Telegram Web Link
تو در جانِ منی... دوری نکن دردت به جانِ من!
به پایان گرچه نزدیک است دیگر داستان من

تو را چون زخم‌های دیگرم در یاد خواهم داشت
مرا از یاد خواهی بُرد بانوی جوانِ من...

زمینی ساکتم... در سینه‌ام جوش و خروشی نیست
که یخ کرده‌ست بی‌آغوشِ تو آتشفشان من

اگر صد سالِ نوری دور هم باشی، خدا را شکر!
همین خوب است... سوسو می‌زنی در آسمانِ من

دلم ترسیده... قصد بردنِ جفتِ مرا دارند
عقابانی که می‌چرخند دُورِ آشیان من

تَرَک دارم ولی جانم به جانت بند خواهد ماند
فقط همرنگِ عاقل‌ها نشو دیوانه‌جانِ من!


به هرسو می‌دوم جادوگری نو! اژدهایی نو!
که در خود هفت‌خوانی تازه دارد هفت‌خوانِ من!

حلالم کن وطن! بر آرشت دیگر امیدی نیست
غرورم مرده در لرزیدنِ تیر و کمان من

امید تازه‌ای در خونِ این خلقِ هراسان نیست
که‌ صدها دیو دارد کشور بی‌قهرمانِ من!

خودم را با تمام خاطراتم دوست می‌دارم
اگرچه دشمنی کردند با من دوستانِ من!

#حامد_ابراهیم‌_پور
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
وقت دلتنگی که شادی رو به پایان می شود
آدم از بخت بدش چون جغد نالان می شود

دوستان چون ضربه را بر  پیکرِ   ما می زنند
درکِ  زخم تیشه بر یک ریشه  آسان می شود

تاب   می آوَ رد شبنم  بر لب  گل تا  سحر
از طلوعِ  روز   نو ؛  اما  گریزان می شود

*معنی زندان که محدود  اتاق و میله نیست *
گاه دنیایی برایت همچو زندان می شود

آسمانی تیره ام با ابر شومی  ؛ بغض درد
با تلنگر بر  زمین خشک  گریان  می شود

کار از گریه اگر بگذشت دیگر چاره نیست
آدمی در زیر بار غصه ؛ خندان می شود!!

آنچه با ارزش بُوَد ؛ از دیده ها گردد نهان
گنج معمولا که در ویرانه پنهان می شود

زلزله وقتی که می آید؛ تو ، وقتی می روی
ساز آوار ند ؛ هر دو ،خانه ویران می شود



#مهشاد_محمدی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
‏کمی برای ماندنم اصرار کن
نه انقدر که بمانم
انقدر که بفهمم رفتنم
چیزی را از جهان تو کم میکند

#دنیا_کیانی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
دوستت دارم،
حتی وقت‌هایی که در مقابل رگبار ناملایمات جهان ایستاده‌ام.
دوستت دارم،
حتی وقت‌هایی که بریده‌ام از زمین و زمانه و حوصله‌ی هیچ‌کس را ندارم!
دوستت دارم،
حتی وقت‌هایی که قید همه را زده‌ام و دست از همه چیز برداشته‌ام و خودم را هم دوست ندارم...
تو را نمی‌توان دوست نداشت،
حتی زمانی که در دوست‌نداشتنی‌ترین حالات ممکنِ یک انسان رفتار می‌کنی...
نه! تو را نمی‌توان دوست نداشت...


#نرگس_صرافیان_طوفان
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خزان چهره‌ی زردم پُر از پریشانی‌ست
مگو که راهِ رسیدن به عشق، طولانی‌ست

به سالهای غم انگیز خویش، برگشتم
چقدر حال و هوایم شبیه زندانی‌ست

#محسن_برخورداری‌
#کافه_تنهایی
@cafe_tanhaee
مانده بودم بدون او تنها، دوستش داشتم، چه می کردم؟
از میان همه فقط او را دوستش داشتم، چه می کردم؟

من در آن چشمهای بی رویا، چشمهای پر از غم تنها
خوانده بودم که می رود اما دوستش داشتم، چه می کردم؟

رفته بود و نرفته بودم تا، شاید از راه رفته برگردد
سرزنش می کنی مرا که چرا دوستش داشتم؟ چه می کردم؟

هیچکس ناجی ام نخواهد شد، غرق چشمان او منم “نیما”
ای به ساحل نشسته آدمها، دوستش داشتم، چه می کردم؟

آرزو کردمش، نداشتمش، کاش یک عمر کم نداشتمش
من به دست خودم شدم رسوا، دوستش داشتم، چه می کردم؟

دوستش داشتم، چه می کردم من برایش اگر نمی مردم؟
تو اگر مثل من ولی او را دوستش داشتی، چه می کردی؟

#رویا_باقری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
کندوی عسل می تواند ساختار اجتماعی بسیار پیچیده ای داشته باشد و انواع مختلف زنبورهای کارگر را در خود جای دهد. اما تاکنون محققان موفق به یافتن زنبورهای وکیل نشده اند.

زنبورها احتیاجی به وکیل ندارند، چون خطر فراموش کردن یا نقض قانون اساسی کندو وجود ندارد. ملکه غذای نظافتچیان را با دوز و کلک از چنگشان درنمی آورد و آنها هم هرگز برای حقوق بیشتر اعتصاب نمی کنند. اما اینها کارِ همیشگی انسان است.

#انسان_خردمند
#یووال_نوح_هراری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
.
با این هوای گیج و بلاتکلیف
حق با من است
که رهایت نمی کنم
می ترسم
قبل از غروب
خانه ات را پیدا نکنی
و مثل تمام این روزها که می شناسَمَت
در کوچه های بی نام
دنبال رد پای من بگردی
می ترسم
بروم و باران بگیرد
تو چترت را
مثل تمامِ این روزها که می شناسَمَت
جایی که یادت نیست
جا گذاشته باشی
می ترسم
هوا تاریک شود
راهِ خانه را گم کنی
از دستِ رهگذران
تکه ای نان بگیری
گوشه ای خوابت ببرد
غریبه ها ترا
به نامِ کوچک صدا کنند
و صبح در آغوش کسی بیدار شوی
که شبیهِ من نیست
مثل تمام این روزها
که فکر می کردم
می شناسَمَت

#نیلوفر_لاری_پور
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی
از این زمانه دلم سیر می شود گاهی

عقاب تیز پرواز دشتهای استغنا
اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی

مبر به موی سپیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی

بگیر دست مرا آشنای درد بگیر
محبت است که زنجیر می شود گاهی

#شعر_خوانی
#کافه_تنهایی
@cafe_tanhaee
دعا کردیم و هرشب ترس هامان بیشتر می شد
دعا کردیم و گوش آسمان هربار کر می شد

من و تو در دهان زندگی، پا بسته جا ماندیم
دعا خواندیم و هربار این جهنم داغ تر می شد

من و تو هر کجای این زمینِ بسته می رفتیم
گذشته باز مثل سایه با ما همسفر می شد

من و تو چون عروسک های خیس پنبه ای بودیم
که هرشب سقفمان ازترس آتش شعله ور میشد

من و تو با دو قاشق چاله می کندیم درسلول
دو قاشق مانده تا پرواز ، زندانبان خبر می شد

من و تو حاصل رگبارهایی مقطعی بودیم
دوام تشنگی در ریشه هامان مستمر می شد

همیشه ربط استدلال هامان با رفاقت ها
دلیل خنده ی چاقوی تیزی در کمر می شد

میان چشم ِمان تنها دو فنجان آب باقی بود
که آن هم پشت سر، صرف وداعی مختصر می شد

نصیب ما تمام زندگی از بودن مادر
صدای خنده ی آرام گرگی پشت در می شد…

 #حامد_ابراهیم_پور
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک عمر سوختم به تمنّای وصل او
یک بار هم، برای تماشا نیامده ست...


#حامد_عسکری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
کافه تنهایی
من عاشقت بودم تو حاشا کن... #شعر_خوانی #عبدالجبار_کاکایی #کافه_تنهایی 🎴 @cafe_tanhaee
من عاشقت بودم… تو حاشا کن

خاموشی لبهام یادت هست
تو عصر فروردین بی‌برگشت
با نامه‌ای که پشت در آمد
بعد از غروبِ کربلای هشت

از تو چه پنهان، عاشقت بودم
از دل نه از سلول سلولم
با تو جهانم تازه‌تر می‌شد
از روزهای طبقِ معمولم

تو زنده‌تر بودی و کوچک‌سال
با دامن گل‌دار و کوتاهت
گفتم: «بمونم با تو؟» گفتی: «نه!»
گفتم: «خدا…» گفتی: «که همراهت»

گفتی: «برو این کوچه‌ها فردا
شب‌پرسه‌های روزگار ماست
دشمن رسیده تا لبِ اروند
فردا همین ساعت قرار ماست»

عشق من و این خاک همراهت
خندیدم و دل‌کَندم از دنیا
رفتم که برگردم به آغوشت
رفتم که برگردم به رویاها

خون رفت و آتش رفت و من ماندم
بی‌قلبِ عاشق زیرِ خاکِ سرد
عشق تو قطره‌قطره بیرون زد
از چشم‌های عاشقم با درد

نفرین به هر کی تو لباس من
قلب تو رو با بد‌دلی‌آزرد
نفرین به دنیایی که خالی شد
نفرین به رویایی که بی‌من مُرد

تو چشم‌های «عکس» من گاهی
با گوشه‌ی چشمت تماشا کن
لعنت به این ترسی که بین ماست
من عاشقت بودم… تو حاشا کن!

من عاشقت بودم، تو حاشا کن
تا این غبار خسته بنشیند
ما با همیم، این رابطه، این عشق
بین من و بین تو شیرینه


#عبدالجبار_کاکایی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
‏و گفت: سی سالست که استغفار می‌کنم از یک شکر گفتن.

گفتند: چگونه؟

گفت بازار بغداد بسوخت اما دکان من نسوخت.
مرا خبر کردند.
گفتم: الحمدلله...


#تذکرة_الاولیا
#عطار_نیشابوری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعد از جنگ، با چوبدستم
انجیر‌های تازه را برای تو خواهم چید
با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند
و تورا در بُهتِ آفتابی‌ات خواهم بوسید
اگر اَبر‌ها بگذارند…

#شعر_خوانی
#محمدابراهیم_جعفری
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
پدرش نامِ او را تُرنج نهاده بود
مادرش اما بهآر صدایش میکرد ...
می‌گفت
وقتی می‌خندد
انگار شکوفه‌ها از ابتدا متولد میشوند
و انگار خانه‌ام در جای دیگریست..
پدرش اما یک کلام، میگفت:
تُرنج!
حالا او،
معشوقه‌ی مردی است که
او را دنیآ خطاب میکند
می‌گوید:
پیش از او اصلا زندگی نکرده بودم،
حالا اما دنیا را به من داده‌اند ...
مادرش دستش را گرفت، و آرام گفت:

هر زنی باید هزاران نام داشته باشد،
تا با هر کدامشان جآن بگیرد،
زنان با خطاب کردن نامشان
حجم عشق را پی می‌برند،
اصلا بهشت نامِ کوچكِ هر زنی است !

#سپيده_اميدی
#کافه_تنهایی
🎴 @cafe_tanhaee
2025/06/28 10:08:19
Back to Top
HTML Embed Code: