Forwarded from ℳ𝒾𝓃𝒶
آن قلعۂ بم، خرابه ارگش دل ماست
وان بیدِ خزان،زردیِ برگش دل ماست
از باد و تگرگِ غم، همان یاسِ امید
گویی که رسیده فصلِ مرگش دل ماست
رباعی از حسن قربانی گل(داریوش
🎙مینا _ حیدری
@dQORBNI🌺
وان بیدِ خزان،زردیِ برگش دل ماست
از باد و تگرگِ غم، همان یاسِ امید
گویی که رسیده فصلِ مرگش دل ماست
رباعی از حسن قربانی گل(داریوش
🎙مینا _ حیدری
@dQORBNI🌺
دل،بی تب و تاب هر دَم از گیسویت
از نرگسِ عاشق کُشِ پُر جادویت
جز تو نشوم عبدِ کسی ای آنکه
محرابِ پرستشَم خَمِ ابرویت
رباعی ؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
از نرگسِ عاشق کُشِ پُر جادویت
جز تو نشوم عبدِ کسی ای آنکه
محرابِ پرستشَم خَمِ ابرویت
رباعی ؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
بی درد دَرین عرصه ی بیداد کجاست
آنکس که روانش اندکی شاد کجاست
از رنجِ زمانه ای دلا جانِ کسی
بر لب نرسید از آدمیزاد کجاست
رباعی؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
آنکس که روانش اندکی شاد کجاست
از رنجِ زمانه ای دلا جانِ کسی
بر لب نرسید از آدمیزاد کجاست
رباعی؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیگر قلمم همسفرِ راهم نیست
آن نغمه زنِ مستِ سحرگاهم نیست
افتاده به کنجِ دفترم ، افسرده
بر مُلکِ دل افسوس که او شاهم نیست
رباعی ؛حسن قربانی گل( باغدشتی
آوا ماهور ( خراسانی
تهیه کننده کلیپ منوچهر افتخارزاده
@dQORBNi
آن نغمه زنِ مستِ سحرگاهم نیست
افتاده به کنجِ دفترم ، افسرده
بر مُلکِ دل افسوس که او شاهم نیست
رباعی ؛حسن قربانی گل( باغدشتی
آوا ماهور ( خراسانی
تهیه کننده کلیپ منوچهر افتخارزاده
@dQORBNi
بـاور فــردوسـی چـه بـود؟
اا.═ .🌸. ═════════╔
باورِ فردوسی
اا.═════════ .🌸. ═╚
بیست پنجم اردیبهشت بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد
سخنان استاد علیرضا قیامتی در باره باورهای فردوسی بزرگ
عمری دل خود را به دلت بافته ام
تا راه به شاه نامه ات یافته ام
جز مِهر ندیدم از تو آیینِ دگر
هر واژه ی دفترت که بشکافته ام
رباعی؛حسن قربانی گل (باغدشتی
@dQORBNi
باورِ فردوسی
اا.═════════ .🌸. ═╚
بیست پنجم اردیبهشت بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد
سخنان استاد علیرضا قیامتی در باره باورهای فردوسی بزرگ
عمری دل خود را به دلت بافته ام
تا راه به شاه نامه ات یافته ام
جز مِهر ندیدم از تو آیینِ دگر
هر واژه ی دفترت که بشکافته ام
رباعی؛حسن قربانی گل (باغدشتی
@dQORBNi
Forwarded from سازمان مشروطه ایران
«در قلمرو فردوسی؛ جایی که تاریخ به اسطوره میپیوندد.»
شاهنامهی فردوسی، این اثر بیهمتای ادب پارسی، نه تنها حماسهای ادبی، که آیینهای از هویت، فرهنگ و جهانبینی ایرانیست؛ اما جایگاه این اثر در قلمرو تاریخنگاری چیست؟ آیا شاهنامه را میتوان منبعی تاریخی دانست که گذشتهی ایران را با دقت مستند کرده؟ یا اثری اسطورهایست که در جهانی از نمادها و آرمانها سیر میکند؟
این پرسش، ما را به مرز باریک میان تاریخ و اسطوره میکشاند، جایی که فردوسی با هنرمندی بیمانند، واقعیت و خیال را در هم میآمیزد تا روایتی خلق کند که همزمان قلب و خرد را به تسخیر درمیآورد.
«شاهنامه؛ روایتی از گذشته یا بازآفرینی هویت؟»
فردوسی شاهنامه را در بستری تاریخی نگاشت؛ دورهای که هویت ایرانی پس از تسلط اعراب و نفوذ فرهنگ بیگانه در معرض خطر بود. او با تکیه بر منابع کهن مانند خداینامههای ساسانی و روایات شفاهی، کوشید تا تاریخ ایران را از آغاز اسطورهایاش (کیومرث) تا پایان دورهی ساسانی (یزدگرد سوم) بازگو کند. این تلاش، ظاهر شاهنامه را به یک متن تاریخی نزدیک میکند.
بخشهایی از شاهنامه، بهویژه داستانهای پادشاهان ساسانی مانند انوشیروان یا خسروپرویز، با منابع تاریخی دیگر مانند «کارنامه اردشیر بابکان» یا تواریخ یونانی و رومی همخوانیهایی دارد. نامها، وقایع و حتی برخی جزئیات سیاسی و نظامی در این بخشها، نشاندهندهی تلاش فردوسی برای حفظ وفاداری به روایات تاریخیست.
با این حال، فردوسی نه مورخ بود و نه دغدغهی او ثبت دقیق وقایع به شیوهی علمی. او شاعری حماسی بود که میخواست روح یک ملت را زنده کند. از اینرو بخشهای تاریخی شاهنامه با لایههایی از اسطوره، تخیل و آرمانسازی درآمیختهاند.
«اسطوره در خدمت تاریخ؛ بازسازی گذشتهی آرمانی»
یکی از ویژگیهای برجستهی شاهنامه، توانایی فردوسی در تبدیل تاریخ به اسطوره و اسطوره به تاریخ است. او گذشتهی ایران را نهتنها بهعنوان مجموعهای از وقایع، که بهمثابه داستانی حماسی بازسازی میکند که در آن ارزشهایی چون راستی، شجاعت و عدالت برجسته میشوند. این رویکرد اسطوره را به ابزاری برای تقویت هویت ملی تبدیل میکند.
«تاریخ در خدمت اسطوره؛ حقیقت در آیینهی تخیل»
اگر اسطوره در شاهنامه به خدمت تاریخ درمیآید، تاریخ نیز در خدمت اسطوره قرار میگیرد. فردوسی وقایع تاریخی را با چنان هنرمندی در قالب حماسی و نمادین روایت میکند که گاه مرز میان واقعیت و خیال محو میشود.
برای مثال، داستان سقوط ساسانیان در برابر اعراب، که در بخش پایانی شاهنامه روایت میشود، با وجود ریشههای تاریخی، با لحنی تراژیک و اسطورهای بازگو میشود. یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در روایت فردوسی نهتنها یک پادشاه شکستخورده، که نمادی از پایان یک عصر طلاییست که با مرگ او، ایران به تاریکی فرو میرود.
این رویکرد نشان میدهد که فردوسی بیش از آنکه به دنبال ثبت دقیق وقایع باشد، میخواهد معنای آنها را در بافتی کلانتر بازتاب دهد.
«شاهنامه در مرز تاریخ و اسطوره؛ یک اثر چندلایه»
آنچه شاهنامه را اثری بیمانند میسازد، توانایی آن در زیستن در مرز میان تاریخ و اسطوره است. این اثر نه کاملاً تاریخیست و نه صرفاً اسطورهای؛ بلکه ترکیبیست هنرمندانه از هر دو. بخش اسطورهای شاهنامه (داستانهای کیومرث، هوشنگ و جمشید) ریشه در باورهای کهن ایرانی دارد و جهانی آرمانی را ترسیم میکند که در آن نظم کیهانی و عدالت الهی حاکم است.
بخش پهلوانی (داستانهای رستم و کیانیان) پلیست میان اسطوره و تاریخ، جایی که پهلوانان اسطورهای در بستری نیمهتاریخی عمل میکنند. سرانجام، بخش تاریخی (داستانهای ساسانیان) به واقعیتهای تاریخی نزدیکتر میشود، اما همچنان با رنگ و بوی حماسی و اسطورهای روایت میگردد.
«فردوسی؛ نه مورخ، بلکه معمار هویت»
فردوسی را نمیتوان مورخی به معنای امروزی دانست، اما او بیتردید معمار هویتیست که ایران را در برابر طوفانهای تاریخ سرپا نگه داشت. شاهنامه، تاریخ را با اسطوره درمیآمیزد تا روایتی خلق کند که نهتنها گذشته را بازگو میکند، که آینده را نیز الهام میبخشد. شاهنامه در این معنا، نهتنها سند هویت ایرانی، بلکه آیینهایست که انسان را به تأمل در معنای وجود و سرنوشت خویش دعوت میکند.
فردوسی با آفرینش جهانی که در آن پهلوانان، پادشاهان و حتی شکستها معنایی عمیق دارند، به ایرانیان یادآوری میکند که هویت آنها ریشه در ارزشهایی چون خرد، راستی و شجاعت دارد.
#شکوه_پایدار
#سازمان_مشروطه_ایران
@mashrootehorg
شاهنامهی فردوسی، این اثر بیهمتای ادب پارسی، نه تنها حماسهای ادبی، که آیینهای از هویت، فرهنگ و جهانبینی ایرانیست؛ اما جایگاه این اثر در قلمرو تاریخنگاری چیست؟ آیا شاهنامه را میتوان منبعی تاریخی دانست که گذشتهی ایران را با دقت مستند کرده؟ یا اثری اسطورهایست که در جهانی از نمادها و آرمانها سیر میکند؟
این پرسش، ما را به مرز باریک میان تاریخ و اسطوره میکشاند، جایی که فردوسی با هنرمندی بیمانند، واقعیت و خیال را در هم میآمیزد تا روایتی خلق کند که همزمان قلب و خرد را به تسخیر درمیآورد.
«شاهنامه؛ روایتی از گذشته یا بازآفرینی هویت؟»
فردوسی شاهنامه را در بستری تاریخی نگاشت؛ دورهای که هویت ایرانی پس از تسلط اعراب و نفوذ فرهنگ بیگانه در معرض خطر بود. او با تکیه بر منابع کهن مانند خداینامههای ساسانی و روایات شفاهی، کوشید تا تاریخ ایران را از آغاز اسطورهایاش (کیومرث) تا پایان دورهی ساسانی (یزدگرد سوم) بازگو کند. این تلاش، ظاهر شاهنامه را به یک متن تاریخی نزدیک میکند.
بخشهایی از شاهنامه، بهویژه داستانهای پادشاهان ساسانی مانند انوشیروان یا خسروپرویز، با منابع تاریخی دیگر مانند «کارنامه اردشیر بابکان» یا تواریخ یونانی و رومی همخوانیهایی دارد. نامها، وقایع و حتی برخی جزئیات سیاسی و نظامی در این بخشها، نشاندهندهی تلاش فردوسی برای حفظ وفاداری به روایات تاریخیست.
با این حال، فردوسی نه مورخ بود و نه دغدغهی او ثبت دقیق وقایع به شیوهی علمی. او شاعری حماسی بود که میخواست روح یک ملت را زنده کند. از اینرو بخشهای تاریخی شاهنامه با لایههایی از اسطوره، تخیل و آرمانسازی درآمیختهاند.
«اسطوره در خدمت تاریخ؛ بازسازی گذشتهی آرمانی»
یکی از ویژگیهای برجستهی شاهنامه، توانایی فردوسی در تبدیل تاریخ به اسطوره و اسطوره به تاریخ است. او گذشتهی ایران را نهتنها بهعنوان مجموعهای از وقایع، که بهمثابه داستانی حماسی بازسازی میکند که در آن ارزشهایی چون راستی، شجاعت و عدالت برجسته میشوند. این رویکرد اسطوره را به ابزاری برای تقویت هویت ملی تبدیل میکند.
«تاریخ در خدمت اسطوره؛ حقیقت در آیینهی تخیل»
اگر اسطوره در شاهنامه به خدمت تاریخ درمیآید، تاریخ نیز در خدمت اسطوره قرار میگیرد. فردوسی وقایع تاریخی را با چنان هنرمندی در قالب حماسی و نمادین روایت میکند که گاه مرز میان واقعیت و خیال محو میشود.
برای مثال، داستان سقوط ساسانیان در برابر اعراب، که در بخش پایانی شاهنامه روایت میشود، با وجود ریشههای تاریخی، با لحنی تراژیک و اسطورهای بازگو میشود. یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در روایت فردوسی نهتنها یک پادشاه شکستخورده، که نمادی از پایان یک عصر طلاییست که با مرگ او، ایران به تاریکی فرو میرود.
این رویکرد نشان میدهد که فردوسی بیش از آنکه به دنبال ثبت دقیق وقایع باشد، میخواهد معنای آنها را در بافتی کلانتر بازتاب دهد.
«شاهنامه در مرز تاریخ و اسطوره؛ یک اثر چندلایه»
آنچه شاهنامه را اثری بیمانند میسازد، توانایی آن در زیستن در مرز میان تاریخ و اسطوره است. این اثر نه کاملاً تاریخیست و نه صرفاً اسطورهای؛ بلکه ترکیبیست هنرمندانه از هر دو. بخش اسطورهای شاهنامه (داستانهای کیومرث، هوشنگ و جمشید) ریشه در باورهای کهن ایرانی دارد و جهانی آرمانی را ترسیم میکند که در آن نظم کیهانی و عدالت الهی حاکم است.
بخش پهلوانی (داستانهای رستم و کیانیان) پلیست میان اسطوره و تاریخ، جایی که پهلوانان اسطورهای در بستری نیمهتاریخی عمل میکنند. سرانجام، بخش تاریخی (داستانهای ساسانیان) به واقعیتهای تاریخی نزدیکتر میشود، اما همچنان با رنگ و بوی حماسی و اسطورهای روایت میگردد.
«فردوسی؛ نه مورخ، بلکه معمار هویت»
فردوسی را نمیتوان مورخی به معنای امروزی دانست، اما او بیتردید معمار هویتیست که ایران را در برابر طوفانهای تاریخ سرپا نگه داشت. شاهنامه، تاریخ را با اسطوره درمیآمیزد تا روایتی خلق کند که نهتنها گذشته را بازگو میکند، که آینده را نیز الهام میبخشد. شاهنامه در این معنا، نهتنها سند هویت ایرانی، بلکه آیینهایست که انسان را به تأمل در معنای وجود و سرنوشت خویش دعوت میکند.
فردوسی با آفرینش جهانی که در آن پهلوانان، پادشاهان و حتی شکستها معنایی عمیق دارند، به ایرانیان یادآوری میکند که هویت آنها ریشه در ارزشهایی چون خرد، راستی و شجاعت دارد.
#شکوه_پایدار
#سازمان_مشروطه_ایران
@mashrootehorg
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
افروخته تا شمعِ خِرَد در دلِ ماست
شهنامه نمادِ قدسیِ منزلِ ماست
آموختنِ رسمِ نیاکان ای دوست
تنها سخنِ نشستِ هر محفلِ ماست
بیست و پنجم اردیبهشت بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد
رباعی؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
شهنامه نمادِ قدسیِ منزلِ ماست
آموختنِ رسمِ نیاکان ای دوست
تنها سخنِ نشستِ هر محفلِ ماست
بیست و پنجم اردیبهشت بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد
رباعی؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
Forwarded from samira
گلچینی از رباعیات حسن قربانی گل (باغدشتی) در وصف فردوسی بزرگ
هر رمز، ز شهنامه که دریافته ایم
تصویر، یکی نه بیشتر یافته ایم
با پیروی از مکتبِ آن شاعرِ مِهر
ما نیز ، تولّدی دگر یافته ایم
من واله و شیدایِ تو هستم همه عمر
از جامِ حماسی ات چه مستم همه عمر
جز مامِ وطن که جانم ارزانیِ اوست
دل در گرُوِ مِهرِ تو بستم همه عمر
در محفلِ عشق، شمع و پروانه یکی ست
باران نظرش به سبزه و دانه یکی ست
کفر است ولی همیشه در باورمان
ایزد یکی آن حکیمِ فرزانه یکی ست
سی سال، دَم از رسومِ دیرینه زدن
هم سنگِ وطن را به سَروسینه زدن
یعنی پلِ ویران شده ای را از نو
بینِ دو زمانه با قلم چینه زدن
همواره تُرا نماز، بُردن عشق است
بر خوانِ تو نیز، باده خوردن عشق است
آن لحظه که می خروشی از شوقِ وطن
تنها به تو گوشِ جان سپُردن عشق است
جز شاعرِ توس، قبله ام کیست عزیز
آنکس که مرا کم از خدا نیست عزیز
کاخِ سخنش کعبه ی آمالِ من است
این نیست اگر عشق،بگو چیست عزیز
هر طرح،که از وطن کشیدم ای دوست
تنها ز تو یاری طَلَبیدم ای دوست
تو،گردشِ خورشیدِ پُر از عشقی و من
خود را قَمَری دورِ تو دیدم ای دوست
عشق است،همه وجودِ پُر برکتِ تو
ک افراشته بینم همه جا رایتِ تو
خورشیدِ مُنوّری ست،،بر بامِ وطن
هر یک یکِ آن شصت هزار آیتِ تو
در عشق ، کجا بلبلی اعجاز کند
وقتی به گُلی ارادت ابراز کند
آن سان که من از حکیمِ توسی گفتم
کِی وصفِ مُغی حافظِ شیراز کند
آن پیرِ قلم بِدستِ فرخنده سِرشت
کز دفترِ وی وطن شده باغِ بهشت
تا دید زبان زخمیِ تیغِ عرب است
با دُرِّ دَری نامه ی شاهانه نوشت
همواره سَری پُر از خِرَد داشته ای
در خاکِ وطن تخمِ سخن کاشته ای
دیدی که دِرفشِ میهن افتادبه خاک
خود پرچمِ کاوه را برافراشته ای
همواره یکی بیتْ مرا مانده به یاد
از دوستْ که درگوشِ دلم خوانده زیاد
آنجا که حکیمِ توسْ فرمودْ چنین
ایران که نباشد تنِ من زنده مباد
چون مرهمِ زخمِ سرزمینم شده ای
همواره زبانِ آفرینم شده ای
بی باک سخن بگویم ای شاعرِ توس
پیغمبرِ اوّل آخرینم شده ای
در نامه هرآنچه وصفِ ایزَد دیدیم
سردارِ حماسه را چو موبَد دیدیم
هربار که بر دشمنِ میهن می تاخت
شیری به نبردِ گله ای دَد دیدیم
چون بلبلِ مستِ سَحَری هُشیار است
در نظمِ سخن چو ساحرِی طَرّار است
اکنون شده باورم که شهنامه ی او
گنجی ست که از دُرِّ دَری سرشار است
چون عشقِ وطن اساسِ مستیِ مَنَست
فردوسیِ توسی همه هستیِ مَنَست
قربانیِ خاکِ میهنم خواهم شد
این عاقبتِ وطن پرستیِ مَنَست
هرچند اُجایِ قامتش خم شده است
هرچند دلش سرای ماتم شده است
با خونِ جگر سِرشت شهنامه ی عشق
پیری که بِزخمِ ما چو مرهم شده است
پیری که وطن درنظرش ناموس است
عمریست دلم با سخنش مأنوس است
بر ملکِ جَم آنچنان که او تابیده است
خورشیدِ جهان مقابلش فانوس است
نامَت همه جا وردِ زبان است، مرا
پندِ سُخَنَت رامشِ جان است، مرا
ای پیرِ خِرَد به جنگِ با دشمنِ جهل
تیغِ قَلمَت تیرِ کمان است، مرا
آن که سخنش نقل و نبات است مرا
الحق که فرشته ی نجات است مرا
جاوید چو خضرِ دیگرم تا وقتی
شهنامه ی او آبِ حیات است مرا
در خلقِ اثر آن که خدایی دگر است
شهنامه ی او مخزنِ دُرّ و گهر است
عمریست دراندیشه و جانم ای دوست
از گنجِ حضورش دلِ من با خبر است
پیری که از او تپیده جانِ وطنم
شاد از قلمش نیز، روانِ وطنم
با لشکری از واژه همه دُرِّ دَری
شد حامیِ تا ابد زبانِ وطنم
چون توسخن از دیارِ دیرینه که گفت
از مردمِ سرفرازِ بی کینه که گفت
ایران به جهان زنده شده از سُخَنَت
با دُرِّ دَری چنین ز پیشینه که گفت
عمرم که سه شد اضافه بر ضربِ دو بیست
پرسید قلم ز من دلت عاشقِ کیست
گفتم بنویسد که بِجز فردوسی
عشقی به درونِ سینه ام نیست که نیست
فردوسی اگر دوباره بر کار شود
شهنامه ی دیگری پدیدار شود
اینبار ، یکی ز مازیارانِ زمان
یاری گرِ ما در صفِ پیکار شود
تا هست، بِدستم ز تو پیمانه ی مِهر
سرمست،چو من نبیند این خانه ی مِهر
زین پس سخن از مامِ وطن خواهم گفت
در محضرت ای حکیمِ فرزانه ی مِهر
در سرد ترین فصلِ زمستانِ وطن
پیدا چو نشد بهارِ جانانِ وطن
آن پیرِ خِرَد دَمیده گرمایِ حیات
از عمقِ وجودِ خویش برجانِ وطن
روزی که قلم به دست،برخاسته ام
تنها مدد از ایزدِ جم خواسته ام
از بابتِ شهنامه و رنجِ، قَلَمَت
در وصفِ تو صد رباعی آراسته ام
هرکس دلِ خود ز دفترم شاد کند
یک جمله فقط در نظر ایراد کند
کِی مادری آوَرَد چو قربانیِ گل
از پیرِ حماسه اینهمه یاد کند
@dQORBNi
هر رمز، ز شهنامه که دریافته ایم
تصویر، یکی نه بیشتر یافته ایم
با پیروی از مکتبِ آن شاعرِ مِهر
ما نیز ، تولّدی دگر یافته ایم
من واله و شیدایِ تو هستم همه عمر
از جامِ حماسی ات چه مستم همه عمر
جز مامِ وطن که جانم ارزانیِ اوست
دل در گرُوِ مِهرِ تو بستم همه عمر
در محفلِ عشق، شمع و پروانه یکی ست
باران نظرش به سبزه و دانه یکی ست
کفر است ولی همیشه در باورمان
ایزد یکی آن حکیمِ فرزانه یکی ست
سی سال، دَم از رسومِ دیرینه زدن
هم سنگِ وطن را به سَروسینه زدن
یعنی پلِ ویران شده ای را از نو
بینِ دو زمانه با قلم چینه زدن
همواره تُرا نماز، بُردن عشق است
بر خوانِ تو نیز، باده خوردن عشق است
آن لحظه که می خروشی از شوقِ وطن
تنها به تو گوشِ جان سپُردن عشق است
جز شاعرِ توس، قبله ام کیست عزیز
آنکس که مرا کم از خدا نیست عزیز
کاخِ سخنش کعبه ی آمالِ من است
این نیست اگر عشق،بگو چیست عزیز
هر طرح،که از وطن کشیدم ای دوست
تنها ز تو یاری طَلَبیدم ای دوست
تو،گردشِ خورشیدِ پُر از عشقی و من
خود را قَمَری دورِ تو دیدم ای دوست
عشق است،همه وجودِ پُر برکتِ تو
ک افراشته بینم همه جا رایتِ تو
خورشیدِ مُنوّری ست،،بر بامِ وطن
هر یک یکِ آن شصت هزار آیتِ تو
در عشق ، کجا بلبلی اعجاز کند
وقتی به گُلی ارادت ابراز کند
آن سان که من از حکیمِ توسی گفتم
کِی وصفِ مُغی حافظِ شیراز کند
آن پیرِ قلم بِدستِ فرخنده سِرشت
کز دفترِ وی وطن شده باغِ بهشت
تا دید زبان زخمیِ تیغِ عرب است
با دُرِّ دَری نامه ی شاهانه نوشت
همواره سَری پُر از خِرَد داشته ای
در خاکِ وطن تخمِ سخن کاشته ای
دیدی که دِرفشِ میهن افتادبه خاک
خود پرچمِ کاوه را برافراشته ای
همواره یکی بیتْ مرا مانده به یاد
از دوستْ که درگوشِ دلم خوانده زیاد
آنجا که حکیمِ توسْ فرمودْ چنین
ایران که نباشد تنِ من زنده مباد
چون مرهمِ زخمِ سرزمینم شده ای
همواره زبانِ آفرینم شده ای
بی باک سخن بگویم ای شاعرِ توس
پیغمبرِ اوّل آخرینم شده ای
در نامه هرآنچه وصفِ ایزَد دیدیم
سردارِ حماسه را چو موبَد دیدیم
هربار که بر دشمنِ میهن می تاخت
شیری به نبردِ گله ای دَد دیدیم
چون بلبلِ مستِ سَحَری هُشیار است
در نظمِ سخن چو ساحرِی طَرّار است
اکنون شده باورم که شهنامه ی او
گنجی ست که از دُرِّ دَری سرشار است
چون عشقِ وطن اساسِ مستیِ مَنَست
فردوسیِ توسی همه هستیِ مَنَست
قربانیِ خاکِ میهنم خواهم شد
این عاقبتِ وطن پرستیِ مَنَست
هرچند اُجایِ قامتش خم شده است
هرچند دلش سرای ماتم شده است
با خونِ جگر سِرشت شهنامه ی عشق
پیری که بِزخمِ ما چو مرهم شده است
پیری که وطن درنظرش ناموس است
عمریست دلم با سخنش مأنوس است
بر ملکِ جَم آنچنان که او تابیده است
خورشیدِ جهان مقابلش فانوس است
نامَت همه جا وردِ زبان است، مرا
پندِ سُخَنَت رامشِ جان است، مرا
ای پیرِ خِرَد به جنگِ با دشمنِ جهل
تیغِ قَلمَت تیرِ کمان است، مرا
آن که سخنش نقل و نبات است مرا
الحق که فرشته ی نجات است مرا
جاوید چو خضرِ دیگرم تا وقتی
شهنامه ی او آبِ حیات است مرا
در خلقِ اثر آن که خدایی دگر است
شهنامه ی او مخزنِ دُرّ و گهر است
عمریست دراندیشه و جانم ای دوست
از گنجِ حضورش دلِ من با خبر است
پیری که از او تپیده جانِ وطنم
شاد از قلمش نیز، روانِ وطنم
با لشکری از واژه همه دُرِّ دَری
شد حامیِ تا ابد زبانِ وطنم
چون توسخن از دیارِ دیرینه که گفت
از مردمِ سرفرازِ بی کینه که گفت
ایران به جهان زنده شده از سُخَنَت
با دُرِّ دَری چنین ز پیشینه که گفت
عمرم که سه شد اضافه بر ضربِ دو بیست
پرسید قلم ز من دلت عاشقِ کیست
گفتم بنویسد که بِجز فردوسی
عشقی به درونِ سینه ام نیست که نیست
فردوسی اگر دوباره بر کار شود
شهنامه ی دیگری پدیدار شود
اینبار ، یکی ز مازیارانِ زمان
یاری گرِ ما در صفِ پیکار شود
تا هست، بِدستم ز تو پیمانه ی مِهر
سرمست،چو من نبیند این خانه ی مِهر
زین پس سخن از مامِ وطن خواهم گفت
در محضرت ای حکیمِ فرزانه ی مِهر
در سرد ترین فصلِ زمستانِ وطن
پیدا چو نشد بهارِ جانانِ وطن
آن پیرِ خِرَد دَمیده گرمایِ حیات
از عمقِ وجودِ خویش برجانِ وطن
روزی که قلم به دست،برخاسته ام
تنها مدد از ایزدِ جم خواسته ام
از بابتِ شهنامه و رنجِ، قَلَمَت
در وصفِ تو صد رباعی آراسته ام
هرکس دلِ خود ز دفترم شاد کند
یک جمله فقط در نظر ایراد کند
کِی مادری آوَرَد چو قربانیِ گل
از پیرِ حماسه اینهمه یاد کند
@dQORBNi
Forwarded from 🚩شاهنامه فــــردوسے
کوهِ گُهری ، معدنِ آهک ماییم
شَهباز پَری ، پریدنِ کک ماییم
ای پیرِ وطن پرست،دردانش وعشق
بَحرِ خزری،بِرکه ی کوچک ماییم
رباعی ازحسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNI🌺
شَهباز پَری ، پریدنِ کک ماییم
ای پیرِ وطن پرست،دردانش وعشق
بَحرِ خزری،بِرکه ی کوچک ماییم
رباعی ازحسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNI🌺
Forwarded from ت. چهرهها و آثار و تصاویر ماندگار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فردوسی و شاهنامه از نگاه بزرگان ایران و جـهـان
درودها بر جناب نوشیروانی، بزرگ مرد ادب شهر زیبای بابل مان
همچنین دورد بر جناب علی آبان شاعر نیک سرشت که این کلیپ را تهیه کرده اند
بسیار زیبا بود و شنیدنی
درباره فردوسیِ حکیم، بزرگان و اندیشمندانِ بسیار زیادی از ایران و دیگر نقاط جهان خردمندانه نظر داده اند،،تا کنون
حکیم خیام ، حضرت مولانا،حضرت سعدی،حضرت حافظ ،حضرت نظامی گنجوی
و دیگر شاعران قرونِ گذشته کم و بیش از بزرگیِ فرزانه ی توس گفته اند
تا در عصری که ما بسر میبریم نیز بودند و هستند که در اشعار شان از جمله استاد بهار، استاد فریدون مشیری، استاد شهریار، استاد هما ارژنگی و و و
از فردوسی بزرگ به زیبایی یاد کرده اند
شاهنامه پژوهانی چون استاد فریدون جنیدی، استاد جلال خالقی مطلق، استاد میر جلال الدین کزازی ، استاد علیرضا قیامتی و استاد محمد بقایی ماکان نیز از جنبه های مختلف به فرزانه ی توس پرداختند
استاد بقایی میفرماید نام فردوسی مترادف با نام ایران است
بزرگانی در مغرب زمین، از گوته گرفته تا دکتر هوگو، از ژُل مول گرفته تا برتلکس روسی که شاهنامه چاپ مسکو از زحمات آن بزرگ مرد میباشد، همه و همه بر بی همتا بودنِ حماسه سرای بزرگ ایرانی تاکید دارند
جمله ای از برتلکس به یادم آمده است
میفرماید فردوسی شاهنامه را با خون جگر نوشته است
این بنده ی کِهتر نیز نزدیک به ده سال در قالب رباعی بیش از دویست رباعی در وصف فردوسی بزرگ و اسطوره هایی که در شاهنامه آمده اند، سروده ام
در صد و هفت رباعی اشاره مستقیم و غیر مستقیم به آن حکیم یگانه دارم
که آخرین سروده ام این است
در سردترین فصلِ زمستانِ وطن
پیدا چو نشد بهارِ جانانِ وطن
آن پیرِ خِرَد دمیده گرمایِ حیات
از عمقِ وجودِ خویش بر جانِ وطن
تا این رباعی که چند سال پیش سرودم
از عرش زمینِ تیره را دید زدند
با ایزدِ مِهر رآیِ امّید زدند
نومیدیِ هموطن که دیدند؛حکیم
بر آمدنِ تو مُهرِ تایید زدند
اگر تاریخ ایران زمین را بخوانیم، خواهیم دید، یکی از سردترین دورانِ وطن دقیق همان عصری است که فردوسی ظهور کرده است
کشورمان شبیهِ یک ویرانکده بود
از شکوه و عظمت زمان ساسانیان چیزی باقی نمانده بود
زبان پارسی نفس های آخرش را می زد
زمستانی بس طولانی سراسر میهن را فراگرفته بود
هیچ خبری از بهارِ جانان هم نبود
مردمان از سرما به خود میلرزیدند
اما در عالم بالا، روح های والایِ پیشینیان که به اصلِ خود برگشته بودند و در جوار آن روح بزرگ، یعنی ایزد مِهر قرار گرفته بودند
سخت نگران عالم پایین ، به همان جایی که می زیستند ، شدند
آنان از خدای مِهر خواستند تا روح دیگر در کالبد بی جان وطن بدمد
باری ؛ خواسته های شان اجابت شد
و ایزد مِهر، مُهرِ تایید زد بر آمدنِ روحی متشکل از تمامیِ بزرگان این سرزمین
او به ظاهر یک تن بود، یک پیکر ، اما آن کالبد، هزاران روحِ پاک را در خود داشت
آن کالبد در خود کوهی از آتشفشان داشت گرمای درون او از خورشید هم بیشتر بود
از عمق وجود خویش جانی دوباره به میهن بخشید
سخن کوتاه کنم
از نگاه من فردوسی یک فرد نیست
گویی همه روان های پاکِ برآمده از این آب و خاک با او همراهند
یعنی بر تختِ فرمانرواییِ نیک هم کیومرث است و هم جمشید،
او کاوه ی دیگری است در برافراشتنِ بیرقِ داد
در عشق به ميهن همان آرش کمانگیر است
و بی باک همچون سهراب
و در پاکی و رادی مانند سیاوش مان
سیمرغی ست بر آسمان ميهن
ققنوسی ست که از خاک وطن برخاسته است
میتوان در چهره ی او، هر اسطوره ای را دید
وقتی قلم در دست دارد همان رخش سواریست که ما میشناسیمش
و وقتی دفتر به دست دارد ، بزرگمهر و مهبود
در رویای مان سبز میشوند
جوانمردیِ او همان جوانمردیِ ایرج است
و در راهی که قدم بر می دارد استوار همچون گودرز است
و در گفتن حرف حق چه کسی به اندازه ی او شبیه داریوش بزرگ است
و چه کسی در کردار مانند وی به کوروش شباهت دارد
پندار نیک او یادآور زرتشت است
و در پایان سخن باید گفت
در خلقِ اثر نیز خدایی دگر است
آنچه گفته شد برداشت من از حکیم فردوسی میباشد
به نگارش حسن قربانی گل (باغدشتی)
@dQORBNi
همچنین دورد بر جناب علی آبان شاعر نیک سرشت که این کلیپ را تهیه کرده اند
بسیار زیبا بود و شنیدنی
درباره فردوسیِ حکیم، بزرگان و اندیشمندانِ بسیار زیادی از ایران و دیگر نقاط جهان خردمندانه نظر داده اند،،تا کنون
حکیم خیام ، حضرت مولانا،حضرت سعدی،حضرت حافظ ،حضرت نظامی گنجوی
و دیگر شاعران قرونِ گذشته کم و بیش از بزرگیِ فرزانه ی توس گفته اند
تا در عصری که ما بسر میبریم نیز بودند و هستند که در اشعار شان از جمله استاد بهار، استاد فریدون مشیری، استاد شهریار، استاد هما ارژنگی و و و
از فردوسی بزرگ به زیبایی یاد کرده اند
شاهنامه پژوهانی چون استاد فریدون جنیدی، استاد جلال خالقی مطلق، استاد میر جلال الدین کزازی ، استاد علیرضا قیامتی و استاد محمد بقایی ماکان نیز از جنبه های مختلف به فرزانه ی توس پرداختند
استاد بقایی میفرماید نام فردوسی مترادف با نام ایران است
بزرگانی در مغرب زمین، از گوته گرفته تا دکتر هوگو، از ژُل مول گرفته تا برتلکس روسی که شاهنامه چاپ مسکو از زحمات آن بزرگ مرد میباشد، همه و همه بر بی همتا بودنِ حماسه سرای بزرگ ایرانی تاکید دارند
جمله ای از برتلکس به یادم آمده است
میفرماید فردوسی شاهنامه را با خون جگر نوشته است
این بنده ی کِهتر نیز نزدیک به ده سال در قالب رباعی بیش از دویست رباعی در وصف فردوسی بزرگ و اسطوره هایی که در شاهنامه آمده اند، سروده ام
در صد و هفت رباعی اشاره مستقیم و غیر مستقیم به آن حکیم یگانه دارم
که آخرین سروده ام این است
در سردترین فصلِ زمستانِ وطن
پیدا چو نشد بهارِ جانانِ وطن
آن پیرِ خِرَد دمیده گرمایِ حیات
از عمقِ وجودِ خویش بر جانِ وطن
تا این رباعی که چند سال پیش سرودم
از عرش زمینِ تیره را دید زدند
با ایزدِ مِهر رآیِ امّید زدند
نومیدیِ هموطن که دیدند؛حکیم
بر آمدنِ تو مُهرِ تایید زدند
اگر تاریخ ایران زمین را بخوانیم، خواهیم دید، یکی از سردترین دورانِ وطن دقیق همان عصری است که فردوسی ظهور کرده است
کشورمان شبیهِ یک ویرانکده بود
از شکوه و عظمت زمان ساسانیان چیزی باقی نمانده بود
زبان پارسی نفس های آخرش را می زد
زمستانی بس طولانی سراسر میهن را فراگرفته بود
هیچ خبری از بهارِ جانان هم نبود
مردمان از سرما به خود میلرزیدند
اما در عالم بالا، روح های والایِ پیشینیان که به اصلِ خود برگشته بودند و در جوار آن روح بزرگ، یعنی ایزد مِهر قرار گرفته بودند
سخت نگران عالم پایین ، به همان جایی که می زیستند ، شدند
آنان از خدای مِهر خواستند تا روح دیگر در کالبد بی جان وطن بدمد
باری ؛ خواسته های شان اجابت شد
و ایزد مِهر، مُهرِ تایید زد بر آمدنِ روحی متشکل از تمامیِ بزرگان این سرزمین
او به ظاهر یک تن بود، یک پیکر ، اما آن کالبد، هزاران روحِ پاک را در خود داشت
آن کالبد در خود کوهی از آتشفشان داشت گرمای درون او از خورشید هم بیشتر بود
از عمق وجود خویش جانی دوباره به میهن بخشید
سخن کوتاه کنم
از نگاه من فردوسی یک فرد نیست
گویی همه روان های پاکِ برآمده از این آب و خاک با او همراهند
یعنی بر تختِ فرمانرواییِ نیک هم کیومرث است و هم جمشید،
او کاوه ی دیگری است در برافراشتنِ بیرقِ داد
در عشق به ميهن همان آرش کمانگیر است
و بی باک همچون سهراب
و در پاکی و رادی مانند سیاوش مان
سیمرغی ست بر آسمان ميهن
ققنوسی ست که از خاک وطن برخاسته است
میتوان در چهره ی او، هر اسطوره ای را دید
وقتی قلم در دست دارد همان رخش سواریست که ما میشناسیمش
و وقتی دفتر به دست دارد ، بزرگمهر و مهبود
در رویای مان سبز میشوند
جوانمردیِ او همان جوانمردیِ ایرج است
و در راهی که قدم بر می دارد استوار همچون گودرز است
و در گفتن حرف حق چه کسی به اندازه ی او شبیه داریوش بزرگ است
و چه کسی در کردار مانند وی به کوروش شباهت دارد
پندار نیک او یادآور زرتشت است
و در پایان سخن باید گفت
در خلقِ اثر نیز خدایی دگر است
آنچه گفته شد برداشت من از حکیم فردوسی میباشد
به نگارش حسن قربانی گل (باغدشتی)
@dQORBNi
Forwarded from 🚩شاهنامه فــــردوسے
از منظرِ من به وسعتِ دریایی
بر پهنه ی خاکْ تا ابد پیدایی
ای آنکه به اسرارِ ازل اندیشی
نازم به تو که حکیمِ بی همتایی
بیست و هشتم اردیبهشت، بزرگداشت حکیم خیام گرامی باد
رباعی ازحسن قربانی گل(داریوش)
@dQORBNI🌺
بر پهنه ی خاکْ تا ابد پیدایی
ای آنکه به اسرارِ ازل اندیشی
نازم به تو که حکیمِ بی همتایی
بیست و هشتم اردیبهشت، بزرگداشت حکیم خیام گرامی باد
رباعی ازحسن قربانی گل(داریوش)
@dQORBNI🌺
Forwarded from 🌸🍃zi💠ba🌸🍃
بی درد دَرین عرصه ی بیداد کجاست
آنکس که روانش اندکی شاد کجاست
از رنجِ زمانه ای دلا جانِ کسی
بر لب نرسید از آدمیزاد کجاست
✍️رباعی؛
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
🗣️خوانشی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNi
آنکس که روانش اندکی شاد کجاست
از رنجِ زمانه ای دلا جانِ کسی
بر لب نرسید از آدمیزاد کجاست
✍️رباعی؛
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
🗣️خوانشی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNi
Forwarded from 🌸🍃zi💠ba🌸🍃
اا.═ .🌸. ═════════╔
باورِ فردوسی
اا.═════════ .🌸. ═╚
بیست پنجم اردیبهشت بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد
سخنان استاد علیرضا قیامتی در باره باورهای فردوسی بزرگ
عمری دل خود را به دلت بافته ام
تا راه به شاه نامه ات یافته ام
جز مِهر ندیدم از تو آیینِ دگر
هر واژه ی دفترت که بشکافته ام
✍️رباعی؛
#حسن_قربانی_گل (باغدشتی
🗣️اجرایی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNi
باورِ فردوسی
اا.═════════ .🌸. ═╚
بیست پنجم اردیبهشت بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد
سخنان استاد علیرضا قیامتی در باره باورهای فردوسی بزرگ
عمری دل خود را به دلت بافته ام
تا راه به شاه نامه ات یافته ام
جز مِهر ندیدم از تو آیینِ دگر
هر واژه ی دفترت که بشکافته ام
✍️رباعی؛
#حسن_قربانی_گل (باغدشتی
🗣️اجرایی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNi
Forwarded from 🌸🍃zi💠ba🌸🍃
کوهِ گُهری ، معدنِ آهک ماییم
شَهباز پَری ، پریدنِ کک ماییم
ای پیرِ وطن پرست،دردانش وعشق
بَحرِ خزری،بِرکه ی کوچک ماییم
✍️رباعی از:
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
🗣️اجرایی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNI🌺
شَهباز پَری ، پریدنِ کک ماییم
ای پیرِ وطن پرست،دردانش وعشق
بَحرِ خزری،بِرکه ی کوچک ماییم
✍️رباعی از:
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
🗣️اجرایی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNI🌺
من دور نگاه دارم از دل کین را
جز مِهر نپویم رهِ هر آیین را
در ارگِ بمِ سینه هم از عشقِ وطن
افروختم آتشکده ی بُرزین را
رباعی؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
جز مِهر نپویم رهِ هر آیین را
در ارگِ بمِ سینه هم از عشقِ وطن
افروختم آتشکده ی بُرزین را
رباعی؛حسن قربانی گل(باغدشتی
@dQORBNi
Forwarded from حسن قربانی گل باغدشتی
تردیدی نیست که آن چه اخگر فرهنگ و هویت ایرانی را از زیر خاکستر شقاوت ها و لطمه های مهاجمانی که آمدند، سوختند،کشتند و بردند،شعله ور ساخت،عرق ملی بود که نسیم شاهنامه برانگیزاننده آن شد
استاد محمد بقایی ماکان
@dQORBNi
استاد محمد بقایی ماکان
@dQORBNi
Audio
یاران به تنم دگر تَب و تاب نماند
از غم به دوچشمم هَوَسِ خواب نماند
گفتم به یکی دردِ مرا درمان چیست
گفتا که رَهی به جز مِیِ ناب نماند
رباعی از حسن قربانی گل
رباعی: #حسن_قربانی گل(باغدشتی)
🎙 آوا #نیلوفر_دریایی از ماسال
@dQORBNi🌸
از غم به دوچشمم هَوَسِ خواب نماند
گفتم به یکی دردِ مرا درمان چیست
گفتا که رَهی به جز مِیِ ناب نماند
رباعی از حسن قربانی گل
رباعی: #حسن_قربانی گل(باغدشتی)
🎙 آوا #نیلوفر_دریایی از ماسال
@dQORBNi🌸
Forwarded from 🌸🍃zi💠ba🌸🍃
دل،بی تب و تاب هر دَم از گیسویت
از نرگسِ عاشق کُشِ پُر جادویت
جز تو نشوم عبدِ کسی ای آنکه
محرابِ پرستشَم خَمِ ابرویت
✍️رباعی ؛
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
🗣️اجرایی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNi
از نرگسِ عاشق کُشِ پُر جادویت
جز تو نشوم عبدِ کسی ای آنکه
محرابِ پرستشَم خَمِ ابرویت
✍️رباعی ؛
#حسن_قربانی_گل(باغدشتی
🗣️اجرایی از:
#زیبا_صادقی
@dQORBNi