Telegram Web Link
یک بار دیگر دست به خودکشی زدم. این‌بار دماغم را خیس کردم و آن را در پریز برق فروکردم. از بد روزگار، سیم‌کشی اتصالی کرد و محکم کوبیدم به یخچال. همچنان در افکار مرگ غوطه می‌خورم. مانده‌ام که آیا پس از مرگ حیاتی وجود دارد و اگر وجود دارد می‌توانند یک بیست‌دلاری را برایم خرد کنند؟

(بی‌بال‌وپر، وودی آلن، ترجمۀ نگار شاطریان)

مجموعۀ وودی آلن
در نشر بیدگل:

| متل ماه عسل | هرج و مرج محض | حباب معلق | بی ‌بال و پر | حالا بی‌حساب شدیم | عوارض جانبی | بن‌بست نویسنده | مرگ در می‌زند | مرگ/ خدا | این آب آشامیدنی نیست |
«جلوه‌ای درخشان از اجرای تئاتری... هیجان‌انگیز... به نمایش درآمدن جذاب‌ترین وجوه این هنر جادویی.» (ایندیپندنت)

«بازی-بازیگری» ترکیب غنی‌ای‌ست از حقایق، داستان‌ها و تمرین‌هایی از سراسر جهان که نگاهی می‌اندازد به تئاتر معاصر در حالی که جایگاه اجراکننده را به‌واسطهٔ منابع خلاقه‌اش گرامی می‌دارد.
لوک دیکسون در این کتاب تمریناتی ارائه می‌دهد که بازیگر را از طریق بدنش، صدایش و فضای پیرامونش به اجرا وصل می‌کند.

این کتاب مجموعه‌ای کامل از تمرین‌ها و دستورالعمل‌هایی برای بازیگری است که از سنت‌های فکری، کشورها و سبک‌های متفاوتی جمع‌آوری شده است. لوک دیکسون در این کتاب راهنمای جامعی برای بازیگران حرفه‌ای، مدرسان بازیگری، گرداننده‌های کارگاه‌های آموزشی، کارگردان‌ها و علاقه‌مندان به بازیگری فراهم کرده است.

«بازی-بازیگری» در چهار بخش تدوین شده است: از صدا آغاز می‌شود و به بدن، قلب و ذهن می‌رسد؛ و سپس تمام مواردی را که یک بازیگر برای پیشرفت و یادگیری حرفه‌اش نیاز دارد را مرور می‌کند.

(بازی-بازیگری، لوک دیکسون، ترجمۀ حمید هاشمی)
در تمامی جهان، رشد اقتصادی و تغییرات زیادی که همراه با آن بوده است، روش‌های زندگی را در این دوره دگرگون کرده. آموزش عمومی در بیشتر جهان ارائه شده است و درنتیجه اکثر مردم در اغلب کشورها به مقدمات سوادآموزی دسترسی دارند. خدمات بهتر بهداشتی، پزشکی و آموزشی و افزایش فرصت‌های کار دستمزدی، مردم را از روستاها جلب کرده و باعث شده است تعداد فزاینده‌ای از افراد در شهرها ساکن شوند.
همچنان که خانواده‌ها با دنیای شهری سازگار می‌شدند، که در آن مزد زنان به اندازۀ مزد مردان حیاتی بود، شهرنشینی روابط جنسیتی را دگرگون کرد. نقش زنان در حکومت، آموزش، پزشکی و علم افزایش یافته است. اما برابری جنسیتیِ حقیقی، همانند برابری اقتصادی، هنوز آرمانی دست‌نیافتنی به نظر می‌رسد.

(این جهان گذرا: تاریخچۀ بشریت، دیوید کریسچن، ترجمۀ مزدا موحد)

عکس: مدرسه‌‌ای در ایران، ۱۹۷۹
شریعت و سیاست دو عامل سرکوبگرِ سکسوالیته در ایران هستند. علی فردوسی، منتقد، می‌نویسد: «انگار سه ساحت عمدۀ سرکوب در ایران، یعنی سیاست و شریعت و جنسانیت (سکسوالیته)، در یک سمت معادله هستند. اما این کذب محض است. اولاً که پیوند میان سیاست و شریعت در ایران آن‌قدر نزدیک است که گاهی وقت‌ها تشخیص یکی از دیگری به‌سادگی ممکن نیست. چنین انس و الفتی را نمی‌توان بین جنسانیت و آن دوتای دیگر دید. اما از آن مهم‌تر، جنسانیت در همان سمتی از معادلۀ ستم قرار ندارد که سیاست و شریعت. درواقع جنسانیت قربانی اصلی آن دوتای دیگر است. مفتّشان بزرگ تمدن ما این دو تا هستند: شریعت و سیاست. و هر سرکوبی، به‌ویژه سرکوب جنسانیت، در نهایت به حکم این دو انجام می‌شود.» اما بحث من این است که سکسوالیته‌ای که از قیدِ شریعتِ سرکوبگر رها نیست، درست مانند هر نظام انضباط‌بخش دیگری، در دل همین شریعت تولید می‌شود.»

(از مقالۀ بامداد خمار: رنج سکسوالیته و عشق در ایران مدرن)

(چرا شد محو از یادِ تو نامم؟، افسانه نجم‌آبادی، ترجمۀ شیرین کریمی)
ایدۀ نیچه، در شکسپیری‌ترین شیوۀ خود، در هملتِ ناب متبلور می‌شود: آنچه ما در پی یافتن کلماتی برای آن هستیم پیش‌تر در قلب‌هایمان مرده است؛ همیشه در سخن گفتن نوعی تحقیر نفهته است. مابقی خاموشی است؛ گفتار همانا آشفتگی، خیانت، بی‌قراری، شکنجۀ خود و دیگران است. شکسپیر با نگارش هملت به بن‌بست می‌رسد.
هملت واقعی، درست مانند شکسپیر واقعی، وجود ندارد: شخصیت نیز مانند نویسنده همچون تالابی است که تصاویر در آن منعکس می‌شوند، او هنچون آینۀ وسیعی است که ما نیازمند دیدن خویش در آن هستیم. بگذارید این نمایشنامه‌نویس جمع اضداد را فراهم آورد تا به‌یکباره همه‌کس و هیچ‌کس را به ما بنماید. ما راهی جز آن نداریم که به شکسپیر و هملتش اجازۀ هرکاری را بدهیم زیرا هیچ‌یک رقیبی ندارند.

(هملت: شعر بی‌کران، هارولد بلوم، ترجمۀ رضا سرور)

عکس‌ها: جون کرافورد در نقش هملت، ۱۹۲۹
به او‌ گفتم: «سه جور آدم توی این دنیا هست. اون‌هایی که خطرناکن، اون‌هایی که عاشق همون آدم‌های خطرناکن و یه دسته هم هستن که از اون‌هایی که عاشق آدم‌های خطرناکن مواظبت می‌کنن.»

لیدیا و لوکاس دو خواهر و برادر در آستانۀ سی‌سالگی‌ هستند که با یکدیگر در جزیره‌ای کوچک زندگی می‌کنند. لوکاس پسری خجالتی و منزوی است که بدون خواهرش تقریباً از زندگی کردن ناتوان است؛ همین مسئله باعث شده تا لیدیا، در کنار اینکه برادرش را عاشقانه دوست دارد، احساس کند تا ابد در این جزیرۀ کوچک گرفتار است. آنها پس از مرگ والدینشان با یکدیگر در خانۀ دوران کودکی‌شان در کنار دریا زندگی می‌کنند. وارد شدن مردی غریبه به دنیای کوچک لیدیا و لوکاس سرآغاز اتفاقات عجیبی است که تا انتهای رمان دنبالشان می‌کنیم.

(شب به‌خیر غریبه، مکایا بِی گالت، آرش افراسیابی)
از بوتۀ غربت یک قشر ذوحیاتین سربرآورده است. قشری که کسب غربت را بُل گرفته است. غربت را کرده است دکان. وطن و غربت را با هم تاخت می‌زند و با جفتشان کاسبی می‌کند. سربه‌راه و زبان‌درکام و سهم‌طلب می‌رود به داخله و برمی‌گردد به خارجه و، به‌جای چنته، کیسه سنگین می‌کند. اما آن دورمانده‌یی که حس و دل و اندیشه دارد، چشم دارد و با آن می‌بیند، زبان دارد و با آن می‌خواهد بگوید، می‌خواهد بجوشد، بخروشد و دربند نباشد: او چه باید بکند؟

(من‌ات به دنبال، بهمن فرسی)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنهایی مقطعی، که در طول زندگی ممکن است چندین بار تجربه‌اش کنیم و از آن خلاص شویم —دانشگاه رفتن در شهری دیگر، تغییر شغل، طلاق گرفتن— می‌تواند زمینه را برای رشد شخصی فراهم کند و راهی باشد برای اینکه ببینیم از ارتباطمان با دیگران چه می‌خواهیم؛ و البته چه نمی‌خواهیم، چراکه احساس تنهایی در میان جمع یا با فردی بی‌تفاوت و بی‌عاطفه چنان خلئی در وجود انسان ایجاد می‌کند که هیچ‌کس تمایل ندارد تجربه‌اش کند. تنهایی می‌تواند انتخابی شخصی باشد، همدم زندگی‌مان باشد نه سایه‌ای سنگین بر آن.

(سرگذشت تنهایی، فی باوند آلبرتی، ترجمهٔ اکرم رضایی بایندر)

ویدیو: Taxi Driver (1976)
در ایران آغاز قرن بیستم، صیغه/ متعه به‌عنوان راهی برای نیل به لذت جنسی از راه مشروع و نه به‌واسطۀ تشکیل خانواده همچنان رواج داشت.
در برخی از خانواده‌ها، وقتی پسری به سن پانزده‌سالگی می‌رسید (سن بلوغ) والدینش برای او زن صیغه‌ای می‌گرفتند تا مطمئن شوند امیال جنسی پسر در مسیری مشروع هدایت می‌شود. این قراردادها به معنای واقعی کلمه موقتی و «پیشازناشویی» در نظر گرفته می‌شد و به محض اینکه پسر موقعیت ازدواج را با هدف تشکیل خانواده پیدا می‌کرد، نیاز به صیغه خودبه‌خود منتفی می‌شد. در خانواده‌های بزرگ، یکی از خدمتکاران مؤنث گاهی خواسته یا ناخواسته نقش «راه‌انداز جنسی» را برای پسران نوجوان ایفا می‌کرد. در خانواده‌های پایبندتر، شروع این رویه با عقد صیغه بود که یا علنی بود یا مخفی نگه داشته می‌شد، ولی درعین‌حال همۀ اهل خانه از آن مطلع بودند. والدین انتظار داشتند که با فراهم آوردنِ امکان رابطه با شرکای جنسی مشروع بتوانند پسرانشان را تحت کنترل درآورند و از مشتری دائمی روسپیان شدن مصون نگه دارند.

(جریان‌های پنهان خانوادگی: ناگفته‌هایی از عشق و ازدواج در ایران مدرن، افسانه نجم‌آبادی، ترجمۀ محمد سروی زرگر)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌فیلم «گذران زندگی» برخوردی کم‌وبیش نظری را طلب می‌کند، چرا که از نظر فکری و زیبایی‌شناختی فوق‌العاده پیچیده است. فیلم‌های گدار دربارۀ ایده‌ها هستند. به بهترین، ناب‌ترین، و پیچیده‌ترین معنایی که یک اثر هنری می‌تواند «دربارۀ» ایده‌ها باشد. متوجه شدم که گدار در یک مصاحبه در هفته‌نامۀ اکسپرس پاریس، در ۲۷ جولای ۱۹۶۱، گفته است: «هر سه فیلم من، در عمق خود، موضوع واحدی دارند. من فردی را نشان می‌دهم که ایده‌ای دارد، و سعی می‌کند ایده‌اش را تا نهایت آن دنبال کند.»
کل «گذران زندگی» را می‌توان به‌عنوان یک متن نگریست. این فیلم متنی در مورد، یا مطالعه‌ای دربارۀ، وضوح و شفافیت  است؛ این فیلمی دربارۀ جدّیت است.

(علیه تفسیر، سوزان سانتاگ، ترجمۀ مجید اخگر)

video: Vivre Sa Vie (1962 dir. Jean-Luc Godard) (Cinematography by Raoul Coutard)
اصل ذهن این است که همه‌چیز در ذهنت جا می‌گیرد.
امواج ظاهر می‌شوند ولی اصل ذهنت ناب و خالص است؛ مانند آبی زلال با امواجی معدود است. به‌واقع آب همیشه موج دارد. امواجْ تمرینِ آب هستند. از موجِ بی‌آب و آبِ بی‌موج گفتن خیال باطل است. آب و موج یکی هستند. ذهن بزرگ و ذهن کوچک یکی هستند. اگر ذهنت را این‌گونه درک کنی در احساست امنیتی خواهی داشت. مادامی که ذهنت منتظر چیزی بیرون از خودش نباشد، همیشه سرشار است. ذهنی که در آن موج باشد نه ذهنی آشفته که به‌واقع ذهنی تقویت‌شده است. هرآنچه تجربه می‌کنی بروز و ظهوری از ذهن بزرگ است.

(ذهنِ ذن، ذهن آغازگر، شونریو سوزوکی، ترجمۀ علی‌ ظفر قهرمانی‌نژاد)
هنوز تو را دوست دارم، آری، میان این چیزهای سرد.
گاه می‌رود بوسه‌های من به سوی آن ناوهای سنگینی
که دریا را می‌روند و گویی نه به آهنگ کرانه‌یی.
می‌بینم که، همچو آن لنگرهای کهنه، فراموشم.
عصر چون کرانه می‌کند، اسکله‌ها غمناکترند.
زندگیم به خستگی می‌گراید و بیمیلی.
عاشقم به آنچه ندارم. و سخت دوری تو.
بیزاریم کلنجار می‌رود با شفقهای آرام.
اما شب می‌آید و خواندنم میاغازد.
ماه کوک خوابش را می‌چرخاند.
مرا درشت‌ترین ستاره‌ها می‌نگرند با چشمهای تو.
و همچنان که دوستت می‌دارم،
کاجها در باد
نام تو را می‌خواهند
با برگهای سیمی‌شان آواز کنند.

(نرودا، ترجمۀ بیژن الهی، از شعر «این‌جا تو را دوست دارم»)
کتاب «ملخک» روایتی است داستانی و پرماجرا با دو شخصیت اصلی که نشسته‌اند پای این بحث که بازی کردن چیست و چرا بهترین زندگی آن است که فقط بازی کنیم. اما در جریان همین گفت‌وگوها هر یک حکایت‌هایی تعریف می‌کنند تا منظورشان را بهتر برسانند و همین حکایت‌ها لذت خواندن کتاب را ده‌چندان کرده است.

«ملخک» کتابی فلسفی است؛ پرسش‌های آن فلسفی است و روش‌های استدلال در آن یادآور روش‌های سقراط در دیالوگ‌هایی است که از افلاطون به جا مانده است. اما شیوهٔ ارائهٔ این بحث فلسفی کمی آن را متفاوت کرده است و شاید به همین دلیل است که نایجل واربرتون، استاد مشهور فلسفه، آن را یکی از پنج کتاب برتر مقدماتی در فلسفه معرفی کرده است.

(ملخک: بازی، زندگی، آرمانشهر، برنارد سوتس، ترجمهٔ آرش فرزاد)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
وقتی به فیلم‌شناسی برگمان می‌نگریم، متوجه فیلم‌های متعددی می‌شویم که عنوانشان محوریت چهره را در آثار او نمایان می‌کند. امکان تغییرات شخصیتی باید از ابتدا در چهرۀ بازیگر مکتوب شود. آنچه هیجان‌انگیز است کشف کیفیت‌های پنهان، مثلاً در گوشۀ لب بازیگر است و اینکه از این نقطه چگونه انسانی کاملاً جدید رشد می‌کند و بسط به تمام صورت می‌یابد.

(نظریۀ فیلم: مقدمه‌‌ای مبتنی بر حواس پنجگانه، تامس السیسر و مالتی هاگنر، ترجمهٔ آزاده نوربخش)

ویدیو: چهره‌ها در سینمای برگمان

این کتاب مجموعه‌ای کامل از تمرین‌ها و دستورالعمل‌هایی برای بازیگری است که از سنت‌های فکری، کشورها و سبک‌های متفاوتی جمع‌آوری شده است. لوک دیکسون در این کتاب راهنمای جامعی برای بازیگران حرفه‌ای، مدرسان بازیگری، گرداننده‌های کارگاه‌های آموزشی، کارگردان‌ها و علاقه‌مندان به بازیگری فراهم کرده است.

«بازی-بازیگری» در چهار بخش تدوین شده است: از صدا آغاز می‌شود و به بدن، قلب و ذهن می‌رسد؛ و سپس تمام مواردی را که یک بازیگر برای پیشرفت و یادگیری حرفه‌اش نیاز دارد را مرور می‌کند.

لوک دیکسون در این کتاب تمریناتی ارائه می‌دهد که بازیگر را از طریق بدن، صدا و فضای پیرامونش به اجرا وصل می‌کند.

(بازی-بازیگری، لوک دیکسون، ترجمۀ حمید هاشمی)
ای زن بی‌رحم! تو از سنگ ساخته شده‌ای یا پولاد؟ آن کودکان را از دم تیغ می‌گذرانی، آن‌ها که از تبار تواَند، ایشان را به دست خویش هلاک می‌کنی؟
تنها یک زن در جهان، تنها یکی در تمام دوران‌ها، دست به کشتار کودکان خویش آلود، اینو که خدایانْ پریشان و دیوانه‌اش ساختند و همسر زئوس او را از کاشانه‌اش به آوارگی کشاند. دختر بخت‌برگشته، در کرانۀ دریا به لب پرتگاهی رفت و خویش را به دریا انداخت و خود و دو فرزندش را با هم کشت. چه می‌تواند از این سهمناک‌تر باشد؟ آی عشق‌های زنان که آکنده از اندوه‌اید، با ما میرایان چه بدی‌ها که نکردید.

(مده‌آ، اوریپید، ترجمۀ غلامرضا شهبازی)

عکس: از نمایش مده‌آ با بازی ایزابل هوپر، فرانسه، ۲۰۰۰
زمانی که احساس نوستالژی می‌کنیم، عکس می‌گیریم.
زمانۀ حاضر زمانه‌ای نوستالژی‌زده است، و عکس‌ها فعالانه به نوستالژی بال‌وپر می‌دهند. عکاسی هنری سوگوار است –هنر شامگاهان.
غالب موضوعاتی که عکاسی می‌شوند، دقیقاً به‌خاطر عکاسی شدن، در نوعی اندوه پوشیده می‌شوند. عکس گرفتن به معنای مشارکت در میرایی، آسیب‌پذیری، و بی‌ثباتیِ شخص (یا شیئی) دیگر است. تمامی عکس‌ها دقیقاً با برش زدن این لحظه و ثابت کردن آن، گواهِ تبخیرِ بی‌وقفۀ زمان‌اند.

(دربارۀ عکاسی، سوزان سانتاگ، ترجمۀ مجید اخگر)
با تأسیس مدارس دخترانه، زنان راهی گشودند تا از راه تحصیل علم، این کیمیای تمدن نو، به جرگۀ تمدن بپیوندند؛ آنها با تشکیل انجمن‌های زنان، این شکل تازۀ مراودۀ سیاسی، کوشیدند در عرصۀ سیاسی همپای مردان باشند.
«مدارس اناثیه» تنها مکان سوادآموزیِ «طایفۀ نسوان»، کسب معارف و پیوستن به کاروان تمدن از راه تحصیل علم نو نبود. این مدارس به‌سرعت تبدیل به مهم‌ترین فضا برای یادگیری، آموزش، تمرین شهروندی و فضایی برای شکل دادن به زنِ شهروند شد. در این فضا، از راه‌های نو، نظیر ترتیب دادن «گاردن پارتی» و اجرای نمایش و نشان دادنِ «سینماتوگراف»، زنانْ همکاری مدنی را می‌آموختند.
مدرسه‌ها مکان گرد هم آمدن زنان و مرکز آفرینشِ همدلی زنانه و همفکری و همکاری شهروندان زن بود، جایی که در آن زنان نه‌تنها به آموزش دختران و زنان کمر همت بسته بودند، بلکه از زمان انقلاب مشروطه مکان فعالیت‌های شهروندیِ زنان بودند.

(چرا شد محو از یادِ تو نامم؟ افسانه نجم‌آبادی، شیرین کریمی)

عکس: از آنتوان سوریوگین
2024/06/16 01:37:27
Back to Top
HTML Embed Code: