Forwarded from چیزهایی هست که نمیدانی!
چیزهایی هست که درطول زمان آنقدر با ما یکی میشوند، که حتی اگر بخواهیم توضیحشان دهیم هم کلمات را گم میکنیم؛ ما آدمها درمورد بعضی دردها، به طور شگفتآوری رازدار خوبی هستیم.
روزنوشت های #زهره_احمدی
@chizhaeihast
روزنوشت های #زهره_احمدی
@chizhaeihast
«اکنون» رو ببینید. شبیه سکانسی از زندگی میمونه که بعدها بهش نگاه میکنی.
پس از مدتها با این قسمت اکنون که «مصطفی مستور» اومده بود،بغض کردم و بغض کردم و فهمیدم چقدر میشه یکی شکل من گوشهای از جهان باشه. حالا هرچقدر دور…
چیزهایی هست که نمیدانی! pinned «حال شخصیت های تنها و منزوی و عاشق داستان های مصطفی مستور رادارم...»
Forwarded from مرموزاتِ اسدی
از گفتگوی سروش صحت با مصطفی مستور، اونجایی که مستور درباره "روی ماه خداوند را ببوس" میگه اگه برگردم این کتاب رو شاید چاپش نمیکردم و تجربه شخصی خودم و به بقیه انتقال نمیدادم. اونجا که میگه بعضی چیزا رو نباید گفت. اصلا گفتنی نیستن. و اشتباهه. و اونجا که صدا در گلوش میشکنه و ادامه نمیده.
این همه سال گذشته و هنوز مستور اون نویسندهایه که من با اینکه میدونم بهترین نیست، اما انتخاب اولمه.
این همه سال گذشته و هنوز مستور اون نویسندهایه که من با اینکه میدونم بهترین نیست، اما انتخاب اولمه.
Forwarded from چیزهایی هست که نمیدانی!
میدونم که میدونید این روزا حالِ دنیا خوب نیست، میدونم که میدونید ماها ته دلمون شمارو خیلی دوست داریم، هممون شده یه شبایی مشکی تنمون کردیم، یواشکی گریه کردیم، یا ماشین و زدیم بغل و از هیئتا چایی و شربت یا غذا نذری گرفتیم.
آقای امام حسینِ عزیز،
میگن یه روزی یکی میره پیش امام جواد(ع) و از حالِ بدش میگه، امامم فقط جواب میدن:
«به سمت حسین(ع) فرار کن.»
حالا ما حالمون بده، شب تولدتونم که هست. خودتون یه نگاهی به دلِ اونایی که مریض دارن، خستهن، تنهان، و یا به هردلیلی حالِ دلشون خوب نیست داشته باشید.
تولدتون مبارك، پناهِ آخر ما.
@chizhaeihast
آقای امام حسینِ عزیز،
میگن یه روزی یکی میره پیش امام جواد(ع) و از حالِ بدش میگه، امامم فقط جواب میدن:
«به سمت حسین(ع) فرار کن.»
حالا ما حالمون بده، شب تولدتونم که هست. خودتون یه نگاهی به دلِ اونایی که مریض دارن، خستهن، تنهان، و یا به هردلیلی حالِ دلشون خوب نیست داشته باشید.
تولدتون مبارك، پناهِ آخر ما.
@chizhaeihast
به زندگی ادامه میدهم؛ مانند همین رواننویسی که تمام شد! گاهی امیدوار و اغلب؟ ناامید.
فهمیدهام پوچی یکقدم باانسان فاصله دارد. کافیست شبی، نیمه شبی خوابت نبرد. کافیست بروی مرکز ناباروری برای تست ژنتیک و آدمها را نگاه کنی و از خودت بپرسی چرا؟ برای چه؟ برای اینکه آدمی به این جهان کصافط اضافه کنیم؟ که زجر بکشد؟ زجر بکشد تا رشد کند؟ رشد کند تا بمیرد؟ دیدی؟ زندگی میتواند در یک لحظه همینقدر پوچ شود. آنقدر خالی که مثل وقتهایی که پنیک میشوی حتی توان، انگیزه و کشش نفس کشیدن نداشته باشی.
به اطرافم مینگرم، به دنبال انگیزه میگردم.چیزهای کوچک همیشه آدم را نجات میدهد. چیزهای کوچک ولی مهم! جزئیاتی که هیچوقت فکرش را نمیکنی تورا به زندگی وصل میکند. «وصل کردن؟» چه ترکیب عجیبی! انگار که در کشور دیگری باشی و بخواهی به اینترنت وصل شوی و از طریق واتساپ ویدیوکال کنی با مادرت.
مگر ما در حال زندگی نیستیم؟پس چرا گاهی فکر میکنیم دور افتادهترین موجود جهانیم؟ تنها، بیکس، و جهان تهی به نظر میرسد. مثل چهاردیواریای که کاملا سفید است، هیچ صدایی از آن گذر نمیکند و تو حتی میتوانی صدای جریان خون در رگهایت را بشنوی! یاد کتاب شاملو افتادم.«مثل خون در رگهای من». پس اینطور است! گاهی برای دور افتادهترین موجود جهان، یک دور افتادهی دیگر میشود خون رگهایش. و بعد صدای اوست که میپیچد در آن اتاق سفید! حالا دیگر به جای صدای خلاء، او را میشنوی. جالب است، و البته بیشاز حد دراماتیک!
-#زهره_احمدی
@chizhaeihast
فهمیدهام پوچی یکقدم باانسان فاصله دارد. کافیست شبی، نیمه شبی خوابت نبرد. کافیست بروی مرکز ناباروری برای تست ژنتیک و آدمها را نگاه کنی و از خودت بپرسی چرا؟ برای چه؟ برای اینکه آدمی به این جهان کصافط اضافه کنیم؟ که زجر بکشد؟ زجر بکشد تا رشد کند؟ رشد کند تا بمیرد؟ دیدی؟ زندگی میتواند در یک لحظه همینقدر پوچ شود. آنقدر خالی که مثل وقتهایی که پنیک میشوی حتی توان، انگیزه و کشش نفس کشیدن نداشته باشی.
به اطرافم مینگرم، به دنبال انگیزه میگردم.چیزهای کوچک همیشه آدم را نجات میدهد. چیزهای کوچک ولی مهم! جزئیاتی که هیچوقت فکرش را نمیکنی تورا به زندگی وصل میکند. «وصل کردن؟» چه ترکیب عجیبی! انگار که در کشور دیگری باشی و بخواهی به اینترنت وصل شوی و از طریق واتساپ ویدیوکال کنی با مادرت.
مگر ما در حال زندگی نیستیم؟پس چرا گاهی فکر میکنیم دور افتادهترین موجود جهانیم؟ تنها، بیکس، و جهان تهی به نظر میرسد. مثل چهاردیواریای که کاملا سفید است، هیچ صدایی از آن گذر نمیکند و تو حتی میتوانی صدای جریان خون در رگهایت را بشنوی! یاد کتاب شاملو افتادم.«مثل خون در رگهای من». پس اینطور است! گاهی برای دور افتادهترین موجود جهان، یک دور افتادهی دیگر میشود خون رگهایش. و بعد صدای اوست که میپیچد در آن اتاق سفید! حالا دیگر به جای صدای خلاء، او را میشنوی. جالب است، و البته بیشاز حد دراماتیک!
-#زهره_احمدی
@chizhaeihast
نشستهام روی زمین و به ماکروفر نگاه میکنم، هوهو میکند، ثانیهها کم میشود تا در نهایت چهاربار صدا بدهد و بعد بنویسد end. بعد من درش را باز کنم، باقالی پلو با مرغ را بیرون بیاورم، کنار نوشابه فانتا و سبزی بذارم و علی را صدا کنم.
میتوانم سالها به این دقیقهها و ثانیهها نگاه کنم و خسته نشوم.
فکر میکنم که خب بشقاب قبلی که سرد شد؛ تا بعدی گرم شود ازدهان میافتد. خوب کردم اول بشقاب خودم را گذاشتم!
بعد فکر میکنم چقدر این ثانیه ها جالب است. مثل زندگی میماند. مثل از دست دادن.
بعد فکر میکنم تو وقتی چیز جدیدی را از دست میدهی؛ داغ شکستقبلی کمی هم سردتر شده.
به ثانیهها و آلارمها فکر میکنم.
بعد کلمهها را یکی یکی کنار یکدیگر میچینم!
توجهم به صدای کتری روی گاز جلب میشود.ماکروفر صدایم میزند. چیزی به اذان نمانده.بشقاب را از ماکروفر در میآورم و سفره را میچینم و علی را صدا میزنم.
فعلا صحبت کردن دربارهی چیزهای از دست داده را میگذارم بماند برای بعد؛ مثل همیشه.
#زهره_احمدی
@chizhaeihast
میتوانم سالها به این دقیقهها و ثانیهها نگاه کنم و خسته نشوم.
فکر میکنم که خب بشقاب قبلی که سرد شد؛ تا بعدی گرم شود ازدهان میافتد. خوب کردم اول بشقاب خودم را گذاشتم!
بعد فکر میکنم چقدر این ثانیه ها جالب است. مثل زندگی میماند. مثل از دست دادن.
بعد فکر میکنم تو وقتی چیز جدیدی را از دست میدهی؛ داغ شکستقبلی کمی هم سردتر شده.
به ثانیهها و آلارمها فکر میکنم.
بعد کلمهها را یکی یکی کنار یکدیگر میچینم!
توجهم به صدای کتری روی گاز جلب میشود.ماکروفر صدایم میزند. چیزی به اذان نمانده.بشقاب را از ماکروفر در میآورم و سفره را میچینم و علی را صدا میزنم.
فعلا صحبت کردن دربارهی چیزهای از دست داده را میگذارم بماند برای بعد؛ مثل همیشه.
#زهره_احمدی
@chizhaeihast
Forwarded from چیزهایی هست که نمیدانی!
کاش اصلا باران میشست و میبردمان!
مگر نه این است که جهان هرروز به کام یکی است؟ امروز از آن تو است و فردا از آن من. در کار نبرد و جنگ و ستیز هیچکدام نباید حکم قاطع داد، زیرا آنکه امروز برخاک می افتد شاید که فردا برخیزد، به شرط اینکه خود نخواهد در بستر بماند و منظورم ازاین سخن آن است که مقهور یاس و شکست نشود و جرئت و قوت قلب تازه ای برای نبردهای دیگر در خود بدمد.
-دن کیشوت-سروانتس
@chizhaeihast
-دن کیشوت-سروانتس
@chizhaeihast
Forwarded from پانيذ_اينروزها 🌱
من تو را بسیار دوست داشتم
من تو را آرزو کردم،
در روزهایی که مسئله ما زنده ماندن بود
نه عاشق بودن.
@thepanizgm ✨
من تو را آرزو کردم،
در روزهایی که مسئله ما زنده ماندن بود
نه عاشق بودن.
@thepanizgm ✨
نمیدونم خونهمون سالمه یا نه. امیدوارم باشه! امیدوارم فیلمی که ازش گرفتم آخرین فیلممون توی اون خونه نباشه.