اینکه نتونم بعد تو زندگی کنم
حرف مسخره ایه ...
هم من میدونم ، هم تو .. !
ولی خب من آدم کم خواهی نیستم ,
میخوام همه چی تمام و کمال باشه ...
بی تو میشه زندگی کرد ولی
من میخوام قشنگتر زندگی کنم ...
بی تو میشه خوشبخت شد ولی
من میخوام خوشبخت تر بشم ...
میخوام رویاییتر باشه زندگیم !
من ترینها رو میخوام ،
وگرنه یه زندگی معمولی رو که همه میتونن داشته باشن .
من ،
میخوام با تو باشم
چون ،
بهترینها رو میخوام !
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
حرف مسخره ایه ...
هم من میدونم ، هم تو .. !
ولی خب من آدم کم خواهی نیستم ,
میخوام همه چی تمام و کمال باشه ...
بی تو میشه زندگی کرد ولی
من میخوام قشنگتر زندگی کنم ...
بی تو میشه خوشبخت شد ولی
من میخوام خوشبخت تر بشم ...
میخوام رویاییتر باشه زندگیم !
من ترینها رو میخوام ،
وگرنه یه زندگی معمولی رو که همه میتونن داشته باشن .
من ،
میخوام با تو باشم
چون ،
بهترینها رو میخوام !
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
❤5👍5💔3
باز که شب شد!
چرا روز تلاش نمیکنه بیشتر بمونه لعنتی؟
این شبِ کوفتی چرا اینقدر واسه اومدن عجله داره آخه؟
شبی که شب باشه که خیلی بهتره تا روزی که شب . . .
خودم میدونم دیوونمهااا، ولی خب وقتی با خودم حرف میزنم انگار دیوونهترم!
اصلا تقصیر شبِ. آدم تو روز که با خودش حرف نمیزنه . . .
چمیدونم، شایدم میزنه . . .!
شایدم آدمیزاد هروقت تنها باشه با خودش، با درودیوار، با پنجره، با گلدون، با گربه حتی با تارعنکبوت کنج سقفم حرف بزنه . . .
حتمی میزنه. منم خیلیوقته با خودم حرف میزنم.
از وقتی تو رفتی هیچکی حوصله منو نداره . . .
کسی همصحبتم نمیشه، منم با خودم حرف میزنم.
همش از تو میگم.
واسه خودم خاطره تعریف میکنم بعد میبینم همش جعلیِ، خندم میگیره
بعد اونقدر طعم خندههام تلخ، دلم به حال خودم میسوزه میشینم یه دل سیر گریه میکنم.
حالام باز شبِ؛ چراغا همه خاموشن
انگار که شهر رخت عزا به تن داره
بو پیچِامینالدوله حیاط همسایه پیچیده تو هال، من مثل هرشب روبهرو تلویزیون خاموش نشستم با تو فیلم میبینم.
تو موهاتو ریختی رو شونههای برهنت، زانوهاتو کشیدی تو بغلت محوِ فیلم شدی، من هی وسطش حرف میزنم تو کلافه میشی اخم میکنی
من از کلافگیت خوشم میاد، از اخمت خوشم میاد، اصلا از همهچیزت خوشم میاد . . .
دست دراز میکنم که بکشمت تو بغلم، خیالت پر میزنه از کنارم
بعد یادم میاد تو نیستی، تو خیلیوقته نیستی
یادم میاد تو رفتیو همه گفتن: من دیوونه شدم!
بعد خندم میگیره، اونوقت پیراهنتو که بوی یاس میده بغل میکنم میزنم زیر گریه که بلکه شب سر بشه، نمیشه . . .
حسودیم میشه به ماه تو آغوش آسمون
پا میشم پردهرو میکشم که نگاهم نیفته بهشون پام میگیره به لبهی مبل از خواب میپرم، میبینم تو نشستی کنار طاقچه میگی: دیوونه باز خواب دیدی؟
نگا لبخندت میکنمو میگم: خواب دیدم تو رفتی!
میخندی میگی: خوابِ بد دیدی خیره!
میگم: یادم بنداز صدقه بدم . . .
میگی: حالا که شبِ، فعلا بخواب
میخوابم، صبح دوباره تو شب پا میشم اما تو نیستی . . .
حتمی یادم رفته صدقه بدم که خوابِ بدم تعبیر شده!
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
چرا روز تلاش نمیکنه بیشتر بمونه لعنتی؟
این شبِ کوفتی چرا اینقدر واسه اومدن عجله داره آخه؟
شبی که شب باشه که خیلی بهتره تا روزی که شب . . .
خودم میدونم دیوونمهااا، ولی خب وقتی با خودم حرف میزنم انگار دیوونهترم!
اصلا تقصیر شبِ. آدم تو روز که با خودش حرف نمیزنه . . .
چمیدونم، شایدم میزنه . . .!
شایدم آدمیزاد هروقت تنها باشه با خودش، با درودیوار، با پنجره، با گلدون، با گربه حتی با تارعنکبوت کنج سقفم حرف بزنه . . .
حتمی میزنه. منم خیلیوقته با خودم حرف میزنم.
از وقتی تو رفتی هیچکی حوصله منو نداره . . .
کسی همصحبتم نمیشه، منم با خودم حرف میزنم.
همش از تو میگم.
واسه خودم خاطره تعریف میکنم بعد میبینم همش جعلیِ، خندم میگیره
بعد اونقدر طعم خندههام تلخ، دلم به حال خودم میسوزه میشینم یه دل سیر گریه میکنم.
حالام باز شبِ؛ چراغا همه خاموشن
انگار که شهر رخت عزا به تن داره
بو پیچِامینالدوله حیاط همسایه پیچیده تو هال، من مثل هرشب روبهرو تلویزیون خاموش نشستم با تو فیلم میبینم.
تو موهاتو ریختی رو شونههای برهنت، زانوهاتو کشیدی تو بغلت محوِ فیلم شدی، من هی وسطش حرف میزنم تو کلافه میشی اخم میکنی
من از کلافگیت خوشم میاد، از اخمت خوشم میاد، اصلا از همهچیزت خوشم میاد . . .
دست دراز میکنم که بکشمت تو بغلم، خیالت پر میزنه از کنارم
بعد یادم میاد تو نیستی، تو خیلیوقته نیستی
یادم میاد تو رفتیو همه گفتن: من دیوونه شدم!
بعد خندم میگیره، اونوقت پیراهنتو که بوی یاس میده بغل میکنم میزنم زیر گریه که بلکه شب سر بشه، نمیشه . . .
حسودیم میشه به ماه تو آغوش آسمون
پا میشم پردهرو میکشم که نگاهم نیفته بهشون پام میگیره به لبهی مبل از خواب میپرم، میبینم تو نشستی کنار طاقچه میگی: دیوونه باز خواب دیدی؟
نگا لبخندت میکنمو میگم: خواب دیدم تو رفتی!
میخندی میگی: خوابِ بد دیدی خیره!
میگم: یادم بنداز صدقه بدم . . .
میگی: حالا که شبِ، فعلا بخواب
میخوابم، صبح دوباره تو شب پا میشم اما تو نیستی . . .
حتمی یادم رفته صدقه بدم که خوابِ بدم تعبیر شده!
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔13👍4❤3
کاش آبان بود.
کاش وسط پاییز بودم.
اصلا کاش من هرسال در خزان جا میماندم مثل درخت!
اصلا کاش درخت بودم. از این بیهوده انسان بودن چه سبب!؟
کاش سیب بودم. سیبی سرخو بزرگ، از آنها که دهن آدم را آب میاندازد...
میدانی دارم فلسفه بهم میبافم که باز ننویسم دلتنگم...!
باز ننویسم لعنت به جایِ خالیت که پر نمیشود...
اما شاید فردایی نبود، پس بگذار اینبار هم بنویسم که دلتنگم، که جای خالیت پر نمیشود
بنویسم باز منو شبو خیالِ تو و جایخالیه بوسهات بر گونهام! (هرچند که همیشه دلم خواسته لبهایت را ببوسم)
خویشتنداری میکنم اما حقیقتا طاقتم طاق شده در هجرت و دلم برای یکبار که چه عرض کنم برای یکلحظه دیدنت لک زده است...
خبر رسیده دلتنگ نیستی!
سرت سلامت؛ من جایِ هردویمان دلتنگم.
اصلا همهچیز که به همهکَس نمیآید، بتو دلبری میآیدو طنازی...
بمن غمو دلتنگی!
اما راستش بتو همهچیز میآید، حتی غمِ دلتنگی.
دارم حسادت میکنم و باز میخواهم که معلوم نباشد...
حسادت هم دارد دیگر، ″تو″ را در کنار دیگری دیدن!
چه نابلدم در حفظ غرورم پیشِ تو
چه ناشیانه دل باختمو چه ماهرانه دل بردی...!
اصلا وقتی تو را ندارم قلب و غرور به چه کارم میآید!؟
کاش تو را داشتم...
همین.
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
کاش وسط پاییز بودم.
اصلا کاش من هرسال در خزان جا میماندم مثل درخت!
اصلا کاش درخت بودم. از این بیهوده انسان بودن چه سبب!؟
کاش سیب بودم. سیبی سرخو بزرگ، از آنها که دهن آدم را آب میاندازد...
میدانی دارم فلسفه بهم میبافم که باز ننویسم دلتنگم...!
باز ننویسم لعنت به جایِ خالیت که پر نمیشود...
اما شاید فردایی نبود، پس بگذار اینبار هم بنویسم که دلتنگم، که جای خالیت پر نمیشود
بنویسم باز منو شبو خیالِ تو و جایخالیه بوسهات بر گونهام! (هرچند که همیشه دلم خواسته لبهایت را ببوسم)
خویشتنداری میکنم اما حقیقتا طاقتم طاق شده در هجرت و دلم برای یکبار که چه عرض کنم برای یکلحظه دیدنت لک زده است...
خبر رسیده دلتنگ نیستی!
سرت سلامت؛ من جایِ هردویمان دلتنگم.
اصلا همهچیز که به همهکَس نمیآید، بتو دلبری میآیدو طنازی...
بمن غمو دلتنگی!
اما راستش بتو همهچیز میآید، حتی غمِ دلتنگی.
دارم حسادت میکنم و باز میخواهم که معلوم نباشد...
حسادت هم دارد دیگر، ″تو″ را در کنار دیگری دیدن!
چه نابلدم در حفظ غرورم پیشِ تو
چه ناشیانه دل باختمو چه ماهرانه دل بردی...!
اصلا وقتی تو را ندارم قلب و غرور به چه کارم میآید!؟
کاش تو را داشتم...
همین.
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔12👍5😢3❤1
#با_او_۳۶۵روز
#روز_دوصدونودم
از من میپرسند که دور از تو چگونهام؟
میگویم: فرسوده و ویران
چنان شهری که سالهاست در تاریخ
از تخریب و جنگزدگیاش روایت میکنند...
#معصومه_کریمی
📻 @blue_coldroom
#روز_دوصدونودم
از من میپرسند که دور از تو چگونهام؟
میگویم: فرسوده و ویران
چنان شهری که سالهاست در تاریخ
از تخریب و جنگزدگیاش روایت میکنند...
#معصومه_کریمی
📻 @blue_coldroom
😢7💔6🕊3👍1
تو رفتهای و من هنوز چون درختی خشک کنار جاده، رفتنت را به تماشا نشستهام
باد میآید، باران میبارد، روزها میآیند، شبها میروند، فصلها عوض میشود اما من همچنان در گوشهای از زندگی نظارهگر رفتن توام
خیال نمیکنم که بازگردی... همانطور که خیال نمیکنم دست از انتظار بردارم!
عیبی ندارد، زندگی است دیگر بیخیال که نمیشود، میشود؟
مثلا شبها خیال میکنم تو چون پرندهای خسته از کوچ میآیی بر شاخهی خشکم مینشینیو از اینهمه رفتن خسته، قول ماندن میدهی.
یا صبحها خیال میکنم تو به مثال نسیم اسفندماه با مژدهی آمدن عید میآیی و در دستانت سوغاتی برایم بهار آوردهای.
حتی ظهرها که آفتاب از همیشه گرم و سوزانتر است خیال میکنم تو به مانند ابری پر باران به سویِ من میآیی تا بر سرم بباریو سیرابم کنی.
اما خب خیال، خیال است دیگر...
مگر خیالِ نان، شکم سیر میکند؟!
که خیالِ تو مرا به زندگی برگرداند؟!
نه جانِ من، نه، تو رفتهای و این واقعیت مخوف را هیچ خیالی باطل نمیکند.
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
باد میآید، باران میبارد، روزها میآیند، شبها میروند، فصلها عوض میشود اما من همچنان در گوشهای از زندگی نظارهگر رفتن توام
خیال نمیکنم که بازگردی... همانطور که خیال نمیکنم دست از انتظار بردارم!
عیبی ندارد، زندگی است دیگر بیخیال که نمیشود، میشود؟
مثلا شبها خیال میکنم تو چون پرندهای خسته از کوچ میآیی بر شاخهی خشکم مینشینیو از اینهمه رفتن خسته، قول ماندن میدهی.
یا صبحها خیال میکنم تو به مثال نسیم اسفندماه با مژدهی آمدن عید میآیی و در دستانت سوغاتی برایم بهار آوردهای.
حتی ظهرها که آفتاب از همیشه گرم و سوزانتر است خیال میکنم تو به مانند ابری پر باران به سویِ من میآیی تا بر سرم بباریو سیرابم کنی.
اما خب خیال، خیال است دیگر...
مگر خیالِ نان، شکم سیر میکند؟!
که خیالِ تو مرا به زندگی برگرداند؟!
نه جانِ من، نه، تو رفتهای و این واقعیت مخوف را هیچ خیالی باطل نمیکند.
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔7❤3👍3
وقتی رفت، فقط ایستادم.
چند لحظه، شاید چند قرن، همونجا مکث کردم.
دنبال جواب نبودم، دنبال دلیل هم نه…
دنبال تکههایی از خودم میگشتم که با خودش بُرد.
هی تو ذهنم مرور میکردم:
من که کم نگذاشتم براش…
من که شب و روز نداشتم، خواب و بیداری نمیشناختم،
هر لحظه، با تمام وجودم کنارش بودم.
نه خیانتی، نه اشتباهی، نه حرفی که دل بشکنه…
فقط دوستش داشتم، بیقید و شرط.
اما رفت…
و من موندم بین یه ذهنِ منطقی و یه قلبِ ویرون.
ذهنم میگفت: “پذیرش”، “آدمها میرن”،
ولی قلبم؟
قلبم هر شب تا صبح، به نبودنش زل میزد و میسوخت.
شده بودم دو نفر:
نفر اول، همون آدم سابق…
میخندید، شوخی میکرد، تو جمع، پرانرژی و سرحال.
اما نفر دوم…
یه جنازهی متحرک،
یه آدمِ داغون، که شبها با هقهق خوابش میبره،
که تو تنهاییاش نفسش بند میاد…
نصفِ اون، تو من مرده بود.
نصفِ من، هنوز داشت نقش بازی میکرد…
و این، تنها چیزی بود که ازش برام مونده بود؛
یه دردِ بیمرهم، یه یادگاریِ تلخ…
یه “نصفه من” که هیچوقت کامل نمیشه…
#مهدی_فیضی
📻 @blue_coldroom
چند لحظه، شاید چند قرن، همونجا مکث کردم.
دنبال جواب نبودم، دنبال دلیل هم نه…
دنبال تکههایی از خودم میگشتم که با خودش بُرد.
هی تو ذهنم مرور میکردم:
من که کم نگذاشتم براش…
من که شب و روز نداشتم، خواب و بیداری نمیشناختم،
هر لحظه، با تمام وجودم کنارش بودم.
نه خیانتی، نه اشتباهی، نه حرفی که دل بشکنه…
فقط دوستش داشتم، بیقید و شرط.
اما رفت…
و من موندم بین یه ذهنِ منطقی و یه قلبِ ویرون.
ذهنم میگفت: “پذیرش”، “آدمها میرن”،
ولی قلبم؟
قلبم هر شب تا صبح، به نبودنش زل میزد و میسوخت.
شده بودم دو نفر:
نفر اول، همون آدم سابق…
میخندید، شوخی میکرد، تو جمع، پرانرژی و سرحال.
اما نفر دوم…
یه جنازهی متحرک،
یه آدمِ داغون، که شبها با هقهق خوابش میبره،
که تو تنهاییاش نفسش بند میاد…
نصفِ اون، تو من مرده بود.
نصفِ من، هنوز داشت نقش بازی میکرد…
و این، تنها چیزی بود که ازش برام مونده بود؛
یه دردِ بیمرهم، یه یادگاریِ تلخ…
یه “نصفه من” که هیچوقت کامل نمیشه…
#مهدی_فیضی
📻 @blue_coldroom
💔22❤4😢3🕊3👍2
نه تنها او را میخواستم
بلکه تمام ذرات تنم ذرات تن او را لازم داشت
فریاد میکشید که لازمش دارد.
و آرزوی شدیدی میکردم که با او در یک جزیره گمشدهای باشم که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد.
صادق هدایت
📻 @blue_coldroom
بلکه تمام ذرات تنم ذرات تن او را لازم داشت
فریاد میکشید که لازمش دارد.
و آرزوی شدیدی میکردم که با او در یک جزیره گمشدهای باشم که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد.
صادق هدایت
📻 @blue_coldroom
💔17🕊9😢4👍2❤1
همیشه منتظر بودم حکمم صادر بشه
فکر میکردم حداقل حبس ابد رو بگیرم
بهترین حکم برای من همین بود
اگه ابد و یک روز میگرفتم که دیگه مرز جنون بود
تا یک روز بعد از مرگم تو سلول قلب تو
فکرشو بکن
وای خدا همین الانم بهش فکر میکنم قلبم منفجر میشه
ولی خب یک روز صبح حکمم اومد
"آزادی"
چی؟
مگه میشه؟
من از سلول قلب تو آزادم؟
دیگه جایی ندارم تو قلبت؟
من اصلا مگه جز بودن تو سلول قلب تو جای دیگه ایی دارم؟
آزادم؟
کجا برم؟
همه بهم میگن دوباره اتفاق میوفته
یکی دیگه رو میبینی
دوباره عاشق میشی
میدونم
ولی خب نمیخوام
من میخوام تا آخرین نفسم عاشق تو باشم
و مشکلیم ندارم باهاش
چون تو هم آزادی،
آزادی که عشقی به من نداشته باشی... :)
#هادی_آبی_تو
#سلول_آبی
📻 @blue_coldroom
فکر میکردم حداقل حبس ابد رو بگیرم
بهترین حکم برای من همین بود
اگه ابد و یک روز میگرفتم که دیگه مرز جنون بود
تا یک روز بعد از مرگم تو سلول قلب تو
فکرشو بکن
وای خدا همین الانم بهش فکر میکنم قلبم منفجر میشه
ولی خب یک روز صبح حکمم اومد
"آزادی"
چی؟
مگه میشه؟
من از سلول قلب تو آزادم؟
دیگه جایی ندارم تو قلبت؟
من اصلا مگه جز بودن تو سلول قلب تو جای دیگه ایی دارم؟
آزادم؟
کجا برم؟
همه بهم میگن دوباره اتفاق میوفته
یکی دیگه رو میبینی
دوباره عاشق میشی
میدونم
ولی خب نمیخوام
من میخوام تا آخرین نفسم عاشق تو باشم
و مشکلیم ندارم باهاش
چون تو هم آزادی،
آزادی که عشقی به من نداشته باشی... :)
#هادی_آبی_تو
#سلول_آبی
📻 @blue_coldroom
💔10👍2🔥2❤1🕊1
باید آدمی باشد،
که بودنش بهانه ای شود برای
دل بستن به این زندگی...
که بودنش بهانه ای شود برای
دل بستن به این زندگی...
👍8❤3🕊2💔2🔥1
امروز دیگر نتوانستم با خودم رو راست نباشم
گفتم بگذار هرچه میخواهد بشود
تو آنرا دوست داری مگر جز این چه دلیلی میتوان داشته باشد که خواه و ناخواه گاه و ناگاه به یاد یه نفر بیوفتی مگر میشود آنقدری آدم زیبا باشد که هی به خودت یاد آوری کنی اما فلانی زیباست اما و بیخیال مگر میشود فقط در دنیا یک نفر صاحب یک نام باشد و بی مانند بودن اسم آن هر دقیقه به تو یادآوری بشود از زمانی که او را شناختم دیگر آن آدم سابق نشدم چگونه با بهونه کوچکی مثه آن سمی است قلبم را از دوست داشتن او باز نگه دارم
اصلا من تلاشم را بکنم مگر قلب میفهمد
یا اصلا من تلاشم را بکنم مگر او میفهمد
عرفان داوری
📻 @blue_coldroom
گفتم بگذار هرچه میخواهد بشود
تو آنرا دوست داری مگر جز این چه دلیلی میتوان داشته باشد که خواه و ناخواه گاه و ناگاه به یاد یه نفر بیوفتی مگر میشود آنقدری آدم زیبا باشد که هی به خودت یاد آوری کنی اما فلانی زیباست اما و بیخیال مگر میشود فقط در دنیا یک نفر صاحب یک نام باشد و بی مانند بودن اسم آن هر دقیقه به تو یادآوری بشود از زمانی که او را شناختم دیگر آن آدم سابق نشدم چگونه با بهونه کوچکی مثه آن سمی است قلبم را از دوست داشتن او باز نگه دارم
اصلا من تلاشم را بکنم مگر قلب میفهمد
یا اصلا من تلاشم را بکنم مگر او میفهمد
عرفان داوری
📻 @blue_coldroom
❤3👍1🔥1💔1
میگن اردیبهشت تهشه . . .
به درک!
مگه اومدنش توفیری به حالِ ما داشت که حالا رفتنش فرقی به حالمون بکنه¿
از پشت این پنجرهی کوفتی بهارو زمستون یکیِ...
حداقل زمستونا جمشید اینهمه دمق نیست. تو صدای شجریانو دودسیگار غرق نیست. چاییای بدرنگش اینهمه تلخ نیست.
اصلا کاش همهی سال پاییز بود ولی حال جمشید خوب بود. جمشید سرکیفو کوک بود هی میزد زیر آواز دشتی میخوند از محاسن پاییز میگفتو سربهسر هم میزاشتیم...
غروبی هوا تیرهوتار شده بودو باد بود که میومد اما نه خبری از ابر بود نه بارون . . .
به جمشید گفتم: چرا نمیباره این لعنتی؟ پوسیدیم که . . .
جمشید سیگارشو با سیگار روشن کردو گفت: قهر کرده
گیج پرسیدم: با چی با کی ؟!
جمشید عمیق از سیگارش کام گرفتو به سرفه افتاد. از رو تخت جهیدم یه لیوان آب دادم دستشو غریدم: خفه کردی خودتو . . .
جمشید یه قلوپ آب خوردو گفت: نگران نباش، آخراشِ . . .
گفتم: جمشید؛ دلم پوکیده تو این خراب شده. دلم خوشِ چشمای توعه که اونم خیلیوقته مه گرفته...
جمشید حالم از رنگوروی درودیوار این اتاق بهم میخوره، حالم از بوی تعفن اینجا بهم میخوره...
بو مرگ میده، بو ناامیدی، بو دلمردگی، بو خستگی . . .
کنج این اتاق با وسط محوطه هیچفرقی نداره. همهجا یه شکل، همه یه شکلن
جمیشد دیشب دوباره خواب دلبرو دیدم، سفید پوشیده بود عین فرشتهها اومد نشست سرِشونم. میخندید، خندههاش رنگ داشت، طعم داشت، عطر داشت . . .
هیچی نگفتمو هیچی نگفت. حتی گلایه هم نکردم. نگفتم تو بیداری با چشم بازم میبینمش!
جمشید قبلنا بهار چه شکلی بود؟
جمشید سیگارشو انداخت کف اتاقو گفت: این شکلی نبود
من دوباره دراومدم که: پس چه شکلی بود؟
دلم میخواد جمشید حرف بزنه، جمشید که حرف میزنه خفقان این سلول کوفتی کمتر میشه!
جمشید دست برد سمت ضبطشو اونو برداشتو راه افتاد سمت محوطه
منم عین جوجهاردک زشت راه افتادم دنبالش
راهروی طویل حالبهمزن، از اتاقای آبیش یا صدا نمیاد یا اونقدر صدای دادوفریاد میاد که دلت میخواد کر باشیو نشنوی.
اینجا نه سکوتش عادی نه سروصداهاش...
اینجا هیچی سرجاش نیست حتی رنگا، حتی فصلا!
اینجا همهچی آبیِ.
رنگ دیوارا، رنگ لباسا، رنگ دمپاییا...
همهچی همینقدر سردِ سرد!
فقط چشمای جمشید که نگاهشون کنی یاد ظهر دریا میندازتت. داغو سوزان، گرمو تبدار . . .
دلم آبتنی کردن تو موجِ چشماشو میخواد بلکه آتیش قلبم بخوابه.
جمشید نشست رو نیمکت زیر درختو صدای شجریانو برد بالا
باز سیگار گذاشت کنج لبش
باز چشم دوخت به درخت پشت سیم خاردارا
باز خیالش شروع کرد به پرسه زدن بین شالیزار
نشستم کنارش یه نخ سیگار از پاکت سیگارش کشیدم بیرونو آتیش زدم گذاشتم کنج لبمو گفتم: جمشید اگه قبل مردن از این خرابشده خلاص شدیم منو ببر دریا، حاضرم شرط ببندم چشمای تو آبیتره . . .!
جمشید یه پک به سیگارش زدو لب از هم باز کرد که: از من گذشتو گذشتم از او ولی، با چون منی اینهمه بیمهری روا نبود . . .!
گفتو بغضشو قورت دادو اشکشو قورت دادو من اشکم سرازیر شد از آهی که از سینهی سوختش دراومد.
دماغمو بالا کشیدمو گفتم: جمشید اگه قیامتی نباشه چی؟
جمشید همونجور چشم دوخته به درخت جواب داد: به قول یارو گفتنی«گیرم که به ظالمان عذابیست الیم
زین محکمه یارب به ستمدیده چه سود؟!»
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
به درک!
مگه اومدنش توفیری به حالِ ما داشت که حالا رفتنش فرقی به حالمون بکنه¿
از پشت این پنجرهی کوفتی بهارو زمستون یکیِ...
حداقل زمستونا جمشید اینهمه دمق نیست. تو صدای شجریانو دودسیگار غرق نیست. چاییای بدرنگش اینهمه تلخ نیست.
اصلا کاش همهی سال پاییز بود ولی حال جمشید خوب بود. جمشید سرکیفو کوک بود هی میزد زیر آواز دشتی میخوند از محاسن پاییز میگفتو سربهسر هم میزاشتیم...
غروبی هوا تیرهوتار شده بودو باد بود که میومد اما نه خبری از ابر بود نه بارون . . .
به جمشید گفتم: چرا نمیباره این لعنتی؟ پوسیدیم که . . .
جمشید سیگارشو با سیگار روشن کردو گفت: قهر کرده
گیج پرسیدم: با چی با کی ؟!
جمشید عمیق از سیگارش کام گرفتو به سرفه افتاد. از رو تخت جهیدم یه لیوان آب دادم دستشو غریدم: خفه کردی خودتو . . .
جمشید یه قلوپ آب خوردو گفت: نگران نباش، آخراشِ . . .
گفتم: جمشید؛ دلم پوکیده تو این خراب شده. دلم خوشِ چشمای توعه که اونم خیلیوقته مه گرفته...
جمشید حالم از رنگوروی درودیوار این اتاق بهم میخوره، حالم از بوی تعفن اینجا بهم میخوره...
بو مرگ میده، بو ناامیدی، بو دلمردگی، بو خستگی . . .
کنج این اتاق با وسط محوطه هیچفرقی نداره. همهجا یه شکل، همه یه شکلن
جمیشد دیشب دوباره خواب دلبرو دیدم، سفید پوشیده بود عین فرشتهها اومد نشست سرِشونم. میخندید، خندههاش رنگ داشت، طعم داشت، عطر داشت . . .
هیچی نگفتمو هیچی نگفت. حتی گلایه هم نکردم. نگفتم تو بیداری با چشم بازم میبینمش!
جمشید قبلنا بهار چه شکلی بود؟
جمشید سیگارشو انداخت کف اتاقو گفت: این شکلی نبود
من دوباره دراومدم که: پس چه شکلی بود؟
دلم میخواد جمشید حرف بزنه، جمشید که حرف میزنه خفقان این سلول کوفتی کمتر میشه!
جمشید دست برد سمت ضبطشو اونو برداشتو راه افتاد سمت محوطه
منم عین جوجهاردک زشت راه افتادم دنبالش
راهروی طویل حالبهمزن، از اتاقای آبیش یا صدا نمیاد یا اونقدر صدای دادوفریاد میاد که دلت میخواد کر باشیو نشنوی.
اینجا نه سکوتش عادی نه سروصداهاش...
اینجا هیچی سرجاش نیست حتی رنگا، حتی فصلا!
اینجا همهچی آبیِ.
رنگ دیوارا، رنگ لباسا، رنگ دمپاییا...
همهچی همینقدر سردِ سرد!
فقط چشمای جمشید که نگاهشون کنی یاد ظهر دریا میندازتت. داغو سوزان، گرمو تبدار . . .
دلم آبتنی کردن تو موجِ چشماشو میخواد بلکه آتیش قلبم بخوابه.
جمشید نشست رو نیمکت زیر درختو صدای شجریانو برد بالا
باز سیگار گذاشت کنج لبش
باز چشم دوخت به درخت پشت سیم خاردارا
باز خیالش شروع کرد به پرسه زدن بین شالیزار
نشستم کنارش یه نخ سیگار از پاکت سیگارش کشیدم بیرونو آتیش زدم گذاشتم کنج لبمو گفتم: جمشید اگه قبل مردن از این خرابشده خلاص شدیم منو ببر دریا، حاضرم شرط ببندم چشمای تو آبیتره . . .!
جمشید یه پک به سیگارش زدو لب از هم باز کرد که: از من گذشتو گذشتم از او ولی، با چون منی اینهمه بیمهری روا نبود . . .!
گفتو بغضشو قورت دادو اشکشو قورت دادو من اشکم سرازیر شد از آهی که از سینهی سوختش دراومد.
دماغمو بالا کشیدمو گفتم: جمشید اگه قیامتی نباشه چی؟
جمشید همونجور چشم دوخته به درخت جواب داد: به قول یارو گفتنی«گیرم که به ظالمان عذابیست الیم
زین محکمه یارب به ستمدیده چه سود؟!»
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
💔11👍7❤1🕊1
Moradnezhad
مرادنژاد، محمود درویش
رفتی…
بیآنکه حتی نگاه آخر را به چشمانم ببخشی…
ماندم با فنجانی سرد،
عطری که جا مانده روی روسریات،
و سکوتی که شبها، به جای تو،
با من حرف میزند…
📻 @blue_coldroom
بیآنکه حتی نگاه آخر را به چشمانم ببخشی…
ماندم با فنجانی سرد،
عطری که جا مانده روی روسریات،
و سکوتی که شبها، به جای تو،
با من حرف میزند…
📻 @blue_coldroom
👍3❤2🔥2🕊2💔2
بارون میباره و من مثل خیابونهای خیس، پر از رد پای خاطراتی که نباید دوباره برگردن…
خداحافظ،
شاید یه روزی زیر همین بارون دوباره همو ببینیم،
اما حالا فقط باید رفت، حتی اگر قلبمون شکست…
#اتاق_سرد_آبی
خداحافظ،
شاید یه روزی زیر همین بارون دوباره همو ببینیم،
اما حالا فقط باید رفت، حتی اگر قلبمون شکست…
#اتاق_سرد_آبی
💔11👍7🕊2🔥1
باهام حرف بزن؛ غُصهی مانده حسابتو نخور، همیشه که اینجوری نمیمونه عزیزِ من!
باهام حرف بزن؛ انقد به اون آدمی که مسیرش از تو جدا شده فکر نکن.
باهام حرف بزن؛ از دلتنگیت بگو، از دغدغههات واسه آینده، از ترسهات بگو که شبا نمیذاره راحت بخوابی.
راجع به اون پُستی بگو که توی اِکسپلور ذخیرهش کردی تا یه روز بخریش.
راجع به ایدَهت بگو که عملی نشد، از زخمات بگو، از نگرانیهات بگو . . .
باهام حرف بزن که عادت نکنی به تنهایی، به سکوت، به جنگیدنِ با خودت!
باهام حرف بزن؛ حتی اگه دیر شده بود واسه حرف زدن.
حتی اگه دیگه برات فرقی نداشت بشه یا نشه.
آدما با حرف نزدن پیر میشن، با حرف نزدن دست از زندگی میکشن؛ ولی تو اینجوری نباش!
باهام حرف بزن که بتونی دووم بیاری . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
باهام حرف بزن؛ انقد به اون آدمی که مسیرش از تو جدا شده فکر نکن.
باهام حرف بزن؛ از دلتنگیت بگو، از دغدغههات واسه آینده، از ترسهات بگو که شبا نمیذاره راحت بخوابی.
راجع به اون پُستی بگو که توی اِکسپلور ذخیرهش کردی تا یه روز بخریش.
راجع به ایدَهت بگو که عملی نشد، از زخمات بگو، از نگرانیهات بگو . . .
باهام حرف بزن که عادت نکنی به تنهایی، به سکوت، به جنگیدنِ با خودت!
باهام حرف بزن؛ حتی اگه دیر شده بود واسه حرف زدن.
حتی اگه دیگه برات فرقی نداشت بشه یا نشه.
آدما با حرف نزدن پیر میشن، با حرف نزدن دست از زندگی میکشن؛ ولی تو اینجوری نباش!
باهام حرف بزن که بتونی دووم بیاری . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
❤9💔4🕊3👍2