انجمن علمی مطالعات صلح ایران با همکاری خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار می کند:
صلح ایرانی در برابر تجاوز خارجی
(نشست سوم)
از سلسله نشست های تحلیل تجاوز اسرائیل به ایران از منظر مطالعات صلح
با موضوع:
صحنه گردانی رسانه ها در جنگ ۱۲ روزه
با حضور:
هادی خانیکی
محمد رهبری
زرین زردار
احمد فعال
علی شاکر
چهارشنبه ۱۸ تیر ماه ساعت ۱۷
تهران خیابان استاد نجات الهی، خانه اندیشمندان علوم انسانی، سالن حافظ
و در گوگل میت:
https://meet.google.com/vgs-aoeh-pme
https://www.tg-me.com/ipsan
صلح ایرانی در برابر تجاوز خارجی
(نشست سوم)
از سلسله نشست های تحلیل تجاوز اسرائیل به ایران از منظر مطالعات صلح
با موضوع:
صحنه گردانی رسانه ها در جنگ ۱۲ روزه
با حضور:
هادی خانیکی
محمد رهبری
زرین زردار
احمد فعال
علی شاکر
چهارشنبه ۱۸ تیر ماه ساعت ۱۷
تهران خیابان استاد نجات الهی، خانه اندیشمندان علوم انسانی، سالن حافظ
و در گوگل میت:
https://meet.google.com/vgs-aoeh-pme
https://www.tg-me.com/ipsan
از صفحه فیس بوک مهدی جامی روزنامه نگار مقیم هلند.
موضعگیری «اپوزیسیون برانداز» در طول جنگ عزرائیل با وطن نیازمند مطالعه جدی در سطح رساله های دکتری است. براندازان چنان مفاهیم اخلاقی را شناور کردند که نه از ایران و وطن پرستی چیزی برایشان باقی ماند نه از اسلام و دین و عرف و مناسک و نه آزادگی و اخلاق نشان دادند. خودبراندازی کردند! هر چه مبارزان ضدشاه نمونه های ایثار و ازخودگذشتگی و اعتقادات جهان وطنی بودند اینها نمونه رذایل انسانی شده اند که حتی به وطن خود رحم نمی کنند. مهری در دل ندارند. هر چه هست نفرت پراکنی است و کین توزی و لمپنیسم و دروغ و فریب. خودویرانگری محض! کارگزاری بیگانه را هم که به آن اضافه کنید دیگر از قرار چیزی از خودشکنی نمی ماند که این جماعت به آن روی نکرده باشند. چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ ظاهرا به دست آوردن قدرت وسوسه ای است که همه چیز را توجیه می کند. آن روی دیگر سکه این جماعت را در انقلابیون هار داخلی می بینیم. به همان میزان اهل دروغ و ریاکاری و نفرت پراکنی و بی اخلاقی و خودویرانگری. و ظاهرا حفظ قدرت وسوسه ای است که همه چیز را برای این یکی توجیه می کند. و عجیب است که هر دو گروه ادعای رهبری هم دارند! سی سال است ملت توی سینه این یکی زده و هرگز به آنها رای نداده مگر رای را دزدیده باشند. سی سال هم هست که فکر می کرده این براندازان شاید کارگشایی کنند. اما جنگ نشان داد که این هر دو سر و ته یک کرباس اند. از این به بعد، برانداز دیگر هیچ شانسی در میان مردم ایران ندارد. و همان موقعیتی را پیدا کرده که کیهانی ها و حجاب-و-عفاف پرستان داشته اند و دارند. بیزاری از این دو سوی ویرانی و تحمیل و ارعاب و فاشیسم و قدرت پرستی راه آینده را روشن تر کرده است. راه شهروندانی که بدون انقلاب و کودتا و جنگ وطن خود را می سازند.
@bayane_azadi
موضعگیری «اپوزیسیون برانداز» در طول جنگ عزرائیل با وطن نیازمند مطالعه جدی در سطح رساله های دکتری است. براندازان چنان مفاهیم اخلاقی را شناور کردند که نه از ایران و وطن پرستی چیزی برایشان باقی ماند نه از اسلام و دین و عرف و مناسک و نه آزادگی و اخلاق نشان دادند. خودبراندازی کردند! هر چه مبارزان ضدشاه نمونه های ایثار و ازخودگذشتگی و اعتقادات جهان وطنی بودند اینها نمونه رذایل انسانی شده اند که حتی به وطن خود رحم نمی کنند. مهری در دل ندارند. هر چه هست نفرت پراکنی است و کین توزی و لمپنیسم و دروغ و فریب. خودویرانگری محض! کارگزاری بیگانه را هم که به آن اضافه کنید دیگر از قرار چیزی از خودشکنی نمی ماند که این جماعت به آن روی نکرده باشند. چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ ظاهرا به دست آوردن قدرت وسوسه ای است که همه چیز را توجیه می کند. آن روی دیگر سکه این جماعت را در انقلابیون هار داخلی می بینیم. به همان میزان اهل دروغ و ریاکاری و نفرت پراکنی و بی اخلاقی و خودویرانگری. و ظاهرا حفظ قدرت وسوسه ای است که همه چیز را برای این یکی توجیه می کند. و عجیب است که هر دو گروه ادعای رهبری هم دارند! سی سال است ملت توی سینه این یکی زده و هرگز به آنها رای نداده مگر رای را دزدیده باشند. سی سال هم هست که فکر می کرده این براندازان شاید کارگشایی کنند. اما جنگ نشان داد که این هر دو سر و ته یک کرباس اند. از این به بعد، برانداز دیگر هیچ شانسی در میان مردم ایران ندارد. و همان موقعیتی را پیدا کرده که کیهانی ها و حجاب-و-عفاف پرستان داشته اند و دارند. بیزاری از این دو سوی ویرانی و تحمیل و ارعاب و فاشیسم و قدرت پرستی راه آینده را روشن تر کرده است. راه شهروندانی که بدون انقلاب و کودتا و جنگ وطن خود را می سازند.
@bayane_azadi
❤3👎1
بازتعریف قدرت ملی: نه عقبنشینی، نه توهم؛ فقط بازیابی ایران
حمید آصفی | تیر ۱۴۰۴
در میانه گرداب بحرانهای داخلی و منطقهای، ما ایرانیان با سؤالی تاریخی روبهرو هستیم:
آیا عقبنشینی از پروژهی انرژی هستهای نوعی تسلیم در برابر قدرتهای بزرگ است؟ یا میتواند آغازی برای بازتعریف هوشمندانه قدرت ملی باشد؟
از سالها پیش، انرژی هستهای در ایران نه بهمثابه یک پروژه علمی یا صنعتی، بلکه بهعنوان «ناموس ملی»، «افتخار مقاومت» و ابزار «چانهزنی» تعریف شده است. میلیاردها دلار خرج شد، دهها سال زمان سوخت، دهها قطعنامه صادر شد، اقتصاد به زنجیر درآمد، اما خروجی ملموس آن برای مردم چه بود؟ نیروگاه بوشهر؟ صادرات دانش هستهای؟ خودکفایی در پزشکی هستهای؟ هیچیک از اینها توجیهگر هزینهای به این وسعت نیست.
در مقابل، فرانسه را میبینیم: کشوری با بیش از ۷۰٪ تولید برق از انرژی هستهای، در دل یک شبکه متحد بینالمللی، با ساختاری شفاف، متخصصمحور و نهادمحور. فرق ما و فرانسه در داشتن یا نداشتن سانتریفیوژ نیست؛ در نوع نگاه به قدرت، در فرهنگ حکمرانی، و در جایگاه کشور در نظم جهانی است.
در ایران، پروژه هستهای به نماد ایستادگی بدل شد، بیآنکه ظرفیتهای ایستادن را داشته باشیم. به یک دکترین نمادین، در فقدان دکترین ملی بدل شد. آنچه «افتخار ملی» نامیده شد، عملاً به ابزار انزوا، تحریم، و فقر اقتصادی بدل شد.
اما هنوز صدای اعتراض برخی بلند است:
«چرا باید از انرژی هستهای عقبنشینی کنیم؟ مگر غربیها قابل اعتمادند؟ اگر امروز هستهای را بدهیم، فردا موشکها را هم میخواهند. پس بایستیم و تسلیم نشویم.»
سؤالات بهجایی است. اما پاسخ در «اعتماد» نیست.
چون در روابط بینالملل، اعتماد واژهای کودکانه است. هیچکس به هیچکس اعتماد ندارد. آمریکا به آلمان هم اعتماد ندارد. چین به روسیه نیز نه. آنچه کشورها را به همکاری وادار میکند، توازن منافع و موازنه فشار است، نه اعتماد و لبخند دیپلماتیک.
از همین رو، سخن ما این نیست که باید به غرب اعتماد کنیم. سخن این است که نباید بیش از این به پروژههای توخالی اعتماد کرد.
به پروژههایی که از دل مردم مشروعیت نمیگیرند، شفاف نیستند، حسابکشی نمیشوند، و تنها دستاوردشان برای مردم، صف دارو، قفل در سفره و بلیت یکطرفه مهاجرت بوده است.
مسئله، انرژی هستهای نیست. مسئله، نظام تصمیمسازی معیوب و خودبنیاد است.
ما سالهاست که نه بر اساس ظرفیتهای خود، بلکه بر اساس توهّم مقاومت تصمیم گرفتهایم. مقاومت واقعی اما، نیازمند اقتصاد قوی، امنیت درونزا، انسجام ملی، دیپلماسی پویا و حکمرانی شفاف است. بدون اینها، «مقاومت» فقط یک اسم رمز برای بستن دهان منتقدان و گروگانگرفتن آینده کشور است.
حال بپرسیم: قدرت ملی چگونه ساخته میشود؟
نه فقط با سانتریفیوژ یا موشک.
قدرت ملی از اعتماد عمومی، توسعه پایدار، حکمرانی خردمندانه، و حضور در زنجیره جهانی اقتصاد ساخته میشود. از آموزش، از دانش، از دیپلماسی، از سرمایه اجتماعی.
وقتی پروژهای مثل انرژی هستهای، بهجای اینکه پلهای برای پیشرفت باشد، به قفل زنگزدهای بر دست و پای کشور تبدیل میشود، باید جسارت داشت و گفت:
این قفل را باید شکست.
این عقبنشینی نیست. این، بازتعریف استراتژی قدرت ملی است.
ما نیاز داریم که قدرت را از دل اقتصاد بیرون بکشیم، نه از صدای شعار.
که در نظم آینده جهانی، کشورهایی موفق خواهند بود که خود را بهموقع بازیابی کرده باشند.
بازیگران خاورمیانه – از عربستان تا امارات – فهمیدهاند که دوران «توازن از طریق بحران» تمام شده، و باید به سراغ «توازن از طریق بازسازی داخلی» رفت. اما ما هنوز در باتلاق «دشمنتراشی برای مشروعیت» و «موشک برای قدرت» گرفتار ماندهایم.
واقعیت این است که اسرائیل، حتی اگر جنگ غزه را ببازد، با پشتوانه قدرت جهانیاش، پیروز از میدان بیرون میآید. و جمهوری اسلامی، حتی اگر یک پیروزی نظامی کسب کند، بازنده افکار عمومی جهان است. چرا؟ چون ناتوان است از بازسازی درونی، از بازگشت به عقلانیت ملی، از پذیرش تحول.
در چنین شرایطی، اگر تصمیمگیران از انرژی هستهای عقب بنشینند و گفتگو را آغاز کنند، نه بهخاطر ترس یا اعتماد، بلکه بهخاطر خرد سیاسی، بهخاطر نجات اقتصاد ایران، بهخاطر جوانانی که دیگر امیدی ندارند، آنگاه این عقبنشینی، شجاعانهترین حرکت ملیگرایانه ممکن خواهد بود.
ما به غرب اعتماد نمیکنیم. اما به عقل و منافع ملیمان هم خیانت نمیکنیم.
ما از شکست نمیترسیم، اما از ادامه دادن یک مسیر شکستخورده، وحشت داریم.
ما از آینده نمیگریزیم. بلکه میخواهیم آن را بازسازی کنیم، مستقل، سربلند و در صلح.
#حمید_آصفی
https://www.tg-me.com/hamidasefichannel2
حمید آصفی | تیر ۱۴۰۴
در میانه گرداب بحرانهای داخلی و منطقهای، ما ایرانیان با سؤالی تاریخی روبهرو هستیم:
آیا عقبنشینی از پروژهی انرژی هستهای نوعی تسلیم در برابر قدرتهای بزرگ است؟ یا میتواند آغازی برای بازتعریف هوشمندانه قدرت ملی باشد؟
از سالها پیش، انرژی هستهای در ایران نه بهمثابه یک پروژه علمی یا صنعتی، بلکه بهعنوان «ناموس ملی»، «افتخار مقاومت» و ابزار «چانهزنی» تعریف شده است. میلیاردها دلار خرج شد، دهها سال زمان سوخت، دهها قطعنامه صادر شد، اقتصاد به زنجیر درآمد، اما خروجی ملموس آن برای مردم چه بود؟ نیروگاه بوشهر؟ صادرات دانش هستهای؟ خودکفایی در پزشکی هستهای؟ هیچیک از اینها توجیهگر هزینهای به این وسعت نیست.
در مقابل، فرانسه را میبینیم: کشوری با بیش از ۷۰٪ تولید برق از انرژی هستهای، در دل یک شبکه متحد بینالمللی، با ساختاری شفاف، متخصصمحور و نهادمحور. فرق ما و فرانسه در داشتن یا نداشتن سانتریفیوژ نیست؛ در نوع نگاه به قدرت، در فرهنگ حکمرانی، و در جایگاه کشور در نظم جهانی است.
در ایران، پروژه هستهای به نماد ایستادگی بدل شد، بیآنکه ظرفیتهای ایستادن را داشته باشیم. به یک دکترین نمادین، در فقدان دکترین ملی بدل شد. آنچه «افتخار ملی» نامیده شد، عملاً به ابزار انزوا، تحریم، و فقر اقتصادی بدل شد.
اما هنوز صدای اعتراض برخی بلند است:
«چرا باید از انرژی هستهای عقبنشینی کنیم؟ مگر غربیها قابل اعتمادند؟ اگر امروز هستهای را بدهیم، فردا موشکها را هم میخواهند. پس بایستیم و تسلیم نشویم.»
سؤالات بهجایی است. اما پاسخ در «اعتماد» نیست.
چون در روابط بینالملل، اعتماد واژهای کودکانه است. هیچکس به هیچکس اعتماد ندارد. آمریکا به آلمان هم اعتماد ندارد. چین به روسیه نیز نه. آنچه کشورها را به همکاری وادار میکند، توازن منافع و موازنه فشار است، نه اعتماد و لبخند دیپلماتیک.
از همین رو، سخن ما این نیست که باید به غرب اعتماد کنیم. سخن این است که نباید بیش از این به پروژههای توخالی اعتماد کرد.
به پروژههایی که از دل مردم مشروعیت نمیگیرند، شفاف نیستند، حسابکشی نمیشوند، و تنها دستاوردشان برای مردم، صف دارو، قفل در سفره و بلیت یکطرفه مهاجرت بوده است.
مسئله، انرژی هستهای نیست. مسئله، نظام تصمیمسازی معیوب و خودبنیاد است.
ما سالهاست که نه بر اساس ظرفیتهای خود، بلکه بر اساس توهّم مقاومت تصمیم گرفتهایم. مقاومت واقعی اما، نیازمند اقتصاد قوی، امنیت درونزا، انسجام ملی، دیپلماسی پویا و حکمرانی شفاف است. بدون اینها، «مقاومت» فقط یک اسم رمز برای بستن دهان منتقدان و گروگانگرفتن آینده کشور است.
حال بپرسیم: قدرت ملی چگونه ساخته میشود؟
نه فقط با سانتریفیوژ یا موشک.
قدرت ملی از اعتماد عمومی، توسعه پایدار، حکمرانی خردمندانه، و حضور در زنجیره جهانی اقتصاد ساخته میشود. از آموزش، از دانش، از دیپلماسی، از سرمایه اجتماعی.
وقتی پروژهای مثل انرژی هستهای، بهجای اینکه پلهای برای پیشرفت باشد، به قفل زنگزدهای بر دست و پای کشور تبدیل میشود، باید جسارت داشت و گفت:
این قفل را باید شکست.
این عقبنشینی نیست. این، بازتعریف استراتژی قدرت ملی است.
ما نیاز داریم که قدرت را از دل اقتصاد بیرون بکشیم، نه از صدای شعار.
که در نظم آینده جهانی، کشورهایی موفق خواهند بود که خود را بهموقع بازیابی کرده باشند.
بازیگران خاورمیانه – از عربستان تا امارات – فهمیدهاند که دوران «توازن از طریق بحران» تمام شده، و باید به سراغ «توازن از طریق بازسازی داخلی» رفت. اما ما هنوز در باتلاق «دشمنتراشی برای مشروعیت» و «موشک برای قدرت» گرفتار ماندهایم.
واقعیت این است که اسرائیل، حتی اگر جنگ غزه را ببازد، با پشتوانه قدرت جهانیاش، پیروز از میدان بیرون میآید. و جمهوری اسلامی، حتی اگر یک پیروزی نظامی کسب کند، بازنده افکار عمومی جهان است. چرا؟ چون ناتوان است از بازسازی درونی، از بازگشت به عقلانیت ملی، از پذیرش تحول.
در چنین شرایطی، اگر تصمیمگیران از انرژی هستهای عقب بنشینند و گفتگو را آغاز کنند، نه بهخاطر ترس یا اعتماد، بلکه بهخاطر خرد سیاسی، بهخاطر نجات اقتصاد ایران، بهخاطر جوانانی که دیگر امیدی ندارند، آنگاه این عقبنشینی، شجاعانهترین حرکت ملیگرایانه ممکن خواهد بود.
ما به غرب اعتماد نمیکنیم. اما به عقل و منافع ملیمان هم خیانت نمیکنیم.
ما از شکست نمیترسیم، اما از ادامه دادن یک مسیر شکستخورده، وحشت داریم.
ما از آینده نمیگریزیم. بلکه میخواهیم آن را بازسازی کنیم، مستقل، سربلند و در صلح.
#حمید_آصفی
https://www.tg-me.com/hamidasefichannel2
Telegram
کانال حمید آصفی
https://www.tg-me.com/hamidasefichannel2
صفحه اینستاگرام
https://instagram.com/hamid._asefi
فیسبوک
https://www.facebook.com/hamid.asefi.16
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
صفحه اینستاگرام
https://instagram.com/hamid._asefi
فیسبوک
https://www.facebook.com/hamid.asefi.16
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍2
مسئله افاغنه و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت اول)
احمد فعال
واقعیتهای پیشارو
1- واقعیت نخستی که نباید نایده گرفت این است که جمعیت 80 میلیونی ایران با این همه کمبودها، از آب و برق و بهداشت و آموزش گرفته تا موادغذایی، تاب تحمل 6 میلیون مهاجر افغانی را ندارد. کسانی که به این مهم آگاه هستند باید بدون بحثهای اضافی راهکارهای قانونی را به دولت نشان بدهند، تا دولت یا از طریق دیوارکشی و یا از طریق ایستگاههای بازرسی، از یک طرف ورود افاغنه را به کشور مدیریت کند، و از طرف دیگر مانع از هجوم این حجم از جمعیت شوند که بیرون از طاقت جمعیت کشور است.
2- به غیر از آنچه که در توان و مدیرت دولت است، از بقیه مردم چه آنهایی که با مهاجرت افاغنه مخالفت میکنند و چه آنهایی که بنا به رویه انساندوستی مرافقت میکنند، از هیچکس هیچ کاری ساخته نیست، الا اینکه جامعه را به سمت دو قطبی شدن بیشتر سوق دهیم.
3- یک واقعیت دیگر را نباید نادیده گرفت، و آن اینکه یک موج بسیار شدید و گسترده و نژادپرستانه علیه افاغنه از سالها پیش به راه افتاده است. یک ویدئوی آن را در کانال بیان آزادی منتشر خواهم کرد. کانالهای تلگرامی به راه انداختهاند، که یکی از آنها با عنوان کمپین اخراج افغانیها روی گوشی من هست. اظهارنظرها در این کانال و افغانستانیستیزی و نژادپرستانه در این کانال، و باران پستهایی که روزانه در شبکههای اجتماعی دست به دست میشوند، واقعا شرمگینانه و چه عرض کنم واقعا وحشتناک است.
4- اینجانب بیش از 15 سال با افاغنه ارتباط داشتهام و در 7 سال گذشته در شمال کشور ارتباط گستردهای با مهاجران افغانستانی داشتهام. تقریباً بدون استثناء آنها را افرادی با سه ویژگی ثابت شناختهام. بسیار سخت کوش، بسیار قابل اعتماد و بسیار کم توقع هستند. بارها گفتهام که پشت سر اینها میشود نماز هم خواند. درست است که پایبندیهای آنها به مذهب و نماز و روزه بسیار شدید است، به طوری که در بدترین هوای گرم و طاقتفرسا بدون هیچ اجباری نماز و روزه خود را ترک نمیکنند، اما با هیچ افغانستانی مواجه نشدهام که گرایشاتی طالبانی داشته باشد. به عکس اکثریت آنها از فرهنگ مدرن جوانان ایرانی تقلید میکنند، و در پوشش خود سعی میکنند به روز باشند. بنابراین اتهام طالبانآفرینی به نظرم هیچ پایه و اساسی ندارد.
5- یک واقعیت دیگر این است که اغلب ساخت و سازها و عمران و آبادی کشور به دست کارگران افغانستانی انجام شده است. شما اگر با کسانی که در کار ساخت و ساز هستند، و یا ویلادارهای بالای شهر که سرایدار انتخاب میکنند، اغلب آنها ترجیح میدهند از کارگران افغانستانی استفاده کنند، چون هم مطمئنتر هستند و هم سختکوشتر. همین چند روز پیش کارفرمای یک ساختمان بزرگی که روبروی منزل ما در حال ساخت و ساز است، با سرکارگر جرّ و بحث میکرد. به سرکارگر با عصبانیت میگفت، بعد از اخراج کارگران افغانستانی، از زمانی که این کارگران جدید را آوردیم، هر روز یک چیز کم میشود، و این توی کار ما اصلاً سابقه نداشت.
6- یک واقعیت دیگر که نباید از دیده پنهان بماند این است که وقتی چند میلیون اتباع یک کشور، آنهم یکدست از تمام اقشار ضعیف و تهیدست، به کشور دیگر مهاجرت میکنند، هر اندازه از تک تک آنها تجربه درستکاری و سختکوشی داشته باشیم، اما نمیتوان انکار کرد که حتی اگر یک دهم درصد آنان بزهکار و یا مستعد بزهکاری باشند، در سرجمع 6 میلیون نفر، شش هزار نفر افراد خطرناک وارد کشور میشوند، که به اندازه کافی برای آسیب زدن به کشور کافی است. شمار بزهکاری در ایران دهها و شاید صدها برابر بیشتر است. اما همین شش هزار نفر را نباید نادیده انگاشت. به جای براه انداختن و یا دامن زدن به امواج افغانستانیستیزی، این بر عهده دولت بود و هست که راه حلهای امنیتی در این باره بیابد.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت اول)
احمد فعال
واقعیتهای پیشارو
1- واقعیت نخستی که نباید نایده گرفت این است که جمعیت 80 میلیونی ایران با این همه کمبودها، از آب و برق و بهداشت و آموزش گرفته تا موادغذایی، تاب تحمل 6 میلیون مهاجر افغانی را ندارد. کسانی که به این مهم آگاه هستند باید بدون بحثهای اضافی راهکارهای قانونی را به دولت نشان بدهند، تا دولت یا از طریق دیوارکشی و یا از طریق ایستگاههای بازرسی، از یک طرف ورود افاغنه را به کشور مدیریت کند، و از طرف دیگر مانع از هجوم این حجم از جمعیت شوند که بیرون از طاقت جمعیت کشور است.
2- به غیر از آنچه که در توان و مدیرت دولت است، از بقیه مردم چه آنهایی که با مهاجرت افاغنه مخالفت میکنند و چه آنهایی که بنا به رویه انساندوستی مرافقت میکنند، از هیچکس هیچ کاری ساخته نیست، الا اینکه جامعه را به سمت دو قطبی شدن بیشتر سوق دهیم.
3- یک واقعیت دیگر را نباید نادیده گرفت، و آن اینکه یک موج بسیار شدید و گسترده و نژادپرستانه علیه افاغنه از سالها پیش به راه افتاده است. یک ویدئوی آن را در کانال بیان آزادی منتشر خواهم کرد. کانالهای تلگرامی به راه انداختهاند، که یکی از آنها با عنوان کمپین اخراج افغانیها روی گوشی من هست. اظهارنظرها در این کانال و افغانستانیستیزی و نژادپرستانه در این کانال، و باران پستهایی که روزانه در شبکههای اجتماعی دست به دست میشوند، واقعا شرمگینانه و چه عرض کنم واقعا وحشتناک است.
4- اینجانب بیش از 15 سال با افاغنه ارتباط داشتهام و در 7 سال گذشته در شمال کشور ارتباط گستردهای با مهاجران افغانستانی داشتهام. تقریباً بدون استثناء آنها را افرادی با سه ویژگی ثابت شناختهام. بسیار سخت کوش، بسیار قابل اعتماد و بسیار کم توقع هستند. بارها گفتهام که پشت سر اینها میشود نماز هم خواند. درست است که پایبندیهای آنها به مذهب و نماز و روزه بسیار شدید است، به طوری که در بدترین هوای گرم و طاقتفرسا بدون هیچ اجباری نماز و روزه خود را ترک نمیکنند، اما با هیچ افغانستانی مواجه نشدهام که گرایشاتی طالبانی داشته باشد. به عکس اکثریت آنها از فرهنگ مدرن جوانان ایرانی تقلید میکنند، و در پوشش خود سعی میکنند به روز باشند. بنابراین اتهام طالبانآفرینی به نظرم هیچ پایه و اساسی ندارد.
5- یک واقعیت دیگر این است که اغلب ساخت و سازها و عمران و آبادی کشور به دست کارگران افغانستانی انجام شده است. شما اگر با کسانی که در کار ساخت و ساز هستند، و یا ویلادارهای بالای شهر که سرایدار انتخاب میکنند، اغلب آنها ترجیح میدهند از کارگران افغانستانی استفاده کنند، چون هم مطمئنتر هستند و هم سختکوشتر. همین چند روز پیش کارفرمای یک ساختمان بزرگی که روبروی منزل ما در حال ساخت و ساز است، با سرکارگر جرّ و بحث میکرد. به سرکارگر با عصبانیت میگفت، بعد از اخراج کارگران افغانستانی، از زمانی که این کارگران جدید را آوردیم، هر روز یک چیز کم میشود، و این توی کار ما اصلاً سابقه نداشت.
6- یک واقعیت دیگر که نباید از دیده پنهان بماند این است که وقتی چند میلیون اتباع یک کشور، آنهم یکدست از تمام اقشار ضعیف و تهیدست، به کشور دیگر مهاجرت میکنند، هر اندازه از تک تک آنها تجربه درستکاری و سختکوشی داشته باشیم، اما نمیتوان انکار کرد که حتی اگر یک دهم درصد آنان بزهکار و یا مستعد بزهکاری باشند، در سرجمع 6 میلیون نفر، شش هزار نفر افراد خطرناک وارد کشور میشوند، که به اندازه کافی برای آسیب زدن به کشور کافی است. شمار بزهکاری در ایران دهها و شاید صدها برابر بیشتر است. اما همین شش هزار نفر را نباید نادیده انگاشت. به جای براه انداختن و یا دامن زدن به امواج افغانستانیستیزی، این بر عهده دولت بود و هست که راه حلهای امنیتی در این باره بیابد.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
Telegram
بیان آزادی
❇️ بیان آزادی
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
مسئله افاغنه و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت دوم)
احمد فعال
برونریختگی فرهنگی از خیال تا واقعیت
از این شش واقعیت که بگذریم برمیگردم به نقدهای دوست عزیزمان آقای دکتر محدثی.
الف) دکتر محدثی از سوی بعضی از منتقدین به نئوفاشیسم متهم شده است. به نظر من این اتهام به ایشان کاملاً بیاساس است، دستکم برخلاف شأن انساندوستی است که از ایشان سراغ داریم. اما یک واقعیت را نباید از دیده پنهان داشت و آن اینکه، ایشان در مواجهه با مهاجران افغانستانی یکی دو یادداشت دارند که متأسفانه مواجهه درستی نیست، و این بهانه را به دست منتقدینِ به شدت مخالف میدهد، که به ایشان نسبت نئوفاشیسم بزنند. در یکی از یادداشتها از برونریختگی فرهنگی صحبت میکند. مراد ایشان از برونریختگی فرهنگی این است که: «برونریختهگیی فرهنگی با نوعی فرهنگزداییی بازاندیشانه و نوعی جامعهپذیریی معکوس همراه است. در فرهنگزداییی بازاندیشانه فرد نسبت به برخی از عناصر فرهنگیی پیش از این مقبول خود دچار تشکیک میشود و رفتهرفته انها را وا مینهد. در ابنجا است که آمادهگی پیدا میکند عناصر فرهنگیی نسلهای جدید را بپذیرد». از این بحث در میگذریم که برونریختگی فرهنگی، به جز در حد یک واژه، حرف تازه و سخن تازهای نیست. در یک عبارت ساده میخواهد بگوید، مردم ایران در فرایند مدرن شدن از سنتهای گذشته جدا شدهاند و عناصر فرهنگ سنتی را از خود دور کردهاند. نکته مهم نتیجهگیری است که گفته میشود: «اما برونریختهگیی فرهنگیی جمعی برای مدرنشدن جامعه و توسعهی اجتماعی بسیار اهمیت دارد. بر اساس چنین منطق و چنین تحلیلی است که معتقد ام ورود میلیونها یا حتا صدها هزار مهاجر به داخل کشور (خواه افغانستانی و خواه کرد و خواه عراقی) که هرگز چنین تجربهی تاریخیی بزرگی را نداشتهاند، میتواند ثمرات ارزشمند این برونریختهگیی فرهنگیی جمعی را از بین ببرد یا آنها را تضعیف کند. فرزندآوریی زیاد این خانوادههای مهاجر نیز به این روند مخرب دامن خواهد زد». هر چند واژه برونریختگی فرهنگی را به خالصسازی فرهنگی بهتر میتوان اطلاق کرد، تا آنچه نویسنده مراد میکند، لیکن کل داستان برونریختگی ایشان و یا به عبارتی، گذار از سنتگرایی به مدرنگرایی، در حضور میلیونی مهاجران افغانستانی، هم مخدوش است وهم معلوم نیست مطلوب باشد. این بحث را عجالتاً رها میکنیم و جلوتر بدان بازخواهم گشت، اما اگر این منطق درست باشد (توجه کنید صرف منطق بحث را میگویم نه مجانست موضوعی)، خوب نازیهای آلمان هم میتوانستند بگویند، ما در حال خالصسازی فرهنگی هستیم، و وجود یهودیان و نژادهای دیگر روند خالصسازی را تهدید میکنند، باید آنها را از کشور بیرون راند و یا با یک درجه لطف بیشتر، آنها را در یک اردوگاه نزدیک مرز با یک غذای بخور نمیر نگاه داریم، تا در فرصت به کشور خودشان برگردند. برونریختگی فرهنگی به همین تعبیری که دکتر محدثی میگوید، اگر خالصسازی فرهنگی نباشد، یک نوع حراست از فرهنگی است که بنا به مقتضیات مدرنسازی در حال خالصسازی خود است، اما اینبار نوعی خالصسازی وارونه صورت میگیرد. یعنی به جای اینکه ناخالصیهای فرهنگ غیرخودی دور ریخته شوند، خود را در فرهنگ غربی خالص میکند، و ناخالصیهایی که طی قرون از آن خود بوده، میزداید.
جلوگیری از ورود مهاجرانی که ممکن است لطمهای به خالصسازی وارونه بزنند، همان تعبیری است که اگرچه من نمیپسندم، ولی منتقدان نادوست میتوانند آن را به نئوفاشیسم تشبیه کنند، و لذا خود دکتر محدثی باید مواظب اظهارات خود باشد. اگر ایشان قصد غربیسازی کردن نداشتند، و به همان معنای برونریختگی فرهنگی میتوانستند از اصطلاح پالایش فرهنگی دکتر شریعتی استفاده کنند. پالایش فرهنگی که مورد نظر شریعتی بود، این بود که فرهنگ و سنتها را از عناصر عقبمانده و خرافی پالایش کنیم. مثلا در قسمی که مربوط به نگرش دینی میشود، اسلام نواندیشی و پویا و دانشورز را جانشین اسلام مداحی و روضهخوانی بگردانیم. در اقسام دیگر هم میتوان دست به پالایش زد و سنتهایی که مانع پویایی جامعه میشوند زدود، و سنتهای نو در آن ایجاد کرد. این سنتها حتی میتوانند شامل بعضی از سنتهای مدرن و غربی هم باشند. پالایش فرهنگی، در حقیقت نه گفتمان فرهنگی محافظهکاری است، و نه گفتمان فرهنگی غربیسازی. بلکه میتواند نوعی انتخاب هوشمندانه و آگاهانه در گزینش سنت فرهنگی جدید باشد. اکنون واقعیت برونریختگی را در رابطه با آنچه ایشان طالبانآفرینی مینامد، پی میگیریم ببنیم داستان از چه قرار است. 18 تیرماه 1404
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12751
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت دوم)
احمد فعال
برونریختگی فرهنگی از خیال تا واقعیت
از این شش واقعیت که بگذریم برمیگردم به نقدهای دوست عزیزمان آقای دکتر محدثی.
الف) دکتر محدثی از سوی بعضی از منتقدین به نئوفاشیسم متهم شده است. به نظر من این اتهام به ایشان کاملاً بیاساس است، دستکم برخلاف شأن انساندوستی است که از ایشان سراغ داریم. اما یک واقعیت را نباید از دیده پنهان داشت و آن اینکه، ایشان در مواجهه با مهاجران افغانستانی یکی دو یادداشت دارند که متأسفانه مواجهه درستی نیست، و این بهانه را به دست منتقدینِ به شدت مخالف میدهد، که به ایشان نسبت نئوفاشیسم بزنند. در یکی از یادداشتها از برونریختگی فرهنگی صحبت میکند. مراد ایشان از برونریختگی فرهنگی این است که: «برونریختهگیی فرهنگی با نوعی فرهنگزداییی بازاندیشانه و نوعی جامعهپذیریی معکوس همراه است. در فرهنگزداییی بازاندیشانه فرد نسبت به برخی از عناصر فرهنگیی پیش از این مقبول خود دچار تشکیک میشود و رفتهرفته انها را وا مینهد. در ابنجا است که آمادهگی پیدا میکند عناصر فرهنگیی نسلهای جدید را بپذیرد». از این بحث در میگذریم که برونریختگی فرهنگی، به جز در حد یک واژه، حرف تازه و سخن تازهای نیست. در یک عبارت ساده میخواهد بگوید، مردم ایران در فرایند مدرن شدن از سنتهای گذشته جدا شدهاند و عناصر فرهنگ سنتی را از خود دور کردهاند. نکته مهم نتیجهگیری است که گفته میشود: «اما برونریختهگیی فرهنگیی جمعی برای مدرنشدن جامعه و توسعهی اجتماعی بسیار اهمیت دارد. بر اساس چنین منطق و چنین تحلیلی است که معتقد ام ورود میلیونها یا حتا صدها هزار مهاجر به داخل کشور (خواه افغانستانی و خواه کرد و خواه عراقی) که هرگز چنین تجربهی تاریخیی بزرگی را نداشتهاند، میتواند ثمرات ارزشمند این برونریختهگیی فرهنگیی جمعی را از بین ببرد یا آنها را تضعیف کند. فرزندآوریی زیاد این خانوادههای مهاجر نیز به این روند مخرب دامن خواهد زد». هر چند واژه برونریختگی فرهنگی را به خالصسازی فرهنگی بهتر میتوان اطلاق کرد، تا آنچه نویسنده مراد میکند، لیکن کل داستان برونریختگی ایشان و یا به عبارتی، گذار از سنتگرایی به مدرنگرایی، در حضور میلیونی مهاجران افغانستانی، هم مخدوش است وهم معلوم نیست مطلوب باشد. این بحث را عجالتاً رها میکنیم و جلوتر بدان بازخواهم گشت، اما اگر این منطق درست باشد (توجه کنید صرف منطق بحث را میگویم نه مجانست موضوعی)، خوب نازیهای آلمان هم میتوانستند بگویند، ما در حال خالصسازی فرهنگی هستیم، و وجود یهودیان و نژادهای دیگر روند خالصسازی را تهدید میکنند، باید آنها را از کشور بیرون راند و یا با یک درجه لطف بیشتر، آنها را در یک اردوگاه نزدیک مرز با یک غذای بخور نمیر نگاه داریم، تا در فرصت به کشور خودشان برگردند. برونریختگی فرهنگی به همین تعبیری که دکتر محدثی میگوید، اگر خالصسازی فرهنگی نباشد، یک نوع حراست از فرهنگی است که بنا به مقتضیات مدرنسازی در حال خالصسازی خود است، اما اینبار نوعی خالصسازی وارونه صورت میگیرد. یعنی به جای اینکه ناخالصیهای فرهنگ غیرخودی دور ریخته شوند، خود را در فرهنگ غربی خالص میکند، و ناخالصیهایی که طی قرون از آن خود بوده، میزداید.
جلوگیری از ورود مهاجرانی که ممکن است لطمهای به خالصسازی وارونه بزنند، همان تعبیری است که اگرچه من نمیپسندم، ولی منتقدان نادوست میتوانند آن را به نئوفاشیسم تشبیه کنند، و لذا خود دکتر محدثی باید مواظب اظهارات خود باشد. اگر ایشان قصد غربیسازی کردن نداشتند، و به همان معنای برونریختگی فرهنگی میتوانستند از اصطلاح پالایش فرهنگی دکتر شریعتی استفاده کنند. پالایش فرهنگی که مورد نظر شریعتی بود، این بود که فرهنگ و سنتها را از عناصر عقبمانده و خرافی پالایش کنیم. مثلا در قسمی که مربوط به نگرش دینی میشود، اسلام نواندیشی و پویا و دانشورز را جانشین اسلام مداحی و روضهخوانی بگردانیم. در اقسام دیگر هم میتوان دست به پالایش زد و سنتهایی که مانع پویایی جامعه میشوند زدود، و سنتهای نو در آن ایجاد کرد. این سنتها حتی میتوانند شامل بعضی از سنتهای مدرن و غربی هم باشند. پالایش فرهنگی، در حقیقت نه گفتمان فرهنگی محافظهکاری است، و نه گفتمان فرهنگی غربیسازی. بلکه میتواند نوعی انتخاب هوشمندانه و آگاهانه در گزینش سنت فرهنگی جدید باشد. اکنون واقعیت برونریختگی را در رابطه با آنچه ایشان طالبانآفرینی مینامد، پی میگیریم ببنیم داستان از چه قرار است. 18 تیرماه 1404
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12751
Telegram
زیر سقف آسمان
♦️برونریختهگیی فرهنگیی جمعی: پاسخی به منتقد محترم
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۰ خرداد ۱۴۰۴
بحث ام در بارهی اینکه تغییر ترکیب جمعیتیی ایران از رهگذر مهاجرپذیریی افسارگسیخته و بیقاعده ثمرات برونریختهگیی فرهنگی را در ایران معاصر از بین میبرد یا تضعیف…
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۰ خرداد ۱۴۰۴
بحث ام در بارهی اینکه تغییر ترکیب جمعیتیی ایران از رهگذر مهاجرپذیریی افسارگسیخته و بیقاعده ثمرات برونریختهگیی فرهنگی را در ایران معاصر از بین میبرد یا تضعیف…
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️میهمانپذیریی انسانی یا مواجههی تمدنی؟ گذر تمدنیی ایران و برخورد تمدّنی با افغانستان
ص۱
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
مواجههی ساددهسازانه با مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، مسأله را تا حد یک مسألهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل میدهد. نتیجه اش میشود همین که دکتر فعال نوشته است: من با افغانستانیهای زیادی مواجه بوده ام و آنها آدمهای خوبی هستند! انگار من گفته ام افغانستانیهای مهاجر آدمهای بدی هستند! دکتر احمد فعال با همین نگاه سادهسازانه و نگرش در سطح خرد و محصول معدودی تعاملات بیناشخصی نوشته است:
«اینجانب بیش از 15 سال با افاغنه ارتباط داشتهام و در 7 سال گذشته در شمال کشور ارتباط گستردهای با مهاجران افغانستانی داشتهام. تقریباً بدون استثناء آنها را افرادی با سه ویژگی ثابت شناختهام. بسیار سخت کوش، بسیار قابل اعتماد و بسیار کم توقع هستند. بارها گفتهام که پشت سر اینها میشود نماز هم خواند. درست است که پایبندیهای آنها به مذهب و نماز و روزه بسیار شدید است، به طوری که در بدترین هوای گرم و طاقتفرسا بدون هیچ اجباری نماز و روزه خود را ترک نمیکنند، اما با هیچ افغانستانی مواجه نشدهام که گرایشاتی طالبانی داشته باشد. به عکس اکثریت آنها از فرهنگ مدرن جوانان ایرانی تقلید میکنند، و در پوشش خود سعی میکنند به روز باشند. بنابراین اتهام طالبانآفرینی به نظرم هیچ پایه و اساسی ندارد» (فعال، ۱۹ تیر ۱۴۰۴، https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3939).
راست اش اگر تعداد مهاجران افغانستانی چند ده هزار نفر بیشتر نبود، من هم مشکلی نمیدیدم و اصلاً موضوع را خیلی جدی نمیگرفتم و وقت ام را برای چنین بحثی تلف نمیکردم. اما اکنون با ورود میلیونها افغانستانی به ایران از نظر من با یک مسألهی کشوری و در سطح کلان جامعه (جامعهای societal) مواجه هستیم نه با یک پدیدهی بیناشخصی در حد تعاملات دکتر فعال عزیز یا این و آن افراد مدعیی هیاهوگر با مهاجران افغانستانیها.
امّا این مسألهی کلان و جامعهای چیست و من چرا در بارهی آن هشدار میدهم و تقلیل آن را به یک موضوع بشردوستانهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد مثل میهمانپذیری خطرناک میدانم. از نظر من با یک مواجههی تمدّنی مواجه هستیم نه با یک میهمانپذیری از افغانستانیهای مهاجر.
برای اینکه بتوانم بحث ام را دقیقتر توضیح بدهم، نخست باید تعریفی از تمدن ارایه کنم. برای ورود به بحث، دستکم تعریفی مقدّماتی از مفاهیم تمدّن و فرهنگ ضرورت دارد. تمدّن را برخی با باهمستان (جامعه در معنای عام) برابر میگیرند و از هر باهمستانی بهمنزلهی یک تمدّن یاد میکنند. برخی متون نیز تمدّن را معادل حکومت میدانند. مثلاً حکومتها یا امپراتوریها را یک تمدّن تلقّی میکنند. این تعابیر خیلی دقیق بهنظر نمیرسند. از این رو میکوشم تعریف دقیقتری از تمدّن بهدست دهم و بحث ام را بر مبنای چنین تعریفی پیش ببرم. شاید بتوانیم با نگاهی متفاوت تمدّن را کلّیتی بدانیم شامل اجزای زیر:
الف) یک نظام سیاسی-اداریی خاص که کارکرد تنظیم سیاسی و اداری و مدیریتیی باهمستان را انجام دهد و واجد سطحی از دیوانسالاری است؛
ب) یک فرهنگ ویژه که الگوهای پاسخگویی به نیازهای انسانی و اجتماعی و نوع مواجهه با محیط و دستکاریهای طبیعت (سطح نسبتاً بالایی از فنشناسی) و نیز تنظیم روابط بیناشخصی را مشخّص میسازد و بهنحو خاصّی زندهگیی افراد را معنا میبخشد و موجّه میسازد؛
ج) تبلوری مشخّص از نهادهای اصلیی یک باهمستان (شامل دین، خانواده، سیاست، اقتصاد، آموزش و پرورش، سلامت و بهداشت، ارتباطات، و حقوق و قضا) با کارگزارانی قابل تشخیص؛
د) یک سنّت که در طیی زمان برای اقامت معنایی و انفسیی مردمان شکل گرفته است و واجد چهار مؤلّفهی اصلی است: وجه هرمنوتیک، وجه هویّت، وجه مشروعیّت، و وجه هنجارین یا شیوهی زندهگی؛
ه) فراروی از جامعه و فرهنگ نانویسا و دستیابی به خط و امکان انتقال همهجانبهتر فرهنگ به نسلهای بعد.
ادامه👇👇👇
#احمد_فعال
#برخورد_تمدنی
#مهاجران_افغانستانی
#سیاست_مهاجرپذیری
@NewHasanMohaddesi
ص۱
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
مواجههی ساددهسازانه با مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، مسأله را تا حد یک مسألهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل میدهد. نتیجه اش میشود همین که دکتر فعال نوشته است: من با افغانستانیهای زیادی مواجه بوده ام و آنها آدمهای خوبی هستند! انگار من گفته ام افغانستانیهای مهاجر آدمهای بدی هستند! دکتر احمد فعال با همین نگاه سادهسازانه و نگرش در سطح خرد و محصول معدودی تعاملات بیناشخصی نوشته است:
«اینجانب بیش از 15 سال با افاغنه ارتباط داشتهام و در 7 سال گذشته در شمال کشور ارتباط گستردهای با مهاجران افغانستانی داشتهام. تقریباً بدون استثناء آنها را افرادی با سه ویژگی ثابت شناختهام. بسیار سخت کوش، بسیار قابل اعتماد و بسیار کم توقع هستند. بارها گفتهام که پشت سر اینها میشود نماز هم خواند. درست است که پایبندیهای آنها به مذهب و نماز و روزه بسیار شدید است، به طوری که در بدترین هوای گرم و طاقتفرسا بدون هیچ اجباری نماز و روزه خود را ترک نمیکنند، اما با هیچ افغانستانی مواجه نشدهام که گرایشاتی طالبانی داشته باشد. به عکس اکثریت آنها از فرهنگ مدرن جوانان ایرانی تقلید میکنند، و در پوشش خود سعی میکنند به روز باشند. بنابراین اتهام طالبانآفرینی به نظرم هیچ پایه و اساسی ندارد» (فعال، ۱۹ تیر ۱۴۰۴، https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3939).
راست اش اگر تعداد مهاجران افغانستانی چند ده هزار نفر بیشتر نبود، من هم مشکلی نمیدیدم و اصلاً موضوع را خیلی جدی نمیگرفتم و وقت ام را برای چنین بحثی تلف نمیکردم. اما اکنون با ورود میلیونها افغانستانی به ایران از نظر من با یک مسألهی کشوری و در سطح کلان جامعه (جامعهای societal) مواجه هستیم نه با یک پدیدهی بیناشخصی در حد تعاملات دکتر فعال عزیز یا این و آن افراد مدعیی هیاهوگر با مهاجران افغانستانیها.
امّا این مسألهی کلان و جامعهای چیست و من چرا در بارهی آن هشدار میدهم و تقلیل آن را به یک موضوع بشردوستانهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد مثل میهمانپذیری خطرناک میدانم. از نظر من با یک مواجههی تمدّنی مواجه هستیم نه با یک میهمانپذیری از افغانستانیهای مهاجر.
برای اینکه بتوانم بحث ام را دقیقتر توضیح بدهم، نخست باید تعریفی از تمدن ارایه کنم. برای ورود به بحث، دستکم تعریفی مقدّماتی از مفاهیم تمدّن و فرهنگ ضرورت دارد. تمدّن را برخی با باهمستان (جامعه در معنای عام) برابر میگیرند و از هر باهمستانی بهمنزلهی یک تمدّن یاد میکنند. برخی متون نیز تمدّن را معادل حکومت میدانند. مثلاً حکومتها یا امپراتوریها را یک تمدّن تلقّی میکنند. این تعابیر خیلی دقیق بهنظر نمیرسند. از این رو میکوشم تعریف دقیقتری از تمدّن بهدست دهم و بحث ام را بر مبنای چنین تعریفی پیش ببرم. شاید بتوانیم با نگاهی متفاوت تمدّن را کلّیتی بدانیم شامل اجزای زیر:
الف) یک نظام سیاسی-اداریی خاص که کارکرد تنظیم سیاسی و اداری و مدیریتیی باهمستان را انجام دهد و واجد سطحی از دیوانسالاری است؛
ب) یک فرهنگ ویژه که الگوهای پاسخگویی به نیازهای انسانی و اجتماعی و نوع مواجهه با محیط و دستکاریهای طبیعت (سطح نسبتاً بالایی از فنشناسی) و نیز تنظیم روابط بیناشخصی را مشخّص میسازد و بهنحو خاصّی زندهگیی افراد را معنا میبخشد و موجّه میسازد؛
ج) تبلوری مشخّص از نهادهای اصلیی یک باهمستان (شامل دین، خانواده، سیاست، اقتصاد، آموزش و پرورش، سلامت و بهداشت، ارتباطات، و حقوق و قضا) با کارگزارانی قابل تشخیص؛
د) یک سنّت که در طیی زمان برای اقامت معنایی و انفسیی مردمان شکل گرفته است و واجد چهار مؤلّفهی اصلی است: وجه هرمنوتیک، وجه هویّت، وجه مشروعیّت، و وجه هنجارین یا شیوهی زندهگی؛
ه) فراروی از جامعه و فرهنگ نانویسا و دستیابی به خط و امکان انتقال همهجانبهتر فرهنگ به نسلهای بعد.
ادامه👇👇👇
#احمد_فعال
#برخورد_تمدنی
#مهاجران_افغانستانی
#سیاست_مهاجرپذیری
@NewHasanMohaddesi
Telegram
بیان آزادی
مسئله افاغنه و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت اول)
احمد فعال
واقعیتهای پیشارو
1- واقعیت نخستی که نباید نایده گرفت این است که جمعیت 80 میلیونی ایران با این همه کمبودها، از آب و برق و بهداشت و آموزش گرفته تا موادغذایی، تاب تحمل…
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت اول)
احمد فعال
واقعیتهای پیشارو
1- واقعیت نخستی که نباید نایده گرفت این است که جمعیت 80 میلیونی ایران با این همه کمبودها، از آب و برق و بهداشت و آموزش گرفته تا موادغذایی، تاب تحمل…
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️میهمانپذیریی انسانی یا مواجههی تمدنی؟ گذر تمدنیی ایران و برخورد تمدّنی با افغانستان
ص۲
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
با این تعریف، نمیتوان وجود یک نظام سیاسی یا حکومت را به معنای وجود تمدّن تلقّی کرد. بهعبارت دیگر، نمیتوانیم بگوییم که به تعداد حکومتها تمدّن هم داریم. تعریفی که کلاریس سویشر از تمدّن بهدست میدهد تا حدّی به تعریف من نزدیک است. این تعریف هم بر پیچیدهگی و هم بر تبلور نهادی و هم بر سطح قابل توجّهی از فنشناسی برای دستکاریی طبیعت و هم بر ورود به مرحلهی خط و نویسایی تمرکز کرده است:
«واژة civilization [که در فارسی به «تمدن» ترجمه میشود] از واژة لاتین civis به معنای «شهروند» میآید. با آنکه تاریخنگاران در بهکارگیری این اصطلاح تا اندازهای با یکدیگر اختلاف نظر دارند، ولی تعریف تمدن شامل ایدة مردمان ساکن در شهرها و روستاهاست که روابط اجتماعی پیچیدهای دارند. مردمان متمدن توانستهاند تا اندازهای بر طبیعت چیره شوند، قانون، حکومت، کسب و کار، دین، هنر، و خط را پدید آورند و این دستاوردها را به نسلهای بعد منتقل سازند» (سویشر، ۱۳۸۷: ۱۲).
نکتهی مهم در اینجا فرآیندی است که در طیی آن یک باهمستان حرکت میکند، دچار تحوّل می شود، و سرانجام یک تمدّن میآفریند. در این باره، دیدگاهها متفاوت است، امّا یکی از دقیقترین و جامعترین آنها مراحلی است که کارول کویگلی برای شکلگیری و زوال یک تمدّن برمیشمرد:
«به گفتة کویگلی، الگوی آغاز تا پایان کار یک تمدن را می توان در هفت مرحله پی گرفت:
نخست، آمیزش: یک تمدن آغاز نمی شود مگر وقتی که دو یا چند فرهنگ با هم درآمیزند و فرهنگ جدیدی را شکل دهند.
دوم، آبستنی، هنگامی که مردم شروع به نوآوری، گردآوری ثروت، و سرمایهگذاری کنند، تمدن دورة رشد ابتدایی را از سر میگذراند.
سوم، شکوفایی: تمدنها، بهمنزلة معیارهای پیشرفت زندگی، رشد میکنند، جمعیتها افزایش و مرزها توسعه مییابند و دانش افزون میشود.
چهارم، ستیز: وقتی شکوفایی تمدن رو به زوال مینهد که دچار ستیز و کشمکش میشود. آنگاه تنشهای طبقاتی افزونی مییابند، جنگ بهوقوع میپیوندند و فضای بدبینانهای حاکم میشود.
پنجم، امپراتوری جهانی: تمدن، حکومتی چنان قدرتمند را پدید میآورد که آسوده و کامروا مینماید، ولی گروهی اندکشمار ثروت را بر باد میدهند در حالی که اکثریت در تلاش زنده ماندن هستند.
ششم، فروپاشی: تمدن هنگامی فرو میپاشد که ثروتش مصرف شود و اقتصادش به حالت رکود بیفتد. معیارهای زندگی و سواد رو به زوال نهند، و در درون گروههای جامعه کشمکش پدید آید.
هفتم، یورش: تمدن آنقدر رشد میکند که در دفاع از خود ضعیف میشود و چنین وضعیتی این امکان را به بیگانگان می دهد که بر آن بتازند و کارش را پایان دهند.
کویگلی خاطر نشان میسازد که تمدنها، به نسبتهای متفاوتی، این مراحل را از سر میگذرانند. نخستین تمدن، این چرخة هفت مرحلهای را در یک دورة پنج یا شش هزار ساله به انجام رساند» (همان: ۱۳).
امّا فرهنگ (بهمعنای عامِّ مخلوقات مادّی و فرامادّیی یک باهمستان) در این تعریف، زیرمجموعهای از یک تمدّن است. البتّه، چنانکه گفته شد، وجود باهمستان به معنای وجود تمدّن نیست. با این تعریف از تمدّن میتوان از باهمستانِ پیشاتمدّن نظیر قبیله یا اَشکال دیگر باهمستانها یاد کرد که در آن هنوز نظام سیاسی و اداری وجود ندارد و نهادهای اصلی نیز هنوز تبلور اجتماعی نیافته اند. همچنین از باهمستان نیمه تمدّنی نیز میتوان سخن گفت که اشاره به باهمستانهایی دارد که در مسیر تمدّنآفرینی پیش رفته اند، امّا هنوز در میانهی راه اند. تمدّنها را هم میتوان بر اساس نظام سیاسی و اداری و نوع نهادهایش، به تمدّنهای ساده و نیمه پیچیده و پیچیده تقسیم کرد.
تمدّنها بهطور کلّی بر میراث برجای مانده از نسلهای پیشین بشریّت مبتنی اند و ریزهخوار این میراث اند. از این رو، ادّعای خلوصگراییی تمدّنی و ادّعای ساختن تمدنّی از هیچ و یکسره ابتکاری، ادّعای باطلی است. امّا تمدّنها را میتوان از نظر میزان دِینی که به یکدیگر دارند، مورد بررسی قرار داد و با یکدیگر مقایسه کرد.
ادامه👇👇👇
#احمد_فعال
#برخورد_تمدنی
#جمهوری_اسلامی
#مهاجران_افغانستانی
#سیاست_مهاجرپذیری
@NewHasanMohaddesi
ص۲
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
با این تعریف، نمیتوان وجود یک نظام سیاسی یا حکومت را به معنای وجود تمدّن تلقّی کرد. بهعبارت دیگر، نمیتوانیم بگوییم که به تعداد حکومتها تمدّن هم داریم. تعریفی که کلاریس سویشر از تمدّن بهدست میدهد تا حدّی به تعریف من نزدیک است. این تعریف هم بر پیچیدهگی و هم بر تبلور نهادی و هم بر سطح قابل توجّهی از فنشناسی برای دستکاریی طبیعت و هم بر ورود به مرحلهی خط و نویسایی تمرکز کرده است:
«واژة civilization [که در فارسی به «تمدن» ترجمه میشود] از واژة لاتین civis به معنای «شهروند» میآید. با آنکه تاریخنگاران در بهکارگیری این اصطلاح تا اندازهای با یکدیگر اختلاف نظر دارند، ولی تعریف تمدن شامل ایدة مردمان ساکن در شهرها و روستاهاست که روابط اجتماعی پیچیدهای دارند. مردمان متمدن توانستهاند تا اندازهای بر طبیعت چیره شوند، قانون، حکومت، کسب و کار، دین، هنر، و خط را پدید آورند و این دستاوردها را به نسلهای بعد منتقل سازند» (سویشر، ۱۳۸۷: ۱۲).
نکتهی مهم در اینجا فرآیندی است که در طیی آن یک باهمستان حرکت میکند، دچار تحوّل می شود، و سرانجام یک تمدّن میآفریند. در این باره، دیدگاهها متفاوت است، امّا یکی از دقیقترین و جامعترین آنها مراحلی است که کارول کویگلی برای شکلگیری و زوال یک تمدّن برمیشمرد:
«به گفتة کویگلی، الگوی آغاز تا پایان کار یک تمدن را می توان در هفت مرحله پی گرفت:
نخست، آمیزش: یک تمدن آغاز نمی شود مگر وقتی که دو یا چند فرهنگ با هم درآمیزند و فرهنگ جدیدی را شکل دهند.
دوم، آبستنی، هنگامی که مردم شروع به نوآوری، گردآوری ثروت، و سرمایهگذاری کنند، تمدن دورة رشد ابتدایی را از سر میگذراند.
سوم، شکوفایی: تمدنها، بهمنزلة معیارهای پیشرفت زندگی، رشد میکنند، جمعیتها افزایش و مرزها توسعه مییابند و دانش افزون میشود.
چهارم، ستیز: وقتی شکوفایی تمدن رو به زوال مینهد که دچار ستیز و کشمکش میشود. آنگاه تنشهای طبقاتی افزونی مییابند، جنگ بهوقوع میپیوندند و فضای بدبینانهای حاکم میشود.
پنجم، امپراتوری جهانی: تمدن، حکومتی چنان قدرتمند را پدید میآورد که آسوده و کامروا مینماید، ولی گروهی اندکشمار ثروت را بر باد میدهند در حالی که اکثریت در تلاش زنده ماندن هستند.
ششم، فروپاشی: تمدن هنگامی فرو میپاشد که ثروتش مصرف شود و اقتصادش به حالت رکود بیفتد. معیارهای زندگی و سواد رو به زوال نهند، و در درون گروههای جامعه کشمکش پدید آید.
هفتم، یورش: تمدن آنقدر رشد میکند که در دفاع از خود ضعیف میشود و چنین وضعیتی این امکان را به بیگانگان می دهد که بر آن بتازند و کارش را پایان دهند.
کویگلی خاطر نشان میسازد که تمدنها، به نسبتهای متفاوتی، این مراحل را از سر میگذرانند. نخستین تمدن، این چرخة هفت مرحلهای را در یک دورة پنج یا شش هزار ساله به انجام رساند» (همان: ۱۳).
امّا فرهنگ (بهمعنای عامِّ مخلوقات مادّی و فرامادّیی یک باهمستان) در این تعریف، زیرمجموعهای از یک تمدّن است. البتّه، چنانکه گفته شد، وجود باهمستان به معنای وجود تمدّن نیست. با این تعریف از تمدّن میتوان از باهمستانِ پیشاتمدّن نظیر قبیله یا اَشکال دیگر باهمستانها یاد کرد که در آن هنوز نظام سیاسی و اداری وجود ندارد و نهادهای اصلی نیز هنوز تبلور اجتماعی نیافته اند. همچنین از باهمستان نیمه تمدّنی نیز میتوان سخن گفت که اشاره به باهمستانهایی دارد که در مسیر تمدّنآفرینی پیش رفته اند، امّا هنوز در میانهی راه اند. تمدّنها را هم میتوان بر اساس نظام سیاسی و اداری و نوع نهادهایش، به تمدّنهای ساده و نیمه پیچیده و پیچیده تقسیم کرد.
تمدّنها بهطور کلّی بر میراث برجای مانده از نسلهای پیشین بشریّت مبتنی اند و ریزهخوار این میراث اند. از این رو، ادّعای خلوصگراییی تمدّنی و ادّعای ساختن تمدنّی از هیچ و یکسره ابتکاری، ادّعای باطلی است. امّا تمدّنها را میتوان از نظر میزان دِینی که به یکدیگر دارند، مورد بررسی قرار داد و با یکدیگر مقایسه کرد.
ادامه👇👇👇
#احمد_فعال
#برخورد_تمدنی
#جمهوری_اسلامی
#مهاجران_افغانستانی
#سیاست_مهاجرپذیری
@NewHasanMohaddesi
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️میهمانپذیریی انسانی یا مواجههی تمدنی؟ گذر تمدنیی ایران و برخورد تمدّنی با افغانستان
ص۳
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
بر اساس چنین نگرشی، هر جامعه یا باهمستانی در روند تاریخیی خود حرکتی تمدّنی دارد. در حرکت تمدّنی، باهمستان از یک مرحلهی تاریخی به مرحلهی دیگری میرود. از نظر من جامعهی ایران با تجربهی حکومت دینی، گذر تمدّنی کرده است. یک برونریختهگیی فرهنگی در ایران با جمهوریی اسلامی رخ داده است و این جامعه از یک مرحلهی تاریخی به مرحلهی دیگری حرکت کرده است. جامعهای که زمانی جمهوریی اسلامی آفریده، اکنون به مرحلهی بیشترین بیگانهگی از محصول فرهنگی و تاریخیی خود رسیده است. اکنون وقتی مردم ایران به عقب مینگرند، باور نمیکنند که چنین محصولی را خودشان و پدران و مادرشان آفریده اند. این همان پدیدهای است که من آن را گذر تمدّنی میدانم و نام آن را جامعهی پسادینی مینهم.
اما افغانستان جامعهای است که طالبان آفریده است. بر خلاف نظر آنانیکه میگویند طالبان را امریکا و عربستان و پاکستان آفریده اند، من بر آن ام که طالبان محصول تاریخ و فرهنگ دینی و قومیی افغانستان است. آنها حتا در بیست سال دورهی جمهوریت نیز نه تنها طالبان و طالبانیسم را تضعیف نکردند بلکه عملا آن را تقویت نمودند و افغانستان را به طالبان سپردند. برخی در مقام پاسخ به من میگویند چهگونه کسانی که از دست طالبان فرار کرده اند میتوانند طالبانآفرین باشند؟ آنها همچنین از وجود تنوع در افغانستان سخن میگویند. پنداری من از این امور ابتدایی بیخبر ام! پنداری فرار از آنچه خود آفریده ایم امری غیر عادی است! آنها به جای اینکه به قاعدهی جامعهی افغانستان بنگرند مرا به اقلیت متفاوت ارجاع میدهند!
بر مبنای چنین نگرشی، از نظر من جامعهی افغانستان هنوز وارد گذار مدرن خود نشده است در حالیی جامعهی ایران از مقدمات شکلگیریی نهضت مشروطه تا کنون در حال گذار تمدنیی خود از سنت اسلامی-ایرانی به سنت مدرن بوده است. اگر چه این گذار همچنان در حال تکوین است و ادامه دارد، امّا سنت اسلامی-ایرانی در ایران تا حد زیادی با تجربهی حکومت دینی بیاعتبار شده است و ایران وارد مرحلهی تمدنی و تاریخیی جدید خود شده است.
برخورد تمدنیی دو باهمستان در دورههای مختلف تاریخی همیشه وجود داشته است. مهاجرتهای وسیع و جنگها در گذشته سببساز این برخوردهای تمدنی بوده اند. اکنون مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، یک برخورد تمدنی را در بین ایران و افغانستان رقم زده است. این برخورد تمدنی را به یک میهمانپذیریی ساده تقلیل ندهیم. شعارهای انسانگرایانه سبب غفلت ما از توجه به این مواجههی تمدنی میشود.
بر این اساس من کاملاً با پذیرش میلیونها انسان افغانستانی در ایران (از ده میلیون تا هجده میلیون گزارش شده است) مخالف ام، زیرا از نظر من چنین پذیرشی سبب عقبگرد تمدّنیی ایران میشود و گذر تمدّنیی ایران را از رهگذر تغییر ناگهانیی ترکیب جمعیّت ایران تا حد قابل توجهی خنثا میکند. ایرانیان با تجربهی حکومت دینی برونریختهگیی فرهنگی داشته اند. میلیونها انسان افغانستانیی مهاجر به ایران نمیتوانند چنین تجربهای را داشته باشند یا دستکم نیم قرن طول میکشد تا این برونریختهگیی فرهنگی را تجربه کنند.
میفرمایید در مباحث فلسفی و جامعهشناختی و غیره چنین بحثی وجود ندارد. بسیار خوب، وجود نداشته باشد. میفرمایید در متون مارکسیستی در این باره چیزی نوشته نشده است. بسیار خوب نوشته نشده باشد. مگر متون مارکسیستی وحی منزل اند؟ یا مثل جعبهی جادوییی آقای هوپی در کارتون تنسی تاکسیدو اند که همه چیز در آنها نوشته شده باشد؟! ما با امری مستحدثه مواجه ایم و نباید آن را به یک میهمانپذیریی ساده تقلیل بدهیم. این برخوردی تمدنی است و نگاه کلان لازم دارد.
#احمد_فعال
#برخورد_تمدنی
#جمهوری_اسلامی
#مهاجران_افغانستانی
#سیاست_مهاجرپذیری
@NewHasanMohaddesi
ص۳
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
بر اساس چنین نگرشی، هر جامعه یا باهمستانی در روند تاریخیی خود حرکتی تمدّنی دارد. در حرکت تمدّنی، باهمستان از یک مرحلهی تاریخی به مرحلهی دیگری میرود. از نظر من جامعهی ایران با تجربهی حکومت دینی، گذر تمدّنی کرده است. یک برونریختهگیی فرهنگی در ایران با جمهوریی اسلامی رخ داده است و این جامعه از یک مرحلهی تاریخی به مرحلهی دیگری حرکت کرده است. جامعهای که زمانی جمهوریی اسلامی آفریده، اکنون به مرحلهی بیشترین بیگانهگی از محصول فرهنگی و تاریخیی خود رسیده است. اکنون وقتی مردم ایران به عقب مینگرند، باور نمیکنند که چنین محصولی را خودشان و پدران و مادرشان آفریده اند. این همان پدیدهای است که من آن را گذر تمدّنی میدانم و نام آن را جامعهی پسادینی مینهم.
اما افغانستان جامعهای است که طالبان آفریده است. بر خلاف نظر آنانیکه میگویند طالبان را امریکا و عربستان و پاکستان آفریده اند، من بر آن ام که طالبان محصول تاریخ و فرهنگ دینی و قومیی افغانستان است. آنها حتا در بیست سال دورهی جمهوریت نیز نه تنها طالبان و طالبانیسم را تضعیف نکردند بلکه عملا آن را تقویت نمودند و افغانستان را به طالبان سپردند. برخی در مقام پاسخ به من میگویند چهگونه کسانی که از دست طالبان فرار کرده اند میتوانند طالبانآفرین باشند؟ آنها همچنین از وجود تنوع در افغانستان سخن میگویند. پنداری من از این امور ابتدایی بیخبر ام! پنداری فرار از آنچه خود آفریده ایم امری غیر عادی است! آنها به جای اینکه به قاعدهی جامعهی افغانستان بنگرند مرا به اقلیت متفاوت ارجاع میدهند!
بر مبنای چنین نگرشی، از نظر من جامعهی افغانستان هنوز وارد گذار مدرن خود نشده است در حالیی جامعهی ایران از مقدمات شکلگیریی نهضت مشروطه تا کنون در حال گذار تمدنیی خود از سنت اسلامی-ایرانی به سنت مدرن بوده است. اگر چه این گذار همچنان در حال تکوین است و ادامه دارد، امّا سنت اسلامی-ایرانی در ایران تا حد زیادی با تجربهی حکومت دینی بیاعتبار شده است و ایران وارد مرحلهی تمدنی و تاریخیی جدید خود شده است.
برخورد تمدنیی دو باهمستان در دورههای مختلف تاریخی همیشه وجود داشته است. مهاجرتهای وسیع و جنگها در گذشته سببساز این برخوردهای تمدنی بوده اند. اکنون مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، یک برخورد تمدنی را در بین ایران و افغانستان رقم زده است. این برخورد تمدنی را به یک میهمانپذیریی ساده تقلیل ندهیم. شعارهای انسانگرایانه سبب غفلت ما از توجه به این مواجههی تمدنی میشود.
بر این اساس من کاملاً با پذیرش میلیونها انسان افغانستانی در ایران (از ده میلیون تا هجده میلیون گزارش شده است) مخالف ام، زیرا از نظر من چنین پذیرشی سبب عقبگرد تمدّنیی ایران میشود و گذر تمدّنیی ایران را از رهگذر تغییر ناگهانیی ترکیب جمعیّت ایران تا حد قابل توجهی خنثا میکند. ایرانیان با تجربهی حکومت دینی برونریختهگیی فرهنگی داشته اند. میلیونها انسان افغانستانیی مهاجر به ایران نمیتوانند چنین تجربهای را داشته باشند یا دستکم نیم قرن طول میکشد تا این برونریختهگیی فرهنگی را تجربه کنند.
میفرمایید در مباحث فلسفی و جامعهشناختی و غیره چنین بحثی وجود ندارد. بسیار خوب، وجود نداشته باشد. میفرمایید در متون مارکسیستی در این باره چیزی نوشته نشده است. بسیار خوب نوشته نشده باشد. مگر متون مارکسیستی وحی منزل اند؟ یا مثل جعبهی جادوییی آقای هوپی در کارتون تنسی تاکسیدو اند که همه چیز در آنها نوشته شده باشد؟! ما با امری مستحدثه مواجه ایم و نباید آن را به یک میهمانپذیریی ساده تقلیل بدهیم. این برخوردی تمدنی است و نگاه کلان لازم دارد.
#احمد_فعال
#برخورد_تمدنی
#جمهوری_اسلامی
#مهاجران_افغانستانی
#سیاست_مهاجرپذیری
@NewHasanMohaddesi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این شخص که معلوم نیست نام و هویت آن چیست و کیست کوشش دارد تا به لحاظ علمی ثابت کند که نژاد افغانستانی به طور ژنتیکی جنایتکار هستند. واقعا نمیدانیم این شرم را چگونه می شود از چهره بعضی از هممیهنانمان پاک کرد؟
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
توضیحی بر نقد نقد
احمد فعال
جناب دکتر محدثی عزیز لطف کردند و به دو قسمت یادداشت انتقادی اینجانب، یک نقد مفصل نوشتهاند. اول از همه از توضیحات مبسوط ایشان در باره تمدن و مواجهه تمدنی سپاسگزارم، امیدوارم که خوانندگان محترم از این توضیحات بهره ببرند. اما ایشان در همان ابتدا مینویسند: «مواجههی ساددهسازانه با مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، مسأله را تا حد یک مسألهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل میدهد. نتیجه اش میشود همین که دکتر فعال نوشته است: من با افغانستانیهای زیادی مواجه بوده ام و آنها آدمهای خوبی هستند! انگار من گفته ام افغانستانیهای مهاجر آدمهای بدی هستند». در این خصوص تنها اشاره به دو نکته مختصر بسنده میکنم، و پاسخ را به انتشار ادامه مقاله خود ارجاع میدهم. نخست اینکه، میفرمایند اینجانب با سادهسازی، مسئله مهاجرت را تا حد یک مسئله اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل دادهام. در آن یادداشت و یا مقاله در قسمت اول تنها سعی کردم بعضی از واقعیتها را بیان کنم، نه چیزی بیش از این. اگرچه فکتهای سادهای هم بودند. سادهسازی کردن مسائل ناظر روایتهاست و نه فکتها. در همین قسمت از عدم تابآوری جمعیت ایران، مسئولیت امنیتی دولت در کنترل مهاجرتهای غیرقانونی، موج نژادپرستانه بخش بزرگی از مردم ایران از سالها پیش با مهاجرت افغانستانیها، مسئله عمران و آبادی کشور که بدست کارگران افغانستانی صورت گرفته است، و بلاخره احتمال بزهکاری درصد اندکی از مهاجران، یاد کردم، که هیچکدام نه بحث اخلاقی است و تقلیل و سادهسازی آن، و نه ناظر به تحلیل و تفسیر خاصی بود که آن را سادهسازی بنامیم. دوم اینکه، در این متن هرگز نگفتهام و باور ندارم که جناب دکتر محدثی عزیز گفتهاند که اینها آدمهای بدی هستند، یا دستکم در لفافه اینجور وانمود کرده باشم. از بیان آن شش فکتی که فهرست کردم، و حتی از ادامه مباحثی که هنوز منتشر نکردهام، هرگز چنین استنباط نمیشود. اما اگر ایشان عجله نمیکردند و اجازه میدادند تمام بحث اینجانب به پایان برسد، شاید نقد خود را به ترتیب دیگری سامان میداند، و شاید پاسخ بعضی از نقدهای خود را در ادامه مییافتند. البته فقط شاید.
این توضیح هم اضافه کنم، در یادداشت های منتشر شده به جای افغانیها از واژه افاغنه استفاده کردم، چون میدانستم مهاجران افغانستانی واژه افغانی چون واحد پول آنهاست، توهین آمیز تلقی میکنند، اخیرا هم با یک افغانستانی دیگر صحبت کردم، گفتند افاغنه هم درست نیست بهتر است بگویید افغانستانی. به همین دلیل در ادامه یادداشتها واژه افاغنه را به افغانستانیها برگرداندم.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3941
احمد فعال
جناب دکتر محدثی عزیز لطف کردند و به دو قسمت یادداشت انتقادی اینجانب، یک نقد مفصل نوشتهاند. اول از همه از توضیحات مبسوط ایشان در باره تمدن و مواجهه تمدنی سپاسگزارم، امیدوارم که خوانندگان محترم از این توضیحات بهره ببرند. اما ایشان در همان ابتدا مینویسند: «مواجههی ساددهسازانه با مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، مسأله را تا حد یک مسألهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل میدهد. نتیجه اش میشود همین که دکتر فعال نوشته است: من با افغانستانیهای زیادی مواجه بوده ام و آنها آدمهای خوبی هستند! انگار من گفته ام افغانستانیهای مهاجر آدمهای بدی هستند». در این خصوص تنها اشاره به دو نکته مختصر بسنده میکنم، و پاسخ را به انتشار ادامه مقاله خود ارجاع میدهم. نخست اینکه، میفرمایند اینجانب با سادهسازی، مسئله مهاجرت را تا حد یک مسئله اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل دادهام. در آن یادداشت و یا مقاله در قسمت اول تنها سعی کردم بعضی از واقعیتها را بیان کنم، نه چیزی بیش از این. اگرچه فکتهای سادهای هم بودند. سادهسازی کردن مسائل ناظر روایتهاست و نه فکتها. در همین قسمت از عدم تابآوری جمعیت ایران، مسئولیت امنیتی دولت در کنترل مهاجرتهای غیرقانونی، موج نژادپرستانه بخش بزرگی از مردم ایران از سالها پیش با مهاجرت افغانستانیها، مسئله عمران و آبادی کشور که بدست کارگران افغانستانی صورت گرفته است، و بلاخره احتمال بزهکاری درصد اندکی از مهاجران، یاد کردم، که هیچکدام نه بحث اخلاقی است و تقلیل و سادهسازی آن، و نه ناظر به تحلیل و تفسیر خاصی بود که آن را سادهسازی بنامیم. دوم اینکه، در این متن هرگز نگفتهام و باور ندارم که جناب دکتر محدثی عزیز گفتهاند که اینها آدمهای بدی هستند، یا دستکم در لفافه اینجور وانمود کرده باشم. از بیان آن شش فکتی که فهرست کردم، و حتی از ادامه مباحثی که هنوز منتشر نکردهام، هرگز چنین استنباط نمیشود. اما اگر ایشان عجله نمیکردند و اجازه میدادند تمام بحث اینجانب به پایان برسد، شاید نقد خود را به ترتیب دیگری سامان میداند، و شاید پاسخ بعضی از نقدهای خود را در ادامه مییافتند. البته فقط شاید.
این توضیح هم اضافه کنم، در یادداشت های منتشر شده به جای افغانیها از واژه افاغنه استفاده کردم، چون میدانستم مهاجران افغانستانی واژه افغانی چون واحد پول آنهاست، توهین آمیز تلقی میکنند، اخیرا هم با یک افغانستانی دیگر صحبت کردم، گفتند افاغنه هم درست نیست بهتر است بگویید افغانستانی. به همین دلیل در ادامه یادداشتها واژه افاغنه را به افغانستانیها برگرداندم.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi/3941
Telegram
بیان آزادی
♦️میهمانپذیریی انسانی یا مواجههی تمدنی؟ گذر تمدنیی ایران و برخورد تمدّنی با افغانستان
ص۱
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
مواجههی ساددهسازانه با مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، مسأله را تا حد یک مسألهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل میدهد.…
ص۱
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱۹ تیر ۱۴۰۴
مواجههی ساددهسازانه با مهاجرپذیریی میلیونیی جمهوریی اسلامی، مسأله را تا حد یک مسألهی اخلاقی و انسانی در سطح خرد تقلیل میدهد.…
❤1🤣1
مسئله افغانستانیها و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت سوم)
احمد فعال
طالبانآفرینی مهاجرین افغانستانی؟
دوست عزیزم دکتر محدثی میفرمایند: «افغانستان در دهههای اخیر با فرهنگ خاص خود، طالبان آفریده است. من و امثال من خیلی صریح و روشن اعتراض داریم به ورود میلیونها عضو از جمعیت طالبانآفرین. دستکم روندی از بررسیی صلاحیت مهاجر باید وجود داشته باشد. ما نمیخواهیم فرهنگ و جامعهی ما دو باره به عقب برگردد و میلیونها نفر از مردمانی که از نظر فرهنگی به اعصار کهن تعلق دارند، وارد کشور شوند. کشور ما وارد عصر پسادینی شده است. آن را به عقب برنگردانید!». از ایشان میپرسم، کدام مطالعات میدانی و تجربی نشان داده است، که اولاً این مهاجران طرز فکر طالبانی دارند؟ و دوم که مهمتر است، کجا به چشم خود دیده و یا مطالعهای در دست دارید که حضور مهاجرانی که از نظر فرهنگی به اعصار کهن تعلق دارند، آنقدر روی فرهنگ جامعه اثر میگذارند که آن را به عقب بر میگردانند؟
تا آنجا که با تک تک مهاجران افغانستانی که طی 15 سال اخیر روبرو شدهام هیچکدام گرایش طالبانی ندارند، بلکه خود را از لحاظ فکری و حتی از لحاظ سیاق زندگی دشمن طالبان میپندارند. دوم و این حقیقت که مهمتر هم هست، حضور مهاجران افغانستانی به نوعی به ایرانیزه شدن و مدرنیزه شدن آنها منجر میشود. و این در برگشت به نفع افغانستان و در تعامل سرزمینی و فرهنگی نهایتاً سود آن به ایران میرسد. جهت اطلاع آقای محدثی عرض کنم، اگر دو نگاه سنتگرایی و مدرنگرایی را به روابط میان "متن و حاشیه" تقسیم کنیم، در مقالهای که در باب جامعه شناسی متن و حاشیه نوشتهام، ضمن تقسیم متن و حاشیه به سه مؤلفه فرهنگی، جغرافیایی و سیاسی، توضیح دادهام که این حاشیه است که جذب متن میشود و نه به عکس. به لحاظ جغرافیایی وقتی در متن یک شهر حاشیهنشینی رخ میدهد، و مدام با ساخت حاشیه در کنار حاشیه، حواشی پیشین به تدریج جذب متن میشوند، هم به لحاظ مدرنسازی در ساخت و ساز، وهم به لحاظ فرهنگی. هم اکنون شما سمت خاک سفید تهران بروید، زمانی که شهرداری با بولدزر آنها را جمع میکرد، امروز بعد از چند دهه از حاشیه خارج شدهاند، و نوع ساخت و سازها با ساخت و سازهای محلهای متوسط و حتی سمت بالای تهران خیلی فرقی ندارد. در آن مقالات، دانشگاه تهران را هم به لحاظ جغرافیایی و هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ فرهنگی متن متن توصیف کردهام. بقیه متنها و حاشیهها پیرامون آن شکل میگیرند.
هیچجا در تاریخ تحولات اجتماعات نشان نداده است که متن جذب حاشیه شود، حاشیه میتواند از راه تصرف نهادهای قدرت به متن حمله کند، مانند اتفاقی که در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد افتاد، اما هرگز نمیتواند متن را در خود جذب و ادغام کند. گرایش عمومی جامعه تغییر و تحول از حاشیه به سمت متن است، و نه به عکس. حکمرانان جمهوری اسلامی هم که به حاشیهنشینان اتکاء دارند، با جذب تدریجی حاشیه در متن، نقطه اتکاء خود را در آینده به طور کامل از دست میدهند. در فرایند تغییر و تحول، کل هواداران نظام از حاشیه جذب متن فرهنگی و سیاسی جامعه میشوند.
حاصل آنکه، فکر نکنیم هجوم میلیونها مهاجری که تحت یک زندگی حاشیهای و سنتی بسر میبردند و میبرند، میتوانند متن فرهنگی و سیاسی جامعه ایران را به حاشیه برگردانند؟ در حالی که داستان تماماً خلاف آن است، این مهاجران افغانستانی هستند که تحت تأثیر فرهنگ ایران دچار تغییر و تحولی عمیق فرهنگی و سیاسی خواهند شد. چنانچه در واقعیت همین اتفاق هم افتاده است. اگر سری به ساختمانهایی که کارگران افغانستانی در حال کار کردن هستند بزنید، هر کدام با گوشیای که اختیار دارند در حین کار کردن، همین موسیقیهای لوس آنجلسی ما را گوش میدهند. خوب این کجا ربطی به طالبانیسم دارد؟
اگر نگرانی محدثی بازگشت وضعیت پسادینی است، و در همین متن این وضعیت را ستایشآمیز میداند، دقیقا معلوم نیست که مرادشان چیست؟ من به این حقیقت کار ندارم که اکنون ایشان تحت تأثیر واکنش بر علیه همان مجموعه یادداشتهایی قرار دارند که با عنوان "خریت شناسی" نوشتند. محتملاً مواجه ایشان با شریعتی و مذهب را، بتوان در راستای همین عکسالعملها ارزیابی کرد. در هر حال این عکسالعملها درست باشند و یا غلط، تلقی من را از دکتر محدثی به عنوان یک دوست، و دغدغهمند به من به مسائل میهنی، و یک جامعه شناس با دانش، تغییر نخواهد داد.
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12968
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت سوم)
احمد فعال
طالبانآفرینی مهاجرین افغانستانی؟
دوست عزیزم دکتر محدثی میفرمایند: «افغانستان در دهههای اخیر با فرهنگ خاص خود، طالبان آفریده است. من و امثال من خیلی صریح و روشن اعتراض داریم به ورود میلیونها عضو از جمعیت طالبانآفرین. دستکم روندی از بررسیی صلاحیت مهاجر باید وجود داشته باشد. ما نمیخواهیم فرهنگ و جامعهی ما دو باره به عقب برگردد و میلیونها نفر از مردمانی که از نظر فرهنگی به اعصار کهن تعلق دارند، وارد کشور شوند. کشور ما وارد عصر پسادینی شده است. آن را به عقب برنگردانید!». از ایشان میپرسم، کدام مطالعات میدانی و تجربی نشان داده است، که اولاً این مهاجران طرز فکر طالبانی دارند؟ و دوم که مهمتر است، کجا به چشم خود دیده و یا مطالعهای در دست دارید که حضور مهاجرانی که از نظر فرهنگی به اعصار کهن تعلق دارند، آنقدر روی فرهنگ جامعه اثر میگذارند که آن را به عقب بر میگردانند؟
تا آنجا که با تک تک مهاجران افغانستانی که طی 15 سال اخیر روبرو شدهام هیچکدام گرایش طالبانی ندارند، بلکه خود را از لحاظ فکری و حتی از لحاظ سیاق زندگی دشمن طالبان میپندارند. دوم و این حقیقت که مهمتر هم هست، حضور مهاجران افغانستانی به نوعی به ایرانیزه شدن و مدرنیزه شدن آنها منجر میشود. و این در برگشت به نفع افغانستان و در تعامل سرزمینی و فرهنگی نهایتاً سود آن به ایران میرسد. جهت اطلاع آقای محدثی عرض کنم، اگر دو نگاه سنتگرایی و مدرنگرایی را به روابط میان "متن و حاشیه" تقسیم کنیم، در مقالهای که در باب جامعه شناسی متن و حاشیه نوشتهام، ضمن تقسیم متن و حاشیه به سه مؤلفه فرهنگی، جغرافیایی و سیاسی، توضیح دادهام که این حاشیه است که جذب متن میشود و نه به عکس. به لحاظ جغرافیایی وقتی در متن یک شهر حاشیهنشینی رخ میدهد، و مدام با ساخت حاشیه در کنار حاشیه، حواشی پیشین به تدریج جذب متن میشوند، هم به لحاظ مدرنسازی در ساخت و ساز، وهم به لحاظ فرهنگی. هم اکنون شما سمت خاک سفید تهران بروید، زمانی که شهرداری با بولدزر آنها را جمع میکرد، امروز بعد از چند دهه از حاشیه خارج شدهاند، و نوع ساخت و سازها با ساخت و سازهای محلهای متوسط و حتی سمت بالای تهران خیلی فرقی ندارد. در آن مقالات، دانشگاه تهران را هم به لحاظ جغرافیایی و هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ فرهنگی متن متن توصیف کردهام. بقیه متنها و حاشیهها پیرامون آن شکل میگیرند.
هیچجا در تاریخ تحولات اجتماعات نشان نداده است که متن جذب حاشیه شود، حاشیه میتواند از راه تصرف نهادهای قدرت به متن حمله کند، مانند اتفاقی که در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد افتاد، اما هرگز نمیتواند متن را در خود جذب و ادغام کند. گرایش عمومی جامعه تغییر و تحول از حاشیه به سمت متن است، و نه به عکس. حکمرانان جمهوری اسلامی هم که به حاشیهنشینان اتکاء دارند، با جذب تدریجی حاشیه در متن، نقطه اتکاء خود را در آینده به طور کامل از دست میدهند. در فرایند تغییر و تحول، کل هواداران نظام از حاشیه جذب متن فرهنگی و سیاسی جامعه میشوند.
حاصل آنکه، فکر نکنیم هجوم میلیونها مهاجری که تحت یک زندگی حاشیهای و سنتی بسر میبردند و میبرند، میتوانند متن فرهنگی و سیاسی جامعه ایران را به حاشیه برگردانند؟ در حالی که داستان تماماً خلاف آن است، این مهاجران افغانستانی هستند که تحت تأثیر فرهنگ ایران دچار تغییر و تحولی عمیق فرهنگی و سیاسی خواهند شد. چنانچه در واقعیت همین اتفاق هم افتاده است. اگر سری به ساختمانهایی که کارگران افغانستانی در حال کار کردن هستند بزنید، هر کدام با گوشیای که اختیار دارند در حین کار کردن، همین موسیقیهای لوس آنجلسی ما را گوش میدهند. خوب این کجا ربطی به طالبانیسم دارد؟
اگر نگرانی محدثی بازگشت وضعیت پسادینی است، و در همین متن این وضعیت را ستایشآمیز میداند، دقیقا معلوم نیست که مرادشان چیست؟ من به این حقیقت کار ندارم که اکنون ایشان تحت تأثیر واکنش بر علیه همان مجموعه یادداشتهایی قرار دارند که با عنوان "خریت شناسی" نوشتند. محتملاً مواجه ایشان با شریعتی و مذهب را، بتوان در راستای همین عکسالعملها ارزیابی کرد. در هر حال این عکسالعملها درست باشند و یا غلط، تلقی من را از دکتر محدثی به عنوان یک دوست، و دغدغهمند به من به مسائل میهنی، و یک جامعه شناس با دانش، تغییر نخواهد داد.
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12968
Telegram
زیر سقف آسمان
♦️انسانگراییی قلابی: وارد شدن میلیونها مردم طالبانآفرین، جنایتی علیه ایران است
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۴ تیر ۱۴۰۴
برخی از حضرات چپ و غیر چپ در این روزها در اثر اخراج افغانستانیها یا اخراج غیر انسانی و نامطلوب افغانستانیها، انسانگراییشان شکوفا شده…
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۴ تیر ۱۴۰۴
برخی از حضرات چپ و غیر چپ در این روزها در اثر اخراج افغانستانیها یا اخراج غیر انسانی و نامطلوب افغانستانیها، انسانگراییشان شکوفا شده…
❤2🤣1
مسئله افغانستانیها و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت چهارم)
احمد فعال
نگرانی از بازگشت جامعه به عقب؟
وقتی ایشان میفرمایند : «ما نمیخواهیم فرهنگ و جامعهی ما دو باره به عقب برگردد و میلیونها نفر از مردمانی که از نظر فرهنگی به اعصار کهن تعلق دارند، وارد کشور شوند. کشور ما وارد عصر پسادینی شده است. آن را به عقب برنگردانید!». اینکه جامعه ما در حال مدرن شدن است (که هست) و وارد عصر پسادینی شده است، چه مزیتهایی بر گذشته خود مثلا چهل سال پیش و پنجاه سال پیش دارد، که نگران به عقب رانده شدن آن را دارید؟ اگر نگرانی شما بازگشت به فرهنگ و ارزشهای رسمی حکومتی است، این نکته را هم خدمت شما عرض کنم، اینجور فکر نکنید که همین مردم و یا همین جوانان، در سی و چهل سال پیش فدایی این ارزشها بودند، و یا نیروهای ذخیره میلیشیای نظام بودند، و حالا چون نیستند، خدا را شکر میکنیم که دستکم جامعه و جوانانش در عصر پسادینی رابطه استعبادی با قدرت سیاسی و نهادهای دینی را ترک گفتهاند، و از این حیث باید نگران برگشت این وضعیت بود. شاید سن و سال آقای محدثی جواب ندهد، اما جهت اطلاع ایشان به هزار و یک دلیل و نشانه میتوانم ثابت کنم که از فردای بعد از 1360 اکثریت جامعه همراه با وضع موجود و نظام موجود و ارزشها و هنجاریهای رسمی نبودند. مردم از همان زمان حال و هوای خودشان را داشتند، و به هیچ وجه با ساز دستگاه "هنجارسازیِ نظمِ موجود" کوک نشدند. یک مثال ساده میزنم. مرحوم بازرگان در نامهای که در یکی دو سال قبل از پایان جنگ برای مرحوم خمینی مینویسد، میگوید: "شنیده شده است که بسیاری از سران نظام با ادامه جنگ مخالف هستند، اما وقتی نزد شما میرسند تظاهر به موافقت میکنند". اینجانب شاهد بودم که "تظاهر به موافقت" تا مشارکت در انتخابات، جزئی از ذات فرهنگی ایرانیان شده بود، البته بنا به قاعده تقیه و وقف، زیست دوگانه قسم مهمی از فرهنگ ایرانیان در طول تاریخ بوده است. نمونه دیگر میتوان به اولین مجلس انتخابات بعد از جنگ (سال 1371) مراجعه کرد. که اگر تهران را کانونیترین متن سیاسی و جغرافیایی کشور بنامیم فقط 39 درصد شرکت کردند، که از همین تعداد رأی دهندگان و نفر اول منتخبین، یک شخص غیرسیاسی بود که صرفا مردم از روی واکنش به ایشان رأی دادند.
امروز تنها به یمن شبکههای اجتماعی و بیشتر به یمن از میان رفتن حجاب میان دولت و ملت، همه چیز علنی شده است، و لذا اگر مراد جناب دکتر محدثی از این حیث است، این بازگشت و یا عدم بازگشت، اصلاً جای نگرانی ندارد.
به غیر از این، دیگر چه ویژگیهایی در جامعه امروز و یا نسل امروز میبیند که خیلی نگران هستید به گذشته برنگردد؟ آیا نسل امروز قانونمدار شده است؟ به قول مرحوم مصدق به حقوق خود عارف شده است؟ تا بن دندان هنجارشکن و سرکش نشده است؟ بنیاد خانواده از هم پاشیده نشده است؟ سلسله مراتب احترام از بین نرفته است؟ اعتمادها از بین نرفته است؟ از ندرت ازدواجهایی که صورت میگیرد، اغلب به طلاق منجر نمیشوند؟ فرت و فرت خیانت در خانوادهها و روابط زناشویی باب نشده است؟ باز فرت فرت سیگار کشیدن و الکلی شدن مثل نقل و نبات سرگرمی جوانان، تا حتی نوجوانان نشده است؟ زبان و ادبیات آنان لمپنیستی و جنسیت زده نشده است؟ کتابخوانی بیشتر شده است؟ میانگین معدل دیپلمهها به ضرب و زور، به زیر ده نرسیده است؟ آیا خودشیفتگی مفرطی که محصول زندگی مدرن و پست مدرن هستند، و امروز در عصر پسادینی در جامعه مشاهده میکنیم، و هر فرد همه چیز را برای خود میخواهد، امر پسندیدهای است که در از دست دادن آن نگران باشیم؟
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت چهارم)
احمد فعال
نگرانی از بازگشت جامعه به عقب؟
وقتی ایشان میفرمایند : «ما نمیخواهیم فرهنگ و جامعهی ما دو باره به عقب برگردد و میلیونها نفر از مردمانی که از نظر فرهنگی به اعصار کهن تعلق دارند، وارد کشور شوند. کشور ما وارد عصر پسادینی شده است. آن را به عقب برنگردانید!». اینکه جامعه ما در حال مدرن شدن است (که هست) و وارد عصر پسادینی شده است، چه مزیتهایی بر گذشته خود مثلا چهل سال پیش و پنجاه سال پیش دارد، که نگران به عقب رانده شدن آن را دارید؟ اگر نگرانی شما بازگشت به فرهنگ و ارزشهای رسمی حکومتی است، این نکته را هم خدمت شما عرض کنم، اینجور فکر نکنید که همین مردم و یا همین جوانان، در سی و چهل سال پیش فدایی این ارزشها بودند، و یا نیروهای ذخیره میلیشیای نظام بودند، و حالا چون نیستند، خدا را شکر میکنیم که دستکم جامعه و جوانانش در عصر پسادینی رابطه استعبادی با قدرت سیاسی و نهادهای دینی را ترک گفتهاند، و از این حیث باید نگران برگشت این وضعیت بود. شاید سن و سال آقای محدثی جواب ندهد، اما جهت اطلاع ایشان به هزار و یک دلیل و نشانه میتوانم ثابت کنم که از فردای بعد از 1360 اکثریت جامعه همراه با وضع موجود و نظام موجود و ارزشها و هنجاریهای رسمی نبودند. مردم از همان زمان حال و هوای خودشان را داشتند، و به هیچ وجه با ساز دستگاه "هنجارسازیِ نظمِ موجود" کوک نشدند. یک مثال ساده میزنم. مرحوم بازرگان در نامهای که در یکی دو سال قبل از پایان جنگ برای مرحوم خمینی مینویسد، میگوید: "شنیده شده است که بسیاری از سران نظام با ادامه جنگ مخالف هستند، اما وقتی نزد شما میرسند تظاهر به موافقت میکنند". اینجانب شاهد بودم که "تظاهر به موافقت" تا مشارکت در انتخابات، جزئی از ذات فرهنگی ایرانیان شده بود، البته بنا به قاعده تقیه و وقف، زیست دوگانه قسم مهمی از فرهنگ ایرانیان در طول تاریخ بوده است. نمونه دیگر میتوان به اولین مجلس انتخابات بعد از جنگ (سال 1371) مراجعه کرد. که اگر تهران را کانونیترین متن سیاسی و جغرافیایی کشور بنامیم فقط 39 درصد شرکت کردند، که از همین تعداد رأی دهندگان و نفر اول منتخبین، یک شخص غیرسیاسی بود که صرفا مردم از روی واکنش به ایشان رأی دادند.
امروز تنها به یمن شبکههای اجتماعی و بیشتر به یمن از میان رفتن حجاب میان دولت و ملت، همه چیز علنی شده است، و لذا اگر مراد جناب دکتر محدثی از این حیث است، این بازگشت و یا عدم بازگشت، اصلاً جای نگرانی ندارد.
به غیر از این، دیگر چه ویژگیهایی در جامعه امروز و یا نسل امروز میبیند که خیلی نگران هستید به گذشته برنگردد؟ آیا نسل امروز قانونمدار شده است؟ به قول مرحوم مصدق به حقوق خود عارف شده است؟ تا بن دندان هنجارشکن و سرکش نشده است؟ بنیاد خانواده از هم پاشیده نشده است؟ سلسله مراتب احترام از بین نرفته است؟ اعتمادها از بین نرفته است؟ از ندرت ازدواجهایی که صورت میگیرد، اغلب به طلاق منجر نمیشوند؟ فرت و فرت خیانت در خانوادهها و روابط زناشویی باب نشده است؟ باز فرت فرت سیگار کشیدن و الکلی شدن مثل نقل و نبات سرگرمی جوانان، تا حتی نوجوانان نشده است؟ زبان و ادبیات آنان لمپنیستی و جنسیت زده نشده است؟ کتابخوانی بیشتر شده است؟ میانگین معدل دیپلمهها به ضرب و زور، به زیر ده نرسیده است؟ آیا خودشیفتگی مفرطی که محصول زندگی مدرن و پست مدرن هستند، و امروز در عصر پسادینی در جامعه مشاهده میکنیم، و هر فرد همه چیز را برای خود میخواهد، امر پسندیدهای است که در از دست دادن آن نگران باشیم؟
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
Telegram
بیان آزادی
❇️ بیان آزادی
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
🤣1
مسئله افغانستانیها و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (ادامه قسمت چهارم)
احمد فعال
چه ارزشها و ویژگیهای مثبت و عجیبی در جامعه پسادینی و مدرن شده امروز میبینید که نگران برگشتن آن به عقب هستید؟ اینکه بعضی از جریانها لیبرال و سلطنتطلب مدام در ستایش این نسل و وضعیت پسادینی هلهله به پا میکنند، دلایل منطقی و قابل درکی دارد. چون این وضع را در آنچه به مصرف، سرگرمی و سکسوالیته مربوط میشود، مطابق با ذائقه فکری و فلسفی خود میدانند، شما را از چه چیز به وجد آورده که نگران برگشت آن هستید؟ این گذشته چیست و کدام است که بازگشت بدان شما را نگران کرده است؟ بیرون ریختن کدام سنتهاست که اسباب خوشحالی دارد؟ میتوانیم رشته درازی از سنتها را فهرست کنیم، که بخشی از هویت جامعه و عنصر جداییناپذیر ایرانیت ایرانیان است، از مراسم چهارشنبه سوری تا عید نوروز تا جشن سیزدهبدر و تا حفظ سلسله مراتب احترام، تا حافظ خوانی و کل مفاخر ملی و فرهنگی ما ... بیرون ریختن کدامیک از اینها جای خوشحالی دارد؟ اگر گزینشی میخواهید نگاه کنید، بهتر نیست به جای بیرونریختگی از همان واژه پالایش فرهنگی استفاده کنیم که مرحوم شریعتی استفاده کرد؟
اگر ایشان خوشحال هستند تنها به این دلیل که جامعه وارد دوران پسادینی شده است و دین و آئین را پشت سرگذاشته است، حالا این محصول پسادینی - به ترتیبی که زوایایی از آن را شرح دادیم- درست است و یا غلط است مهم نیست، و تنها از این حیث که بالاخره دین دیگر در زندگی آنها نقشی ندارد، جای بسی خوشحالی دارد؟ اگر منظور این است که در عصر پسادینی جامعه خرافهها را به دور ریختهاند، اگرچه جای خوشحالی بس فراوان دارد، لیکن وقتی خردگرایی وجود نداشته باشد، خرافهپرستی تنها محل و مأوای آن جابجا میشود. کافی است قدم در جامعه ورزشی بگذارید و ببینید تا چه اندازه خرافهپرستی رواج پیدا کرده است. این داستان رشته درازی دارد و تا همینجا بسنده میکنم، اما تنها از باب تذکار عرض میکنم که ناخرسندی اینجانب نه به منزله غیردینی شدن جامعه است، و نه به منزله بیزاری از این نسل و از این جامعه است، بلکه به خاطر بیرونریختگی ارزشها و سنتهایی است که جامعه را به سمت تهی شدن از معنا هدایت میکند. بالاخره شما اگر میخواهید این نسل و این جامعه سنتها را بریزد دور باید به جای آن یک چیزی را جایگزین کنید؟ خدا را برمیدارید باید یک چیزی جای آن بگذارید؟ دین را برمیدارید باید یک چیزی جای آن بگذارید. مرجعیت را برمیدارید – مراد من اینجا مرجعیت دینی نیست- باید یک چیزی جای آن بگذارید. همین مدرن شدن کافیست؟ مدرنیته که وارد ایران نشد، شد؟ تلاش مشروطهخواهان تحقق مدرنیته بود. اما رضاشاه یا اون پدر و پسر، جریان مدرن شدن را از سر قطع کردند و به نیمتنه پایین، یعنی همان مدرنیزاسیون بسنده کردند. از آن زمان تا امروز مدرنیته هم وارد ایران نشد، به جایی رسید که خود مدرنیته هم در غرب به تناقض رسید و میان تهی شد. حالا این یک بحث مفصلی است که وارد آن نمیشوم، اما برای اینکه سوء تفاهم نشود، انتقاد من از این وضع موجود، تنفر از آن نیست، بلکه دلخوری از آن است. عین رابطه پدر و پسری است که یک پدر از رفتار و سکنات و ایدههای فرزندش ممکن است دلخور باشد، اما هرگز نمیتواند از او متنفر باشد. نه تنها این، بلکه در تمام این مدت پا به پای جوانان توی خیابان بودم و فقط نظر ندادم، به آنها عشق ورزیدم، خطر خریدم تا به خواستههایشان، یعنی همین زندگی معمولی که نظام 45 سال از آنان دریغ کرده است دست بیابند. 18 تیرماه 1404
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (ادامه قسمت چهارم)
احمد فعال
چه ارزشها و ویژگیهای مثبت و عجیبی در جامعه پسادینی و مدرن شده امروز میبینید که نگران برگشتن آن به عقب هستید؟ اینکه بعضی از جریانها لیبرال و سلطنتطلب مدام در ستایش این نسل و وضعیت پسادینی هلهله به پا میکنند، دلایل منطقی و قابل درکی دارد. چون این وضع را در آنچه به مصرف، سرگرمی و سکسوالیته مربوط میشود، مطابق با ذائقه فکری و فلسفی خود میدانند، شما را از چه چیز به وجد آورده که نگران برگشت آن هستید؟ این گذشته چیست و کدام است که بازگشت بدان شما را نگران کرده است؟ بیرون ریختن کدام سنتهاست که اسباب خوشحالی دارد؟ میتوانیم رشته درازی از سنتها را فهرست کنیم، که بخشی از هویت جامعه و عنصر جداییناپذیر ایرانیت ایرانیان است، از مراسم چهارشنبه سوری تا عید نوروز تا جشن سیزدهبدر و تا حفظ سلسله مراتب احترام، تا حافظ خوانی و کل مفاخر ملی و فرهنگی ما ... بیرون ریختن کدامیک از اینها جای خوشحالی دارد؟ اگر گزینشی میخواهید نگاه کنید، بهتر نیست به جای بیرونریختگی از همان واژه پالایش فرهنگی استفاده کنیم که مرحوم شریعتی استفاده کرد؟
اگر ایشان خوشحال هستند تنها به این دلیل که جامعه وارد دوران پسادینی شده است و دین و آئین را پشت سرگذاشته است، حالا این محصول پسادینی - به ترتیبی که زوایایی از آن را شرح دادیم- درست است و یا غلط است مهم نیست، و تنها از این حیث که بالاخره دین دیگر در زندگی آنها نقشی ندارد، جای بسی خوشحالی دارد؟ اگر منظور این است که در عصر پسادینی جامعه خرافهها را به دور ریختهاند، اگرچه جای خوشحالی بس فراوان دارد، لیکن وقتی خردگرایی وجود نداشته باشد، خرافهپرستی تنها محل و مأوای آن جابجا میشود. کافی است قدم در جامعه ورزشی بگذارید و ببینید تا چه اندازه خرافهپرستی رواج پیدا کرده است. این داستان رشته درازی دارد و تا همینجا بسنده میکنم، اما تنها از باب تذکار عرض میکنم که ناخرسندی اینجانب نه به منزله غیردینی شدن جامعه است، و نه به منزله بیزاری از این نسل و از این جامعه است، بلکه به خاطر بیرونریختگی ارزشها و سنتهایی است که جامعه را به سمت تهی شدن از معنا هدایت میکند. بالاخره شما اگر میخواهید این نسل و این جامعه سنتها را بریزد دور باید به جای آن یک چیزی را جایگزین کنید؟ خدا را برمیدارید باید یک چیزی جای آن بگذارید؟ دین را برمیدارید باید یک چیزی جای آن بگذارید. مرجعیت را برمیدارید – مراد من اینجا مرجعیت دینی نیست- باید یک چیزی جای آن بگذارید. همین مدرن شدن کافیست؟ مدرنیته که وارد ایران نشد، شد؟ تلاش مشروطهخواهان تحقق مدرنیته بود. اما رضاشاه یا اون پدر و پسر، جریان مدرن شدن را از سر قطع کردند و به نیمتنه پایین، یعنی همان مدرنیزاسیون بسنده کردند. از آن زمان تا امروز مدرنیته هم وارد ایران نشد، به جایی رسید که خود مدرنیته هم در غرب به تناقض رسید و میان تهی شد. حالا این یک بحث مفصلی است که وارد آن نمیشوم، اما برای اینکه سوء تفاهم نشود، انتقاد من از این وضع موجود، تنفر از آن نیست، بلکه دلخوری از آن است. عین رابطه پدر و پسری است که یک پدر از رفتار و سکنات و ایدههای فرزندش ممکن است دلخور باشد، اما هرگز نمیتواند از او متنفر باشد. نه تنها این، بلکه در تمام این مدت پا به پای جوانان توی خیابان بودم و فقط نظر ندادم، به آنها عشق ورزیدم، خطر خریدم تا به خواستههایشان، یعنی همین زندگی معمولی که نظام 45 سال از آنان دریغ کرده است دست بیابند. 18 تیرماه 1404
ادامه دارد
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
Telegram
بیان آزادی
❇️ بیان آزادی
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
🤣1
✔️رویای ناتمامِ «صلح از طریق قدرت»
✍🏻سهند ایرانمهر
«ما به صلح از طریق قدرت باور داریم؛ نخست باید قدرت داشت، و سپس از آن برای برقراری صلح استفاده کرد.»
این جمله را نتانیاهو در کنار دونالد ترامپ، با اطمینان و اقتدار به زبان میآورد. اسراییل نیروی هوایی، سامانههای دفاعی پیشرفته، تسلیحات هستهای و حمایت مطلق آمریکا را دارد ولی هر چند سال یکبار، درگیر جنگی جدید است. چرا؟ چون «قدرت»، در غیاب عدالت، فقط بازتولید خشونت میکند.
فیلسوفانی چون امانوئل کانت، صلح را نه یک «وضعیت»، بلکه یک «پروژه اخلاقی» میدانند. در نظریه «صلح پایدار» او، صلح زمانی ممکن است که ملتها دموکراتیک شوند. حقوق بشر بهرسمیت شناخته شود و روابط بینالمللی بر پایهی قانون باشد، نه زور.
در مقابل، نگاه واقعگرایانهی محض از هابز تا ماکیاولی میگوید جهان عرصهی تنازع بقاست و تنها قدرت میتواند امنیت بیاورد. اما حتی ماکیاولی نیز هشدار میداد که «ترس، فقط تا وقتی مؤثر است که امید به انتقام از بین رفته باشد»امیدی که هیچگاه از بین نمیرود.
بنابراین صلحِ بدون عدالت، فقط وقفهای میان دو جنگ است.
شاید هیچجا بهاندازهی آلمانِ پس از جنگ جهانی اول، این گزاره چنین شفاف و دردناک تحقق نیافته باشد.
جنگ جهانی اول در نوامبر ۱۹۱۸ پایان یافت. میلیونها نفر کشته شدند، امپراتوریها سقوط کردند، و جهان تشنهی صلح بود. اما آنچه در کنفرانس ورسای (۱۹۱۹) رخ داد، نه صلح، که نوعی انتقام سیاسی بود. این «صلح تحقیرآمیز»، آلمان را نه بازسازی، که درهم شکست. جامعهی آلمانی به خشم و تحقیر فرو رفت. بحران اقتصادی، بیکاری، تورم افسارگسیخته، و حس بیعدالتی همهگیر شد.
در خاک حاصلخیزِ نفرت که بذر تحقیر کاشته شد ، ناسیونالیسم افراطی رشد کرد وفقط بیست سال بعد، از دل همین ویرانهها، هیتلر برخاست که وعده داد این تحقیر را جبران کند.
از ۱۹۴۸ تاکنون، دهها تلاش برای صلح در فلسطین ثبت شده: اسلو، کمپدیوید، طرح صلح عربی و … اما هیچکدام، به عدالت توجه نکردند. اشغال ادامه یافت و دیوار حائل، محاصره غزه، شهرکسازیها، همه پس از این «توافقها» گسترش یافتند و اکنون تداوم بحران غزه ادامه همان به اصطلاح صلحی است که با قدرت تحمیل شد.
در مقابل در رواندا، پس از نسلکشی ۸۰۰ هزار توتسی، دولت جدید به جای انتقام، عدالت انتقالی را انتخاب کرد. دادگاههای بومی گاچاچا، اعتراف، بخشش و بازسازی اجتماعی را پی گرفتند.در نتیجه، رواندا امروزی یکی از امنترین و در حال رشدترین کشورهای آفریقاست.این نمونه همچون نمونه آفریقای جنوبی نشان داد، صلح، زمانی دوام مییابد که عدالت بهجای انتقام، مدنظر باشد.
سخن آخر اینکه صلحی که بر تحقیر، تحمیل و نابرابری بنا شود، در دل خود آتشِ جنگ آینده را حمل میکند و عقده بجامانده از قدرت بدون عدالت که عملا به کنترل و سلطه تبدیل شده است به شکل آتش زیرخاکستر حتی در میان نسلهای بعد نیز ادامه مییابد.
@sahandiranmehr
✍🏻سهند ایرانمهر
«ما به صلح از طریق قدرت باور داریم؛ نخست باید قدرت داشت، و سپس از آن برای برقراری صلح استفاده کرد.»
این جمله را نتانیاهو در کنار دونالد ترامپ، با اطمینان و اقتدار به زبان میآورد. اسراییل نیروی هوایی، سامانههای دفاعی پیشرفته، تسلیحات هستهای و حمایت مطلق آمریکا را دارد ولی هر چند سال یکبار، درگیر جنگی جدید است. چرا؟ چون «قدرت»، در غیاب عدالت، فقط بازتولید خشونت میکند.
فیلسوفانی چون امانوئل کانت، صلح را نه یک «وضعیت»، بلکه یک «پروژه اخلاقی» میدانند. در نظریه «صلح پایدار» او، صلح زمانی ممکن است که ملتها دموکراتیک شوند. حقوق بشر بهرسمیت شناخته شود و روابط بینالمللی بر پایهی قانون باشد، نه زور.
در مقابل، نگاه واقعگرایانهی محض از هابز تا ماکیاولی میگوید جهان عرصهی تنازع بقاست و تنها قدرت میتواند امنیت بیاورد. اما حتی ماکیاولی نیز هشدار میداد که «ترس، فقط تا وقتی مؤثر است که امید به انتقام از بین رفته باشد»امیدی که هیچگاه از بین نمیرود.
بنابراین صلحِ بدون عدالت، فقط وقفهای میان دو جنگ است.
شاید هیچجا بهاندازهی آلمانِ پس از جنگ جهانی اول، این گزاره چنین شفاف و دردناک تحقق نیافته باشد.
جنگ جهانی اول در نوامبر ۱۹۱۸ پایان یافت. میلیونها نفر کشته شدند، امپراتوریها سقوط کردند، و جهان تشنهی صلح بود. اما آنچه در کنفرانس ورسای (۱۹۱۹) رخ داد، نه صلح، که نوعی انتقام سیاسی بود. این «صلح تحقیرآمیز»، آلمان را نه بازسازی، که درهم شکست. جامعهی آلمانی به خشم و تحقیر فرو رفت. بحران اقتصادی، بیکاری، تورم افسارگسیخته، و حس بیعدالتی همهگیر شد.
در خاک حاصلخیزِ نفرت که بذر تحقیر کاشته شد ، ناسیونالیسم افراطی رشد کرد وفقط بیست سال بعد، از دل همین ویرانهها، هیتلر برخاست که وعده داد این تحقیر را جبران کند.
از ۱۹۴۸ تاکنون، دهها تلاش برای صلح در فلسطین ثبت شده: اسلو، کمپدیوید، طرح صلح عربی و … اما هیچکدام، به عدالت توجه نکردند. اشغال ادامه یافت و دیوار حائل، محاصره غزه، شهرکسازیها، همه پس از این «توافقها» گسترش یافتند و اکنون تداوم بحران غزه ادامه همان به اصطلاح صلحی است که با قدرت تحمیل شد.
در مقابل در رواندا، پس از نسلکشی ۸۰۰ هزار توتسی، دولت جدید به جای انتقام، عدالت انتقالی را انتخاب کرد. دادگاههای بومی گاچاچا، اعتراف، بخشش و بازسازی اجتماعی را پی گرفتند.در نتیجه، رواندا امروزی یکی از امنترین و در حال رشدترین کشورهای آفریقاست.این نمونه همچون نمونه آفریقای جنوبی نشان داد، صلح، زمانی دوام مییابد که عدالت بهجای انتقام، مدنظر باشد.
سخن آخر اینکه صلحی که بر تحقیر، تحمیل و نابرابری بنا شود، در دل خود آتشِ جنگ آینده را حمل میکند و عقده بجامانده از قدرت بدون عدالت که عملا به کنترل و سلطه تبدیل شده است به شکل آتش زیرخاکستر حتی در میان نسلهای بعد نیز ادامه مییابد.
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
❤1👍1
ضرورت یک تحلیل راهبردی درباره نفوذ
مقاله ای از آرشیو
احمد فعال
پرده اول:
کشف دو نمونه نفوذی در یکی دو هفته اخیر، وجود یک تحلیل راهبردی را ضروری ميسازد. یک مورد از این نفوذها در داخل کشور، به وسیله یک جوان 18 ساله که با تظاهر به مذهبیِ حزب الهی دو آتشه بودن، توانست خود را به مراکز قدرت نزدیک، و از رانتهای حکومتی در جهت منافع خود بهره ببرد. دوم یک زن جوان انگلیسی زبان و جاسوس اسرائیلی به نام کاترین شکدم، با تظاهر به طرفداری از انقلاب و ضدغربی بودن، در قالب یک شیعه افراطی، و حتی رابطه نامشروع با دهها نفر در سطوح بالای نظام، توانست تا مرکز حکومت نفوذ کند. اینها دو نمونه کوچکی هستند که در یکی دو هفته اخیر برملا شدند. موارد بسیاری بوده که در سپاه و نهادهای امنیتی و اتمی، با همان شکل و شمایل افراطی و القاء اندیشه ضدآمریکایی و ضدغربی نفوذ کرده، و بعظاً اسامی آنها اعلام و بعضا لابد بدون سر و صدا از کشور خارج شدهاند. اکنون اگر یک جستجوی ساده به تمام اظهارنظرهای رسمی درباره نفوذ و نفوذیها در یک دهه اخیرداشته باشیم، مراد از نفوذ عبارت است از: انتقال فکر و فرهنگ غربی و آمریکایی، به درون دولت و نیروهای سیاسی، و عملیاتی کردن این فکر در دستگاههای اجرایی است. از آنجا که اصلاحطلبان همیشه بخشی از نیروهای سیاسی نظام جمهوری اسلامی را تشکیل ميدادند، و طرفدار روابط با غرب و تشزدایی از سیاست خارجی و طرفداری نیمبند از آزادی انتخابات بودند، بیشترین حملات نفوذ متوجه طرز فکر آنها بود. از این نظر، نفوذی کسی است که این اندیشه و فرهنگ را از راههای مختلفی مانند شبکههای اجتماعی، رسانههای دشمن، و حتی نفوذ افراد غربزده، به درون کشور و نهادها و دستگاههای دولتی، القاء ميکنند. این کل گفتمان رسمی درباره نفوذ و راههای نفوذ و نفوذیهاست. اما واقعیت چیست؟ یک واقعیت در امور واقع و جاری است، و یک واقعیت دیگر وجود دارد که روی ورق است. واقعیتی که در امور واقع و جاری است به ما ميگوید، تا حالا هرچی نفوذی دستگیر و یا شناسایی کردهاند، نفوذ در درون نهادهای امنیتی و نظامی، و نفوذ در جریانهای افراطی بوده است. آنهم نه با القاء فرهنگ و اندیشههای غربی و آمریکایی، بلکه با القاء افراطی ضدآمریکایی بودن، ضدغربی بودن، حزب الهی دو آتشه بودن، پیرو بیچون و چرای ولایت بودن. خانم کاترین شکدم یک جاسوس اسرائیلی بود که با معرفی خود در قالب یک شیعه افراطی ضدغرب و طرفدار انقلاب، پس از مدتی توانست از تله نیروهای امنیتی فرار کند. او در باره چگونگی نفوذ خود ميگوید: «سالها طول کشید که تا اعتماد آنها را جلب کنم. در ایران کافی است تظاهر کنید که مسلمان افراطی هستید فوراً دربهای بسته قدرت به روی شما باز ميشود».
اما آن واقعیتی که بر روی ورق ميتوان به استدلال متکی شد، این واقعیت است که دشمن در کجا و با چه ترفندهایی نفوذ ميکند؟ به ویژه وقتی یک نظام سیاسی خود را با نظاميگری یا اصطلاحاً میلیتاریسم تعریف ميکند، و تمام ارزشهای علمی و سیاسی و فرهنگی را با ادبیات میلیتاریستی توصیف ميکند، مقیاس قدرت را قدرت نظامی، و سیاست خارجی خود را بر محور ستیزهجویی و تنش و بحرانآفرینی تعریف کرده است، بنا به قاعده، دشمن باید در ارکان نظامی و امنیتی و در نهادهایی که به لحاظ ایدئولوژیکی از این ارزشها و سیاستها پشتیبانی ميکنند، نفوذ کند. چهار تا اصلاحطلبی که در دورن دولت یا بیرون از دولت قرار دارند، و به طور علنی چیزهایی را ميگویند، و یا از گفتمانی دفاع ميکنند که به نفعشان هم نیست، و تمام درهای نظام سیاسی بر روی آنها بسته است، چه نفوذی ميخواهند انجام دهند؟ بازميگردم به اظهارات خانم کاترین شکدم، او ميگوید: « حکومت ایران مثل یک قلعه است که کافیه از دیوار رد بشوید بعد از آن گردش در کل قلعه برای شما آزاد است». خوب چگونه ميتوان از این قلعه رد شد؟ اشاره کردم که هر چه خود را افراطیتر و ضدآمریکاییتر و وفادارتر به ایدئولوژی قدرت نشان دهید، با اطمینان بیشترميتوانید وارد قلعه شوید.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
حاصل اینکه، برخلاف بیش از یک دهه تبلیغات و جارو جنجالها، "نفوذ" انتقال فکر و اندیشه غربی و آمریکایی نیست. نفوذ دفاع از آزادیها و دفاع از حقوق بشر و دموکراسی نیست، نفوذ دفاع از یک انتخابات آزاد نیست. "نفوذ انتقال فکر و انیدشه ضدآمریکایی و ضدغربی است". نفوذ انتقال اندیشه افراط گرایی و ستیزهجویی و وفاداری و سرسپردگی به کانون مرکزی قدرت سیاسی است. نفوذی کسی است که هرگز لب به نقد و انتقاد نميگشاید، و جز مدح و ستایش کلام از کام بازنميگشاید.
مطالعه پرده دوم در لینک پیوست👇
https://B2n.ir/ph8134
مقاله ای از آرشیو
احمد فعال
پرده اول:
کشف دو نمونه نفوذی در یکی دو هفته اخیر، وجود یک تحلیل راهبردی را ضروری ميسازد. یک مورد از این نفوذها در داخل کشور، به وسیله یک جوان 18 ساله که با تظاهر به مذهبیِ حزب الهی دو آتشه بودن، توانست خود را به مراکز قدرت نزدیک، و از رانتهای حکومتی در جهت منافع خود بهره ببرد. دوم یک زن جوان انگلیسی زبان و جاسوس اسرائیلی به نام کاترین شکدم، با تظاهر به طرفداری از انقلاب و ضدغربی بودن، در قالب یک شیعه افراطی، و حتی رابطه نامشروع با دهها نفر در سطوح بالای نظام، توانست تا مرکز حکومت نفوذ کند. اینها دو نمونه کوچکی هستند که در یکی دو هفته اخیر برملا شدند. موارد بسیاری بوده که در سپاه و نهادهای امنیتی و اتمی، با همان شکل و شمایل افراطی و القاء اندیشه ضدآمریکایی و ضدغربی نفوذ کرده، و بعظاً اسامی آنها اعلام و بعضا لابد بدون سر و صدا از کشور خارج شدهاند. اکنون اگر یک جستجوی ساده به تمام اظهارنظرهای رسمی درباره نفوذ و نفوذیها در یک دهه اخیرداشته باشیم، مراد از نفوذ عبارت است از: انتقال فکر و فرهنگ غربی و آمریکایی، به درون دولت و نیروهای سیاسی، و عملیاتی کردن این فکر در دستگاههای اجرایی است. از آنجا که اصلاحطلبان همیشه بخشی از نیروهای سیاسی نظام جمهوری اسلامی را تشکیل ميدادند، و طرفدار روابط با غرب و تشزدایی از سیاست خارجی و طرفداری نیمبند از آزادی انتخابات بودند، بیشترین حملات نفوذ متوجه طرز فکر آنها بود. از این نظر، نفوذی کسی است که این اندیشه و فرهنگ را از راههای مختلفی مانند شبکههای اجتماعی، رسانههای دشمن، و حتی نفوذ افراد غربزده، به درون کشور و نهادها و دستگاههای دولتی، القاء ميکنند. این کل گفتمان رسمی درباره نفوذ و راههای نفوذ و نفوذیهاست. اما واقعیت چیست؟ یک واقعیت در امور واقع و جاری است، و یک واقعیت دیگر وجود دارد که روی ورق است. واقعیتی که در امور واقع و جاری است به ما ميگوید، تا حالا هرچی نفوذی دستگیر و یا شناسایی کردهاند، نفوذ در درون نهادهای امنیتی و نظامی، و نفوذ در جریانهای افراطی بوده است. آنهم نه با القاء فرهنگ و اندیشههای غربی و آمریکایی، بلکه با القاء افراطی ضدآمریکایی بودن، ضدغربی بودن، حزب الهی دو آتشه بودن، پیرو بیچون و چرای ولایت بودن. خانم کاترین شکدم یک جاسوس اسرائیلی بود که با معرفی خود در قالب یک شیعه افراطی ضدغرب و طرفدار انقلاب، پس از مدتی توانست از تله نیروهای امنیتی فرار کند. او در باره چگونگی نفوذ خود ميگوید: «سالها طول کشید که تا اعتماد آنها را جلب کنم. در ایران کافی است تظاهر کنید که مسلمان افراطی هستید فوراً دربهای بسته قدرت به روی شما باز ميشود».
اما آن واقعیتی که بر روی ورق ميتوان به استدلال متکی شد، این واقعیت است که دشمن در کجا و با چه ترفندهایی نفوذ ميکند؟ به ویژه وقتی یک نظام سیاسی خود را با نظاميگری یا اصطلاحاً میلیتاریسم تعریف ميکند، و تمام ارزشهای علمی و سیاسی و فرهنگی را با ادبیات میلیتاریستی توصیف ميکند، مقیاس قدرت را قدرت نظامی، و سیاست خارجی خود را بر محور ستیزهجویی و تنش و بحرانآفرینی تعریف کرده است، بنا به قاعده، دشمن باید در ارکان نظامی و امنیتی و در نهادهایی که به لحاظ ایدئولوژیکی از این ارزشها و سیاستها پشتیبانی ميکنند، نفوذ کند. چهار تا اصلاحطلبی که در دورن دولت یا بیرون از دولت قرار دارند، و به طور علنی چیزهایی را ميگویند، و یا از گفتمانی دفاع ميکنند که به نفعشان هم نیست، و تمام درهای نظام سیاسی بر روی آنها بسته است، چه نفوذی ميخواهند انجام دهند؟ بازميگردم به اظهارات خانم کاترین شکدم، او ميگوید: « حکومت ایران مثل یک قلعه است که کافیه از دیوار رد بشوید بعد از آن گردش در کل قلعه برای شما آزاد است». خوب چگونه ميتوان از این قلعه رد شد؟ اشاره کردم که هر چه خود را افراطیتر و ضدآمریکاییتر و وفادارتر به ایدئولوژی قدرت نشان دهید، با اطمینان بیشترميتوانید وارد قلعه شوید.
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
حاصل اینکه، برخلاف بیش از یک دهه تبلیغات و جارو جنجالها، "نفوذ" انتقال فکر و اندیشه غربی و آمریکایی نیست. نفوذ دفاع از آزادیها و دفاع از حقوق بشر و دموکراسی نیست، نفوذ دفاع از یک انتخابات آزاد نیست. "نفوذ انتقال فکر و انیدشه ضدآمریکایی و ضدغربی است". نفوذ انتقال اندیشه افراط گرایی و ستیزهجویی و وفاداری و سرسپردگی به کانون مرکزی قدرت سیاسی است. نفوذی کسی است که هرگز لب به نقد و انتقاد نميگشاید، و جز مدح و ستایش کلام از کام بازنميگشاید.
مطالعه پرده دوم در لینک پیوست👇
https://B2n.ir/ph8134
Telegraph
ضرورت یک تحلیل راهبردی درباره نفوذ
احمد فعال پرده اول: کشف دو نمونه نفوذی در یکی دو هفته اخیر، وجود یک تحلیل راهبردی را ضروری ميسازد. یک مورد از این نفوذها در داخل کشور، به وسیله یک جوان 18 ساله که با تظاهر به مذهبیِ حزب الهی دو آتشه بودن، توانست خود را به مراکز قدرت نزدیک، و از رانتهای…
❤2👍1🤣1
بیان آزادی pinned «ضرورت یک تحلیل راهبردی درباره نفوذ مقاله ای از آرشیو احمد فعال پرده اول: کشف دو نمونه نفوذی در یکی دو هفته اخیر، وجود یک تحلیل راهبردی را ضروری ميسازد. یک مورد از این نفوذها در داخل کشور، به وسیله یک جوان 18 ساله که با تظاهر به مذهبیِ حزب الهی دو آتشه بودن،…»
مسئله افغانستانیها و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت پنجم)
احمد فعال
چپ و علل انساندوستی قلابی آنان؟
ایشان مدتی است که قلم خود را علیه چپگرایی چرخاندهاند. معلوم هم نیست که خطابشان با کیست؟ یک جامعه شناس باید بداند که جریان چپگرایی یک طیف گسترده است، از چپهای استالینی بگیر تا چپهای سوسیال دموکراتیک، تا چپها غیرماتریالیستی، از چپهای فرهنگی بگیر تا چپهای صرفاً سیاسی. خطابشان با کیست که زیر هر پست با ربط و بیربطی، از هشتک اهریمن، عوامفریب و مارکسیسم استفاده میکند. تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد، معمولا هشتکها در هر پست مرتبط با مفاهیم و مطالبی است که در آن پست میآید، اما ایشان در هر پست از این هشتکها استفاده میکنند، که در حقیقت به نوعی دارند نفرتافکنی میکنند.
به خاطر میآوردم که دکتر محدثی در زیر یکی از یادداشتهای دوستی که از اقتصاد بازار دفاع کردند، توضیح داند که ترجیحشان به سوسیال دموکراسی است. خوب سوسیال دموکراسی یکی از جریانهای برجسته چپگرایی است. نسبت این انتخاب را با بقیه اظهارت دیگر ایشان که از یک نوع کینهتوزی ناشی میشود، دستکم برای اینجانب غیرقابل فهم است.
در اینجا توجه دوستان را به نقد پارهای از اظهارات ایشان جلب میکنم:
1- آقای دکتر محدثی زیر یک پست که نوشته بود:
«نقد آقای محدثی نقدی است "نسبتاً بهجا" در زمانی "کاملا بیجا". این حرف بهجاست که مهاجرپذیری باید تحت نظارت باشد. حتی بسیاری از افغانستانیهای ساکن ایران هم از ورود و اقامت بیضابطه افغانستانیها گلهمند هستند. چرا که این موضوع نه تنها باعث آسیب به کشور و مردم میزبان میشود که حتی خلاف منافع مهاجران قانونی و پناهندگانی است که واقعا در معرض خطر قرار دارند. اینکه چرا جریان چپ در ایران سنگ مهاجران را به سینه میزند واضح است چون اساساً یکی از رسالتهای چپ عدالتمحوری است. اما چپ هم به این بیضابطه بودن نقد دارد و مسئولیت آن بر عهده حاکمیت است. حالا برخی از چپهای رادیکال ممکن است با موضوع کمی احساسیتر و آرمانیتر برخورد کنند که قابل تعمیم به طیف گسترده چپ نیست. یک نقد درست اگر در زمان نادرست بیان شود بیشتر از اینکه کمک کننده باشد آسیبزاست. کسی که داعیه جامعه شناسی دارد حتما باید زمان نقد را در نظر بگیرد. در شرایط کنونی و اخراج فلهای افغانستانیها چقدر قانون و انصاف رعایت میشود؟ چقدر خشم مردم از عاملان اصلی این اتفاقات اخیر به ستم دیدهترین مردم منتقل میشود؟ انداختن تقصیر بر گردن مهاجران پاک کردن صورت مسألههای اصلی جنگ است. این نقد بیهنگام سفیدشویی جاسوسان در بدنه قدرت است که هر یک نفرشان در حمله اخیر بیش از افغانستانیهایی که در حملات دست داشتند به کشور ضربه زدند. اقامت مهاجران حتما باید قانونمند باشد ولی نه با این حرکات انقلابی و البته تحلیلهای تمجیدی از این حرکت انقلاب!!!! امروز باید تلاش برجلوگیری از شکستن آتش بس باشد».
متن کامل این اظهارات را آوردم تا خواننده ببیند کجای این حرفها، فریبکارانه، موذیانه، و انساندوستی قلابی است؟ و یا چیزی است که به آن اباطیل نامید؟ شخص نویسنده را نمیشناسم و شاید ایشان در پس این جملات و کلمات نیات فریبکارانه داشته، و غرضهای پلید و اهریمنی داشته باشد، اما این متن که با ادبیات دوستانه با آقای دکتر محدثی سخن گفته است، و در چند جا به بیضابطه بودن مهاجرت معترض شده و آن را هم به زیان ایران و هم به زیان مهاجران پنداشته، در همان آغاز هم نقد آقای دکتر محدثی را به جا دانسته و تنها زمان آن را که افغانستانیها را پس از حمله اسرائیل و آمریکا به اتهام جاسوسی بدترین رفتار را با آنها دارند انجام میدهند، بیموقع دانسته است. بعد آقای محدثی در زیر این اظهارات نوشته است: «توجیهاتی برای دفاع از اباطیل چپ ایرانی راجع به مهاجران افغانستانی و سیاستهای نادرست مهاجرتپذیری». این روشهای تخریبی اصلاً قابل فهم نیست.
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12948
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت پنجم)
احمد فعال
چپ و علل انساندوستی قلابی آنان؟
ایشان مدتی است که قلم خود را علیه چپگرایی چرخاندهاند. معلوم هم نیست که خطابشان با کیست؟ یک جامعه شناس باید بداند که جریان چپگرایی یک طیف گسترده است، از چپهای استالینی بگیر تا چپهای سوسیال دموکراتیک، تا چپها غیرماتریالیستی، از چپهای فرهنگی بگیر تا چپهای صرفاً سیاسی. خطابشان با کیست که زیر هر پست با ربط و بیربطی، از هشتک اهریمن، عوامفریب و مارکسیسم استفاده میکند. تا آنجا که اینجانب اطلاع دارد، معمولا هشتکها در هر پست مرتبط با مفاهیم و مطالبی است که در آن پست میآید، اما ایشان در هر پست از این هشتکها استفاده میکنند، که در حقیقت به نوعی دارند نفرتافکنی میکنند.
به خاطر میآوردم که دکتر محدثی در زیر یکی از یادداشتهای دوستی که از اقتصاد بازار دفاع کردند، توضیح داند که ترجیحشان به سوسیال دموکراسی است. خوب سوسیال دموکراسی یکی از جریانهای برجسته چپگرایی است. نسبت این انتخاب را با بقیه اظهارت دیگر ایشان که از یک نوع کینهتوزی ناشی میشود، دستکم برای اینجانب غیرقابل فهم است.
در اینجا توجه دوستان را به نقد پارهای از اظهارات ایشان جلب میکنم:
1- آقای دکتر محدثی زیر یک پست که نوشته بود:
«نقد آقای محدثی نقدی است "نسبتاً بهجا" در زمانی "کاملا بیجا". این حرف بهجاست که مهاجرپذیری باید تحت نظارت باشد. حتی بسیاری از افغانستانیهای ساکن ایران هم از ورود و اقامت بیضابطه افغانستانیها گلهمند هستند. چرا که این موضوع نه تنها باعث آسیب به کشور و مردم میزبان میشود که حتی خلاف منافع مهاجران قانونی و پناهندگانی است که واقعا در معرض خطر قرار دارند. اینکه چرا جریان چپ در ایران سنگ مهاجران را به سینه میزند واضح است چون اساساً یکی از رسالتهای چپ عدالتمحوری است. اما چپ هم به این بیضابطه بودن نقد دارد و مسئولیت آن بر عهده حاکمیت است. حالا برخی از چپهای رادیکال ممکن است با موضوع کمی احساسیتر و آرمانیتر برخورد کنند که قابل تعمیم به طیف گسترده چپ نیست. یک نقد درست اگر در زمان نادرست بیان شود بیشتر از اینکه کمک کننده باشد آسیبزاست. کسی که داعیه جامعه شناسی دارد حتما باید زمان نقد را در نظر بگیرد. در شرایط کنونی و اخراج فلهای افغانستانیها چقدر قانون و انصاف رعایت میشود؟ چقدر خشم مردم از عاملان اصلی این اتفاقات اخیر به ستم دیدهترین مردم منتقل میشود؟ انداختن تقصیر بر گردن مهاجران پاک کردن صورت مسألههای اصلی جنگ است. این نقد بیهنگام سفیدشویی جاسوسان در بدنه قدرت است که هر یک نفرشان در حمله اخیر بیش از افغانستانیهایی که در حملات دست داشتند به کشور ضربه زدند. اقامت مهاجران حتما باید قانونمند باشد ولی نه با این حرکات انقلابی و البته تحلیلهای تمجیدی از این حرکت انقلاب!!!! امروز باید تلاش برجلوگیری از شکستن آتش بس باشد».
متن کامل این اظهارات را آوردم تا خواننده ببیند کجای این حرفها، فریبکارانه، موذیانه، و انساندوستی قلابی است؟ و یا چیزی است که به آن اباطیل نامید؟ شخص نویسنده را نمیشناسم و شاید ایشان در پس این جملات و کلمات نیات فریبکارانه داشته، و غرضهای پلید و اهریمنی داشته باشد، اما این متن که با ادبیات دوستانه با آقای دکتر محدثی سخن گفته است، و در چند جا به بیضابطه بودن مهاجرت معترض شده و آن را هم به زیان ایران و هم به زیان مهاجران پنداشته، در همان آغاز هم نقد آقای دکتر محدثی را به جا دانسته و تنها زمان آن را که افغانستانیها را پس از حمله اسرائیل و آمریکا به اتهام جاسوسی بدترین رفتار را با آنها دارند انجام میدهند، بیموقع دانسته است. بعد آقای محدثی در زیر این اظهارات نوشته است: «توجیهاتی برای دفاع از اباطیل چپ ایرانی راجع به مهاجران افغانستانی و سیاستهای نادرست مهاجرتپذیری». این روشهای تخریبی اصلاً قابل فهم نیست.
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12948
Telegram
زیر سقف آسمان
♦️توجیهاتی برای دفاع از اباطیل چپ ایرانی راجع به مهاجران افغانستانی و سیاستهای نادرست مهاجرتپذیری
۹ تیر ۱۴۰۴
#چپ
#اهریمن
#مارکسیسم
#آرزواندیشی
#عوامفریبی
#جمهوری_اسلامی
#سیاست_مهاجرپذیری
#مهاجران_افغانستانی
@NewHasanMohaddesi
۹ تیر ۱۴۰۴
#چپ
#اهریمن
#مارکسیسم
#آرزواندیشی
#عوامفریبی
#جمهوری_اسلامی
#سیاست_مهاجرپذیری
#مهاجران_افغانستانی
@NewHasanMohaddesi
🤣2❤1
مسئله افغانستانیها و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (ادامه قسمت پنجم)
احمد فعال
2- یکی از شگفتیهای دیگر این استدلال است که مینویسد: «ژست انسانگرایی از مزیتهای ظاهریی مارکسیسم است. مارکسیسم از همان آغاز - یعنی از اندیشهها و آثار خود مارکس- ارزشهای والای انسانی را به پرچم خود بدل کرده است، اما در مقام تحقق، ضد انسانیترین چهره را در حکومتهای مارکسیستی از خود بروز داده است. علت این امر چیست؟ علت آن از نظر من این است که مارکسیسم در ژست ارزشهای انسانی نظیر رهاییبخشی، برابری، و تحقق ابعاد وجودیی انسان، آرزواندیشی را به خورد مردم داده است، اما در عمل ضد انسانیترین حکومتها را پدید آورده است».
نخست اینکه، ایشان مارکسیسم را همان مارکسیسم استالینی دوران حاکمیت بلوک شرق یکسان میپندارد، مثل این میماند که اسلام را با طالبانیسم و داعش و وضعیتی که در ایران امروز است یکی بپنداریم. و هیچ تمایزی میان مارکسیستهای فرهنگی که کل مارکسیسم اروپایی را تا ایالات متحده و تا بقیه کشورها درنوردیده است، همه را مارکسیستهایی مینامد که ضدانسانیترین چهره را در حکومتهای مارکسیستی بروز دادهاند.
دوم اینکه، اینجانب نه از باب طرفداری، که از مخالفان سرسخت مارکسیسم هستم – به دلیل تناقضات سختی که در درون اندیشههای مارکسیستی وجود دارد- بلکه معتقدم که اگر نقدی به مارکسیسم داریم باید مثل کاری که ریمون آرون و یا کارل پوپر انجام دادند، در حد یک یادداشت هم شده، نقد علمی و منصفانه باشد.
سوم اینکه، این نقد جناب دکتر محدثی نه علمی است و نه منصفانه. بعید میدانم یک جامعه شناس کل اندیشههای انسانگرایی مارکسیستی را صرفاً به آرزواندیشی تقلیل بدهد، و بدتر از آن، علت یک حادثه را در معلول حادثه توضیح بدهد. اینکه مارکسیسم و یا کمونیسم ضدانسانیترین حکومتها را پدید آوردند، از دید اینجانب، این است که نه تنها مارکسیسم و کمونیسم، بلکه هر مرام و ایده و آئینی که بخواهد با قدرت سیاسی درآمیزد، انسانیترین آروزها را به ضدانسانیترین تبدیل میکند. قدرت هر پدیده انسانی را از خودبیگانه و محتوای خود را به آن تحمیل میکند. این ادعای مارکسیستها و کمونیستهای دولتگرا، و حتی مسلمانان دولتگرا که میگویند، به قدرت دست پیدا میکنیم تا به عدالت برسیم تا به اسلام و دین برسیم، و یا به زعم کمونیستها به جامعه بیطبقه برسیم، حرفهای کاملا بیاساسی هستند. فکر میکند، قدرت وسیله میماند تا فلان هدف تحقق پیدا کند. قدرت هدف است، هدفی است برای خود و در خود. قدرت هیچگاه وسیله و ابزار این و آن نمیشود. وقتی شما قدرت را وسیله قرار میدهید تا به یک هدف مثلا دین، عدالت، آزادی و یا اخلاق برسید، بلافاصله رابطه وسیله و هدف وارونه میشود، دین، عدالت، آزادی و اخلاق وسیلهای میشوند تا قدرت تحقق پیدا کند. همه اینها ابزار مشروعیت بخشیدن و قوام بخشیدن به قدرت میشوند. بنابراین، سادهاندیشی مفرط است که فکر کنیم، آروزاندیشی منجر به پدید آمدن ضدانسانیترین حکومتها شد. این همان چیزی است که عرض کردم، معلول را به جای علت توضیح دادن است.
اما صرفنظر از آرزواندیشی و انسان دوستی قلابی و یک رشته از این حرفها که بخواهیم به واسطه آن کل یک مرام و یا یک اندیشه را تخطئه کنیم، مارکسیسم و آموزههای مارکس صرفنظر از هزار و یک ایراد و اشکال و تناقضات روشنی که میتوان به آن گرفت، و فقدان توانایی در پر کردن خلاء اندیشه راهنما در جوامع، و حتی خطر وسوسه تصرف قدرت سیاسی توسط مارکسیستها و کمونیستها، اما نابترین آموزههای انسانگرایی و انساندوستی را به ما نشان میدهد. من دکتر محدثی را به خواندن کتاب فراسوی زنجیرهای پندار، اثر اریک فروم جلب میکنم، که از نظر فروم مارکس در آثارش شگفتانگیزترین نظریهها را در باب شناخت ماهیت انسان و انسانگرایی خلق کرد. دستکم وسوسههای مارکس را در خلق متعالیترین مفاهیم انسانگرایی، نمیتوان انکار کرد. افتخار کشف پدیده استثمار و شیءوارگی انسان در نظام کالایی، و مسئله ازخودبیگانگی و دهها مفهوم دیگر، در فهم ناانسانی شدن انسان در زیر چرخ دندههای نظام صنعتی، به مارکس برمیگردد، و بخش بزرگی از طرفداران وی بنا به غریزه انسان دوستی بود که – درست و یا غلط- به این سمت گرایش پیدا کردند، و لذا این خیلی بی انصافی است که این گرایشها را در ذیل حکومتهای جبار کمونیستی، انساندوستی قلابی بنامیم. این نامگذاریها هم نیتخوانی است که برخلاف رویه جامعه شناسی است، و هم آنکه اگر یک مورد آن هم صحت نداشته باشد، حکایت همان روایتی است که گفته میشود: کشتن یک نفر به ناحق، مساوی کشتن همه جامعه است.
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12968
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (ادامه قسمت پنجم)
احمد فعال
2- یکی از شگفتیهای دیگر این استدلال است که مینویسد: «ژست انسانگرایی از مزیتهای ظاهریی مارکسیسم است. مارکسیسم از همان آغاز - یعنی از اندیشهها و آثار خود مارکس- ارزشهای والای انسانی را به پرچم خود بدل کرده است، اما در مقام تحقق، ضد انسانیترین چهره را در حکومتهای مارکسیستی از خود بروز داده است. علت این امر چیست؟ علت آن از نظر من این است که مارکسیسم در ژست ارزشهای انسانی نظیر رهاییبخشی، برابری، و تحقق ابعاد وجودیی انسان، آرزواندیشی را به خورد مردم داده است، اما در عمل ضد انسانیترین حکومتها را پدید آورده است».
نخست اینکه، ایشان مارکسیسم را همان مارکسیسم استالینی دوران حاکمیت بلوک شرق یکسان میپندارد، مثل این میماند که اسلام را با طالبانیسم و داعش و وضعیتی که در ایران امروز است یکی بپنداریم. و هیچ تمایزی میان مارکسیستهای فرهنگی که کل مارکسیسم اروپایی را تا ایالات متحده و تا بقیه کشورها درنوردیده است، همه را مارکسیستهایی مینامد که ضدانسانیترین چهره را در حکومتهای مارکسیستی بروز دادهاند.
دوم اینکه، اینجانب نه از باب طرفداری، که از مخالفان سرسخت مارکسیسم هستم – به دلیل تناقضات سختی که در درون اندیشههای مارکسیستی وجود دارد- بلکه معتقدم که اگر نقدی به مارکسیسم داریم باید مثل کاری که ریمون آرون و یا کارل پوپر انجام دادند، در حد یک یادداشت هم شده، نقد علمی و منصفانه باشد.
سوم اینکه، این نقد جناب دکتر محدثی نه علمی است و نه منصفانه. بعید میدانم یک جامعه شناس کل اندیشههای انسانگرایی مارکسیستی را صرفاً به آرزواندیشی تقلیل بدهد، و بدتر از آن، علت یک حادثه را در معلول حادثه توضیح بدهد. اینکه مارکسیسم و یا کمونیسم ضدانسانیترین حکومتها را پدید آوردند، از دید اینجانب، این است که نه تنها مارکسیسم و کمونیسم، بلکه هر مرام و ایده و آئینی که بخواهد با قدرت سیاسی درآمیزد، انسانیترین آروزها را به ضدانسانیترین تبدیل میکند. قدرت هر پدیده انسانی را از خودبیگانه و محتوای خود را به آن تحمیل میکند. این ادعای مارکسیستها و کمونیستهای دولتگرا، و حتی مسلمانان دولتگرا که میگویند، به قدرت دست پیدا میکنیم تا به عدالت برسیم تا به اسلام و دین برسیم، و یا به زعم کمونیستها به جامعه بیطبقه برسیم، حرفهای کاملا بیاساسی هستند. فکر میکند، قدرت وسیله میماند تا فلان هدف تحقق پیدا کند. قدرت هدف است، هدفی است برای خود و در خود. قدرت هیچگاه وسیله و ابزار این و آن نمیشود. وقتی شما قدرت را وسیله قرار میدهید تا به یک هدف مثلا دین، عدالت، آزادی و یا اخلاق برسید، بلافاصله رابطه وسیله و هدف وارونه میشود، دین، عدالت، آزادی و اخلاق وسیلهای میشوند تا قدرت تحقق پیدا کند. همه اینها ابزار مشروعیت بخشیدن و قوام بخشیدن به قدرت میشوند. بنابراین، سادهاندیشی مفرط است که فکر کنیم، آروزاندیشی منجر به پدید آمدن ضدانسانیترین حکومتها شد. این همان چیزی است که عرض کردم، معلول را به جای علت توضیح دادن است.
اما صرفنظر از آرزواندیشی و انسان دوستی قلابی و یک رشته از این حرفها که بخواهیم به واسطه آن کل یک مرام و یا یک اندیشه را تخطئه کنیم، مارکسیسم و آموزههای مارکس صرفنظر از هزار و یک ایراد و اشکال و تناقضات روشنی که میتوان به آن گرفت، و فقدان توانایی در پر کردن خلاء اندیشه راهنما در جوامع، و حتی خطر وسوسه تصرف قدرت سیاسی توسط مارکسیستها و کمونیستها، اما نابترین آموزههای انسانگرایی و انساندوستی را به ما نشان میدهد. من دکتر محدثی را به خواندن کتاب فراسوی زنجیرهای پندار، اثر اریک فروم جلب میکنم، که از نظر فروم مارکس در آثارش شگفتانگیزترین نظریهها را در باب شناخت ماهیت انسان و انسانگرایی خلق کرد. دستکم وسوسههای مارکس را در خلق متعالیترین مفاهیم انسانگرایی، نمیتوان انکار کرد. افتخار کشف پدیده استثمار و شیءوارگی انسان در نظام کالایی، و مسئله ازخودبیگانگی و دهها مفهوم دیگر، در فهم ناانسانی شدن انسان در زیر چرخ دندههای نظام صنعتی، به مارکس برمیگردد، و بخش بزرگی از طرفداران وی بنا به غریزه انسان دوستی بود که – درست و یا غلط- به این سمت گرایش پیدا کردند، و لذا این خیلی بی انصافی است که این گرایشها را در ذیل حکومتهای جبار کمونیستی، انساندوستی قلابی بنامیم. این نامگذاریها هم نیتخوانی است که برخلاف رویه جامعه شناسی است، و هم آنکه اگر یک مورد آن هم صحت نداشته باشد، حکایت همان روایتی است که گفته میشود: کشتن یک نفر به ناحق، مساوی کشتن همه جامعه است.
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/12968
Telegram
زیر سقف آسمان
♦️انسانگراییی قلابی: وارد شدن میلیونها مردم طالبانآفرین، جنایتی علیه ایران است
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۴ تیر ۱۴۰۴
برخی از حضرات چپ و غیر چپ در این روزها در اثر اخراج افغانستانیها یا اخراج غیر انسانی و نامطلوب افغانستانیها، انسانگراییشان شکوفا شده…
✍حسن محدثیی گیلوایی
۱۴ تیر ۱۴۰۴
برخی از حضرات چپ و غیر چپ در این روزها در اثر اخراج افغانستانیها یا اخراج غیر انسانی و نامطلوب افغانستانیها، انسانگراییشان شکوفا شده…
🤣2👏1
مسئله افغانستانیها و واقعیتهای پیشارو،
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت ششم و پایانی)
احمد فعال
نولیبرالیسم ساختگی چپ؟
در خاتمه این بحث پاسخ مختصر به این عبارت دکتر محدثی بدهم که میفرمایند: «نمونهی برجستهی نقد چپ ایرانی، نقد چیزی ساختهگی به نام نولیبرالیسم در ایران است، اما چپ هرگز به نقد فقه اسلامی و سازمان روحانیت و اسلام سنتی که از دلشان طرح جامعهی قدسی و چنین نظامی پدید آمدند، نپرداخت». من نمیدانم در این قسم هم مراد ایشان از چپ ایرانی کدام چپ است؟ آیا مراد ایشان چپ مارکسیستی است، و یا هرکسی که در نحله عدالتخواهی قرار دارد؟ میفرمایند نمونه برجسته نقد چپ ایرانی، نقد چیزی ساختهگی به نام نولیبرالیسم در ایران است. جهت اطلاع ایشان عرض کنم که نولیبرالیسم در ایران ساختهگی نیست. اتفاقا نابترین جنس نولیبرالیسم در ایران ظهور پیدا کرده است، و حتی نابتر از نولیبرالیسم هایک و فریدمن، ونابتر از لیبرالیسم ریگان و تاچر. در جاهای مختلف شرح دادهام که وقتی یک مکتب خارجی وارد ایران میشود، کسانی که به افراط از آن دنباله روی میکنند، به قول شریعتی کاتولیکتر از پاپ میشوند. مسلمان که میشوند از پیامبر مؤمنتر، مارکسیست که میشوند از مارکس آتشیتر، لیبرال که میشوند، به نحله وحشی لیبرالیسم، یعنی نولیبرالیسم پناه میبرند. بارها گفتهام که با لیبرالهای ملی و جان لاکی نه تنها مشکلی ندارم، بلکه آنها را جزو نیروهای ملی میپندارم. اما متأسفانه باید عرض کنم که لیبرالیسمی که دستکم در سالهای اخیر در ایران رواج پیدا کرد، آبشخور آن همان لیبرالیسم وحشی است. یعنی لیبرالیسمی است که بازار را به مثابه خدای مسلط بر کردوکار زندگی میپذیرد، عدالت اجتماعی را سمّ مهلک اقتصاد میداند، کوچکترین مداخله در نظم اقتصادی را اقتصاد دستوری مینامند، مالکیت را در حد معابد مذهبی مقدس میشمارند. سرانجام در یادداشتی با عنوان "راههای هموار" توضیح دادم که چگونه این لیبرالها – به خصوص در دوران جدید و در واکنش به جمهوری اسلامی- وقتی به نحله لیبرالیستی نزدیک میشوند یک مرتبه از دالانهای تو درتویی رد میشوند که بارانی از برکات سلطنتطلبی، ترامپیستی، اسرائیلی، حمله نظامی به کشور، و تخطئه همه مظاهر فرهنگی و ملی کشور از هنرمندان و شاعران و نویسندگان بگیر، برو تا مصدق، بر هیاکل آنان میبارد و همه آنچه بدی است یکجا بر اندام خود مینشانند. نمیخواهم اسم بیاورم، اما خود آقای دکتر محدثی لطف کنند سری به کانالها و مطالب ایشان که کم هم نیستند بزنند، و ببینند این نوع نولیبرالیسم ساختهگی است و یا واقعیتر از واقعیت است. اگر مراد ایشان از نولیبرالیسم ساختهگی، آن قسم از اقتصادی است که در دولت و در جامعه اجرا میشود، در این باره دو سه یادداشت نوشتم که هم پندار چپها که اقتصاد را لیبرالیستی میپندارند، و هم پندار لیبرالها که مدام اقتصاد را دستوری مینامند غلط است. اقتصاد حاکم در ایران یک آش شله قلم کاری است که همه پلشتیهای اقتصادها، از سوسیالیسم و لیبرالیسم تا اسلامیسم را درهم و برهم به شکل ناهنجاری بهم آمیخته است. یک بازار لجام گسیختهتر از نولیبرالیسم، که در کنار آن یک برنامه دستوری "بحران و تعلیق" تا اطلاع ثانوی در سیاست وجود دارد، که نظام سیاسی همه اقتصاد را شبیه خودش کرده که به هیچ چیر دیگر شبیه نیست.
از این نظر همانقدر که نولیبرالیستها (یا همان لیبرالیستهای افراطی) بیجهت اقتصاد ایران را به سوسیالیستی و کمونیستی نسبت میدهند، به همان اندازه چپهای افراطی بیجهت اقتصاد کشور را به اقتصاد نولیبرالیستی نسبت میدهند. با این وصف اگر محدثی نگران نولیبرالیسم ساختهگی هستند که چپها آفریدند، باید عرض کنم که همانطور که در نظریه و نخبگان سیاسی ملاحظه نمودید که اصلا ساختهگی نیست، بلکه هیچ امری واقعیتر از وجود حی و حاضر و فعال گرایشهای نولیبرالیستی در ایران نیست، در صحنه اقتصاد و سیاست کشور نیز، ما با ملغمهای از پلشتیهای سوسیالیسم و نولیبرالیسم در ایران مواجه هستیم. لذا اگر نقطه تمرکز آنان همین قسم است، چرا به جای خطاب قرار دادن چپها به نولیبرالیسم ساختهگی (که تنها شامل یک قسم کوچکی از مارکسیستها میشود)، لیبرالیستها را به کمونیسم ساختهگی متهم نمیکنند؟
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
و نقدی بر مواجهه دکتر حسن محدثی (قسمت ششم و پایانی)
احمد فعال
نولیبرالیسم ساختگی چپ؟
در خاتمه این بحث پاسخ مختصر به این عبارت دکتر محدثی بدهم که میفرمایند: «نمونهی برجستهی نقد چپ ایرانی، نقد چیزی ساختهگی به نام نولیبرالیسم در ایران است، اما چپ هرگز به نقد فقه اسلامی و سازمان روحانیت و اسلام سنتی که از دلشان طرح جامعهی قدسی و چنین نظامی پدید آمدند، نپرداخت». من نمیدانم در این قسم هم مراد ایشان از چپ ایرانی کدام چپ است؟ آیا مراد ایشان چپ مارکسیستی است، و یا هرکسی که در نحله عدالتخواهی قرار دارد؟ میفرمایند نمونه برجسته نقد چپ ایرانی، نقد چیزی ساختهگی به نام نولیبرالیسم در ایران است. جهت اطلاع ایشان عرض کنم که نولیبرالیسم در ایران ساختهگی نیست. اتفاقا نابترین جنس نولیبرالیسم در ایران ظهور پیدا کرده است، و حتی نابتر از نولیبرالیسم هایک و فریدمن، ونابتر از لیبرالیسم ریگان و تاچر. در جاهای مختلف شرح دادهام که وقتی یک مکتب خارجی وارد ایران میشود، کسانی که به افراط از آن دنباله روی میکنند، به قول شریعتی کاتولیکتر از پاپ میشوند. مسلمان که میشوند از پیامبر مؤمنتر، مارکسیست که میشوند از مارکس آتشیتر، لیبرال که میشوند، به نحله وحشی لیبرالیسم، یعنی نولیبرالیسم پناه میبرند. بارها گفتهام که با لیبرالهای ملی و جان لاکی نه تنها مشکلی ندارم، بلکه آنها را جزو نیروهای ملی میپندارم. اما متأسفانه باید عرض کنم که لیبرالیسمی که دستکم در سالهای اخیر در ایران رواج پیدا کرد، آبشخور آن همان لیبرالیسم وحشی است. یعنی لیبرالیسمی است که بازار را به مثابه خدای مسلط بر کردوکار زندگی میپذیرد، عدالت اجتماعی را سمّ مهلک اقتصاد میداند، کوچکترین مداخله در نظم اقتصادی را اقتصاد دستوری مینامند، مالکیت را در حد معابد مذهبی مقدس میشمارند. سرانجام در یادداشتی با عنوان "راههای هموار" توضیح دادم که چگونه این لیبرالها – به خصوص در دوران جدید و در واکنش به جمهوری اسلامی- وقتی به نحله لیبرالیستی نزدیک میشوند یک مرتبه از دالانهای تو درتویی رد میشوند که بارانی از برکات سلطنتطلبی، ترامپیستی، اسرائیلی، حمله نظامی به کشور، و تخطئه همه مظاهر فرهنگی و ملی کشور از هنرمندان و شاعران و نویسندگان بگیر، برو تا مصدق، بر هیاکل آنان میبارد و همه آنچه بدی است یکجا بر اندام خود مینشانند. نمیخواهم اسم بیاورم، اما خود آقای دکتر محدثی لطف کنند سری به کانالها و مطالب ایشان که کم هم نیستند بزنند، و ببینند این نوع نولیبرالیسم ساختهگی است و یا واقعیتر از واقعیت است. اگر مراد ایشان از نولیبرالیسم ساختهگی، آن قسم از اقتصادی است که در دولت و در جامعه اجرا میشود، در این باره دو سه یادداشت نوشتم که هم پندار چپها که اقتصاد را لیبرالیستی میپندارند، و هم پندار لیبرالها که مدام اقتصاد را دستوری مینامند غلط است. اقتصاد حاکم در ایران یک آش شله قلم کاری است که همه پلشتیهای اقتصادها، از سوسیالیسم و لیبرالیسم تا اسلامیسم را درهم و برهم به شکل ناهنجاری بهم آمیخته است. یک بازار لجام گسیختهتر از نولیبرالیسم، که در کنار آن یک برنامه دستوری "بحران و تعلیق" تا اطلاع ثانوی در سیاست وجود دارد، که نظام سیاسی همه اقتصاد را شبیه خودش کرده که به هیچ چیر دیگر شبیه نیست.
از این نظر همانقدر که نولیبرالیستها (یا همان لیبرالیستهای افراطی) بیجهت اقتصاد ایران را به سوسیالیستی و کمونیستی نسبت میدهند، به همان اندازه چپهای افراطی بیجهت اقتصاد کشور را به اقتصاد نولیبرالیستی نسبت میدهند. با این وصف اگر محدثی نگران نولیبرالیسم ساختهگی هستند که چپها آفریدند، باید عرض کنم که همانطور که در نظریه و نخبگان سیاسی ملاحظه نمودید که اصلا ساختهگی نیست، بلکه هیچ امری واقعیتر از وجود حی و حاضر و فعال گرایشهای نولیبرالیستی در ایران نیست، در صحنه اقتصاد و سیاست کشور نیز، ما با ملغمهای از پلشتیهای سوسیالیسم و نولیبرالیسم در ایران مواجه هستیم. لذا اگر نقطه تمرکز آنان همین قسم است، چرا به جای خطاب قرار دادن چپها به نولیبرالیسم ساختهگی (که تنها شامل یک قسم کوچکی از مارکسیستها میشود)، لیبرالیستها را به کمونیسم ساختهگی متهم نمیکنند؟
https://www.tg-me.com/bayane_azadi
Telegram
بیان آزادی
❇️ بیان آزادی
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
✍🏻 درسگفتارها و مباحثات احمد فعال و فضایی برای طرح تحلیلهای نظری در فلسفه سیاسی و جامعهشناسی
آی آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد میسپارد جان! (نیما یوشیج)
تماس با ادمین کانال:
@ahmadfaal
🤣2❤1