Telegram Web Link
حضور محسن نامجو و سوسن تسلیمی در برنامه ریپلی شبکه ام بی سی پرشیا یک گاف عظیم و فراموش‌نشدنی بود.
نگاهی به برنامه: مجری اصلی آرش سبحانی است و با تقلید صرف از برنامه‌های مشابه آمریکایی و انگلیسی حتی تا حد کادربندی و نور ، در یک قصر برگزار می‌شود تا چند هنرمند مهمان برنامه اجرا کنند. مهمانهایی مثل محسن نامجو را با لیموزین سیاه و راننده به قصر می آورند. همه دور میزی که شمع و شراب‌باران است می‌نشینند و یکی‌یکی روی صحنه می‌روند و با نوازندگانی عمدتا خارجی چند برنامه اجرا می‌کنند. برای هر چه باسمه‌ای تر شدن کار یک سکانس شب، خارجی، دور آتش با بهم زدن جامها هم در آن تپانده شده.
حالا دور این آتش و آن میز و آن بالا کی حضور دارد و مجلس گرم می‌کند؟ سوسن تسلیمی! محسن نامجو!
حیرتا! حیرتا! بهترین بازیگر صاحب سبک و اندیشه سینمای ایران وسط این شوی مسخره چه می‌کند؟ چه اکسیری تسلیمی خورده که سطح سلیقه‌اش از سینمای بیضایی و آسیای مبهوت‌کننده یزدگرد سوم به شو سبحانی و قصر باسمه‌ای رسیده آن هم وسط کرونای عالمگیر؟
محسن نامجو که حواسش هست حتما کتش گشاد باشد و یقه‌اش نامرتب و برگشته تا تصویر و تصور همگانی‌اش از هنرمندی شوریده‌سر و متفاوت مخدوش نشود توی لیموزین چه می‌کند؟ نگاه متعجبش به قصر مثلا قرار است چه بگوید؟ اصلا کنار آرش سبحانیِ نامه‌نویس به ترامپ برای حمله به ایران چه می‌کند آقایی که قرار بود مثل آن افسر وطن‌پرست آلمانی در ارتش سری نهایتا با یک کلاشینکف به جنگ دشمنان آب و خاک ایران برود؟ همان نامجویی که وقتی برای همان کتابی که خوانش بخش وطن‌دوستی و ارتش سری‌اش وایرال شده بود به پرگار بی‌بی‌سی دعوت شد همان فرصت را هم برای اشاره نامربوط به زایمان همسر رامبد جوان در کانادا از دست نداد: یک همچین آدمی که میره بچه شو کانادا بدنیا میاره از کشور خودش متنفره!
تن دادن به این حجم مخوف از ابتذال و گاف برای چیست؟ سوسن تسلیمی یا محسن نامجو چه می‌خواستند که الان ندارند یا شرکت در یک شوی باسمه‌ای از سرتاپا تقلیدی چه چیزی به آنها اضافه می‌کند؟ اعتبار؟! شهرت؟! پول؟! چقدر پول؟ در ازای چه چیزی؟
دوستی داشتیم بازیگر تئاتر، بسیار هنرمند و خوشفکر و بسیار اهل مطالعه. بی‌اغراق هر وقت پای حرفهایش درباره هنر و فلسفه هنر و حتی فلسفه عام می‌نشستیم کلی چیزی یاد می‌گرفتیم. در نمایشنامه‌های چخوف چندان خوب می درخشید که در یادها می‌ماند. یک سال ماه رمضان سریالی پخش شد و یکی از بستگان که تلویزیون تماشا می‌کرد گفت رفیقت هم هست ها! باور نکردم. به ناچار دیدم. نقشی فرعی در سریالی آبکی با مضمونی صددرصد متضاد با عقاید شخصی‌اش داشت که بسیار هم بد اجرا می‌کرد. همان شب از فاطمی راندم تا شرق تهران. زنگ آپارتمان او و علی را زدم. گوشی آیفن را برداشت. گفتم منم. در را باز کرد. گفتم فقط آمدم بگویم خاک بر سرت. برگشتم.
علی می‌گفت دوستمان شب تا صبح نخوابیده. کار زننده‌ای کردم. ولی واقعا چه کار می‌شد کرد برای کسی که ... گاف اش را اینقدر بلند فریاد زده؟
محسن نامجو و سوسن تسلیمی اگر جاگیر قصرهای لیموزین‌دار نیم روز اجاره‌ای شده‌اند که گوارای وجودشان. من و امثال من بیجا می‌کنیم برای انتخاب و جایگاه آنها تصمیم بگیریم. باسمه‌ای و مبتذل و دوست قدیمی این و آن بودن و وسط کرونا مشت به همدیگر کوبیدن و کنار آتش شبانه گیتار زدن و نوشیدن، نوششان!
اگر نه، کاش یکی که دوست و همسن و همشان و همشهری‌شان است شبانه برود در خانه‌شان... زنگ بزند... بالا نرود... چیزی بگوید... برگردد... خوابی را آشفته کند...
محمود فرجامی
@chelsalegi
اجرای ترانه شبهای غم آباد مرحوم حبیب توسط نامجو
رفیق ما دیشب در سن پنجاه و هشت سالگی ازدواج کرد. با زنی که سی و پنج سال پیش به خاطر مخالفت پدر دختر بهش نرسیده بود. توی اینستاگرام اسمشو سرچ میکنه و پیداش میکنه و همدیگه رو می بینن و تمام.
میخوام بگم هنوز هم عشق خوبه، امیدواری خوبه، صبر خوبه.
حمید سلیمی
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همزبونم باش
با شعر هما میرافشار
موسیقی ناصر چشم‌‌‌آذر
خواننده حمیرا
بازخوانی شاهین نجفی
@chelsalegi
عید بزرگ مردمان سواحیلی افریقا هم عید نیروز است که همان نوروز خودمان باشد. شیرازی های اصیل، همگی پسرعموهایی دارند در جزیره زنگبار!
اغلب ما جزیره زنگبار را با داستان‌های سندباد می‌شناسیم. جزیره زنگبار جزیره بسیار کوچکی است در تانزانیا واقع در شرق آفریقا و در چند صد کیلومتری شمال جزیره بسیار بزرگ ماداگاسکار. این جزیره تا همین دویست سال پیش هم مبداء صادرات برده شرق آفریقا و به سوی کشورهای شرقی مانند عربستان و ایران بود.
بسیاری از اهالی زنگبار شیرازی هستند و در دوره سلطنت آل بویه در هزار سال پیش از شیراز و از طریق بندر سیراف به این جزیره مهاجرت کرده اند. هرچند ازدواج با مردم بومی به آنان ظاهری آفریقایی داده است، هنوز خود را ایرانی و به طور خاص شیرازی می دانند.
در زبان سواحیلی که زبان مردمان زنگبار است، دست کم سیصد کلمه فارسی با لهجه شیرازی به گوش می رسد. مانند رفیق، کاکا ، بندر.....
اما مهاجرت هموطنانمان به زنگبار محدود به همان هزار سال پیش نشد. بلکه کم و بیش صد سال پیش نیز جمعی از اهالی چابهار، تصمیم به مهاجرت به زنگبار گرفتند. این گروه متاخر همچنان با اقوام بلوچ خود در ایران در ارتباطند.
بد نیست بدانیم که خود کلمه زنگبار نیز کلمه ای فارسی است مشتق از زنگ به معنای سیاهی و بار پسوند ساحل مانند جویبار و رودبار و ... و در مجموع به معنی ساحل سیاهان. اگرچه محتمل است که این نام را نخستین شیرازی‌های مهاجر که طبعا سفید پوست بوده اند به این جزیره داده باشند، ولی این امکان نیز هست که این نام فارسی ریشه ای عمیق تر نیز داشته باشد. چرا که ارتباط تجاری میان ایران و زنگبار دست کم از دوره هخامنشیان وجود داشته است. اعراب نام فارسی زنگبار را به دلیل ناتوانی در تلفظ گ به زنجبار برگرداندند و اروپائیان نیز آن را زنزیبار خواندند.
@chelsalegi
آیا وجود حیوان‌آزاران در جامعه ما یک مسئله‌ اتفاقی است ؟ آیا ما حیوان‌آزار نیستیم و مواردی که مشاهده می‌شود، استثناء است؟ بعضی‌ها می‌گویند ما ذاتا مردم مهربانی با حیوانات هستیم و حیوان‌آزاری‌های ما موارد جزئی است. برخی حتی به ادبیات ما استناد می‌کنند. دیدم که شخصی در مصاحبه، وجود شعر "میازار موری که دانه‌کش است" را دلیل بر فرهنگ ضدحیوان‌آزاری می‌دانست. اجازه دهید بررسی کنیم. در روستاهای ما قرن‌ها است که از سگ‌ها توله‌کشی می‌کنند. شش ماه یک بار. سگ مثلا ده توله به دنیا می‌آورد. صاحبان سگ سپس دو توله را که به نظرشان بهتر است نگه می‌دارند و بقیه را یا به چاه می‌اندازند یا به آب روان یا در بیابان رها می‌کنند . کتک زدن حیواناتی مثل الاغ را در همه مناطق روستایی می‌توان دید. برای این که الاغ راه برود با چوب مدام او را از پشت می‌زنند. شب‌ها دستان الاغ را در کنار گله به هم می‌بندند تا نرود. تا صبح در تاریکی با دست بسته به زور تعادل خود را حفظ می‌کند. این یک روش معمول است. برای این که سگ‌ها بگیر شوند، آن‌ها را مدت‌ها در اتاقی تاریک می‌اندازند و سگ به کلی روانی می‌شود. مثله کردن حیوانات مثلا بریدن گوش و دم سگ‌ها بدون داروی بیهوشی روش رایج است. غذای غالب سگ‌های گله در ایران چیست؟ نان خشک پس‌مانده از سفره آدم‌ها. اگر سگی یک مرغ روستایی را از فرط گرسنگی شکار کند یا کشته می‌شود و یا طرد. بیش از پنجاه سال است که برای کنترل جمعیت سگ‌ها آن‌ها را با روش‌های خشونت‌آمیز می‌کشند. مردم در بسیاری از مناطق، بی‌رحمانه شکار می‌کنند و اگر سازمان محیط زیست نبود ما هیچ جانور وحشی نداشتیم. به جنگ انداختن حیوانات از خروس بگیر تا سگ در بسیاری از مناطق کشور ما باب بوده است. باغ‌وحش‌ها را که خودتان می‌بینید. از کجای ماجرا بنویسم؟ در کشورهای دیگر هم وضعیت خیلی خوب نیست. در آمریکای شمالی سالی صد میلیون گاو و چهار میلیارد پرنده روانه‌ی شکم‌های پرخور می‌شود، ژاپن هنوز نهنگ می‌کشد، چین پدر حیوانات را درآورده، در اسپانیا گاو را در جنگ نابرابر و بیهوده می‌کشند و مردم پول می‌دهند تا تماشا کنند. پس، این بلیه مختص به ما نیست؛ ولی خود را معصوم جلوه ندهیم. ویدیو و عکس حیوان‌‌آزاری که مثلا در مجاز منتشر می‌شود فقط یکی از موارد حیوان‌‌آزاری است که به صورت اتفاقی کشف می‌شود. شعر میازار مور هم نشان از این نیست که ما حیوان‌آزاری نداشته‌ایم. شاید برای این است که ما زیاد داشته‌ایم. آخر چه معنا دارد شاعر مردم را از کاری منع کند که انجام نمی‌دهند؟! برای اصلاح خود ابتدا نیاز داریم که ایرادها و عیب‌های خود را قبول کنیم
ابراهیم احمدیان
@chelsalegi
ریحانه پارسا با انتشار یک استوری که در آن آقای کارگردانی را متهم به تجاوز کرده بود، حال‌وهوای نامطلوب سینمای ایران را بیش از پیش تیره‌وتار کرد. زخمی نه‌چندان کهنه، دوباره سر باز کرد. نمی‌دانم این اتفاق واقعاً افتاده یا نه. نمی‌دانم حرف‌های این دختر تا چه حد صحت دارد. در هر قشری آدم بی‌ظرفیت و باظرفیت پیدا می‌شود، از سوی دیگر گاهی این اعتراف‌ها برای رسیدن به منافعی‌ست و مشمول واقعیت نمی‌شود. حالا این‌که چه کسی بی‌ظرفیت است و کدام اعتراف واقعی‌ست، نیاز به تحقیق و دقت دارد.
اما الان قصد دارم ماجرایی تعریف کنم. یکی از عجیب‌ترین اتفاق‌هایی که به چشم دیده‌ام. واقعیتی که به ضرر ما مردهاست، اما گفتنش ضروری‌ست. سال‌ها قبل برای ارائه‌ی یکی از فیلم‌نامه‌هایم به دفتر تهیه‌کننده‌ای رفته بودم. در حالی که مشغول حرف زدن با جناب تهیه‌کننده بودم، موبایلش زنگ زد. برداشت. طبعاً حرف‌های شخص آن‌طرف خط را نمی‌شنیدم، اما مشخص بود داستان چیست و با چه کسی حرف می‌زند؛ جناب تهیه‌کننده، بی‌توجه به حضور من و خیلی بی‌پروا، حرف‌های جنسی عجیبی به طرف مقابل می‌زد. شوکه شده بودم. به دختر گفت فیلم‌برداری که شروع شود، طبق قرار خبرش خواهد کرد اما باید قول بدهد ...ش را باز کند. جایز نیست عین حرف تکان‌دهنده‌ی آن تهیه‌کننده را تکرار کنم. چیزهای دیگری گفت و بعد قطع کرد. مانده بودم چه باید بکنم. گستاخانه به من لبخند زد و حرفش را درباره‌ی فیلم‌نامه پی گرفت. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. اما من دیگر هیچ‌وقت به آن دفتر برنگشتم. هیچ‌وقت هم فیلم‌هایی که نام او را حمل می‌کرد، ندیدم.
می‌توانم داستان‌های دیگری هم تعریف کنم؛ چه از دیده‌هایم، چه از شنیده‌هایم. این‌ها واقعیت است. بخواهیم یا نخواهیم وجود دارد. نمی‌توانیم نادیده‌اش بگیریم. ضمن این‌که همه می‌دانیم در هر شغلی خوب و بد پیدا می‌شود. سینما هم از این قاعده مستثنا نیست.
چه حرف ریحانه پارسا درست باشد چه نه، واقعیت تلخ این است: بخشی از بدنه‌ی سینمای ما با آدم‌های غیرشریف و نادرست و نامیزان پر شده. بلانسبت آدمهای شریفش. همه‌ی ماجرا، فیلم‌نامه‌ی ضعیف و کارگردانی نادرست و بازی بد نیست. بیش و پیش از همه، سینما با کژی آدم‌هایش به قهقرا می‌رود...
دامون قنبرزاده
@chelsalegi
از زنده‌یاد روزبه مدیر دبیرستان علوی نقل کرده‌اند که یکبار دانش آموزی دیر به کلاس می‌آید و بهانه‌‌ می‌آورد که نماز می‌خوانده. روزبه می‌گوید نمازی که در وقت غصبی بخوانند باطل است. می‌گوید وقت کلاس را نمی‌توان غصب کرد.
به ما آموخته بودند که ملک غصبی نماز ندارد، که یعنی نمازی که در جایی که به تو تعلق ندارد بخوانی قبول نیست. داستان روزبه به ما می‌آموزد که زمان غصبی هم نماز ندارد، که یعنی زمانی را به دیگری تعلق دارد هم نمازش قبول نیست. موضوع اصلی اما نماز نیست. اصل حرف این است که امر غصبی هر جا پایش برسد سرنوشت را رنگ تیرگی می‌زند.
کسی که عشق دیگری را به فریب صاحب می‌شود سرنوشت خوشی ندارد چون عشق غصبی عاقبت ندارد. کسی که به دنبال مدرک تقلبی است به اعتبار علمی نمی ‌رسد چون علم غصبی عاقبت ندارد. کسی که با دروغ و تزویر به نام و شهرتی می‌رسد، آبروی ماندگاری نخواهند داشت، چون شهرت غصبی عاقبت ندارد.
کار از این هم خرابتر است. نه تنها غصب چیزی به آدمی اضافه نمی‌کند، که کم هم می‌کند. آدمی چیزی را غصب نمی‌کند مگر اینکه تکه ای از شرف و کرامتش غصب می‌شود. ملک، زمان، عشق، علم، شهرت غصبی وقتی به دست کسی رسید ، همزمان تکه‌ای از انسانیت او را غصب می‌کند. آدمی چیزی غصب نمی‌کند مگر اینکه چیزی از دست می‌دهد.
امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
پلنگ کیست؟ پلنگ دختری است که در ایران بزرگ شده. با سوء تربیت انسانی و تا خرخره فرو رفته در نگاه جنسیتی، تحقیر زن، کوچک‌شماری زن و انگاشتن او به مثابه کالا‌. کالایی که کیفیت آن تنها و تنها منوط به تن و ظاهر و اندام است. پلنگ‌ها از مادر توله‌پلنگ زاییده نشده‌اند. پلنگ‌ها را مردها پلنگ کردند. یادشان دادند باید سینه‌های برآمده و بزرگ داشته باشند‌ و لب‌های روسی و چشم روباهی و گونه برجسته و زاویه فک و موهای بلند بلوند و کمر باریک و ناف و زبان پیرسینگ شده...
پلنگ‌ها برآمده از فقر فرهنگی جنسیت‌زده‌ای هستند. درست شبیه همین فقری که مردم را در پیک کرونا به صف مرغ می‌کشد. درست مثل همین فقری که زنی را برای یک ساندویچ فلافل به تن‌فروشی وادار می‌کند. درست مثل همین فقری که مردان را با دیدن یک دست تحریک می‌کند. دستی که می‌نویسد، تایپ می‌کند، تزریق می‌کند، تعمیر می‌کند، می‌دوزد، می‌راند.. فقر فرهنگی و اقتصادی در کشوری که پرافتخارترین هنرپیشه سینمای معاصرش که اتفاقا به جهان معرفی شد و نخل طلا را گرفت بس که در نقش مرد باحیای ایرانی خوب فرو رفته بود، دست خودش نیست و نگران است که با پلنگ‌های توی خیابان چه کند؟ می‌شود ان‌ها را هم گرفت؟ تیمارشان کرد؟ رویشان اسم گذاشت؟ اهلی‌شان کرد؟ مثل فک‌ها...
آقای شهاب حسینی عزیز، ملاحظه شوخی‌هایتان را بکنید. ملاحظه حرف‌هایتان را بکنید. هرچیزی برای بانمک شدن و کول بودن خوب نیست. پلنگ‌ها را شماها پلنگ کردید و روزبروز زیادتر می‌شوند. شما و امثال شما که پلنگ‌ها را بیشتر از چیزهای دیگر در خیابان می‌بینید، شما باعث شدید که پلنگ‌ها روز به روز زیاد شوند. تا دیده شوند. خواسته شوند. هرچه پلنگ‌تر بلشند صیاد بزرگ‌تر و پیل‌تن‌تر و فاخرتر. و حالا هم پلنگ با مدرک دکترا داریم، هم پلنگ آرتیست، هم پلنگ استاد دانشگاه ، هم پلنگ منشی، هم پلنگ نرس، هم پلنگ سبدگردان، هم پلنگ کار آفرین، هم پلنگ دندانپزشک، هم پلنگ مدیرعامل و هم پلنگ اینفلوئنسر... این یعنی انبوهی از زنان و دختران ما در هر منصب و شغل و جایگاهی باشند، ظاهرشان مثل هم است و همه شبیه کارگران جنسی کشوری که از لحاظ نگاه جنسی حاکم بر جامعه در وضعیت نرمال است.
پلنگ‌ها را مردان ما ساختند. زنان ما پرورش دادند‌.
به دخترانتان یاد بدهید مردی که برای ظاهر و اندامش او را بخواهد، قطعا روزی بهتر از او را در لب و دهان و دندان و پستان و چشم و ابرو خواهد یافت. گوهر درون آدم‌هاست که به قطعی‌ترین رای ممکن، یگانه و منحصربفرد و بدون تکرار است.
الهام فلاح
@chelsalegi
اگه از من بپرسند ایرانی‌ترین ایرانی کیه، میگم مهدی طارمی. غیرقابل پیش‌بینی، فرصت‌سوز تاریخی مثل توپی که در جام جهانی مقابل پرتغال نزد ، تاریخ‌ساز در فرصت‌ها مثل قیچی برگردانی که دقیقه آخر بازی دیشب به چلسی زد یا گلی که قبل از دقیقه یک وارد دروازه یووه کرد . گاهی از در دروازه رد نمی‌شود و گاهی از سوراخ سوزن می‌شود. در چهره‌اش هم بی‌خیالی هست، هم عزم عالی. اجتماع نقیضین است. گاهی چنان رفتارهای پولکی‌اش مثل ماجراهایش با عابربانک پرسپولیس تابلو می‌شود که گویی جز پول و مادیات نمی‌شناسد. اما یک دفعه می‌بینی بزرگترین اشتباه خود را با جمله "حتما خیریتی توش بوده"، توجیه مقدس‌مآبانه می‌کند و دست هزار اهل منبر را از پشت می‌بندد. اما هرچه هست، او یک ایرانی تمام ایرانی است؛ جذاب، دوست‌داشتنی و در حال حاضر، درخشان‌ترین ستاره فوتبال ایران. او دیشب هم از آخرین فرصت خود برای ساختن تاریخ سود جست. آن‌هم در سخت‌ترین شرایط، با محیرالعقول‌ترین ضربه. او حالا بالاتر از علی دایی، اولین ایرانی شد که در یک‌چهارم نهایی لیگ قهرمانان گل می‌زند. همان علی دایی که دستش را گرفت و از ایران جوان بوشهر لیگ دویی به پرسپولیس آورد تا بازی سرنوشت او شروع شود. باید دید برگ بعدی سرنوشت‌اش کجا رقم خواهد خورد؛ شاید در باشگاهی حتی بزرگتر از پورتو با گلی در نیمه نهایی یا حتی فینال لیگ قهرمانان. از او هیچ چیز بعید نیست؛ آخر، او یک ایرانی تمام ایرانی است...
جواد روح
@chelsalegi
در تگزاس عده ایی اعتراض دارند که علامت هیولا که به نظرشان همان واکسن کرونا را نمی‌پذیرد .گروهی از مسیحیان واکسن کرونا را همان علامت هیولا می‌دانند که در مکاشفات یوحنا نامش آمده است. حال داستان این علامت چیست؟
مکاشفات یوحنا آخرین بخش از کتاب مقدس مسیحیان شامل حوادث آینده است که در رویا و به شکل نمادین به یوحنا الهام می‌شود. این کتاب کوچک مورد تایید تمام فرقه‌های مسیحی است و با توجه به اینکه تعارضی با اعتقادات اسلامی هم ندارد تا حدودی مورد توجه مسلمانان بوده است.
در مکاشفات یوحنا هیولایی از دریا بیرون می‌آید با هفت سر و ده شاخ که بر روی شاخهایش تاج قرار گرفته است مثل مشخصات ظاهری کروناویروس و مردم وادار به پرستش او می‌شوند.
سپس هیولای دیگری به حمایت از هیولای اول از زمین بیرون آمده و تصویر هیولای قبلی را زنده می‌کند و تمام مردم دنیا را مجبور می‌کند که علامت هیولا را بر روی دست خود هک کنند درست مثل واکسن کرونا که روی دست همه تزریق می‌شود و آمده که هرکس علامت هیولا را نداشته باشد حق خریدوفروش در بازار را نخواهد داشت.
محسن کاظم پور
@chelsalegi
در میان شاعران متاخر، رِندتر از جناب شاطرعباس قمی سخت بتوان سراغ گرفت. وی که در اواخر دوره قاجار در قم دکان نانوایی داشت، به تهران هجرت کرد و در دوره رضا شاه هم در تهران درگذشت. این غزل مناسبتی را بخوانید تا دستتان بیاید که طرف چقدر رِند بوده است
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
@chelsalegi
توي ميوه فروشي بزرگي در محلمان كه مشهور به ارزان فروشي هم هست توي صف ترازو بودم نفر جلويي من پيرزني بود كه يك كيلو خيار سالادي و يك كيلو گوجه اصطلاحا ربي از سبد زير محفظه اصلي در دست داشت
‏ترازو دار، گوجه ها وارسي كرد و دو سه تايي را بيرون آورد كنار گذاشت و گفت اينها سالم است، پيرزن گفت به خدا از سبد زيري برداشتم
ترازودار زير بار نرفت و مشغول وارسي خيارها شد،
پيرزن گفت اونها را خوب نگاه كن سالم تويش نباشد! ‏سالم تويش نبود
پيرزن يك اسكناس پنج هزار توماني مچاله در آورد به ترازو دار داد و بسته ها را زير چادرش زد و رفت.
من مات و مبهوت مانده بودم و از خودم خجالت كشيدم و هنوز آن ديالوگ توي ذهنم هست. ‏تازه اين مركز تهران است و نه شهرستان دور افتاده يا روستا،
واقعا چرا اينچنين شده؟
حمید ضیایی پرور
@chelsalegi
دوست عزیزی که روزه می‌گیری و قند خونت می‌افته و نمی‌تونی خودت رو کنترل کنی و هی عصبانی میشی! سر زن و بچه و همسایه‌ات داد می‌زنی، تو اداره از کارت کم می‌گذاری و با ارباب رجوع وحشی میشی و...
اگه واقعا نمی‌تونی خودت رو کنترل کنی به فتوای من برو قربتاً الی الله روزه ات رو بخور ولی خوش اخلاق و مهربون باش با خلق خدا.
گناهش گردن من، ثوابش مال خودت!
احسان شجاعی
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
احتمال دارد دعای ربنا؛ استاد شجریان از این آواز ام کلثوم باشد .قطعه‌ای در مقام راست و بیات عجم عربی با صدای ام کلثوم در فیلم «سلامه».‍ ام کلثوم گویا استاد بزرگ قاری قران مصطفی اسماعیل بوده .حقا که پرورده‌ی همچین صدایی هم باید «اکبر القرا» بشود. غنا و الحان عربی همینجوریش قتّال و مهلک است، الله الله از امتزاجِ این تغنی‌ها با شورِ عاشقانه یا الاهی با سوزِ هجران و فراق و التهابِ روح. این نغمه توی مقامِ چهارگاهِ موسیقیِ عربه برای همین شبیه ربّنای شجریانِ است که اون هم توی چهارگاه‌ست. اگه ربنّا از چیزی بهره برده باشه، شاید از ابتهال‌ها و تلاوت‌ها بیش‌تر بهره برده است
@Chelsalegi
اریک اریکسون روان‌شناس شهیراصطلاحی دارد با این مفهوم که اگر والد، برایت والدی نکرد، یاد بگیر که خودت پدر و مادرِ خودت باشی. به گمانم وقتش است که ما مردم این سرزمین باید این فن را یاد بگیریم.
فايزه هاشمی در کلاب‌هاوس در گفتگویی درباره‌ی انتخابات شرکت کرده و حضورش رکوردِ شمار حاضران در کلاب‌هاوس را شکست. برخی گفتند مانند همیشه حضوری تابوشکن داشت. این متن همین‌جا اعلام می‌کند با اینکه فائزه اصلاً چه کاره است و چه‌ها گفت و چه اتفاقاتی در آن جلسه مجازی رخ داد، فعلاً اینجا کاری ندارد. متن می‌خواهد توجه شما را معطوف کند به زیرمتنِ آن جلسه. به یک امرِ ریزِ پنهان از نظرها. به اینکه چگونه پدران در این جامعه در حال خوردن فرزندان اند. حکومت‌ها برابرنهادِ «پدر» فرض شدند.
فايزه سعی کرده نشان بدهد یک زن تابوشکن است. اما جالب است در کلاب‌هاوس وقتی از او درباره‌ی پدرش می پرسند در نهایتِ کلیشه پاسخ می‌دهد. می‌گوید« بابامه دیگه.» اینجاست که فائزه هر چه تابوشکن به نظر بیاید، در گرداب کلیشه دست‌و پا زده و کارهایش در نهایت منجر به تغییری نخواهد شد.
یکی از ادعاهای همراه با تابوشکنی، ادعای شکستن کلیشه و ادعای تغییر است. با فرزندی که ادعای تابوشکنی دارد ولی در عمل حتا نمی‌تواند پدرش را نقد کند، تغییری در پی نیست.
سخنان فائزه هاشمی، در بزنگاه‌هایی صاعقه‌وار بر برجک‌هایی فرود آمده اما این صاعقه ها در نهایت یک انرژی هدر رفته خواهد بود وقتی نتواند به روشنایی ماندگار بینجامد.
این ترسِ حرف زدن نقادانه از پدر نشان می‌دهد این قبیل حرکت‌ها در نهایت رو به جلو نیست. به جای آن که فرزند از انرژی پدرش برای حرکت استفاده کند، پدرش دارد از آن دنیا دارد هنوز مغز او را مصرف می‌کند.
جامعه‌ی ما یک جامعه‌ی پیر است و بوی ترشِ پیری همه جا را برداشته چون پدران، فرزندان را ترشی انداخته و اجازه نمی دهند فرزندان آنها را قد بکشند و آینده را سبز کنند.
باید خیلی زود از این مدعیان تابوشکنی که خود در کلیشه حبس‌اند، گذشت. بت‌ساختن از آنها به رکودی می‌انجامد.
زهرا عبدی
@Chelsalegi
یکی از فعالان رسانه از نادرشاه افشار به عنوان مایه شرمساری ابدی ایرانیان یاد کرده و نوشته است که شاید ما هم به تقلید از غربی ها باید مجسمه نادرشاه را در مشهد به دلیل آن چه جنایات نادرشاه در هند خوانده است، برداریم.
به نظر می رسد این سخنان از سر عدم شناخت کافی نسبت به شخصیت نادرشاه و جایگاه تاریخی او در میان ایرانیان ابراز شده است چه آنکه نادرشاه افشار بی تردید یکی از بزرگترین فرمانروایان ایران پس از اسلام است. اهمیت نادر نه فقط در نبوغ نظامی بی نظیر او بلکه در ملک داری و مدیریت سیاسی اعجاب انگیز وی است که برای نخستین بار همه ایرانیان اعم از ترک و تاجیک و شیعه و سنی و ... را در مدیریت کشور به کار گرفت.تا جایی که فرمانده اصلی گارد وی ، یک افغان سنی به نام احمد خان ابدالی بود.
نادرشاه برای اولین بار اولویت ایران بر شاه، سلسله و قوم را مورد تاکید قرار دادو در منشور مغان صراحتا ایران و مردم ایران را مبنای سیاست و سلطنت قرار داد و مشروعیت خود را نیز بر اراده و خواست مردم ایران قرار داد ، سجع مهر نادر شاه به تنهایی گویای طرز فکر اوست که چنین است
(نگین دولت و دین چو رفته بود از جا
به نام نادر ایران قرار داد خدا )
نادرشاه در موارد زیادی کشتار کرد، اما نمی‌توان منکر نبوغ و میهن پرستی و مدیریت وی شد. بله صحیح است نادر قسی القلب و قاطع بود و در پایان عمر به انحراف رفت و جانشین خود را از بین برد، اما نباید با نگاه زمان پریشانه تاریخی به مساله نگاه کرد.
در زمان نادرشاه، ارزش‌های اخلاقی و حقوق بشری به شکل امروز نبوده و بیان مطلب در انتقاد حقوق بشری از نادر نشان دهنده نگاه به تاریخ از عینک امروز و عدم تعهد ملی و میهنی گوینده است. اهمیت نادر شاه به زمینی کردن سیاست و محور قرار دادن منافع ملی است در منشور مغان علت سلطنت خود را پایان دادن به جنگ‌های ایران با همسایگان و متوقف ساختن جان باختن ایرانیان می‌داند، از سویی دیگر میراث سیاسی و اجتماعی نادرشاه در منطقه ما دوام دار بوده است، چنانچه حضور یک قوم بزرگ به نام قزلباش در افغانستان یادگار عصر نادرشاه است. نادرشاه با تساهل و تسامح مذهبی و پایان دادن به سب آشکار خلفا، در عمل پایه گذار وحدت ملی ایران شد.
بعد دیگری از اهمیت نادرشاه، جایگاه نمادین تاریخی اوست، نادرشاه آخرین جهانگشای بزرگ ایران بلکه مشرق زمین است. ایرانی تقریبا پس از سقوط هخامنشیان جز برهه‌هایی کوتاه مانند سال‌هایی از پادشاهی خسرو پرویز، مدافع بوده و هوس جهانگشایی را از سر به در کرده بود. نادرشاه اما آخرین جهانگشای ایرانی بعد از سده‌ها بود، از همین رو، در ذهن تاریخی ایرانیان به عنوان آخرین فرمانروا پیروز و‌ نمونه‌ای از اراده ملی ایرانیان به یادگار مانده است.
حکایت زیبایی از جنگجویی رشید که نادر از وی می‌پرسد در عصر سقوط اصفهان تو کجا بودی و پاسخ وی که می‌گوید من بودم، تو نبودی، نشانه جایگاه نمادین نادر در ذهن ایرانی است، نمونه یک ایرانی که می‌تواند از فرو دست‌ترین مردمان ایران برخیزد، کشور را نجات دهد و دنیا را به تعظیم وا دارد.
این دیدگاه همیشه با ایران و ایرانی بوده است و در اسناد و خاطرات دوران قاجار بسیار مشهود و عیان است، ایرانی خسته و زخم خورده از تجاوز روس و استعمار انگلیس هرگاه که می‌خواست غرور خود را تجدید و در ذهن خود خداقوتی داده و کوششی برای برخاستن دوباره از چنگ استعمار نماید، از نادر یاد می‌کرد و نادر را شاهد می‌آورد که بله ایرانی می‌تواند بار دیگر برخیزد و جهان را مقهور نماید. نمونه این استناد به نادرشاه و دریغ خوردن از فقدان وی را می‌توان در اشعار ملک الشعرا بهار دید که در جایی می‌گوید:
ای دریغ آن تخت و آن دیهیم و آن فر و بهی‌
ای دریغ آن عزم و آن تدبیر و آن فرماندهی‌
ای دریغ آن کاردانی‌ ای دریغ آن آگهی‌
ای دریغ آن رادمردی وآن دلیری وآن مهی
کاش اکنون بودی وکردی ز نو شاهنشهی
تا که گشتندی ز نو شاهنشهان او را رهی
تیغ او دست طمع ببریدی از همسایگان
تا نبردندی چنین ایران او را رایگان
جدا از شخصیت تاریخی نادرشاه و جایگاه نمادین او در ذهنیت تاریخی ایرانیان به عنوان ناجی کشور، مجسمه نادرشاه در سر مزار وی در باغ نادری، نمونه یک شاهکار هنری است و آرزوی تخریب چنین مجسمه از ذهنیتی افراطی برمیاید و انشالله در مورد فعال رسانه‌ای ما صرفا سهو قلم باعث بیان چنین آرزویی شده باشد.
محمدعلی بهمنی قاجار
@chelsalegi
آدمیزاد یک گزینه در تنظیمات مغزش دارد که مثل ناف و آپاندیس و نوک سینه‌ی جنس نر هنوز معلوم نیست به چه دردی می‌خورد. ای‌کاش این دانشمندانی که دارند روی بازسازی مغز آدم برای کارکردِ بهتر کار می‌کنند، لااقل به سِتینگ مغز بروند و این قسمت را غیرفعال کنند.
حالا این گزینه‌ی چیست؟ یک گزینه‌ی دو قسمتی‌ست که اولش حسرت خوردن به چیزی‌ست که نداری؛ و دومش، وقتی که به آن رسیدی، حسرت خوردن به چیزی‌ست که داشتی.
مثلاً آدم تا بچه است در حسرت و آهِ بزرگ شدن است تا بتواند کُن فیکونی کند که چنگیز با ایران نکرد؛ و وقتی بزرگ می‌شود همه‌اش حسرت کودکی را می‌کشد و ناله می‌کند که «روزگارِ کودکی برنگردد، دریغا».
یا مثلاً از خودِ ده دوازده‌سالگی که فعال شدنِ هورمون‌ها پدرِ آدم را درمی‌آورند، تا خودِ سی‌سالگی، صدوهشتادوپنج هزار پوزیشنِ ممکن و ناممکنِ اروپایی و نیجریه‌ای و گینه‌ی بیسائویی و آسیای شرقی درباب ازدواج را در ذهن مرور می‌کند؛ و همین‌که ازدواج می‌کند، مدام برای مجردی‌ آه می‌کشد، و در بهترین حالت حکمت‌های انتِلِکتوئلی برای رفقا غِرغره می‌کند که هگل در درس‌های فلسفه‌ی تاریخ، جلسه‌ی پنجم، دقیقه‌ی چهل‌وسوم به مارکس و انگلس گفته: «ازدواج مثل دستشویی می‌مونه؛ اونایی که تو هستن می‌خوان بیان بیرون؛ اونایی که بیرون هستن این پا اون پا می‌کنن برن تو».
یا مثلاً تا ننه‌بابایش زنده‌اند نمی‌گذارد یک آب خوش از گلویشان پایین برود، اما وقتی نیستند مدام قلب سیاه پروفایل می‌کند که آی دَدم، وای ننَم.
یا تا زمانی که سرِ کار می‌رود، حسرتِ فراغت و بیکاری را می‌کشد تا فلان کند و بهمان نماید؛ و وقتی بازنشسته و بیکار می‌شود، از افسردگی دق می‌کند و می‌میرد.
یا مثلاً در فرمتِ مذهبی‌اش از خودِ اول رجب دلنگران آمدنِ رمضان است که یا ابالفضل، با این همه ساعت روزه‌داری چه کنم؟ و از نیمه‌ی رمضان کلافه می‌شود و البته خوشحال که در سرازیری افتاده، و روز عید فطر گریه می‌کند که عجب ماهی بود، کاش کل سال روزه‌داری بود.
اما یک گزینه‌ هم هست که انگار تراشه‌اش فقط در مغز ما ایرانی‌هاست. یک فاز ناشناخته که احتمالاً هیچ دانشمندی موفق به کشف فرمولش نشود.
این فاز این‌طوری است که به‌ویژه در حالت فشار زندگی، شاید هشتاد درصد دوست داشته باشند که به خارجه حالا هر جا مهاجرت، یا لااقل مدتی سفر کنند. نصف بیشتر متن‌هایِ ارسالی و لایکی‌شان آن است که ببینید آن طرف چه گل و بلبلی است و خاک بر سر ما که در چنین خراب آبادی هستیم
اما همین ها وقتی مهاجرت یا سفر می‌کنند، تمام عکس‌ها و متن‌هایشان می‌شود دلتنگی و ناله، و اینکه هیچ‌جا وطن نمی‌شود و جوبهای پر از اشغال کوچه‌ی فلانِ خیابان شوش می‌ارزد به رودخانه‌ی میسی سیپی، و جنگل‌های آمازون یک تارموی درختان کچلِ کاج بعد از عوارضیِ اتوبان تهران قم هم نمی‌شود.
عینهو عقاب بالای سرِ غذایی لاکچری در رستورانی شیک عکس می‌اندازد و زیرش می‌نویسد هیچی مزه‌ی ساندویچ فِری کثیف نمی‌شه. فلان مارکِ نوشیدنی در دست می‌گیرد و می‌گوید فقط دوغ آبعلی و شربت آبلیموی محرم. با مایو هفتی و بیکینی کنار ساحل بین بندگان خداوند غلط می‌زند و می‌گوید فدای چادر گل گلی نماز مادربزرگم و ... .
القصه؛ دوست نازنینی دارم که سی چهل سال است در ینگه دنیا ساکن است و هر چند سال یکبار ایران می‌آید.
این روزها پیام داده که نازنینا من دو بار فایزرم را زده‌ام، و به امید حق علیه باطل دارم می‌آیم خدمتتان. هر سوغاتی که دوست داری بگو برایت بیاورم. اولش زیر بار نرفتم. اما بعد از کلی اصرار گفتم که فلان چیز را بیاور و لینکش را از هم خدمتش فرستادم.
بعد از چند روز پیام داد که مبلغش به‌علاوه هزینه‌ی حمل و نقلش این‌قدر دلار می‌شود. می‌توانی بدهی که برایت بیاورم؟
اصلاً این خارجی‌ها بی‌تعارف بودنشان قشنگ است. رک حرفشان را می‌زنند و تکلیف آدم معلوم است.
گفتم قربانت بروم همین که بیایی و ما بعد از چند سال رویِ ماهت را ببینیم به همه چیز می‌ارزد به خدا. خودت را فقط عشق است.
گفت: تعارف نکن. هرچی دوست داری بگو بیاورم. کلی سفارش از آن طرفی‌ها دارم که از این‌طرف برایشان ببرم، و کلی سفارش از این طرفی‌ها که از آن طرف برایشان بیاورم.
سفارش‌ها را که گفت کلی خندیدم. سفارش‌های این طرف همه وسایل آرایش و البسه و الکترونیک بود از برندهای معروف. و سفارش ایرانی‌های آن طرف هم که باید از این طرف برایشان ببرَد عبارت بود از: مُهر شکیات نماز، تسبیح، حِرز امام جواد ع، ورقه‌ی چهار قُل، چادرِ مخصوص نماز، نگین شرَف الشّمس، لوازم مخصوص نماز نشسته، و مقداری هم گلاب کاشان و عرق نعنا و زنجبیل، و احتمالاً عنبر نسارا و روغن بنفشه.
محسن زندی
@chelsalegi
آقایان و خانم ها می دانم وقتی این حرف بنده را بخوانید احتمالا شکه می شوید ولی به خدا من آدم عوضی ای نیستم:
واکسینه شدن پاک بان ها در شرایطی که حتی یک نفر از کادر درمان باقی مانده باشد که هنوز واکسینه نشده است، توجیه عقلانی ندارد. پاک بان ها تاج سر بنده هستند، من غلام درگاه تک تکشان، اساسا ربطی به پاک بان بودنشان ندارد. مثل این است که پرسنل حاضر در محیط درمان هنوز واکسن نزده باشند بعد منی که نه در معرض ویروس هستم و تازه اگر باشم، بود و نبودم برای پایان دادن به این بحران بی اثر خواهد بود یک دوز از واکسن را به خودم اختصاص بدهم. آن یک دوز، یعنی یک پزشک بالقوه بیمار و خارج از خط خدمات درمان و خروج یک درمانگر پزشک یا غیر ان از خط درمان یعنی تصاعد تلفات و تطویل روند درمان دیگر اعضای جامعه.
سروش آریا
@chelsalegi
زن بینوا با لهجۀ همشهری‌های خودم گفت:
"حالا که یی اورانیوم را می‌گن شصت درصد غنی کردن، نمی‌شه یه انزراتو از اونو بفرستن دمِ خونۀ ما تا بدم به این بچّام، بگیرن پشت لقمۀ نونشون تا بلکی یه کم جون بگیرن؟ به خدا یی طفلیا خیلی وقته یه لقمۀ مقوی از گلوشون پایین نرفته! بچه یتیمن، گناه دارن به خدا! حالا چرا دروغ؟ راستش سه هفته پیش رفتم دمِ قصابی و نیم کیلو پوست مرغ استودم، آوردم چرخشون کردم و براشون چغوت‌بریزو درست کردم. متوجه نشدن و تا تهش رِ لیسیدن! ولی یی فاطلو ورپریده نمی‌فهمم از کج راه برده بود که اینا پوست مرغن تو دهنش نکرد! هر چی گفتم دختر، حالا زهر که نیستن، یک لقمه بخور بلکی رنگت بیاد سر جاش، پاش رِ کرد تو یه کفش که الّا و بالّله نمی‌خورم. می‌گفت؛ نمی‌دونم کج خوانده که به این مرغا هورمون می‌زنن و بعد تمام هورمونشون جمع می‌شه تو پوستشون و اگه او بخوره، صداش کلفت می‌شه و بلانسبت ریش و سبیل در میاره و بعد هیچکی نمی‌ستونتش و بعد ورِ دلم باد می‌کنه! عجب ورپریده‌های هستن دخترای یی دوره زمونه! بچۀ ایقدرو کوچکو، یه چیزای راه می‌بره که ما بزرگترا راه نمی‌بریم!
خلاصه چه دردسرتون بدم؟ اگه می‌شه یه انزراتو از یی اورانیوم شصت درصدی بفرستن دمِ خونۀ ما تا بدم به این بچّای یتیم بلکی....."
گفتم: "مادر اورانیوم غنی شده که برا خوردن نیست!"
پوزخندی زد و گفت: "منه ساده گیر آوردی! مَ خودم بهتر از همه راه می‌برم! می‌خواستم ببینم اینا خجالتم سرشون می‌شه........"
احمد زید آبادی
@chelsalegi
حکم اعدام نامجو ظرف چند روز به دست مردم آگاه و انقلابی ایران صادر شد. چه مردم خشمگین و ترسناکی. تنها ایرادشان این است که حکم دادگاه را علنی نکردند که ما هم ببینیم. دهانه‌ی غار حقوق زنان هم طوری گشاد است که هر کسی از درش تو می‌رود و صلاحیت ایراد سخنرانی و تولید حکم متهم پیدا می‌کند. رسانه‌ای تیتر می‌زند: نامجو از فلان و بیسار تا متجاوز. اصلن قانون به گوش این‌ها نخورده. هریک به تمامی یک قیصرند با یک چاقوی قصابی در دست. اغراق نیست، خشم عمومی بی‌نهایت ترسناک و درنده است.
از تمام این‌ها بیشتر، از نامجو عصبانی‌‌ام. مردک ما با تو خاطره‌ها ساختیم، روزها و شب‌ها تنهایی و در جمع، مست و هشیار به صدای عصیانی‌ات گوش کردیم، تو نفهمیدی زیپ شلوارت باید دست خودت باشد؟ این چه لجنی است که افتادی درش و دست و پا می‌زنی؟ چرا هیچ چیز برای ما نمی‌‌پاید؟ چرا با هرکس خاطره ساختیم یا خودفروش درآمد یا متهم به تجاوز؟ چرا خودت را در موقعیتی قرار داده‌ای که هرکس که تنبانش از تو آلوده‌تر است بیاید و هرچه ساخته‌ای به آتش بکشد؟ یعنی فکر نکردی با کی می‌توانی بخوابی؟ ای گل بگیرند در این فرهنگ را که ازهرجایش نگاه می‌کنی عفونتی بیرون می‌زند. از تماشای ملتی که کرورکرور جمع شده‌اند تا با سنگ قبر علی انصاریان عکس بگیرند، می‌روی با یک ترک موسیقی خاطره‌بازی کنی و زهر جهل عمومی را بشوری برود، می‌بینی دادگاه اعدام خواننده در حال انجام است چون او آن‌قدر از دست رفته که حتا با زنی که پل ریکور خوانده هم، می‌خوابد و زن مذکور، راستی زن مذکور کیست؟ کجاست؟ این زن‌ها که دیگر ازفلان دهات نیامده و سیزده چهارده ساله هم نبوده‌اند. محسن نامجو باید اعدام شود اما فاعلیت زنانه چه شد؟
خلایق ! مستید و منگ؟ یا به تظاهر تزویر می‌کنید؟
غزل صدر
@chelsalegi
2025/07/12 14:32:24
Back to Top
HTML Embed Code: