هرگز او [رمبو] را مصاحب خوبی ندیدم و اغلب تودار بود جز با واژگان تکهجایی که بیشتر منفی بودند، جوابی نمیداد. تنها چیزی که از گفتههای او بهخاطرم مانده است، حرفی است که دربارهی سگها گفت: «سگها، اینان آزادگانند.»
...آیا میتوان مراتب احترام و احساس را در مقابل ارزش شعرهای رمبو در این روزگار نفرتبار بهجا آورد؟
[پل ورلن دربارهی رمبو، ترجمهی منوچهر بشیری راد]
© The Corner of the Table, 1872. by Henri Fantin-Latour
رمبو یکی از عجیبترین نمونههای تاریخ ادبیاته. نابغه جوانی که یکی از بنیانگذاران شعر مدرن بود و فقط تا ۲۱ سالگی شعر گفت. به کشورهای مختلفی سفر کرد و شغلهای متعددی رو امتحان کرد؛ مثل فروش پوست حیوانات، بردهداری، قاچاق اسلحه و آدم... بخاطر سرطان استخوان، پاش رو قطع کردن و در ۳۷ سالگی مرد.
رمبو ۱۵۴ سال پیش، توی ۱۷ سالگی نامهای به پل ورلن مینویسه که آغاز آشنایی و رابطهی عاشقانهی این دو میشه. ورلن که ۲۷ ساله بود، زن و بچهش رو بخاطر این پسر ۱۷ ساله رها میکنه و یک رابطه پرتنش رو شروع میکنه. رابطهای که با شلیک یک گلوله به سمت رمبو و دو سال حبس برای ورلن، تموم میشه.
در نقاشی بالا که از شاعران و نویسندگان فرانسوی در اون دوران کشیده شده، آلبر مِرا (شاعر فرانسوی) بخاطر حضور رمبو و ورلن [شاعران شیطانصفت]، حاضر نشد توی نقاشی باشه و نقاش جای خالیش رو با یک گلدون پر کرد.
رمبو ۱۵۴ سال پیش، توی ۱۷ سالگی نامهای به پل ورلن مینویسه که آغاز آشنایی و رابطهی عاشقانهی این دو میشه. ورلن که ۲۷ ساله بود، زن و بچهش رو بخاطر این پسر ۱۷ ساله رها میکنه و یک رابطه پرتنش رو شروع میکنه. رابطهای که با شلیک یک گلوله به سمت رمبو و دو سال حبس برای ورلن، تموم میشه.
در نقاشی بالا که از شاعران و نویسندگان فرانسوی در اون دوران کشیده شده، آلبر مِرا (شاعر فرانسوی) بخاطر حضور رمبو و ورلن [شاعران شیطانصفت]، حاضر نشد توی نقاشی باشه و نقاش جای خالیش رو با یک گلدون پر کرد.
دیکاپریو در فیلم «کسوف کامل» در نقش رمبو و دیوید تیولیس در نقش پل ورلن
Total Eclipse (1995)
dir. Agnieszka Holland
Total Eclipse (1995)
dir. Agnieszka Holland
The Catcher in the Rye
© Sympathy, 1955. by Remedios Varo
© The Magician, 1956. by Gertrude Abercrombie
بخشی از نامهی دالی به لورکا در زمانی که با هم در رابطه بودن:
تصویر: دالی ۲۳ ساله و لورکا ۲۹ ساله
Federico García Lorca and Salvador Dalì. 1927, Madrid, Spain.
«فدریکو،
دارم روی نقاشیهایی کار میکنم که مرا از فرطِ شادمانی به سرحد مرگ میرسانند... عشقی عظیم به علفها، به خارهای کفِ دست، به گوشهای سرخشده در آفتاب، و به پَرهای کوچکِ بطریها احساس میکنم... اگر پیش تو بودم، فاحشهات میشدم تا با ناز و عشوه فریبت دهم و اسکناسهای پزوتا را بدزدم تا در ادرار الاغ فرو ببرم...
وسوسه شدهام تکهای از پیژامهی خرچنگیرنگم، یا بهتر بگویم، پیژامهی "به رنگِ رؤیای خرچنگیام" را برایت بفرستم، تا ببینم آیا تو، در آن شکوه و جلالت، دلت به رحم میآید که برایم پولی بفرستی [...]
به هر حال، فقط فکرش را بکن، با کمی پول، با ۵۰۰ پزوتا، میتوانستیم یک شماره از مجلهی "ضد-هنر" (ANTI-ARTISTIC) منتشر کنیم و به همه و همهچیز، از [انجمن] اورفئو کاتالان گرفته تا خوان رامون [خیمنز]، برینیم.
(بوسهای بر نوک بینی مارگاریتا بزن، کل این ماجرا انگار لانهی زنبورهای بیحسشده است.)
بدرود، جناب،
بوسهای بر درخت نخل، از طرفِ الاغِ فاسدت.»
تصویر: دالی ۲۳ ساله و لورکا ۲۹ ساله
Federico García Lorca and Salvador Dalì. 1927, Madrid, Spain.