن: نصیرآبادی] است. در تذکرۀ نصرآبادی (محمدطاهر نصرآبادی، ص ۳۸۶) سرایندۀ این بیت، با اندکی تفاوت، میرزا صادق دستغیب، قاضیالقضات شیراز در زمان شاهصفی (حکومت: ۱۰۳۸ـ۱۰۵۲)، ذکر شدهاست. ازاینرو، واژۀ زغالاخته دستکم از قرن یازدهم در فارسی کاربرد داشتهاست.
این واژه بهصورت اختهزغال و با املای اختهذغال نیز به کار رفتهاست: «همه قسم میوه برای فروش آورده بودند و ازجمله چیزی است به اختهذغال میماند، درشتتر و آبدارتر» (امینالدوله، ص ۳۷۲، از فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۵، ذیل اختهذغال). اختهزغال در گیلکی نیز کاربرد دارد (ستوده، با املای اختهذغال).
در فارسی دستکم دو واژۀ اَخته وجود دارد که اولی پرکاربرد و دومی کمکاربرد است. اخته در معنی «(انسان یا حیوان) که بیضۀ او را بیرون کشیده باشند» برگرفته از واژۀ مغولیِ میانۀ غربیِ axta یا aqta است (Doerfer 1963, vol. 1, p. 114). برخی این واژه را گونۀ دیگری از آخته (به معنی «بیرونکشیده»)، صفت مفعولیِ آختن، دانستهاند (نک. فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۵، ذیل اخته۱).
یک واژۀ اخته نیز وجود دارد که آن هم صفت است و با واژۀ پیشین همنام (همآوا و همنویسه) است و در زبان بسامد اندکی دارد. شاملو (ص ۵۵۲) ذیل آتش اخته آوردهاست: «زغالی که تا مغز افروخته باشد و دیگر گاز کربن تولید نکند». نجفی (ذیل آتش) معنی آتش اخته را «آتش کاملاً افروخته و گُلانداخته» ذکر کردهاست. اینک چند شاهد از اخته:
ـ «عروس را آهستهآهسته تا دَمِ درِ خانۀ داماد میآوردند و از خانۀ داماد یک آینه و دو چراغ و یک منقلْ آتشِ اخته میآوردند و در آن اسپند و کُنْدُر و وَشا میریختند و دود میکردند» (کتیرایی، ص ۱۸۸، شاهد از نجفی).
ـ «چارپایه بده و چایی پرمایه بریز / مرگ من! آتش اخته بده، وافور تمیز» (محمدعلی افراشته، شاهد از فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۲، ذیل آتش اخته).
ـ «بگو بروند سرتاخت از تنور جهنم دو سه گل از آن آتشهای اختۀ سینهکفتری و از آن حُطَمههای [= آتشهای] بیدود بیاورند» (جمالزاده، ص ۱۶، شاهد از فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۵، ذیل اخته).
ـ «باشلار شاعر و فیلسوف خلوت و حریم انس و خانۀ کودکی و شعلۀ شمع و آتش اخته و گل آتش به رنگ قرمز تند و سرخِ سیر است که همواره بهسان یاقوت سرخ میتابد» (ستاری، ص ۵۴).
ـ شهر هنوز در گرمای داغِ روز لهله میزند. شاید این وضع تا صبح ادامه یابد. کسی نیست تا زغالهای اخته [متن: آخته] را از دامن آن بردارد. من نیز به یک زغال اخته [متن: آخته] میمانم (ایوانوا، ص ۲۳۲، شاهد از کتابخانۀ دیجیتال نور).
زغال در زغالاخته همان واژۀ پرکاربرد زغال به معنی «چوب سیاهشده براثر سوختن» است. از قرن پنجم دانشمندان ایرانی به این نکته آگاه بودهاند که بهجز واژۀ ذرخش (کوتاهشدۀ آذرخش)، «در زبان پارسی هیچ کلمه نیست که اول او ذال بُوَد» (اسدی، ذیل ذرخش). پس بهتر است زغال (با «ز») را املای معیار بدانیم.
کوتاه اینکه زغالاخته در لغت به معنی «زغال فروزان و سرخ» است و گویا فارسیزبانان این میوه را به چنین زغالی تشبیه کردهاند.
منابع
اسدی طوسی (۱۳۱۹)، لغت فرس، به کوشش عباس اقبال، مجلس.
امینالدوله، حاج میرزا علیخان صدراعظم (۱۳۵۴)، سفرنامۀ امینالدوله، به کوشش اسلام کاظمیه، با مقدمۀ علی امینی، توس.
ایوانوا، ناتالیا (۱۳۸۰)، ایراننامه، ترجمۀ هادی آزادی، الهدی.
باشلار، گاستون (۱۳۷۸)، روانکاوی آتش، ترجمۀ جلال ستاری، مقدمۀ مترجم، توس.
جمالزاده، محمدعلی (۱۳۵۶ [= ۲۵۳۶])، صحرای محشر، کانون معرفت.
ستاری، نک. باشلار.
ستوده، منوچهر (۱۳۹۱)، فرهنگ گیلکی، رشت، فرهنگ ایلیا.
سیالکوتی مَل وارسته (۱۳۹۶)، مصطلحاتالشعرا، به کوشش سیروس شمیسا، میترا.
شاملو، احمد (۱۳۶۱) کتاب کوچه، مازیار.
فرهنگ جامع زبان فارسی (جلد ۱: ۱۳۹۲؛ جلد ۲: ۱۳۹۵)، زیر نظر علیاشرف صادقی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
کتیرایی، محمود (۱۳۴۸)، از خشت تا خشت، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی.
لاله تیک چند بهار (۱۳۸۰)، بهار عجم، به کوشش کاظم دزفولیان، طلایه.
محمدطاهر نصرآبادی (۱۳۷۸)، تذکرۀ نصرآبادی، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، اساطیر.
نجفی، ابوالحسن (۱۳۷۸)، فرهنگ فارسی عامیانه، نیلوفر.
Doerfer, G. (1963), Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, Steiner.
۱۴۰۳/۰۷/۱۸
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
«زغالاخته میوهای است ترش، از زرشکِ تازه بالیدهتر و رنگش سیاه، در شکنبۀ گوسفند مطبوخ سازند (محاورهدانان ایران). وحید در هجو کمالنام، خواجهسرایی که سیاهفام بود، گوید: "جمله ترشیهای عالم در مذاقم شکّر است / کند کرده این زغال اخته دندان مرا"» (سیالکوتی مَل وارسته، ص ۳۶۵). این تعریف و شاهد در فرهنگ بهار عجم (لاله تیک چند بهار) نیز آمده و در آنجا یاد شده این شاهد برگرفته از تذکرۀ نصرآبادی [در متن: نصیرآبادی] است. در تذکرۀ نصرآبادی (محمدطاهر نصرآبادی، ص ۳۸۶) سرایندۀ این بیت، با اندکی تفاوت، میرزا صادق دستغیب، قاضیالقضات شیراز در زمان شاهصفی (حکومت: ۱۰۳۸ـ۱۰۵۲)، ذکر شدهاست. ازاینرو، واژۀ زغالاخته دستکم از قرن یازدهم در فارسی کاربرد داشتهاست.
این واژه بهصورت اختهزغال و با املای اختهذغال نیز به کار رفتهاست: «همه قسم میوه برای فروش آورده بودند و ازجمله چیزی است به اختهذغال میماند، درشتتر و آبدارتر» (امینالدوله، ص ۳۷۲، از فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۵، ذیل اختهذغال). اختهزغال در گیلکی نیز کاربرد دارد (ستوده، با املای اختهذغال).
در فارسی دستکم دو واژۀ اَخته وجود دارد که اولی پرکاربرد و دومی کمکاربرد است. اخته در معنی «(انسان یا حیوان) که بیضۀ او را بیرون کشیده باشند» برگرفته از واژۀ مغولیِ میانۀ غربیِ axta یا aqta است (Doerfer 1963, vol. 1, p. 114). برخی این واژه را گونۀ دیگری از آخته (به معنی «بیرونکشیده»)، صفت مفعولیِ آختن، دانستهاند (نک. فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۵، ذیل اخته۱).
یک واژۀ اخته نیز وجود دارد که آن هم صفت است و با واژۀ پیشین همنام (همآوا و همنویسه) است و در زبان بسامد اندکی دارد. شاملو (ص ۵۵۲) ذیل آتش اخته آوردهاست: «زغالی که تا مغز افروخته باشد و دیگر گاز کربن تولید نکند». نجفی (ذیل آتش) معنی آتش اخته را «آتش کاملاً افروخته و گُلانداخته» ذکر کردهاست. اینک چند شاهد از اخته:
ـ «عروس را آهستهآهسته تا دَمِ درِ خانۀ داماد میآوردند و از خانۀ داماد یک آینه و دو چراغ و یک منقلْ آتشِ اخته میآوردند و در آن اسپند و کُنْدُر و وَشا میریختند و دود میکردند» (کتیرایی، ص ۱۸۸، شاهد از نجفی).
ـ «چارپایه بده و چایی پرمایه بریز / مرگ من! آتش اخته بده، وافور تمیز» (محمدعلی افراشته، شاهد از فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۲، ذیل آتش اخته).
ـ «بگو بروند سرتاخت از تنور جهنم دو سه گل از آن آتشهای اختۀ سینهکفتری و از آن حُطَمههای [= آتشهای] بیدود بیاورند» (جمالزاده، ص ۱۶، شاهد از فرهنگ جامع زبان فارسی ۱۳۹۵، ذیل اخته).
ـ «باشلار شاعر و فیلسوف خلوت و حریم انس و خانۀ کودکی و شعلۀ شمع و آتش اخته و گل آتش به رنگ قرمز تند و سرخِ سیر است که همواره بهسان یاقوت سرخ میتابد» (ستاری، ص ۵۴).
ـ شهر هنوز در گرمای داغِ روز لهله میزند. شاید این وضع تا صبح ادامه یابد. کسی نیست تا زغالهای اخته [متن: آخته] را از دامن آن بردارد. من نیز به یک زغال اخته [متن: آخته] میمانم (ایوانوا، ص ۲۳۲، شاهد از کتابخانۀ دیجیتال نور).
زغال در زغالاخته همان واژۀ پرکاربرد زغال به معنی «چوب سیاهشده براثر سوختن» است. از قرن پنجم دانشمندان ایرانی به این نکته آگاه بودهاند که بهجز واژۀ ذرخش (کوتاهشدۀ آذرخش)، «در زبان پارسی هیچ کلمه نیست که اول او ذال بُوَد» (اسدی، ذیل ذرخش). پس بهتر است زغال (با «ز») را املای معیار بدانیم.
کوتاه اینکه زغالاخته در لغت به معنی «زغال فروزان و سرخ» است و گویا فارسیزبانان این میوه را به چنین زغالی تشبیه کردهاند.
منابع
اسدی طوسی (۱۳۱۹)، لغت فرس، به کوشش عباس اقبال، مجلس.
امینالدوله، حاج میرزا علیخان صدراعظم (۱۳۵۴)، سفرنامۀ امینالدوله، به کوشش اسلام کاظمیه، با مقدمۀ علی امینی، توس.
ایوانوا، ناتالیا (۱۳۸۰)، ایراننامه، ترجمۀ هادی آزادی، الهدی.
باشلار، گاستون (۱۳۷۸)، روانکاوی آتش، ترجمۀ جلال ستاری، مقدمۀ مترجم، توس.
جمالزاده، محمدعلی (۱۳۵۶ [= ۲۵۳۶])، صحرای محشر، کانون معرفت.
ستاری، نک. باشلار.
ستوده، منوچهر (۱۳۹۱)، فرهنگ گیلکی، رشت، فرهنگ ایلیا.
سیالکوتی مَل وارسته (۱۳۹۶)، مصطلحاتالشعرا، به کوشش سیروس شمیسا، میترا.
شاملو، احمد (۱۳۶۱) کتاب کوچه، مازیار.
فرهنگ جامع زبان فارسی (جلد ۱: ۱۳۹۲؛ جلد ۲: ۱۳۹۵)، زیر نظر علیاشرف صادقی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
کتیرایی، محمود (۱۳۴۸)، از خشت تا خشت، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی.
لاله تیک چند بهار (۱۳۸۰)، بهار عجم، به کوشش کاظم دزفولیان، طلایه.
محمدطاهر نصرآبادی (۱۳۷۸)، تذکرۀ نصرآبادی، به کوشش محسن ناجی نصرآبادی، اساطیر.
نجفی، ابوالحسن (۱۳۷۸)، فرهنگ فارسی عامیانه، نیلوفر.
Doerfer, G. (1963), Türkische und mongolische Elemente im Neupersischen, Wiesbaden, Steiner.
۱۴۰۳/۰۷/۱۸
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
❤42👏14👍11
دربارۀ واژۀ فارس
فارس / پارس اسم مکان است (مانند «خلیج فارس» و «استان فارس»). منسوب به فارس / پارس میشود فارسی / پارسی (مانند «سلمان فارسی» و «زبان فارسی» و «سرباز پارسی»). پس کسی که به فارسی سخن میگوید میشود فارسیزبان. فارسیزبانان به زبان طبیعی در معرفی خود نمیگویند «من فارسم»، بلکه به شهر و زادگاه خود اشاره میکنند و میگویند «من اصفهانیام / تهرانیام / شیرازیام».
به کار بردن واژۀ فارس (بدون پسوند «ـی») برای اشاره به افرادْ جدید است و فقط چند دهه قدمت دارد. در گذشته به فارسیزبانان و، در کاربردی گستردهتر، به همۀ ایرانیان فارسی میگفتند: «عشق است که آرزوی جانِ همه اوست / عشق است که مرغِ آشیانِ همه اوست ـ نه ترک، نه فارسی، نه هندو، نه عرب / لیکن همهدان و همزبانِ همه اوست» (اهلی شیرازی، شاهد از گنجور).
و جمع پارسی و فارسی بهترتیب پارسیان و فارسیان بودهاست: «فارسیان او را اردشیر درازدست خوانند» (ابنبلخی، تاریخ گزیده، ۱۹۲۱، ص ۹۴)؛ «پارسیان ... روزها را نامها داشتند اندر ماه» (بیرونی ۱۳۵۲، ص ۲۳۳، شاهد از کتابخانۀ دیجیتال نور).
فارس نامیدن فارسیزبانان از آنجا به فارسی راه یافته که گروههای زبانی دیگر، مانند کردها و ترکها و عربها، به قیاس نام جامعهٔ زبانی خود، یعنی کُرد و تُرک و عرب و جز آنها، پنداشتهاند قومی به نام فارس هم وجود دارد. حال آنکه تا پیش از انقلاب مشروطه در هیچ منبعی فارسیزبانان فارس خوانده نشدهاند، بلکه فارسی / پارسی نامیده شدهاند. البته در فارسی باستان و میانه به گروهی از ایرانیان پارس (و نه فارس) گفته میشدهاست، ولی این کاربرد زبانی در دورهٔ اسلامی فراموش شدهاست.
در این چند دهه، به تأثیر از گروههای زبانی دیگر، مانند کردها و ترکها و عربها، این کاربرد کمابیش به فارسی نیز راه یافته و گاه ممکن است فارسیزبانان هنگام ایجاد تقابل میان فارسیزبانان و دیگران، مثلاً بگویند «فلانی تُرک است و بهمانی فارس است»، ولی چنانکه گفته شد، این کاربرد در فارسی قدمتی ندارد.
تأکید میشود که در این یادداشت سخن فقط دربارۀ حذف پسوند «ـی» از فارسی / پارسی است.
١۴۰٣/۰٧/٢۱
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
فارس / پارس اسم مکان است (مانند «خلیج فارس» و «استان فارس»). منسوب به فارس / پارس میشود فارسی / پارسی (مانند «سلمان فارسی» و «زبان فارسی» و «سرباز پارسی»). پس کسی که به فارسی سخن میگوید میشود فارسیزبان. فارسیزبانان به زبان طبیعی در معرفی خود نمیگویند «من فارسم»، بلکه به شهر و زادگاه خود اشاره میکنند و میگویند «من اصفهانیام / تهرانیام / شیرازیام».
به کار بردن واژۀ فارس (بدون پسوند «ـی») برای اشاره به افرادْ جدید است و فقط چند دهه قدمت دارد. در گذشته به فارسیزبانان و، در کاربردی گستردهتر، به همۀ ایرانیان فارسی میگفتند: «عشق است که آرزوی جانِ همه اوست / عشق است که مرغِ آشیانِ همه اوست ـ نه ترک، نه فارسی، نه هندو، نه عرب / لیکن همهدان و همزبانِ همه اوست» (اهلی شیرازی، شاهد از گنجور).
و جمع پارسی و فارسی بهترتیب پارسیان و فارسیان بودهاست: «فارسیان او را اردشیر درازدست خوانند» (ابنبلخی، تاریخ گزیده، ۱۹۲۱، ص ۹۴)؛ «پارسیان ... روزها را نامها داشتند اندر ماه» (بیرونی ۱۳۵۲، ص ۲۳۳، شاهد از کتابخانۀ دیجیتال نور).
فارس نامیدن فارسیزبانان از آنجا به فارسی راه یافته که گروههای زبانی دیگر، مانند کردها و ترکها و عربها، به قیاس نام جامعهٔ زبانی خود، یعنی کُرد و تُرک و عرب و جز آنها، پنداشتهاند قومی به نام فارس هم وجود دارد. حال آنکه تا پیش از انقلاب مشروطه در هیچ منبعی فارسیزبانان فارس خوانده نشدهاند، بلکه فارسی / پارسی نامیده شدهاند. البته در فارسی باستان و میانه به گروهی از ایرانیان پارس (و نه فارس) گفته میشدهاست، ولی این کاربرد زبانی در دورهٔ اسلامی فراموش شدهاست.
در این چند دهه، به تأثیر از گروههای زبانی دیگر، مانند کردها و ترکها و عربها، این کاربرد کمابیش به فارسی نیز راه یافته و گاه ممکن است فارسیزبانان هنگام ایجاد تقابل میان فارسیزبانان و دیگران، مثلاً بگویند «فلانی تُرک است و بهمانی فارس است»، ولی چنانکه گفته شد، این کاربرد در فارسی قدمتی ندارد.
تأکید میشود که در این یادداشت سخن فقط دربارۀ حذف پسوند «ـی» از فارسی / پارسی است.
١۴۰٣/۰٧/٢۱
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍49❤22👎1
Forwarded from از ویرایش (فرهاد قربانزاده)
در فارسی بهجای f*cking میگوییم «کوفتی»، «لعنتی»، «زهرماری»، «وامانده»، «صاحبمرده»، «آشغال» یا معادلهای مناسب دیگر:
دهمیلیون فاکینگ تومن.
دهمیلیون تومنِ کوفتی.
نیاز نیست که چون در انگلیسی «فاکینگ» در وسط عبارت میآید، در فارسی هم معادلش را در وسط عبارت بیاوریم.
۱۴۰۱/۰۴/۱۳
◽️ فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
دهمیلیون فاکینگ تومن.
دهمیلیون تومنِ کوفتی.
نیاز نیست که چون در انگلیسی «فاکینگ» در وسط عبارت میآید، در فارسی هم معادلش را در وسط عبارت بیاوریم.
۱۴۰۱/۰۴/۱۳
◽️ فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍63❤44👏3
دربارۀ فرهنگ زبانآموز پیشرفتۀ کِیمبریج
ویراست چهارم فرهنگ زبانآموز پیشرفتۀ کِیمبریج (Cambridge Advanced Learner’s Dictionary) در سال ۲۰۱۳ به سرپرستی کالین مکاینتاش (Colin McIntosh) در ۱۸۴۴ صفحه و همراه با لوح فشرده منتشر شدهاست. این فرهنگ دربردارندۀ ١۴۰،۰۰۰ واژه، عبارت، معنی و شاهد است و برای انگلیسیآموزان سطح فرامیانی تا پیشرفته مناسب است.
چاپ دورنگ کتاب به کاربر فرهنگ کمک میکند تا راحتتر به برخی اطلاعات دست یابد.
تلفظها با الفبای آوانگار بینالمللی (IPA) نشان داده شدهاند و در پایینِ همۀ صفحهها نویسههای این الفبا همراه با یک مثال فهرست شدهاست.
واژهها، ترکیبها و معنیهای پربسامد بهترتیب با برچسبهای A1، A2، B1، B2، C1، و C2 مشخص شدهاند. A1 نشاندهندۀ پربسامدترین واژهها، ترکیبها و معنیها است و C2 بسامد کمتری را نشان میدهد. این برچسبها برای زبانآموزان بسیار کاربردیاند و میتوانند با استفاده از آنها واژههای ضروریتر برای یاد گرفتن را اولویتبندی کنند.
پیکرۀ بینالمللی کیمبریج (Cambridge International Corpus) پیکرۀ اصلی این فرهنگ است. این پیکرۀ یکونیممیلیاردکلمهای (تا زمان تألیف ویراست چهارم فرهنگ)، که براساس گسترۀ وسیعی از منابع نوشتاری و گفتاریِ بسیار متنوع گردآوری شدهاست، هم انگلیسی بریتانیایی و هم انگلیسی امریکایی را در بر دارد. برای تألیف این فرهنگ از پیکرۀ زبانآموز کیمبریج (Cambridge Learner Corpus) نیز استفاده شدهاست. چهلوپنجمیلیون (تا زمان تألیف ویراست چهارم فرهنگ) واژۀ انگلیسی نوشتاری موجود در این پیکره برگرفته از برگههای امتحانی انگلیسیآموزان سراسر دنیا است. در این پیکره، بیش از ۲۳ میلیون غلط زبانآموزان مشخص شدهاست. افزونبراین، رایجترین غلطهای انگلیسیآموزانِ سطح پیشرفته استخراج شده و در قالب پانصد یادداشت با عنوان «غلط رایج» (Common Mistake) در فرهنگ درج شدهاست تا کاربران از آنها پرهیز کنند. با بهرهمندی از این پیکره میتوان دریافت که زبانآموزان در هر سطح به چه میزان از توانایی دست یافتهاند.
پیشمتن فرهنگ از این بخشها تشکیل شدهاست: پیشگفتار (دو صفحه)، راهنمای استفاده از فرهنگ (چهار صفحه)، و واژههایی که با عدد آغاز میشوند و نمیتوان آنها را در بدنۀ فرهنگ قرار داد، مانند 4WD و 4G (یک صفحه).
میانمتن فرهنگ، که بین دو صفحۀ ٩۱۶ و ٩۱۷ قرار دارد، از سه بخش تشکیل شدهاست: ۱. بخشی با عنوان «تمرکز بر نوشتار» (focus on writing) در سی صفحه و متشکل از زیربخشهای «پیشرفت در نوشتن»، «نوشتار رسمی»، «نوشتار دانشگاهی»، «مصاحبه»، و «نوشتار غیررسمی». ۲. تصویرهایی رنگی از اعضای بدن، حالتهای بدن، غذاها، میوهها و سبزیجات، پوشاک، مو (رنگها و حالتهای آن)، رایانه، نوشتافزار و وسیلههای اداری، مسافرت، کشتی، قایق و هواپیما، خودرو و موتورسیکلت، خانه، وسایل آشپزخانه، سازها، ورزشها، حیوانات، و گلها. این بخش نوعی فرهنگ موضوعی و تصویری زبان انگلیسی هم هست. ۳. نقشۀ بریتانیا، امریکا و کانادا، و استرالیا و نیوزیلند.
پسمتن فرهنگ نیز از این بخشها تشکیل شدهاست: فهرستی از فعلهای بیقاعده (سه صفحه)، نامهای جغرافیایی و صورت صفتی آنها (پنج صفحه)، جدول نشانههای آوایی (یک صفحه) و نکتههایی دربارۀ تلفظ امریکایی و بریتانیایی، تکیه (stress)، هجا، و صورتهای قوی و ضعیف (strong forms and weak forms) (یک صفحه). دربارۀ صورتهای قوی و ضعیف، ازجمله در مدخل them چنین آمدهاست:
them strong /ðem/, weak /ðәm/
افزونبر تصویرهای رنگی موجود در میانمتن فرهنگ، گاه در برابر برخی مدخلها نیز تصویری تکرنگ وجود دارد، مانند مدخلهای coyote «نوعی گرگ بومی امریکای شمالی»، gondola «نوعی قایق ونیزی»، hourglass «ساعت شنی»، و iron «اتو».
در مدخلهای دارای معنیهای زیاد، پیش از شمارۀ معنی، معنیِ کلی آن به رنگ قرمز و با قلم درشتتر نوشته شدهاست تا با نگاهی گذرا به این معنینما(signpost)ها، بتوان سریعتر به تعریف مورد نظر رهنمون شد. با این امکان، کاربر مجبور نخواهد بود همۀ معنیها را بخواند تا معنی دلخواه خود را بیابد. برای نمونه، بنگرید به مدخل thrash در عکس پیوست:
معنی یا معنیهایی که مقولۀ دستوری یکسانی دارند با نشانۀ ▶️ از معنی یا معنیهایی که مقولۀ دستوری دیگری دارند تفکیک شدهاند، مانندِ
book
▶️ noun 1 ... 2 ... 6 ...
▶️ verb 1 ... 2 ...
نسخۀ برخط این فرهنگ: اینجا.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
ویراست چهارم فرهنگ زبانآموز پیشرفتۀ کِیمبریج (Cambridge Advanced Learner’s Dictionary) در سال ۲۰۱۳ به سرپرستی کالین مکاینتاش (Colin McIntosh) در ۱۸۴۴ صفحه و همراه با لوح فشرده منتشر شدهاست. این فرهنگ دربردارندۀ ١۴۰،۰۰۰ واژه، عبارت، معنی و شاهد است و برای انگلیسیآموزان سطح فرامیانی تا پیشرفته مناسب است.
چاپ دورنگ کتاب به کاربر فرهنگ کمک میکند تا راحتتر به برخی اطلاعات دست یابد.
تلفظها با الفبای آوانگار بینالمللی (IPA) نشان داده شدهاند و در پایینِ همۀ صفحهها نویسههای این الفبا همراه با یک مثال فهرست شدهاست.
واژهها، ترکیبها و معنیهای پربسامد بهترتیب با برچسبهای A1، A2، B1، B2، C1، و C2 مشخص شدهاند. A1 نشاندهندۀ پربسامدترین واژهها، ترکیبها و معنیها است و C2 بسامد کمتری را نشان میدهد. این برچسبها برای زبانآموزان بسیار کاربردیاند و میتوانند با استفاده از آنها واژههای ضروریتر برای یاد گرفتن را اولویتبندی کنند.
پیکرۀ بینالمللی کیمبریج (Cambridge International Corpus) پیکرۀ اصلی این فرهنگ است. این پیکرۀ یکونیممیلیاردکلمهای (تا زمان تألیف ویراست چهارم فرهنگ)، که براساس گسترۀ وسیعی از منابع نوشتاری و گفتاریِ بسیار متنوع گردآوری شدهاست، هم انگلیسی بریتانیایی و هم انگلیسی امریکایی را در بر دارد. برای تألیف این فرهنگ از پیکرۀ زبانآموز کیمبریج (Cambridge Learner Corpus) نیز استفاده شدهاست. چهلوپنجمیلیون (تا زمان تألیف ویراست چهارم فرهنگ) واژۀ انگلیسی نوشتاری موجود در این پیکره برگرفته از برگههای امتحانی انگلیسیآموزان سراسر دنیا است. در این پیکره، بیش از ۲۳ میلیون غلط زبانآموزان مشخص شدهاست. افزونبراین، رایجترین غلطهای انگلیسیآموزانِ سطح پیشرفته استخراج شده و در قالب پانصد یادداشت با عنوان «غلط رایج» (Common Mistake) در فرهنگ درج شدهاست تا کاربران از آنها پرهیز کنند. با بهرهمندی از این پیکره میتوان دریافت که زبانآموزان در هر سطح به چه میزان از توانایی دست یافتهاند.
پیشمتن فرهنگ از این بخشها تشکیل شدهاست: پیشگفتار (دو صفحه)، راهنمای استفاده از فرهنگ (چهار صفحه)، و واژههایی که با عدد آغاز میشوند و نمیتوان آنها را در بدنۀ فرهنگ قرار داد، مانند 4WD و 4G (یک صفحه).
میانمتن فرهنگ، که بین دو صفحۀ ٩۱۶ و ٩۱۷ قرار دارد، از سه بخش تشکیل شدهاست: ۱. بخشی با عنوان «تمرکز بر نوشتار» (focus on writing) در سی صفحه و متشکل از زیربخشهای «پیشرفت در نوشتن»، «نوشتار رسمی»، «نوشتار دانشگاهی»، «مصاحبه»، و «نوشتار غیررسمی». ۲. تصویرهایی رنگی از اعضای بدن، حالتهای بدن، غذاها، میوهها و سبزیجات، پوشاک، مو (رنگها و حالتهای آن)، رایانه، نوشتافزار و وسیلههای اداری، مسافرت، کشتی، قایق و هواپیما، خودرو و موتورسیکلت، خانه، وسایل آشپزخانه، سازها، ورزشها، حیوانات، و گلها. این بخش نوعی فرهنگ موضوعی و تصویری زبان انگلیسی هم هست. ۳. نقشۀ بریتانیا، امریکا و کانادا، و استرالیا و نیوزیلند.
پسمتن فرهنگ نیز از این بخشها تشکیل شدهاست: فهرستی از فعلهای بیقاعده (سه صفحه)، نامهای جغرافیایی و صورت صفتی آنها (پنج صفحه)، جدول نشانههای آوایی (یک صفحه) و نکتههایی دربارۀ تلفظ امریکایی و بریتانیایی، تکیه (stress)، هجا، و صورتهای قوی و ضعیف (strong forms and weak forms) (یک صفحه). دربارۀ صورتهای قوی و ضعیف، ازجمله در مدخل them چنین آمدهاست:
them strong /ðem/, weak /ðәm/
افزونبر تصویرهای رنگی موجود در میانمتن فرهنگ، گاه در برابر برخی مدخلها نیز تصویری تکرنگ وجود دارد، مانند مدخلهای coyote «نوعی گرگ بومی امریکای شمالی»، gondola «نوعی قایق ونیزی»، hourglass «ساعت شنی»، و iron «اتو».
در مدخلهای دارای معنیهای زیاد، پیش از شمارۀ معنی، معنیِ کلی آن به رنگ قرمز و با قلم درشتتر نوشته شدهاست تا با نگاهی گذرا به این معنینما(signpost)ها، بتوان سریعتر به تعریف مورد نظر رهنمون شد. با این امکان، کاربر مجبور نخواهد بود همۀ معنیها را بخواند تا معنی دلخواه خود را بیابد. برای نمونه، بنگرید به مدخل thrash در عکس پیوست:
معنی یا معنیهایی که مقولۀ دستوری یکسانی دارند با نشانۀ ▶️ از معنی یا معنیهایی که مقولۀ دستوری دیگری دارند تفکیک شدهاند، مانندِ
book
▶️ noun 1 ... 2 ... 6 ...
▶️ verb 1 ... 2 ...
نسخۀ برخط این فرهنگ: اینجا.
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👏15👍3❤2
دربارۀ فرهنگ انگلیسیِ امریکایی لانگمن
چاپ نخست فرهنگ انگلیسیِ آمریکایی لانگمن (Longman Dictionary of American English) در سال ۱٩۸۳، ویراست دوم آن در سال ۱٩٩۷، ویراست سوم آن در سال ۲۰۰۴، ویراست چهارم آن در سال ۲۰۰۸ به سرپرستی مایکل مایور، همراه با لوح فشرده در ۱۱۸۰ صفحه و ویراست پنجم آن در سال ۲۰۱۴ در ۱۲٩۶ صفحه منتشر شدهاست. در ویراست اخیر، شمارۀ شناسایی شخصی (PIN) قرار دارد که کاربر با استفاده از آن میتواند بهرایگان از نسخۀ برخط کتاب استفاده کند.
پیشمتن ویراست چهارم فرهنگ از این بخشها تشکیل شدهاست: نکتههایی دربارۀ تلفظهای موجود در فرهنگ (یک صفحه)، کوتهنوشتها و کدهای دستوری (یک صفحه)، برچسبهای بهکاررفته در فرهنگ (یک صفحه)، شناسنامۀ کتاب و نام مؤلفان (یک صفحه)، سپاسگزاری (یک صفحه)، فهرست (یک صفحه)، عنوان (یک صفحه)، راهنمای استفاده از فرهنگ (دو صفحه)، و پیشگفتار (یک صفحه).
میانمتن فرهنگ از این بخشها تشکیل شدهاست: دستنامۀ زبانآموز (بخش نخست) که در آن ۳۷ تمرین برای استفادۀ درست از فرهنگ وجود دارد (از صفحۀ A1 تا A14)، تصویرهایی رنگی از حیوانات، بدن انسان، ورزشها، فعلهای مربوط به آشپزی، رایانه و فناوری، نامآواها (مانند crunch «قرچقروچ» و rustle «خشخش»)، فعلهای مربوط به حرکت دست (مانند pinch «نیشگون گرفتن» و scratch «خاراندن»)، فعلهای حرکتی (مانند push «فشار دادن» و jump «پریدن»)، درختان و گیاهان، پدیدههای زمینشناختی، نقشۀ امریکا (از صفحۀ A15 تا A25)، دستنامۀ زبانآموز (بخش دوم) که در آن دربارۀ نشانهگذاری، تقویت واژگان، همایندها، اصطلاحات، مقالهنویسی، نوشتن نامه و رایانامه، نوشتن کارنامک، واژهسازی با استفاده از وندها، ریشهشناسی، اسمهای شمارپذیر و شمارناپذیر، الگوهای نحوی فعل، حروف اضافه، فعلهای گروهی، فعلهای وجهی، قیدهای تأکیدی، و اداتها مطالبی آمدهاست (از صفحۀ A26 تا A58).
پسمتن فرهنگ نیز از این بخشها تشکیل شدهاست: فعلهای بیقاعده (چهار صفحه)، نامهای جغرافیایی و صورت صفتی آنها (شش صفحه)، واحدهای اندازهگیری و شمارش (یک صفحه)، پاسخ پرسشهای موجود در دستنامۀ زمانآموز که در میانمتن فرهنگ قرار دارد (یک صفحه)، و قراردادی حقوقی که بهموجب آن کاربر این فرهنگ اجازۀ برخی کارها، مانند تکثیر لوح فشردۀ فرهنگ یا تهیۀ رونوشت (فتوکپی) از صفحههای آن را نخواهد داشت (یک صفحه).
این فرهنگ برای انگلیسیآموزان سطح متوسط مناسب است.
تلفظها با الفبای آوانگار بینالمللی نشان داده شدهاند.
در ویراست پنجم کتاب، ۱۰٩,۰۰۰ واژه، معنی و عبارت و نیز ۵٩,۰۰۰ شاهد قرار دارد. ٩۰۰۰ واژۀ پرکاربرد انگلیسی که برای درک متن اهمیت بسیار دارند با رنگ دیگر مشخص شدهاست.
پیکرۀ زبانی این فرهنگ به نام شبکۀ پیکرۀ لانگمن (Network Longman Corpus) دربردارندۀ حدود چهارصدمیلیون واژه (تا زمان تألیف ویراست چهارم فرهنگ) است. افزونبراین، از پیکرۀ زبانآموز لانگمن (Longman Learner’s Corpus) با حدود هشت میلیون واژه نیز در تألیف این فرهنگ استفاده شدهاست. متنهای موجود در این پیکره را زبانآموزان زبان انگلیسی در قالب امتحان و یادداشت نوشتهاند. بررسی غلطهای انگلیسیآموزان در برگههای امتحانی و یادداشتهایشان این امکان را به مؤلفان فرهنگ دادهاست که اطلاعات کاربردی روشن و مفیدی در فرهنگ بگنجانند. این اطلاعات که در تعریفها، شاهدها و نکتههای کاربردی (← دنبالۀ مطلب) نمود یافتهاست، به کاربران فرهنگ کمک میکند از آن اشتباهات بپرهیزند. برای تهیۀ بخش گفتاری این پیکره، گفتوگوهای واقعی مردم امریکا ضبط و پیادهسازی شدهاست.
تعریفهای موجود در این فرهنگ با استفاده از دوهزار واژۀ پرکاربرد انگلیسی نوشته شدهاند. ازاینرو، درک تعریفها برای زبانآموز بسیار ساده است.
در برخی مدخلها، علاوهبر مقولۀ دستوری، نکتههای دستوری در کادری صورتیرنگ و با عنوان GRAMMAR آمدهاست. برای نمونه، در مدخل every چنین آمدهاست: every, every one, everyone: این سه واژه با فعل مفرد به کار میرود [شاهد]. Every one برای تأکید بر این به کار میرود که منظور شما هر شخص یا چیزی است که در یک گروه قرار دارد. Everyone بهمعنی «همۀ افراد گروه» است.
واژههای همایند، همراه با معنی آنها، در کادری آبیرنگ با عنوان COLLOCATIONS آمدهاست. این همایندها ترکیب نیستند و نمیتوانند زیرمدخل شوند. برای مثال، در مدخل seat «صندلی»، هشت همایند آمده که یکی از آنها good seat است به این معنی: «در تئاتر، ورزشگاه و مانند آنها، جایی که دید خوبی دارد».
(دنبالۀ مطلب)
١۴۰٣/۰٧/٢۴
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
چاپ نخست فرهنگ انگلیسیِ آمریکایی لانگمن (Longman Dictionary of American English) در سال ۱٩۸۳، ویراست دوم آن در سال ۱٩٩۷، ویراست سوم آن در سال ۲۰۰۴، ویراست چهارم آن در سال ۲۰۰۸ به سرپرستی مایکل مایور، همراه با لوح فشرده در ۱۱۸۰ صفحه و ویراست پنجم آن در سال ۲۰۱۴ در ۱۲٩۶ صفحه منتشر شدهاست. در ویراست اخیر، شمارۀ شناسایی شخصی (PIN) قرار دارد که کاربر با استفاده از آن میتواند بهرایگان از نسخۀ برخط کتاب استفاده کند.
پیشمتن ویراست چهارم فرهنگ از این بخشها تشکیل شدهاست: نکتههایی دربارۀ تلفظهای موجود در فرهنگ (یک صفحه)، کوتهنوشتها و کدهای دستوری (یک صفحه)، برچسبهای بهکاررفته در فرهنگ (یک صفحه)، شناسنامۀ کتاب و نام مؤلفان (یک صفحه)، سپاسگزاری (یک صفحه)، فهرست (یک صفحه)، عنوان (یک صفحه)، راهنمای استفاده از فرهنگ (دو صفحه)، و پیشگفتار (یک صفحه).
میانمتن فرهنگ از این بخشها تشکیل شدهاست: دستنامۀ زبانآموز (بخش نخست) که در آن ۳۷ تمرین برای استفادۀ درست از فرهنگ وجود دارد (از صفحۀ A1 تا A14)، تصویرهایی رنگی از حیوانات، بدن انسان، ورزشها، فعلهای مربوط به آشپزی، رایانه و فناوری، نامآواها (مانند crunch «قرچقروچ» و rustle «خشخش»)، فعلهای مربوط به حرکت دست (مانند pinch «نیشگون گرفتن» و scratch «خاراندن»)، فعلهای حرکتی (مانند push «فشار دادن» و jump «پریدن»)، درختان و گیاهان، پدیدههای زمینشناختی، نقشۀ امریکا (از صفحۀ A15 تا A25)، دستنامۀ زبانآموز (بخش دوم) که در آن دربارۀ نشانهگذاری، تقویت واژگان، همایندها، اصطلاحات، مقالهنویسی، نوشتن نامه و رایانامه، نوشتن کارنامک، واژهسازی با استفاده از وندها، ریشهشناسی، اسمهای شمارپذیر و شمارناپذیر، الگوهای نحوی فعل، حروف اضافه، فعلهای گروهی، فعلهای وجهی، قیدهای تأکیدی، و اداتها مطالبی آمدهاست (از صفحۀ A26 تا A58).
پسمتن فرهنگ نیز از این بخشها تشکیل شدهاست: فعلهای بیقاعده (چهار صفحه)، نامهای جغرافیایی و صورت صفتی آنها (شش صفحه)، واحدهای اندازهگیری و شمارش (یک صفحه)، پاسخ پرسشهای موجود در دستنامۀ زمانآموز که در میانمتن فرهنگ قرار دارد (یک صفحه)، و قراردادی حقوقی که بهموجب آن کاربر این فرهنگ اجازۀ برخی کارها، مانند تکثیر لوح فشردۀ فرهنگ یا تهیۀ رونوشت (فتوکپی) از صفحههای آن را نخواهد داشت (یک صفحه).
این فرهنگ برای انگلیسیآموزان سطح متوسط مناسب است.
تلفظها با الفبای آوانگار بینالمللی نشان داده شدهاند.
در ویراست پنجم کتاب، ۱۰٩,۰۰۰ واژه، معنی و عبارت و نیز ۵٩,۰۰۰ شاهد قرار دارد. ٩۰۰۰ واژۀ پرکاربرد انگلیسی که برای درک متن اهمیت بسیار دارند با رنگ دیگر مشخص شدهاست.
پیکرۀ زبانی این فرهنگ به نام شبکۀ پیکرۀ لانگمن (Network Longman Corpus) دربردارندۀ حدود چهارصدمیلیون واژه (تا زمان تألیف ویراست چهارم فرهنگ) است. افزونبراین، از پیکرۀ زبانآموز لانگمن (Longman Learner’s Corpus) با حدود هشت میلیون واژه نیز در تألیف این فرهنگ استفاده شدهاست. متنهای موجود در این پیکره را زبانآموزان زبان انگلیسی در قالب امتحان و یادداشت نوشتهاند. بررسی غلطهای انگلیسیآموزان در برگههای امتحانی و یادداشتهایشان این امکان را به مؤلفان فرهنگ دادهاست که اطلاعات کاربردی روشن و مفیدی در فرهنگ بگنجانند. این اطلاعات که در تعریفها، شاهدها و نکتههای کاربردی (← دنبالۀ مطلب) نمود یافتهاست، به کاربران فرهنگ کمک میکند از آن اشتباهات بپرهیزند. برای تهیۀ بخش گفتاری این پیکره، گفتوگوهای واقعی مردم امریکا ضبط و پیادهسازی شدهاست.
تعریفهای موجود در این فرهنگ با استفاده از دوهزار واژۀ پرکاربرد انگلیسی نوشته شدهاند. ازاینرو، درک تعریفها برای زبانآموز بسیار ساده است.
در برخی مدخلها، علاوهبر مقولۀ دستوری، نکتههای دستوری در کادری صورتیرنگ و با عنوان GRAMMAR آمدهاست. برای نمونه، در مدخل every چنین آمدهاست: every, every one, everyone: این سه واژه با فعل مفرد به کار میرود [شاهد]. Every one برای تأکید بر این به کار میرود که منظور شما هر شخص یا چیزی است که در یک گروه قرار دارد. Everyone بهمعنی «همۀ افراد گروه» است.
واژههای همایند، همراه با معنی آنها، در کادری آبیرنگ با عنوان COLLOCATIONS آمدهاست. این همایندها ترکیب نیستند و نمیتوانند زیرمدخل شوند. برای مثال، در مدخل seat «صندلی»، هشت همایند آمده که یکی از آنها good seat است به این معنی: «در تئاتر، ورزشگاه و مانند آنها، جایی که دید خوبی دارد».
(دنبالۀ مطلب)
١۴۰٣/۰٧/٢۴
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
Telegraph
دربارۀ فرهنگ انگلیسیِ امریکایی لانگمن
چاپ نخست فرهنگ انگلیسیِ آمریکایی لانگمن (Longman Dictionary of American English) در سال ۱٩۸۳، ویراست دوم آن در سال ۱٩٩۷، ویراست سوم آن در سال ۲۰۰۴، ویراست چهارم آن در سال ۲۰۰۸ به سرپرستی مایکل مایور، همراه با لوح فشرده در ۱۱۸۰ صفحه و ویراست پنجم آن در سال…
👍11❤6
Audio
دربارۀ واژۀ ساسپندر
ساسپندر «یک جفت بند باریک و کِشی است که از جلوِ شلوار و از روی شانهها تا پشت کشیده میشود و شلوار را بالا نگه میدارد». در فرهنگهای انگلیسی ـ فارسی معنی آن را «بند شلوار» نوشتهاند. این واژه را در انگلیسیِ بریتانیایی suspender میگویند و تلفظ آن در این زبان /sə'spɛndə/ است. در انگلیسیِ آمریکایی این واژه را بهصورت جمع، یعنی suspenders، به کار میبرند. این واژه برگرفته از فعلِ suspend «آویزان کردن؛ به حالت تعلیق درآوردن» است.
در فارسی به این واژه سوسپندر و ساسبند نیز گفته میشود. شاید تلفظ سوسپندر به تأثیر از زبان فرانسوی باشد، ولی ساسبند حاصل نوعی ساخت معکوس است. فارسیزبانان واژۀ روسیِ اَکسِلبَنت را نیز واکسیلبَند تلفظ میکنند و شاید میپندارند میانِ واژۀ فارسیِ بند و واژۀ روسیِ اکسلبنت ارتباطی وجود دارد که آن را واکسیلبند مینویسند و گاهی بند را نیز حذف میکنند و فقط واکسیل را به کار میبرند. به همین قیاس، برخی فارسیزبانان ساسپندر (یا اگر بخواهیم خود را خیلی انگلیسیدان جلوه دهیم: سِسپندر) را نیز ساسبَند تلفظ کردهاند.
▫️فرهاد قربانزاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
ساسپندر «یک جفت بند باریک و کِشی است که از جلوِ شلوار و از روی شانهها تا پشت کشیده میشود و شلوار را بالا نگه میدارد». در فرهنگهای انگلیسی ـ فارسی معنی آن را «بند شلوار» نوشتهاند. این واژه را در انگلیسیِ بریتانیایی suspender میگویند و تلفظ آن در این زبان /sə'spɛndə/ است. در انگلیسیِ آمریکایی این واژه را بهصورت جمع، یعنی suspenders، به کار میبرند. این واژه برگرفته از فعلِ suspend «آویزان کردن؛ به حالت تعلیق درآوردن» است.
در فارسی به این واژه سوسپندر و ساسبند نیز گفته میشود. شاید تلفظ سوسپندر به تأثیر از زبان فرانسوی باشد، ولی ساسبند حاصل نوعی ساخت معکوس است. فارسیزبانان واژۀ روسیِ اَکسِلبَنت را نیز واکسیلبَند تلفظ میکنند و شاید میپندارند میانِ واژۀ فارسیِ بند و واژۀ روسیِ اکسلبنت ارتباطی وجود دارد که آن را واکسیلبند مینویسند و گاهی بند را نیز حذف میکنند و فقط واکسیل را به کار میبرند. به همین قیاس، برخی فارسیزبانان ساسپندر (یا اگر بخواهیم خود را خیلی انگلیسیدان جلوه دهیم: سِسپندر) را نیز ساسبَند تلفظ کردهاند.
▫️فرهاد قربانزاده
▫️با صدای سعیده فضلوی
@azvirayesh
👍24❤8
زبانشناسی برای ویراستاران (نیز مناسب برای نویسندگان و مترجمان)
▫️آغاز دوره: نیمۀ نخست آبان ١۴۰٣، پنجشنبهها، ساعت ١۰:۰۰
▫️جلسۀ نخست: آواشناسی
جلسۀ دوم: واجشناسی
جلسۀ سوم: صرف ١
جلسۀ چهارم: صرف ٢
جلسۀ پنجم: نحو ١
جلسۀ ششم: نحو ٢
جلسۀ هفتم: معنیشناسی ١
جلسۀ هشتم: معنیشناسی ٢
جلسۀ نهم: زبانشناسی پیکرهای
جلسۀ دهم: فرهنگنویسی
جلسۀ یازدهم: جامعهشناسی زبان
جلسۀ دوازدهم: تاریخ زبان فارسی
جلسۀ سیزدهم: دستور تاریخی زبان فارسی
جلسۀ چهاردهم: سبکشناسی تاریخی
جلسۀ پانزدهم: واژهپژوهی
▫️عضویت در گروه تلگرامیِ پشتیبانی برای پرسشوپاسخ
▫️شرکتکنندگان در کارگاه عضو کانالی تلگرامی میشوند و در آنجا جزوهها و فیلمهای همۀ جلسهها بارگذاری میشود. زمان دسترسی به این جزوهها و فیلمها نامحدود است.
▫️اگر پرداخت هزینۀ کارگاه برایتان دشوار است، در خصوصی اطلاع دهید.
▫️شهریۀ کارگاه: ٨۰۰،۰۰۰ تومان (هشتصدهزار تومان).
▫️با امکان پرداخت قسطی.
▫️شمارۀ کارت:
بانک ملت، به نام فرهاد قربانزاده (پس از واریز، روگرفتِ رسید بانکی را به @Farhad_Ghorbanzade بفرستید.)
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
▫️آغاز دوره: نیمۀ نخست آبان ١۴۰٣، پنجشنبهها، ساعت ١۰:۰۰
▫️جلسۀ نخست: آواشناسی
جلسۀ دوم: واجشناسی
جلسۀ سوم: صرف ١
جلسۀ چهارم: صرف ٢
جلسۀ پنجم: نحو ١
جلسۀ ششم: نحو ٢
جلسۀ هفتم: معنیشناسی ١
جلسۀ هشتم: معنیشناسی ٢
جلسۀ نهم: زبانشناسی پیکرهای
جلسۀ دهم: فرهنگنویسی
جلسۀ یازدهم: جامعهشناسی زبان
جلسۀ دوازدهم: تاریخ زبان فارسی
جلسۀ سیزدهم: دستور تاریخی زبان فارسی
جلسۀ چهاردهم: سبکشناسی تاریخی
جلسۀ پانزدهم: واژهپژوهی
▫️عضویت در گروه تلگرامیِ پشتیبانی برای پرسشوپاسخ
▫️شرکتکنندگان در کارگاه عضو کانالی تلگرامی میشوند و در آنجا جزوهها و فیلمهای همۀ جلسهها بارگذاری میشود. زمان دسترسی به این جزوهها و فیلمها نامحدود است.
▫️اگر پرداخت هزینۀ کارگاه برایتان دشوار است، در خصوصی اطلاع دهید.
▫️شهریۀ کارگاه: ٨۰۰،۰۰۰ تومان (هشتصدهزار تومان).
▫️با امکان پرداخت قسطی.
▫️شمارۀ کارت:
6104337384300636
بانک ملت، به نام فرهاد قربانزاده (پس از واریز، روگرفتِ رسید بانکی را به @Farhad_Ghorbanzade بفرستید.)
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍22❤14👏4
فرهنگوارهٔ دشنامهای فارسی
آبکون
آپاردی
آتشکی
آسمانجل
آشغال
آشمال
آکله
ابنهای
احمق
ازگل
اسکل
اشکول
اشّک
اکبیری
الاغ
الدنگ
ان
انترکیب
انچهره
انگَل
اُبی
ایشّک
بچهخوشگل
بچهخونگی
بچهسوسول
بچهقرتی
بچهکونی
بچهمثبت
بچهمزلف
بچهننر
برمامگوزید
بز
بزغاله
بشکه
بِکِش: جاکش
بلاوه: روسپی
بلایه: روسپی
بوگندو
بیاتیکت
بیادب
بیباباننه
بیبته
بیپدر(ومادر)
بیچاکِدهن
بیچشمورو
بیخایه
بیشرف
بیشرافت
بیشعور
بیصاحب
بیعرضه
بیکتاب
بیکردار
بیمروت
بیناموس
بیننهوبابا
بیوجود
بیهمهچیز
بیهمهکس
پاپتی
پاچهورمالیده
پاردمساییده
پپه
پتیاره
پُخ
پخمه
پدرسگ
پدرسگصاحب
پدرسوخته
پدرصلواتی
پررو
پستفطرت
پشتکوهی
پفیوز
پلشت
پیزُری
تاپاله
تپاله
تخمجن
تخمحرام
تخمخر
تخمسگ
تخممول
تخمی
تردامن
ترکمون / ترکمان
تفلون
توکوننرو
تولهسگ
تونبهتونافتاده
جاپیچ
جاکش
جرتقوز
جعلق
جعلنق
جقی
جلَب
جلنبر
جنده
جندهپولی
جوجه
چاچولباز
چاقال
چاقالو
چپچس
چسخور
چسدماغ
چسنفس
چسو
چسونه
چشمسفید
چلاق
چلغوز
چُلمَنگ / چلمن
چنانوچنان
چنانوچنین
چنینوچنین
چنینوچنان
چهارچشم
چهلپدر
حالبههمزن
حرامزاده
حراملقمه
حرامی
حمال
حیفنان
حیوان
خاکبرسر
خاکتوسر
خایهخور
خایهلیس
خایهمال
خر
خراب
خرچران
خرچسونه
خُل
خلوچل
خلوضع
خنگ
خنگخدا
خنگول
خواهرکُـ...ده
خوک
خویْله
خیابانی
دبنگ
دبنگوز
دبوری
دراز
دریده
دستوپاچلفتی
دلقک
دولفندقی
دولموشی
دوهزاری (دوزاری)
دهندریده
دهنسرویس
دهنگاییده
دیلاق
دیوانه
دیوث
ذلیلشده
ذلیلمرده
روانی
روسپی
ریغماسی
ریغو
ریغونه
زاخار
زباننفهم
زردهبهکوننکشیده
زنازاده
زنبهمزد
زنجلب
زنجنده
زنخراب
زنقحبه
زنکه / زنیکه
زیرخواب
سعتری
سگپدر
سگمذهب / سگمسب
سلیطه
سنده
سوزمانی
سوسول
سیرابی
شاسکول
شاشو
شپشو
شیرخشتیمزاج
ضعیفه
طبقزن
عجوزه
عفریت
عفریته
عقبافتاده
عقبمانده
عَلَقهومُضغه (قرآنی)
علیهماعلیه
عمهجنده
عمهخراب
عمهننه
عن
عنتر
عنترکیب
عنتری
عنَک
عوضی
غازقلنگ
غراچه
غرچه
غولتشن / قلتشن
فاحشه
فلانفلانشده
فنچ
فیلکُـ...
قحبه
قاطر
قرتی
قرشمال
قرمدنگ
قرمساق
قزمیت
قلتبان
قلتبوز
قلچماق
کاسهلیس
کثافت
کذاوکذا
کرهخر
کُـ...پا
کُـ...پاره
کُـ...پدر
کُـ...تغار
کُـ...چروکیده
کُـ...خراب
کُـ...خرنه
کُـ...خل
کُـ...دست
کُـ...قاپ
کُـ...کپکزده
کُـ...کش
کُـ...کلک
کُـ...گو
کُـ...لیس
کُـ...مادر
کُـ...مشنگ
کُـ...مغز
کُـ...موتور(ی)
کُـ...میخ
کُـ...نمک
کُـ...ننه
کُـ...و
کشخان
کلپتره
(به) کلۀ پدر کسی
کلهکـ...ری
کوتوله
کودن
کونبچه
کونبرهنه
کونپاره
کونپدر
کونتپل
کونتغار
کونتلقتلوق
کوندریده
کونده
کوندهخواهر
کوندهننه
کونکج
کونکش
کونگشاد
کوننشور
کونی
کیدی
کـ...رخواره
کـ...ردزد
کُـ...رقاپ
کـ...ری
گاگول
گدا
گداصفت
گداگشنه
گراز
گندوگُه
گوربهگوری
گوزبهریش
گوزبهسبیل
گوزمخ
گوزو
گوزینه
گوساله
گوسفند
گول
گه
گهخور
گهلوله
گهمغز
گیدی
گیسبریده
لاتِ کوچهخلوت
لادین: بیدین
لاشی
لاغرمردنی
لاکتاب
لاکردار
لامذهب / لامسب / لامصب
لجن
لقمهحرام
لکاته
لگوری
لندهور
مادربهخطا
مادرجنده
مادرتونل
مادرخراب
مادرسگ
مادرغر
مادرقحبه
ماستکش
مخنث
مردکه / مردیکه / مرتیکه
مردهسگ
مزلف
مشنگ
مفنگی
ملعون
منگل
میمون
نادان
ناکس
نامرحوم
نامرد
نامسلمان
نانجیب
نِرد
نرهخر
نسناس
نفهم
نکبت
نکبتی
ننهجنده
ننهخراب
ننهسگ
ننهقحبه
هرجایی
هرزه
هزارپدر
همهکسخراب
هیچندار
هیچیندار
هیز
وحشی
ولدِچموش
ولدِزنا
ولدِسگ
هار
هَوَل
یابو
یابوعلفی
یکلاقبا
۱۴۰۳/۰۷/۲۹
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
آبکون
آپاردی
آتشکی
آسمانجل
آشغال
آشمال
آکله
ابنهای
احمق
ازگل
اسکل
اشکول
اشّک
اکبیری
الاغ
الدنگ
ان
انترکیب
انچهره
انگَل
اُبی
ایشّک
بچهخوشگل
بچهخونگی
بچهسوسول
بچهقرتی
بچهکونی
بچهمثبت
بچهمزلف
بچهننر
برمامگوزید
بز
بزغاله
بشکه
بِکِش: جاکش
بلاوه: روسپی
بلایه: روسپی
بوگندو
بیاتیکت
بیادب
بیباباننه
بیبته
بیپدر(ومادر)
بیچاکِدهن
بیچشمورو
بیخایه
بیشرف
بیشرافت
بیشعور
بیصاحب
بیعرضه
بیکتاب
بیکردار
بیمروت
بیناموس
بیننهوبابا
بیوجود
بیهمهچیز
بیهمهکس
پاپتی
پاچهورمالیده
پاردمساییده
پپه
پتیاره
پُخ
پخمه
پدرسگ
پدرسگصاحب
پدرسوخته
پدرصلواتی
پررو
پستفطرت
پشتکوهی
پفیوز
پلشت
پیزُری
تاپاله
تپاله
تخمجن
تخمحرام
تخمخر
تخمسگ
تخممول
تخمی
تردامن
ترکمون / ترکمان
تفلون
توکوننرو
تولهسگ
تونبهتونافتاده
جاپیچ
جاکش
جرتقوز
جعلق
جعلنق
جقی
جلَب
جلنبر
جنده
جندهپولی
جوجه
چاچولباز
چاقال
چاقالو
چپچس
چسخور
چسدماغ
چسنفس
چسو
چسونه
چشمسفید
چلاق
چلغوز
چُلمَنگ / چلمن
چنانوچنان
چنانوچنین
چنینوچنین
چنینوچنان
چهارچشم
چهلپدر
حالبههمزن
حرامزاده
حراملقمه
حرامی
حمال
حیفنان
حیوان
خاکبرسر
خاکتوسر
خایهخور
خایهلیس
خایهمال
خر
خراب
خرچران
خرچسونه
خُل
خلوچل
خلوضع
خنگ
خنگخدا
خنگول
خواهرکُـ...ده
خوک
خویْله
خیابانی
دبنگ
دبنگوز
دبوری
دراز
دریده
دستوپاچلفتی
دلقک
دولفندقی
دولموشی
دوهزاری (دوزاری)
دهندریده
دهنسرویس
دهنگاییده
دیلاق
دیوانه
دیوث
ذلیلشده
ذلیلمرده
روانی
روسپی
ریغماسی
ریغو
ریغونه
زاخار
زباننفهم
زردهبهکوننکشیده
زنازاده
زنبهمزد
زنجلب
زنجنده
زنخراب
زنقحبه
زنکه / زنیکه
زیرخواب
سعتری
سگپدر
سگمذهب / سگمسب
سلیطه
سنده
سوزمانی
سوسول
سیرابی
شاسکول
شاشو
شپشو
شیرخشتیمزاج
ضعیفه
طبقزن
عجوزه
عفریت
عفریته
عقبافتاده
عقبمانده
عَلَقهومُضغه (قرآنی)
علیهماعلیه
عمهجنده
عمهخراب
عمهننه
عن
عنتر
عنترکیب
عنتری
عنَک
عوضی
غازقلنگ
غراچه
غرچه
غولتشن / قلتشن
فاحشه
فلانفلانشده
فنچ
فیلکُـ...
قحبه
قاطر
قرتی
قرشمال
قرمدنگ
قرمساق
قزمیت
قلتبان
قلتبوز
قلچماق
کاسهلیس
کثافت
کذاوکذا
کرهخر
کُـ...پا
کُـ...پاره
کُـ...پدر
کُـ...تغار
کُـ...چروکیده
کُـ...خراب
کُـ...خرنه
کُـ...خل
کُـ...دست
کُـ...قاپ
کُـ...کپکزده
کُـ...کش
کُـ...کلک
کُـ...گو
کُـ...لیس
کُـ...مادر
کُـ...مشنگ
کُـ...مغز
کُـ...موتور(ی)
کُـ...میخ
کُـ...نمک
کُـ...ننه
کُـ...و
کشخان
کلپتره
(به) کلۀ پدر کسی
کلهکـ...ری
کوتوله
کودن
کونبچه
کونبرهنه
کونپاره
کونپدر
کونتپل
کونتغار
کونتلقتلوق
کوندریده
کونده
کوندهخواهر
کوندهننه
کونکج
کونکش
کونگشاد
کوننشور
کونی
کیدی
کـ...رخواره
کـ...ردزد
کُـ...رقاپ
کـ...ری
گاگول
گدا
گداصفت
گداگشنه
گراز
گندوگُه
گوربهگوری
گوزبهریش
گوزبهسبیل
گوزمخ
گوزو
گوزینه
گوساله
گوسفند
گول
گه
گهخور
گهلوله
گهمغز
گیدی
گیسبریده
لاتِ کوچهخلوت
لادین: بیدین
لاشی
لاغرمردنی
لاکتاب
لاکردار
لامذهب / لامسب / لامصب
لجن
لقمهحرام
لکاته
لگوری
لندهور
مادربهخطا
مادرجنده
مادرتونل
مادرخراب
مادرسگ
مادرغر
مادرقحبه
ماستکش
مخنث
مردکه / مردیکه / مرتیکه
مردهسگ
مزلف
مشنگ
مفنگی
ملعون
منگل
میمون
نادان
ناکس
نامرحوم
نامرد
نامسلمان
نانجیب
نِرد
نرهخر
نسناس
نفهم
نکبت
نکبتی
ننهجنده
ننهخراب
ننهسگ
ننهقحبه
هرجایی
هرزه
هزارپدر
همهکسخراب
هیچندار
هیچیندار
هیز
وحشی
ولدِچموش
ولدِزنا
ولدِسگ
هار
هَوَل
یابو
یابوعلفی
یکلاقبا
۱۴۰۳/۰۷/۲۹
▫️فرهاد قربانزاده
@azvirayesh
👍117👏14😢8👎7❤6