«هیتلر در حالِ خودارضایی»
دالی:
© Hitler Masturbating, 1973. by Salvador Dalí
دالی:
برای من، هیتلر تجسمِ کاملِ آن مازوخیست (خودآزار) بزرگی بود که جنگی جهانی را صرفاً برای لذتِ شکستخوردن و دفنکردنِ خود در زیر آوار به راه انداخت.
© Hitler Masturbating, 1973. by Salvador Dalí
یک مردِ فاحشه و یک مرد متخصص زنان که با توجه به شغلشون، خیلی با زنها و اندام جنسیشون سروکار داشتن، از زنها خسته شدن و دنبال فرار از دستشونن تا به آرامش برسن. برای همین به یک روستا فرار میکنن تا به دور از زنها و مسائل جنسی، آرامش داشته باشن.
یک فیلم کمدی فرانسوی و نمادگرایانهست. متاثر از موج دوم فمینیسم که در دهه ۷۰ میلادی توی فرانسه راه افتاده بود و محوریتش نابرابریهای جنسی و حقوق مربوط به باروری بود؛ با جمله معروف «امر شخصی، سیاسی است.»
در این فیلم، زنها در واکنش به فرار مردها، ارتش تشکیل میدن و مسلح بهدنبالشون میگردن.
فیلم نمادیه از اینکه بحران جنسیتی صرفاً مسئلهی خصوصی نیست، بلکه چیزیه که به «ارتش» و «عملیات نظامی» منتهی میشه.
★★★½☆
Calmos (1976)
dir. Bertrand Blier
یک فیلم کمدی فرانسوی و نمادگرایانهست. متاثر از موج دوم فمینیسم که در دهه ۷۰ میلادی توی فرانسه راه افتاده بود و محوریتش نابرابریهای جنسی و حقوق مربوط به باروری بود؛ با جمله معروف «امر شخصی، سیاسی است.»
در این فیلم، زنها در واکنش به فرار مردها، ارتش تشکیل میدن و مسلح بهدنبالشون میگردن.
فیلم نمادیه از اینکه بحران جنسیتی صرفاً مسئلهی خصوصی نیست، بلکه چیزیه که به «ارتش» و «عملیات نظامی» منتهی میشه.
★★★½☆
Calmos (1976)
dir. Bertrand Blier
1
سالها پیش، چیزی نمانده بود که مردی را بکشم. ماجرا دقیقاً در جایی شبیه به همینجا اتفاق افتاد: دریاچهای کوچک که بخشی از آب آن، درست بالای یک چشمه، یخ نبسته بود. در شکارگاه پدرم بود. یک روز، اواخر بعدازظهر، پس از عبور از میان جنگلی انبوه، به ساحل آن [دریاچه] رسیدم و همانجا بود که دو مرد را دیدم که داشتند یکی از تلههای سمور آبی مرا میدزدیدند.
یکی از مردها سمور آبی را از دمش بالا گرفته بود و در حالی که میخندید، دربارهی غنیمتی که به دست آورده بود حرف میزد، و آن دیگری مشغول کار گذاشتن دوبارهی تله در زیر یخ بود. تفنگم را بالا بردم و آمادهی شلیک بودم، که ناگهان به ذهنم خطور کرد که، هرچه باشد، جان یک انسان از پوست یک سمور آبی باارزشتر است؛ بنابراین، گذاشتم بروند و کار را به "سرخپوشان" (پلیس سوارهنظام) واگذار کردم تا حسابشان را برسند.
من هر دوی آنها را میشناختم. آنها "دورگه" و اهلِ حوالی مونترال بودند و راه و رسمِ سفیدپوستان را بهخوبی بلد بودند...
The Drama of the Forests: Romance and Adventure, 1921. by Arthur Heming
The Catcher in the Rye
سالها پیش، چیزی نمانده بود که مردی را بکشم. ماجرا دقیقاً در جایی شبیه به همینجا اتفاق افتاد: دریاچهای کوچک که بخشی از آب آن، درست بالای یک چشمه، یخ نبسته بود. در شکارگاه پدرم بود. یک روز، اواخر بعدازظهر، پس از عبور از میان جنگلی انبوه، به ساحل آن [دریاچه]…
ترجمهی بخشی از کتاب آرتور همینگ که مربوط به این تصویره و نقاشش هم خود نویسندهست (تصویر راوی هم توی آب افتاده).
کتاب، یک اثر نیمهمستند و ماجراجویانهست که ترکیبی از واقعیت، سفرنامه، و داستانپردازی ادبی دربارهی زندگی در جنگلهای کانادا بهویژه مناطق شمالیه.
نویسنده سالها با یک شرکت خز کانادایی سفر میکرد. این کتاب در واقع حاصل تجربههای شخصیش در این سفرهاست.
کتاب شرح میده که نویسنده همراه با گروهی از شکارچیان، تاجران و بومیان، به جنگلهای شمالی کانادا میره؛ جایی که زندگی بر اساس شکار، بقا در سرمای شدید، و نبرد با طبیعت شکل گرفته.
نسخهی آنلاین انگلیسیش رو میتونید از [اینجا] بخونید.
کتاب، یک اثر نیمهمستند و ماجراجویانهست که ترکیبی از واقعیت، سفرنامه، و داستانپردازی ادبی دربارهی زندگی در جنگلهای کانادا بهویژه مناطق شمالیه.
نویسنده سالها با یک شرکت خز کانادایی سفر میکرد. این کتاب در واقع حاصل تجربههای شخصیش در این سفرهاست.
کتاب شرح میده که نویسنده همراه با گروهی از شکارچیان، تاجران و بومیان، به جنگلهای شمالی کانادا میره؛ جایی که زندگی بر اساس شکار، بقا در سرمای شدید، و نبرد با طبیعت شکل گرفته.
نسخهی آنلاین انگلیسیش رو میتونید از [اینجا] بخونید.
عشق رمانتیک از نظر شوپنهاور «توهمی زیستشناختی»ه که ما رو فریب میده تا بچهدار بشیم، ولی بعد از اون، شور از بین میره و رنج باقی میمونه.
او عشق رمانتیک رو نه بهعنوان چیزی والا یا معنوی، بلکه بهعنوان حقهای از سوی طبیعت برای تداوم نسل میدید. از دید او، ما «فریب» میخوریم تا فکر کنیم عاشقیم، در حالیکه هدف ناخودآگاه بدن فقط انتخاب بهترین شریک برای تولیدمثل و انتقال ژنهاست. بعد از انجام این مأموریت، اون جاذبه فروکش میکنه و چیزی جز ملال یا رنج باقی نمیمونه.
این دیدگاه از نظر علمی و زیستشناسی مدرن تا حد زیادی درسته.
پژوهشهای عصبشناسی نشون داده که عشق رمانتیک با ترشح دوپامین، نورآدرنالین و فنیلاتیلآمین در مغز همراهه؛ همون موادی که باعث هیجان، تمرکز شدید روی معشوق و نوعی «وسواس خوشایند» میشن. این واکنشها شباهت زیادی به اعتیاد دارن. مغز در مرحلهی عاشقی مثل کسی عمل میکنه که درگیر پاداش فوری شده. این وضعیت معمولاً ۱۲ تا ۱۸ ماه دوام داره و بعد سطح این مواد کاهش پیدا میکنه. در نتیجه، احساس شور اولیه محو میشه. یعنی همراستا با نظر شوپنهاور، طبیعت ما رو از نظر شیمیایی فریب میده تا پیوند برقرار کنیم.
از دید تکاملی هم عشق نوعی سازوکار بقاست. هدفش فقط جفتیابی نیست، بلکه تضمین مراقبت از فرزند در سالهای اولیهی وابستگیه. بنابراین، شور اولیه برای جذبه، ولی بعدها به شکل دلبستگی بلندمدت درمیاد تا همکاری در پرورش فرزند ممکن بشه. این مرحله با ترشح اکسیتوسین و وازوپرسین همراهه که احساس صمیمیت و تعهد رو ایجاد میکنن. در نتیجه، از دید علم، عشق فقط «توهم» نیست؛ بلکه ابزاری زیستی-روانی چندمرحلهای برای حفظ نسله.
از دید روانشناسی و انسانشناسی هم فرهنگ و ذهن انسان امروزی، این میل زیستی رو با معنا و داستان و خیال شاعرانه ترکیب میکنه. یعنی عشق دیگه صرفاً یک واکنش زیستی نیست؛ بخشی از هویت، ارزشها و حتی هنر ما شده. به همین خاطر، هرچند ریشهاش زیستشناختیه، اما انسان اون رو به سطحی فراتر از غریزه ارتقا داده.
در کل، شوپنهاور از زاویهی بدبینانه و زیستی درست میگفته که عشق شورانگیز اولیه واقعاً نوعی توهم تکاملی کوتاهمدته که هدفش تداوم نسله. اما علم امروز اضافه میکنه که این «توهم» بعدها میتونه به دلبستگی عمیق و پایدار تبدیل بشه — چیزی که حیوانات کمی تجربهاش میکنن، ولی انسان به شکل پیچیدهتری توسعه داده.
او عشق رمانتیک رو نه بهعنوان چیزی والا یا معنوی، بلکه بهعنوان حقهای از سوی طبیعت برای تداوم نسل میدید. از دید او، ما «فریب» میخوریم تا فکر کنیم عاشقیم، در حالیکه هدف ناخودآگاه بدن فقط انتخاب بهترین شریک برای تولیدمثل و انتقال ژنهاست. بعد از انجام این مأموریت، اون جاذبه فروکش میکنه و چیزی جز ملال یا رنج باقی نمیمونه.
این دیدگاه از نظر علمی و زیستشناسی مدرن تا حد زیادی درسته.
پژوهشهای عصبشناسی نشون داده که عشق رمانتیک با ترشح دوپامین، نورآدرنالین و فنیلاتیلآمین در مغز همراهه؛ همون موادی که باعث هیجان، تمرکز شدید روی معشوق و نوعی «وسواس خوشایند» میشن. این واکنشها شباهت زیادی به اعتیاد دارن. مغز در مرحلهی عاشقی مثل کسی عمل میکنه که درگیر پاداش فوری شده. این وضعیت معمولاً ۱۲ تا ۱۸ ماه دوام داره و بعد سطح این مواد کاهش پیدا میکنه. در نتیجه، احساس شور اولیه محو میشه. یعنی همراستا با نظر شوپنهاور، طبیعت ما رو از نظر شیمیایی فریب میده تا پیوند برقرار کنیم.
از دید تکاملی هم عشق نوعی سازوکار بقاست. هدفش فقط جفتیابی نیست، بلکه تضمین مراقبت از فرزند در سالهای اولیهی وابستگیه. بنابراین، شور اولیه برای جذبه، ولی بعدها به شکل دلبستگی بلندمدت درمیاد تا همکاری در پرورش فرزند ممکن بشه. این مرحله با ترشح اکسیتوسین و وازوپرسین همراهه که احساس صمیمیت و تعهد رو ایجاد میکنن. در نتیجه، از دید علم، عشق فقط «توهم» نیست؛ بلکه ابزاری زیستی-روانی چندمرحلهای برای حفظ نسله.
از دید روانشناسی و انسانشناسی هم فرهنگ و ذهن انسان امروزی، این میل زیستی رو با معنا و داستان و خیال شاعرانه ترکیب میکنه. یعنی عشق دیگه صرفاً یک واکنش زیستی نیست؛ بخشی از هویت، ارزشها و حتی هنر ما شده. به همین خاطر، هرچند ریشهاش زیستشناختیه، اما انسان اون رو به سطحی فراتر از غریزه ارتقا داده.
در کل، شوپنهاور از زاویهی بدبینانه و زیستی درست میگفته که عشق شورانگیز اولیه واقعاً نوعی توهم تکاملی کوتاهمدته که هدفش تداوم نسله. اما علم امروز اضافه میکنه که این «توهم» بعدها میتونه به دلبستگی عمیق و پایدار تبدیل بشه — چیزی که حیوانات کمی تجربهاش میکنن، ولی انسان به شکل پیچیدهتری توسعه داده.
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تشویش
Eraserhead (1977)
dir. David Lynch
Eraserhead (1977)
dir. David Lynch
هومو ساکر یک اصطلاح لاتینیه که جورجو آگامبن (فیلسوف ایتالیایی) خیلی معروفش کرد. به زبان خیلی ساده، هومو ساکر یعنی «آدمی که از جامعه حذف شده؛ نه حق زندگی شرافتمندانه داره، نه حتی کشتنش جرم حساب میشه.»
به عبارت دیگه، یک انسان که قانون ازش دست کشیده. نه حقوق شهروندی داره، نه قانون ازش محافظت میکنه. انگار توی منطقهی خاکستری بین «انسان بودن» و «بیارزش بودن» گیر کرده.
مثال ساده: تصور کنید حکومتی یک نفر رو دشمن مردم اعلام کنه. نه دادگاهی، نه وکیل، نه حق دفاع. اگه کسی بکشتش، کسی مؤاخذه نمیشه. اگر هم زنده بمونه، نمیتونه به حقوق انسانی خودش دست پیدا کنه. این شخص همون «هومو ساکر»ه.
این مفهوم برای توضیح چیزهایی مثل اردوگاههای کار اجباری، زندانیهای بدون محاکمه، مهاجرهای بیهویت، یا هر جایی که انسانها از حقوق خودشون بینصیب میشن استفاده میشه.
تصویر: مرد مغولی با یوغ چوبی دور گردنش که جلوی خوردن و خوابیدنش رو میگرفت. ۱۱۲ سال پیش
Mongolian man with cangue on his neck, 24 of July 1913. by Stéphane Passet
به عبارت دیگه، یک انسان که قانون ازش دست کشیده. نه حقوق شهروندی داره، نه قانون ازش محافظت میکنه. انگار توی منطقهی خاکستری بین «انسان بودن» و «بیارزش بودن» گیر کرده.
مثال ساده: تصور کنید حکومتی یک نفر رو دشمن مردم اعلام کنه. نه دادگاهی، نه وکیل، نه حق دفاع. اگه کسی بکشتش، کسی مؤاخذه نمیشه. اگر هم زنده بمونه، نمیتونه به حقوق انسانی خودش دست پیدا کنه. این شخص همون «هومو ساکر»ه.
این مفهوم برای توضیح چیزهایی مثل اردوگاههای کار اجباری، زندانیهای بدون محاکمه، مهاجرهای بیهویت، یا هر جایی که انسانها از حقوق خودشون بینصیب میشن استفاده میشه.
تصویر: مرد مغولی با یوغ چوبی دور گردنش که جلوی خوردن و خوابیدنش رو میگرفت. ۱۱۲ سال پیش
Mongolian man with cangue on his neck, 24 of July 1913. by Stéphane Passet
آموزش جنسی کودکان.pdf
71.9 KB
آموزش این نکات برای بچهها از سنین پایین بسیار مهمه. و بهتر از اینه که خودش در سنین بالا از راههای ناسالم و اشتباه یاد بگیره. همونطور که نسل ما غلط آموزش دید.
[۵ صفحه]
[۵ صفحه]
چرا باورکردنِ روایت قربانی جنسی یک ضرورت اجتماعی و اخلاقیه؟ [متن کامل]
