❤5👍2
غبارِ خاطرِ روی زمین جان مرا تن شد
کدورتهای عالم جمع شد، نامش دلِ من شد
#نجیب_کاشانی
[خودِش]
کدورتهای عالم جمع شد، نامش دلِ من شد
#نجیب_کاشانی
[خودِش]
@ca_fe_poetry
❤4👍1
برای عذرخواهی آن دو لب گر در بیان آیند
شکایتپیشگان را قوّت گفتار کی ماند...
#میرعزیزالله_حضوری
[خودِش]
شکایتپیشگان را قوّت گفتار کی ماند...
#میرعزیزالله_حضوری
[خودِش]
@ca_fe_poetry
❤3👍1
نفس خود را از هر گونه پستى باز دار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زیرا نمیتوانى به اندازه آبرویى که از دست مىدهى بهایى به دست آورى..
#نامه_۳۱ #نهج_البلاغه
[اِلی]
#نامه_۳۱ #نهج_البلاغه
[اِلی]
@ca_fe_poetry
👍8
کردم از
"دین و"
"دل و"
"هوش و"
"خرد"
قطع نظر
من همان روزی که دیدم
"چشم ِ عیار ِتو را"
#صائب_تبريزی
[خودِش]
"دین و"
"دل و"
"هوش و"
"خرد"
قطع نظر
من همان روزی که دیدم
"چشم ِ عیار ِتو را"
#صائب_تبريزی
[خودِش]
@ca_fe_poetry
❤7👍1
ای که می پرسی ز من کان ماه را منزل کجاست؟
منزل او در دل است، اما ندانم دل کجاست...
#هلالی_جغتایی
[خودِش]
منزل او در دل است، اما ندانم دل کجاست...
#هلالی_جغتایی
[خودِش]
@ca_fe_poetry
💔4❤1👍1
❤5👍1
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد…
#حامد_عسگری
[ِِالی]
#حامد_عسگری
[ِِالی]
@ca_fe_poetry
👍4💔1
Forwarded from لیلا کردبچه
در نقطهای از زندگی ایستادهام
که حتی بادهایش بیجهت رفتهاند
و میدانم اگر تو هم بروی
حتی سرم را بلند نمیکنم
ببینم از کدامسو ترک شدهام
دیگر شعر تازهای برایت نخواهم خواند
دیگر از هیجانم بهخاطر چیزهایی که مسخره بودند
از اندوهم بهخاطر چیزهایی که مسخره بودند
و از دلتنگیِ همیشگیام که همیشه مسخره بود
چیزی نخواهم گفت
هر صبح
انگشتانِ بینوازشِ سنگیام را به اداره میبرم
سرشان را میکوبم روی دکمههای کیبورد
و کمک میکنم فراموش کنند
هنگامِ آخرین نوازش عاشقانه
در لاکِ کدام رنگ فرورفته بودند
که خندههایم آنهمه جان داشتند
من چیزی را گم کردهام
ذوقی کودکانه را شاید
که دیگر هیجانی برای پیدا کردن کسی
در مسیرهای هرروزهی برحسبِ تصادف ندارم
اما تو اگر مرا برحسب تصادف دیدی
طبیعی بخند
و به رویم نیاور
زنی را که شبی آخرین تپشهای عاشقانهی قلبش را
بیهیچ تشریفاتی دفن کرد
و به زندگی میان دیگران برگشت
#لیلا_کردبچه
که حتی بادهایش بیجهت رفتهاند
و میدانم اگر تو هم بروی
حتی سرم را بلند نمیکنم
ببینم از کدامسو ترک شدهام
دیگر شعر تازهای برایت نخواهم خواند
دیگر از هیجانم بهخاطر چیزهایی که مسخره بودند
از اندوهم بهخاطر چیزهایی که مسخره بودند
و از دلتنگیِ همیشگیام که همیشه مسخره بود
چیزی نخواهم گفت
هر صبح
انگشتانِ بینوازشِ سنگیام را به اداره میبرم
سرشان را میکوبم روی دکمههای کیبورد
و کمک میکنم فراموش کنند
هنگامِ آخرین نوازش عاشقانه
در لاکِ کدام رنگ فرورفته بودند
که خندههایم آنهمه جان داشتند
من چیزی را گم کردهام
ذوقی کودکانه را شاید
که دیگر هیجانی برای پیدا کردن کسی
در مسیرهای هرروزهی برحسبِ تصادف ندارم
اما تو اگر مرا برحسب تصادف دیدی
طبیعی بخند
و به رویم نیاور
زنی را که شبی آخرین تپشهای عاشقانهی قلبش را
بیهیچ تشریفاتی دفن کرد
و به زندگی میان دیگران برگشت
#لیلا_کردبچه
💔3❤2👍1
؛
اورثینک رو صادق هدایت به بهترین شکل ممکن شرح داده:
"خوب بود میتوانستم کاسه سر خودم را باز بکنم و همه این توده نرم خاکستری پیچپیچ کله خودم را درآورده بيندازم دور، بیندازم جلو سگ..."
[خودِش]
اورثینک رو صادق هدایت به بهترین شکل ممکن شرح داده:
"خوب بود میتوانستم کاسه سر خودم را باز بکنم و همه این توده نرم خاکستری پیچپیچ کله خودم را درآورده بيندازم دور، بیندازم جلو سگ..."
[خودِش]
💔6