Telegram Web Link

ذهن،
باغ‌ِ هراس‌هایِ پوسیده
انتظار نرود
به بوسیدنِ بهار از لب‌‌ِ من



#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom
4💔3🕊2
از دخترای موکوتاه بدِش میومد. میگُفت باید بذاری موهات بلندشَن. دختری که مو ندارِه رو وقتی بغَل ميکُنی یه چیزی کَم داره یه چیزی که آرامِشه آغوشِشو صَدبرابر کُنه. ولی من عاشقِ مویِ کوتاه بودم خودَمو که جلویِ آینه میدیدَم لذَت میبردَم ..
اما خُب اون دوست نَداشت منَم غلَط میکردم دوست داشتِه باشم. میگفت خوشَم نمیاد گوشِتو از روسَریت میذاری بیرون. این مسخره بازیا چیِه ، شما دختَرا هر روز یِه چیزُو مُد میکنین. اخه وقتی یه گوشَمو از روسری میذاشتَم بیرون بهتَر قربون صدقِه‌هاشو میشنیدَم ، ولی کمتَر. گوشَمو گذاشتَم زیرِه روسَریم قربون صدقه‌هاش بیشتر شُداا ولی من کَمتر میشنیدَم. شدم همونی که اون میخواست. همونی که اون ساختِه بود. ولی کیفیَت نداشتم. "همَش یه چیزی میلَنگید". همیشه یه چیزی بود که یادَم رفته بود دوست نداره و انجامِش میدادم. همش یه چیزی بود که دوست داشتَم و دوست نَداشت.
نمیگم دوستَم نداشت. خیلیَم دوستم داشت ولی قبولَم نمیکَرد.
میدونی " آدما باید کَسی که دوستش دارنُو قبول کنَن تا بتونَن کنارِه هم باشَن". دوست داشتنِه خالی فایدِه ندارِه. اونَم یکی رو میخواست که لازِم نباشه بازسازیش کُنه و آستین بالا بزَنه واسه تعمیر کردنِش. آره اون رفت ..
اتفاقا چَند روز پیش باهم دیدمِشون .. خیلی بهَم میومدن .همونی بود که میخواست. روسریشو درست انداختِه بود رو سرِش موهاشَم بلندِ بلند بود معلوم بود آرامشه آغوشِش خیلی بیشتر از آغوشِ منه ..خوشحال بود .. از چشماش میخوندَم ..
ولی من دیگه من نیستَم .. شدَم یه دختری که موهاشُو هر روز صبح تار به تار میبوسِه و شونِه میکنه . هیچوقتَم گوشِشو از روسریش نمیذاره بیرون و دنبالِه چیزایِ مسخره‌ای که دخترا مُد میکنَن نیست. ولی دِلش .. دلش واسه خودش خیلی تنگ شده ..واسه خودِ قدیمیش ..
وقتی آدمارو تعمیر میکنید همیشه یه قطعَشون اضافه میاد ..
"دلشون" ..
" این همون چیزیه که همیشه میلنگه! "

#جمعه
📻 @blue_coldroom
💔4212😢5🕊3👍1
گفت : فراموشم کن ... !

گفتم : با خاطراتت چیکار کنم ؟
گفت : اوناهم فراموش کن !

گفتم : من فراموش میکنم ولی
اگه فلان آهنگ رو یجا شنیدم چی ؟
اگه کسی مثل تو خندید چی ... ؟
اگه اسمت رو جایی شنیدم چی ... ؟
اگه برگای پاییزی زیر پام خش خش کردن چی ... ؟
اگه بوی عطری که همیشه میزدی به مشامم رسید چی ... ؟
اگه کسی روی اسمم میم مالکیت گذاشت چی ... ؟
اگه حواسم نبود و اون لباسی که تو دوست داشتی پوشیدم چی ... و
اگه ...
گفتم :
حالا من به درک ،
ولی تو چیکار میکنی با خاطرات ؟
چطوری میخوای فراموششون کنی که اگه جایی اسم منو شنیدی برنگردی‌ ... ؟
یعنی اگه کسی بعد اسمت (جان) گذاشت ،
یاد من نمیفتی ؟
یعنی اگه قربون صدقه‌ت بره ، یاد من نمیفتی ؟

چیزی نگفت ...
چیزی نداشت که بگه ...
رفت ...
مثل همیشه ... !

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
💔221👍1
مرا در داستانی تبعید کنید که حاکمش فکری به حال رعیتش بکند و هیچ جلادی تیغ از سر بی گناه نبرد و واژهای شاعر دیگر بوی رفتن ندهد مرا به خرابه ابادی بغیر از زمین سرخ تبعید کنید..

(مهرداد/امامی)
📻 @blue_coldroom
14🕊4👍1
راستشو بخوای ازت میترسم
یادته عکس بچگیامو برات فرستادم؟
گفتم اونه که عاشقت شده؟
تو به من آسیبی نزدی من حالم خوبه
فقط قلب اونو شکستی و رهاش کردی
اشکالیم نداره ها
فدای سرت عزیزم آخه دست توام نبود
من خودم کنارشم
من فقط میترسم
چون میبینم اون هنوزم برای تو بال بال میزنه
هنوزم دوستت داره
میترسم
میترسم از راه برسی و دوباره بشکنیش
میترسم کم کم دیگه نتونه ادامه بده...
#هادی_آبی_تو
📻 @blue_coldroom
💔84🕊2👍1
ما شَبونه پیر میشیم !
دقیقا توی همون شبایی که بغض داره خفمون میکنه ...
همون موقع‌هایی که درد اَمون‌ِمون رو میبره  ولی اجازه نداریم داد بزنیم و گریه کنیم !

آره ، دقیقا همون جا یک سال پیر میشیم .

در حقیقت
ما هرسال ، ۳۶۵ سال پیر میشیم نَ یک سال ... !

واقعیت اینه که ما
هیچ‌وقت نمیتونیم سنِ کسی رو حدس بزنیم ،
چون
ما تو شب‌های پُر دردشون نبودیم !

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
16👍5😢2🕊2💔1
خیر باشد این صبح 🌱
21👍1💔1
روز چهارم
ساعت ۹:۴۴ شب

چهار روز گذشته…
و حالا تازه اطرافیانم دارند نبودنت را حس می‌کنند.
نه موهایم سپید شده، نه چهره‌ام شکسته.
اما چیزی در درونم، آرام و بی‌صدا فروریخته است.

من فرزند این عصر نیستم.
از نسلی نمی‌آیم که “اگر نشد، یکی دیگر” را شعار خود بداند.
نه دل به روابط سطحی بسته‌ام،
نه تن به هوس‌های آنی داده‌ام.
نه شبیه مردانی‌ام که چشم در پی معصومیت دختران نوجوان دارند،
و نه همچون زنانی که در سایه‌ی تنهایی،
به بازی‌های بی‌ریشه‌ی عاطفی دل خوش کرده‌اند.

«تعهد» در فرهنگ امروز، واژه‌ای غریب است؛
یا فراموش شده،
یا در گرداب لذت‌طلبی بی‌هدف، دفن.

من به نسلی تعلق دارم
که “نمک خوردن و نمکدان نشکستن” را یاد گرفته بود؛
به نسلی که حرمت را هنوز “حرم” می‌دانست.

امروز، در خانه‌ها صداهایی هست،
اما پدر و مادرها خاموش‌اند؛
نه از کم‌حرفی، که از بی‌قدری.
و این، درد کمی نیست.

من به اصولم وفادارم؛
به آنچه شاید در چشم دیگران، دمده و کهنه و بی‌فایده باشد.
اما برای من، هنوز “اصالت” است.

تنهایی‌ام را در آغوش موقت غریبه‌ها پنهان نمی‌کنم.
دنبال دلگرمی‌های ساعتی نمی‌گردم.
اهل بازی نیستم؛ نه با دل دیگران، نه با روح خودم.

من غریبه‌ام در این جهان.
نه جانم، نه نگاهم،
هیچ‌کدام به این فرهنگ تعلق ندارد.


#مهدی_فیضی

#سال_بی‌نفس

📻 @blue_coldroom
15🕊4💔3👍1🔥1
نمیدونم وقتی بعد از یک سال دیدمت باید چی بگم…
بگم به خونت خوش اومدی؟ یا کنارت بشینم و بگم نمیخواد حرف بزنی فقط گریه کن.
یا وقتی داری گریه میکنی بگم من طاقت دیدن گریه‌های تورو ندارم اخه مرد که گریه نمیکنه…
بعد خودم بلند بلند بخندم، انقدر بخندم که گریم بگیره و سرمو بذارم رو شونت تا باهم گریه کنیم.
انقدر گریه کنیم که همونجوری خوابمون ببره و فارغ از این دنیا و بدیاش خواب ببینیم، خواب ببینیم همه چی خوبه و داریم از ته دل میخندیم.

همه جمع شدیم خونه مامان اما ساعت دوازده شده و هنوز نیومدی. دست همه بند سفره و سیخ کباب بود و قرار شد من بهت زنگ بزنم. بازم خواب مونده بودی. د اخه مرد حسابی مجبورت کردن تا بوق سحر بیدار بمونی؟
گفتی قطع کن برسونم خودمو، به عشق کباب زود اومدی. تا رسیدی گفتی؛ بدون من که شروع نکردین؟

توپ رفته بود تو حیاط مدرسه و بعد کلی کلنجار رفتن با همدیگه قرار شد تو بری سراغ اون سرایدار اخمو و کله تاسی که تا مارو میدید یه چین به چینای پیشونیش اضافه میشد. رو ترش میکردی، باید نازتو میخریدیم. باید دروازه خوبه رو میدادیم بهت که چپ چپ نگاهمون نکنی.

از اون روزا چندسالی میگذره و دیگه مردی شدی واسه خودت. باید زن بستونیمت و به قول خودت؛ خودمونو نقاشی کنیم و یه لباس خوشگل تن بزنیم و بیایم تو مجلس عروسیت برقصیم. بعدش دست تورو بگیریم ببریم وسط. ولی تو که رقصیدن بلد نیستی!
صحنه‌ی تاریکیه. بوی خون میاد…

دعوامون شده بود و تو خونه از تو میگفتم و مامان مدام میگفت ولش کن. تو چه میدونی از وضعیت این بچه؟ اونجا بود که فهمیدم تصادف کردی و فاصلت تا مرگ به اندازه تعداد مژه‌های سفیدمه که اخیرا تو آینه دیدمشون. ترسیدم! ترسیدم که نکنه دیگه زنگ نزنی و بوی عطرت زودتر از خودت نیاد تو خونه. ترسیدم که نباشی… نبینمت.
ترسیدم که نکنه دیگه صداتو نشنوم. نکنه دیگه صدای خندیدنات نپیچه تو خونه..

تو بگو! بگو که با بودن و نبودنت چیکار کنم. الان که داری برمیگردی چجوری باهات حرف بزنم که مبادا یهو از این زندگی خسته شی و یه شب بری ته یکی از دره‌های کدیر و آب‌پری. بگو چیکار کنم که مرهم دردات بشم نه آینه ی دق دردات.
بگو چیکار کنم که دوباره بخندی، دوباره صداتو بندازی تو سرت و بگی باز کی شیشه آب خنک منو برداشته؟ بعدشم هممون بخندیم و بگیم ما.
بگو. بگو چیکار کنم که حالت خوب باشه و دیگه سیاه تن نکنی.
تو بگو…
#پریا‌_احمدی
📻 @blue_coldroom
🕊32👍2
اما همین کافی بود، همین که می‌دانستم؛ تنم درد تنت را دارد! نه میل تنت را...

-نامه ها، فروغ فرخزاد
📻 @blue_coldroom
💔216🕊2👍1😢1
گفت : خدا هرکس را خواست بزرگ کند، قبلش بی اندازه به او رنج داد و او را شکست و او را گریاند و او را ناامید کرد. درست می‌گفت! بزرگ‌ترین موفقیت‌های جهانم را بعد از گریه‌های طولانی و ضربه‌های عمیق و رنج‌های طاقت‌فرسا به دست آوردم. اینجوری بود که من از درد گمان می‌کردم کمرم شکسته، اما این درد، شکافی بود که از آن بال‌های پروازم جوانه زده‌بود! من بلند شدم و اوج گرفتم، درست همان‌جا که زانو زده‌بودم و تا حد مرگ می‌گریستم... من به دست آوردم، همانجا که گمان می‌کردم از دست داده‌‌ام! و به دست‌نیافتنی‌ترین و ارزشمندترین مقصدهای ممکن رسیدم، درست همان‌جایی که بدون نقشه به راه افتاده‌بودم و مسیر را گم کرده‌بودم...
نگران شکست‌ها و بدخواهی و آزارِ آدم‌ها نباش و پناه ببر که خداوندی که همیشه به موقع از راه می‌رسد و برای تو جبران می‌کند...

#نرگس_صرافیان_طوفان

📻 @blue_coldroom
21💔9🕊3👍2
ترسم این است که در کنارت ،
استرس از دست دادنت ،
امانم را ببرد ... !

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
💔163😢1🕊1
خدارو چه دیدی؛ شاید پر گرفتیم، شاید خنده هامونو از سر گرفتیم، شاید شُد.
35💔12🕊6
پیچکِ کُنجِ خونه روز به روز داره بزرگ‌تر میشه و بیشتر می‌پیچه به خودش، مثل من!
اونم دیگه عادت کرده به این وضع، به تاریکی و سکوت، به خیال‌بافی‌های بی‌سر و ته . . .
یه چیزایی رو باید بدونی؛ بدونی که خیلی وقته جای هر دومون دارم زندگی می‌کنم، که جای تو، خودمو به آغوش می‌کشم و خیال می‌کنم؛ لب دریا نشستیم و موجا رو می‌شمریم، بدونی که این دلتنگی، مثل اثر انگشتم، فقط مختص خودِ منه، بدونی که گِرون بودی؛ گِرون به قیمت از دست دادن خودم!
خیلی چیزا هست که تو نمی‌دونی؛ یا دست‌کم نخواستی که بدونی. قبلا گفتم بهت؛ که یه چیزایی به خواستنه و لابُد این‌ وسط تو نخواستی . . .
من همیشه نگران این بودم؛ که نکنه توی شلوغیا همو گم‌ کنیم! نمی‌دونستم آدمی که دلش باهات نباشه رو حتی توی خلوت‌ترین جای دنیا هم گم می‌کنی!
نمی‌دونستم وجود تو در کنارِ من یه تناقضِ؛ مثل خندیدنِ یه آدم دیونه!
دیر فهمیدم آدمی که دلش، توی خلوت تو نباشه؛ یعنی توی خلوت یکی دیگه نشسته و داره چای قند پهلو می‌خوره.
دیر فهمیدم که وسط راه ولم کردی!
من دیر فهمیدم و تو دیر شدی واسه برگشتن . . .
حالا توی خلوت خودم می‌شینم و با پیچک زار می‌زنم، زار می‌زنم واسه احساسی که صرف تو شد، واسه تک‌تک لحظه‌هایی که می‌تونست قشنگ‌تر بگذره؛ ولی خیالِ تو تلخش کرد. زار می‌زنم‌‌ واسه فالِ قهوه‌ای که ته فنجونه، واسه آدمی که داره میره . . .
میگم تویی لابُد.
اونی که توی آینه‌ست بهم می‌خنده، میگه: «ماهی اون خیلی وقته رفته!»
شِکر می‌ریزم توی قهوه؛ تا نصف فنجون.
آخه قهوه‌ی شیرین فالشم شیرین میشه، دست‌کم من این‌طور فکر می‌کنم.
بازم یکی‌ ته فنجون داره میره . . .
آینه راست میگه: «تو خیلی  وقته رفتی.» اشتباه از منه که انتظار دارم قهوه‌ی تلخم، فالِ شیرین داشته باشه!
یه سری از انتظارا همین‌قدر بی‌جائَن می‌دونی؟
مثل انتظارِ فال شیرین از قهوه‌ی تلخ!
مثل انتظار واسه فراموش کردن زخمی که تا مغز استخونت نفوذ کرده!
مثل انتظارِ برگشتن تو، از خلوت یکی دیگه . . .

#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
7🕊2💔2
2025/07/13 21:14:58
Back to Top
HTML Embed Code: