Telegram Web Link
از نگاه راجرز، همه کودکان از بدو تولد تمایل به عشق و محبت دارند و مایلند هم والدینشان و هم دیگران آنها را بپذیرند. او این نیاز ذاتی را تمایل به توجه مثبت نامید. والدین معمولا توجه مثبت‌شان را به شرایطی نظیر آنچه در جملات زیر می‌بینید مشروط می‌کنند:

«به من ثابت کن پسر خوبی هستی و در امتحانات نمرات عالی بگیر» و «خیلی دوست دارم در نمایش مدرسه نقش اول را بازی کنی.» یا مثلا والدین فرزندانشان را مجبور به ورزش کردن می‌کنند و باعث می‌شوند که آنها نه به‌خاطر علاقه شخصی، بلکه برای آنکه محبت و توجه مثبت والدین‌شان را به دست آورند ورزش کنند.

البته، اینکه والدین از فرزندان‌شان انتظاراتی داشته باشند چیز بدی نیست اما نباید عشق و محبت‌شان را به برآورده شدن آن انتظارات از سوی فرزندشان مشروط کنند.

شرایط و ملزوماتی که والدین یا دیگر افراد مهم در زندگی کودکان، توجه مثبت خود را به آنها مشروط می‌کنند، شرایط ارزشمندی نامیده می‌شوند. ممکن است تعیین چنین شرایطی سبب شود که کودک به جای پرداختن به کارهایی که باعث خوشحالی‌اش می‌شوند، تمام هم و غمش را صرف محقق ساختن این شرایط کند و برای آنکه بتواند محبت، احترام و توجه مثبت والدین و دیگر اشخاص مهم زندگی‌اش را جلب کند به شیوه ای خاص رفتار کند.

توجه مثبتی که بذل آن به تحقق شرایط خاصی وابسته باشد، توجه مثبت مشروط نامیده می‌شود. تمایلات و گرایش‌های شخصی کودکانی که با شرایط ارزشمندی متعددی مواجه می‌شوند به تدریج از بین می‌رود و تمام زندگی‌شان صرف تلاش برای جلب رضایت و خشنود ساختن دیگران می‌شود.

آنها به اشخاصی بدل می‌شوند که دیگران از ایشان انتظار دارند و درک و برداشتی که از خود دارند صرفا به ویژگی‌هایی محدود می‌گردد که از دید دیگران پنهان مانده‌اند. این کودکان از آرمان‌های اشخاص برخوردار از کارکرد کامل فاصله می‌گیرند و بیش از هر چیز به خشنود ساختن دیگران اهمیت می‌دهند. سوالی که آنها همواره از خودشان می‌پرسند این است که «دیگران چه فکر خواهند کرد؟ نه اینکه «من دوست دارم در این موقعیت چه کار کنم؟»

این کودکان وقتی بزرگ می‌شوند هم باز دل‌مشغول این هستند که دیگران درباره‌شان چه فکر می‌کنند. آنها عمدتا به خاطر جلب توجه و تایید دیگران کار می‌کنند نه به خاطر خودشان و برای دریافت توجه مثبت به دیگران وابسته‌اند و همواره در پی آناند که شرایط ارزشمندی لازم برای جلب این توجه مثبت را محقق سازند.

آنها ضعف‌ها و کاستی‌هایشان را پنهان می‌کنند و گاهی حتی خطاهایشان را نیز انکار می‌کنند و رفتارشان طوری است که هر کسی را غیر از خودشان خوشحال می‌کند و آنقدر سرگرم خشنود کردن دیگران می‌شوند که فراموش می‌کنند خودشان از زندگی چه می‌خواهند این افراد در زندگی مسیر خود را گم کرده‌اند و دیگر در جهت خودشکوفایی گام برنمی‌دارند.

چطور می‌توان از پیش آمدن چنین وضعیتی جلوگیری کرد؟ راجرز عقیده داشت که توجه مثبت والدین و اشخاص مهم زندگی نباید به هیچ چیز مشروط باشد و بذل آن باید بی‌هیچ قید و شرطی صورت گیرد. او این نوع توجه را توجه مثبت بی‌قید و شرط می‌نامید و معتقد بود که در این شرایط، والدین و اشخاص مهم زندگی کودک او را بی‌هیچ قید و شرطی می‌پذیرند و عملا به کودک نشان می‌دهند که او را به خاطر خودش دوست دارند.

والدین حتی هنگام تنبیه کردن یا نصیحت و راهنمایی کودک هم نباید از پذیرش بی‌قید و شرط او غافل شوند. مثلا وقتی کودک کار نادرستی انجام می‌دهد والدین می‌توانند ضمن تنبیه کردن او وی را مورد توجه مثبت بدون قید و شرط نیز قرار دهند: «کار بدی کردی ولی پسر بدی نیستی و من باز هم دوستت دارم؛ اما کاری که انجام دادی بد بود و دیگر نمی‌خواهم آن را تکرار کنی.»

رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روانشناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران
👶 @childrentherapy
👍2
ما پدر و مادرها احساسات و رفتارهای متعددی را در سطوح مختلف به بچه‌هایمان منتقل می‌کنیم: ترس از حشرات، حیای جنسی، عکس‌العمل در مقابل غذا، دارایی، پول و همین‌طور ترس از مرگ، آن هم بی‌هیچ توضیحی و می‌پنداریم که کارمان درست بوده است، هیچ رضایت ضمنی هم در ما پدید نمی‌آید.

ویژگی‌ها یا عادات رفتاری هیچ‌کس به‌صورت بسته‌بندی به دیگری منتقل نمی‌شود، بلکه از نسلی به نسل بعد سرایت می‌کند. واقعا چقدر از فردیت ما باقی مانده است؟ رشد شخصیت ما بیان همه چیزهایی است که باعث تفاوت‌مان با دیگران می‌شود، روش منحصر به فرد و تلاش متمایزمان، همان فردیت‌مان.

اما اغلب از رشد بازمی‌مانیم و فردیت‌مان درون شخصیتی غرق می‌شود که از آن ما نیست. بنابراین، عاداتی را که از نسلی به نسل بعد منتقل شده است تکرار می‌کنیم. در چنین شرایطی گذشته نقش دزد بزرگی را ایفا می‌کند که خودش را به صورت عادات ذهنی و حسی تکرار می‌کند و حضور بی‌نظیر و نوی خودش را می‌دزدد.

در دنیایی که هر لحظه رو به نو و تازه‌شدن دارد، تنها کار ما تقلید کردن شده است، چون تقلید راحت‌تر از ابداع است چراکه از سوی دیگران تایید می‌شویم و احساس بهتری داریم.

بچه‌داشتن این واقعیت را با نیروی هرچه بیشتری برایمان بیان می‌کند. ما یاد گرفته‌ایم که همزمان با خودِ بزرگسال و خودِ کودک‌مان زندگی کنیم. حتی اگر آنها در تمام طول عمرْ ما را همراهی کنند هم، آنها را علی‌السویه می‌گیریم و گاهی اوقات فراموش‌شان می‌کنیم و دیگران این موضوع را در ما می‌بینند اما خودمان خیر. به محض این‌که آن را به آدم پاک و بی‌گناهی مثل بچه‌مان منتقل می‌کنیم، تازه برای خودمان آشکار می‌شود. شاید بتوان گفت که آنها با دقتی شرم‌آور خود را به ما نشان می‌دهند.

پیرو فروچی، از کتاب بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند، ترجمه مهسا ملک‌مرزبان

👶 @childrentherapy
👍1
نکته‌ای که نباید از یاد ببرید این است که پدر و مادر نمی‌توانند افراد کاملی باشند، همان‌طور که فرزندتان هم موجود کاملی نیست. بعضی از والدین در مورد فوق‌العاده بودن فرزند خود زیاد صحبت می‌کنند، برای مثال می‌گویند بچه ما زودتر از حد معمول راه افتاده یا شروع به صحبت کرده است اما به این حرف‌ها اهمیت ندهید.

زیرا اگر از نزدیک به زندگی آنان نگاه کنید تازه متوجه مسائل و دردسرهای آنها خواهید شد. بهترین خانواده‌ها هم مسائل و دردسرهایی مربوط به خود را دارند و در حقیقت وجود مشکل در خانواده چندان حائز اهمیت نیست بلکه مسئله مهم و کلیدی چگونگی رفتار اعضای خانواده در برخورد با این مشکلات است.

جی فراست، از کتاب مادر کافی، ترجمه مهبد ابراهیمی

👶 @childrentherapy
‏به فرزندان خود راهنما زدن،
دنگ دادن،
حرمت نون و نمک نگه داشتن،
با دهن بسته غذا خوردن
با دهن‌پر حرف نزدن
و متعهد بودن رو بیاموزید.


و البته خیلی موارد دیگر...

👶 @childrentherapy
👍3
ما پدر و مادرها احساسات و رفتارهای متعددی را در سطوح مختلف به بچه‌هایمان منتقل می‌کنیم: ترس از حشرات، حیای جنسی، عکس‌العمل در مقابل غذا، دارایی، پول و همین‌طور ترس از مرگ، آن هم بی‌هیچ توضیحی و می‌پنداریم که کارمان درست بوده است، هیچ رضایت ضمنی هم در ما پدید نمی‌آید.

ویژگی‌ها یا عادات رفتاری هیچ‌کس به‌صورت بسته‌بندی به دیگری منتقل نمی‌شود، بلکه از نسلی به نسل بعد سرایت می‌کند. واقعا چقدر از فردیت ما باقی مانده است؟ رشد شخصیت ما بیان همه چیزهایی است که باعث تفاوت‌مان با دیگران می‌شود، روش منحصر به فرد و تلاش متمایزمان، همان فردیت‌مان.

اما اغلب از رشد بازمی‌مانیم و فردیت‌مان درون شخصیتی غرق می‌شود که از آن ما نیست. بنابراین، عاداتی را که از نسلی به نسل بعد منتقل شده است تکرار می‌کنیم. در چنین شرایطی گذشته نقش دزد بزرگی را ایفا می‌کند که خودش را به صورت عادات ذهنی و حسی تکرار می‌کند و حضور بی‌نظیر و نوی خودش را می‌دزدد.

در دنیایی که هر لحظه رو به نو و تازه‌شدن دارد، تنها کار ما تقلید کردن شده است، چون تقلید راحت‌تر از ابداع است چراکه از سوی دیگران تایید می‌شویم و احساس بهتری داریم.

بچه‌داشتن این واقعیت را با نیروی هرچه بیشتری برایمان بیان می‌کند. ما یاد گرفته‌ایم که همزمان با خودِ بزرگسال و خودِ کودک‌مان زندگی کنیم. حتی اگر آنها در تمام طول عمرْ ما را همراهی کنند هم، آنها را علی‌السویه می‌گیریم و گاهی اوقات فراموش‌شان می‌کنیم و دیگران این موضوع را در ما می‌بینند اما خودمان خیر. به محض این‌که آن را به آدم پاک و بی‌گناهی مثل بچه‌مان منتقل می‌کنیم، تازه برای خودمان آشکار می‌شود. شاید بتوان گفت که آنها با دقتی شرم‌آور خود را به ما نشان می‌دهند.

پیرو فروچی، از کتاب بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند، ترجمه مهسا ملک‌مرزبان

👶 @childrentherapy
2
تصور کنید هر کدام از ما زمانی که به دنیا آمده ایم در قایقی جداگانه گذاشته شده‌ایم.
هزاران هزار قایق را با سرنشینانی شکننده و ظریف تصور کنید که در اقیانوسی بی‌انتها به نام زندگی رها شده‌اند.
اقیانوسی که گاهی آرام است، گاهی طوفانی، گاهی متلاطم و گاهی ساکن.
ما در قایق‌هایمان، بدون مهارتِ شنا کردن، کم کم با افراد و قایق‌هایی آشنا میشویم که مادر و پدر نام دارند و قرار است هر کدام در قایق خودشان اما کنار هم، به ما بیاموزند که چطور شنا کنیم و از قایق‌هایمان محافظت کنیم تا ترسِ غرق شدن و ترسِ خراب شدنِ قایق را به حداقل برسانیم و بتوانیم به افرادی مستقل و شناگرانی سرزنده تبدیل شویم که میتوانیم از پس تعمییرات قایق و موج های بلند اقیانوس بربیاییم. به موقع شنا کنیم و به موقع پارو بزنیم و به سمت هدف‌هایی برویم که دوست داریم تجربه‌اش کنیم.
ما کم‌کم با الگوی رفتاری که در پدر و مادرمان میبینیم میتوانیم مهارت‌هایی را اموزش ببینیم و ترسمان را از تنهایی جلو رفتن و پارو زدن کمتر و کمتر کنیم.
حال تصور کنید، کودکی ظریف و شکننده در قایقش به رابطه‌ی پدر و مادرش و رابطه‌ی آن دو با خودش نگاه میکند.
میبیند قایق مادرش به شدت مشکل دارد و احتیاج به تعمیر دارد و مادرش به جای رسیدگی به قایقش به قایق پدر چسبیده است و تمام وزنش را بر روی او انداخته. متوجه میشود نه پدرش درست و حسابی میتواند شنا کند و نه مادرش آموخته چطور با جرات و جسارت گاهی شنا کند و برگردد به قایقش! حتی برای لذت! نه حتی برای ضرورتِ شنا کردن.
میبیند مادر با ترسی همیشگی به او و پدرش چسبیده و حتی اجازه نمیدهد آن دو هم راحت جدا شوند و شنا کنند چون برای کسی که نمیداند چطور شنا کند، آب، منبعِ بی‌انتهای خطر است نه منبعِ بی‌انتهای کشف و لذت و تجربه.
مادر کم کم نشان میدهد که برای نجات، باید قایقی را پیدا کند، به آن قایق بچسبد و با تمام نیرویش تلاش کند که آن قایق را از دست ندهد تا امنیت خودش و قایقش تامین شود.
کودک با ترس همیشگیِ در معرضِ غرق شدن بزرگ میشود.
نه یاد گرفته از پس تعمییرات اولیه‌ی قایق بربیاید و نه یاد گرفته به تنهایی شنا کند و زندگی را تجربه کند.
وارد رابطه‌ها میشود و فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟
.
.
.
.
این داستان بسیاری از ماست.
قایق‌هایی که بلد نیستم مشکلشان را شناسایی کنیم. تعمیرشان کنیم و بدن‌هایی که نمیدانند چطور شنا کنند و ترس‌های عمیقی که سعی میکنیم با پناه بردن به دیگران پنهانشان کنیم.
قایق در ذهن من نماد رابطه‌ی ما با درونمان است و نشان دهنده‌ی شخصیتی که در طول زمان از خودمان میشناسیم و اگر به مشکلات شخصیتی‌مان بی‌توجه باشیم و آنها را درمان نکنیم، قایقمان آرام آرام تبدیل به تکه پاره‌هایی از چوب میشود که نه میتواند وزن ما را تحمل کند نه میتواند با حالات غیرقابل پیش بینیِ اقیانوس دوام بیاورد و شنا کردن نمادِ استقلال و رو به رو شدن با ذاتِ تنهایی‌ست که هر انسانی برای تجربه‌ی یک رابطه‌ی صمیمانه‌ی سالم به آن احتیاج دارد.
هیچ راه گریزی نیست از واقعیت.
اگر واقعیت این باشد که نمیتوانیم شنا کنیم، ما با ترسی همیشگی در رابطه‌مان رفتار میکنیم و از ترسِ از دست دادنِ فرد مقابلمان طوری به او و رویاهایمان از او میچسبیم که کم‌کم هر دو تبدیل به آدمهایی خسته، خشمگین و بی‌انگیزه میشویم چون لذت شنا کردن و رویارویی با زندگی را از دست میدهیم.
و چه کسی میتواند هر لحظه در فکر غرق شدن باشد و زندگی را بر خودش و همراهش سخت نکند؟
قبل از اینکه رابطه‌تان را جدی کنید، نگاهی به قایقتان بکنید.
آیا احتیاج به تعمیراتی دارد؟
آیا میتواند وزن خودتان و گاه‌گاهی وزنِ یارتان را تحمل کند؟
و ببینید آیا یاد گرفته‌اید شنا کنید؟ با مهارتِ کسی که میداند در موج‌ها غرق نمیشود و در سکون دلزده نمیشود؟
اگر نه، کمی برای تنها شدن و لذت بردن در تنهایی‌تان بدون پناه بردن به آدمها برنامه‌ریزی کنید.
تعهد دادن و کسی را هم‌مسیرِ زندگی‌تان کردن، بدون کسب مهارت‌ِ تنها بودن، بی‌مسئولیتی‌ست.
متن #پونه_مقیمی
👶 @childrentherapy
👍3
اگه تنها دستاورد یه آدم از تمام زندگیش، داشتن بچه‌ست؛ پس چرا انسان از غار اومد بیرون و متمدن شد؟ همین بچه‌ای که می‌آرن رو هم جوری «تربیت» می‌کنن که وقتی بزرگ شد، باید کلی هزینه کنه و سال‌ها بره تراپی تا مگر قسمتی از تراما‌هایی که والدین براش ایجاد کردن، درمان شه. چه بسا توی غار و کنار والدین نئاندرتال کمتر آسیب می‌دید. بعد انسان امروزی به خاطر بچه‌ای که هنوز داره به روش نیاکانش «تربیتش» می‌کنه به خودش مفتخره. جالبْ واقعاً.

"نعیمه بخشی"
👶 @childrentherapy
👍4
نکته‌ای که نباید از یاد ببرید این است که پدر و مادر نمی‌توانند افراد کاملی باشند، همان‌طور که فرزندتان هم موجود کاملی نیست. بعضی از والدین در مورد فوق‌العاده بودن فرزند خود زیاد صحبت می‌کنند، برای مثال می‌گویند بچه ما زودتر از حد معمول راه افتاده یا شروع به صحبت کرده است اما به این حرف‌ها اهمیت ندهید.

زیرا اگر از نزدیک به زندگی آنان نگاه کنید تازه متوجه مسائل و دردسرهای آنها خواهید شد. بهترین خانواده‌ها هم مسائل و دردسرهایی مربوط به خود را دارند و در حقیقت وجود مشکل در خانواده چندان حائز اهمیت نیست بلکه مسئله مهم و کلیدی چگونگی رفتار اعضای خانواده در برخورد با این مشکلات است.

جی فراست، از کتاب مادر کافی، ترجمه مهبد ابراهیمی
👶 @childrentherapy
👍6
گوش دادن نقش اصلی را در حل مسائل بازی می‌کند. ما والدین اغلب بیش از حد مشتاقیم که پند و اندرز بدهیم و از «خرد» خود بهره و نصیب ببخشیم. فرض ما بر این است که مشکل را می‌فهمیم و می‌دانیم که چگونه آن را حل کنیم. این اشتباه فاحشی است که می‌تواند ارتباط را تضعیف کند. بچه‌ها مانند هرکس دیگر دلشان می‌خواهد که دیگران حرفشان را بشنوند و درکشان کنند. این نیازی اساسی است.

می‌توانید تصور کنید که اگر فقط یک روز احساس می‌کردید دیگران شما را درک نمی‌کنند زندگی به چه صورت می‌شد؟ برای مثال، فرقی نمی‌کرد چه بگویید، حرفتان را بد می‌فهمیدند یا به آن اعتنایی نمی‌کردند؟ با مدنظر قرار دادن این موضوع، باید به خاطر داشته باشیم که قبل از اقدام به جستجو و تعیین راه‌حل، به صحبت‌های کودک گوش بدهیم. گوش سپردن کار ساده‌ای نیست. این فعالیتی است که به توجه کامل و همدلی ما نیاز دارد.

آرتور روشن، از کتاب قصه‌گویی، ترجمه بهزاد یزدانی و مژگان عماد

👶 @childrentherapy
باور این مسئله که باید کودک را مسئول جزئیات زندگی خود بدانیم برای ما یک انقلاب فکری است. هنوز به یاد دارم که مادربزرگم چه تحسین‌آمیز در مورد همسایه‌مان می‌گفت «او بهترین مادر دنیاست. چه کارهایی که برای فرزند خود نکرده است!» من با این باور بزرگ شده‌ام که مادر خوب همه کار برای فرزند خود می‌کند. البته من پا از محدوده خود فراتر نهاده‌ام. نه‌تنها برای آن‌ها همه کار می‌کنم، بلکه به جای آن‌ها فکر هم می‌کنم. نتیجه؟ هر روز بر سر هر مسئله جزئی جدال‌های اعتقادی پیش خواهد آمد و با احساس بدی به پایان خواهد رسید.

هنگامی که سرانجام آموختم مسئولیتی را که حق مسلم فرزندان من است به آن‌ها بسپارم، اوضاع همه بهتر شد. آن‌چه به من کمک کرد این بود: هرگاه احساس کردم که برای دخالت در مسئله‌ای تحت تاثیر قرار گرفته‌ام، از خود می‌پرسم «آیا من این‌جا حقی دارم؟... باید خود را مسئول بدانم؟... آیا بهتر نیست فرزندانم را مسئول خودشان بدانم؟»

ادل فایبر و الیان مازلیش، از کتاب چگونه با فرزند خود گفتگو کنیم، ترجمه لاله دهقانی

👶 @childrentherapy
کابوس‌های کودکان اغلب ناشی از اضطراب‌های روزانه آنهاست. کودکی نوپا ممکن است اضطراب جدایی از شما را داشته باشد، کودکی سه‌ساله ممکن است اضطراب آموزش توالت رفتن و کودک بزرگتر ممکن است اضطراب امیال پرخاشگرانه یا جنسی را داشته باشد.

قلدری در مدرسه، جدایی والدین یا عزادار شدن نیز از دلایل بروز کابوس‌ها هستند. هنگامی که کودکی کابوس می‌بیند، ضروری است والدین تسکین و آرامش زیادی به او بدهند. در این مواقع چراغ‌ها را به مدت پنج دقیقه روشن کنید یا برای مدت کوتاهی کنار او دراز بکشید.

با این وجود، چراغ‌های اتاق را روشن نگذاشته و تمام مدت شب را با او نگذرانید؛ زیرا کودک باید بداند که اتفاق بدی نخواهد افتاد به او اطمینان دهید که کابوس تمام شده و آنها سلامت خواهند بود. می‌توانید در اتاق کودک را باز بگذارید یا چراغی را در راهرو روشن نگه داشته یا از چراغ خواب استفاده کنید.

در طول روز به دنبال علت اضطراب فرزند خود باشید. هنگامی که علت را یافتید سعی کنید درباره آن با جزئیات گفتگو کنید. از قراردادن کودک در معرض برنامه‌های تلویزیونی خشن یا ترسناک یا فیلم‌ها، بازی‌های رایانه‌ای یا کتاب‌هایی از این دست خودداری کنید؛ زیرا ترس‌های ناشی از این مسائل به کابوس‌ها تسری می‌یابند.

فِی کارلیسِل، از کتاب روانشناسی برای والدین، ترجمه فریده فتوحی

👶 @childrentherapy
1
ترومای روانی

یک اتفاق وحشتناک و غیرقابل کنترل، روان زخم نامیده می شود. ضربه یا ترومای روانی به تأثیرات پس از یک رویداد وحشتناک مثل تصادف، تجاوز جنسی یا بلایای طبیعی بر روی روان انسان گفته می‌شود. واکنش‌های اولیه به ضربهٔ روانی معمولاً به صورت شوک و انکار هستند.

ترومای روانی نتیجه حوادث فوق العاده استرس زاست که احساس امنیت شما را از بین می برد. هر وضعیتی که احساس خشم و انزوا را از خود نشان دهد، می تواند دردناک باشد، حتی اگر آسیب فیزیکی نباشد.

ترومای روانی (یا روان زخم) می‌تواند به عنوان یک اتفاق بد تعریف شود، چنان‌که نمی‌توانیم آن را درک و تحلیل کنیم. رویه منفی تروما آن است که نمی‌توانیم آن را به درستی به خاطر بیاوریم یا مطابق اثری که بر ما می‌گذارد، به آن واکنش نشان دهیم. تروما در ما می ماند، اما از ما مخفی می‌ماند و تنها از طریق برخی نشانه‌ها و دردها حضور خود را نشان می‌دهد.

*ترومای دوران کودکی

جای تعجب نیست که بسیاری از تروماهای زندگی در کودکی اتفاق می‌افتد. بچه‌ها نسبت به تجربه تروما بسیار حساسند، چون نمی‌توانند دنیای اطراف خود را درک کنند و مجبورند تا حد زیادی بر پدر و مادرشان که چندان بالغ، صبور یا متعادل نیستند تکیه کنند. یک کودک ممکن است از سوی والدین، دچار تروما شود: مثلا از سوی مادری که پس از تولد نوزاد، دچار افسردگی پس از زایمان شده است، یا ممکن است کودک به خاطر خشونت والدین دچار تروما شود.

یک کودک ممکن است دچار ترومایی شود که روانشناسان آن را "ترومای غفلت" می‌نامند. معنای این تروما این است که کودک در سنین حساسی، بین تولد تا پنج سالگی (به ویژه در ۱۸ ماه اول زندگی)، به اندازه کافی نوازش دریافت نکند و احساس آرامش و محبت نبیند، به عبارت دیگر عشق دریافت نکند.

تروماهای دوران کودکی می تواند از هر چیزی که ایمنی کودک را مختل کند، اتفاق بیافتد، از جمله :

*محیط بی ثبات و ناامن
*جدایی از والدین
*بیماری جدی
*سو استفاده جنسی، فیزیکی
*سو استفاده کلامی
*خشونت خانگی
*بی توجهی

تجربه تروما در دوران کودکی می تواند یک اثر شدید و طولانی مدت داشته باشد؛ زمانی که ترومای دوران کودکی حل نشود، احساس ترس و بی کفایتی به بزرگسالی ادامه می یابد.
گبور_مته نویسنده کتاب "افسانه عادی بودن پزشک مجارستانی کانادایی است. او با سابقه در خانواده درمانی علاقه خاصی به رشد و تروما زخم روانی در دوران کودکی و تأثیرات بالقوه مادام العمر آن بر بهداشت روانی و جسمی، از جمله در بیماری خود ،ایمنی ،سرطان اختلال بیش فعالی و نقص توجه اعتیاد و طیف گسترده ای از موارد دیگر

👶 @childrentherapy
3
باید تلاش کنیم والدین آینده گان خویش باشیم، نه فرزندان اعقابمان.

👶 @childrentherapy
2025/07/14 13:48:05
Back to Top
HTML Embed Code: