شاید ظاهرا میخندیدم یا بازی میکردم 
ولی در باطن کمترین زخم ِزبان یا
کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده
ساعتهای دراز فکر مرا به خود مشغول
میداشت و خودم خودم را میخوردم.
ولی در باطن کمترین زخم ِزبان یا
کوچکترین پیش آمد ناگوار و بیهوده
ساعتهای دراز فکر مرا به خود مشغول
میداشت و خودم خودم را میخوردم.
💔6
  «من نیستم از آنهایی که میگویند:
بی تو نمیتوانم زندگی کنم.
من بی تو نیز میتوانم اما
با تو یک طور دیگری زندگی میکنم.»
بی تو نمیتوانم زندگی کنم.
من بی تو نیز میتوانم اما
با تو یک طور دیگری زندگی میکنم.»
❤5
  فکر میکردم فقط میخواهمت یا عاشقم؛
فکر نمیکردم نفسهای منی بر جانِ من.
فکر نمیکردم نفسهای منی بر جانِ من.
❤🔥6
  ‹ ليس كل شيء في القلب يقال، لذلك خلق الله التنهيدة، الدموع، النوم الطويل، الإبتسامة الباردة، ورجفة اليدين ›
هر آنچه در قلب میگذرد را نمیتوان گفت، برای همین خدا آه، اشک، خواب طولانی، لبخند سرد و لرزش دستان را خلق کرد..!
❤7
  ' روشَن نمیشود به چراغی جَهان، ولییادآورِ حَقیقت پیدایِ نور باش ^^☁️ '
❤6
  جایی را ترک کردم که در آن خوشحال نبودم!
ترک آنجا نیز مرا خوشحال نکرد؛
اما میدانستم انسان در مکانی که بیمار
شده هرگز درمان نمیشود!
ترک آنجا نیز مرا خوشحال نکرد؛
اما میدانستم انسان در مکانی که بیمار
شده هرگز درمان نمیشود!
❤7
  ‹ شبهایی در زندگیام بود که
خیال میکردم تا صبح زیر
انبوه ِرنج متلاشی خواهم شد؛
اما صبح شد! ›
خیال میکردم تا صبح زیر
انبوه ِرنج متلاشی خواهم شد؛
اما صبح شد! ›
❤7
  -گفتم: شما به امیدوار بودن معتاد شدهاید، صبح که بلند میشوید مثل کلاه و پیراهن و سنجاق کروات امیدواریتان را هم میپوشید-
❤6
  