Telegram Web Link
و تو، آغاز تمام راه‌هایی که از ویرانی می‌گذرند، بی‌آن‌که زخمی بر دل بگذارند. نفس‌هایت، مکاشفه‌ای‌ست در سکوت؛ آرام و پیوسته، مثل آواز دریا بر تن صخره، مثل ایمان بی‌تردید شاخه‌ای که به نور می‌رسد.
در حضورت، زمان از بند شمارش می‌گریزد و واژه‌ها، پیش از آن‌که گفته شوند، معنا می‌یابند.
می‌فهمم که عشق، نه حادثه‌ای ناگهانی، که انکار تمام نبودن‌هاست، پذیرفتن تمام زخم‌ها، بی‌نیاز از مرهم.
تو که باشی، هیچ نیایشی ناتمام نمی‌ماند و جهان، به جای پایان، دوباره آغاز می‌شود. و حضور تو، شبیه سکوتی‌ست
که پیش از باران بر جان خاک می‌نشیند، و همه‌چیز را به‌گونه‌ای دیگر معنا می‌کند. دست‌هایت، حافظه‌ی جهان را به یاد می‌آورند، چنان که گویی هر نوازش، ادامه‌ی خلقت است.
با تو، تبعید به این جهان ناتمام، شبیه پاداشی‌ست از بهشت فراموش‌شده. چشم‌هایت، سرزمین‌هایی‌اند
که هیچ فاتحی را نمی‌پذیرند و با این‌حال، هر بیننده‌ای را
تا مرزهای تسلیم می‌کشانند.
تو نه آغازی نه پایان، بلکه آن لحظه‌ی معلق میان رویا و بیداری هستی، میان بودن و فنا.
و من، هر بار که به تو می‌اندیشم، خود را در آیینه‌ای بی‌زمان بازمی‌یابم. و در آن آیینه‌ی بی‌زمان، چهره‌ام نه آن‌گونه که جهان می‌شناسد، که آن‌گونه است که تو می‌بینی‌اش؛ آرام، بی‌ادعا، شبیه سکونی پیش از انفجار درک.
تو مرا از من جدا نمی‌کنی، بلکه مرا به خویشتنم نزدیک‌تر می‌کنی، به آن هسته‌ی خاموشی که درون هر فریاد است، به آن کودکیِ تبعید‌شده در پس هر نقاب.
با تو، نه نیازی به پیروزی‌ست، نه ترسی از شکست، چرا که بودن، خود رهایی‌ست، وقتی نگاهت، پناه هر بی‌پناهی‌ست.
تو آن مفهومی هستی که فلسفه در وصفش کم می‌آورد و شعر، در حضورش جرئت گفتن را از دست می‌دهد.
و من، بی‌هیچ واژه‌ای، با تماشای تو دعا می‌کنم.

#مبینا_کارامد
📻 @blue_coldroom
13👍2
از روزی که رفتی، غروب خورشید برام حکم آتیش جهنم رو داره. می‌سوزونه و یادآورِ آغوش گرمت، برام تداعی میشه. بغض راه گلوم رو می‌بنده و چشم‌هام شبیه ابر بهار شروع به باریدن میکنه.
گفتم بهار...
توی فصل بهار ترکم کردی و مثل پرستوها از لونه‌‌ای که خودت با دست‌های خودت ساخته بودی، خداحافظی کردی. با رفتنت، بهارِ سالم خزون شد. انگار مثل ماهی نیمه جون، توی آب دارم نفس میکشم و نمی‌تونم زنده بمونم؛ چون عمرم تموم شده و تُنگ بلوریم جایی برای زنده موندن نداره. انگار که کشتی‌هام توی دریا غرق شدن و منم مثل ناخدایی که تمام داراییش از بین رفته، حالم بده و تکیه‌گاهم ترکم کرده.
هروقت غروب خورشید رو نگاه می‌کنم، چشم‌های قهوه‌ای روشنت برام مثل طلوع آفتاب روشن میشه و منِ مرده رو می‌خواد سر و سامون بده و به زندگی برگردونه. مگه نگفته بودم بهت که چشم‌هات خیلی قشنگه؟ نگفته بودم چشم‌هات دنیای منه...
گفته بودم برات!
این روزها حالم بهتره. نه که الکی بگم که مثلا خودم رو قوی نشون بدم؛ نه... از روزی که فهمیدم تو کنار یکی دیگه خوشبختی، حالم بهتره. می‌دونی که خورشید منی و خوشیت آرزومه. تو بعد از من خیلی چیزها به دست آوردی؛ مثلا یه حلقه توی دستت با دختری که چشم‌هاش به رنگ جنگلِ و تورو عاشقانه نگاه میکنه با یه ماه عسلی که پر از حال و هوای عاشقیه. دیدی راست می‌گفتم که کت و شلوار دامادی خیلی بهت میاد؟
منم خیلی چیزها به دست آوردم عزیز دلم، مثلا دیازپام دارم، لوراسپام دارم، قرص آبی رنگ دارم مثل تیشرتی که دوست داشتم و می‌پوشیدی. یه عکس از تو دارم با پیام‌های عاشقانه‌ای بینمون رد و بدل می‌شد. کلی ویس و خاطره‌های قشنگ دارم. دیدی بازم من برنده شدم؟ من هنوزم اولین کافه‌ای که باهم رفتیم رو یادمه؛ نرسیده به بلوار کشاورز درسته؟ اهنگ‌های مورد علاقه‌ت رو هنوزم دارم و اهنگ‌هایی که خودت با گیتار برام می‌خوندی رو اونقدر گوش دادم که پلی لیستم میدونه که باید چی برام پخش کنه تا آروم شم. دیگه نمی‌تونم برای برگشتنت صبر کنم و روزها رو بشمارم و به یادت خورشید آسمون رو ببینم. دیگه از قرمه سبزی و کتلت متنفرم؛ چون تو عاشقش بودی... از موهام متنفرم و کوتاهشون کردم؛ چون دست‌های تو اون‌ها رو لمس کرده بود. از چشم‌هام متنفرم؛ چون با اشک التماست میکرد که نری و رفتی.
الان دیگه خیلی دیره...
ته این داستان، من شدم اونی که تا قیامت منتظرت مونده و عشق بی‌وفاش از دیارِ قلبش کوچ کرده و قلبی که زیر این انتظار یخ زده و نفسی که دیگه از شدت دود سیگار، بالا نمیاد.
#ئافرت
📻 @blue_coldroom
💔87😢1
سعی کن روی پای خودت بایستی! اگر افتادی بدان که در این دنیا هیچکس خم نمی‌شود دست تو را بگیرد بلندت کند؛ سعی کن خودت پا شوی...
- سیمین دانشور‌
15🔥1
ماسه‌ها داغن، آب گرم، آفتاب سوزان
تو نشستی به تماشا
من دل به دریا زدم . . .
از خواب می‌پرم
دریا طوفانی، بارون می‌باره، باد میاد
تو هنوز نشستی به تماشا
من داد میزنم: سردمه!
تو می‌خندی‌و میگی: دارم به انحنای شانه تا گردنت نگاه می‌کنم
من دوباره میگم: سردمه!
تو باز لبخند میزنی‌و میگی: کاش قطره بودم جاخوش کرده رو استخون ترقوت
صاعقه میزنه، مرغای دریایی جیغ می‌زنن، من از خواب می‌پرم
تنم خیس، تخت خیس
از استخون ترقوم بارون می‌باره
منحنی شانه تا گردنم آفتاب سوخته شده . . .
پشت پنجره تابستون چمبره زده تو حیاط
استخونام تیرو، من بهمن میکشم
بو ماهی مرده میاد
تخت به گِل نشسته
من یادم رفته چجوری دل‌و به دریا بزنم
تو نشستی لب آینه میگی: دارم به گودی گردنت نگاه میکنم
سرمو کج میکنم تارموهام طناب میشن
تو نگاه میکنی میگی: کاش شانه بودم اسیر زلفت . . .
می‌خوام داد بزنم سردمه، لبامو دوختن
از خواب می‌پرم
تب‌ولرز دارم
هذیون میگم!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
20🔥1🕊1
صُپ بخیر 🌱
11🕊3
#طبیعت 💚🌱
15🕊5
کاش ‌شاهرگ گردنت بودم؛
که نفس کشیدنت بندِ به من بود . . .
کاش آن خال روی ترقوه‌ی چپت بودم؛
تا گهگداری به چشمت می‌امدم . . .
کاش آن تار موی سفید مابین موهای سیاهت؛
من بودم که زیبایی زلف‌های پریشانت را؛
دوچندان می‌کند . . .
کاش ورد زبانت من بودم . . .
نور دیده‌ات من بودم . . .
قند روز‌های تلخت من بودم . . .
کاش هرچه‌ که به تو مربوط میشد بودم؛
جز آنچه که اکنون هستم . . .
من در قالب یک معشوق به چشم تو نمی‌آیم؛
یارِ بی‌وفای من . . .

#مریم_عباسی
📻 @blue_coldroom
11💔6😢5🕊3👍1🔥1
باورم نمی‌شود که چطور می‌توانم هربار خودم را جمع کنم و حتی وقتی همه‌چیز به‌هم ریخت، باز ادامه بدهم. شاید همین راز ما آدم‌هاست؛ هرچقدر هم زمین بخوریم، یک چیزی ته دلمان می‌گوید: «تو هنوز می‌توانی، ادامه بده.»
9💔5👍2
نیامدی‌و بهار به سر آمد
گیلاس‌ها رسیدند، تابستان هم . . .
روزهای گرم‌و کشدار
ساعات کند‌و طولانی
امتداد زمان در مدار بی‌حدوحصر انتظار
بی‌وقفه روزها در گذرند
تاریخ عقب نمی‌افتد
فرصت برای زیستن مهیاست اما بی تو امکان حیات نیست
حیاط خانه تب کرده از عشق‌بازی خورشید پی انکار هوس می‌کوشد
من تو را هوس کرده‌ام چو نوبرانه‌ی فصل
فصل، فصل عاشقیست لای گندم‌زار
هرچند گندمکان عاشق پاییزندو در تابستان می‌رسند
سایه‌ی شوم کلاغ‌ها کمین کرده‌ بر لانه‌ی سارها
پرندگان پر سروصدای مظلوم‌نما
حیاط خانه دست به دیوار، آبستن گرماست‌و نگاه کینه‌توز ابرها را نادیده می‌گیرد
ماهی‌ها در حوض حیاط رقاصی می‌کنند برای آسمان
آسمان بیچاره‌ی عاشق، شب در هم‌نشینی ستاره‌ها خیال ماهی را پیشکش ماه می‌کند . . .
عروس‌آسمان نقره‌فام می‌درخشد بر حیاط خانه
دیوار از حسادت در حاشیه بودن با جیرجیرک‌ها دست به خیانت می‌زند
من چون سوسککی افتاده بر پشت روی تخت، با خیالی شکسته‌بال، به شب تابستان در آغوش تو می‌اندیشم
به عشق‌بازی انگشتانت با پوست سرم و وسوسه‌ی لب‌هایت بر مرز تنم
مغزم دچار انهدام سلولیتی می‌گردد و شاید جنون اتفاق بیفتد در خامیِ این خیال . . .!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
14💔3
چشمهایش
ازچشم‌هایش میتوان قصه ساخت
در نگاهش می‌شد آسمان را دید،
آفتاب را حس کرد،
و در اعماق آن، تا بی‌کرانِ دریا رفت.

چشم‌هایش...
برای نوشتن کافی بودند،
برای گفتنِ یک غزل،
برای سرودنِ هزار شعر ناتمام.

چگونه بگویم؟
چشم‌هایش
دریچه‌ای‌ست به دنیایی موازی،
دروازه‌ای که بی‌واسطه
به بهشت ختم می‌شود.

#کیمیا_راد
📻 @blue_coldroom
💔105👍1🕊1
تو رفته‌ای نوشیدنی بخری و من این یادداشت را برایت می‌نویسم. اولین بار است که برای کسی که کنارم روی نیمکت نشسته نامه می‌نویسم، اما فکر می‌کنم این تنها راهی است که می‌توانم حرفم را به تو بفهمانم. منظورم این است که...
تو به سختی به چیزهایی که گفتم، گوش کردی. درست است؟

متوجه شدی امروز چه کار وحشتناکی در حق من کردی؟ تو حتی متوجه تغییر مدل موهایم نشدی، اینطور نیست؟ مدت‌ها رویشان کار کردم، سعی کردم بلندشان کنم و سرانجام، آخر هفته‌ی پیش آن را مدلی کوتاه کردم که بتوانی واقعا به آن بگویی دخترانه، اما تو حتی متوجه آن هم نشدی. فکر نمی‌کنی وحشتناک است؟ شرط می‌بندم حتی به خاطر نمی‌آوری امروز من چی پوشیده بودم. هی، من یک دخترم! حتی اگر ذهنت سخت مشغول باشد، باز هم می‌توانی به من نگاهی بیاندازی!
تنها چیزی که باید می‌گفتی این بود: چه موهای قشنگی...! و آن‌وقت می‌توانستم تو را به خاطر غرق بودن در میلیون‌ها فکر ببخشم، اما نه، تو حتی این را هم نگفتی! به همین خاطر مجبور شدم دروغ بگویم. قرار نبود خواهرم را در جینزا ببینم. می‌خواستم امشب را در خانه‌ی تو بگذرانم، حتی لباس خوابم را هم با خود آورده بودم. راست می‌گویم، لباس خواب و مسواکم توی کیفم بود. من چقدر احمقم! خب تو هرگز حتی مرا برای دیدن خانه‌ات دعوت هم نکردی. آه بسیار خب، به جهنم، واضح است که می‌خواهی تنها باشی بنابراین تنهایت می‌گذارم.
همین‌طور ادامه بده و به چیزهایی که در قلبت هست فکر کن! اما اشتباه برداشت نکن، از دستت عصبانی نیستم. فقط غمگینم. وقتی من مشکل داشتم تو خیلی با من خوب بودی اما حالا که تو مشکلات خودت را داری به نظر می‌رسد من نمی‌توانم هیچ کاری برایت انجام دهم. تو در دنیای کوچک خودت زندانی شده‌ای و وقتی سعی می‌کنم در بزنم، فقط برای ثانیه‌ای نگاهی می‌اندازی و بعد دوباره به درون خودت فرو می‌روی.

خب الان تو را می‌بینم که با نوشیدنی‌ها در حال آمدن به طرف من هستی و غرق در افکارت راه میروی. امیدوارم بودم لیز بخوری، اما نخوردی. اکنون کنار من نشسته‌ای و نوشابه‌ات را می‌نوشی. آخرین امیدم این است که بگویی: هی، مدل موهایت عوض شده! اما نه. اگر گفته بودی این نامه را پاره پاره می‌کردم و می‌گفتم بیا به خانه تو برویم، برایت یک شام خوشمزه درست می‌کنم و بعد از آن، می توانیم به تخت برویم و یکدیگر را در آغوش بگیریم. اما احساسات تو به اندازه یک بشقاب استیل است.
خداحافظ
📻 @blue_coldroom
💔96😢1🕊1
#حوالی‌_این‌_روز‌هایم

همه چیز خوب است
صبح‌ها آفتاب از پس خانه‌های دو سه طبقه کوچه پشتی سر می‌زند؛ مناره‌های هرات از دور نمایان است و باد گاه ملایم و گاه آمیخته با گرد و خاک می‌وزد؛ گندم‌زارها با آهنگ باد می‌رقصند.
از خواب بر می‌خیزم و آب خنک و تازه را به صورتم می‌پاشم
خانه را جارو می‌کنم
آب جوش را از روی اجاق که در حال تقلی می‌جوشد، در چاینک می‌ریزم و چند دانه گل خشکیده را اضافه می‌کنم؛ استکانم را پر می‌کنم، قبل نوشیدن حسابی رایحه پخش شده‌اش را نفس می‌کشم
سفره صبحانه را می‌چینم
استکانم را بر می‌دارم و می‌روم به اتاقم
کمی کتاب ماه تا ماهی را می‌خوانم
سعی می‌کنم وزن هر شعر را یاد بگیرم
استعاره‌ها و تشبیه‌ها...
دفترم را بر می‌دارم
کمی حروف را به این طرف و آن طرف می‌کشانم و یک مصرع را به زیبایی خودش
می‌نویسم؛ زندگی این‌گونه جریان دارد و
همه چیز مرتب پیش می‌رود
و تنها چیزی که در این میان آشفته است
منم...

#معصومه_کریمی
📻 @blue_coldroom
🕊31💔1
به شب فکر میکنم. به انتهای سیاهی...
به سیاهی موهای تو، موهای رنگ شبت
به تضاد رنگ موهات با پوست تنت
به هر‌چیزی که فکر میکنم می‌رسم به تو
به اینکه چقدر دلم می‌خواد الان کنارم بودی
سرت رو بازوم بود‌و دستای من اسیر زلفون بلندت
اگه بودی هوا گرم نبود
گرما کلافه‌کننده نبود
اگه بودی شاید اصلا شب نبود
اما شب خوبه
شب از فراموشی برمی‌گردم بتو
برمی‌گردم به عطر جامونده از تنت رو ملحفه‌ی تخت، به تار موهای جامونده ازت رو بالشت، به رد جامونده از رژت رو لیوان آب...
تو چی؟
شبا یاد من میفتی؟
وقتی سر رو بالشت میزاری، یادت میاد سرت همیشه رو بازوی من بود؟
وقتی بالشتتو بغل میکنی، یاد بغل من میفتی؟
گرمت که میشه یادت میاد من فوتت می‌کردم تا خنک شی‌و تو به خل بازیام می‌خندیدی؟
از خواب که می‌پری‌و تشنته، یادت میاد من هیچوقت یادم نمی‌رفت کنار تخت برات آب بزارم؟
موهات که گره میفته، یادت میاد من شونه میشدم که گره به ابروهات نیاد؟
یادم نمیفتی نه؟
دلبر جدیدِ قد من بلدته؟
بلد چجوری تصدق رنگ چشمونت بشه؟
می‌دونه رنگ چشمای تو تنها رنگ مورد علاقه‌ی منه؟
اصلا می‌دونه یه من هست که واست میمیره؟
خودت چی، یادته منو؟؟
نه؛ یادت نیست
نه منو، نه خاطراتمو...

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
9💔1
خدا میداند که نوشته‌هایم را
چند نفر خوانده‌اند ،
چندنفر با آنها  عاشق شده‌اند
و چند نفر به زندگی برگشته‌اند...!

نمیدانم اصلا آن‌ها را خواندی یا نه ...
نمیدانم اگر آنها را میخواندی بازمیگشتی یا نه ...
ولی
خدا کند کسی با آن نوشته‌ها
تورا عاشق خودش نکند ! ! !

#سونت_حامی
📻 @blue_coldroom
10💔7👍1
زمانی که گربه سیاه چشم سبز تو‌ حیاط ما زایید و بچه هاش ولو شدن تو باغچه مادرم شروع کرد سوره ناس رو خوندن ...خواهر گفت گربه بزاد یعنی خیر و برکت تو خونه ادم
مادرم گفت جن تو جونش ولو شده ادم رو زل زده انگار ترس تو چشاش نیست ...امشب اخرین روز قمر در عقربه یه وقت دست تون برای زدنشون نره ها ...رو انگشتت‌ خط و خطش چنگ گربه جا خوش کرده بود ..گفت نگاه عظمت خدا رو مادرشون چهارچنگی بچه شون رو میپاد قصدم غذا دادن بود ولی باز دستش به حمله رفته ...حق داره به ادم جماعت اعتماد نکنه
فقط من میدونم ایمان اوردن به خب اعتقاد مادرم از من انسان بهتری میسازه تا تظاهر کردن به ایمانی که من رو از خدا دور میکنه

(مهرداد/امامی)
📻 @blue_coldroom
7👍2🕊2
من کاش آن شب، هیچ نگاهم را برنمی‌گرداندم. نه به این دلیل که دوستت نداشتم بلکه چون نمی‌دانستم بعضی نگاه‌ها نوید عشق نیستند؛ آغاز خاموشی‌اند. خاموشی آهسته و بی‌صدایی که آرام آرام روح را در هم می‌شکست.
همه چیز از لحظه‌ای ساده آغاز شده بود؛ نه آن‌هایی که در تاریخ ثبت می‌شوند بلکه همان‌هایی که در خلوتِ جان، بی‌صدا راه زندگی را به ویرانی می‌کشیدند.
آن زمان بود که تو آمدی، نه شبیه کسی که اتفاقی به زندگی وارد می‌شود، بلکه شبیه شعری که به تکرار خوانده می‌شود و در جان نفوذ می‌کند. تو آمدی از جایی دور، از سرزمینی که شاید بوی نور و امید می‌داد و عطر آبیِ رویا داشت و من بی‌احتیاط، بی‌مرز و بی‌چتر دلم را به تو سپرده بودم.
در دنیایی که همه چیز مشروط بود، بی‌قید دوستت داشتم.
تو را به جای واژه‌ها نشاندم؛ به جای خواب، به جای نور، به جای خودم. نه از سر نیاز، بلکه از فهمی عمیق و ناگفتنی.
تو آن خط باریک میان من و نیستی بودی؛ جایی که عقل خسته و تسلیم می‌شد و دوست داشتن، معنای بی‌پناهی می‌یافت.
اما هر چه نزدیک‌تر شدم، تو دورتر رفتی. نه ناگهانی، نه آشکار؛ مثل سایه‌ای که آرام با غروب می‌خزید، مثل مهی که وقتی می‌خواستی بگیری‌اش، از بین انگشتانت می‌گریخت.
تو مرا با دروغ نکشتی؛ با نبودن‌های پیاپی، با بی‌پاسخی‌ها، با جا انداختن روزهایی که برایم مقدس بودند و با سکوت سرد سوال‌ها و پاسخ‌های کوتاه، مرا ذره ذره از میان بردی.
عشق از خشم نمرد. تو هرگز آتش را خاموش نکردی؛ تنها هیزم‌ها را نریختی!
پس خاموش نشدم و فقط سرد شدم. نه از سر خشم و انتقام؛ بلکه از تلخی فهمیدن این حقیقت غمناک که دیگر برایت فرقی نمی‌کنم.
و اینگونه بود که تو از دلِ من افتادی؛ نه با فریاد بلکه با هزاران سکوت.
من هم از عشق بیرون نرفتم بلکه تو را با دلی آکنده از سکوت و بی‌هیچ جنگ و جدالی از قلبم بیرون کردم؛ سکوتی شبیه مرگ، اما تلخ‌تر و دردناک‌تر.
حالا اگر روزی دوباره بپرسی چرا؟ بی‌آنکه چشمانم بلرزد، خواهم گفت که تو، فقط تشنه‌ی دوست داشته شدن بودی؛ نه آنکه در آینه‌ی دیگری خودت را بی‌نقاب ببینی.
و من، با تمام بودنم، زخم این ناتوانی را به جان خریدم تا جایی که بفهمی گاهی نرفتن، شبیه‌ترین چیز به مردن است و نبودن، نجیب‌ترین شکل عشق است.
و عشق، آرام و بی‌صدا در آغوش همین نجابت، جان سپرد.

#مبینا_کارامد
📻 @blue_coldroom
9🕊4😢3👍2💔1
روزی چندتا مسکن می‌‌خورم. هم خودم می‌دونم این مسکنا دیگه رو سردردام جواب نیست، هم مسکنا می‌دونن که دیگه رو من تاثیری ندارن؛ اما می‌خورم، انگار که به مخدرشون اعتیاد پیدا کردم.
ولی دیازپام خوبه. هرچند دوزشو زیاد کردم اما هنوز حریف بی‌خوابیایم میشه. هنوز زورش به فکر‌وخیالای تو سر من می‌رسه. هنوز می‌تونه وادارم کنه چشم ببندم.
خواب خوبه حتی به زور آرامبخش‌و زورکی...
تو خواب سردردم می‌خوابه انگاری¡
فقط کاش می‌شد یه قرص خورد‌و خوابم ندید.
خیلی‌وقته تو خوابام جای رویا فقط کابوس میبینم.
کابوسای دنباله‌دار و سریالی...
نبودنات به خوابامم رسیده!
تو خوابمم جات‌خالیه...
با همه‌ی اینا هنوزم معتقدم خواب خوبه!
اینکه از خواب می‌پرم‌و میبینم نیومدی که دوباره بری، خوبه...
دیوونه نشدما، فقط تحمل درد تازه ندارم...
همین یه دونه درد بی‌درمون نبودنت بسمه!
بسمه جای تا ابد خالیت...
یه شب مسکنا و آرامبخشارو یه جا می‌ریزم تو لیوان آبُ سر می‌کشم تا واسه همیشه بخوابم.
بخوابم‌و دیگه خواب نبینم، دیگه با سردرد از خواب نپرم...
از کابوس رفتنت به کابوس نبودنت برنگردم.


#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom
10💔5🕊2🔥1😢1
خورشیدِ من برای تو یک ذره شد دلم | حسین‌منزوی


به رسم عادت که همیشه "خورشید"خانم بوده، پس من خورشیدم امّا،
"او" نورِ من است.

#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom
9💔5🔥4
در نهایت با کسی می‌مانیم که کنارش حالمان خوب است و احساس آرامش داریم، نه کسی که مدام دلهره‌ داریم و مدام مراقبیم که نکند برود!!!
26💔9🕊5
2025/07/13 12:49:10
Back to Top
HTML Embed Code: