خاصیت خاطرات همینه دیگه؛ که بالاخره یه جایی یقهتو میگیرن و حالیت میکنن «فراموشی» فقط یه واژهست که خودشو توی دایره لغات زندگی جا کرده.
حالیت میکنه آهنگا زورشون به بغض گلوت میرسه، که شب زورش به دلتنگیهات میرسه، حالیت میکنه توی قلبت یه زخم عمیق هست که هیچوقت قرار نیست خوب بشه.
باور کن خاطرات، با فراموش کردن در تضاده عزیز من!
نمیشه لحظههایی رو که با روحت زندگی کردی رو فراموش کنی.
نمیتونی خندههای کسی که باعث گریهت شده رو فراموش کنی.
نمیتونی چشمایی که خودتو توش دیدی رو فراموش کنی!
یعنی زورت نمیرسه . . .
در نهایت هم دست خودتو میگیری و ساکت میشینی یه گوشه از زندگیت و مثل بچهای که توی بازی راش ندادن، با دنیا قهر میکنی، با آدما، یا حتی با خودت؛
بعد زل میزنی به ردِ خاطراتی که هیچوقت قرار نیست از زندگیت پاک بشن . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
حالیت میکنه آهنگا زورشون به بغض گلوت میرسه، که شب زورش به دلتنگیهات میرسه، حالیت میکنه توی قلبت یه زخم عمیق هست که هیچوقت قرار نیست خوب بشه.
باور کن خاطرات، با فراموش کردن در تضاده عزیز من!
نمیشه لحظههایی رو که با روحت زندگی کردی رو فراموش کنی.
نمیتونی خندههای کسی که باعث گریهت شده رو فراموش کنی.
نمیتونی چشمایی که خودتو توش دیدی رو فراموش کنی!
یعنی زورت نمیرسه . . .
در نهایت هم دست خودتو میگیری و ساکت میشینی یه گوشه از زندگیت و مثل بچهای که توی بازی راش ندادن، با دنیا قهر میکنی، با آدما، یا حتی با خودت؛
بعد زل میزنی به ردِ خاطراتی که هیچوقت قرار نیست از زندگیت پاک بشن . . .
#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
💔10👍7❤2🔥2🕊2😢1
یک نفر برایم تعریف میکرد:
همکاری داشتم سربرج که حقوق میگرفت تا15روزماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذای بیرون میخورد و نیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد، موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشتم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟
باتعجب گفت: کدوم وضع!
گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!
به چشمام خیره شد وگفت: تاحالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟ با درماندگی گفتم اره... نه... نمی دونم...!!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد...
او پرسید: میدونی تا کی زنده ای ، گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه رو زندگی کنی..!!
#چارلز_لمبرت
📻 @blue_coldroom
همکاری داشتم سربرج که حقوق میگرفت تا15روزماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذای بیرون میخورد و نیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد، موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشتم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟
باتعجب گفت: کدوم وضع!
گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!
به چشمام خیره شد وگفت: تاحالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟ با درماندگی گفتم اره... نه... نمی دونم...!!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد...
او پرسید: میدونی تا کی زنده ای ، گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه رو زندگی کنی..!!
#چارلز_لمبرت
📻 @blue_coldroom
👍8🕊2❤1🔥1
تو…
تو را که دیدم،
نه انگار فقط چشمانم روشن شد…
جهان دوباره آغاز شد.
انگار خدا خودش آمد و گفت:
«نگاه کن… این همان است که برایش دعا کردی.»
آن لحظه فهمیدم،
چرا وقتی تو را آفرید،
با غروری آسمانی گفت:
«فتبارک الله، احسن الخالقین…»
تو فقط یک انسان نبودی،
تو دعای سالها گریهی من بودی…
تو همان نوری بودی که از دل شبهای بیپایان من گذشت
و صبح را، بیصدا،
در چشمهایم کاشت.
تو آمدی…
نه با صدای قدم،
بلکه با آرامش یک نسیم
که زخمهایم را بوسید
و به جای تمام آنهایی که رفتند،
ماندی.
تو را ندیدم،
تو را یافتم.
در میان هزار گمگشتهی بینام،
تو برای من،
امضای خدا روی دل بودی.
اگر کسی بپرسد عشق چیست؟
نمیگویم شعر است یا اشتیاق…
میگویم:
عشق، یعنی “تو”
وقتی “منِ شکسته” را انتخاب کردی.
تو شدی پایان تمام بیپایانیهایم،
قهرمان قصهای که هیچکس جرأت نوشتنش را نداشت…
نجاتبخش من…
فرشتهای از جنس خاک
که در چشمهایش،
بهشت آرام گرفته است.
تو، تمام دعای مادرانهی زمین بودی…
و من، مردی شدم
که برای داشتن تو
به زانو افتاد.
#مهدی_فیضی
📻 @blue_coldroom
تو را که دیدم،
نه انگار فقط چشمانم روشن شد…
جهان دوباره آغاز شد.
انگار خدا خودش آمد و گفت:
«نگاه کن… این همان است که برایش دعا کردی.»
آن لحظه فهمیدم،
چرا وقتی تو را آفرید،
با غروری آسمانی گفت:
«فتبارک الله، احسن الخالقین…»
تو فقط یک انسان نبودی،
تو دعای سالها گریهی من بودی…
تو همان نوری بودی که از دل شبهای بیپایان من گذشت
و صبح را، بیصدا،
در چشمهایم کاشت.
تو آمدی…
نه با صدای قدم،
بلکه با آرامش یک نسیم
که زخمهایم را بوسید
و به جای تمام آنهایی که رفتند،
ماندی.
تو را ندیدم،
تو را یافتم.
در میان هزار گمگشتهی بینام،
تو برای من،
امضای خدا روی دل بودی.
اگر کسی بپرسد عشق چیست؟
نمیگویم شعر است یا اشتیاق…
میگویم:
عشق، یعنی “تو”
وقتی “منِ شکسته” را انتخاب کردی.
تو شدی پایان تمام بیپایانیهایم،
قهرمان قصهای که هیچکس جرأت نوشتنش را نداشت…
نجاتبخش من…
فرشتهای از جنس خاک
که در چشمهایش،
بهشت آرام گرفته است.
تو، تمام دعای مادرانهی زمین بودی…
و من، مردی شدم
که برای داشتن تو
به زانو افتاد.
#مهدی_فیضی
📻 @blue_coldroom
❤7👍4🕊2💔2
من آخرینم برسر راهت... آخرینبهار، آخرین برف، آخرین نبرد برای نمردن.
- پل الوار
- پل الوار
💔11🕊4❤1👍1🔥1
پسرک جوانی بودم
خام بودم ...
میخواستم با تو
مرد شوم
پخته شوم ...
اما تو نبودی !
پسرِ پیری شدم
سوختم ! 💔
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
خام بودم ...
میخواستم با تو
مرد شوم
پخته شوم ...
اما تو نبودی !
پسرِ پیری شدم
سوختم ! 💔
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
💔20👍3🕊2🔥1
نه در جانم،
نه در چشمم،
نه در حوالیِ بودنِ ما ـ
او ـ
ممتنعالوجودِ بالذاتِ بیجهتِ بیصدا ـ
نه ممکن،
نه واجب،
نه غایب،
نه آن که بیاید اگر که نخواهی
نه آن که نخواهد اگر که بیاید
در سایهی هر نشدن،
جای خالیاش
میدرخشد
من او را ندیدم
که در هیچ کجا
نبود و
پُر بود از هر کجا
#بنیار
📻 @blue_coldroom
نه در چشمم،
نه در حوالیِ بودنِ ما ـ
او ـ
ممتنعالوجودِ بالذاتِ بیجهتِ بیصدا ـ
نه ممکن،
نه واجب،
نه غایب،
نه آن که بیاید اگر که نخواهی
نه آن که نخواهد اگر که بیاید
در سایهی هر نشدن،
جای خالیاش
میدرخشد
من او را ندیدم
که در هیچ کجا
نبود و
پُر بود از هر کجا
#بنیار
📻 @blue_coldroom
💔5👍4🕊3🔥2
من فرار کردم که همه چیز درست شود نمیدانستم آن افسونگر با چشمان زیبا ودل فریب مرا به قعر چاهی میبرد که همیشه به خودم افتخار می کردم دچار چنین اشتباهی نمی شوم
خسته ام می فهمی خسته ...از خودم از حالم از خودم بدم میآید که چگونه فریب خوردم
قلبم سیاه شده
از او متنفر شدم از صبوری ام سواستفاده کرد ولی من به او متعهد بودم ونباید دلم را به روی کسی دیگر باز می کردم
حال که از او دورم و ممکن است دیگر هرگز نبینمش ولی او جز یک افسونگر باسیاست دلفریب نبود
کاش بعضی اتفاق ها هرگز نمی افتادند
کاش اینقدر زود اعتماد نمیکردم
کاش در چشمانش آخ لبخندش ... مبهوت نمیشدم
کاش شب تموم شه
کاش خدا دوباره باهام حرف بزنه
دل من پاک بود او بود وخدا با اینکه ازش متنفر بودم ولی با خود عهد کرده بودم هرگز دلم را به وسوسه های دور و نزدیک نبازم وباختم والان دیگر از همه از خودم بدم میاد
من نباید میلرزیدم
نباید میلغزیدم
اشتباه کن ولی نه هر اشتباهی بعضی اشتباهات تاوان سختی دارند وتاوانشانروحت را نشانه میگیرند
.از طرف یک انسان دل مرده.
📻 @blue_coldroom
خسته ام می فهمی خسته ...از خودم از حالم از خودم بدم میآید که چگونه فریب خوردم
قلبم سیاه شده
از او متنفر شدم از صبوری ام سواستفاده کرد ولی من به او متعهد بودم ونباید دلم را به روی کسی دیگر باز می کردم
حال که از او دورم و ممکن است دیگر هرگز نبینمش ولی او جز یک افسونگر باسیاست دلفریب نبود
کاش بعضی اتفاق ها هرگز نمی افتادند
کاش اینقدر زود اعتماد نمیکردم
کاش در چشمانش آخ لبخندش ... مبهوت نمیشدم
کاش شب تموم شه
کاش خدا دوباره باهام حرف بزنه
دل من پاک بود او بود وخدا با اینکه ازش متنفر بودم ولی با خود عهد کرده بودم هرگز دلم را به وسوسه های دور و نزدیک نبازم وباختم والان دیگر از همه از خودم بدم میاد
من نباید میلرزیدم
نباید میلغزیدم
اشتباه کن ولی نه هر اشتباهی بعضی اشتباهات تاوان سختی دارند وتاوانشانروحت را نشانه میگیرند
.از طرف یک انسان دل مرده.
📻 @blue_coldroom
💔8❤3😢3🕊3👍2
﮼اتاقسردآبی ﮼ pinned «من فرار کردم که همه چیز درست شود نمیدانستم آن افسونگر با چشمان زیبا ودل فریب مرا به قعر چاهی میبرد که همیشه به خودم افتخار می کردم دچار چنین اشتباهی نمی شوم خسته ام می فهمی خسته ...از خودم از حالم از خودم بدم میآید که چگونه فریب خوردم قلبم سیاه شده از…»
روز اول
ساعت ۵:۴۷ صبح
بیدار شدم…
شبیه کشتیِ شکستهای که در سکوتِ دریا گیر کرده باشد.
کابوس نبود، واقعیت بود.
و چه واقعیتی تلختر از نبودنت؟
همهچیز تمام شده بود.
نه با فریاد، نه با درد ، فقط با یک “سکوت”.
و در آن سکوت، انگار کل دنیا فرو ریخته بود.
دستم رفت سمت گوشی،
آخرین عادتِ مانده از تو.
اما صدایی آرام، شبیه کسی که از زخمهای قدیمی خسته شده باشد، گفت:
«دیگر کافیست…»
میدانستم عقل درست میگوید،
اما دل، مثل کودکی جا مانده در ایستگاه، هنوز دنبال دستهایت میگشت.
نفسم سنگین بود،
پوستم خیسِ عرق،
و قلبم چنان میکوبید که انگار میخواست خودش را از این قفس سینه بیرون بکشد.
میگویند پشتِ مسافر باید آب ریخت تا به سلامت برود.
اما من،
من فقط اشک دارم،
اشکی که نمیریزد برای برگشت،
میریزد برای نبودنت.
به سلامت، بیمن.
#مهدی_فیضی
#سال_بی_نفس
📻 @blue_coldroom
ساعت ۵:۴۷ صبح
بیدار شدم…
شبیه کشتیِ شکستهای که در سکوتِ دریا گیر کرده باشد.
کابوس نبود، واقعیت بود.
و چه واقعیتی تلختر از نبودنت؟
همهچیز تمام شده بود.
نه با فریاد، نه با درد ، فقط با یک “سکوت”.
و در آن سکوت، انگار کل دنیا فرو ریخته بود.
دستم رفت سمت گوشی،
آخرین عادتِ مانده از تو.
اما صدایی آرام، شبیه کسی که از زخمهای قدیمی خسته شده باشد، گفت:
«دیگر کافیست…»
میدانستم عقل درست میگوید،
اما دل، مثل کودکی جا مانده در ایستگاه، هنوز دنبال دستهایت میگشت.
نفسم سنگین بود،
پوستم خیسِ عرق،
و قلبم چنان میکوبید که انگار میخواست خودش را از این قفس سینه بیرون بکشد.
میگویند پشتِ مسافر باید آب ریخت تا به سلامت برود.
اما من،
من فقط اشک دارم،
اشکی که نمیریزد برای برگشت،
میریزد برای نبودنت.
به سلامت، بیمن.
#مهدی_فیضی
#سال_بی_نفس
📻 @blue_coldroom
❤7👍6💔5🔥3😢3🕊1
#غزل
باشد ولت کردم خیالت تخت
دیگر به دنبالت نمیگردم
یک عمر آواره برای تو...
بودم که حالا با خودم سردم
دنیا اگر با من کمی میساخت
حالا کنارت قصه میگفتم
با استکان چایی کنار تو
از دختری افسانه میگفتم
رفتی ولی یادت برای من
مانند یک رویای شیرین است
حتی اگر با من نباشی هم
دنیای من با عشق رنگین است
تو کهکشان بودی ولی من نه
من یک ستاره در مدار تو
دورت که میگردم نمیدانی
مانند صیدم در شکار تو
از خاطرات کودکیهایم
هربار با تو زندگی کردم
از اولش قصد تو رفتن بود
با آن همه من سادگی کردم
با اینکه مدتها رها کردی
رفتی، به پایت همچنان ماندم
گرچه کنارم نیستی اما
به یاد تو در هر زمان ماندم
حالا به جایی من رسیدم که
حتی خودم را هم نمیفهمم
از عشق میگویی و زیبایی
اما فقط دردش شده سهمم
دلتنگ تو هستم و دلتنگی
حتی مرا یک دم نمیماند
با اینکه میگویم فراموشی
اما دلم با من نمیخواند
از دست رفتم، زخمهایم را
با کام آغوشت مداوا کن
با من بمان و اندکی لطفا
در زجر دادنها مدارا کن
#معصومه_کریمی
📻 @blue_coldroom
باشد ولت کردم خیالت تخت
دیگر به دنبالت نمیگردم
یک عمر آواره برای تو...
بودم که حالا با خودم سردم
دنیا اگر با من کمی میساخت
حالا کنارت قصه میگفتم
با استکان چایی کنار تو
از دختری افسانه میگفتم
رفتی ولی یادت برای من
مانند یک رویای شیرین است
حتی اگر با من نباشی هم
دنیای من با عشق رنگین است
تو کهکشان بودی ولی من نه
من یک ستاره در مدار تو
دورت که میگردم نمیدانی
مانند صیدم در شکار تو
از خاطرات کودکیهایم
هربار با تو زندگی کردم
از اولش قصد تو رفتن بود
با آن همه من سادگی کردم
با اینکه مدتها رها کردی
رفتی، به پایت همچنان ماندم
گرچه کنارم نیستی اما
به یاد تو در هر زمان ماندم
حالا به جایی من رسیدم که
حتی خودم را هم نمیفهمم
از عشق میگویی و زیبایی
اما فقط دردش شده سهمم
دلتنگ تو هستم و دلتنگی
حتی مرا یک دم نمیماند
با اینکه میگویم فراموشی
اما دلم با من نمیخواند
از دست رفتم، زخمهایم را
با کام آغوشت مداوا کن
با من بمان و اندکی لطفا
در زجر دادنها مدارا کن
#معصومه_کریمی
📻 @blue_coldroom
💔7🕊4❤1👍1
شما چطوری میگید بزرگ شدید ؟؟؟
راستش ،
ما هنوز بزرگ نشدیم ...
یعنی بزرگ شدیم هاااا ،
ولی خب نمیتونیم باور کنیم .
یعنی هر کاری میکنیم که قبول کنیم که باید زندگی کرد و اسیرِ روزمرگی شد ، تو کَتِمون نمیره ...
ما پیر شدیم ولی
بزرگ نشدیم ...!
یه چیزی رو جا گذاشتیم تو بچهگیمون ..
یه چیزی مثل تفریح ،
خنده ،
گریهی از روی شادی ،
دوست داشتن ،
دوستداشته شدن
و خیلی چیزای دیگه که تا تجربهش نکنیم نمیتونیم قبول کنیم که عمرمون گذشته ...!
مگه میشه از کودکی یهویی رفت تو کهنسالی ؟؟؟؟
درسته ... نمیشه ...
نمیشه ولی ما انجامش دادیم ...
حرف آخرم رو بزنم و برم :
ما
استادِ
انجام دادنِ
نشدنیترین کارهای پَستِ دنیاییم ..!
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
راستش ،
ما هنوز بزرگ نشدیم ...
یعنی بزرگ شدیم هاااا ،
ولی خب نمیتونیم باور کنیم .
یعنی هر کاری میکنیم که قبول کنیم که باید زندگی کرد و اسیرِ روزمرگی شد ، تو کَتِمون نمیره ...
ما پیر شدیم ولی
بزرگ نشدیم ...!
یه چیزی رو جا گذاشتیم تو بچهگیمون ..
یه چیزی مثل تفریح ،
خنده ،
گریهی از روی شادی ،
دوست داشتن ،
دوستداشته شدن
و خیلی چیزای دیگه که تا تجربهش نکنیم نمیتونیم قبول کنیم که عمرمون گذشته ...!
مگه میشه از کودکی یهویی رفت تو کهنسالی ؟؟؟؟
درسته ... نمیشه ...
نمیشه ولی ما انجامش دادیم ...
حرف آخرم رو بزنم و برم :
ما
استادِ
انجام دادنِ
نشدنیترین کارهای پَستِ دنیاییم ..!
#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
👍9❤7😢4🕊1
سیگار رو از پاکت درآوردیم گفتیم: ببین باس بری!
گفت کجا؟؟
درست میگفت... اَدا بچه بالا شهریا رو واسش در آوردیم که بفهمه تغییر کردیم... نکرده بودیم... اگه هم یه نمه تغییر بوده پس رفت بوده... به جون کبری که میخوام دنیاش نباشه، داریم مثل خر تو مشکلات دست وپا میزنیم... هی تو دلمون گفتیم بیا و یکم نازم رو بکش... به سیبیل و هیکل و تریلی نیگا نکن...بیا و یکم عاطفه خرج این هیبت کن... دِ لامصب تو این سی و عندی سال حق نداریم دلخور بشیم؟؟...البت که نگفتیم اینا رو بش.
گُفت کجا؟؟
گفتیم باس بری...بری یه جای دور
دود رو نگه داشتیم تو حلق که رگ گلو بزنه بیرون ببینه تاثیر رو...دید؟؟ نه...ندید.
نفسش رو آروم داد بیرون، پائین رونیگاه کرد و چشماش رومعصوم ... به پهلو تکیه داد به دیفار و گفت: بدون شما ؟؟
اصلا تموم شد به مولا....همین دوکلمه من روخَر کرد....اَسبتم به مولا کبری... دیدی گفتیم اگه بخوای میتونی؟؟...تازه یه ذره روکردی ازهنرات رو... ما ضعیف النفسیم با یه کلمه ناز کشیدن کار روتموم میکنیم... بقیه تا قهر پیش میرن... بهتر، دل سنگ میخواست اِدامه دادن این ناز ونازکشی...شهلا و جمیله و مَهپاره هتل اِینتنشنال باس جلو پات لُنگ بندازن حَضرت عباسی.
خواستیم فضا رو فیلمی کنیم، گفتیم:
ما رومیگی؟؟ نوچ...نمیشه... ما باس بزنیم تو سر دنده تا که یکقرون بشه دو قرون بتونیم سرماه یه لقمه نون بزاریم سَر سفره سَق بزنیم...شما باس بری سفر... دِلت تنگه؟؟ به بقال و چقال و شَهین ومَهین و دسته تَبَرزین گفتی پوسیدی تو این خونه؟؟ خب برو...بلیط اتوبوس نخواستی قطار میگیرم میفرستمت شابدول عظیم...نَفس تازه کردی... دِلت که تنگید... نُمره مارو بگیر خودم با تریلی میام استقبال.
چادر گُل گُل سفیدش رو انداخت رو شونش و گفت: بدون یار؟؟ به قول خودتون نوچ.
آقای نویسنده گفته بودم اَسبشم یا حشو صورت میگیره؟؟
گفته نگفته پریدیم آرژانتین دوتا بلیط بگیریم، یکم ریش سه روزه رو خاروندیم...گفتیم کجا بریم؟؟ کجا نریم؟؟ یکی تو دلمون گفت مگه هر وقت حاجت داری باس بری پابوس آقا؟؟ یه بارم واسه عرض اِرادت برو.
نویسنده جان تو راه مَشهدیم، این کُره خَر، راننده رو میگم، از بس میندازه تو چاله چوله که مهرههای کَمرم مثل شیر کاکائو قاطی هم شدن؛
اِلتماس دعا و مُلتمسین دعاهم چشم به یادت هستیم.
بوس به کلهات.
هوشنگ_دیلاق
#محمد_طه_عسگری
#هوشنگ_دیلاق
📻 @blue_coldroom
گفت کجا؟؟
درست میگفت... اَدا بچه بالا شهریا رو واسش در آوردیم که بفهمه تغییر کردیم... نکرده بودیم... اگه هم یه نمه تغییر بوده پس رفت بوده... به جون کبری که میخوام دنیاش نباشه، داریم مثل خر تو مشکلات دست وپا میزنیم... هی تو دلمون گفتیم بیا و یکم نازم رو بکش... به سیبیل و هیکل و تریلی نیگا نکن...بیا و یکم عاطفه خرج این هیبت کن... دِ لامصب تو این سی و عندی سال حق نداریم دلخور بشیم؟؟...البت که نگفتیم اینا رو بش.
گُفت کجا؟؟
گفتیم باس بری...بری یه جای دور
دود رو نگه داشتیم تو حلق که رگ گلو بزنه بیرون ببینه تاثیر رو...دید؟؟ نه...ندید.
نفسش رو آروم داد بیرون، پائین رونیگاه کرد و چشماش رومعصوم ... به پهلو تکیه داد به دیفار و گفت: بدون شما ؟؟
اصلا تموم شد به مولا....همین دوکلمه من روخَر کرد....اَسبتم به مولا کبری... دیدی گفتیم اگه بخوای میتونی؟؟...تازه یه ذره روکردی ازهنرات رو... ما ضعیف النفسیم با یه کلمه ناز کشیدن کار روتموم میکنیم... بقیه تا قهر پیش میرن... بهتر، دل سنگ میخواست اِدامه دادن این ناز ونازکشی...شهلا و جمیله و مَهپاره هتل اِینتنشنال باس جلو پات لُنگ بندازن حَضرت عباسی.
خواستیم فضا رو فیلمی کنیم، گفتیم:
ما رومیگی؟؟ نوچ...نمیشه... ما باس بزنیم تو سر دنده تا که یکقرون بشه دو قرون بتونیم سرماه یه لقمه نون بزاریم سَر سفره سَق بزنیم...شما باس بری سفر... دِلت تنگه؟؟ به بقال و چقال و شَهین ومَهین و دسته تَبَرزین گفتی پوسیدی تو این خونه؟؟ خب برو...بلیط اتوبوس نخواستی قطار میگیرم میفرستمت شابدول عظیم...نَفس تازه کردی... دِلت که تنگید... نُمره مارو بگیر خودم با تریلی میام استقبال.
چادر گُل گُل سفیدش رو انداخت رو شونش و گفت: بدون یار؟؟ به قول خودتون نوچ.
آقای نویسنده گفته بودم اَسبشم یا حشو صورت میگیره؟؟
گفته نگفته پریدیم آرژانتین دوتا بلیط بگیریم، یکم ریش سه روزه رو خاروندیم...گفتیم کجا بریم؟؟ کجا نریم؟؟ یکی تو دلمون گفت مگه هر وقت حاجت داری باس بری پابوس آقا؟؟ یه بارم واسه عرض اِرادت برو.
نویسنده جان تو راه مَشهدیم، این کُره خَر، راننده رو میگم، از بس میندازه تو چاله چوله که مهرههای کَمرم مثل شیر کاکائو قاطی هم شدن؛
اِلتماس دعا و مُلتمسین دعاهم چشم به یادت هستیم.
بوس به کلهات.
هوشنگ_دیلاق
#محمد_طه_عسگری
#هوشنگ_دیلاق
📻 @blue_coldroom
❤13👍1
ساعت شنی…
داشتم به ساعت شنی روی میزم نگاه میکردم. یه طرفش خالی میشه و طرف دیگه پُر. این چرخه همیشه ادامه داره، بیکم و کاست.
اما آدما اینطوری نیستن…
وقتی یکی بهشون میگه «دوستت دارم»، مثل ساعت شنی، از احساسات اون آدم پُر میشن، ولی حتی یه ذرهشو برنمیگردونن.
میرن و یه جای دیگه خرجش میکنن…
آدم شنی زندگیتو درست انتخاب کن.
کسی که وقتی بهش احساس میدی، اونم تو رو پُر کنه، نه خالی.
وگرنه یه روزی کاسهی صبرت تموم میشه.
میمونی با یه خودِ جدید…
با یه مشت احساسِ از دسترفته…
که نمیدونی باهاش چیکار کنی.
#مهدی_فیضی
📻 @blue_coldroom
داشتم به ساعت شنی روی میزم نگاه میکردم. یه طرفش خالی میشه و طرف دیگه پُر. این چرخه همیشه ادامه داره، بیکم و کاست.
اما آدما اینطوری نیستن…
وقتی یکی بهشون میگه «دوستت دارم»، مثل ساعت شنی، از احساسات اون آدم پُر میشن، ولی حتی یه ذرهشو برنمیگردونن.
میرن و یه جای دیگه خرجش میکنن…
آدم شنی زندگیتو درست انتخاب کن.
کسی که وقتی بهش احساس میدی، اونم تو رو پُر کنه، نه خالی.
وگرنه یه روزی کاسهی صبرت تموم میشه.
میمونی با یه خودِ جدید…
با یه مشت احساسِ از دسترفته…
که نمیدونی باهاش چیکار کنی.
#مهدی_فیضی
📻 @blue_coldroom
👍9❤6😢2
تنِ من در پیراهنِ تو
دستهای تو جا خوش کرده بر تنِ من
لبهایمان غرق بوسه
ماه وسط آسمان دراز کشیده زیر لحاف ابر
پیچک سرخوش از عشقبازی خاک قد کشیده تا پنجره
گربهی پیر مست از دیدن زدن رقص موریانهها خواب سکس میبیند با گربهی ملوس همسایه
باد پرده را میدرد
من تنم را به تنت می فشارم
تو محکمتر به آغوش میکشیم
پیراهنت به من میآید اما تنت بیشتر
پیراهنت مرز بین عشق و حیاست
پیراهنت پیرتر از آن است که بر تنم دوام بیاورد
بوسهات گلوله است
و چه سیبلی بهتر از سیبک گلوی من تا دریده شود به تیغ عشق
عشق آتش است
من هیزم میشوم که زبانه بکشد
تا از خاکسترمان ققنوسی متولد شود
پیچک روی دیوار شاخههای جوانش را به تنگ شراب روی میز رسانده
ظرف شیرِ چپه شده چرتِ شیرین گربهی پیر را پاره کرده
ماه بیشتر خزیده زیر پتوی ابر سیاه
شب است شبیه موهای سیاه من
و روز پیراهن سفید توست که پاره میشود تا خورشید به سیارهی دیگری کوچ کند
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
دستهای تو جا خوش کرده بر تنِ من
لبهایمان غرق بوسه
ماه وسط آسمان دراز کشیده زیر لحاف ابر
پیچک سرخوش از عشقبازی خاک قد کشیده تا پنجره
گربهی پیر مست از دیدن زدن رقص موریانهها خواب سکس میبیند با گربهی ملوس همسایه
باد پرده را میدرد
من تنم را به تنت می فشارم
تو محکمتر به آغوش میکشیم
پیراهنت به من میآید اما تنت بیشتر
پیراهنت مرز بین عشق و حیاست
پیراهنت پیرتر از آن است که بر تنم دوام بیاورد
بوسهات گلوله است
و چه سیبلی بهتر از سیبک گلوی من تا دریده شود به تیغ عشق
عشق آتش است
من هیزم میشوم که زبانه بکشد
تا از خاکسترمان ققنوسی متولد شود
پیچک روی دیوار شاخههای جوانش را به تنگ شراب روی میز رسانده
ظرف شیرِ چپه شده چرتِ شیرین گربهی پیر را پاره کرده
ماه بیشتر خزیده زیر پتوی ابر سیاه
شب است شبیه موهای سیاه من
و روز پیراهن سفید توست که پاره میشود تا خورشید به سیارهی دیگری کوچ کند
#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
❤8👍7🔥1