Forwarded from Really black
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من آخرین حرکت از آخرین پلکِ چشمان منتظرِ پیرمردی در حال مرگم.
من تاولِ پاهایِ کوهنوردِ بهناچار از نیمهی راه برگشتهام، همانقدر دردناک امّا بیهوده.
من سیاهی دلِ مامور ایستگاه قطارم از بس که اشکهایِ جاماندههایِ یکعمر منتظر را دیده.
من سِرشدگیِ دستهایِ آخرین خداحافظیام که هر چه در هوا تقلّا کرد نتوانست پناهش را از رفتن منصرف کند.
من سکوتم.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
من تاولِ پاهایِ کوهنوردِ بهناچار از نیمهی راه برگشتهام، همانقدر دردناک امّا بیهوده.
من سیاهی دلِ مامور ایستگاه قطارم از بس که اشکهایِ جاماندههایِ یکعمر منتظر را دیده.
من سِرشدگیِ دستهایِ آخرین خداحافظیام که هر چه در هوا تقلّا کرد نتوانست پناهش را از رفتن منصرف کند.
من سکوتم.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
Forwarded from قول
Forwarded from Really black
Forwarded from قول
Forwarded from Really black
Forwarded from Really black
دلتنگی، استیصال و تنهایی حق ماست.
آن لحظهها که لِیلِی کنان کنارِ یارانِ به ظاهر عاشقمان ثانیههای تکرار نشدنیِ جوانی را آتش میزدیم، باید فکر انتحارِ این شبها میبودیم.
بهراستی کجای تنهایی زیبا نبود که اینچنین به وفایش خیانت کردیم؟
تازه عاشقها،
ساده باورها،
بساطِ عاشقیِتان را هرچه زودتر جمع کنید،
تا بعدها، بجایِ گونههای کودکان دلبندتان بستههای منفورِ سیگار را بوسه باران نکنید، که با هجوم خاطرات ناخن به دیوار نکشید.
از ما به شما نصیحت؛
دل ندهید و دل نستانید.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
@to_promise
آن لحظهها که لِیلِی کنان کنارِ یارانِ به ظاهر عاشقمان ثانیههای تکرار نشدنیِ جوانی را آتش میزدیم، باید فکر انتحارِ این شبها میبودیم.
بهراستی کجای تنهایی زیبا نبود که اینچنین به وفایش خیانت کردیم؟
تازه عاشقها،
ساده باورها،
بساطِ عاشقیِتان را هرچه زودتر جمع کنید،
تا بعدها، بجایِ گونههای کودکان دلبندتان بستههای منفورِ سیگار را بوسه باران نکنید، که با هجوم خاطرات ناخن به دیوار نکشید.
از ما به شما نصیحت؛
دل ندهید و دل نستانید.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
@to_promise
Forwarded from Really black
Forwarded from Really black
ببخشید من را اگر که صدایم شما را میبرد به شب، روز یا لحظهای که باختن را لمس کردید.
که اگر نوشتههایم سیاهی، تاریکی و استیصال را در شما تداعی میکند.
اگر شبی که لبخندی ساختگی یا اجباری دوخته بودید به لبانتان، اشکِ حسرت در چشمانتان خلق کردم، من را ببخشید.
منِ ناچارِ دچار را حلال کنید.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
که اگر نوشتههایم سیاهی، تاریکی و استیصال را در شما تداعی میکند.
اگر شبی که لبخندی ساختگی یا اجباری دوخته بودید به لبانتان، اشکِ حسرت در چشمانتان خلق کردم، من را ببخشید.
منِ ناچارِ دچار را حلال کنید.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
Forwarded from Really black
یهروزی بالاخره میرم👆
پادکست
🎤 #عادل_رستمکلایی
شاید باید بر سرِ ماندن داد بزنیم!
به تنهایی پرخاش کنیم!
یا ناخن بر صورت خاطرات بکشیم!
چشمانِمان منتظرمان را کور و دلهایِ تنگمان را عربدهباران کنیم!
شاید هم باید با تمامِ توانِمان فریاد بزنیم و فریادبزنیم...
تا بالاخره شبی، خدایِ آسمانها بفهمد چقدر دردناک است روزگارمان.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
#to_promise
پادکست
🎤 #عادل_رستمکلایی
شاید باید بر سرِ ماندن داد بزنیم!
به تنهایی پرخاش کنیم!
یا ناخن بر صورت خاطرات بکشیم!
چشمانِمان منتظرمان را کور و دلهایِ تنگمان را عربدهباران کنیم!
شاید هم باید با تمامِ توانِمان فریاد بزنیم و فریادبزنیم...
تا بالاخره شبی، خدایِ آسمانها بفهمد چقدر دردناک است روزگارمان.
#عادل_رستمکلایی
@really_black
#to_promise
Forwarded from روشنک آرامش
زمین ۱۰۰ سال بعد از انسان
پیچک ها زمین را تسخیر کرده اند
و روی تن تانک ها گل های افتابگردان روییده
مسلسل ها را بوته های یاس بلعیده اند
و هیچ چاقویی برای بریدن گلوی رز باقی نمانده
رودخانه ها
بستر خود را از خانه ها پس گرفته اند
و جزیره ها
در اقیانوس ها گم شده اند
دیگر نه کاخ سفیدی هست
و نه سازمان مللی
هیچ زندانی باقی نمانده
که گلستان نشده باشد
از طناب های دار
سنجاب های پرنده بالا می روند
و در اتاق های گاز
عطر گل شبو پیچیده
رباتی که
پلاستیک ها را بلعیده
دارد در ساحل خوش می گذراند
و لاک پشت ها از سر و کولش بالا می روند
در سوراخ درها
به جای کلید
گل های سفید خوشبویی سر بر آورده اند
و به هر رهگذری عطر تعارف می کنند
این شعر را
بید مجنونی برای درخت سیب
میسرایید
سیب لبخند می زد
وگونه هایش گل انداخته بودند
قبل از این که مار به تنش بپیچد
پروانه ای شدم تا گلویش را ببوسم
#روشنک_آرامش
پیچک ها زمین را تسخیر کرده اند
و روی تن تانک ها گل های افتابگردان روییده
مسلسل ها را بوته های یاس بلعیده اند
و هیچ چاقویی برای بریدن گلوی رز باقی نمانده
رودخانه ها
بستر خود را از خانه ها پس گرفته اند
و جزیره ها
در اقیانوس ها گم شده اند
دیگر نه کاخ سفیدی هست
و نه سازمان مللی
هیچ زندانی باقی نمانده
که گلستان نشده باشد
از طناب های دار
سنجاب های پرنده بالا می روند
و در اتاق های گاز
عطر گل شبو پیچیده
رباتی که
پلاستیک ها را بلعیده
دارد در ساحل خوش می گذراند
و لاک پشت ها از سر و کولش بالا می روند
در سوراخ درها
به جای کلید
گل های سفید خوشبویی سر بر آورده اند
و به هر رهگذری عطر تعارف می کنند
این شعر را
بید مجنونی برای درخت سیب
میسرایید
سیب لبخند می زد
وگونه هایش گل انداخته بودند
قبل از این که مار به تنش بپیچد
پروانه ای شدم تا گلویش را ببوسم
#روشنک_آرامش
Forwarded from Really black
#دیوار_سنگی
نویسنده: #حمیدسلیمی
@hamid_salimi59
تنظیم: #حسن_خیری
@hassankheirii
کاور: #رضا_رضوانی
@reza_artworks
گوینده: #عادل_رستمکلایی
@really_black
@to_promise
نویسنده: #حمیدسلیمی
@hamid_salimi59
تنظیم: #حسن_خیری
@hassankheirii
کاور: #رضا_رضوانی
@reza_artworks
گوینده: #عادل_رستمکلایی
@really_black
@to_promise
Telegram
attach 📎