Telegram Web Link
The Catcher in the Rye
Photo
آلدوس هاکسلی، ۹۲ سال پیش:

فکر می‌کنم این دکتر جانسون بود که گفت: «وضعیت کشور هیچ‌وقت کسی را از خوردن شام باز نمی‌دارد.» و او، طبق معمول، کاملاً حق داشت. انسان‌ها تنها زمانی رنج می‌برند که چیزی مستقیماً به خودشان به عنوان یک فرد آسیب بزند. تا زمانی که «وضع کشور» تأثیر بدی بر زندگی شخصی‌شان نگذارد، می‌توانند در حالی که از نظر نظری و انتزاعی نگران هستند، کاملاً شاد و راضی باقی بمانند. اوضاع کشور تنها زمانی اشتهایشان را کور می‌کند که آن‌قدر بد شده باشد که دیگر شام نداشته باشند که بخواهند از آن صرف‌نظر کنند. تا زمانی که شام‌ها به‌موقع روی میز باشد، آن‌ها خیلی نگران نخواهند شد—حتی اگر بدانند که اوضاع عمومی واقعاً وحشتناک است.
وقتی در کتاب‌های تاریخ درباره‌ی رویدادهای بزرگ می‌خوانیم، تصور می‌کنیم تمام کسانی که در آن دوران زندگی می‌کردند، کاملاً از وحشت، عظمت و اهمیت آنچه در حال رخ دادن بود آگاه بودند. اما این یک توهم است. می‌توانیم مطمئن باشیم، مثلاً، که انقلاب کبیر فرانسه بیشتر مردم فرانسه—مرد و زن—را در وضعیتی از آرامش و بی‌تفاوتی باقی گذاشت.
میلیون‌ها نفر، در سال‌های نخست جنگ، در حالتی از رضایت خاطر آرام زندگی می‌کردند. آن‌ها از نظر تئوری می‌دانستند که مرگبارترین جنگ تاریخ، در فاصله‌ای نه‌چندان دور از آن‌ها در حال وقوع است؛ اما چون خودشان مستقیماً و به‌طرز آزاردهنده‌ای تحت تأثیر قرار نگرفته بودند، این آگاهی برایشان کاملاً انتزاعی باقی ماند. درک عملیِ ماجرا تنها زمانی فرا رسید که غذا کمیاب شد—و شام‌ها قطع شدند.


Aldous Huxley in The San Francisco Examiner, February 18, 1933
و ۹۹ سال پیش:
The Catcher in the Rye
و ۹۹ سال پیش:
«در طول سی یا چهل سال گذشته، در هند مجموعه‌ای عظیم از نوشته‌های شبه‌تاریخی به‌وجود آمده است—محصولی غم‌انگیز از عقده‌ی حقارت مردمی تحت سلطه. مردانی کوشا و باهوش، وقت و استعداد خود را تلف کرده‌اند تا ثابت کنند که هندوهای باستان در تمام جنبه‌های زندگی از همه‌ی ملل دیگر برتر بوده‌اند.
بنابراین، هر بار که غرب یک کشف علمی جدید را اعلام کرده، پژوهشگران گمراه به جان متون سانسکریت افتاده‌اند تا عبارتی بیابند که بتوان آن را به‌عنوان پیش‌بینی آن کشف توسط هندوان تفسیر کرد. جمله‌ای دوازده‌کلمه‌ای—که حتی برای ماهرترین زبان‌شناسان سانسکریت هم مبهم است—با افتخار نقل می‌شود تا نشان دهد که هندوهای باستان از ساختار شیمیایی آب آگاهی داشته‌اند. جمله‌ای دیگر، که نه بلندتر است و نه روشن‌تر، به‌عنوان مدرک ارائه می‌شود که آنان پیش از پاستور منشأ میکروبی بیماری را کشف کرده بودند. قطعه‌ای از شعر اسطوره‌ای ماهابهاراتا اثبات می‌کند که آن‌ها کشتی هوایی زپلین را اختراع کرده بودند!
واقعاً آدم‌های عجیبی بودند، این هندوان قدیمی. آن‌ها همه‌چیز را می‌دانستند—همه‌ی آنچه ما اکنون می‌دانیم یا احتمالاً تا آینده‌ی دور کشف خواهیم کرد—البته تا وقتی که هند به کشوری آزاد تبدیل شود. اما متأسفانه آن‌ها بیش از حد متواضع بودند که این موضوع را صریح و بی‌پرده بیان کنند. کمی وضوح بیشتر و کمی کم‌حرفی کمتر از سوی ایشان، و هند امروز قرن‌ها جلوتر از رقبای غربی‌اش بود. اما آنان ترجیح دادند به‌شیوه‌ای مبهم و رمزآلود سخن بگویند، آن‌هم بسیار کوتاه.
تنها پس از آن‌که غرب نوباوۀ گستاخ، همان کشفیات را دوباره انجام داده، مفسران مدرن هندی می‌توانند عبارات تاریک و مبهم گذشتگان را به‌عنوان «پیش‌بینی» تعبیر کنند. و به‌نظر می‌رسد این سرگرمی، برای پژوهشگران امروزی هند، هرگز خسته‌کننده نمی‌شود. این است نتیجه‌ی تلخ و بی‌ثمرِ زندگی مردان باهوشی که بدشانسیِ زاده شدن در ملتی تحت سلطه را داشته‌اند. انسان‌های آزاد هرگز وقت و هوش خود را صرف چنین خیال‌بافی‌های پوچی نمی‌کنند. از آنانی که ندارند، حتی همان اندک را نیز خواهند گرفت.»


Jesting Pilate: An Intellectual Holiday (1926). pp. 141-143
1
جن‌گیری


© Exorcism, 1930. by Oskar Laske
آبنبات
سهیل نفیسی
با شعری از ابراهیم منصفی

ابراهیم عزیزم
این ناقابل، مبلغ ۲۰ هزار تومان، برابر با فند گیلدن هلندی‌ست، که یکی از طرفدارانت در آنجا ترانه‌هایت را با ساز و آواز ما شنیده است و یک دل که نه صد دل عاشق شما شده است. همه‌ی اینها هیچ و هیچ و هیچ از اینکه بهانه‌ای شد تا بتوانم برای تو بنویسم خوشحالم.

از نامه نفیسی به منصفی، پاییز ۱۳۷۵ (چندماه قبل از مرگ منصفی)
سهراب شهید ثالث، نامه به ایمکه بایفلوث
۸ ژوئن ۱۹۸۲


یک بار وقتی پدرم در بیمارستانی در مونیخ بستری بود، روزی سه بار به ملاقات‌اش می‌رفتم، کنار پنجره می‌ایستادم و تظاهر می‌کردم به پایین نگاه می‌کنم. بعدازظهر بود. هوا هنوز تاریک نشده بود و گرم بود. «پیرمرد» روی تخت دراز کشیده بود. چشم‌ها کاملاً باز، بسیار نحیف و آرام‌تر از همیشه. مدت‌ها تماشایش کردم و دوست داشتم او را در آغوش بگیرم. دوست داشتم برای ۳۲ سال با او صحبت کنم. اما می‌دانستم که با هم صحبت نخواهیم کرد. می‌دانستم که او را در آغوش نخواهم گرفت، چون حتی در کودکی نیز اجازه نداشتم. چون دوست نداشت. بعداً که درگذشت، نتوانستم مانع مرگ‌اش بشوم. خودم را حبس کردم و تمام شب گریستم، سپس نامه‌ای طولانی برای او نوشتم که هرگز به‌دست‌اش نرسید. نامه‌ای درباره‌ی فرزندان من. از «پیرمرد»، که اکنون مرده بود، پرسیدم آیا به‌یاد می‌آورد زمانی مرا حرامزاده خوانده بود؟ از او پرسیدم و به او نزدیک‌تر شدم تا به او بگویم که دوست دارم کنار او زیر زمین دراز بکشم و از او در برابر سرما و رطوبت قبر محافظت کنم. البته اگر مزاحم خلوت‌اش نباشم. نامه طولانی است. از گذشته می‌گوید و از «مرد پیر» و من روایت می‌کند. اما همچنین نوعی اظهار عشق است. برای زمانی که می‌گذرد و نمی‌توان متوقف‌اش کرد. حالا فهمیدی ...؟
مجموعه‌ی چهار فصل فرهنگ، جنگ جهانی اول

توضیح تصاویر به ترتیب:
۱. بهار: زن نیمه‌برهنه‌ای از دست سربازان آلمانی فرار می‌کند.
۲. بهار ۲: ادامه تصویر اول و تجاوز
۳. تابستان: سربازان آلمانی در حال غارت دارایی‌های یک خانه‌ی مجلل.
۴. پاییز: مرد مستی که بیهوش زیر درختِ اعدام افتاده.
۵. زمستان: سربازان آلمانی در حال آتش‌زدن

تقویم‌های قرون وسطایی معمولاً صحنه‌هایی از زندگی روزمره را در هر ماه نشان می‌دادند: شکار، برداشت محصول، جشن گرفتن، غذا دادن به حیوانات و غیره. اما هرمان-پل این واژگان بصری را زیر و رو کرد: صحنه‌ی معمول شکار به تعقیب یک تجاوز جنسی بدل شد، جشن به نمایش فجیع مستی و فساد، و برداشت محصول به غارت بی‌رحمانه.



© Four Seasons Of Culture, 1915. by Hermann-Paul
دو دختر و سگ پودل


© Two girls with poodle, 1924. by Otto Mueller
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آدم باید سالی یه بار این سکانس رو ببینه.


Monty Python's Life of Brian (1979)
dir. Terry Jones
فیلم خیلی بدی که این اواخر دیدید؟
راهبی در مزرعه ذرت مخفیانه پیمان باکرگیش رو می‌شکنه و با دختری شیرفروش (که در اون زمان به زنانی شهوت‌ران معروف بودن) می‌خوابه. فقط ما اونا رو می‌بینیم.


[ابعادش هم کوچیه: ۴.۷ سانتی‌متر در ۶.۶ سانتی‌متر]
© The Monk in the Cornfield, 1646. by Rembrandt
اینجا صحنه‌ایه که یوسفِ نوجوان خوابش رو برای خانواده تعریف می‌کنه.

«...خواب ‌دیدم‌ كه‌ خورشید و ماه‌ و یازده‌ ستاره‌ به‌ من ‌تعظیم‌ می‌كردند.» او این‌ خواب ‌را برای پدرش‌ هم ‌تعریف‌ كرد. پدرش ‌او را سرزنش ‌كرد و گفت‌: «این ‌چه‌ خوابی است‌ كه ‌دیده‌ای‌؟ آیا فكر می‌كنی كه ‌من‌ و مادرت ‌و برادرانت ‌آمده‌ و در مقابل ‌تو تعظیم‌ خواهیم‌ كرد؟» [پیدایش ۳۷: ۹-۱۰]

این دلخوری در چهره‌ی دیگر اعضای خانواده نیز بازتاب یافته است؛ یکی از آنان، که بالای سر یوسف ایستاده، با عمامه و سبیل به چشم می‌آید و مستقیم و آگاهانه به بیننده خیره شده، گویی از همین حالا در حال توطئه‌چینی برای سقوط برادرش است.



© Joseph Telling His Dreams, 1638. by Rembrandt
زنی سیاه‌پوست (بین‌ رهگذرهای سفیدپوست) در خیابانی در لس‌آنجلسِ پس از جنگ منتظر اتوبوسه و درمانده به بیننده نگاه می‌کنه.


© Bus Stop, 1949. by Elsie Palmer Payne
پیرمردی که با دستش سایه روی چشمانش انداخته
کارِ نیمه‌تمام رامبرانت


© Old Man Shading His Eyes with His Hand, 1639. by Rembrandt
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جرج پالفی کارگردان مجارستانی، با چسبوندن صدها سکانس از ۴۴۶ فیلم و سریال معروف/مهجور یک فیلم بلند عاشقانه ساخته (۱ ساعت و ۲۰ دقیقه).
دیدنش تجربه خاص و خوبی می‌تونه باشه.
[لیست فیلم و سریال‌هاش]

چند تا فکت در موردش:
کار تدوینش چند سال طول کشید و به‌دلیل قوانین کپی‌رایت هرگز به‌صورت گسترده اکران یا توزیع رسمی نشد، چون شامل سکانس‌هایی زیادی از فیلم‌های دارای حق نشر بود. در سال ۲۰۱۲ در جشنواره‌های فیلم متعددی به نمایش درومد. رسما در سال ۲۰۱۶ در یوتیوب و در سال ۲۰۱۷ در ویمئو منتشر شد.
کارگردان در آخرین نمایش فیلم در بوداپست گفت: «ما از تورنت آمدیم، به تورنت بازمی‌گردیم.» و اشاره کرد که بیشتر کلیپ‌های استفاده‌شده در فیلم رو از طریق اشتراک‌گذاری همتا به همتا (peer-to-peer) به دست آوردن و این‌که خود فیلم نیز به همین شکل منتشر می‌کنن.
سازندگان فیلم یه قانون تعیین کرده بودن که حداکثر از دو فیلم از هر کارگردان استفاده کنن. با این حال، کارگردان اونقدر طرفدار دیوید لینچ بود که تصمیم گرفت قانون خودش رو زیر پا بذاره و از بیش از ۲ فیلم اون استفاده کنه.


★★★★☆
Final Cut: Ladies and Gentlemen (2012)
dir. György Pálfi
1
2025/10/24 20:14:20
Back to Top
HTML Embed Code: