بدترین کار، تاکید میکنم، بدترین کاری که میتونین با یه نفر بکنید مقایسه کردنش با بقیه و دادن حس ناکافی بودن بهشه.
عاشقه۱ای واقعی همیشه حواسشون به هم هست، حتی اگه خیلی سرشون شلوغ باشه برای تو وقت دارن، یه کاری میکنن که اگه دورت پره آدم هم باشه نتونی جز اون کسی دیگه رو ببینی، یطوری رفتار میکنن که انگار واقعا فرشتهان، یکاری میکنن که خودته رو دوست داشته باشی، بهت حس کافی بودن میدن.
یه قسمتی از بزرگسالی اونجاست که میفهمی زندگی منتظرت نمیمونه، بعد هر شکست باید خودت تیکههات رو از زمین جمع کنی و با زخمهات ادامه بدی، تو مسیر که حرکت کنی کم کم دوباره ترمیم میشی، زندگی با هر اتفاقی در جریانه پس تو هم باید ادامه بدی.
دوستهایی که وقتی حال نداری، ساکتی یا میری تو لاک خودت، نمیرنتو فاز دلخور شدن و درکت میکنن، خیلی باارزشن.
من آدمی هستم که با هزار مدل سختی بزرگ شده وقتی با من حرف میزنی، یکم مراعات کن، من کسی نیستم که بخاطر موقعیت یا وضع مالیت خودم رو کوچیک کنم.
ببخشید ولی من واقعا خوشحال میشم وقتی میفهمم آدمهایی که به هر نحوی بهم بدی کردن الان به خاک سیاه نشستن.
انسان از جایی به بعد دیگر کمتر انسان است، رنگهای روحش کمرنگتر و ذره ذره از خود تهی میشود و به قبرستانی از آدمها، احساسات، آرزوها و خاطرات نصفه و نیمه تبدیل میشود.
چرا در برابر تغییر کردن نظر آدمها انقدر گارد دارین؟ آدم تا یه چیزی میگه سریع همه میگن قبلا که یطور دیگه میگفتی، خب قبلا تو این سن نبودم این تجربهها رو نداشتم احمق الان نظرم عوض شده.
بریزید دور آدمها و روابط نصفه و نیمه رو، دوست داشتنهای یه طرفه رو، کسایی که منافع خودشون اولویته رو بریزید دور، این روابط و این آدمها مثل زالو خونتون رو میخورند و شما هر روز ضعیفتر میشید..
یه روزی بالاخره یکی رو پیدا میکنی که داستان زندگیت رو درک میکنه و ازت مراقبت میکنه چون نمیخواد دوباره اون دردها رو تجربه کنی.
من نخواستم دروغ بگم، نخواستم از کارهایی که نکردم حرف بزنم تا دیده بشم، نخواستم از چیزهایی که نمیدونم بگم تا یه چیزی فقط گفته باشم، نخواستم ظاهرم رو خوب بسازم اما تو خالی باشم، اگه بد بودم، اگه حوصله نداشتم، اگه حال نکردم همون رو نشون دادم.
از اینکه بادکنک ذوقم هر بار ترکیده میشه و اون همه اشتیاق تبدیل به غصه و آخرش هم خشم میشه، واقعا خسته شدم.