Telegram Web Link
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش
فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد
در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۱۶-﴾

                    

روشنفکر دهان پاره که حقوق زن می گوید، عینیات غرب را نمی بیند که ارزش زن در غرب جز سامانی جهت لذّت‌بردن و وسیله ای برای متاع‌های تجارتی فروختن و پول اندوختن نیست. گوئیا از دیدن این عینیات کور است.

باز بنگر زن به غرب مُستنار
آلۀ شهوت به مردان خمار

ارزش وی نیست بیش از یک فراش
شب برویش خواب وصبح دورش نماش

نعره می دارد از این از بهر زن
تا که شرکت ها فروشد جسم زن

مال شرکت در فروش است بهر این
جسم عریان زنی دارد کمین

زن به نزد غرب هست افزار پول
زین سبب او را همی‌دارد به گول

قدر مادر، قدر دختر، قدر زن
او چه داند زن به نزدش لَذِّ تن

یک نظر در غرب بیفکن ای پسر
چارسو زن را ببین از بد بتر

زن براهش شهوت انگیز خس است
زن به دفتر مال این و آن کس است

در دکانش شغل دارد بهر آن
تن نمود و پول ربود از دیگران

عشوه‌ها و جلوه‌هایش زین رود
تا که صندوق دکانش پر شود

اندر این مهمان‌سرا¹ او زین سبب 
جسم او مهمان را باشد طرب

زن به غرب است بَردۀ مُرده‌گَوَان²
فکر غربی چیست فکر قلتبان

ا.........
¹. هوتل
². مُرده‌گاو = دیوث
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۱۷-﴾

                     

روشنفکر نعره از حقوق بشر دارد. اما حقوق بشر نزد او تضادجوئی با قوانین شریعت اسلامیّه است.

باز روشنفکر افتاده به گِل
گمرهِ بیچارۀ بی روح و دل

باز نعره می زند حقّ بشر
نی شناسد پای حق را او ز سر

حق بگو تعریف چیستش ای غبی
تار شیطان دور انسان می تنی

حق اگر آن است تو می‌خوانی اش
زود زود برهان آور تانی اش؟!

حق اگر آن است گوید غرب دون
او که خود گمراه فکرِ واژگون

حق به نزد اوست مِلک هست و نیست
عقلها حیران ملک نیست چیست

عرض و جوهر فرق نتواند از آن
اصل فکر وی ببوده ناتوان

کی تواند او ترا رهیاب کرد
فکر باطل درد آرد روی زرد

نعرۀ حقّ بشر از  روشنی
نیست جز شرّ و شرور و کودنی

او که نشناسد چه قُبح است و حَسَن
حق آدم کی شناسد از لجن؟!

هر که نرم افزار حَلْگَر را بساخت¹
تا نگوید او نتان آن را شناخت

باز آن کس کافریده آدمی
بِه شناسد آدمی را ای دنی

چون بگوید آدمی اینست و آن
حق او اینگونه باشد وآن چنان

طاعت و سمعش بباید نی عصٰی
حق انسان او بداند بِه ز ما

ا..........
¹. نرم افزار = software ، حلگر = کمپیوتر
❤️﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۱۸-﴾❤️

                     

باز گرچه جوامع غربی دم از حقوق بشر می زنند، اما چون به درون آنها بنگری، خلاف بشر می بینی، اما روشنفکر از مشاهدۀ این حقایق کور است.

باز غربی را نگر ای مُرده جان
اجتماعْ شان اجتماع قُلتبان

مادرش معلوم و ناپیدا پدر
از زنا زائیده نسلِ سر به سر

باز آنسوتر نگر کاباره را
دختر و زن در فروش است چاره را

باز بنگر کودک کوچک مُدام
نی پدر تادیب تاند نی که مام

باز بنگر راه و دفتر، کارو بار
زن به غرب است شهوت مردان خوار

جسم وی افزار عایدها و پول
گوهر قُدس زنی گشته خمول

فکر غربی چیست جز مُرده گَوِی¹
کی بداند ارزش زن این غوی

ای تو روشنفکر روشن‌گوی غرب
فکر تو مانده به لاش و لوی غرب

حق بگوئی تو بگو اینها چه شد
یا که اینها حق آدمها نَـبُد

حق اینهایت کجا رفت ذوفنون
ای که بگرفته دماغت صد جنون

زین دو سه برگیر تو هر بند غرب
آدمیّت را تباهی است و خَرْب

نعرۀ حق بشر دام و دد است
از قبیل گیر تا نت گیرد است²

او که حق را می‌نداند که چهاست
نعرۀ حق بشر او را سزاست؟!

اینکه روشنفکر دون مُرده‌ریگ
نعرۀ حق بشر کرده به دیگ

روشنی فکر وی از مُردَ گیست
صاحبش کم‌ذات وخود هم بدرگیست

ا........
¹. دیاثت
². مثل مشهور بگیرش تا نگیردت
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۱۹-﴾

                     

روشنفکر نعره از میهن و وطن دارد. اما میهن و وطنش چیست؟ گوئی نقشه ای برداشته چار گوشۀ پاره زمینی را خط کشیده داخل آن را میهن و وطن گفته و آن را بت خیالی خود گردانیده، همه عواطف و نسبت های خود را به پای این بت ریخته و هر چه خارج این مرزهای خیالی بوده همه را بیگانه و دشمن گرفته است، بجز غرب و ظواهر غرب.

نقشه‌ای برداشت روشنفکر خوب
چار خطّی رسم کرد و چارچوب

میهنش خوانده و هم خواندش وطن
نسبت جان کرده طرف این عطن¹

گوئیا بُتّ خیالی رسم کرد
این بُتَک عقلش بخورد و هضم کرد

مرز فرضی حُبَّ ایمانش بشد
خارج آن دشمن جانش بشد

خارج آن گرچه هم دین خداست
یا که پیروهای خاص مصطفاست

چون نه از مُلک وی است برباد باد
و آنچه از مُلک وی است آباد باد

گرچه این مُلک وی است بتّ و وَثَن
نزد وی بهتر ز حقّ ذُو المنن

او نداند مرز فرضی را بقا
کَی بماند زود می گیرد فنا

هستِ مرزوعرض وطول از قدرت است
گرکه قدرت نیست این خط صورت است

این چنین فکری که داری برخطاست
ساعتی اندیش، اندیشه ضیاست

چوب وسنگ این جهان از بهر توست
تو فدایش گشته‌ای که جان ازوست؟!

ارزش انسان بیش از صد زمین
خاک و سنگی کَی بیرزد این چنین

ا........
عطن = جای نگهداری شتران
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۱-﴾

                     

و امّا مُلک و میهن و کشور مومن

مُلک مومن نے ز سنگ و چوب وخاک
مُلک مومن هر کجا هست جان پاک

مُلک مومن نے ز مرز فرضی است
مُلک مومن هر کجا مومن‌زی است

مُلک مومن نے به قید مرز هاست
مُلک مومن هر کجا دین بر عُلاست

خوش بگفت اقبال لاهوری چسان
مُلک ما هر جا که مُلک ربّ مان

ما مسلمانان که برای سرزمین خود می جنگیم نه برای خاک و چوب و سنگ و زمین می جنگیم بلکه جنگ ما برای اعلای کلمةُ اللّٰه است و برای اطاعت حکم خدا هست و برای شوکت اسلام و مسلمانها هست و برای اقامت عدل و انصاف هست

گرچه جنگیدیم مایان بس فزون
هم جهانی را بگرداندیم زبون

جنگ ما از بهر خاک و سنگ نیست
جنگ ما را وسعت این ننگ نیست

جنگ ما از هر چه باطل، ماوراست
جنگ ما هست از برای حقّ و راست

بهر آن مایان به دنیا آمدیم
تا که اصنام جهان را بشکنیم

کفر و اِستم از جهان برداشتن
یا که زیر سمّ اسپ انداختن

عدل و انصاف آوریم دنیا به داد
زین جهت اسلاف ما دنیا گشاد

مقصد ما شوکت اسلامیان
ما رضاجوی خداوند جهان
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲٢-﴾

                     

تنزلاً باز اگر از وطن بگوئیم می گوئیم که مسلمان را سه وطن است:
یکی وطن جسمانی اش یعنی جائی که در آن ولادت و نشو ونما یافته؛ محبّت و الفت با آن فطری و طبیعی است، اما اگر از حدود شریعت خداوندی بیرون برود عصبیت می شود و شریعت الهی از عصبیت به شدت بیزار است.
وطن دوم مسلمان وطن روحانی اش است که این حَرَمَیْن شریفین یعنی مکه ومدینه است که رسول خدا ﷺ با دین اسلام از آنجا برخاست و فضل آنها در نصوص شرعی ثابت است.
و سومین وطن مسلمان وطن اصلی اش است که در اصل مسلمان از آنجا آمده و به آنجا می رود و برای همیشه در آن زندگی می کند و آن جنّت خداست.
دنیا برای مسلمان مثالِ ایستگاه قطار است که  مسلمان در آن مانند مسافری مدت کوتاهی به انتظار آمدن قطار می باشد و چون قطار یعنی موت سر رسید مسلمان به سوی منزل و وطن اصلی خود یعنی بهشت حرکت می کند.


باز مومن را کجا قید وطن
می سزد او را کجا گو این عَطَن¹

سینۀ مومن مثال جانِ جان
صد هزاران عالَم اندر وی نهان

هر یکی عالَم چنان زفت و عظیم
صد چنین مُلک و وطن پیشش لئیم

هریکی عالَم به اندر صد جهان
در کمون است از نگاه ناکسان

گر فرو آئیم و گوئیم از وطن
هر مسلمان را به شرع است سه وطن

مُلک جسمانی وی آن زادگاست
حُبّ آن از طبع از اُنس و نُماست

دوستی اش این قَدَر باشد درست
بیش گردد عصبیت هست نادرست

ثانی اوطان مومن ای عزیز
زادگاه دین اسلام عزیز

مکۀ پر نورٖ هر سو با صفا
یَثْرِب ماوای سلطان هُدیٰ

موطن سوم ز مومن اصل اوست
جنّتُ الماوی که اصل وی ازوست

آمدیم از جنتٖ حقّ رحیم
ما به سوی اصل خود خوش می‌رویم

ما نبودیم از چنین خاکینه جای
اصل ما بُد جنتِ عالی خدای

گرچه دور از کشور اصلی خود
دیدۀ اُمید ما سویش ببود

ساعتی در این جهان افتاده‌ایم
آزمون را در جهان افتاده‌ایم

منتظر در ایستگاه آن قطار
تا بَرَد ما را  به سوی آن دیار

می‌رود هرکس به سوی اصل خویش
خوش بکوشد تا بیابد وصل خویش

ا......
¹. جایگاه
زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‌کند
دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‌کند
هر که بدید از او نظر باخبرست و بی‌خبر
او ملکست یا بشر بر در ما چه می‌کند
زیر جهان زبر شده آب مرا ز سر شده
سنگ از او گهر شده بر در ما چه می‌کند
ای بت شنگ پرده‌ای گر تو نه فتنه کرده‌ای
هر نفسی چنین حشر بر در ما چه می‌کند
گر نه که روز روشنی پیشه گرفته رهزنی
روز به روز و ره گذر بر در ما چه می‌کند
ور نه که دوش مست او آمد و درشکست او
پس به نشانه این کمر بر در ما چه می‌کند
گر نه جمال حسن او گرد برآرد از عدم
این همه گرد شور و شر بر در ما چه می‌کند
از تبریز شمس دین سوی که رای می‌کند
بحر چه موج زد گهر بر در ما چه می‌کند
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد
بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد
چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد
Audio
📚موضوع : رقص و وجد صوفی ها "قدس الله سرهم" از جهت تأثیر ذکر خداوند و خوشحالی

🎙شیخ القرآن والحدیث مفتی عبدالرحمن رحمانی حفظه الله تعالی

🔸آیا شریعت مطلق یا همه رقص را حرام گفته است؟
🔹رقص صوفی ها بخاطر عشق خداوند و ذکر او بوده و کسی نمیتواند آنرا حرام بگوید و رد کند !
🔸کسانیکه مطلق و همه رقص ها را حرام میگویند، شریعت چه حکم بالایشان میدهد؟
🔹ارائه دلایل از کتُب تفاسیر، احادیث و فقه و فتاوی معتبره اهل سنت به اثبات و جواز رقص و وجد حقیقی و جواب از استدلال های بیجای و غلط مخالفین و وهابیت در رد رقص و وجد صوفیه کرام.
❤️﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۳-﴾❤️

                    

روشنفکر در روشنی غرب مستغرق شده همه چیز خودرا گم کرده و به نقالی از غربیان دم از ارتقاء و پیشرفت می زند. اما نمی داند که ارتقاء و پیشرفت یعنی چه؟ پیشرفت و ترقی نزد روشنفکر رقص وموسیقی و آوازخوانی و برهنگی و بی بندوباری و عشوه فروشی زنان در دفتر و کوچه و بازار و بگردن انداختن نکتائی و پوشیدن کرتی و پتلون و پوشاک غربی و تراشیدن ریش و امثال آن است. او نمی داند که تمدُّن و ارتقاء از دانش و فن و عمل و صنعت و تجارت می آید نی از آن چیزها. روشنفکر جاهل به این اصل است لذا زهر مار و شهد و شکر نزد او یکسان است.

ظلمت غربی که خود را چیره کرد
چشم روشنفکر دون را خیره کرد

مغز او را شست و اصلش را نماند
جای آن تقلید میمونی¹ نشاند

روشنی فکرش او را چون گَزید
از محمد ﷺ و زمسلمانی بُرید

نعرۀ وی از مساوات نساء
وان طرف آوا کشان از ارتقاء

گر بگوید یک کسی که ارتقا
چیست تعریفش بکن تو بهر ما

او نتاند فرق اصل و نقل چیست
زهر مار و شهد نزد او یکیست

رقص و موسیقی بخوانَد پیشرفت
سیر دنیا کی از این دو پیش رفت

ساق عریانِ زنان ناستیر
ارتقا شان راست یک اصل شهیر

دامن کوتاه اگر پوشیده چُست
ارتقای این تمدُّن زان اوست

چونکه سینه را برهنه کرده اند
عصر نو را پُر ز جلوه کرده اند

طوق غربی تا که در گردن فتاد
گرچه دون بوده شده صاحب نژاد

چونکه روشنفکر فکرش بَرده است
نور فکرش کُرتی و پَتلُْن² شده است

ارتقاء شان صورتی همچو زنان
زین جهت موها دراز و ریش کنان

علم و فن در نزد او جز واژه نیست
حاصل تعلیم آن جز فاژه نیست

علم از بهر ملایان است و بس
فنّ و دانش از گدایان است و بس

آنکه روشنفکر هست او را چه سود
علم و دانش، فن و صُنع و کار زود

ا..........
¹. صیادی خواست بوزینه ها را زنده صید کند. دو کاسه برداشت، یکی آب و دیگر سِرِش. زیر درخت آمد و کاسه ها روی زمین گذاشت. بوزینه ها تماشا می کردند. صیاد دست بر آب می زد و آب را بر چشم می کشید و چشم به سوی آفتاب می کرد تا آب خشک می شد. اینکار را چند بار تکرار کرد. آنگاه کاسۀ آب را برداشته رفت پنهان شد. بوزینه ها آمدند و به نقالی از او دست به سِرِش می زدند و سپس سِرِش بر چشم می کشیدند و چشم سوی آفتاب می کردند تا سِرِش ها خشک شد و چشمها بسته گشت. آنها کورانه خود را به اینسو و آنسو می زدند. صیاد آمد و بوزینه ها را به فقس انداخته برد. نقالی/تقلید روشنفکر از غرب نیز این چنین بوزینه وار است.
². کُت و شلوار
ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺎﻥ
ﮐﻪ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺟﻤﻌﺸﺎﻥ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ

ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻣﯿﻠﻬﺎ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍﯾﻨﺪ.
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﻨﺪ

ﭼﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺯ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺰﺩ
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﯽ ﺳﺘﯿﺰﺩ

ﭼﺮﺍ ﺩﺧﺘﺮ ﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻨﮓ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺭﺩ

ﭼﺮﺍ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﯿﻤﯿﺎ ﺷﺪ
ﺭﻓﺎﻗﺘﻬﺎﯼ ﺩﯾﺮﯾﻨﻪ ﺭﯾﺎ ﺷﺪ

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻏﻨﯿﺎ ﻫﻢ ﻟﺬﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻋﺰﺗﯽ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺷﺎﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭﻭﻧﺶ ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﮐﺎﺷﯽ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ

ﺩﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺬﻝ ﻭ ﺑﺨﺸﺸﻬﺎ ﺍﺛﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺯ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﻭ ﻣﺮﻭﺗﻬﺎ ﺧﺒﺮ ﻧﯿﺴﺖ

شده نایاب صفا و مهربانی
تعارف ها شده سرد و زبانی

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
غرور و کینه را از خود برانیم

بیا تا دست یک دیگر بگیریم
ضمانت نیست تا فردا بمانیم
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۳-﴾

                     

کسی چگونه روشنفکر می شود؟

چار حرفی همچو طوطی یاد کرد
طوق انداخت و به بینی باد کرد

باده برداشت عربده آغاز کرد
کفر و اسلام از خودش پرداز کرد

دخت و زن را سر به پایش باز کرد
گُل زمان و مَهْوَش¹وی ساز کرد

مرغ انسانی از او پرواز کرد
گشت روشنفکر و برخود ناز کرد

باز آئیم به پیشرفت روشنفکر

ارتقای وی چنین گند تن است
زندگی‌اش هر قدم مُستَهْجَن است

این چنین است فکر روشنفکر دون
خوار دنیا هست و اُخْریٰ را زبون

فکر او سرچشمه اش ظلمت نظر
تاج رسوائی عالَم را به سر

فکر روشنفکر پر دام و دد است
شرع احمد روشنی‌اش را سد است

کفل خر در چشم او مانای حور
زین جهت اسلام را خواهد به گور

نور اسلام را نداند بی خرد
صد بکوشد باز ماند تا ابد

آن چراغی را که ایزد برفروخت
پُف کند هر کس دهانش را بسوخت

گفتِ پیغامبر شنیدستی نه تو
حق بماند تا قیامت در علو

پیروانش هر که اُسوه ش را گزارد
طاعت شرع وَرا گردن نهاد

اتّباعش را به جان و دل خرید
هرچه جز اللّٰه بوده زان بُرید

سربلند هر دو گیتی و رفیع ست
سروران هر زمان او را مطیع ست

ا........
¹. گل زمان و مهوش دو آوازخوان اند
❤️﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۴-﴾❤️

                     

فی‌الأصل ریشۀ همۀ این مفاسد روشنفکر آن است که او از اصل خود بریده و خودبیگانۀ دیگرنُما شده است. حالآنکه اصل او خودی شناسِ خودی اساس بودند.

خود به نقالی چنان آراستی
کاصل خویش از خویشتن پیراستی

اصل تو بود خودشناس دیگر زُدا
تو ز خود بیگانه ای دیگرنُما

اصل تو خود کوشش و خود اعتماد
تو یکی دیگر نُمای خود کساد

اصل تو روشن خودی از اجتهاد
ریزه خوار خوان غیر نی ز اقتصاد

کاروان علم را اصلت دل است
علم نو از اصل تو صرف یک ظل است

سروی سروران از اصل تو
شهسواران جهان اند اصل تو

روم و ایران، هند و اُروپا به بانگ
زیر سُمّ اسپ اصلت چار دانگ

اصل تو خودی شناس از اجتهاد
فکر ایشان را اساس خود اعتماد

چون خودی را اعتماد بگذاشتند
پرچم فکر خودی افراشتند

صورت و ظاهر خودی آراستند
هم خودی را زندگانی ساختند

در معانی اصل تو خود پیشه است
این جهان را نرَّه شیرٖ بیشه است

شیر بیشه کی خورد پسمانده را
خود به کفتاران گذارد مانده را
❤️﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۵-﴾❤️

                     

اصل ما صحابۀ کرام است و تابعین عِظام و ائمۀ اسلام و اسلاف اعلام که مُتبع صادق رسول اللّٰه ﷺ بودند. و اصلِ اصلِ ماست رحمت عالمیان و سرور جهانیان محمد ﷺ که سرچشمۀ هدایت است و نور بدایت. تمدن امروزی که  در لبۀ پرتگاه تباهی قرار گرفته از آن جهت است که انسان را فقط ماده و خواهندۀ مادیات پنداشته و روح انسان و معنویات صحیحه را از او دور و مسلوب داشته است.

منبع اصل تو هَدْیِ عالَم است ﷺ
هَدْیِ عالَم چه که اصل عالَم است

اصل تو از نور او هست مُستنیر
بلکه اصلِ اصلِ تو هست این منیر

اصل اصل تو بیامد مصطفی
اصل هایت پیروان مصطفی

راهیاب از روشنی اش صد جهان
سَرِّ تسلیم خم به نزدش سروران

شیوۀ او بهترین شیوه ها
اُسوۀ او برترین اُسوه ها

سروری در پیروی مصطفاست
برتری مخصوص دین مجتباست

هر که خواهد ره برد سوی کمال
چاره‌اش نی جز بدین صاحب جمال

عصر امروز نزد او دریوزه گر
هم چنانکه هست هر عصر دگر
❤️﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۶-﴾❤️

                     

تمدن امروزی که در لبۀ پرتگاه تباهی قرار گرفته از آن جهت است که انسان را فقط ماده و خواهندۀ مادیات پنداشته و روح انسان و معنویات صحیحه را از او دور و مسلوب داشته است.

عصر امروزی گرفته جسم و تن
روح و جان از دست داده مُمتَهَن

آدمی را چوب و آهن داشته است
روح و جانش هیچ گو پنداشته است

آدمی کی گوشت و پوست و استخوان
آدمی احساس و عشق و روح و جان

جسم انسان را تقاضا جسمیّات
روح وی را احتیاج معنیات

عصر امروزی که سرگردان شده است
در تَردُّد در شک و حیران شده است

حسّ وی در بندِ ماشینی فتاد
روح وی در قید بی دینی فتاد

هم عواطف می‌رود چرّش کُنان
ارزش اخلاق نزدش خاکدان

گم ز منزل بی هدف افتاده است
او نمی داند چرا افتاده است

روح او در جسم او ناله کنان
نی ز فریادش خبر نی از فغان

روح با تن در نَبَرد و کارزار
آن حقیقت خواهد واین انتکار

عصرِ نو را نی به معنی هیچ غم
عصر امروز عصر حیرت عصر همّ

عصر نو از آنجهت نفرین شده است
کو به آئین محمد ﷺ لین شده است
﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۷-﴾

                     

عصر نو محتاج حضرت محمد مصطفی  است و چاره ای جز پناه به دین او و تشبُّث به دامان او ندارد، زیرا دین وی اصل فطرت است. هم فرد محتاج آن است و هم اجتماع مفتقر آن، هم آرامش جسم است  و هم راحت جان.

عصر نو را احتیاج آن نبیست ﷺ
آنکه اُسوه‌ش رهنمای زندگیست

شیوۀ او بهترین شیوه ها
ذات پاکش رحمت بی انتها

دین او پاکیزه دینی آن چنان
گنج ظاهر کان معنیٰ را بسان

کیش او پاکیزه چون آب زلال
شُرب آن شادی و دیدش بی‌مثال

رهروی آئین او فطرت نظر
پیرویِ دین او دانش گهر

جسم و تن را می‌زداید زنگ و بار
روح و جان را می فزاید اعتبار

آب حیوان بهر فرد و اجتماع
عقل و دانش را به نزدش اتّباع

شیوۀ پیغامبر اُمی عرب ﷺ
جان رهرو می‌دهد هر دم طرب

گر بخواهی ارتقای روح و تن
چنگ در دامان احمد ﷺ سخت زن

هر که ره بُرد او خلاف مصطفیٰ ﷺ
مُرد در بیراهه بی هیچ مُستقیٰ

ظاهر غربی به جز پتیاره نیست
عصر نو را جز محمد ﷺ چاره نیست
❤️﴿ تحفۀ روشنفکر (سیکولر)-۲۸-﴾❤️

                     

اگر استخوان دست یا پا سیاه شده بایدش برید تا سیاهی بالاتر نزند و جان را نبرد، اگر خانه ویران شده بایدش تخریب کرد و از سر نو آبادش کرد، اگر درخت را مرض زده بایدش برید و سوخت تا دیگر اشجار را نزند، اگر از گله گوسفندی را سِل گرفته بایدش کشت تا سایر گوسفندان را نکشد... تمدُّن نو نیز این گونه فاسد گشته رو به تباهی دارد و انسانیت را هالک است. بایدش از میان برداشت

استخوانی که سیه گردد پسر
عضو را قطع کن زند بالاش تر

خانه ویرانه است آن برباد کن
از سر نو خانه‌ای آباد کن

گر درخت از بیخ گندیده شود
بیخ اشجار دگر را می‌کَنَد

این شجر را زنده و باقی مدار
ریشه اش برکن و جایش نو بکار

گوسفندی از رمه بگرفت سِل
کارد بر حلقش بنه زنده‌ش مَهِل

زندگانی گوسفندی این چنین
مرگ صدها گوسفندانت ببین

چونکه سَرْطان شد میان خون پدید
خون بکش که مرگ را دارد نوید

این تمدُّن صد فساد است و هلاک
اجتماع و روح و تن را اهتلاک

اجتماع آدمی گلزار خوش
این تمدُّن آدمیّت را بکُش

روح انسانی همانند دل است
این تمدُّن روح وی را چون سِل است

خانۀ معنی آن ویران شده ست
اجتماع غربیان ویران شده ست

اجتماع غربیان فاسد شده ست
همچو سیبی که درونش بو زده ست

هر رگ جانش سرطانی شده ست
عضو عضوش مرگ انسانی شده ست

همچو دوزخ گر برونش خوشنماست
اندرونش پر ز صد رنج و بلاست

لعنتی گردیده بهر آدمان
دم به دم او آدمی را مرگ جان

این چنین تهذیب¹ بایستی که مُرد
وان چراغ زندگانی‌اش فُسرد

مُرده‌ریگش همچو گندی دور کرد
جای آن تهذیب نو معمور کرد

چاره ای نی این تمدن را هلاک
جای آن فرهنگ نو بایست پاک

ا.......
¹. تمدن
❤️از کلام امام شیخ عبدالقادر گیلانی رحمة اللّٰه علیه

💜 اندر بیانِ حجاب های ظلمانی و نورانی


خداوند تعالی می فرماید: و هر که در این جهان، کور (دل) باشد، همو در جهان واپسین [نیز] کور (دل) و گمراه‌تر خواهد بود .
سوره اسراء آیه ۷۲
ومراد از این کوری، کور دلی است، چنان که حق تعالی می فرماید: [تنها] چشم ها نابینا نمی شوند، بلکه آن دل ها [نیز] که درون سینه‌ها جادارند، نابینا می‌گردند. سوره حج آیه ۴۶

سبب کور دلی، ظلماتِ حجاب ها، فراموشی و غفلتی است که از دور شدن از خدا حاصل می‌شود. اما سبب غفلت، ناآگاهی از حقیقت اوامر الهی است؛ و سبب ناآگاهی، استیلای صفات ظلمانی از قبیل تکبر، کینه، بخل، خودبینی، غیبت، سخن چینی، دروغگویی و دیگر صفات ناپسند بر آدمی است. و سبب هبوط آدمی به فروترین مرتبت، همین صفات است.
صفات ناپسندِ مذکور از طریق صیقل بخشیدن به آیینهٔ قلب برطرف شود و مسلماً این صیقل با صیقلِ توحید و علمِ توأم با عمل و مجاهدهٔ مداوم در ظاهر و باطن صورت گیرد . پس حیات طیبهٔ قلبی با اسماء و صفات الهی حاصل شود. بدین سان آدمی موطن اصلی خود را یاد کند و بدان عشق ورزد و قطعاً به آن موطن رجوع کند و به ذیل عنایت حضرت رحمان در آید .

پس از رفع حجاب های ظلمانی، حجاب های نورانی می‌ماند، و آن حجاب ها نیز با منور شدن چشمِ بصیرت آدمی به نور ذات الهی واپس می رود .
بدان که قلب آدمی دو چشم باطنی دارد: چشمی کوچک، و چشمی بزرگ.
چشم کوچک، تجلیات صفات الهی را تا نهایت عالم درجات بیند، و چشم بزرگ، انوار تجلیات ذات را در لاهوت مشاهده کند ، و مراد از آن ، تقرب به نور یگانهٔ توحید است. این مراتب وقتی برای آدمی حاصل شود که او به موت رسد و پیش از موت به انسلاخ از صفات بشری و نفسانی نایل گردد. و نیل بنده بدان عالم به مقدار انقطاع انسان از صفات بشری و نفسانی بستگی دارد .
بدیهی است که واصل شدن به حق از سنخ وصول جسم به مجسَّم ، علم به معلوم ، عقل به معقول و وهم به موهوم نیست. بلکه وصول به حق بر حسب انتقاع از غیر او حاصل گردد بی آنکه مقید به نزدیکی و دوری و برابری و اتصال و انفصال مکانی باشد. پس منزه است خداوندی که در ظهور، خفا، تجلی، استتار و شناختن حکمتی سترگ است. پس کسی که این حقیقت را در دنیا فهم کند و پیش از آنکه دیگران او را محاسبه کنند او خود را محاسبه کند بی شک از رستگاران است؛ و در غیر این صورت در آینده دچار عقوبات عذاب قبر، ابتلای در حشر، حساب و میزان، صراط و دیگر سختی های آخرت شود
💜🌲❤️💜🌲❤️💚💙
2025/10/31 07:38:49
Back to Top
HTML Embed Code: