Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جی نام محله و خیابانی است در شهر اصفهان که در قدیم گی نام داشته و محل نجد یا شکل گیری شهر اصفهان بوده است.
تاکسی، منو جی میبری؟
چه جای جی؟
عجله دارم، کی میبری؟
چه جای جی؟
تاکسی، تو که میری تا سبزهمیدون
به قصدی من پی میبری؟
چه جای جی؟
چرا فقط دروازه تهرون تا قم
یا کرج و ری میبری؟
چه جای جی؟
بعدی کهکهپزونی تیر که چایدیم
تو سرمای دی میبری؟
چه جای جی؟
تو جی عروسیاس و رقص و شادی
با تنبک و نی، میبری؟
چه جای جی؟
از تو خیابونی سروش تو پروین
هی میاری هی میبری؟
چه جای جی؟
#جی #چه_جای_جی
تاکسی، منو جی میبری؟
چه جای جی؟
عجله دارم، کی میبری؟
چه جای جی؟
تاکسی، تو که میری تا سبزهمیدون
به قصدی من پی میبری؟
چه جای جی؟
چرا فقط دروازه تهرون تا قم
یا کرج و ری میبری؟
چه جای جی؟
بعدی کهکهپزونی تیر که چایدیم
تو سرمای دی میبری؟
چه جای جی؟
تو جی عروسیاس و رقص و شادی
با تنبک و نی، میبری؟
چه جای جی؟
از تو خیابونی سروش تو پروین
هی میاری هی میبری؟
چه جای جی؟
#جی #چه_جای_جی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یا هارون ولات معجزه را گُرُّ و گرش کون
خشت لحد ملا نصیر را آجرش کون
آن بز که به پا قلعه بسی معجزهها کرد
یا هارون ولات آن بزی چی را شترش کون
در خارجه تکمیل معادن عجبی نیست
این رودخونه یک معدن ریگ است تو دُرِش کون
هر کس به رواق تو زند لاس به زنها
یا هارون ولات چُرتا برم بی چُچُرِش کون
هر کس که بود دزد بده ره به پناهت
در خوردن اموال خلایق نُنرش کون
#مکرم_اصفهانی
#هارون_ولایت
خشت لحد ملا نصیر را آجرش کون
آن بز که به پا قلعه بسی معجزهها کرد
یا هارون ولات آن بزی چی را شترش کون
در خارجه تکمیل معادن عجبی نیست
این رودخونه یک معدن ریگ است تو دُرِش کون
هر کس به رواق تو زند لاس به زنها
یا هارون ولات چُرتا برم بی چُچُرِش کون
هر کس که بود دزد بده ره به پناهت
در خوردن اموال خلایق نُنرش کون
#مکرم_اصفهانی
#هارون_ولایت
بنا به اظهار مکرم در سال ۱۳۲۹ قمری نامهای با مهر و امضای آقا نجفی منتشر میشود مبنی بر اینکه نورچشمی بندهزاده ایشان پس از ابتلا یک ماهه به چند مرض و ناتوانی اطباء از معالجه بیماریش در اثر توسّل آقا و همراهان به هارون ولایت و استشفا از آن زیارتگاه در آخرین شب جمعه ماه مبارک رمضان شفا مییابد. از آن تاریخ کرامت هارون ولایت به مرتبه عینالیقینی بر آقا نجفی به ثبوت میرسد پس از انتشار مرقومه آقا مبنی بر تأیید کرامت هارون ولایت و ثبوت مراتب عینالیقینیاش بر آقا نجفی مردم اصفهان باور میکنند که هارون ولایت کور و شل و چلاق و باد فتقی و صاحب هر دردی را شفا میدهد. شهر اصفهان را مدت شش ماه شبانه روز چراغانی میکنند. مریضها پیش دکترها نمیروند. بیمارستانها تعطیل میگردد.
همه از هارون ولایت حاجت میطلبند. طناب و ریسمان کلفت و باریک به یکدیگر میبندند تا به کسیکه به ضریح بسته شده بود وصل شوند. ولی آنچه بر آقا نجفی ثابت می شود بر مکرم ثابت نمیشود. بل که بر خلاف معلوم میشود که الکل یا فسفر را سادات شبانه بالای گنبد هارون ولایت میبرند. روشن میکنند. با دیدن نور صدای ضجه زن و مرد بلند میشود. که نور آمد! نور باران شد! مکرم به سرودن اشعار ضد معجزه هارون ولایت میپردازد. منکر معجزه و کرامت هارون ولایت میشود
قصیدهایست طنزگونه با پارهای اصطلاحات ملفوظ در لهجه اصفهانی حاوی لغات مستهجن و اشارات به افراد معاصر و وقایع مرتبط با صحنهسازی معجزات منسوب به هارون ولایت که به نحوی مؤثر خواننده را متوجه عواقب پارهای اعتقادات تقلیدی بیتعقّل و سوءاستفادهها و حقهبازیهای برخی از مدعیان تولیت دینی میکند. منظور از صدر که در این قصیده به او اشاره شده است صدرالاسلام متولیباشی هارون ولایت است و ملانصیر که در رواق زیارتگاه مدفون است پدر اوست که به ترتیب پدر و پدربزرگ شادروان دکتر محمِد نصیریاند.
منظور از بْز پا قلعه بزی است که در محله پا قلعه اصفهان روزی از شدت تشنگی از میان گوسفندان گلهای در حال عبور جدا شده به طرف سقاخانه پا قلعه میرود. با قرار دادن دستها بر دیوار سقاخانه و دراز کردن گردن از آب حوضچه قدری میآشامد. مردم چنین واقعهای را معجزه میانگارند. شاخ بُز را نقره میگیرند، در کنار سقاخانه که از موقوفات حاج محمِد حسین خان صدر اصفهانی است در جایگاهی از بُز به عزت و احترام نگهداری میکنند، هر کس آرزوئی داشته به قصد اجابت نیاز، شکر پنیر و نقل و شیرینی به بز میدهد. علاقهمندان و معتقدان ثروتمند با پیشکش کردن جامههای ترمه و زری و زیورآلات، و انداختن طوق و خلخال و زنگوله نقره و طلا در مخزن مجاور اقامتگاه بُز، بر یک دیگر سبقت تقرب میجویند. تیمناً و تبرکاً پشم و موی و پشگلش را به قیمتهای گزاف میخرند. اشتهار حدیث مستجابالدعوگی وی که توسط متولّی سقاخانه و متمتعان هدایای خزانه بیش از پیش نقل و نشر مییابد، روز به روز بر شایبه کرامت باطنی و حادثه وزن ظاهریاش میافزاید تا عاقبت با جثهای به قدر یک شتر به اصطلاح مُکْرَم مُکَرّم از دنیا رحلت میکند
یا هارون ولات معجزه را گُرُّ و گرش کون
خشت لحد ملا نصیر را آجرش کون
آن بز که به پا قلعه بسی معجزهها کرد
یا هارون ولات آن بزی چی را شترش کون
در خارجه تکمیل معادن عجبی نیست
این رودخونه یک معدن ریگ است تو دُرِش کون
هر کس به رواق تو زند لاس به زنها
یا هارون ولات چُرتا برم بی چُچُرِش کون
هر کس که بود دزد بده ره به پناهت
در خوردن اموال خلایق نُنرش کون
#مکرم_اصفهانی
به قلم: #منوچهر_برومند
همه از هارون ولایت حاجت میطلبند. طناب و ریسمان کلفت و باریک به یکدیگر میبندند تا به کسیکه به ضریح بسته شده بود وصل شوند. ولی آنچه بر آقا نجفی ثابت می شود بر مکرم ثابت نمیشود. بل که بر خلاف معلوم میشود که الکل یا فسفر را سادات شبانه بالای گنبد هارون ولایت میبرند. روشن میکنند. با دیدن نور صدای ضجه زن و مرد بلند میشود. که نور آمد! نور باران شد! مکرم به سرودن اشعار ضد معجزه هارون ولایت میپردازد. منکر معجزه و کرامت هارون ولایت میشود
قصیدهایست طنزگونه با پارهای اصطلاحات ملفوظ در لهجه اصفهانی حاوی لغات مستهجن و اشارات به افراد معاصر و وقایع مرتبط با صحنهسازی معجزات منسوب به هارون ولایت که به نحوی مؤثر خواننده را متوجه عواقب پارهای اعتقادات تقلیدی بیتعقّل و سوءاستفادهها و حقهبازیهای برخی از مدعیان تولیت دینی میکند. منظور از صدر که در این قصیده به او اشاره شده است صدرالاسلام متولیباشی هارون ولایت است و ملانصیر که در رواق زیارتگاه مدفون است پدر اوست که به ترتیب پدر و پدربزرگ شادروان دکتر محمِد نصیریاند.
منظور از بْز پا قلعه بزی است که در محله پا قلعه اصفهان روزی از شدت تشنگی از میان گوسفندان گلهای در حال عبور جدا شده به طرف سقاخانه پا قلعه میرود. با قرار دادن دستها بر دیوار سقاخانه و دراز کردن گردن از آب حوضچه قدری میآشامد. مردم چنین واقعهای را معجزه میانگارند. شاخ بُز را نقره میگیرند، در کنار سقاخانه که از موقوفات حاج محمِد حسین خان صدر اصفهانی است در جایگاهی از بُز به عزت و احترام نگهداری میکنند، هر کس آرزوئی داشته به قصد اجابت نیاز، شکر پنیر و نقل و شیرینی به بز میدهد. علاقهمندان و معتقدان ثروتمند با پیشکش کردن جامههای ترمه و زری و زیورآلات، و انداختن طوق و خلخال و زنگوله نقره و طلا در مخزن مجاور اقامتگاه بُز، بر یک دیگر سبقت تقرب میجویند. تیمناً و تبرکاً پشم و موی و پشگلش را به قیمتهای گزاف میخرند. اشتهار حدیث مستجابالدعوگی وی که توسط متولّی سقاخانه و متمتعان هدایای خزانه بیش از پیش نقل و نشر مییابد، روز به روز بر شایبه کرامت باطنی و حادثه وزن ظاهریاش میافزاید تا عاقبت با جثهای به قدر یک شتر به اصطلاح مُکْرَم مُکَرّم از دنیا رحلت میکند
یا هارون ولات معجزه را گُرُّ و گرش کون
خشت لحد ملا نصیر را آجرش کون
آن بز که به پا قلعه بسی معجزهها کرد
یا هارون ولات آن بزی چی را شترش کون
در خارجه تکمیل معادن عجبی نیست
این رودخونه یک معدن ریگ است تو دُرِش کون
هر کس به رواق تو زند لاس به زنها
یا هارون ولات چُرتا برم بی چُچُرِش کون
هر کس که بود دزد بده ره به پناهت
در خوردن اموال خلایق نُنرش کون
#مکرم_اصفهانی
به قلم: #منوچهر_برومند
شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد.
محمد طغانیان دهکری با پاهای بریده، کمانچه میزند با کمانچه حرف میزند و با آن زندگی میکند اگر درست شنیده باشم نوازنده تنبک در انتها میگوید شش و هشت نقطه دار بلد نیستم،
ما کمی هم میترسیدیم و خجالت میکشیدیم که آهنگهای شاد که مهر و امضای موسیقی ایرانی است را اجرا کنیم، کسر شأن میدانستیم، این ترسها را چه کسی و چه تفکری به جان ما انداخته بود؟
شأن دختری که میخواهد در باد برقصد را چه کسی پایین میداند؟ یا مطربی که برای ضرب دست آهنین میخواهد را؟
البته تا حدی میتوان ماجرا را برآمده از سودای تعالی تکنیک در جهان سوم دانست. ویرتیوزیته یا تکنیکی نواختن توسط نوازندگان چیرهدست در اروپا سالهاست تعریف مشخصی دارد و بخشی از ماجرای ورزشی در هنر محسوب میشود که به عادت وحافظهی عضلات برمیگردد و خیلی هم طرفدار ندارد.
ما اما در کشاکش ارزشهای پسا انقلابی، مثل ترس از غنا و ترس از گناه، مجبور شدیم محتوا را رها کرده به جلوهگری در پیچیده نوازی پناه آوریم.
تلاش عمده موسیقی وموزیسینها بر این است که لذت بی واسطه مخاطب از موسیقی را به تعویق بیندازند، چون لذت ناب بردن در مذهب و فرهنگ ما عیب است.
سبک محسوب میشود.
خود من هم گرچه مدعیم که در موسیقی بازیچه این تفکر نشدم ولی در مفهوم اشعار گاهی مثلا اگر عامیانه میخوانم یک تکههایی روشنفکرانه هم قاطی میکنم تا مثلا مقبول چشم مردم صاحبنظر شود.
ما تحت قضاوت شدید کار میکنیم تحت قضاوت مردم پدر و مادر و بعد معلم و مدرسه و بعد ارشاد و پلیس.
خب میبینیم که ماجرا پیچیده تر و بغرنج تر میشه.
قطعات موسیقی سنتی امروز را نگاه کنید از جوانترها شروع کنیم کسانی مثل قمصری یا پورناظری که مقبول به نظر میرسند خب همواره بیان و موسیقیشون با شکست های ریتمیک و فرار از لذت بی واسطه همراه است و از نظر ظاهری هم با آکروباسی تکنیکی مواجهیم که آنهم شکلی از فرار به سمت معنویت و قدسی کردن امر فیزیک صوت و صدای لذیذ است.
#محمد_طغانیان_دهکردی #نوید_افقه #بابک_رجبی
محمد طغانیان دهکری با پاهای بریده، کمانچه میزند با کمانچه حرف میزند و با آن زندگی میکند اگر درست شنیده باشم نوازنده تنبک در انتها میگوید شش و هشت نقطه دار بلد نیستم،
ما کمی هم میترسیدیم و خجالت میکشیدیم که آهنگهای شاد که مهر و امضای موسیقی ایرانی است را اجرا کنیم، کسر شأن میدانستیم، این ترسها را چه کسی و چه تفکری به جان ما انداخته بود؟
شأن دختری که میخواهد در باد برقصد را چه کسی پایین میداند؟ یا مطربی که برای ضرب دست آهنین میخواهد را؟
البته تا حدی میتوان ماجرا را برآمده از سودای تعالی تکنیک در جهان سوم دانست. ویرتیوزیته یا تکنیکی نواختن توسط نوازندگان چیرهدست در اروپا سالهاست تعریف مشخصی دارد و بخشی از ماجرای ورزشی در هنر محسوب میشود که به عادت وحافظهی عضلات برمیگردد و خیلی هم طرفدار ندارد.
ما اما در کشاکش ارزشهای پسا انقلابی، مثل ترس از غنا و ترس از گناه، مجبور شدیم محتوا را رها کرده به جلوهگری در پیچیده نوازی پناه آوریم.
تلاش عمده موسیقی وموزیسینها بر این است که لذت بی واسطه مخاطب از موسیقی را به تعویق بیندازند، چون لذت ناب بردن در مذهب و فرهنگ ما عیب است.
سبک محسوب میشود.
خود من هم گرچه مدعیم که در موسیقی بازیچه این تفکر نشدم ولی در مفهوم اشعار گاهی مثلا اگر عامیانه میخوانم یک تکههایی روشنفکرانه هم قاطی میکنم تا مثلا مقبول چشم مردم صاحبنظر شود.
ما تحت قضاوت شدید کار میکنیم تحت قضاوت مردم پدر و مادر و بعد معلم و مدرسه و بعد ارشاد و پلیس.
خب میبینیم که ماجرا پیچیده تر و بغرنج تر میشه.
قطعات موسیقی سنتی امروز را نگاه کنید از جوانترها شروع کنیم کسانی مثل قمصری یا پورناظری که مقبول به نظر میرسند خب همواره بیان و موسیقیشون با شکست های ریتمیک و فرار از لذت بی واسطه همراه است و از نظر ظاهری هم با آکروباسی تکنیکی مواجهیم که آنهم شکلی از فرار به سمت معنویت و قدسی کردن امر فیزیک صوت و صدای لذیذ است.
#محمد_طغانیان_دهکردی #نوید_افقه #بابک_رجبی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Vas t'en
چند شبه گلدونا رو آب نمیدی
نکنه جای دیگه گل میکاری
حمیدرضا شش جوانی از معدود کسانی است که سالها در زمینه اقتصاد هنر و حقوق مولف کار کرده و در دانشگاههای ایران این رشته را تدریس کرده و دانش آنرا هم در فرنگ آموخته است. رشته ای که باعث میشود جامعه از فقر و فلاکت هنرمند راضی نباشد و هنر به مثابه تولید در بازار عرضه شود و مخاطب خودش را در مقابل مصرف هنر مسؤول بداند. علیرغم اخلاق خوش و فضایل انسانی که حمید دارد شاعر هم هست و من این ترانه را چندین سال پیش در اصفهان از او شنیدم و خواستم که برای ساخت و پاخت آهنگ در اختیار من قرار دهد، البته اندکی هم دخل تصرف به تناسب موسیقی در آن داده ام که امیدوارم از حد اجازه صاحب اثر بر نگذشته باشد.
اگر در زمینه حقوق مولف و اقتصاد هنر علاقه مند به مطالعه هستید کتب و تألیفات حمید شش جوانی را مطالعه کنید.
#ابوعطا
Text: @sheshjavani
چند شبه گلدونا رو آب نمیدی
نکنه جای دیگه گل میکاری
حمیدرضا شش جوانی از معدود کسانی است که سالها در زمینه اقتصاد هنر و حقوق مولف کار کرده و در دانشگاههای ایران این رشته را تدریس کرده و دانش آنرا هم در فرنگ آموخته است. رشته ای که باعث میشود جامعه از فقر و فلاکت هنرمند راضی نباشد و هنر به مثابه تولید در بازار عرضه شود و مخاطب خودش را در مقابل مصرف هنر مسؤول بداند. علیرغم اخلاق خوش و فضایل انسانی که حمید دارد شاعر هم هست و من این ترانه را چندین سال پیش در اصفهان از او شنیدم و خواستم که برای ساخت و پاخت آهنگ در اختیار من قرار دهد، البته اندکی هم دخل تصرف به تناسب موسیقی در آن داده ام که امیدوارم از حد اجازه صاحب اثر بر نگذشته باشد.
اگر در زمینه حقوق مولف و اقتصاد هنر علاقه مند به مطالعه هستید کتب و تألیفات حمید شش جوانی را مطالعه کنید.
#ابوعطا
Text: @sheshjavani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چرا اومِدی چرا میری نداریم پا بزن
بعدی سربالایْ سرازیری نداریم پا بزن
میدونم گشنهدس آ جون نداری پا بزنی
اما ما بِنا شیکم سیری نداریم پا بزن
میدونم دلت میخواد یخدهچی تک چرخ بزنی
اما ما فرصتی لیمگیری نداریم پا بزن
خیلیا چوق میکونن لا چرخیمون تا کله شیم
اما ما با کسی درگیری نداریم پا بزن
اگه قدت به زیمین نیمیرسه تو دلی برو
پادا رد کونی دیگه گیری نداریم پا بزن
قانون اینس که باید تا جون داری پا بزنی
قانونایی دستآپا گیری نداریم پا بزن
هی نگو دارم میمیرم پَ چرا نیمیرسیم
تو بیمیری داری می میری نداریم پا بزن
فک نکون پا نزنی وضعیتت عوض میشه
تا هزار سال دیگه تغییری نداریم پا بزن
به زمون کور بودیم آ تیری زدیم تو تاریکی
توخشابمون دیگه تیری نداریم پا بزن
اگه خسته شی یه وخ پا نزنی میخورند
حاکمونی چشآ دل سیری نداریم پا بزن
اتوبان ممنوعه بیپیچ به سمتی انقلاب
راهی جز سر بالا پلْشیری نداریم پا بزن
وضعیت جوریه که هرچی بریم نیمیرسیم
اما خب راهی جز این وضعیتی ک.... نداریم پا بزن
#محمد_باباصفری
#بابک_رجبی
@babakrajabii
بعدی سربالایْ سرازیری نداریم پا بزن
میدونم گشنهدس آ جون نداری پا بزنی
اما ما بِنا شیکم سیری نداریم پا بزن
میدونم دلت میخواد یخدهچی تک چرخ بزنی
اما ما فرصتی لیمگیری نداریم پا بزن
خیلیا چوق میکونن لا چرخیمون تا کله شیم
اما ما با کسی درگیری نداریم پا بزن
اگه قدت به زیمین نیمیرسه تو دلی برو
پادا رد کونی دیگه گیری نداریم پا بزن
قانون اینس که باید تا جون داری پا بزنی
قانونایی دستآپا گیری نداریم پا بزن
هی نگو دارم میمیرم پَ چرا نیمیرسیم
تو بیمیری داری می میری نداریم پا بزن
فک نکون پا نزنی وضعیتت عوض میشه
تا هزار سال دیگه تغییری نداریم پا بزن
به زمون کور بودیم آ تیری زدیم تو تاریکی
توخشابمون دیگه تیری نداریم پا بزن
اگه خسته شی یه وخ پا نزنی میخورند
حاکمونی چشآ دل سیری نداریم پا بزن
اتوبان ممنوعه بیپیچ به سمتی انقلاب
راهی جز سر بالا پلْشیری نداریم پا بزن
وضعیت جوریه که هرچی بریم نیمیرسیم
اما خب راهی جز این وضعیتی ک.... نداریم پا بزن
#محمد_باباصفری
#بابک_رجبی
@babakrajabii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سیزدهم آذر همون روزیه که خیلیها منو شرمنده میکنند با تبریک و من هم میتونم بگم عاشقتونم و ماچ به همتون.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#هوای_آلوده_اصفهان
مسلم حسن شاهی میفرماید:
دادگر زر میزند بیدادگر زر میزند
هر کسی در حد خود این دور و بر زر میزند
از نگاه زر شناسی جنگ، جنگِ قدرت است
طبق این قانون، ابَر قدرت ابَر زر میزند
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
هر که بالا تر نشيند بیشتر زر میزند
یک نفر را میشناسم از نژاد مرغ حق
از سر شب مینشیند تا سحر زر میزند
میستاند ازعوام الناس پول زور و زر
فکر کردی مُفت دارد اين قَدر زر میزند ؟
هرکجا گندیست کار بچه های آدم است
پس چرا پشت سر شیطان بشر زر میزند؟
زر زدن در حال حاضر کار خیلی راحتی است
یک جماعت مینشیند یکنفر زر میزند!
مسلم حسن شاهی میفرماید:
دادگر زر میزند بیدادگر زر میزند
هر کسی در حد خود این دور و بر زر میزند
از نگاه زر شناسی جنگ، جنگِ قدرت است
طبق این قانون، ابَر قدرت ابَر زر میزند
دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
هر که بالا تر نشيند بیشتر زر میزند
یک نفر را میشناسم از نژاد مرغ حق
از سر شب مینشیند تا سحر زر میزند
میستاند ازعوام الناس پول زور و زر
فکر کردی مُفت دارد اين قَدر زر میزند ؟
هرکجا گندیست کار بچه های آدم است
پس چرا پشت سر شیطان بشر زر میزند؟
زر زدن در حال حاضر کار خیلی راحتی است
یک جماعت مینشیند یکنفر زر میزند!
در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده_عشقی
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده_عشقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من میشینم سر کوچه تو از جلوم رد میشی
با ناز رد میشی و پاتو رو هر دو چشمم میذاری
ناهید قشنگه والا، بالا بلنده والا
خیلی قشنگن والا، سبزینه رنگه والا
#اکبر_بذرچین
#شوشتر
#سرای_افضل
#بیست_و_چهار_مقام_شوشتری
@babakrajabii
با ناز رد میشی و پاتو رو هر دو چشمم میذاری
ناهید قشنگه والا، بالا بلنده والا
خیلی قشنگن والا، سبزینه رنگه والا
#اکبر_بذرچین
#شوشتر
#سرای_افضل
#بیست_و_چهار_مقام_شوشتری
@babakrajabii
ناصر هوشیار ملقب به ناصر شیرازی که به عشق اصفهان تارک شیراز شده بود و در سراها و تیمچههای میدان نقش جهان زندگی میکرد.
کارشناس عتیقهجات بود و راوی موسیقی بود و شعر، صدای گرم و پرصلابتی داشت در مایههای بم میخواند و آتش میزد، من خیلی ازش یاد گرفتم و مدت دوسهسال معمولا با او میگذراندم. از روز اول صدایش را شنیدم دنبالش راه افتادم، تلفن نداشت، باید در پاتوقهایش پیدایش میکردیم همان اطراف میدان شاه، در جوانی کشتی گیر بود یکی دوتا عکس هم در جیب داشت، سالی چند روز هم میرفت شیراز سری به همسر و فرزندانش میزد یکبار در سفری به شیراز میهمانش شدیم محلهای بنام معالی
آباد بود.
#ناصر_هوشیار #ناصر_شیرازی #شوشتر
کارشناس عتیقهجات بود و راوی موسیقی بود و شعر، صدای گرم و پرصلابتی داشت در مایههای بم میخواند و آتش میزد، من خیلی ازش یاد گرفتم و مدت دوسهسال معمولا با او میگذراندم. از روز اول صدایش را شنیدم دنبالش راه افتادم، تلفن نداشت، باید در پاتوقهایش پیدایش میکردیم همان اطراف میدان شاه، در جوانی کشتی گیر بود یکی دوتا عکس هم در جیب داشت، سالی چند روز هم میرفت شیراز سری به همسر و فرزندانش میزد یکبار در سفری به شیراز میهمانش شدیم محلهای بنام معالی
آباد بود.
#ناصر_هوشیار #ناصر_شیرازی #شوشتر
ناصر خان چشمهایش متوجه چیزی نبود و در دنیای خودش سیر میکرد بیشتر از طریق گوش متوجه اطرافش میشد. از شیوهی اجرای آوازش معلوم بود که حساسیت شنیداریش بسیار قویتر از سایر حواسش است و به این حس اهمیت بیشتری میدهد.
پس وقتی به ندرت سرش را برای دیدن به سمت چیزی بر میگرداند خیلی، این رفتارش غریبه بود.
در شعر انتخابهای دقیق داشت و در ساخت ملودی، ریتم را خوب میشناخت، هنگام خواندن چشمهایش را میبست و وارد فضایی مدیتاتیو میشد، واین فیک نبود واقعی بود.
پیرمرد چیزی نمیخواست که بخواهد ادای داشتنش را در بیاورد.
چیزی هم نداشت که بخواهد ببازد.
خواننده تنهاییها بود و در بزمها و مجالس حال و شعر و موسیقی هم پیدایش میشد.
یکبار که در مجلسی نوازندهها نیامده بودند با همان لهجه شیرین شیرازی و صدای بم و خش دارش گفت هی نمیان، هی گوشیاشونو جواب نمیدن، بابا ما خودمون سازیم، و بدون ساز یک آواز در ابوعطا خواند که باید اعتراف کنم این آواز جهان زندگی شنیداری من را تغییر داد، خیلی کامل بود و این زمانی بود که من ارکسترهای بزرگ را ارزشمندتر از ارکسترهای کوچک میپنداشتم.
بعد کتش را روی دوشش انداخت و از مجلس بیرون رفت من پا شدم و بی اعتنا به ادامه مجلس دنبالش کردم. هیکل درشتی داشت و استخوانهای صورتش پهن بود خوش سیما بود و معلوم بود زیر شلاق روزگار سخت تاب آورده و مسیرهای خطرناکی را هم از عادت و ترک عادت از سر گذرانده و الان روی پاهای خودش راهی بیراهه میرود. و آدمهایی را بدنبال خودش میکشاند.
با ساز من و دیگران نوارهایی از صدایش ضبط شده که در منزل شاطر رمضان آرشیو شده.
پس وقتی به ندرت سرش را برای دیدن به سمت چیزی بر میگرداند خیلی، این رفتارش غریبه بود.
در شعر انتخابهای دقیق داشت و در ساخت ملودی، ریتم را خوب میشناخت، هنگام خواندن چشمهایش را میبست و وارد فضایی مدیتاتیو میشد، واین فیک نبود واقعی بود.
پیرمرد چیزی نمیخواست که بخواهد ادای داشتنش را در بیاورد.
چیزی هم نداشت که بخواهد ببازد.
خواننده تنهاییها بود و در بزمها و مجالس حال و شعر و موسیقی هم پیدایش میشد.
یکبار که در مجلسی نوازندهها نیامده بودند با همان لهجه شیرین شیرازی و صدای بم و خش دارش گفت هی نمیان، هی گوشیاشونو جواب نمیدن، بابا ما خودمون سازیم، و بدون ساز یک آواز در ابوعطا خواند که باید اعتراف کنم این آواز جهان زندگی شنیداری من را تغییر داد، خیلی کامل بود و این زمانی بود که من ارکسترهای بزرگ را ارزشمندتر از ارکسترهای کوچک میپنداشتم.
بعد کتش را روی دوشش انداخت و از مجلس بیرون رفت من پا شدم و بی اعتنا به ادامه مجلس دنبالش کردم. هیکل درشتی داشت و استخوانهای صورتش پهن بود خوش سیما بود و معلوم بود زیر شلاق روزگار سخت تاب آورده و مسیرهای خطرناکی را هم از عادت و ترک عادت از سر گذرانده و الان روی پاهای خودش راهی بیراهه میرود. و آدمهایی را بدنبال خودش میکشاند.
با ساز من و دیگران نوارهایی از صدایش ضبط شده که در منزل شاطر رمضان آرشیو شده.
ناصر خان سالیانی است که فوت شده و ویدیو به سال نود و دو برمیگردد و بنظر میاد در بازار اصفهان در یک دکان عتیقه ضبط شده باشد.
ناصر هوشیار حافظه شعری و زیستی عمیقی داشت و پیش میآمد از شعری به شعر دیگر گریز بزند و این وابسته به حال و احوالش بود و گوشههایی که در دستگاه مربوطه میخواند.
صدای ناصر به تنهایی کامل بود ولی من خواستم همراهش باشم در این بیات ترک، مثل آنروز که در مغازه محسن مغزیان کنار مسجد سید تار میزدم و میگفت: تو چطور هجده سالته مثل یه پیرمرد هشتاد ساله تار میزنی.
هوشیار از شاگردان و محضرنشینان حسین یاوری بود، و حسین یاوری از جمله برجستهگان موسیقی اصفهان و ایران بود که ردیفش از قدیمیترین ردیفهای آوازی بجا مانده در موسیقی سنتی ایرانی است که بعنوان ردیف مکتب اصفهان توسط حوزه هنری اصفهان منتشر شده.
یاوری نابینا بود و در باغی در اصفهان که به او اسکان داده بودند میزیست و شاگردانش را همانجا میپذیرفت. مستندی هم ساخته خسرو سینایی از حسین یاوری موجود است که توصیه میشود در یوتوب ببینید.
با شعر فرخی یزدی:
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
#ناصر_شیرازی #ناصر_هوشیار #بیات_ترک#فرخی_یزدی
ناصر هوشیار حافظه شعری و زیستی عمیقی داشت و پیش میآمد از شعری به شعر دیگر گریز بزند و این وابسته به حال و احوالش بود و گوشههایی که در دستگاه مربوطه میخواند.
صدای ناصر به تنهایی کامل بود ولی من خواستم همراهش باشم در این بیات ترک، مثل آنروز که در مغازه محسن مغزیان کنار مسجد سید تار میزدم و میگفت: تو چطور هجده سالته مثل یه پیرمرد هشتاد ساله تار میزنی.
هوشیار از شاگردان و محضرنشینان حسین یاوری بود، و حسین یاوری از جمله برجستهگان موسیقی اصفهان و ایران بود که ردیفش از قدیمیترین ردیفهای آوازی بجا مانده در موسیقی سنتی ایرانی است که بعنوان ردیف مکتب اصفهان توسط حوزه هنری اصفهان منتشر شده.
یاوری نابینا بود و در باغی در اصفهان که به او اسکان داده بودند میزیست و شاگردانش را همانجا میپذیرفت. مستندی هم ساخته خسرو سینایی از حسین یاوری موجود است که توصیه میشود در یوتوب ببینید.
با شعر فرخی یزدی:
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
#ناصر_شیرازی #ناصر_هوشیار #بیات_ترک#فرخی_یزدی
در هفت آسمانم الا یک ستاره نیست
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده
اولین بار این شعر را در اصفهان از دهان ناصر هوشیار به آواز شنیدم.
نامی ز من به پرسنل این اداره نیست
بی اعتنا به هیئت کابینه فلک
گردیدهام، که پارتیام یک ستاره نیست
بر بی شمار مِهر فلک، پشت پا زدم
خصم چو من فلک زدهای را شماره نیست!
عار آیدم من ار به فلک اعتنا کنم
از من به چرخ، جز به حقارت نظاره نیست
کشتی ما فتاده به گرداب، ای خدا!
یک ناخدا که تا بردش بر کناره نیست!
بیچاره نیستم من و در فکر چارهام
بیچاره آن کسیست که در فکر چاره نیست
من طفل انقلابم و جز در دهان من
پستان خون دایه این گاهواره نیست
ای گول شیخ خورده، قضا و قدر مطیع
بر طاق و جفت و خوب و بد استخاره نیست
احوال من نموده دل سنگ خاره آب
آخر دل تو سنگتر از سنگ خاره نیست؟
من عاشقم، گواه من این قلب چاک چاک
در دست من، جز این سند پاره پاره نیست
#میرزاده
اولین بار این شعر را در اصفهان از دهان ناصر هوشیار به آواز شنیدم.