آرامش (چهلسالگي)...
💬 پیامک صبح شمبه (۲۴۹) تصدقت بگردم! دیری است از سلامتی وجود مبارک خبری ندارم. امیدوارم انشالله وجود عزیزت در کمال صحت بوده باشد، اگر از حال من بخواهید الحمدلله سلامت هستم ولی چه سلامتی؟ از دوری جان عزیزم تمام مرضهای دنیا را دارم، نمیدانید شبانه روز چه…
.
💬سوغاتی من از فرنگ : دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت💋!
جوابیه سید محمود به نامه دیروز پریدخت!
پری دخت ماهم!
خطِّ محبت اندودت رسید و نور دیده گریان مرا بیفزود و مانند شمع، فروغ چشم جانم شد و صیقل مرآت دل و جان. چه خط حیرت افزا و روح بخشی که راغب مفهوم چون دُرّ مکنونش دل و جانم است و طالب بکر مضمونش روح خردنواز و جان شیدای من.
هزار آفرین بر رشحه قلمت و جلوه ناوک احساست که محرک سلسله اذواق شد و مسکّن التهاب خاطر مشتاق؛ که غربت است و هزار قصه پر غصه اشتیاقُ و فراقِ سیدمحمود.
باد صبا که مبشر مشتاقان است و پیغامبر عاشقان، از برایِ تطییب خاطر محزون بیت الاحزان من غریب آمد و بوی دلجوی یاد یار را در قامت رقعه جان فزایت آورد. کزو دماغ دلم معنبر گشت و مشام جانم معطر. خاطر سیدمحمودِ مغموم را از قید غم انفس و آفاق برهانید.
@chehel_salegi
پری دخت جانِ جانم؛ نیاز مهجوری پرسوز و گداز آن است که این غربت زده را گاه گاهی از گوشه خاطر مودت ذخایر محو و سهو نساخته به دعای سحری یاد آور باشید تا مس وجود خاک آلود این عاشق زار را با نظر کیمیا اثر خویش نرم گردانده و گاه گاهی این مشتاق دیدار را بالتفات نامه ای خرسند و به سلام و پیامی دلارام سازید.
از الهه بیگم نقل کرده بودی که واگویه کرده بود: "یَحتَمل سید محمود تنبان دوتا کرده ودلبری نو اختیارنموده وایخاطرا برنگشته" او نمی داند که در مدرسه طب فاکولته پاریس مشق فراق از بر می کنم و لحظه ها را به امید موقف وصال برمی شمارم. حاشا که «در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس».
چله نشین صبورم، زیبا گُلَک جانم!
قیطان زری های کمان ابروانت، خاطره بازی های دلخوشکنک من است و روی پریچهرهِ دلربایت چه حاجت به وسمه و سرخاب و سفید آب که تو خورشید خاوری در باخترستان پاریس.
طبیب که گشتم،سوغاتیم از فرنگ، دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت برای همیشه دوران خواهد بود.
مبتلایت سیّد محمود.
محسن اویسی🍏
لینک نامه دیروز :
https://www.tg-me.com/chehel_salegi/32733
💬سوغاتی من از فرنگ : دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت💋!
جوابیه سید محمود به نامه دیروز پریدخت!
پری دخت ماهم!
خطِّ محبت اندودت رسید و نور دیده گریان مرا بیفزود و مانند شمع، فروغ چشم جانم شد و صیقل مرآت دل و جان. چه خط حیرت افزا و روح بخشی که راغب مفهوم چون دُرّ مکنونش دل و جانم است و طالب بکر مضمونش روح خردنواز و جان شیدای من.
هزار آفرین بر رشحه قلمت و جلوه ناوک احساست که محرک سلسله اذواق شد و مسکّن التهاب خاطر مشتاق؛ که غربت است و هزار قصه پر غصه اشتیاقُ و فراقِ سیدمحمود.
باد صبا که مبشر مشتاقان است و پیغامبر عاشقان، از برایِ تطییب خاطر محزون بیت الاحزان من غریب آمد و بوی دلجوی یاد یار را در قامت رقعه جان فزایت آورد. کزو دماغ دلم معنبر گشت و مشام جانم معطر. خاطر سیدمحمودِ مغموم را از قید غم انفس و آفاق برهانید.
@chehel_salegi
پری دخت جانِ جانم؛ نیاز مهجوری پرسوز و گداز آن است که این غربت زده را گاه گاهی از گوشه خاطر مودت ذخایر محو و سهو نساخته به دعای سحری یاد آور باشید تا مس وجود خاک آلود این عاشق زار را با نظر کیمیا اثر خویش نرم گردانده و گاه گاهی این مشتاق دیدار را بالتفات نامه ای خرسند و به سلام و پیامی دلارام سازید.
از الهه بیگم نقل کرده بودی که واگویه کرده بود: "یَحتَمل سید محمود تنبان دوتا کرده ودلبری نو اختیارنموده وایخاطرا برنگشته" او نمی داند که در مدرسه طب فاکولته پاریس مشق فراق از بر می کنم و لحظه ها را به امید موقف وصال برمی شمارم. حاشا که «در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس».
چله نشین صبورم، زیبا گُلَک جانم!
قیطان زری های کمان ابروانت، خاطره بازی های دلخوشکنک من است و روی پریچهرهِ دلربایت چه حاجت به وسمه و سرخاب و سفید آب که تو خورشید خاوری در باخترستان پاریس.
طبیب که گشتم،سوغاتیم از فرنگ، دوای ناب وصال و اولین جراحیم، دوختن بوسهایم به لبهایت برای همیشه دوران خواهد بود.
مبتلایت سیّد محمود.
محسن اویسی🍏
لینک نامه دیروز :
https://www.tg-me.com/chehel_salegi/32733
❤40👏5🤔4👍1👌1👀1
آرامش (چهلسالگي)...
💬یادمرگ (۱۱۳) چهارماه قبل فوت بابا رفتیم نمک آبرود. سرطان ریه داشت. با تلکابین رفتیم بالا؛ مشغول عکاسی شدیم یک دفعه دیدم بابا نیست؛ دنبالش گشتیم که تو کافه پیداش کردم برای خودش چای و آش سفارش داده بود. @chehel_salegi گفتم همه دنبالت هستند دیر شده، عجله عجلهای…
💬یاد مرگ(۱۱۴)
سال ۸۸ شب دوم مهر، دختر ۴ ساله ام رو پدرم برده بود خونه شون . شب تماس گرفتم بیارش گفت حال ندارم آژانس بگیر بیا دنبالش !
گاهی وقتها واسه اینکه نوه اش پیشش بمونه کلک سوار میکرد و شیطنتهایی داشت که باعث شد بگم خب باشه منم باور کردم الان میام دنبالش .
تو خونه اش جلو رواق، کلی شوخی کردم باهاش و سربه سر هم گذاشتیم و خندیدیم و موقع بستن در ، در رو بستم اما دوباره یه حس عجیبی گفت بازش کنم و اونو رو رواق خونه لبخند به لب دیدم گفتم تو یه بچه آخری لوسی و شکلک دراوردم براش و خندید .(همیشه بهش اینو میگفتم میخندید)
ساعت ۷ صبح سوم مهر لبخندش رو برای همیشه از دست دادیم .
از اون به بعد هر بار به خودم میگم برگرد دوباره ببین شاید این آخرین بار باشه ...
خوب شد که به خودم فرصت تماشای دوباره رو دادم با اینکه عجله داشتم و آژانس دم در بود.🌷
دختر زنده یاد حسن پورمهدی راد🍏
لینک مرتبط 👇
https://www.tg-me.com/chehel_salegi/32734
@chehel_salegi
سال ۸۸ شب دوم مهر، دختر ۴ ساله ام رو پدرم برده بود خونه شون . شب تماس گرفتم بیارش گفت حال ندارم آژانس بگیر بیا دنبالش !
گاهی وقتها واسه اینکه نوه اش پیشش بمونه کلک سوار میکرد و شیطنتهایی داشت که باعث شد بگم خب باشه منم باور کردم الان میام دنبالش .
تو خونه اش جلو رواق، کلی شوخی کردم باهاش و سربه سر هم گذاشتیم و خندیدیم و موقع بستن در ، در رو بستم اما دوباره یه حس عجیبی گفت بازش کنم و اونو رو رواق خونه لبخند به لب دیدم گفتم تو یه بچه آخری لوسی و شکلک دراوردم براش و خندید .(همیشه بهش اینو میگفتم میخندید)
ساعت ۷ صبح سوم مهر لبخندش رو برای همیشه از دست دادیم .
از اون به بعد هر بار به خودم میگم برگرد دوباره ببین شاید این آخرین بار باشه ...
خوب شد که به خودم فرصت تماشای دوباره رو دادم با اینکه عجله داشتم و آژانس دم در بود.🌷
دختر زنده یاد حسن پورمهدی راد🍏
لینک مرتبط 👇
https://www.tg-me.com/chehel_salegi/32734
@chehel_salegi
😭52💔32❤19👍1🤔1👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬هر انسانی را رنجی است: زیبا مثل زندگی، زشت مثل زندگی!
🌏 دنیا بیشتر با رنج و حسرت و از دست دادن رفیق است اما گاهی هم شکلاتهای شیرینی میدهد تا طاقت بیاوریم، کم نیاوریم … و شاید همین باعث شده که آدمی علیرغم رنجها هنوز ادامه بدهد …
@chehel_salegi
#لوئیز_انریکه سرمربی اسپانیایی پاریسنژرمن دیشب قهرمان اروپا شد، خیلیها دوباره یاد دخترش افتادند🍏
@ehsanmohammadi95
🆔 @safar_chehelsalegi
🌏 دنیا بیشتر با رنج و حسرت و از دست دادن رفیق است اما گاهی هم شکلاتهای شیرینی میدهد تا طاقت بیاوریم، کم نیاوریم … و شاید همین باعث شده که آدمی علیرغم رنجها هنوز ادامه بدهد …
@chehel_salegi
#لوئیز_انریکه سرمربی اسپانیایی پاریسنژرمن دیشب قهرمان اروپا شد، خیلیها دوباره یاد دخترش افتادند🍏
@ehsanmohammadi95
🆔 @safar_chehelsalegi
❤29💔23👍5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬به حرفهای این دختربچه که موهاش رو پسرونه زده گوش کنیم!
🔹به کل حرفهای کلی مدعی استادی دوره موفقیت و بلاگر و...می ارزه
🔹اونجا که میگه: "هرچی آدم خودشو ضعیف نشون بده به چشم گدا بهش نگاه میکنن قوی نشون بده بهش احترام میذارن" با طلا باید نوشت...
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
🔹به کل حرفهای کلی مدعی استادی دوره موفقیت و بلاگر و...می ارزه
🔹اونجا که میگه: "هرچی آدم خودشو ضعیف نشون بده به چشم گدا بهش نگاه میکنن قوی نشون بده بهش احترام میذارن" با طلا باید نوشت...
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
👏98❤46🔥8🕊1
خانمی که کنار من نشسته ، بچه اش را صدا می زند : سپنتا !
از ارامگاه حضرت فردوسی ، مرغ سحر می خواند .
حالم خوب می شود ازینهمه ایران جانم❤️
#محبوبه_احمدی @mahmadi_b
♦️ چرا شاهنامه بخوانیم؟👇
https://www.tg-me.com/safar_chehelsalegi/47725
از ارامگاه حضرت فردوسی ، مرغ سحر می خواند .
حالم خوب می شود ازینهمه ایران جانم❤️
#محبوبه_احمدی @mahmadi_b
♦️ چرا شاهنامه بخوانیم؟👇
https://www.tg-me.com/safar_chehelsalegi/47725
❤54👏10👌5
آرامش (چهلسالگي)...
🌻زمانی برای مستی ِ " آدمها " مست شويد تمام ماجرا همين است مدام بايد مست بود تنها همين بايد مست بود تا سنگيني رقتبار زمان که تورا ميشکند و شانههايت را خميده ميکند را احساس نکني مادام بايد مست بود اما مستي از چه ؟ از شراب از شعر يا از پرهيزکاري آنطور…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💬مدام باید «مست» بود!
تنها همین!
باید مست بودتا سنگینیِ رِقتبار «زمان» که تو را میشکند و شانههایت را «خمیده» میکند را احساس نکنی؛
مدام باید مست بود، اما مستی از چه؟
از «شراب»...از «شعر» ...یا از «پرهیزکاری»؟
اما من میگویم :آنطور که دلتان میخواهد همواره مست باشید...
#شارل_بودلر🍏
رقص، روحِ مردان #گرجستانی
تنها همین!
باید مست بودتا سنگینیِ رِقتبار «زمان» که تو را میشکند و شانههایت را «خمیده» میکند را احساس نکنی؛
مدام باید مست بود، اما مستی از چه؟
از «شراب»...از «شعر» ...یا از «پرهیزکاری»؟
اما من میگویم :آنطور که دلتان میخواهد همواره مست باشید...
#شارل_بودلر🍏
رقص، روحِ مردان #گرجستانی
❤59👏16👌5👎1🙏1
Forwarded from سفرنامه های قاسم حلاجیان و دوستان (قاسم حلاجیان)
💬 « چه چه » میزنم. یعنی زاده شدم تا دوستت بدارم !
هم اکنون : ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دل و قلوه دادنهای « سینه سرخ » نر و ماده درهوای ۱۲ درجه سرد و مه گرفته جواهرده
تقدیم به روح و جان و گوش و هوش مون🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
هم اکنون : ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دل و قلوه دادنهای « سینه سرخ » نر و ماده درهوای ۱۲ درجه سرد و مه گرفته جواهرده
تقدیم به روح و جان و گوش و هوش مون🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
❤27🕊6👍3👌1
آرامش (چهلسالگي)...
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله! (۱۸۴) از متن سریال سووشون: یک )میگه چرا چراغ و خاموش میکنی از جای بخیه هات خجالت نکش اونها جغرافیای زندگی منه @chehel_salegi (چون اون زمان سزارین شده بوده و هنوز جاافتاده نبوده این عمل خانومه خجالت میکشید) 🍏 دو ) میگه پاشو لباست رو…
💬بغل ؛ مغل ؛ بوغاله! (۱۸۵)
در یکی از قسمتهای سریال کمدیِ "شلدون"، کودک به خانم کتابدار میگوید ترس از لمس شدن دارد و آیا کتابی هست که کمکش کند؟ خانم کتابدار یک کتاب به او میدهد و میگوید من هم همین مشکل را داشتم و این کتاب را خواندم. کودک میپرسد فایدهای هم داشت؟... خانم کتابدار کمی سکوت میکند و بعد میگوید: هروقت کسی لمسم کرد بهت میگم.
@chehel_salegi
بهنظرم حرفِ ساده ولی خیلی عمیقی است. یعنی جهتِ بُردار اینجوری نیست که چون ترس از لمس شدن دارد، پس کسی لمسش نمیکند. بلکه قضیه کاملا برعکس است. ترس از لمس شدن دارد، چون بهاندازهی کافی لمس نشده است... و البته که منظور فقط لمس جسمی نیست... شاید اگر میتوانستیم فقط یک صبح تا شب جای همدیگر باشیم، آن دلیلِ غمانگیزِ پنهانشده پشت خیلی از ضعفهای همدیگر را میدیدیم و دنیا کمی قابلتحملتر میشد، برای همهی ما که هرکداممان خانم کتابدار غمگینی درونمان داریم...
حمید باقرلو🍏
@chehel_salegi
در یکی از قسمتهای سریال کمدیِ "شلدون"، کودک به خانم کتابدار میگوید ترس از لمس شدن دارد و آیا کتابی هست که کمکش کند؟ خانم کتابدار یک کتاب به او میدهد و میگوید من هم همین مشکل را داشتم و این کتاب را خواندم. کودک میپرسد فایدهای هم داشت؟... خانم کتابدار کمی سکوت میکند و بعد میگوید: هروقت کسی لمسم کرد بهت میگم.
@chehel_salegi
بهنظرم حرفِ ساده ولی خیلی عمیقی است. یعنی جهتِ بُردار اینجوری نیست که چون ترس از لمس شدن دارد، پس کسی لمسش نمیکند. بلکه قضیه کاملا برعکس است. ترس از لمس شدن دارد، چون بهاندازهی کافی لمس نشده است... و البته که منظور فقط لمس جسمی نیست... شاید اگر میتوانستیم فقط یک صبح تا شب جای همدیگر باشیم، آن دلیلِ غمانگیزِ پنهانشده پشت خیلی از ضعفهای همدیگر را میدیدیم و دنیا کمی قابلتحملتر میشد، برای همهی ما که هرکداممان خانم کتابدار غمگینی درونمان داریم...
حمید باقرلو🍏
@chehel_salegi
❤37👍16💔9👏3
آرامش (چهلسالگي)...
🪻اینطوری تا چهلسالگی خمیر مارو ورز دادن ! اول، سالیان سال پیش یک روز آقای پدر داشت میرفت افتتاح کارخانه بزرگی و به من گفت که دیدن این شرکت و کارخانه تازه تاسیسش احتمالا خالی از لطف نیست. بنده که تازه به فکر کارشناسی ارشد و دکترا و مهاجرت و این صحبتها افتاده…
💬 «فقط آن روزی طلوع میکند که وقت طلوعش بیداریم»!
ساعت ده شب، توی راه برگشت، دو خانم را میبینم که شراب سفیدهایشان را روی میز جلویشان گذاشتهاند و حرف میزنند. این دو نفر را دیده بودم. درست سه ساعت و نیم پیش. به سمت اسکلهی وابان که میرفتم توی همین حالت نشسته بودند و دو تا گیلاس شراب سفید جلویشان بود. سه ساعت و نیم گذشته. شدنیست که بعد از این همه زمان اینها همان آدمها باشند؟ چرا از صدها آدمی که امشب دیدم این دو نفر یادم مانده؟ توی ذهنم یک جرقه میزند: یکیشان پشت لباسش باز بود و وقتی به سمت بندر میرفتم، متوجه یک تتوی درخت کوچک پشت شانه راست شده بودم. سرم را برگرداندم و تتوی درخت کوچک را دیدم. همان دو نفر بودند که همانجا نشسته بودند. حداقل پانصد نفر توی حیاط ده دوازده رستوران آن قسمت نشسته بودند و حواسم میتوانست به هر کدام از این آدمها برود، ولی به خاطر یک درخت کوچک متوجه این دو نفر شده بودم. میشد هیچکدام آن پانصد نفر را واقعا «نبینم»، یا دوازده سیزدهتایشان را ببینم. اما انتخاب «حواس» این دو نفر بود.
به چند ساعت گذشته فکر میکنم. یکی از کارهای بعدازظهر آن روز قرار بود سر زدن به خانه قدیمی آقای نیکوس کازانتزاکیس عزیز باشد و چند دقیقه مداقه در «زوربای یونانی» و «آخرین وسوسه مسیح» و الی آخر. چرا از همهجا عکس گرفتم ولی کلا خانه آقای کازانتزاکیس را فراموش کردم؟ یادم افتاد که درست سر آن کوچه یک مرد و زن آمریکایی پشت سرم راه میرفتند و مرد تعریف میکرد که فلانی داشت ورشکست میشد اما شانسی که آورده بود این بود که قیمت فلان سهامی که خریده بود بالا رفته بود و در نتیجه حداقل فعلا از ورشکستگی نجات پیدا کرده بود. خانم در جوابش گفت که گاهی فکر میکند که آیا واقعا نوع بشر بعد از این همه سال بهترین مکانیسم برخوردش با زندگی آدمها باید بالا و پایین رفتن قیمت سهام باشد؟ و فکرم رفته بود توی سیستم بانکی و اینکه چطور تجار هلندی قرن چهاردهم با تقسیم سهام کشتی بین مردم ریسکشان را کمتر کرده و بازار سهام را درست کرده بودند و توی این فکرها، از سر خیابان کازانتزاکیس اینها عکس گرفته بودم و برگشته بودم.
@chehel_salegi
میگویند «آدمیزاد باید در لحظه زندگی کند»، اما آدمیزاد کلا انتخابی به جز زندگی در لحظه ندارد. مساله لحظه نیست، مسیر حواس آدمی در آن لحظه خاص است. توی پروفایل تلگرام دو سال است که جمله آقای هنری دیوید تورو را نوشتهام: «فقط آن روزی طلوع میکند که وقت طلوعش بیداریم». آن لحظهای که حواسمان به آن هست، آن روزی که به روز بودنش «توجه» داریم. لحظه را مسیر حواس آدمیزاد رقم میزند، گاهی ناآگاهانه، مثل دیدن تتوی درخت کوچک، گاهی آگاهانه، مثل جاودانه کردن آن لحظه با نوشتن از آن. گاهی آگاهانه مثل بیرون رفتن به قصد عکاسی، گاهی ناآگاهانه مثل برگشتن از سر کوچه آقای کازانتزاکیس. هر کدام که باشد، مسیر حواس آدمیزاد در آن لحظه زندگیش را تعیین میکند، بعد «زندگی» آدمیزاد مجموع تمام این توجهاتِ لحظهای در بازهی زمان است. در هر لحظه هزاران انتخاب آگاهانه و ناآگاهانه داریم. انتخاب این لحظه کدام است؟
علی فوادیان 🍏
ژوئن ۲۰۲۵ - دیروقت شب، شهر قدیم آنتیب
@Farnoudian
@chehel_salegi
ساعت ده شب، توی راه برگشت، دو خانم را میبینم که شراب سفیدهایشان را روی میز جلویشان گذاشتهاند و حرف میزنند. این دو نفر را دیده بودم. درست سه ساعت و نیم پیش. به سمت اسکلهی وابان که میرفتم توی همین حالت نشسته بودند و دو تا گیلاس شراب سفید جلویشان بود. سه ساعت و نیم گذشته. شدنیست که بعد از این همه زمان اینها همان آدمها باشند؟ چرا از صدها آدمی که امشب دیدم این دو نفر یادم مانده؟ توی ذهنم یک جرقه میزند: یکیشان پشت لباسش باز بود و وقتی به سمت بندر میرفتم، متوجه یک تتوی درخت کوچک پشت شانه راست شده بودم. سرم را برگرداندم و تتوی درخت کوچک را دیدم. همان دو نفر بودند که همانجا نشسته بودند. حداقل پانصد نفر توی حیاط ده دوازده رستوران آن قسمت نشسته بودند و حواسم میتوانست به هر کدام از این آدمها برود، ولی به خاطر یک درخت کوچک متوجه این دو نفر شده بودم. میشد هیچکدام آن پانصد نفر را واقعا «نبینم»، یا دوازده سیزدهتایشان را ببینم. اما انتخاب «حواس» این دو نفر بود.
به چند ساعت گذشته فکر میکنم. یکی از کارهای بعدازظهر آن روز قرار بود سر زدن به خانه قدیمی آقای نیکوس کازانتزاکیس عزیز باشد و چند دقیقه مداقه در «زوربای یونانی» و «آخرین وسوسه مسیح» و الی آخر. چرا از همهجا عکس گرفتم ولی کلا خانه آقای کازانتزاکیس را فراموش کردم؟ یادم افتاد که درست سر آن کوچه یک مرد و زن آمریکایی پشت سرم راه میرفتند و مرد تعریف میکرد که فلانی داشت ورشکست میشد اما شانسی که آورده بود این بود که قیمت فلان سهامی که خریده بود بالا رفته بود و در نتیجه حداقل فعلا از ورشکستگی نجات پیدا کرده بود. خانم در جوابش گفت که گاهی فکر میکند که آیا واقعا نوع بشر بعد از این همه سال بهترین مکانیسم برخوردش با زندگی آدمها باید بالا و پایین رفتن قیمت سهام باشد؟ و فکرم رفته بود توی سیستم بانکی و اینکه چطور تجار هلندی قرن چهاردهم با تقسیم سهام کشتی بین مردم ریسکشان را کمتر کرده و بازار سهام را درست کرده بودند و توی این فکرها، از سر خیابان کازانتزاکیس اینها عکس گرفته بودم و برگشته بودم.
@chehel_salegi
میگویند «آدمیزاد باید در لحظه زندگی کند»، اما آدمیزاد کلا انتخابی به جز زندگی در لحظه ندارد. مساله لحظه نیست، مسیر حواس آدمی در آن لحظه خاص است. توی پروفایل تلگرام دو سال است که جمله آقای هنری دیوید تورو را نوشتهام: «فقط آن روزی طلوع میکند که وقت طلوعش بیداریم». آن لحظهای که حواسمان به آن هست، آن روزی که به روز بودنش «توجه» داریم. لحظه را مسیر حواس آدمیزاد رقم میزند، گاهی ناآگاهانه، مثل دیدن تتوی درخت کوچک، گاهی آگاهانه، مثل جاودانه کردن آن لحظه با نوشتن از آن. گاهی آگاهانه مثل بیرون رفتن به قصد عکاسی، گاهی ناآگاهانه مثل برگشتن از سر کوچه آقای کازانتزاکیس. هر کدام که باشد، مسیر حواس آدمیزاد در آن لحظه زندگیش را تعیین میکند، بعد «زندگی» آدمیزاد مجموع تمام این توجهاتِ لحظهای در بازهی زمان است. در هر لحظه هزاران انتخاب آگاهانه و ناآگاهانه داریم. انتخاب این لحظه کدام است؟
علی فوادیان 🍏
ژوئن ۲۰۲۵ - دیروقت شب، شهر قدیم آنتیب
@Farnoudian
@chehel_salegi
❤22👌6👏4🤔3🔥1
💬این تفکر که عاشق بشیم و بعد ازدواج کنیم، تضمین کننده ی هیچ زندگی ای نیست!
راستش رو بخواید اون روزی که بچه به دنیا اومد و نوزاد رو گذاشتن روی صورتم که بلافاصله تماس پوستی با مادر داشته باشه، من مثل خیلیها که گریهشون میگیره، هیچ حس خاصی بهم منتقل نشد. 👀
در اضطراب بودم و فکر دنیای ناشناخته ای که روبروم قرار داشت، نذاشت لطافت پوست نوزاد رو حس کنم.
اما به مرور فهمیدمش.
حتی نه روزهای اول، که بنظرم اون روزهاهم بر اثر حس غریزه ی مادری و لطافت های خدادادی به زن، بچهم رو دوست داشتم. طوری که امروز دوستش دارم با وقتی که پا به این دنیا گذاشت خیلی متفاوته.
عشق وقتی پدیدار میشه که براش زحمت بکشی، براش بی خوابی بکشی، هرچی بیشتر زحمت بکشی، بیشتر طعم عاشقی رو حس میکنی.
ازدواج هم همینه. این تفکر که عاشق بشیم و بعد ازدواج کنیم، تضمین کننده ی هیچ زندگی ای نیست، هرچند دوست داشتن لازمه ولی کافی نیست.
اساسا عشق حقیقی بعد از چند سال و بعد از سروکله زدن های متعدد و بعد از شناخت چاله چوله های روحی و اخلاقی طرف مقابل شکل میگیره. اون احساسی که قبل ازدواج یا سالهای اولیه ی زندگی هست، حسی که باعث میشه حتی نعنای روی ماست رو هم تزئین کنی براش! بر اثر شور و هیجانه، بر اثر هورمون ها و غریزه ی انسانیه.
برای عشق باید زحمتها کشید.
مثل این پیرمرد پیرزنهایی که بعد سالها خوشی و ناخوشی کنار هم زندگی کردن، خیلی شبیه هم شدن و بدون هم نمیتونن زندگی کنن دیگه. وقتی یکیشون از این دنیا میره، اون یکی هم بعد مدت کوتاهی میره پیشش. 🥲🍏
@worldofmywords
🆔 @safar_chehelsalegi
راستش رو بخواید اون روزی که بچه به دنیا اومد و نوزاد رو گذاشتن روی صورتم که بلافاصله تماس پوستی با مادر داشته باشه، من مثل خیلیها که گریهشون میگیره، هیچ حس خاصی بهم منتقل نشد. 👀
در اضطراب بودم و فکر دنیای ناشناخته ای که روبروم قرار داشت، نذاشت لطافت پوست نوزاد رو حس کنم.
اما به مرور فهمیدمش.
حتی نه روزهای اول، که بنظرم اون روزهاهم بر اثر حس غریزه ی مادری و لطافت های خدادادی به زن، بچهم رو دوست داشتم. طوری که امروز دوستش دارم با وقتی که پا به این دنیا گذاشت خیلی متفاوته.
عشق وقتی پدیدار میشه که براش زحمت بکشی، براش بی خوابی بکشی، هرچی بیشتر زحمت بکشی، بیشتر طعم عاشقی رو حس میکنی.
ازدواج هم همینه. این تفکر که عاشق بشیم و بعد ازدواج کنیم، تضمین کننده ی هیچ زندگی ای نیست، هرچند دوست داشتن لازمه ولی کافی نیست.
اساسا عشق حقیقی بعد از چند سال و بعد از سروکله زدن های متعدد و بعد از شناخت چاله چوله های روحی و اخلاقی طرف مقابل شکل میگیره. اون احساسی که قبل ازدواج یا سالهای اولیه ی زندگی هست، حسی که باعث میشه حتی نعنای روی ماست رو هم تزئین کنی براش! بر اثر شور و هیجانه، بر اثر هورمون ها و غریزه ی انسانیه.
برای عشق باید زحمتها کشید.
مثل این پیرمرد پیرزنهایی که بعد سالها خوشی و ناخوشی کنار هم زندگی کردن، خیلی شبیه هم شدن و بدون هم نمیتونن زندگی کنن دیگه. وقتی یکیشون از این دنیا میره، اون یکی هم بعد مدت کوتاهی میره پیشش. 🥲🍏
@worldofmywords
🆔 @safar_chehelsalegi
❤53👍15👌6👎3
آرامش (چهلسالگي)...
💬یاد مرگ(۱۱۴) سال ۸۸ شب دوم مهر، دختر ۴ ساله ام رو پدرم برده بود خونه شون . شب تماس گرفتم بیارش گفت حال ندارم آژانس بگیر بیا دنبالش ! گاهی وقتها واسه اینکه نوه اش پیشش بمونه کلک سوار میکرد و شیطنتهایی داشت که باعث شد بگم خب باشه منم باور کردم الان میام دنبالش…
💬 یاد مرگ (۱۱۵)
مدتهاست یه مساله ای عین یه خوره افتاده به جونم . مایک خانواده پرجمعیتیم و(من ۴تاخواهر دارم وسه تابرادر ) مامان قشنگم سالهاست زندگی ابدیشو آغاز کرده وما به شدت دلتنگشیم. من آخری ام ولی زودتر از خواهر سومیم ازدواج کردم واون این شانس رو داشت که بیشترکنارمامانم باشه ولذت ببره!
@chehel_salegi
حالا ماجرا چیه؟ : همه ی ماشکر خدا زندگیامون خوبه و مشکلی نداریم تازگیا پدرم به یک مشکل برخورده وماهابهش گفتیم چیزهایی که ازمادرم هست رو بفروش وخرج خودت کن . الان بعداز۱۲سال تازه یادش افتاده میگه یکی ازبچه ها برده ودیگه پس نمیده...
عجیب نیست ؟ وقتی من ازمامان فقط همین دو تا یادگاری رو دارم ( همین ملاقه وموگیرقدیمی که با احترام خاصی نگهداری میکنم ) واقعاجالب نیست بین اینهمه فرزند یکنفربرای خودش همه چی رو بخواد وحاضرنشه برای مشکلات اون خونه خرجشون کنه؟ به نظرتون این عشقه یاخودخواهی؟؟؟
کانالی برای عاشقان سفر و گردشگری 👇
🆔 @safar_chehelsalegi
مدتهاست یه مساله ای عین یه خوره افتاده به جونم . مایک خانواده پرجمعیتیم و(من ۴تاخواهر دارم وسه تابرادر ) مامان قشنگم سالهاست زندگی ابدیشو آغاز کرده وما به شدت دلتنگشیم. من آخری ام ولی زودتر از خواهر سومیم ازدواج کردم واون این شانس رو داشت که بیشترکنارمامانم باشه ولذت ببره!
@chehel_salegi
حالا ماجرا چیه؟ : همه ی ماشکر خدا زندگیامون خوبه و مشکلی نداریم تازگیا پدرم به یک مشکل برخورده وماهابهش گفتیم چیزهایی که ازمادرم هست رو بفروش وخرج خودت کن . الان بعداز۱۲سال تازه یادش افتاده میگه یکی ازبچه ها برده ودیگه پس نمیده...
عجیب نیست ؟ وقتی من ازمامان فقط همین دو تا یادگاری رو دارم ( همین ملاقه وموگیرقدیمی که با احترام خاصی نگهداری میکنم ) واقعاجالب نیست بین اینهمه فرزند یکنفربرای خودش همه چی رو بخواد وحاضرنشه برای مشکلات اون خونه خرجشون کنه؟ به نظرتون این عشقه یاخودخواهی؟؟؟
کانالی برای عاشقان سفر و گردشگری 👇
🆔 @safar_chehelsalegi
😢45💔22❤18👎3🤔3
💬رازنگهدارِ پردهپوش! بپوشانم🙏
خداباوران میگویند "ستار العیوب" از صفاتِ آفریدگار است. خداناباوران میگویند یک تواناییِ جمعیست که طیِ روندِ تکامل در بشر پدید آمده، که بعضی وجوهش را پنهان کند و به پنهانبودگیِ دیگران هم احترام بگذارد، تا روابط اجتماعیاش و نتیجتاً گونهاش برجای بماند. ولی هرچه هست بهنظرم جزو آن چیزهایی است که خیلی کمتر از آنچه سزاوارِ آنست به آن اندیشیدهایم (یا اگر به خدا باور داریم خیلی کمتر از آنچه که سزاوارِ آنست شکرگزارش بودهایم)...
کداممان هستیم که پشت درهای بستهی جایها و روزها و کارها و فکرهایمان چیزی نباشد که اگر بر همگان برملا شود، زیستن، فوقطاقتمان نشود؟ اگر به یکباره پردهها فرو افتد و جهان شیشهای شود، چنان که "همهچیزش" بر "همهکس" آشکار شود، کداممان هست که بتواند با اطمینان بگوید حتی عزیزترینِ عزیزانش باز هم دوستش خواهد داشت؟
بگذار بین خودمان بماند، بگذار فقط پیش خودت شرمنده باشم، رازنگهدارِ پردهپوش، بپوشانم، چنان که تا اینهنگام پوشاندهای، یا ستار العیوب...
حمید باقرلو🍏
عکس: محمد رضی کاظمی. رامسر
@chehel_salegi
خداباوران میگویند "ستار العیوب" از صفاتِ آفریدگار است. خداناباوران میگویند یک تواناییِ جمعیست که طیِ روندِ تکامل در بشر پدید آمده، که بعضی وجوهش را پنهان کند و به پنهانبودگیِ دیگران هم احترام بگذارد، تا روابط اجتماعیاش و نتیجتاً گونهاش برجای بماند. ولی هرچه هست بهنظرم جزو آن چیزهایی است که خیلی کمتر از آنچه سزاوارِ آنست به آن اندیشیدهایم (یا اگر به خدا باور داریم خیلی کمتر از آنچه که سزاوارِ آنست شکرگزارش بودهایم)...
کداممان هستیم که پشت درهای بستهی جایها و روزها و کارها و فکرهایمان چیزی نباشد که اگر بر همگان برملا شود، زیستن، فوقطاقتمان نشود؟ اگر به یکباره پردهها فرو افتد و جهان شیشهای شود، چنان که "همهچیزش" بر "همهکس" آشکار شود، کداممان هست که بتواند با اطمینان بگوید حتی عزیزترینِ عزیزانش باز هم دوستش خواهد داشت؟
بگذار بین خودمان بماند، بگذار فقط پیش خودت شرمنده باشم، رازنگهدارِ پردهپوش، بپوشانم، چنان که تا اینهنگام پوشاندهای، یا ستار العیوب...
حمید باقرلو🍏
عکس: محمد رضی کاظمی. رامسر
@chehel_salegi
❤40👍14👏6🙏5😢2
💬 این پرونده ۱ کشته و ۹۰ میلیون زخمی داره !
نه معروف بود، نه فعال سیاسی، نه خبرنگار.دختری از همین کوچهپسکوچهها که فقط میخواست شرافتمندانه کار و زندگی کند و به خانه برگردد.این ماجرا فقط ازبینرفتن یک دختر معصوم نیست. فروپاشی آخرین مرزهای امنیت است.«معصومیت دختران این سرزمین، نباید تاوان بیکفایتی سیستمها و بیرحمی جامعه شود.»در سرزمینی که واژه «ناموس» را بلند فریاد میزنند، امنیت واقعی دختران باید از حرف فراتر برود و در خیابانها، در محل کار، در مسیر خانه، دیده شود نه در قابهای تسلیت.
الهه حسیننژاد، فقط یک اسم نیست.او نماد هزاران دختر ایرانیست که با آرزوهای ساده، دلهای پاک، و تلاش بیادعا، هر روز قدم در جامعه میگذارند؛ ولی امنیتشان قربانی ضعف قوانین، بیتفاوتی عمومی و سکوتهای خطرناک میشود.وقتی معصومیت زیر چرخدندههای بیرحم جامعه له میشود و بدن بیجان یک دختر، بعد از روزها نگرانی، از گوشهای کشف میشود، باید یک سؤال تلخ را فریاد زد:کجای این سیستم فرو ریخته است که امنیتِ سادهترین حقِ یک زن، تبدیل به رؤیا شده؟ما اگر امروز فقط عزادار باشیم و فردا فراموش کنیم، شریک جنایت بعدی هستیم
حسین طاهری 🍏
نه معروف بود، نه فعال سیاسی، نه خبرنگار.دختری از همین کوچهپسکوچهها که فقط میخواست شرافتمندانه کار و زندگی کند و به خانه برگردد.این ماجرا فقط ازبینرفتن یک دختر معصوم نیست. فروپاشی آخرین مرزهای امنیت است.«معصومیت دختران این سرزمین، نباید تاوان بیکفایتی سیستمها و بیرحمی جامعه شود.»در سرزمینی که واژه «ناموس» را بلند فریاد میزنند، امنیت واقعی دختران باید از حرف فراتر برود و در خیابانها، در محل کار، در مسیر خانه، دیده شود نه در قابهای تسلیت.
الهه حسیننژاد، فقط یک اسم نیست.او نماد هزاران دختر ایرانیست که با آرزوهای ساده، دلهای پاک، و تلاش بیادعا، هر روز قدم در جامعه میگذارند؛ ولی امنیتشان قربانی ضعف قوانین، بیتفاوتی عمومی و سکوتهای خطرناک میشود.وقتی معصومیت زیر چرخدندههای بیرحم جامعه له میشود و بدن بیجان یک دختر، بعد از روزها نگرانی، از گوشهای کشف میشود، باید یک سؤال تلخ را فریاد زد:کجای این سیستم فرو ریخته است که امنیتِ سادهترین حقِ یک زن، تبدیل به رؤیا شده؟ما اگر امروز فقط عزادار باشیم و فردا فراموش کنیم، شریک جنایت بعدی هستیم
حسین طاهری 🍏
💔163😭49👍31❤7🔥5👎4🕊2
آرامش (چهلسالگي)...
🪻اون وقتا که لکلکها بچهها رو از آسمون میاوردن! زری همیشه بهم میگفت: تو پدرخوبی میشی، زری دختر همسایمون بود… تو همهی خاله بازیها من شوهر زری بودم، رضا و سارا هم بچههامون… همیشه کلی خوراکی از خونه کش میرفتم و میاوردم واسه خاله بازی، ناسلامتی مرد خونه…
1_18200057578
<unknown>
💬اون وقتا که لکلکها بچهها رو از آسمون میاوردن!
خوانش متن از خانم نوشین کواکب 🍏
لینک متن : https://www.tg-me.com/chehel_salegi/29979
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
خوانش متن از خانم نوشین کواکب 🍏
لینک متن : https://www.tg-me.com/chehel_salegi/29979
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
❤6👏5😢3
آرامش (چهلسالگي)...
💬 این پرونده ۱ کشته و ۹۰ میلیون زخمی داره ! نه معروف بود، نه فعال سیاسی، نه خبرنگار.دختری از همین کوچهپسکوچهها که فقط میخواست شرافتمندانه کار و زندگی کند و به خانه برگردد.این ماجرا فقط ازبینرفتن یک دختر معصوم نیست. فروپاشی آخرین مرزهای امنیت است.«معصومیت…
💬کاش مرگ ، مشهورت نکردهبود الهه جان!
اولینبار که فهمیدم خوشحالم دختر ندارم، وقتی بود که مهسا بیجان روی تخت افتادهبود و ما داشتیم دنبال معجزهای در خبرها میگشتیم. بعدتر خبر نیکا که آمد، چشمهای سیاه درشت او رهایم نکرد، و فهمیدم خیلی خوششانس بودهام که دختردار نشدهام. من ضعیفتر و عصبانیتر از آنم که پدر یک دختر ایرانی باشم.
اولینبار که با تراپیستم دربارهی مهاجرت پسرم بردیا مشورت کردم، برایش توضیح دادم پسرم مرکز ثقل زندگی من و تنها معنای روزگارم است. پرسید پس چرا میخواهی برود، و حتی عجله هم داری؟ گفتم من صبورم دکتر، طاقت میآورم. اما جای پسرم در این کشور امن نیست. همین جمله تمام بحث ما بود، گرچه هرگز به قبل از آن روز مردادی در فرودگاه برنگشتهام که بردیا را بغل کردم، دوتایی گریه کردیم، و او از خط زرد سالن وداع رد شد.
یک پسر برای لپتاپ و یک دختر برای موبایلش کشتهشد. من یک پدر، یک دایی، یک معلم و یک نویسندهام که با جوانان زیادی سروکار دارد. قلبم در آتش است و هربار استوری الهه با متن من را برایم میفرستند از نو بغض میکنم که کاش مرگ مشهورت نکردهبود باباجان.
نمیتوانم مرثیهی دیگری بنویسم، نه، حتی نمیخواهم مأیوس و عصبانی باشم. میخواهم در تاریکی دراز بکشم و به الهه و برادر معلولش فکر کنم، و به دختری که ندارم، و به پسری که بیست و یک ساعت با هواپیما از من دور است. میخواهم به این فکر کنم که اگر دستهایم به قدر کافی بزرگ بود، بچهها را بغل میکردم و مراقبشان بودم. و میخواهم به یاد بیاورم کلمات بیهوده و بهدردنخور و پوک و سردند. میخواهم فقط ساکت تماشا کنم این شب هم میگذرد، و طاقت میآورم. گفتم که، من صبورم. آنقدر صبور که حتی متوجه شدت پیرشدن خودم نیستم.
شب بخیر ِ امشب برای تو الهه حسیننژاد، دوست نادیدهی عزیز من. تو آخرین نور امیدی نبودی که در قلب ما خاموش میشود.
دوستت دارم باباجان، و به امید دیدار🍏
@hamid59salimi
@chehel_salegi
اولینبار که فهمیدم خوشحالم دختر ندارم، وقتی بود که مهسا بیجان روی تخت افتادهبود و ما داشتیم دنبال معجزهای در خبرها میگشتیم. بعدتر خبر نیکا که آمد، چشمهای سیاه درشت او رهایم نکرد، و فهمیدم خیلی خوششانس بودهام که دختردار نشدهام. من ضعیفتر و عصبانیتر از آنم که پدر یک دختر ایرانی باشم.
اولینبار که با تراپیستم دربارهی مهاجرت پسرم بردیا مشورت کردم، برایش توضیح دادم پسرم مرکز ثقل زندگی من و تنها معنای روزگارم است. پرسید پس چرا میخواهی برود، و حتی عجله هم داری؟ گفتم من صبورم دکتر، طاقت میآورم. اما جای پسرم در این کشور امن نیست. همین جمله تمام بحث ما بود، گرچه هرگز به قبل از آن روز مردادی در فرودگاه برنگشتهام که بردیا را بغل کردم، دوتایی گریه کردیم، و او از خط زرد سالن وداع رد شد.
یک پسر برای لپتاپ و یک دختر برای موبایلش کشتهشد. من یک پدر، یک دایی، یک معلم و یک نویسندهام که با جوانان زیادی سروکار دارد. قلبم در آتش است و هربار استوری الهه با متن من را برایم میفرستند از نو بغض میکنم که کاش مرگ مشهورت نکردهبود باباجان.
نمیتوانم مرثیهی دیگری بنویسم، نه، حتی نمیخواهم مأیوس و عصبانی باشم. میخواهم در تاریکی دراز بکشم و به الهه و برادر معلولش فکر کنم، و به دختری که ندارم، و به پسری که بیست و یک ساعت با هواپیما از من دور است. میخواهم به این فکر کنم که اگر دستهایم به قدر کافی بزرگ بود، بچهها را بغل میکردم و مراقبشان بودم. و میخواهم به یاد بیاورم کلمات بیهوده و بهدردنخور و پوک و سردند. میخواهم فقط ساکت تماشا کنم این شب هم میگذرد، و طاقت میآورم. گفتم که، من صبورم. آنقدر صبور که حتی متوجه شدت پیرشدن خودم نیستم.
شب بخیر ِ امشب برای تو الهه حسیننژاد، دوست نادیدهی عزیز من. تو آخرین نور امیدی نبودی که در قلب ما خاموش میشود.
دوستت دارم باباجان، و به امید دیدار🍏
@hamid59salimi
@chehel_salegi
😭152💔64❤14👎4😢4🔥3🕊3
جعبهی شمارهی ۴۰؛ کاری از منصور ضابطیان؛ سی تا چهل
جعبهی شمارهی ۴۰
سی تا چهل
کاری شنیدنی و جالب از منصور #ضابطیان
عدد چهل نه فقط در ايران كه در جهان هم عدد خاص و منحصربفرديه.
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
سی تا چهل
کاری شنیدنی و جالب از منصور #ضابطیان
عدد چهل نه فقط در ايران كه در جهان هم عدد خاص و منحصربفرديه.
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
👏7❤6👍1👎1
آرامش (چهلسالگي)...
💬 پیامک صبح شمبه (۲۴۹) تصدقت بگردم! دیری است از سلامتی وجود مبارک خبری ندارم. امیدوارم انشالله وجود عزیزت در کمال صحت بوده باشد، اگر از حال من بخواهید الحمدلله سلامت هستم ولی چه سلامتی؟ از دوری جان عزیزم تمام مرضهای دنیا را دارم، نمیدانید شبانه روز چه…
💬 پیامک صبح شمبه (۲۵۰)
یک ) به هیچکس از جانب من سلام نرسان. کسی را از جانب من نبوس. این نامه فقط برای توست، کاش فقط میتوانستی خودت را از جانب من ببوسی.
احمد پوری 🍏
دو )بوسیدن تو حتی اگر در سطری از یک نامه هم باشد باز هم هیجان غریبی دارد .
احمدعارف 🍏
@chehel_salegi
.............................................
دعا کنیم تا خدای مهربون به جای تمام زخمهامون ؛ گل بکاره...🌸✨️🙏
ارادتمند: حلاجیان 🍏
یک ) به هیچکس از جانب من سلام نرسان. کسی را از جانب من نبوس. این نامه فقط برای توست، کاش فقط میتوانستی خودت را از جانب من ببوسی.
احمد پوری 🍏
دو )بوسیدن تو حتی اگر در سطری از یک نامه هم باشد باز هم هیجان غریبی دارد .
احمدعارف 🍏
@chehel_salegi
.............................................
دعا کنیم تا خدای مهربون به جای تمام زخمهامون ؛ گل بکاره...🌸✨️🙏
ارادتمند: حلاجیان 🍏
❤49🙏8👌5🕊3💋2👎1
💬 استخوانهای شکسته یک جامعه!
پیامهای زیادی گرفتهام که «چرا در مورد آیسان و ۱۴ میلیون فالوورش نمینویسید یا در مورد #الهه دختری که قلب یک ملت را مچاله کرد.»
1️⃣ حداقل ده سال است مینویسم «دست از فالوو کردن و تشویق «تولیدکنندگان زبالههای مجازی» بردارید. این افراد وقتی تعداد فالوورهایشان بیشتر شود احساس حقانیت میکنند، روانشناس میشوند، برای ملت نسخه میپیچند، ذائقه عمومی ایجاد میکنند و به رهبران فکری و الگوهای بچههای ما تبدیل میشوند.» و هر بار متهم شدم که «حسودیت میشه بهشون!»
حوصله بیشتری برای نوشتن در این باره ندارم، مثل جنگیدن با سایهها آدم از نفس میافتد و کاری پیش نمیرود، عموم مردم ترجیح میدهند همین افراد را دنبال کنند که با فحش و توهین جنسی توجه میخرند و آدمهای عاقل زیر دست و پا هوادارانشان له میشوند. ۱۴ میلیون نفر یعنی جمعیتی بیشتر از بلژیک، سوئد، پرتغال ... دو برابر ترکمنستان، سه برابر دانمارک، چهار برابر کرواسی!
وقتی کسی تصمیم گرفته مغزش را با زباله پر کُند هیچ توصیهای فایده ندارد. این افراد حالا تکثیر شدهاند و بعضی از آنها مثل رهبر مقدس یک فرقه پرستیده میشوند.
2️⃣ اما قتل دختری که اسمش هم انگار یک نماد است: الهه! #الهه_حسیننژاد!
#مونا_حیدری دختر ۱۷ ساله را یادتان میآید که شوهرش سرش را برید و در خیابان چرخاند؟
#رومینا را چطور؟ دختر ۱۳ ساله تالشی که پدرش سر او را با داس برید؟
#آتنا را چطور؟ دختر ۷ سالهای که او را دزدیدند و بعد از تجاوز کُشتند؟
#بنیتای ۸ ماهه که یادتان نرفته؟ دو سارق خودرو را دزدیدند و چون متوجه کودک نشدند، ماشین را در گرما رها کردند و دخترک جان باخت.
#ستایش_قریشی، #کوثر_خسروی و ... اینها را چه؟ وقتی این فاجعهها رخ داد باز جامعه تب کرد، اشکنوشت، بغض، ناله، نقد اجتماعی، سمینار، تحلیل و ... که دیگر نمیتوان ادامه داد و ...
@chehel_salegi
من هیچکدامشان را فراموش نکردهام. اما:
❌ گاهی فکر میکنم نوشتن در مورد رنجهایی از این دست به یک مُد پرطرفدار تبدیل شده. همه تلخ و تند میشوند، مینویسند، استوری میگذارند، سبُک میشوند و بعد فراموش میکنند تا فاجعه بعدی!
✅ متاسفانه کمپینهایی برای آنفالو کردن و حمله به امثال #آیسان_اسلامی به جایی نمیرسد و قتل و تجاوز هم از بین نمیرود، تا زندهایم فاجعه میبینیم، فقط اسم قربانیان فرق میکند و شکل جنایت.
این جامعه مثل آدمی است که از طبقه سوم افتاده، هنوز نمُرده اما استخوانهایش شکسته، برای همین به هر کجایش دست بزنی ناله میکند. به جای شیون کردن هزارباره برای دردهای تازه لازم است خطرات سقوط را کمتر کنیم.
✅ این کشور به ارتقای آگاهی عمومی نیاز دارد. بیتعارف و صریح. به آموزش مبانی جنسی، به سیستمهای مراقبت از شهروندان، به قوانین بازدارنده جنایت، به شیوههایی برای محدود کردن تولید زبالههای فکری، به عقلانیت، عقلانیت و عقلانیت. گفتن این حرفها ساده است و در میانه شیون و زاری کسی حوصله فکر کردن به آنها را ندارد اما ناگزیریم این راه را برویم ... ناگزیر!
احسان محمدی🍏
@ehsanmohammadi95
@chehel_salegi
پیامهای زیادی گرفتهام که «چرا در مورد آیسان و ۱۴ میلیون فالوورش نمینویسید یا در مورد #الهه دختری که قلب یک ملت را مچاله کرد.»
1️⃣ حداقل ده سال است مینویسم «دست از فالوو کردن و تشویق «تولیدکنندگان زبالههای مجازی» بردارید. این افراد وقتی تعداد فالوورهایشان بیشتر شود احساس حقانیت میکنند، روانشناس میشوند، برای ملت نسخه میپیچند، ذائقه عمومی ایجاد میکنند و به رهبران فکری و الگوهای بچههای ما تبدیل میشوند.» و هر بار متهم شدم که «حسودیت میشه بهشون!»
حوصله بیشتری برای نوشتن در این باره ندارم، مثل جنگیدن با سایهها آدم از نفس میافتد و کاری پیش نمیرود، عموم مردم ترجیح میدهند همین افراد را دنبال کنند که با فحش و توهین جنسی توجه میخرند و آدمهای عاقل زیر دست و پا هوادارانشان له میشوند. ۱۴ میلیون نفر یعنی جمعیتی بیشتر از بلژیک، سوئد، پرتغال ... دو برابر ترکمنستان، سه برابر دانمارک، چهار برابر کرواسی!
وقتی کسی تصمیم گرفته مغزش را با زباله پر کُند هیچ توصیهای فایده ندارد. این افراد حالا تکثیر شدهاند و بعضی از آنها مثل رهبر مقدس یک فرقه پرستیده میشوند.
2️⃣ اما قتل دختری که اسمش هم انگار یک نماد است: الهه! #الهه_حسیننژاد!
#مونا_حیدری دختر ۱۷ ساله را یادتان میآید که شوهرش سرش را برید و در خیابان چرخاند؟
#رومینا را چطور؟ دختر ۱۳ ساله تالشی که پدرش سر او را با داس برید؟
#آتنا را چطور؟ دختر ۷ سالهای که او را دزدیدند و بعد از تجاوز کُشتند؟
#بنیتای ۸ ماهه که یادتان نرفته؟ دو سارق خودرو را دزدیدند و چون متوجه کودک نشدند، ماشین را در گرما رها کردند و دخترک جان باخت.
#ستایش_قریشی، #کوثر_خسروی و ... اینها را چه؟ وقتی این فاجعهها رخ داد باز جامعه تب کرد، اشکنوشت، بغض، ناله، نقد اجتماعی، سمینار، تحلیل و ... که دیگر نمیتوان ادامه داد و ...
@chehel_salegi
من هیچکدامشان را فراموش نکردهام. اما:
❌ گاهی فکر میکنم نوشتن در مورد رنجهایی از این دست به یک مُد پرطرفدار تبدیل شده. همه تلخ و تند میشوند، مینویسند، استوری میگذارند، سبُک میشوند و بعد فراموش میکنند تا فاجعه بعدی!
✅ متاسفانه کمپینهایی برای آنفالو کردن و حمله به امثال #آیسان_اسلامی به جایی نمیرسد و قتل و تجاوز هم از بین نمیرود، تا زندهایم فاجعه میبینیم، فقط اسم قربانیان فرق میکند و شکل جنایت.
این جامعه مثل آدمی است که از طبقه سوم افتاده، هنوز نمُرده اما استخوانهایش شکسته، برای همین به هر کجایش دست بزنی ناله میکند. به جای شیون کردن هزارباره برای دردهای تازه لازم است خطرات سقوط را کمتر کنیم.
✅ این کشور به ارتقای آگاهی عمومی نیاز دارد. بیتعارف و صریح. به آموزش مبانی جنسی، به سیستمهای مراقبت از شهروندان، به قوانین بازدارنده جنایت، به شیوههایی برای محدود کردن تولید زبالههای فکری، به عقلانیت، عقلانیت و عقلانیت. گفتن این حرفها ساده است و در میانه شیون و زاری کسی حوصله فکر کردن به آنها را ندارد اما ناگزیریم این راه را برویم ... ناگزیر!
احسان محمدی🍏
@ehsanmohammadi95
@chehel_salegi
👍131❤23😭10👏9👎3🔥1
آرامش (چهلسالگي)...
🪻قصه های اعضای کانال آرامش چهلسالگی! (۳۷) سلام وقت بخیر لطفا پیامم رو درکانال بگذارید وراه چاره بمن نشان دهید. من از مدتی قبل یکی رو دوست دارم که ازخودم خیلی کوچکتره.ازهمون ابتدای دل بستن میدونستم هیچوقت برای من نیست ومال هم نمیشیم اما باهم موندیم.. نه…
💬قصه های اعضای کانال آرامش چهلسالگی ! (۳۸)
همکار بغل دستی من در بانک؛ از صبح هی میره میاد میگه وای مُردم. نمیتونم سرپام وایستم. ۹ تا کورتون خوردم.
منو بندازن تو آب رو آب میمونم. بسکه ورم دارم. من دو روز کامل خواب بودم.
گفتم بهتون اون دختره که عاشقش بود چه بلایی سرش آورد؟
۶ میلیارد تومن ازش گرفت و به باد داد تو ارز دیجیتال. هیچی هم خنگ خدا از دختره نگرفته. دختره هم الان جوابشو نمیده. بعد این هنووووز عاشقشه. میگه خانم بخدا اگه بگه اونم منو دوست داره اصلا ۶ تومن برام مهم نیست.
بعد این ماجرا رو همه میدونن. برا همه با خوشحالی خودش تعریف میکنه که دختره چی گفت من چی گفتم ! ۶ میلیاردو بهش دادم. بعد دوباره هم زنگ زد گفت یه جا موندم بی پولم باز ۴۰۰ تومن براش ریختم.
یعنی حتی مشتریها هم ازین ماجرای عاشقی این خبر دارن.
روزی صدبار همه مون بهش میگیم خاک تو سرت. حداقل یه چک از دختره میگرفتی خب. یه قراردادی مینوشتین. فقط میخنده. میگه شما نمیفهمین عشق چیه. یه مشتری داریم خیلی شوخه میاد تو شعبه میگه سلام بر آقای ارز دیجیتال! سلام بر عشق! سلام بر شکست عشقی!😁🍏
@chehel_salegi
همکار بغل دستی من در بانک؛ از صبح هی میره میاد میگه وای مُردم. نمیتونم سرپام وایستم. ۹ تا کورتون خوردم.
منو بندازن تو آب رو آب میمونم. بسکه ورم دارم. من دو روز کامل خواب بودم.
گفتم بهتون اون دختره که عاشقش بود چه بلایی سرش آورد؟
۶ میلیارد تومن ازش گرفت و به باد داد تو ارز دیجیتال. هیچی هم خنگ خدا از دختره نگرفته. دختره هم الان جوابشو نمیده. بعد این هنووووز عاشقشه. میگه خانم بخدا اگه بگه اونم منو دوست داره اصلا ۶ تومن برام مهم نیست.
بعد این ماجرا رو همه میدونن. برا همه با خوشحالی خودش تعریف میکنه که دختره چی گفت من چی گفتم ! ۶ میلیاردو بهش دادم. بعد دوباره هم زنگ زد گفت یه جا موندم بی پولم باز ۴۰۰ تومن براش ریختم.
یعنی حتی مشتریها هم ازین ماجرای عاشقی این خبر دارن.
روزی صدبار همه مون بهش میگیم خاک تو سرت. حداقل یه چک از دختره میگرفتی خب. یه قراردادی مینوشتین. فقط میخنده. میگه شما نمیفهمین عشق چیه. یه مشتری داریم خیلی شوخه میاد تو شعبه میگه سلام بر آقای ارز دیجیتال! سلام بر عشق! سلام بر شکست عشقی!😁🍏
@chehel_salegi
😁41😢23👎10❤9💔5
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👵🏻👴🏻💬رسم وفا ! (۱۲۵)
سلام فلانی! خستۀ بودن نباشی. نمیدونم کجای جاده زیستن هستی اما خسته زندگی نباشی. بودن بار سنگینیه. من اغلب که نظرم میافته به دست پینهبسته و گونه چروکیده و پلک افتادهای، همین کلمات رو زمزمه میکنم که خسته زندگی نباشی، خسته بودن نباشی.
@chehel_salegi
خیلی راه پرپیچوخمی است. میدونی چقدر راه باید طی بشه که سیاهی یک مو به مقام سپیدی برسه؟ میدونی پشت هر خط روی پیشانی چقدر اشک هست؟ چقدر لبخند هست؟ میدونی چقدر دل بسته شده؟ چقدر دل شکسته شده؟ چقدر تولد و مرگها چشیده شده؟ چقدر افتادن و از نو برخاستن رخ داده؟ چقدر خون دل خورده میشه، تا عمر، عمل بیاد…
آنچه شنیدید بخشهایی از اپیزود چهل و نهم پادکست انسانک هست با نام سالبلعیدگی .🍏
سلام فلانی! خستۀ بودن نباشی. نمیدونم کجای جاده زیستن هستی اما خسته زندگی نباشی. بودن بار سنگینیه. من اغلب که نظرم میافته به دست پینهبسته و گونه چروکیده و پلک افتادهای، همین کلمات رو زمزمه میکنم که خسته زندگی نباشی، خسته بودن نباشی.
@chehel_salegi
خیلی راه پرپیچوخمی است. میدونی چقدر راه باید طی بشه که سیاهی یک مو به مقام سپیدی برسه؟ میدونی پشت هر خط روی پیشانی چقدر اشک هست؟ چقدر لبخند هست؟ میدونی چقدر دل بسته شده؟ چقدر دل شکسته شده؟ چقدر تولد و مرگها چشیده شده؟ چقدر افتادن و از نو برخاستن رخ داده؟ چقدر خون دل خورده میشه، تا عمر، عمل بیاد…
آنچه شنیدید بخشهایی از اپیزود چهل و نهم پادکست انسانک هست با نام سالبلعیدگی .🍏
❤44👏12💔5😢4🕊2