طلب عشق همیشه نوعی تردید در عشق است، و تمام تردیدها به شکل تردیدی در عشق آغاز میشوند. تمام داستانهای عاشقانه داستانهای سرخوردگیاند. به ورطه عشق افتادن شما را به یاد سرخوردگیای میاندازد که نمیدانستید پیشتر داشتهاید؛ انگار کسی را میخواستهاید، یا احساس میکردید از چیزی محرومتان کردهاند، و به نظرتان میرسد که دوباره همان اتفاق افتاده است. و آنچه در این تجربه دوباره تکرار میشود، نوعی سرخوردگی شدید، و سپس نوعی رضایتمندی شدید است. گویی شما منتظر کسی بودهاید اما نمیدانستید منتظر چه کسی هستید تا اینکه او از راه میرسد.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
آنچه باعث میشود بتوانیم سالها با شریک زندگیمان رابطه صمیمانه برقرار کنیم این است که بتوانیم خشم و گاهی نفرتی را که در رابطه به وجود میآید تحمل کنیم، رفتار مخرب نشان ندهیم و به او صدمه نرسانیم. این موضوع در مورد دوستان و خانواده هم صادق است.
تحمل این نوع دوسوگرایی به این معناست که یاد بگیریم، بدون آنکه از پا دربیاییم، هیجانی را تجربه کنیم و همچنین درک کنیم که همه احساسات موقتیاند. تحمل دوسوگرایی یعنی قادر باشیم این فکر و اعتقاد را داشته باشیم که: ممکن است الان از تو متنفر باشم و بخواهم خرخرهات را بجوم. اما میدانم که این احساس میگذرد و درنهایت، باز هم به تو عشق میورزم.
شاید شما کسانی را بشناسید که مدام از این رابطه به آن رابطه عاشقانه میپرند یا مدام دوست عوض میکنند و با دوستان قبلیشان به هم میزنند. اگر نمیتوانید واقعیت هیجانات آمیخته را تحمل کنید، مشکل بتوانید در روابط صمیمی بلندمدت دوام بیاورید.
جوزف برگو، از کتاب چرا آن کار را کردم، ترجمه حامد حکیمی
تحمل این نوع دوسوگرایی به این معناست که یاد بگیریم، بدون آنکه از پا دربیاییم، هیجانی را تجربه کنیم و همچنین درک کنیم که همه احساسات موقتیاند. تحمل دوسوگرایی یعنی قادر باشیم این فکر و اعتقاد را داشته باشیم که: ممکن است الان از تو متنفر باشم و بخواهم خرخرهات را بجوم. اما میدانم که این احساس میگذرد و درنهایت، باز هم به تو عشق میورزم.
شاید شما کسانی را بشناسید که مدام از این رابطه به آن رابطه عاشقانه میپرند یا مدام دوست عوض میکنند و با دوستان قبلیشان به هم میزنند. اگر نمیتوانید واقعیت هیجانات آمیخته را تحمل کنید، مشکل بتوانید در روابط صمیمی بلندمدت دوام بیاورید.
جوزف برگو، از کتاب چرا آن کار را کردم، ترجمه حامد حکیمی
ویلهلم رایش گفته است که اختلالات شخصیتی مانند جورچینهای روانپویای یخ زدهاند و زمانی که تحلیل شوند، جان میگیرند. زره شخصیتی که فرد ساخته است زیر تفسیر سنگین روانکاوانه از بین میرود. به بیان دیگر، اگر کسی شخصیت خود را به تدریج در بلندمدت شکل داده باشد، سازوکارهای دفاعی و حالتهای شخصیتی او طی روانکاوی تحلیل میشوند و تحول مییابند. معجزهای در میان نیست. این کاری دشوار و طولانی است که میتواند درجات متفاوتی از موفقیت یا شکست را در پی داشته باشد.
کریستوفر بولاس، از کتاب پیش از سقوط روانکاوی فروپاشی روانی، ترجمه نسترن خسروی
کریستوفر بولاس، از کتاب پیش از سقوط روانکاوی فروپاشی روانی، ترجمه نسترن خسروی
نقطه مقابل واقعی افسردگی نه شادمانی و نه فقدان درد، بلکه سرزندگی است؛ یعنی داشتن آزادی عمل برای بروز احساسات خودجوش. یکی از حقایق انکارناپذیر زندگی این است که این احساسات خودجوش نهتنها شاد و زیبا و خوشایند هستند، بلکه تمام ابعاد تجارب بشری، از جمله حسادت، غبطه، خشم، نفرت، طمع، ناامیدی و اندوه را انعکاس میدهند. اما اگر ریشههای دوران کودکی فردی قطع شده باشند، این آزادی عمل به دست نخواهد آمد.
آلیس میلر، از کتاب دلهرههای کودکی، ترجمه امید سهرابینیک
آلیس میلر، از کتاب دلهرههای کودکی، ترجمه امید سهرابینیک
خوشبختی امری کاملا ذهنی است. موقعیت یک برده پاروزن در کشتیهای جنگی عهد باستان یا یک دهقان در جنگهای سیساله یا یک قربانی تفتیش عقاید مقدس یا یک یهودی تحت تعقیب هرچند برای ما وحشتناک باشد. باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را به حدس دریابیم که کمحسی اولیه آنان، بیحس شدن تدریجی آنان، دیدگاهها و توقعاتشان و انواع شدید و خفیف تخدير حواس در ادراک لذت و رنج چه حالی در آنان ایجاد کرده است. در شرایط رنج شدید، مکانیسمهای روانی معینی فعال میشوند که از آدمی حفاظت میکنند.
زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری
زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالتهای آن، ترجمه محمد مبشری
وقتی رابطهای بهشکل دردناک تمام میشود و طرفین با احساس طردشدگی (شرم) دستوپنجه نرم میکنند، بسیاری از افراد برای جلوگیری از تکرار این اتفاق تصمیم میگیرند دیگر با کسی دوست نشوند، یا اینکه با چند نفر دوست باشند ولی دیگر به دنبال رابطه جدی و متعهدانه نباشند. شما احتمالا دوستانی داشتهاید که ماهها بعد از اینکه رابطهشان بدجور تمام شده به شما میگویند که دیگر به دنبال رابطه نیستند. ممکن است این موضوع برای خود شما هم پیش آمده باشد. این اقدامات برای محافظت از خود طبیعی و قابل درک است، به شرطی که به سبک زندگی دائمی فرد تبدیل نشود. اجتناب از شرم میتواند یک راهکار موقتی باشد، اما اگر این اجتناب ماندگار شود، ممکن است منجر به تنهایی، انزوا و شرم شدیدتر شود.
جوزف برگو، از کتاب شرمکاوی، ترجمه حامد حکیمی
جوزف برگو، از کتاب شرمکاوی، ترجمه حامد حکیمی
سالهاست ما پی بردهایم که مشکل روانرنجوری (نِورُوز) این نیست که بیمار نمیداند که در زمینه شخصیتش اضطراب دارد و یا نمیداند که ریشه اضطراب در او در گذشته او است. و یا نمیداند که باید همبستر داشته باشد بنابراین اگر فقط به بیمار بگوییم که ریشه اصلی بیماری شما در دوران کودکی شماست (که البته خود آنرا به طور مبهم میداند ولی انکار میکند!) فایده برای درمان ندارد. او جاهل نیست، مشکل آن نیست که پزشک میداند و بیمار نمیداند!
نکته اینجاست که او مقاومت درونی برای ارضای نیازهای خویش دارد و این مقاومتهای درونی در سطح ناخودآگاه در شخصیت پنهان شده است و بخش آگاه او اکنون به حکم عصبیت و نِورُوز سرسختانه به این مقاومتها چسبیده است و از بیماری عصبیت دفاع میکند.
زیگموند فروید، از کتاب مبانی روانکاوی کلاسیک، ترجمه شاهرخ علیمرادیان
نکته اینجاست که او مقاومت درونی برای ارضای نیازهای خویش دارد و این مقاومتهای درونی در سطح ناخودآگاه در شخصیت پنهان شده است و بخش آگاه او اکنون به حکم عصبیت و نِورُوز سرسختانه به این مقاومتها چسبیده است و از بیماری عصبیت دفاع میکند.
زیگموند فروید، از کتاب مبانی روانکاوی کلاسیک، ترجمه شاهرخ علیمرادیان
همه ما دو زندگی موازی داریم: یکی همین زندگی کنونیمان و دیگری همان که حس میکنیم باید میداشتیم یا هنوز هم ممکن است داشته باشیمش. با وجود تمام تلاشی که صَرف زیستن در لحظه میکنیم، آن زندگیِ نازیسته به حضوری گریزناپذیر میماند، به سایهای که گویی قدمبهقدم ما را دنبال میکند؛ و همین ممکن است تبدیل شود به داستان زندگی ما: مرثیهای در سوگ نیازهای برآوردهنشده و میلهای قربانیشده. افسانه استعدادهایمان ما را افسون میکند؛ این افسانه که میتوانیم چهجور آدمی شویم و چهها کنیم. و این میتواند زندگی ما را به یک ناکامی همیشگی و بیپایان تبدیل کند.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
چیزی که من از مراجعان خود و از تجربههایم آموختهام، این است که ما نمیتوانیم تغییر کنیم و از آنچه هستیم متفاوت شویم، مگر آنکه خود را آنچنان که هستیم، کاملا بپذیریم. و تنها در این صورت است که تقریبا بدون این که احساس کنیم، تغییر صورت میگیرد.
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
کارل راجرز، از کتاب هنر انسان شدن، ترجمه مهین میلانی
گفتم: جولیا (یکی از مراجعین)، اجازه بده سوال سادهای ازت بکنم. چرا مرگ اینقدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را میترساند؟ فورا پاسخ داد: همه کارهایی که انجام ندادهام...
از بیشتر مراجعهکنندگان میپرسم: دقیقا از چه چیز مرگ میترسید؟
پاسخهای مختلفی که به این پرسش میدهند، غالبا به درمان سرعت میبخشد. پاسخ جولیا «همه کارهایی که انجام ندادم» به جانمایهای اشاره میکند که برای همه آنهایی که به مرگ میاندیشند یا با آن روبرو میشوند اهمیت دارد:
رابطه دوجانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نازیسته. به عبارت دیگر، هرچه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هرچه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید.
نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است «زندگیت را به کمال برسان و به موقع بمیر». همان طور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است «برای مرگ چیزی جز قلعهای ویران به جا نگذار».
و سارتر در زندگینامهاش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک میشوم … و یقین داشتم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحههای کارم ثبت میشود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».
اروین یالوم، از کتاب خیره به خورشید، ترجمه مهدی غبرایی
از بیشتر مراجعهکنندگان میپرسم: دقیقا از چه چیز مرگ میترسید؟
پاسخهای مختلفی که به این پرسش میدهند، غالبا به درمان سرعت میبخشد. پاسخ جولیا «همه کارهایی که انجام ندادم» به جانمایهای اشاره میکند که برای همه آنهایی که به مرگ میاندیشند یا با آن روبرو میشوند اهمیت دارد:
رابطه دوجانبه بین ترس از مرگ و حس زندگی نازیسته. به عبارت دیگر، هرچه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. در تجربه کامل زندگی هرچه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید.
نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است «زندگیت را به کمال برسان و به موقع بمیر». همان طور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است «برای مرگ چیزی جز قلعهای ویران به جا نگذار».
و سارتر در زندگینامهاش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک میشوم … و یقین داشتم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحههای کارم ثبت میشود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت».
اروین یالوم، از کتاب خیره به خورشید، ترجمه مهدی غبرایی
کمی پس از به قدرت رسیدن هیتلر، کتابهای روانکاوی را در مرکز برلین سوزاندند، از جمله تمام کارهای فروید. دکتر ام اچ گورینگ، «انجمن رواندرمانی آلمان»، سازمان روانپزشکی پیشرو در آلمان را تصرف کرد و آن را از تمام عناصر وابسته به روانکاوی و یهودی پاکسازی کرد و به «موسسه رایش برای تحقیقات روانشناسی و رواندرمانی» تبدیل کرد.
فروید تا جایی که میتوانست در وین ماند، حتی حضور پرچم صلیب شکسته آلمان نازی بر سر در خانهاش را تحمل کرد تا اینکه یک روز بهاری در سال ۱۹۳۸ سربازان نازی به آپارتمانش در طبقه دوم ساختمان یورش بردند. مارتا، همسرش، از آنها خواست اسلحههایشان را در سالن بگذارند. فرمانده با لحنی خشک و رسمی مرد خانه را با عنوان «جناب استاد» مخاطب قرار داد و به افرادش امر کرد تمام خانه را در جستجوی کالای قاچاق بگردند...
اما کار فروید عاقبت به جایی کشید که مجبور شد برای مجوز خروجش بیش از اینها به نازیها بپردازد تا اجازه دهند هم خانواده و هم مایملکش را به بریتانیا ببرد: نزدیک به دویست هزار دلار به نرخ امروز.
جفری لیبرمن، از کتاب دکترهای اعصاب داستانهای ناگفته روانپزشکی، ترجمه ماندانا فرهادیان
فروید تا جایی که میتوانست در وین ماند، حتی حضور پرچم صلیب شکسته آلمان نازی بر سر در خانهاش را تحمل کرد تا اینکه یک روز بهاری در سال ۱۹۳۸ سربازان نازی به آپارتمانش در طبقه دوم ساختمان یورش بردند. مارتا، همسرش، از آنها خواست اسلحههایشان را در سالن بگذارند. فرمانده با لحنی خشک و رسمی مرد خانه را با عنوان «جناب استاد» مخاطب قرار داد و به افرادش امر کرد تمام خانه را در جستجوی کالای قاچاق بگردند...
اما کار فروید عاقبت به جایی کشید که مجبور شد برای مجوز خروجش بیش از اینها به نازیها بپردازد تا اجازه دهند هم خانواده و هم مایملکش را به بریتانیا ببرد: نزدیک به دویست هزار دلار به نرخ امروز.
جفری لیبرمن، از کتاب دکترهای اعصاب داستانهای ناگفته روانپزشکی، ترجمه ماندانا فرهادیان
هنگامی که انسان اعتمادبهنفس یا احساس خودارزشمندی را از دست میدهد، به تواناییهایش شک میکند و زندگی و کار در نگاه او بیارزش میشوند، آنگاه به این نتیجه میرسد که باید هدف زندگی خود را «داشتن»هایی چون تعطیلات دلپذیر، فرزندان مطیع، رابطههای خوب، تفکرات درخشان و برجسته، بحثهای مهمتر و مفصلتر و امثال اینها قرار دهد.
کسی که هدف زندگیاش را «داشتنهای» گوناگون میداند، مانند آن انسان سالمی است که به جای استوار ایستادن بر پاهای خود، همیشه از چوب زیربغل استفاده میکند. چنین فردی برای زیستن، به یک شی خارجی چنگ میاندازد تا در نگاه دیگران، آن کسی جلوه کند که آرزو دارد باشد. او تا آنجا «کسی» محسوب میشود که بتواند چیزی داشته باشد. او تصمیم میگیرد بر اساس داشتن چیزهایی، کسی باشد و در واقع خودش در مالکیت اشیایی است که تصور میکند مالک آنهاست.
اریک فروم، از کتاب هنر بودن، ترجمه پروین قائمی
کسی که هدف زندگیاش را «داشتنهای» گوناگون میداند، مانند آن انسان سالمی است که به جای استوار ایستادن بر پاهای خود، همیشه از چوب زیربغل استفاده میکند. چنین فردی برای زیستن، به یک شی خارجی چنگ میاندازد تا در نگاه دیگران، آن کسی جلوه کند که آرزو دارد باشد. او تا آنجا «کسی» محسوب میشود که بتواند چیزی داشته باشد. او تصمیم میگیرد بر اساس داشتن چیزهایی، کسی باشد و در واقع خودش در مالکیت اشیایی است که تصور میکند مالک آنهاست.
اریک فروم، از کتاب هنر بودن، ترجمه پروین قائمی
اگر انسان نتواند استعدادهای شخصی و بالقوه خود را به کار بیندازد تاثیرش بر جهانی که در آن به سر میبرد محدود میشود و بیمار میگردد و جوهر و اصل و عصاره روانرنجوری در همین ناتوانی است.
وقتی شرایط خصمانه و ناموافق بیرونی و تضادهای درونی در گذشته و حال موجب متوقف شدن بروز و شکوفایی استعدادهای درونی و ذاتی انسان میشود، ناراحتی و بیمارگونگی روانی پیش میآید. به گفته ویلیام بلیک «لذت ازلی و فناناپذیر در توانمند بودن به انجام کار و برآوردن قصد و نیت است... کسی که میخواهد ولی عمل نمیکند به طاعون وجود مبتلا میشود.»
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
وقتی شرایط خصمانه و ناموافق بیرونی و تضادهای درونی در گذشته و حال موجب متوقف شدن بروز و شکوفایی استعدادهای درونی و ذاتی انسان میشود، ناراحتی و بیمارگونگی روانی پیش میآید. به گفته ویلیام بلیک «لذت ازلی و فناناپذیر در توانمند بودن به انجام کار و برآوردن قصد و نیت است... کسی که میخواهد ولی عمل نمیکند به طاعون وجود مبتلا میشود.»
رولو می، از کتاب انسان در جستجوی خویشتن، ترجمه مهدی ثریا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فروید معتقد بود که تنها پرسش، اگر نگوییم یگانه پرسش فلسفی، این است که آیا باید خودکشی کرد یا نه. یا آنگونه که خودش میگوید: «هدف موجود زنده مردن به شیوه خود است.» در نظر فروید، برای فرد مدرن مسئله صرفا این نیست که «چگونه میتوانم بقا پیدا کنم؟» بلکه این است که «چه چیزی به زندگی من ارزش زیستن میبخشد؟» «کدام لذتهاست که بدون آنها نمیتوانم زندگی کنم؟» یکی از بحثهای اصلی کتاب «حسرت» این است که زندگیهای نازیستهمان -زندگیهایی که در تخیل زیستهایم و آرزویشان را داشتهایم- اغلب برای ما مهمتر از زندگیهای زیستهمان هستند، و ما نمیتوانیم خودمان را بدون آنها تصور کنیم؛ و آنها بخش اساسی شیوههایی هستند که از طریق آنها به پرسشهای فروید پاسخ میدهیم. این تصادفی نیست که در زندگیهای نازیستهمان جسورتریم تا در زندگیهای زیستهمان.
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
انسان نمیتواند طولانیمدت با احساس پوچی سر کند، اگر به سوی چیزی رشد نکند، کاملا راکد و منفعل نمیماند؛ بلکه استعدادهای فروخوردهاش، به ناخوشی، نومیدی و در نهایت فعالیتهای ویرانگر تبدیل میشود. احساس پوچی یا خلا... معمولا از این احساس افراد سرچشمه میگیرد که از انجام هر کار موثر در زندگی خود یا دنیایی که در آن زندگی میکنند، ناتوانند.
خلا درونی حاصل انباشتگی درازمدت این عقیدهی خاص فرد درباره خودش است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستیمند زندگی خود را اداره کند یا نگرش دیگران را نسبت به خود تغییر دهد یا تاثیر مفیدی بر دنیای اطرافش بگذارد. در نتیجه گرفتار همان حس عمیق نومیدی و بیهودگیای میشود که بسیاری از مردم روزگار ما به آن دچارند؛ و از آنجا که خواست و احساسش تغییر مهمی ایجاد نمیکند، خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار میگذارد.
از سوی دیگر بیاحساسی و فقدان عاطفه دفاعهایی هستند در برابر اضطراب. وقتی کسی مدام خود را با خطری مواجه میبیند که قادر نیست بر آن غلبه کند، آخرین دفاعش این است که حتی از حس کردن آن خطرات هم پرهیز کند.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
خلا درونی حاصل انباشتگی درازمدت این عقیدهی خاص فرد درباره خودش است که قادر نیست به عنوان یک موجود هستیمند زندگی خود را اداره کند یا نگرش دیگران را نسبت به خود تغییر دهد یا تاثیر مفیدی بر دنیای اطرافش بگذارد. در نتیجه گرفتار همان حس عمیق نومیدی و بیهودگیای میشود که بسیاری از مردم روزگار ما به آن دچارند؛ و از آنجا که خواست و احساسش تغییر مهمی ایجاد نمیکند، خیلی زود خواستن و احساس کردن را کنار میگذارد.
از سوی دیگر بیاحساسی و فقدان عاطفه دفاعهایی هستند در برابر اضطراب. وقتی کسی مدام خود را با خطری مواجه میبیند که قادر نیست بر آن غلبه کند، آخرین دفاعش این است که حتی از حس کردن آن خطرات هم پرهیز کند.
رولو می، از کتاب عشق و اراده، ترجمه سپیده حبیب
اشتباه دیگر که باعث میشود گمان کنیم عشق نیازی به آموختن ندارد، از اینجا سرچشمه میگیرد که احساس اولیه «عاشق شدن» را با حالت دائمی عاشق بودن، یا بهتر بگوییم در عشق «ماندن» اشتباه میکنیم.
اگر دو نفر که همواره نسبت به هم بیگانه بودهاند، چنانکه همه ما هستیم، مانع را از میان خود بردارند و احساس نزدیکی و یگانگی کنند، این لحظه یگانگی یکی از شادیبخشترین و هیجانانگیزترین تجارب زندگیشان میشود و به خصوص وقتی سحرآمیزتر و معجزهآساتر مینماید که آن دو نفر قبلا همیشه محدود و تنها و بیعشق بوده باشند.
این معجزه دلدادگی ناگهانی، اگر با جاذبه جنسی همراه یا با منع کامجویی توام باشد، غالبا به آسانی حاصل میشود.
اما این عشق به اقتضای ماهیت خود هرگز پایدار نمیماند. عاشق و معشوق باهم خوب آشنا میشوند، دلبستگی آنان اندک اندک حالت معجزهآسای نخستین را از دست میدهد و سرانجام اختلافها و سرخوردگیها و ملالتهای دوجانبه تهمانده هیجانهای نخستین را میکشد.
اما در ابتدا هیچ کدام از این پایان کار باخبر نیستند. در حقیقت، آنها شدت این شیفتگی احمقانه و این «دیوانه» یکدیگر بودن را دلیلی بر شدت علاقهشان میپندارند، در صورتی که این فقط درجه آن تنهایی گذشته ایشان را نشان میدهد.
اریک فروم، از کتاب هنر عشق ورزیدن، ترجمه پوری سلطانی
اگر دو نفر که همواره نسبت به هم بیگانه بودهاند، چنانکه همه ما هستیم، مانع را از میان خود بردارند و احساس نزدیکی و یگانگی کنند، این لحظه یگانگی یکی از شادیبخشترین و هیجانانگیزترین تجارب زندگیشان میشود و به خصوص وقتی سحرآمیزتر و معجزهآساتر مینماید که آن دو نفر قبلا همیشه محدود و تنها و بیعشق بوده باشند.
این معجزه دلدادگی ناگهانی، اگر با جاذبه جنسی همراه یا با منع کامجویی توام باشد، غالبا به آسانی حاصل میشود.
اما این عشق به اقتضای ماهیت خود هرگز پایدار نمیماند. عاشق و معشوق باهم خوب آشنا میشوند، دلبستگی آنان اندک اندک حالت معجزهآسای نخستین را از دست میدهد و سرانجام اختلافها و سرخوردگیها و ملالتهای دوجانبه تهمانده هیجانهای نخستین را میکشد.
اما در ابتدا هیچ کدام از این پایان کار باخبر نیستند. در حقیقت، آنها شدت این شیفتگی احمقانه و این «دیوانه» یکدیگر بودن را دلیلی بر شدت علاقهشان میپندارند، در صورتی که این فقط درجه آن تنهایی گذشته ایشان را نشان میدهد.
اریک فروم، از کتاب هنر عشق ورزیدن، ترجمه پوری سلطانی
من [فروید] و بروئر در ابتدا رواندرمانی را از طریق هیپنوتیزم انجام میدادیم؛ بیمار اول بروئر کاملا تحت تاثیر هیپنوتیزم درمان شد و من هم ابتدا راه او را پیش گرفتم. اعتراف میکنم که در آن زمان کارمان آسانتر و دلپذیر پیش میرفت و به مراتب هم کوتاهتر بود. اما نتایج متغیر بودند و ثابت نمیماندند، و به همین دلیل هیپنوتیزم را رها کردم.
آنگاه دریافتم مادامی که هیپنوتیزم به کار گرفته میشود درک پویاییهای این بیماریها ممکن نیست. این وضعیت میتوانست وجود مقاومت را به کلی از قوه ادراک پزشک مخفی نگه دارد…
از این رو میتوانم بگویم که روانکاوی حقیقی از وقتی آغاز شد که استفاده از هیپنوتیزم را کنار گذاشتم.
زیگموند فروید، از کتاب درسگفتارهای مقدماتی روانکاوی، ترجمه على الوند
آنگاه دریافتم مادامی که هیپنوتیزم به کار گرفته میشود درک پویاییهای این بیماریها ممکن نیست. این وضعیت میتوانست وجود مقاومت را به کلی از قوه ادراک پزشک مخفی نگه دارد…
از این رو میتوانم بگویم که روانکاوی حقیقی از وقتی آغاز شد که استفاده از هیپنوتیزم را کنار گذاشتم.
زیگموند فروید، از کتاب درسگفتارهای مقدماتی روانکاوی، ترجمه على الوند
هر آدمی میداند مطالبی با خود دارد که به هیچوجه میل ندارد آنها را نزد شخصی دیگری فاش کند و یا آنکه احساس میکند این مسائل اصولا گفتنی نیستند، اینها صمیمیترین افکار شخص به شمار میآیند. گذشته از اینها افکار، همان آدم پارهای اوقات احساس میکند چیزهای دیگری هم در ذهن دارد که میل ندارد حتی نزد خود نیز آنها را مرور کند. بدین معنی که میکوشد آنها را حتی از خودش هم پنهان کند و هرگاه اینگونه افکار به ذهنش میرسند بیدرنگ رشته آنها را قطع کرده و از خود میراند.
زیگموند فروید، از کتاب مفهوم ساده روانکاوی، ترجمه فرید جواهرکلام
valdemar magaard, Interior with reading woman, 1908
زیگموند فروید، از کتاب مفهوم ساده روانکاوی، ترجمه فرید جواهرکلام
valdemar magaard, Interior with reading woman, 1908
[به نظر مزلو] زمانی که فاقد احترام به خود باشیم، در مقابله با زندگی احساس حقارت و دلسردی و ناتوانی میکنیم. برای دستیابی به احساس احترام به خود راستین، باید خود را خوب بشناسیم و بتوانیم فضایل و نقاط ضعفمان را به طور عینی تشخیص دهیم. اگر ندانیم چیستیم و کیستیم، نمیتوانیم به خود احترام بگذاریم.
دوآن شولتز، از کتاب روانشناسی کمال، ترجمه گیتی خوشدل
دوآن شولتز، از کتاب روانشناسی کمال، ترجمه گیتی خوشدل
هر آنچه که خیالش را میپروریم و هر آنچه که تمنایش را داریم، درواقع تجربهها، چیزها و افرادی هستند که از زندگی ما غایباند. غیاب آنچه نیاز داریم ما را وامیدارد تا به فکر فرو رویم، و عبوس و اندوهناک شویم. ما باید بدانیم که جای چه در زندگیمان خالی است، زیرا تنها زمانی میتوانیم به زندگی ادامه دهیم که امیال و اشتیاقهایمان کموبیش به کارمان بیایند. بهواقع، تنها هنگامی میتوانیم اشتیاقهایمان را تاب آوریم که دیگران را بر آن داریم تا دست به دست خواستههایمان دهند.
همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگیای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلیمان بوده است؛ زندگی موازیای که هیچگاه از سر نگذراندهایم، زندگیهایی که تنها در ذهنهایمان آنها را زیستهایم، زندگی (یا زندگیهایی) که آرزویشان را داشتهایم، خطرهایی که نکردهایم و فرصتهایی که ازشان استفاده نکردهایم یا برایمان مهیا نبودهاند...
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور
همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگیای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلیمان بوده است؛ زندگی موازیای که هیچگاه از سر نگذراندهایم، زندگیهایی که تنها در ذهنهایمان آنها را زیستهایم، زندگی (یا زندگیهایی) که آرزویشان را داشتهایم، خطرهایی که نکردهایم و فرصتهایی که ازشان استفاده نکردهایم یا برایمان مهیا نبودهاند...
آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامانپور