Telegram Web Link
وقتی که یک بچه بود، پدرش به عنوان یک مربی اسب برای تربیت اسبها از یک اصطبل به اصطبل دیگر و از یک مزرعه به مزرعه دیگر در گردش بود.

به همین خاطر مدرسه‌اش در طول سال چند بار عوض می‌شد.
یک روز، وقتی که شاگرد دبیرستان بود، معلم از شاگردان خواست که بنویسند وقتی که بزرگ شدند می‌خواهند چه کاره شوند.

او یک دقیقه هم صبر نکرد و هفت صفحه کاغذ درباره هدفش که می‌خواست مالک یک مزرعه اسب باشد نوشت، او همه چیز را با جزئیات کامل نوشت و حتی طرحی از آن مکان با اصطبلها و ویلایش کشید.

دو روز بعد او نوشته‌اش را با یک نمره F (پائین‌ترین نمره) در صفحه اول دریافت کرد.

بعد از کلاس، نزد معلم رفت و پرسید، «چرا من پائین‌ترین نمره را گرفتم؟»

معلم پاسخ داد: «این آرزو برای بچه‌ای مثل تو که نه پول دارد، نه امکانات و از یک خانواده دوره‌گرد است خیلی غیرواقعی است.

به هیچ وجه ممکن نیست روزی به این آرزوی بزرگ دست پیدا کنی.» سپس پیشنهاد کرد دوباره بنویسد و آرزوی واقعی‌تری داشته باشد.

پسر به منزل رفت و از پدرش پرسید که چکار باید بکند.
پدر پاسخ داد:«این تصمیم خیلی برای تو مهم است. پس خودت باید به آن فکر کنی.»

پس از چند روز، پسر همان نوشته را برای معلمش برد. هیچ تغییری در آن نداد و گفت: «شما نمره F را نگهدار و من آرزویم را نگه می‌دارم.»

اکنون مونتی رابرتز مالک خانه‌ای با زیربنای 400 متر مربع در وسط یک مزرعه اسب به مساحت 8 هکتار می‌باشد و هنوز آن نوشته را با خودش دارد و آن را قاب گرفته و بالای شومینه‌اش نصب کرده است.

بخاطر داشته باشید، باید به حرف دل خود گوش کنید
و اجازه ندهید هیچکس رویای‌تان را از شما بگیرد.

آرزو ها و اهداف خودتان را تعیین کنید
هرچند که به نظر دیگران غیرعملی باشد و با تلاش خود به آن جامعه عمل بپوشانید ...

@danaeeii
راستش من هنوز هم نفهميده ام چرا جلال آل احمد، مرگ صمد بهرنگی را طور دیگری عنوان کرد و گفت سیاسی بوده است و او را در رودخانه ی ارس غرق کرده اند.
ما هم که جوان و جاهل بودیم وقبله مان این افراد بودند، درخلوت خودمان رنج ها بردیم و غصه ها خوردیم و کینه ها ورزیدیم.

بعدها من در کتابی از غلامحسین ساعدی حقیقت این موضوع را فهمیدم و تأسف بسیار خوردم. ساعدی نوشته بود :
صمد در رودخانه غرق شد چون شنا نمی دانست ، اما آل احمد پیشنهاد کرد گناهش را به گردن ساواک بیاندازیم تا مردم برآشوبند. و چنین شد که مرگ صمد همه ی نشریات آن زمان را به گوشه و کنایه پر کرد و نفرت و کينه مردم را فراگرفت.

آل احمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامه‌ای به منصور اوجی شاعر شیرازی نوشت:
«... اما در باب صمد. دراین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان می‌خواست قصه بسازیم، ساختیم... خب ساختیم دیگر.»

این نویسندگان و به اصطلاح روشنفکران آن زمان عملکرد بسیار اشتباهی را با این پی آمدهای جبران ناپذیر در پیش گرفتند؛ خودشان را منفور کردند، صداقت را در ما کشتند، دروغ را ترویج دادند، اذهان را برآشفتند، روان صمد بهرنگی را با این دروغ ها و جنجال ها آزردند و شرف معلمی اش را خط خطی کردند و ازهمه مهم تر ندانسته و نسجیده رمينه را برای اوضاع فاجعه بار امروز و این آخوندیسم که مهارتی جز در اختلاس و کشتار ندارد، حاضر و آماده کردند.
و راستی همه ی اینها برای چه بود؟
من که هنوز نفهمیده ام؟

و در ضمن گناه ساعدی و اوجی هم که دروغ پردازی و گندکاری آل احمد را سرپوش گذاشتند، کمتر نبود.

پيرايه یغمایی

@danaeeii
اگه وقتتو صرف دنبال کردن پروانه ها کنی
اونا فرار می‌کنن؛
اما اگه وقتتو صرف ساختن یه باغ زیبا کنی،
پروانه خودشون به سمتت میان.
و اگه نیومدن تو حداقل یه باغ قشنگ داری!


@danaeeii
‏به دو گروه نباید تریبون رسمی یکسویه داد:

۱- کسانی که تمام پیش‌بینی‌های گذشته آنان غلط از آب درآمده

۲- شعار زدگانِ خالی‌بند.


برای مدیریت افکار عمومی به واقع‌بینانِ عاقل و شجاع نیاز داریم!

@danaeeii
محمدجواد لاریجانی: اینترنت بازی موقوف! باید اتصال خارجی را محدود کنیم!

آقا جواد اینترنت از دید شما بازی است از دید ما زندگی!
نمیشه شما بازی کنید و ما نقش نخودی بازی باشیم و هر وقت دلتان خواست ما را به بازی بگیرید یا از بازی ساقط کنید!

#اینترنت_بازی


عزتی رستگار

@danaeeii
امروز سالگرد نامگذاری کشور عزیزمان " ایران " است

در سال ۱۳۱۴ شمسی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت؛ و تصویب مجلس شورای ملی، نام رسمی “ایران” (به جای پارس و پرشیا) برای کشور ما انتخاب شد.

نامی که امروز ایران گفته میشود، بیش از ۶۰۰ سال پیش " اِران " تلفظ میشد.

زنده یاد سعید نفیسی نویسنده و محقق نامی ایرانی در دی ماه ۱۳۱۳ نام " ایران " را به جای "پرشیا" پیشنهاد کرده بود.

واژه ی "ایران" بسیار کهن و پیش از آمدن آریایی ها به سرزمین مان اطلاق میشد و نامی تازه و ساخته و پرداخته ای نیست

واژه " ایران" از دو بخش درست شده است:
بخش اول " ایر " به معنی اصیل، نجیب، آزاده و شریف است؛ ‌بخش دوم به معنی سرزمین، جا و مکان است.

معنی کلی واژه ایران، “سرزمین آزادگان و نجیب زادگان" میباشد.

مرا شادی از نام ایران بود
دلم پر ز یاد نیاکان بود

ز ایران جهان پیش من گلشن است
همیشه ز یادش دلم روشن است
.

@danaeeii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اظهارات جدید رائفی پور :
از رصد اخبار سخنان هیئت دولت اسرائیل فهمیدم از ترس محرم و مشکی پوشان، درخواست آتش بس داده‌اند.

@danaeeii
🔴 جمهوری اسلامی، آماده برای آخرین اشتباه

حمید آصفی

در جهان سیاست، همیشه بدترین گزینه، نداشتن گزینه است. و امروز جمهوری اسلامی ایران، دقیقاً در همین وضعیت ایستاده: بر لبه‌ی پرتگاه، بدون نقشه‌ی فرار، بدون چتر نجات، و با زبانی که هنوز خیال دارد تهدید کند، در حالی که همه می‌دانند تهدید بی‌پشتوانه، شلیک به آینه است.

آمریکا روشن گفته: اگر توافقی در کار نباشد، جایگزین آن حمله است. ساده، صریح، بی‌پرده.

دیگر از آن بازی‌های دیپلماتیک و فحش‌نویسی پشت پرده خبری نیست. صحنه، کاملاً روشن است.

اما ایران چه دارد؟ راهی برای فرار؟ برگ بُردی روی میز؟ یا فقط اتاق تاریکی که اسمش را گذاشته‌اند "مقاومت هوشمند"؟

جمهوری اسلامی می‌تواند به سناریوی اول متوسل شود: بازی مرگ. همان راهی که با شعار "اگر بزنید، می‌زنیم" می‌خواهد هزینه‌ی اقدام نظامی را بالا ببرد. حمله به پایگاه‌های آمریکایی در قطر، امارات و عراق. هدف گرفتن تاسیسات انرژی عربستان. و نهایتاً، شلیک بی‌محابا به قلب اسرائیل.

بازی خطرناک، مثل ریختن بنزین روی آتش در اتاق دربسته. این راه، راهی است که می‌تواند در عرض چند هفته، ایران را تبدیل به صحنه‌ای از ویتنام، سوریه، یوگسلاوی و جهنم کند.

آری، ایران هم می‌زند. اما با چه هزینه‌ای؟ با چه بهایی؟ آیا کسی در بالای هرم، صورت‌حساب این بازی را برای مردم ایران چاپ کرده است؟

اگر راه اول انتخاب شود، شاید جمهوری اسلامی به آزمایش اتمی هم فکر کند، آن‌هم نه از سر قدرت، بلکه از سر ناچاری. اما حتی این راه، نه ترساننده است و نه تضمین‌کننده. بلکه فقط نقش کبریت آخر را بازی می‌کند: همه‌چیز را آتش می‌زند، بدون آن‌که چیزی از خاکسترش بماند.

راه دوم، عقب‌نشینی زیرکانه است. توافق سریع، کوتاه‌مدت، محدود، اما نجات‌بخش.

جمهوری اسلامی می‌تواند پیش از شلیک نخستین گلوله، همه را غافلگیر کند و با همان مجموعه پیشنهادی توافق، پرونده‌ی جنگ را ببندد. اما برای این کار باید شجاعت تصمیم‌گیری واقعی را داشته باشد. نه با خطبه و شعار و نه با "ما مذاکره نمی‌کنیم ولی..." بلکه با نقشه‌ای واقعی، امضاشده، قابل راستی‌آزمایی و مستقیم.

راه دوم البته پرهزینه است. اما نه به قیمت تباهی ملت. یک توافق کوچک، بهتر از یک جنگ بزرگ است. یک عقب‌نشینی خردمندانه، شریف‌تر از نابودی گستاخانه است.

گزینه سوم، همان تاکتیک آشنا: «بزن، ولی کم بزن». حملات محدود، پاسخ‌های موضعی، ترورهای تلافی‌جویانه، موشک به پایگاه بی‌نفر، پهپاد به انبار مهمات بی‌استفاده. یعنی بازی در حد قهرمانان سریال‌های تلویزیونی. اما جهان واقعی است، نه سریال ترکی. این مدل، فقط زمان می‌خرد، نه آینده. و نه قدرتی می‌سازد.

جمهوری اسلامی، در این مدل، ممکن است با خودش خیال کند که جنگ را کنترل کرده. اما جنگ، وقتی آغاز شد، دیگر کنترل‌شدنی نیست. خطرناک‌ترین جنگ‌ها، آن‌هایی هستند که با «یه کم شروع شد» و با «هیچ‌چیز نموند» تمام شدند.

ایران اگر بخواهد خود را از این باتلاق راهبردی بیرون بکشد، باید هم جسارت را از پوتین قرض بگیرد، هم عقلانیت را از چین یاد بگیرد، هم واقع‌گرایی را از قطر و عمان اقتباس کند.

اگر تهران امروز، همین فردا، جسورانه اعلام کند که آماده است برای یک مذاکره مستقیم، جامع، شفاف و بدون دوز و کلک، نه‌تنها جهان را غافلگیر می‌کند، بلکه رادار جنگ را از سر خود منحرف خواهد کرد.

ایران باید بازی را عوض کند. این یعنی:
دعوت رسمی از معاون اول ترامپ و آقای ویکتاف به تهران؛
اعلام آمادگی برای یک توافق اضطراری نجات‌بخش؛
حذف واسطه‌های فرساینده مانند عمان؛
و از همه مهم‌تر: سرعت، قاطعیت، شفافیت.

نه زمان داریم، نه پله برای پله‌پله پایین آمدن از بحران. اینجا فقط یک آسانسور باقی مانده: یا به طبقه‌ی توافق می‌رویم، یا به زیرزمین جنگ.
ملت ایران نباید بار همه اشتباهات را بپردازد. نه در اقتصاد، نه در امنیت، نه در سلامت و نه در آینده‌ی سرزمینی که حالا حالاها باید خانه‌ی ما بماند. هیچ «غنی‌سازی غرورآفرینی» نمی‌ارزد اگر سقف خانه‌ات فرو بریزد. هیچ "مقاومتی" نمی‌ارزد اگر فرزندانت در صف مهاجرت، امنیت، دارو یا آینده جان بدهند.

ما در لحظه‌ای هستیم که آینده ایران نه در خطبه‌های نماز جمعه، نه در تریبون‌های حماسی، نه در بیانیه‌های سپاه، بلکه در یک تصمیم راهبردی است. تصمیمی که یا ایران را به عصر تازه‌ای از تعامل می‌برد، یا در آتش همان شعارهای پوسیده‌ی دهه شصت خاکستر  می‌کند.
و اگر هنوز کسی خیال کرده که «مقاومت با هزینه مردم» افتخار است، تنها باید از او پرسید:
حاضر هستی فرزند خودت را جلو بفرستی؟

@danaeeii
به کسانی که به شما حسودی میکنند
احترام بگذارید.
زیرا این‌ها کسانی هستند
که از صمیم قلب معتقدند
شما بهتر از آنانید.


#مارک_تواین


@danaeeii
#اصلاح_طلب یا #اصول_گرا
فرقی نمی کند
کدام یک بر سر کار باشند
واقعیت این است که هیچ کدام از رنج مردم نکاستند!

عزتی رستگار

#اصلاح_طلب
#اصول_گرا

@danaeeii
وطن‌پرستی یعنی: همیشه از وطن حمایت کنید و فقط زمانی از حکومت حمایت کنید که لیاقتش را داشته باشد.

#مارک_تواین

@danaeeii
همسرتون رو طوری انتخاب کنین

که بعدا شرمنده بچه هاتون نشین

چند بار بخون👍👍

@danaeeii
تسبیحات اربعه را بخون!!!!

حمید قنبری٭

دو سال پیش، وقتی از پست اجرایی‌ام در بانک مرکزی خداحافظی کردم و به‌عنوان مشاور ادامه دادم، برنامه‌ام سبک‌تر شد.
بعد از هجده سال کار شبانه‌روزی، فرصتی پیش آمده بود که بیشتر مطالعه کنم، کمی به کارهای عقب‌افتاده برسم، نفس بکشم.

در همین دوران بود که یکی از دوستان قدیمی تماس گرفت. با لحنی دوستانه گفت: «الان که سرت خلوت شده، چرا به مرکز امور حقوقی بین‌المللی ریاست‌جمهوری مشورت نمی‌دی؟ دنبال یکی هستن که حقوق بین‌الملل خونده باشه، ولی از نظام بانکی هم سر دربیاره. تو که سال‌ها تو بانک مرکزی بودی، چه کسی بهتر از تو؟»

حرفش بی‌راه نبود. من نه دنبال سمت بودم، نه عنوان، نه پول. گفتم حالا که وقت دارم و بار اجرایی‌ام سبک شده، اگر کاری از دستم برمیاد برای مملکتم انجام بدم، چرا نه؟
قبول کردم. کمی بعد، با رئیس مرکز صحبت کردم. گفت: «چند پرونده خارجی داریم در حوزه بانک‌ها. لایحه‌نویسی و کارهای حقوقی رو وکلای خارجی انجام می‌دن، اما ما یه نفر ایرانی می‌خوایم که هم حقوق بلد باشه، هم بانک رو بشناسه، که پرونده‌ها رو بخونه، مطمئن بشه جایی اشتباه نکردن، کم نگذاشتن، و منافع ما حفظ شده.»

کار کاملاً فنی بود. نه منصب داشت، نه اعتبار، نه درآمد آن‌چنانی. فقط دل‌مشغولی من بود برای ایران. برای اینکه سهمی هرچند کوچک داشته باشم در دفاع از منافع کشورم در یک دعوای بین‌المللی. روند معمول اداری این بود که برای همکاری، باید مراحل گزینش نهاد ریاست جمهوری را هم طی می‌کردم. گفتم باشد.

یک روز زنگ زدند که برای مصاحبه گزینش بیایید. رفتم؛ خیابان پاستور، ساختمانی رسمی، اتاقی ساده. مردی پشت میز نشسته بود. چند فرم داد تا پر کنم. شروع کرد به سؤال‌وجواب. مشخصات، سوابق، درس‌هایی که خوانده‌ام، تجربه‌ها. بعد ناگهان گفت: «تسبیحات اربعه را بخون.»

سکوت کردم. پرسید: «انواع غسل‌ها را بگو.» بعد گفت: «غسل‌های مخصوص بانوان را هم توضیح بده.»

همان‌جا درونم فرو ریخت. حس کردم هجده سال تلاش بی‌وقفه، همه دقت و وسواس در حفظ منافع بانک مرکزی، همه ساعت‌های پرتنش تحریم و مذاکره و نامه‌نگاری، ناگهان به هیچ تبدیل شد. من را، با «تسبیحات اربعه» می‌سنجیدند. نه با تعهدم. نه با تخصصم. نه با کارنامه‌ام. با دانستن غسل‌های بانوان.

من آمده بودم برای وطنم کاری بکنم. برای پرونده‌هایی که اگر اشتباهی در آن‌ها می‌رفت، شاید میلیون‌ها دلار خسارت روی دست کشور می‌گذاشت. اما معیار سنجش من نه صداقت بود، نه توان، نه شناخت حقوق بین‌الملل، نه تجربه بانکی. معیار، میزان آشنایی من با جزئیات مناسک بود.

در آن لحظه فهمیدم درد این کشور فقط تحریم و بحران اقتصادی نیست؛ درد این کشور آن است که آن‌کس که از کار دزدی نکرده، اما تسبیحات اربعه را از حفظ نیست، در معرض طرد است. و آن‌کس که نماز جمعه را درست می‌رود اما در کار خیانت می‌کند، با افتخار می‌ماند.

این همان ساختاری‌ست که باعث شده متخصصان شریف یکی‌یکی مهاجرت کنند. نه چون نمی‌خواستند بمانند، بلکه چون این کشور نتوانست قدرشان را بداند. چون وقتی آمده بودند که خدمت کنند، در برابرشان فرمی گذاشتند و گفتند: «غسل بانوان را توضیح بده.»

بعد گفت: «معرفت کیه؟» نوشتم: احمد عراقچی.

نگاهی کرد و گفت: «همون عراقچی که پرونده داره؟» گفتم: «آره، همون.»
با تعجب گفت: «آخه نمی‌شه که!»
گفتم: «همینه که هست. اون آدمی بود که اومد برای این مملکت کار کنه و بهش ظلم شد. اگر اون از نظر شما مردوده، منم همونم. از نظر من، آدم درستیه.»

رفتم. آرام، بی‌عصبانیت، اما محکم. و پشت سرم را هم نگاه نکردم.

در آن لحظه، شاید آن شخص نفهمید چرا دارم می‌روم. اما من می‌دانستم. می‌دانستم که تدوام این سیستم گزینش، فقط مساوی است با تأیید همین سنجه‌های ریاکارانه‌ای که کشور را به این نقطه رسانده‌اند. همین گزینش‌ها، همین معیارهای ظاهربین و مقلد، ریشه‌ی پوسیدگی‌اند. ریشه‌ی کوچ آدم‌ها، ریشه‌ی فرسایش سرمایه انسانی، ریشه‌ی فربه شدن ظاهرسازان و بی‌اثر شدن با‌کفایت‌ها.

و واقعیت این است:
وقتی پای وطن در میان است، وقتی کشوری در بزنگاه نیاز به کسی دارد که پشتش بایستد، تسبیحات اربعه به کارش نمی‌آید.
آن‌چه به کار می‌آید، قلبی‌ست که برای ایران بتپد و پایی‌ست که در لحظه‌ی خطر عقب نکشد.

٭مدیرکل سابق بین‌الملل بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران


@danaeeii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این شیرازیا همشون باحالن خداییش!!😂😂

@danaeeii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
👈اظهارات تند حسن آقامیری‼️

🔴اقامیری: افغانی نمیدونه امروز سردار سپاه با دو تا معاون کجا جلسه داره…
افغانی نمیدونه باقری امشب کجا میخوابه...
افغانی نمیدونه منبع موشک های ما کجاست…نفوذ جایی دیگه هست… اینا میخوان لاپوشالی کنن!

@danaeeii
روزگار‌ بدی شده :
فرزندان موسى فرزندان محمد را می‌کشند

و فرزندان محمد هم فرزندان موسى را می‌کشند

و فرزندان عيسى هم براى فرزندان موسى و محمد، اسلحه می‌سازند

*تنها فرزندان زكريا هستند كه براى همه، آرزوی سلامتى می‌کنند*

@danaeeii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزینه دروغ چقدره؟ این که ما اونو با حقیقت اشتباه بگیریم خطرناک نیست، خطر واقعی اینه که اگه زیاد دروغ بشنویم دیگه حقیقت رو تشخیص نمی‌دیم.

Chernobyl (2019)
#Johan_Renck

@danaeeii
آنچه نامش زندگی بود ما را کشت
مانده ام آنچه نامش مرگ است
با ما چه میکند!

@danaeeii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این فیلم از نحوه پیدا کردن مشخصات و نشانی سوژه‌های ترور اسراییل مانند شهید فریدون عباسی بسیار تکان‌دهنده است.

دشمن اسراییلی را خیلی قوی نگیریم ولی خودمان بی‌احتیاط نباشیم. مسائل حفاظتی را رعایت کنید.
@danaeeii
2025/07/01 10:24:22
Back to Top
HTML Embed Code: