Telegram Web Link
Mahe Man
Alireza Ghorbani
شکست این کشتی
از موج سراب آهسته آهسته ...

#صائب
[اِلی]
@ca_fe_poetry
4👍1
کافه شعر
یه دیالوگ بود میگفت که: درجهانی که زندگی میکنیم ”کلمات” بیشتراز” گلوله ها” آدم کشتن… [اِلی] @ca_fe_poetry
یکسری حرف ها و کار ها مارو بیشتر عذاب میدن چون از شخصی که انجامش میده انتظارشو نداریم …
مثلاگاهی درد بریدن کاغذ از چاقو بیشتره ….
چرا!؟
چون کاغذ برا بریدن نیست ،چون ازش انتظار نداریم…
متوجهی رفیق؟

[اِلی]
@ca_fe_poetry
👍92
مرا با خودت آشنا کن بیگانه‌ی من
مرا با خودت یکی کن.

#احمد_شاملو
[خودِش]
@ca_fe_poetry
4👍1💔1
Forwarded from دلصدا
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

#فاضل_نظری
#احمدعلی
@Del3da
5
[آدمیزادِ بیچاره….]
💔6
رسم این مگر نبود که گر آتشم زنی
خاکسترم را نسپاری به دست باد ؟!…

#فاضل_نظری
[اِلی]
@ca_fe_poetry
💔42👍1
من زخم‌های بی‌نظیری به تن دارم اما
تو مهربان‌ ترینشان بودی؛
عمیق‌ ترینشان
عزیز‌ ترینشان…

#رویا_شاه‌حسین‌زاده
[خودِش]
@ca_fe_poetry
💔62👍1
[دل میخوردو دیده برون میریزد….]
💔8👍1
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده‌دل من که قسم‌های تو باورکردم


#شهریار
[خودِش]
@ca_fe_poetry
6👍2
غبارِ خاطرِ روی زمین جان مرا تن شد
کدورت‌های عالم جمع شد، نامش دلِ من شد

#نجیب_کاشانی
[خودِش]
@ca_fe_poetry
4👍1
برای عذرخواهی آن دو لب گر در بیان آیند
شکایت‌پیشگان را قوّت گفتار کی ماند...

#میرعزیزالله‌_حضوری
[خودِش]
@ca_fe_poetry
3👍1
نفس خود را از هر گونه پستى باز دار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زیرا نمیتوانى به اندازه آبرویى که از دست مى‏دهى بهایى به دست آورى..

#نامه_۳۱ #نهج_البلاغه
[اِلی]
@ca_fe_poetry
👍9
کردم از
"دین و"
"دل و"
"هوش و"
"خرد"
قطع نظر

من همان روزی که دیدم
"چشم ِ عیار ِتو را"

#صائب_تبريزی
[خودِش]
@ca_fe_poetry
9👍1
ای که می پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست؟
منزل او در دل است، اما ندانم دل کجاست...

#هلالی_جغتایی
[خودِش]
@ca_fe_poetry
💔52👍1
از خویش برون رو ز درِ خویش درون آی
تا گم نشوی گم شدهٔ خویش نیابی

#حسن_دهلوی
[خودِش]
@ca_fe_poetry
6👍1
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد…

#حامد_عسگری
[ِِالی]
@ca_fe_poetry
👍4💔2
Forwarded from لیلا کردبچه
در نقطه‌ای از زندگی ایستاده‌ام
که حتی بادهایش بی‌جهت رفته‌اند
و می‌دانم اگر تو هم بروی
حتی سرم را بلند نمی‌کنم
ببینم از کدام‌سو ترک شده‌ام


دیگر شعر تازه‌ای برایت نخواهم خواند
دیگر از هیجانم به‌خاطر چیزهایی که مسخره بودند
از اندوهم به‌خاطر چیزهایی که مسخره بودند
و از دلتنگیِ همیشگی‌ام که همیشه مسخره بود
چیزی نخواهم گفت


هر صبح
انگشتانِ بی‌نوازشِ سنگی‌ام را به اداره می‌برم
سرشان را می‌کوبم روی دکمه‌های کیبورد
و کمک می‌کنم فراموش کنند
هنگامِ آخرین نوازش عاشقانه
در لاکِ کدام رنگ فرورفته بودند
که خنده‌هایم آن‌همه جان داشتند


من چیزی را گم کرده‌ام
ذوقی کودکانه را شاید
که دیگر هیجانی برای پیدا کردن کسی
در مسیرهای هرروزه‌ی برحسبِ تصادف ندارم

اما تو اگر مرا برحسب تصادف دیدی
طبیعی بخند
و به رویم نیاور
زنی را که شبی آخرین تپش‌های عاشقانه‌ی قلبش را
بی‌هیچ تشریفاتی دفن کرد
و به زندگی میان دیگران برگشت


#لیلا_کردبچه
💔32👍1
مقدمه ی بسیار زیبای کتاب سرمه ای از اقای #حامد_عسگری

[اِلی]
@ca_fe_poetry
12👍2
2025/10/31 11:18:25
Back to Top
HTML Embed Code: