Telegram Web Link
دیگر نه‌تنها هیچ‌گونه حس همدردی برای این موجودات ندارم، بلکه حس می‌کنم که با آن‌ها کوچک‌ترین سنخیت و جنسیت هم نمی‌توانم داشته باشم...

👤 صادق هدایت

@critical_dialogue
👍5🐳1
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد؛
این‌گونه اگر نیست به‌دنبال خودت باش...

🖊 اقبال لاهوری

@critical_dialogue
👍82
گاهی لحظه‌های سکوت، پرهیاهوترین دقایق زندگی هستند؛ مملو از آنچه می‌خواهیم بگوییم ولی نمی‌توانیم...

🖊 #جی_دی_سلینجر

@critical_dialogue
👍3
کسی که سر سفره‌ی پدر و مادرش بزرگ شده باشه و نون درست خورده باشه، وفاداری میاد تو رگ و خونش...

این آدم نمی‌تونه خیانت کنه؛ حتی اگه فکر خیانت بکنه حالش بد می‌شه، مریض می‌شه...

🖊 #مهردادبیدگلی
#بداهه

پی‌نوشت:
استثنا هم کم نیست. جسارت نشه به یک عده آدم باشرف که خارج از این قاعده هستند... :)

@critical_dialogue
👍53🐳1
روی الفاظی که بکار می‌برید بیشتر دقت کنید؛ الفاظ "دهاتی" و "پشت‌کوهی" بعنوان توهین و تحقیر خیلی وقته منسوخ شده...

#مهرداد

@critical_dialogue
👍43👎2
امشب بعد از مدت‌های طولانی یه سری به بازار قم زدم و طبق عادتِ معمول گذرم به پاساژ کویتی‌ها خورد.

از یکی از کاسب‌های پاساژ یه داستانی شنیدم که دیگه مثل گذشته غافلگیرم نکرد، اما کماکان این داستان‌ها در عین حال که آموزنده هستن، بازم خاطرمو آزرده ‌می‌کنن...

چند نکته‌ی شاید ارزنده در صحبت‌ها و داستانش بود که اگه به‌درد یک‌نفر هم در جامعه‌ی ایران بخوره برای من کافیه...

در چند پستِ بعد داستانی که شنیدم به‌همراه نکاتش رو بیان می‌کنم. امیدوارم مفید واقع بشن‌‌...

🖊 #مهردادبیدگلی

#داستان

@critical_dialogue
👍42
"Critical Dialogues"
امشب بعد از مدت‌های طولانی یه سری به بازار قم زدم و طبق عادتِ معمول گذرم به پاساژ کویتی‌ها خورد. از یکی از کاسب‌های پاساژ یه داستانی شنیدم که دیگه مثل گذشته غافلگیرم نکرد، اما کماکان این داستان‌ها در عین حال که آموزنده هستن، بازم خاطرمو آزرده ‌می‌کنن...…
خب اول بگم که این بنده خدا از کاسب‌های خوب پاساژ هست و به‌گفته‌ی خودش قریب ۲۵ ساله که توی همین پاساژ کاسبی می‌کنه. درست هم میگه، چون من از کودکی به‌همراه خانواده و بستگانم به این پاساژ زیاد رفت و آمد داشتیم و من از حدود هفت هشت سالگیم این بنده خدا رو توی پاساژ می‌دیدم و تقریبا می‌شناختمش...

متأسفانه بعضیا اینقدر توی کاسبی‌شون تقلب و زرنگ‌بازی و شیطنت می‌کنن که آدم زمان می‌بره کاسب‌های خوب رو از کاسب‌های بد جدا کنه. منم با اینکه بیش از ۲۰ ساله توی بازار و بخصوص توی این پاساژ میرم و میام، تازه چند سال پیش سر یه شیطنت و تقلبی که یکی از کاسب‌ها با من کرد و حسابی اعصابمو به‌هم ریخت و از کوره دررفتم با این بنده خدا بیشتر از پیش آشنا شدم و فهمیدم چقدر آدم کاردرستیه...!

با من باشید تا بریم جلو و ادامه‌ی این حکایت رو براتون بگم...

#مهردادبیدگلی

@critical_dialogue
👍42
"Critical Dialogues"
خب اول بگم که این بنده خدا از کاسب‌های خوب پاساژ هست و به‌گفته‌ی خودش قریب ۲۵ ساله که توی همین پاساژ کاسبی می‌کنه. درست هم میگه، چون من از کودکی به‌همراه خانواده و بستگانم به این پاساژ زیاد رفت و آمد داشتیم و من از حدود هفت هشت سالگیم این بنده خدا رو توی پاساژ…
داستان از این قراره که من بابت کاری که داشتم یه سَری به این بنده خدا زدم و یه حال و احوالی هم ازش پرسیدم. چون خیلی ترافیک و آلودگی توی قم زیادتر از قبل شده، من دیگه به خونه برنگشتم و یکمی توی بازار و اطراف حرم قدم زدم و برگشتم پیشش. چون آخرای شبم بود و پاساژ داشت تعطیل می‌شد، سرش یکمی خلوت شد و شروع کردیم به صحبت...

صحبت از کجا شروع شد؟ یکی از مشتری‌ها خیلی چونه زد و گفت آره مشتری قدیمیت هستم و برا داداش کوچیکم خرید می‌کنم و...

مشتری رو که راه انداخت بمن که گوشه مغازه‌ی کوچیکش نشسته بودم گفت ببین توروخدا مردم سر چه مبالغی چونه می‌زنن، نزدیک سی ساله ‌کاسبم هرروزم این چونه زدناشون واسه ما بیشتر می‌شه. آشنا هم هست می‌شناسمش دیگه رودربایستی می‌شه کاریش نمی‌تونم بکنم...

بهش گفتم حق دارین من یه بچه نیم‌وجبی بودم میومدم اینجا شمارو می‌دیدم همیشه اینجا مردم بات چونه می‌زدن... خندید... :)

گفت ۲۵ ساله اینجا کاسبی می‌کنم، یه عده خودشون بچه بودن میومدن پیشم، بزرگ شدن هنوز میان پیشم، بعضیا بچه‌دار شدن با بچه‌هاشون میان پیشم... من‌ می‌بینم لذت می‌برم... دیگه خودمو زیاد درگیر این یه قرون دو زار مال دنیا نمی‌کنم... :)

ادامه داره...

#مهردادبیدگلی

@critical_dialogue
6👍2
"Critical Dialogues"
داستان از این قراره که من بابت کاری که داشتم یه سَری به این بنده خدا زدم و یه حال و احوالی هم ازش پرسیدم. چون خیلی ترافیک و آلودگی توی قم زیادتر از قبل شده، من دیگه به خونه برنگشتم و یکمی توی بازار و اطراف حرم قدم زدم و برگشتم پیشش. چون آخرای شبم بود و پاساژ…
بهش گفتم فلانی ایشالا سلامتی باشه همیشه...

گفت خداروشکر سالمیم زن و بچه‌ی سالم داریم. ۲۵ ساله اینجا کاسبم، همه رنگ و لعابی دیدم. از اول جوونی اینجا شروع کردم به کاسبی، هنوزم خداروشکر نفسی میاد و میره و زندگی جریان داره...

بهش گفتم فلانی زندگی رو شما کردید...
ما زندگی نمی‌کنیم...
نسل ما دیگه نمی‌تونه زندگی کنه...
روی خوش زندگیو شما و امثال شما دیدید...
ما هیچی نداریم، نه امید نه آرزو...

گفت آره درک‌ می‌کنم، چیزی که دارم توی جوونا و آشنا و فامیل می‌بینم کاملا مشخصه پوچی و بی ثمری بیداد می‌کنه... فکر کنم نسل ما بود که تونست درست زندگی کنه و درست ازدواج کنه و تشکیل خانواده بده و بچه‌دار بشه و سالم زندگیشو بکنه...

بهش ‌گفتم آره والا، نمونه‌ش خود من، مُرده‌ی متحرکم، امید به هیچی ندارم و از زندگیم راضی نیستم...

ادامه داره...

#مهردادبیدگلی

@critical_dialogue
👍2💔21
"Critical Dialogues"
بهش گفتم فلانی ایشالا سلامتی باشه همیشه... گفت خداروشکر سالمیم زن و بچه‌ی سالم داریم. ۲۵ ساله اینجا کاسبم، همه رنگ و لعابی دیدم. از اول جوونی اینجا شروع کردم به کاسبی، هنوزم خداروشکر نفسی میاد و میره و زندگی جریان داره... بهش گفتم فلانی زندگی رو شما کردید...…
گفت متوجهم، حق داری. من خودم سال ۷۹ دانشگاه تهران (اسم دانشگاهی که گفت دقیق یادم نیست ولی یه دانشگاهِ خوبِ تهران بود) لیسانس مهندسی الکترونیک گرفتم. خیلی درس می‌خوندم و علاقه داشتم و پیگیر بودم. دوتا ثبت اختراعم داشتم و حسابی پرشور بودم. حس غرور خاصی داشتم، نه غرور کاذب، بلکه حس اعتماد بنفس و احترام بنفسی که شاید کمی هم با باد جوانی ترکیب شده بود.

یک‌روز رفتم دنبال کارهای اداری ثبت اختراعم؛ با همون حس غرور و اعتماد بنفس توی مسیر اداری و کاغذبازی افتادم و کارم به یکی از معاون‌های اون ارگان رسید و با غرور پرونده‌مو بهش دادم؛ ولی اصلا اون واکنشی که انتظار داشتم نگرفتم...

فکر می‌کردم تحویلم بگیرن، ازم تعریف کنن، از دستاوردم خوشحال بشن؛ ولی هیچی به هیچی، حتی نگاهمم نکرد... درومد گفت پسر جان اینجا کسایی هستن پنجاه شصت تا اختراع ثبت کردن اینقدر اعتماد بنفس ندارن و چیز خاصی هم گیرشون نیومد، تو که هنوز عددی نیستی...

بهش گفتم آقا فلانی بدجور حقیقت رو نواخت توی صورتت که... :)

لبخند زد گفت آره اتفاقا ممنونشم که بیدارم کرد. اون روز اونجا این جریان پیش اومد و باعث شد و درسو ببوسم بذارم کنار و بیام توی بازار... خلاصه اومدم توی کاسبی توی همین پاساژ... هیچی هم سردرنمیاوردم و از صفر مطلق شروع کردم...

ادامه داره..‌.

#مهردادبیدگلی

@critical_dialogue
3👍2💔1
"Critical Dialogues"
گفت متوجهم، حق داری. من خودم سال ۷۹ دانشگاه تهران (اسم دانشگاهی که گفت دقیق یادم نیست ولی یه دانشگاهِ خوبِ تهران بود) لیسانس مهندسی الکترونیک گرفتم. خیلی درس می‌خوندم و علاقه داشتم و پیگیر بودم. دوتا ثبت اختراعم داشتم و حسابی پرشور بودم. حس غرور خاصی داشتم،…
گفتم آقا فلانی خوشبحالت خیلی زود و بموقع بیدار شدی و مسیر درستِ زندگیت رو پیدا کردی. حالا مثل من درس می‌خوندی آخرش چی می‌شد؟ من ۹ سال تمام توی دانشگاه‌ها یه‌بند درس خوندم، بدون حتی یک هفته استراحت!

گفت ۱۲ سال ام مدرسه رفتی، یعنی کل عمرتو درس خوندی...

گفتم آره بجز اون هفت سال اول زندگیم مابقی به تحصیل و درس و کتاب و خوندن و نوشتن صرف شد. الان مثلا کجارو گرفتم؟ با این حقوقای ناچیز دولتی توی مخارج زندگی خودم موندم...

گفت مدرکت چیه کجا مشغولی؟

گفتم دکترا دارم، دانشگاه مشغولم. از خیلی چیزا راضی‌ام، بالاخره شغلیه که دوست داشتم بهش برسم و براش زحمت کشیدم. ولی از یه سری نظرها اصلا رضایتی حاصل نشده و امیدی هم نیست، یکیش همین وضعیت اقتصادی و درآمده که به‌طرز عجیب و مسخره‌ای افتضاحه!

گفت خب چاره‌ای نداری راهیه ‌که انتخاب کردی و رفتی و الانم باید دلتو خوش کنی به لذتی که از کارت می‌بری و سعی کنی زیاد غصه نخوری. تشکیل خونواده هم خیلی سخته توی این وضعیت...

گفتم من عاشق کارمم و فقط همین علاقه منو نگه داشته... شما فکر می‌کنی با ۳۰ سال سن چرا هنوز تشکیل خونواده ندادم؟ جدای از درآمد و وضعیت معیشت، دخترِ بساز و زندگی‌کن هم دیگه نیست، اگرم هست قسمت من نمی‌شه!

ادامه داره...

#مهردادبیدگلی

@critical_dialogue
2👍2
"Critical Dialogues"
گفتم آقا فلانی خوشبحالت خیلی زود و بموقع بیدار شدی و مسیر درستِ زندگیت رو پیدا کردی. حالا مثل من درس می‌خوندی آخرش چی می‌شد؟ من ۹ سال تمام توی دانشگاه‌ها یه‌بند درس خوندم، بدون حتی یک هفته استراحت! گفت ۱۲ سال ام مدرسه رفتی، یعنی کل عمرتو درس خوندی... گفتم…
گفت من شاید کار خیلی مهمی توی جامعه نکنم و شغلم مثل شغل شما زیاد حساس و پراهمیت نباشه، ولی اولا مثل شما با کارم حال می‌کنم و دوسش دارم، در ثانی توی این ۲۵ سال سی چهل نفر شاگرد داشتم ‌که همشون کاسب شدن و چند نفرشون توی همین پاساژ الان مغازه دارن و مشغولن!

من توی این ۲۵ سال بارها و بارها بدبخت شدم و باز بلند شدم. توی همین پاساژ چند دهنه مغازه خریدم ولی بخاطر یکی از برادرهام که خیلی نخبه بود ولی بدشانسی می‌آورد و ریسک‌های بزرگ می‌کرد مغازه‌هارو فروختم و از دستشون دادم.

زندگی صحنه‌ی همین نبردهاست. به‌هرحال افتخار می‌کنم تونستم سی چهل نفرو بیارم توی بازار کار و این یعنی من باعث شدم سی چهل خونواده بتونه پا بگیره. من صرفا کار یادشون نمی‌دادم، به محض اینکه کارو یاد می‌گرفتن راه و چاه مستقل شدنو یادشون می‌دادم و بهشون گیر می‌دادم ‌که زندگی تشکیل بدن و برن ازدواج کنن...

شکر خدا همه‌شونم تشکیل خونواده دادن و الان بعضیاشون چندتا بچه هم دارن و بخوبی زندگیشونو می‌کنن...

کمک داداش‌هام کردم، به یکیشون کار یاد دادم دبی کاسب شده، اون یکی رو چندمرتبه از منجلاب و بدهی نجات دادم و الان برای خودش تاجر شده و بیشتر اوقات خارج زندگی می‌کنه... خودمم حس وطن‌دوستی داشتم و با اینکه فرصت داشتم هیچوقت نرفتم جایی... موندم همینجا و تشکیل خونواده دادم الانم سه تا بچه قد و نیم‌قد دارم هرروز میام مغازه ظهر برمی‌گردم خونه کِیفِ زن و بچه‌مو می‌برم...

بهش گفتم خدا سلامتی به همتون بده آقا فلانی، کاش امثال شما زیاد بشید.


در آخر هم کارمو تحویل داد و بهم گفت آرزوی خاصی نمیتونم برات بکنم جز اینکه سالم باشی و خیلی زود بتونی تشکیل خونواده بدی و زندگیت پا بگیره...

و این بود حکایت من و یکی از کاسب‌های شریفِ بازارِ قم...

📅 یادگاری به‌تاریخ ۸ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۲۱:۳۰

#مهردادبیدگلی

@critical_dialogue
6👍2
من انسانیتِ خود را در غلبه‌ی مداوم بر خویشتن یافتم...

🖊 نیچه
📓 این است انسان

@critical_dialogue
👍32
امید، گاه فقط نقابی‌ست بر چهره‌ی رنج، چیزی که درد را طولانی‌تر می‌سازد...
‌ ‌
🖊 ناشناس

@critical_dialogue
👍21😢1🐳1
چیکار کنم خوب شی؟
بگی برقص می‌رقصم،
بگی بخون می‌خونم،
بگی بمیر می‌میرم...!

📽 از کرخه تا راین

@critical_dialogue
2🐳2🤣2👍1
انسانی که حقیقتا قدرتمند است، نیازی به
تأیید دیگران ندارد؛ همان‌گونه که شیر از تأیید و تحسین گوسفندان بی نیاز است...

🖊 منتسب به ورنان هاوارد

@critical_dialogue
👍5
وقتی کسی دروغ می‌گوید و دروغی رفتار می‌کند، هیچکس بهتر از خود او و تندتر از خود او مایه‌ی این دروغ را احساس نمی‌کند. شرافتِ شکسته شده‌ی او را، هیچکس بهتر از خود او به روشنی نمی‌بیند. عذاب این دروغ بر هیچکس، مگر خود او گران و دشوار نمی‌نماید. خوار تر از او، در آن دم، هیچکس نیست...

📓 کلیدر
🖊 محمود دولت‌آبادی

@critical_dialogue
3👍1
شب را دوست دارم؛
همه‌ی آدم‌ها خوابیده‌اند،
و اگر خبری از مهربانی و انسانیت نباشد
لااقل توجیهی برایش هست...

🖊 نرگس_صرافیان_طوفان

@critical_dialogue
2👍2
بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود
هدفم قسمتِ من بوده و باید بشود...

🖊 ناشناس

@critical_dialogue
👍32🐳1
Close
Philip G Anderson
به تو که می‌رسم، مکث می‌کنم!
انگار در زیبایی‌ات
چیزی جا گذاشته‌ام
مثلاً در صدایت آرامش
یا در چشم‌‌هایت زندگی...
4
2025/10/22 16:21:18
Back to Top
HTML Embed Code: