‹ شبهایی در زندگیام بود که
خیال میکردم تا صبح زیر
انبوه ِرنج متلاشی خواهم شد؛
اما صبح شد! ›
خیال میکردم تا صبح زیر
انبوه ِرنج متلاشی خواهم شد؛
اما صبح شد! ›
❤7
-گفتم: شما به امیدوار بودن معتاد شدهاید، صبح که بلند میشوید مثل کلاه و پیراهن و سنجاق کروات امیدواریتان را هم میپوشید-
❤6
چندیست از تو غافلم ای زندگی ببخش!
چنگی به دل نمیزنی این روزها تو هم...
چنگی به دل نمیزنی این روزها تو هم...
❤5
وإني أحبک أکثر اتِّساعاً من السماء
و من وسیع تر
از آسمان دوستت دارم:)!
❤4
در حافظه هرچه بخواهی هست. حافظه نوعی داروخانه یا آزمایشگاه شیمی است که در آن اتفاقی، دستت گاه به دارویی آرامبخش و گاه
به زهری خطرناک میرسد!
به زهری خطرناک میرسد!
❤5💯2
به کمال عجز گفتم که به لب رسیده جانم
ز غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی؟!
ز غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی؟!
💔8
به سراغ من اگر میآیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چیني نازکِ تنهاییِ من!
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چیني نازکِ تنهاییِ من!
❤4
