Telegram Web Link
تازه که جدا شده بودم، خیلی عصبی و هار بودم ... یه بار بابا داشت من رو نصیحت می کرد که درسته اعصاب نداری ولی بهتره بذر کینه رو توی دل کسی نکاری. گفت آدما رو ناچار و درمونده نکن، گربه رو بندازی گوشه دیوار بر می گرده به صورتت چنگ میزنه که فرار کنه. گفتم چشم، سگ چی؟ گفت اون رو تو باید بگی بالاخره خودت سگی بهتر میدونی
مرحوم خیلی استاد خوبی بود اما اهل پاسخ به سئوالات هنرجو موقع آموزش مستقیم نبود.
شما کسی رو مستاصل نکنید. واکنش آدم مستاصل قابل پیش بینی نیست. جمهوری اسلامی که نمی فهمه، ولی شما بفهمید...
حمید سلیمی
@Chelsalegi
ترکیب حسن ریوندی و مسعود فراستی در برنامه‌ی گفت‌وگومحوری با نام «رخ‌به‌رخ» که قرار است به‌زودی پخش شود، ترکیب عجیبی‌ست. طبعاً تنها بخش‌هایی از آنونس برنامه را در اینستاگرام دیده‌ام اما همین کافی‌ست. یک به‌اصطلاح استندآپ کمدین و یک منتقد به‌اصطلاح جدی سینما و هنر، رودرروی مجری نشسته‌اند. گپ می‌زنند. می‌خندند و لابد اگر برنامه را کامل تماشا کنید کل‌کل می‌کنند و مزه می‌ریزند. این ترکیبِ به قول معروف «سمی»، حرف‌های زیادی در خود دارد.
من هیچ‌وقت مانند خیلی‌ها که از مسعود فراستی متنفر هستند، از او متنفر نبوده‌ام. دلایلی دارد که بماند. اما حسن ریوندی به نظر من که کار استندآپ کمدین‌های معروف دنیا را تا حدی دنبال کرده‌ام و می‌دانم با چه چیزهای عجیبی بازی می‌کنند، به فکر فرو می‌برند و غالباً خنده‌ای تلخ می‌گیرند در بهترین حالت ممکن یک «مقلد صدا» و «جُک‌گو» و در خوش‌بینانه‌ترین حالت یک «عادی‌ساز شرایط وخیم مملکت» است. البته که قرار نیست با ژست روشنفکرنمایانه کار ایشان را به هیچ بگیرم. ضمن این‌که اصلاً توانایی مقابله کردن با میلیون‌ها طرفدار حسن ریوندی را ندارم!
حالا یک «منتقد هنری» و یک «بذله‌گوی اجتماعی» به برنامه‌ای دعوت شده‌اند. اشخاصی که از هر جهت شرایط و امکانات و تریبون و احتمالاً دست‌های پشت‌ پرده برای‌شان مهیا بوده تا حکمرانی کنند و پول در بیاورند. حالا هر دوی‌شان پشت یک میز چوبی قیمتی نشسته‌اند و با خیالی راحت گپ می‌زنند و لذت می‌برند. به این شکل است که این تصویر تبدیل می‌شود به نمادی کوچک از جامعه‌ای که هیچ‌چیز در آن دیگر سر جای خودش نیست. حالا به جایی رسیده‌ایم که همه‌چیز روشن و واضح جلوی روی ماست؛ مرزها بهم‌ریخته و دوغ و دوشاب قاطی شده است. حالا دیگر همه‌چیز به آن حد انفجاری رسیده که پیش‌بینی می‌شد.
هنوز هم از فراستی متنفر نیستم، همچنان که کاری به حسن ریوندی ندارم. اما دعوت شدن این دو نفر، بیش از هر موقعیت دیگری، یک نمادپردازی آشکار از حال‌وروز ماست. هیچ موقعیتی به این اندازه نمی‌توانست دم دستی بودن، تقلبی بودن، بی‌اصالتی و در نهایت سقوط یک جامعه را توصیف کند...
دامون قنبرزاده
@Chelsalegi
این یارو را یادتان هست؟ هر جا می رفتی بود و همه در حال به به و چه چه کردن بودند و رقص مضحکش را تقلید میکردند و رکورد پشت رکورد بود که می شکست و من انگشت به دهان مانده بودم که دنیا را چه شده؟! نکند من خنگ شده ام و چیزی از این هنر شگفت نمیفهمم! اما این جرقه ی عالمگیر زود خاموش شد و حالا کسی از این یارو به عنوان هنرمندی بزرگ یاد نمیکند. حالا هم جهان مبهوت یک کره ای دیگر شده که رکوردها را می شکند و هر جا می رویم به ما میگویند سریال بازی مرکب رو ندیدی؟! نه ندیدم و نخواهم دید. مدتهاست فهمیده ام که هر چیزی که همگان را به وجد بیاوردنمی تواند من را تحت تاثیر قرار دهد. از جوگیریهای بزرگ دنیا میترسم و از جوگیری ایرانی بیشتر از هر چیز
هایده رحیمی
@Chelsalegi
بی گمان اگر کسی فکر می کند که این افراد با این رفتار خشونت آمیز و غیر شرعی و غیر اخلاقی و غیرانسانی، دغدغه دین و شریعت و قانون و نظم اجتماعی و.. را دارند سخت در اشتباه است.
ریشه این کینه و عصبانیت و این خشونت عریان توهم دزدیده شدن لذت توسط "دیگری" است.
حملات از این جنس به دختران به بهانه حجاب، از جنس حمله مال باختگان به دزدان است. فردی که اموال او توسط دزدی غارت شده است در اولین مواجه با دزد به او حمله کرده و او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد، چرا که او را نابود کننده خوشبختی و لذت خود می داند.
در این مورد یا مواردی از قبیل اسیدپاشی و حمله به زنان بی حجاب، فرد حمله کننده می خواهد برای ساعتی هم که شده شادی و لذتی را که تصور می کند، دختران کم حجاب غرق در آن هستند از آنها گرفته و او را در شرایطی مانند خود قرار دهد.
اما باید دِرِگوشی به این خانم و آقا و امثال آنها که خود را نماینده خداوند و پوشش الهی بر روی زمین می دانند گفت: آرام باشید و خیالتان جمع باشد، چرا که کسی فلک زده تر از زنی که در این جامعه زندگی می کند وجود ندارد.
باید به آنها گفت: خود را اذیت نکنید، در این جامعه هیچکس لذت نمی برد..
فرهاد قنبری
@Chelsalegi
برای من که سال‌هاست عاشق سریال کره‌ای هستم و از دیدن‌شون لذت می‌برم، تماشای قسمت اول سریال بازی مرکب خالی از لطف نیست. گرچه ممکنه افراد زیادی این فیلم رو ضعیف و مسخره بدونن، اما از نظر من که تازه اون و شروع کردم، از همون قسمت اول، پر از ایده بود، پر از تفکر و حوادثی که انتخاب خود ماست که به اون ها دامن می‌زنیم.
بازی مرکب پر از آدم‌هاییه که حین بازی، مراقب همنوع هستن و دست هم و می‌گیرن.
مردی که پوستی تیره داره، از پشت، یقه شخصیت اصلی داستان رو که داره می‌افته و سقوط می‌کنه، می‌گیره که نیفته.
و آدم‌هایی که برای برنده شدن و زنده موندن و نجات یافتن، حتی از روی جنازه همنوع هم عبور می‌کنن.
مردهایی که از روی دست همنوع رد شدن. از روی سینه شکافته‌شون، از روی خون‌هاشون که به زمین ریخته.
حتی بی‌توجه به درخواست کمک اون‌ها، به راهشون ادامه دادن.
بازی مرکب، شروع بازی زندگیه...
شوکه کنندگی عجیبی در خودش داره که مخاطب رو سنکوپ می‌کنه.
بکارت موضوع از نظر من
ایده و فکری که پشت این اثره، حایز اهمیت زیادیه.
همه چیزش برای من، از همین قسمت اول که دیدم خوشاینده.
وقتی عروسک بزرگ می‌خونه چراغ سبز افراد باید حرکت کنن. وقتی می‌گه چراغ قرمز، باید ثابت بایستن‌.
فکرش و نمی‌کردم افرادی که ببازن رو درجا می‌کشن، اونم به طرز وحشیانه‌ای.
یاد بازی با صندلی خودمون افتادم
وقتی موزیک پخش می‌شد دور صندلی می‌چرخیدم.
بعد قطع شدن موزیک هرکس صندلی نداشت می‌باخت‌.
اما توی بازی ما، مرگی درکار نبود
سرگرمی بود و شادی
این‌جا مرگ و کشتار دخیله
آدم‌های توی این بازی، قبل از بازی قراردادی امضا می‌کنن با سه شرط.
یعنی خودشون با دست و انتخاب و فکر خودشون، به مرد دلال انتخاب بازی زنگ می‌زنن. و موقع شروع بازی خودشون قبول می‌کنن و برگه‌ها رو امضا می‌زنن‌!!!
خودشون انتخاب کردن...
به قول معروف از قدیما گفتن:
خودم کردم که لعنت بر خودم باد
سپیده نازیار
@Chelsalegi
چند شب پیش زنگ زد، یکی از دوستان همکار بود که توی پروژه با هم آشنا شده بودیم خیلی گرم نبودیم سالها ازش خبر نداشتم کمی احوال پرسی کرد و سراغ این و اون رو گرفت و تهش گفت: مهندس میخوام حلالم کنی حلال می‌کنی؟ جا خوردم گفت: خیر باشه ایشالا میری کربلا؟ گفت حالا فرض کن میرم کربلا! گفتم آره بابا حلالت می‌کنم چیزی بین‌مون نبوده که! گفت نه اول گوش کن بعد بگو، تعریف کرد "چند سال پیش فولان پروژه رو یادته تو هم اومدی قیمت دادی؟" یه پروژه تاسیساتی خیلی عالی با حجم کاری بالا بود حدود ده میلیارد تومن که اگر میگرفتم راحت زندگیم جابجا میشد، خیلی جلوتر از این چیزی بودم که الان هستم، شما فقط این رو بدون اون سال توی سعادت آباد آپارتمان متری چهار میلیون بود. گفتم خب! گفت برنده نشدی یادته؟ گفتم آره، گفت ولی برنده شده بودی! این رو که گفت پشتم یخ کرد، گفت من به کارفرما گفتم بهت ندن کار رو. اونموقع من سی سالم بود و اون چهل و پنج ساله، گفت بهشون گفتم جوونه نمیتونه، حرفم رو گوش کردن! گفت حالا چی میگی؟ هیچی نگفتم، سکوت کردیم گفتم خداحافظ و قطع کردم. دیگه نه زنگ زد نه پیامک. تا همین نیم ساعت پیش هم بهش فکر میکردم که چقدر آدم نامردی بوده، به اینکه الان وضعیتم بهتر بود لابد، نیم ساعت پیش یکی از دوستان پیامک زد که مهندس فولانی رو که یادته، کارگاه فولان با هم بودیم امروز صبح فوت شده، سرطان روده داشته.
تکیه میدم به صندلی نگاه می‌کنم به سقف و پیش خودم‌ میگم‌ کاش همون شب بهش میگفتم‌ حلالت کردم شاید کمتر زجر می‌کشید.
ایلیا
@chelsalegi
برنج ایرانی طارم هرکیلو شصت هزار تومان. قند و شکر کیلویی ده هزار تومان
لوبیاچیتی و عدس و لپه هرکدام شصت هزار تومان . تخم مرغ دانه ای دو هزار تومان . گوشت گوساله هر کیلو صد و پنجاه هزار تومان .لاستیک پراید هفتصد هزار تومان . اجاره ها که سر به فلک .
اینها فقط اعداد و ارقامی اقتصادی نیست اینها ترجمه احوالات انسانی دارند در ریزش مو و با خود حرف زدن یک مادر در پرخاشگری و کم حرفی یک پدر در گوشه گیری و افسردگی یک دختر در بزهکاری و اعتیاد یک پسر در سکته یک بازنشسته در دعوای دو همسایه در خودکشی یک کارگر در رشوه گیری یک کارمند و ....
امید حنیف
@chelsalegi
یه گرفتاری دیگه دنیا هم اینه که اونیکه میرنجونه زود یادش میره، اونیکه رنجیده هر کاری می‌کنه یادش نمیره، اونیکه توهین کرده یادش میره، اونیکه آزار دیده یادش نمیره، اونیکه زخم زده یادش میره، اونیکه زخم خورده جاش تا همیشه میمونه.
می‌شد برعکس این باشه، اگه اونی که قانون دنیا را ‌نوشت یه کم مهربونتر بود.
امیرعلی بنی اسدی
@chelsalegi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ایشون آزیتا ساعیان هستند ، سَمبل و نماد مُسلم سکسیسم و جنسیت زدگی ، که گویا با این ادبیات روانشناس و مشاور خانواده هستند و با این سطح ابتذال در تحلیلهایِ خانه برانداز و منحط و سطحی ، و افکار مسموم سعی در درمان ، مشاوره و صد البته خالی کردن جیب بیمارها!
اولین بار نیست که چنین ویدیوهایی از ایشان میبینیم ، که گویا از زن ستیزی به مرد ستیزی روی آوردند و برای همه نسخه میپیچند که، چه بسا جای بسیار تعمق تفکر و بازنگری دارد ....
به نظر ایشان همه باید لوند، خوش تیپ ، خوش هیکل و جذاب باشند و بقیه جایی در مدیای ایشان ندارند چه حرفهایی که قبلا درباره ی زنان گفتند چه .....!
افکار و تفکر ایشان پیرو همان مدیا و نظامی است که با کالا انگاری و کلیشه ها و الگوسازی .... تعیین میکند و میگوید که ما چه بکنیم و نکنیم عمل بکنیم و نکنیم ، چه بپوشیم و نپوشیم ...
و اگر تن بدهیم به چیزهایی که ، انتخاب ما نیست ، با خودمان به صلح نرسیدیم !
فاطمه یارمحمدی
@chelsalegi
اخیرا تجمع مردان در اعتراض به حکم جلب و زندان برای مردانی که استطاعت پرداخت مهریه را ندارند جلوی مجلس شکل گرفت .بد نیست بدانید از هر صد طلاق تنها بیست زن موفق به دریافت بخشی از مهریه خود و غالبا به‌صورت اقساط می‌شوند.
هیچ زنی برای طلاق و کیسه دوختن و بالا کشیدن دارایی کسی ازدواج نمی‌کند‌‌. البته که تعداد معدود زنان کلاشی را که اسم دزدی‌هایشان را می‌گذارند ازدواج، بگذاریم کنار. همان‌ها که هنوز مهر طلاق خشک نشده زن کسی دیگر می‌شوند با مهریه بالا و باز همان بازی قبلی. زن با امید و آرزو ازدواج می‌کند. برای داشتن خانواده و فرزند و امنیت و عشق. اما وقتی به هر علتی کار به جدایی می‌کشد، همان مردی که از شرع مصادره به مطلوب کرده و به زن اجازه اشتغال و فعالیت و تحصیل و هزار چیز دیگر را نداده می‌نالد که ندارد که مهریه بدهد و زن سابق را با لباس تنش حوالت می‌دهد کنج خانه پدر یا برادر یا هرجای دیگری... چون بعدش به او مربوط نیست و اصلا مهم نیست چند سال خدمت خودش و خانه‌اش را کرده یا چند بچه زاییده... روی صحبتم با مردان نیست. چرا که تا ابد خود را مظلوم ماجرا می‌دانند چون نان‌آور خانه‌اند و هزینه لباس و آرایشگاه و سفر و نان و دان زن را می‌دهند، روی صحبتم با زنان است، با هر زن و دختری که این سطور را می‌خواند، عزیزانم بر شرف و عزت نفستان پایمردی کنید. زیر بار مهریه و اعداد مزخرفش نروید‌، چرا که کسی با مهریه گرفتن از خاک به افلاک نرسیده و خودمان هم خوب می‌دانیم غالب مردان از پس هیچکدام از این ارقام مهریه برنمی‌آیند. وقتی بر جدل بر سر این ارقام اصرار می‌ورزید، باید تبعاتش را بپذیرید. گردن نهادن به این که وقتی مهریه را بپذیرید باید تمکین و نفقه و اذن همسر و نداشتن حق طلاق و خروج از کشور و حضانت و مسکن و تحصیل و ... را هم بپذیرید. باید بپذیرید مرد می‌تواند زنی را صیغه کند، به گناه تمکین نکردن نانتان را ببرد، به شمایلتان بخندد وقتی چمدان به دست در فرودگاه فرم ممنوع‌الخروجی را دستتان می‌دهند و هزار ظلم دیگر.
خود را عاجز و محتاج نشان ندهید. زنان امروز غالبا تحصیلکرده هستند، هنرمندند، می‌توانند نان در بیاورند. بزنید زیر قوانینی که شما را یک وسیله ارضای جنسی و فرزندآوری می‌کند‌. خودتان را با ارقام مهریه خفیف نکنید، عوضش زندگی مثل یک انسان باشرف و عزت را بخواهید. بخواهید هر آنچه بعد از ازدواج بدست می‌آید با تلاش هر دویتان باشد و تحت مالکیت هر دو. ما را حقیر و خریدنی می‌خواهند. به این تعفن دامن نزنیم. مردی که از خانه‌اش گریخته‌ باشیم، یک ریالش هم خوردن ندارد.
الهام فلاح
@chelsalegi
فابیو بوچارلی عکاسِ ایتالیایی در دو روزی که جنازه‌ی معمر قذافی در سردخانه‌ی قصابی‌ای در «سِرت» به نمایش گذاشته‌شد آن‌جا بود و عکس‌های تکان‌دهنده‌ای از جمله عکس پائین این متن را برداشت. دقیقن ده سال پیش. ده سال پیش قذافی اسیر انقلابیونِ لیبی شد و به طرز فجیعی به قتل رسید و این پایان چهل سال حکم‌رانی‌اش بر کشور پهناور اما شش میلیون‌نفریِ لیبی بود.‌ بوچارلی صورتِ تعذیب‌شده‌ی در حال فروپاشی، آن پوستِ مردد را که دستی روی‌اش تن‌اش قرار گرفته در تنهاترین حالتِ خود ثبت کرده. با لکه‌های خون و موهای آشفته. قتلِ قذافی مقابلِ دوربین‌های موبایل بحث‌های فراوانی برانگیخت. او را به شدت کتک زدند و سپس مشخص شد با میله یا چوب به او تجاوز کرده‌اند، بعد لباس از تن‌اش بیرون کشیده و ناگهان با دو‌ گلوله کارش را تمام کرده‌اند. یادم می‌آید تصاویر وقتی از تلویزیون‌ها پخش می‌شد نظرات گوناگونی برانگیخت. از سویی مردی خونین و ترسان، اسیر و بعد کشته شد که به گواهی اسناد و صدها شاهد از تجاوز به دشمنان‌اش و خانواده‌های آن‌ها لذت می‌برد و یکی از بی‌رحم‌ترین دیکتاتورهای نیمه‌ی دوم قرن بیستم بود. زندان‌های مخوف داشت و گردان‌های شکنجه‌گر و این‌ها افسانه نیست. از سویی کشتن او مقابل دوربین‌ها با آن وضع باعث شد بسیاری بر او دل بسوزانند و بگویند این رویه غلط بوده و اتفاقن به او چهره‌ای مظلوم بخشیده. به نظرم بوچارلی در قاب خود توانسته به این وضعیت متناقض نزدیک شود. مرگِ عمیقی که چهره‌ی آرام قذافی را در بر گرفته و در عین‌حال به او در این تنگی قاب وضعی خُرد داده. تاریخ پر است از مستبدانی که نگران شکل و مناسک مرگ‌شان بوده‌اند و قطعن قذافی گمان نمی‌کرد در لوله‌ی فاضلاب و کاملن اتفاقی به دست جوانان خشمگینی بیفتد که فقط می‌خواستند او را سلاخی کنند. اصلن انگار این مسیری بود که برای‌اش رقم زده‌اند. بروخ در «خوابگردها» از قول یک پزشک‌ باتجربه به پزشکی جوان در جنگ به طعنه می‌گوید «برو‌ جراحی بخوان. درنهایت انسان سلاخی می‌کند و این آینده‌ی انسان است» حالا ده سال گذشته ولی هر زمان که عکسی از قذافی می‌بینم می‌پرسم در آن لحظه‌های تعذیب آیا او مایه‌ی عبرت شد یا تبدیل به زنجیره‌ای از سلاخی‌هایی که خود ساخته بودَش. بوچارلی عمقِ مرگِ او و پوست آماده‌ی تجزیه‌اش را به تصویر کشیده و دستی که انگار پایانِ بدن او را اعلام می‌کند. پایانی که به بدترین و بدوی‌ترین حالت رقم خورد. موهای قذافیِ خوابیده بر تشکِ کهنه شبیهِ خونی پراکنده شده‌اند. خونی که انگار بند نمی‌آید و‌ سیاه است.
مهدی یزدانی خرم
@chelsalegi
این روزها نه حوصله نوشتن دارم و نه حال و هوای بحث کردن.اما در خبرها خواندم که طرفداران امیر تتلو برای حضور در کنسرت او حدود بیست میلیارد تومن هزینه کردند.با کمال تاسف باید بگویم که در حال حاضر امیر تتلو نماگر و نماینده‌ی واقعی فرهنگ ماست.همان‌طور که کسی مثل ضرغامی وزیر میراث فرهنگی ماست.همان‌طوری که سریالی مانند نیسان آبی چند روز پس از عرضه حدود هشت میلیون دقیقه دیده شد.همان‌طور که تیراژ کتاب‌های حوزه ادبیات داستانی به هزار جلد هم نمیرسد، همان‌طور که فروش کتاب‌های زرد و موفقیت با صدای عادل فردوسی پور و سایر چهره‌های تلویزیونی یا سینمایی هر روز رکورد تازه‌ای را ثبت می‌کند.برای یادآوری بد نیست که بدانیم اگر کسانی مثل داستایوفسکی یا تولستوی نبودند شناختن و کشف روح جمعی مردم روس حتی برای خودشان ناممکن بود.اگر چارلز دیکنز یا ویکتور هوگو نبودند لندن یا پاریس هرگز به آن شکوه و جبروت افسانه وار خود نمی‌رسیدند.ما مردمانی فراموش‌کار، فراموش شده و بدون حافظه تاریخی هستیم و این طریق فراموشی را به اختیار خود برگزیده‌ایم.
ابوالفضل منفرد
@chelsalegi
وقتی میخواستیم از روستا برگردیم، خاله جانم یک جوجه خروس به من داد.
پشت بام برایش لانه ساختم. چهل‌تاج بود با پرهای مشکی و زرشکی. وقتی بزرگ شد، ابهتی وصف ناشدنی داشت. صبح‌ها از پشت بام می‌پرید داخل کوچه و می‌رفت جنگ خروسهای دیگر. وقتی از خواب پا می‌شدم، خونین و مالین پشت در ایستاده بود. چقدر نصیحت کردم شر به پا نکند. حسن آقا، همسایه روبرویی ما از صدای بانگ سحرگاهانش ناراحت بود.
یک روز که از مدرسه برگشتم، مادرم گفت حسن آقا خروس را کشته و آورده تحویل داده. مادرم با حسن آقا بگو مگو کرده بود اما ناچار با خروس من آبگوشت پخته بود. آن شب را گرسنه و با چشمانی اشک بار، حسن آقا را نفرین کردم تا خوابم برد.
یکماه بعد وقتی جنازه پرویز، پسر حسن آقا را در حالی که ترکشی بزرگ، سرش را متلاشی کرده بود آوردند، گفتم نکند بخاطر نفرین من بوده. کمی عذاب وجدان گرفتم. شش ماه بعد، وقتی جنازه حسین، پسر دوم حسن آقا را آوردند که در تصادف سرش مانده بود زیر نیسان آوردند به خدا گفتم کافیه دیگه. حمید پسر سوم حسن آقا زنده ماند اما خود حسن آقا دق کرد و مرد.
علی عباسی
@chelsalegi
در تصویر پائین این زن که صورتش را پشت زونکن پنهان کرده و در دادگاه آلمان در حال محاکمه است؛ جنیفر نام دارد. یک زن  آلمانی عضو داعش که دختر بچه‌ی پنج ساله‌ی ایزدی را هفت سال پیش به طرز عجیبی کشته است. 
می‌گویند دختر پنج ساله ایزدی و مادرش اسیر او و همسرش بوده‌اند. بعد دخترک جایش را خیس می‌کرده بنابراین در گرمای سوزنده‌ی عراق دخترک را زنجیر کرده‌اند زیر شلاق آفتاب،  دخترک از تشنگی و گرما گریه سرداده و او با تفنگ تهدیدش می‌کرده که خفه‌خون بگیر وگرنه شلیک می‌کنم. دخترک در گرما جان داده است. مادرش حالا در دادگاه به عنوان شاکی حاضر است. خود او نیز در خانه‌ی این زن شکنجه می‌شده  امل کلونی همسر جورج کلونی وکیل این زن ایزدی است‌.
اما ایزدیان که هستند که این‌طور توسط داعش مورد شکنجه و کشتار قرار گرفتند و زنان ایزدی اسیر و به عنوان برده‌ی جنسی در رقه و عراق به مردان عربستانی و عراقی فروخته شدند.
ایزدی‌ها گروهی از کردها ی  شمال عراق و شمال غرب سوریه و جنوب شرق ترکیه هستند. تندروهای اسلامی آنان را شیطان‌پرست می‌دانند در حالی‌که آن‌ها شیطان‌پرست نیستند.
نام خدای آنها بالاترین مرتبه ربانی یزدان است. تصور بر آن است که او در چنان منزلت بالایی است که نمی‌تواند مستقیماً پرستش شود. نقش این مرتبه الهی در عین حال نقشی غیرفعال است. او خالق جهان است ولی نگهدارنده آن نیست. هفت روح فروهر بزرگ از او منبعث شده‌اند که مهمترین آنها فرشته طاووس یا آن‌طور که در آیین ایزدی نامیده می‌شود، ملک طاووس، قیم اراده الهی است. در آیین مسیحیت باستانی طاووس نماد جاودانگی بود به‌خاطر آنکه گفته می‌شد گوشت او فاسد نمی‌شود. ملک طاووس در باور ایزدی‌ها نفس آغازین الهی و از او جدا ناشدنی است و با این ارزیابی آیین ایزدی تک‌خدایی است.دین آن‌ها مخلوطی از  دین مسیحیت، مهرپرستی، مانوی، زرتشت و یهودیت است.
اهل این کیش، به‌وسیلهٔ شیخ عدی بن مسافر اموی که عوام وی را «شیخ عدی» می‌نامند مسلمان شدند.
هم‌اکنون مقبره‌ی شیخ عدی در لالش عراق مکان مقدس ایزدیان است و هر ایزدی در طول عمر خود یک‌بار باید آن را زیارت کند. داعش یک گروه اسلام‌گرای تندرو و پیرو آموزه‌ی وهابی از اسلام سنی است. جنیفر حالا از خجالت یا ترس صورتش را پشت زونکن پنهان کرده است، هنوز به سبک داعشی‌ها سیاه‌پوش... بر خلاف ایزدي‌ها که در مراسم خود سفید می‌پوشند. او فکر کرد با کشتن دخترک ایزدی درهای بهشت برایش باز خواهد شد.
نیچه می‌گوید:از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیاد می‌خواند نترس، از کسی بترس که یک کتاب دارد و آنرا مقدس می‌داند.
فریبا خانی
@chelsalegi
هم‌نسلان من احتمالا کارتون آخرین برگ را به خاطر دارند. کارتونی با موضوعی عجیب درباره نقاشی که برای نجات جان یک دختر بیمار، تصویر یک برگ پاییزی را در روزی طوفانی بر دیوار روبروی پنجره دختر نقاشی می‌کند تا امید به زندگی را برای او به ارمغان بیاورد. دختر زنده می‌ماند و مرد مسن می‌میرد و در لحظه مرگ، نقاش معتقد است که سرانجام شاهکاری را خلق کرد که هرگز در طول زندگیش به آن دست نیافته بود. آن روزها که من کودک، نه او.هنری خالق قصه را می‌شناختم و نه معنای ملودرام را درک می‌کردم این قصه پرغصه عجیب می نمود. چرا هر دو زنده نماندند؟ چرا این کارتون “با خوبی و خوشی” به پایان نمی‌رسید؟
عکس پائین پرنده درنا به نام ‘’امید’’ است. به یمن شبکه‌های مجازی بسیاری اکنون او را می‌شناسند. آخرین بازمانده لک‌لک‌های سیبری که مسیر ایران را انتخاب می‌کند و سال‌ها است که هزاران کیلومتر را بدون یار درگذشته‌اش طی می‌کند، تا به فریدون‌کنار باز‌گردد. نامی عجیب برای او گذاشته‌اند. امید، ناامیدترین موجود طبیعت به نظر می‌رسد و مرا به یاد آن نقاش داستان می‌اندازد. هر چه قدر که در این طوفان پرتلاطم که نامش را زندگی نهاده‌اند بیشتر غرق می‌شوم بیشتر متوجه می‌شوم که چرا آن مرد باید می‌مرد و چرا این لک‌لک همچنان بازمی‌گردد.
گویی امید در زندگی پوچ و تهی که سرانجامی جز مرگ نخواهد داشت تنها در نسبت با تعهد و دیگری معنا می‌یابد: تعهد به یاد و خاطره یار سفر کرده یا بیماری که بر بستر مرگ نشسته است و شاید تعهد به سرزمین در حال ویرانی. به نظر می رسد این‌روزها در تمام کتابهای ‘’خوشبخت کننده در نیم ساعت’’!، آنچه نادیده گرفته شده، دیگری است. برای تبدیل یک نقاشی معمولی به شاهکار، دمیدن عصاره جان به ترکیب بی‌جان رنگ و روغن الزامی است. امید داشتن در زیر سایه مداوم مرگ، به زیبایی و بی‌معنایی ادامه سفر یک لک‌لک تنها بر فراز سرزمین یخ‌زده، به یاد عزیزی از دست رفته است.
کیوان موسوی
@chelsalegi
دندانپزشک است. در صفحه اینستاگرامش عکس‌هایی با چند بازیگر سینما و تلویزیون، خواننده موسیقی پاپ و برخی سلبریتی‌ها و چهره‌ها منتشر کرده است. وقتی میک‌آپ و سبک پوشش ایشان در عکس‌ها را نگاه می‌کنم کمتر می‌توانم بپذیرم که مکان عکس‌برداری یک کلینیک دندانپزشکی باشد. با خودم می‌گویم احتمالا یا در همان کلینیک، آتلیه‌ای برای عکس‌گرفتن وجود دارد و یا، در یک عکاسی، آتلیه‌ای ویژه با دیزاین کلینیک دندانپزشکی ساخته شده است. ویژگی برجسته این عکس‌ها نه شغل و حرفه یک دانپزشک بلکه نمادهای سلبریتی است. ایشان عکس‌های دیگری هم در صفحه‌شان دارند که بی‌شک مانند مدل‌های مشهور مجله فرانسویِ وُگ در برخی از سالهای دور است. برایم به عنوان یک پژوهشگرِ علاقه‌مند به مطالعه سلبریتی جالب است که حتی در اینستاگرام با صفحه‌ای مواجه می‌شوم که صفحه هواداران همان خانم دکتر است. بررسی برخی از کامنت‌ها در این صفحه نشان می‌دهد که هواداران نه درباره شغل و حرفه ایشان بلکه عمدتا درباره لباس و میک‌آپ، بینی و ابروی ایشان نظر می‌دهند. صفحه هواداران معمولا برای سلبریتی‌های سینما، ورزش یا موسیقی تجاری ایجاد می‌شود و این شاید نوعی نوآوری است که یک دندانپزشک صفحه هواداران دارد. باز در همان صفحه هم عکس‌هایی وجود دارد که بیننده را به این نتیجه می‌رساند که ایشان رغبت بسیار زیادی دارند تا اگر نه یک سلبریتی کامل، که حداقل به یک « دندانبریتی» باشند.تبدیل شدن به سلبریتی ولعی عمومی در جامعه ایرانی گشته است.
فردین علیخواه
@chelsalegi
شهرهای سیستان و بلوچستان با هم خیلی فاصله دارند، جاده‌هایشان خیلی پر تردد نیستند، گاهی تویوتاهای بدون پلاک و چرب و چیلی که بارشان گازوئیل و بنزین است مثل گلوله از کنارت رد می‌شوند، جاهایی هم تابلو زده‌اند: محل عبور شتر!
شترها خیلی خونسرد یک نفری یا چند نفری از جاده رد می‌شوند، گاهی هم خوششان می‌آید و وسط آسفالت می‌نشینند! هر سال تقریباً تصادف خودروها در شب یا روز با شترها کشته می‌دهد. چند سال قبل دکتر محسن قربانی پزشکی که از دوران طرح خود از نیک‌شهر برمی‌گشته با گله شترها تصادف کرده و دچار ضایعه شدید نخاعی شده و علیرغم این عکس‌های یادگاری با پرفسور سمیعی وضعیت جسمی و روحی و مالی خوبی ندارد.
ماجرا تلخ است، اگر یک روز فالگیری کف دست محسن قربانی را می‌دید و می‌گفت تو پزشکی قبول می‌شی، میری دانشگاه، بعد از هشت سال حین طرح با شتر تصادف می‌کنی و ... شاید لبخند می‌زد و می‌گفت مگه میشه؟!
فاروج اسم شهری در استان خراسان شمالی است. حین رانندگی در شهر احساس می‌کنی ماشین افتاده توی یک فروشگاه بزرگ خشکبار که ته ندارد! اطراف جاده گونی گونی گردو و بادام و ... ریخته‌اند. تمام مغازه‌ها انگار در یک تئاتر خیابانی با هم، همدستی کرده‌اند، این همه گردو‌ و بادام؟
چندی قبل راننده یک خودرو در نزدیکی فاروج زیر تابلوی خوشامدگویی جان باخت! پلیس اعلام کرد باد شدید باعث شده تابلوی بزرگ که پیچ و مهره پایه‌اش فرسوده شده سقوط کند روی خودرو و تمام!
انگار تابلو سالها، ماه‌ها، هفته‌ها، روزها، ساعت‌ها، دقیقه‌ها و‌ ثانیه‌ها صبر کرده، کمین کرده، هی اجازه داده ماشین‌ها رد بشوند، باد رد بشود و بعد درست در یک لحظه روی سقف یک ماشین افتاده و تمام ...
شبیه قصه‌های هزار و یک‌شب است، اینکه عزراییل شهر به شهر دنبال یک نفر می‌گشته تا جانش را بگیرد.
مدتهاست موقع رانندگی وقتی از زیر تابلوهای بزرگ، پل‌های زنگ‌زده، درختان بلند رد می‌شوم فکر می‌کنم نکند کمین کرده‌اند باز ...
زندگی چیز غریبی است، تلاش می‌کنیم عاقلانه رفتار کنیم، منطقی تصمیم بگیریم، با هوشمندی از مشکلات رد شویم بعد یک شتر، یک تابلوی خوشامدگویی، یک درخت، یک تکه شیشه رها شده روی جاده که لاستیک را می‌ترکاند ... تمام مسیر زندگی‌مان را عوض می‌کند!
زندگی خیلی روی هواست، زیر پایمان خیلی سست است، نفسِ مرگ پشت گوش‌مان است ... و باز فکر می‌کنیم تا ابد وقت داریم، آزار می‌دهیم‌‌ و زهر می‌ریزیم به وجود هم و همه چیز را زیادی جدی می‌گیریم!
احسان محمدی
@chelsalegi
پنج سالم بود. آن روز ها وقتی می خواستند کودکی را بترسانند، از غول و دیو و بچه دزد می گفتند. هیچکس از گم شدن حرف نمی زد، شاید چون هیچ کدام در کودکی گم نشده بودند تا معنی ترس را بفهمند. من تجربه اش کردم. وسط یک بازار شلوغ لحظه ای حواسم پرت شد. نتیجه ی این حواس پرتی، چشم های بارانی وسط تابستان بود. من گم شده بودم. با چشم های خیس اطرافم را نگاه می کردم تا شاید چهره ی آشنایی ببینم. هر کسی از کنار من رد می شد با تعجب فقط نگاهم می کرد. با سرعت میان آدم بزرگ ها می دویدم. گاهی حس می کردم خانواده ام را پیدا کرده ام و امیدوار می شدم ولی نزدیک تر که می رفتم ، می فهمیدم نه... اشتباه دیده ام. دور خودم می چرخیدم تا اینکه ترس بغلم کرد. امیدم نا امید شد. به دیوار تکیه دادم و با بغض به آدم هایی نگاه کردم که بی تفاوت از کنارم رد می شدند
یک نفر جلو آمد و گفت : «گم شدی؟» انگار او از حالم خبر داشت. حتما او هم گمشده بود ، ولی مگر آدم بزرگ ها هم گم می شوند؟ دستم را گرفت و گفت « آروم باش.خانواده ت رو پیدا می کنیم.» چند قدم که جلو رفتیم آن ها را دیدم. کابوس تلخ تمام شد. ترس از وجودم فرار کرد. بعد از این همه سال وقتی به آن روز فکر می کنم می فهمم ما آدم بزرگ ها هم گم می شویم. حتی اگر اشک نریزیم، حتی اگر کسی دنبال ما نگردد. گاهی در حسرت و رویا گم می شویم و گاهی احساسات و هدف هایمان را گم میکنیم خیلی از ما همین حالا هم در زندگی گم شده ایم. فقط کسی نیست که به سراغمان بیاید. کسی نیست که این ترس و کابوس را تمام کند.
حسین حائریان
@chelsalegi
سمت ونک یه آگهی دیدم زده بود استخدام سرایدار بدون حقوق، زنگ زدم پرسیدم ببینم چیه گفت حقوق نمیدیم چون جا میدیم، جا هم یه اتاق با دستشوئی و حموم بود. گفتم خب خورد و خوراکش رو چکار کنه یارو گفت شبها بره سر کار مثلن اسنپ ولی در روز باید در اختیار باشه، گفتم کی بخوابه پس؟ قطع کرد!
ایلیا
@chelsalegi
بسیار دیده می شود که والدین از کودکان به عنوان سپری در مقابل همسر ،چاقویی برای انتقام خیانت، دهانی برای گفتن حرفهایی که خودشان جرات بیان آن را ندارند، راهی برای رسیدن به آرزوهای برباد رفته ،پناهگاهی برای گریز از وحشت، پرستارانی برای مراقبت و...استفاده می کنند.
هشدار! با سو استفاده از کودکان ضربه هایی جبران ناپذیر به آنان وارد می کنید.
آزاده زارع
@chelsalegi
2025/07/01 00:57:52
Back to Top
HTML Embed Code: