شرارت پنهان، دوستی به شرط مهار
وقتی روسها مطمئن شدند ایران در حال پوستاندازی است تا به قدرت منطقهای تبدیل شود رفتاری معکوس در پیش گرفتند. ترمز همکاری هستهای را کشیدند و نیروگاه بوشهر سالها به تاخیر افتاد، به خواست نتانیاهو سامانه دفاعی اس-۳۰۰ را تحویل ندادند، در تحریم نیز با آمریکا همراه شدند. این روند ادامه داشت تا طیفِ غربگرا که به جای نیرومندی به سازگاری فکر میکند، به دولت بازگشت.
بهار عربی به برآمدن اسلامِ جهادی و خطر از دست رفتن سوریه انجامید که روسها را ناگزیر کرد سیاست مهار را موقتا فراموش کنند. با تأخیر بسیار زیاد پس از ویرانی گسترده با اصرار بخش نظامی در ایران، نیروی هوایی را به سوریه آوردند تا برنامه آمریکا پیاده نشود. این موفقیت که میرفت محوری امن از افغانستان تا مدیترانه بسازد و چین را هم منتفع کند گویا پیش از غرب، خود روسیه را ترساند.
روسها همواره درباره ایران نگرانی دارند و هر گاه نشانهای از قدرت ببینند سیاست وارونه در پیش میگیرند. به شکل تاریخی برای مهار دو عنصر فارسی و شیعه، دشمن سنتی یعنی عنصر ترکی را بازی میدهند. این سیاست که در دوران تزاری و شوروی، فرهنگ ایرانی را در قفقاز و آسیای میانه پس زد در سالهای اخیر در اشکال تازهای به کار افتاد. نفوذ ایران عقب نشست و محور پانترکی پا به مرحله تهدید گذاشت.
پوتین غائله سوریه را به پایان نرساند و ادلب مانند استخوان لای زخم باقی ماند. علیرغم تنشهایی مثل ترور سفیر، سقوط جنگنده و... در «روند آستانه» به اردوغان راه داد. سیاست کجدار و مریز پیش گرفت تا رویای خاورمیانه امن محقق نشود. همزمان باکو وارد جنگافروزی و تهدید منافع ایران شد. تمجیدهای لفظی ادامه یافت اما از فروش جنگنده (مهمترین کمبود نظامی ایران) خودداری کرد.
پیوستگی سنتی با اسرائیل نیز احتمالِ موازنه را از بین برد. بسیاری از امکانات و تجهیزاتی که ایران به سوریه رساند توسط اسرائیل بمباران و نابود شد اما روسها کوچکترین واکنش منفی نشان ندادند. احتمالا تهدید لفظی هم میتوانست روند را تغییر بدهد اما روسها در توقف ایران مصمم هستند ولو اینکه تاوان آن از دست رفتن متحدی مثل اسد با پایگاههای نظامی و بنادر بسیار مهم در شرق مدیترانه باشد.
در خلال جنگ اوکراین، پوتین مهار ایران را به عنوان نمونهای موفق از همکاری مثال زد و از آمریکا خواست به رویه سابق برگردند. به شکلی علنی (احتمالا ناخواسته) یادآوری کرد روسها ایران را حداکثر «کارت بازی» میبینند و طمع دشمن اصلیشان را برای همکاری علیه ایران تحریک میکنند. پوتین در جای دیگر از پیوند با جمعیت روسهای اسرائیل حرف زد و با زبان راهبردی اعلام کرد کدام طرف را میگیرد.
ادعای پوتین پس از جنگ ۱۲ روزه، که ایران تمایلی به همکاری پدافندی نداشته جز حفظ آبرو بین دوستان یا خوراک رساندن به توجیهگران منطقی ندارد. تأخیر جانفرسا در تحویل اس-۳۰۰ در حالی که اس-۴۰۰ به راحتی به ترکیه و عربستان تحویل شد و ندادن جنگندههای سوخو در حالی که ایران در جنگ اوکراین حاضر شد پشت روسیه بایستد مضحک بودن ادعا را برای مبتدیان سیاست نیز آشکار میکند.
ایران برای روسیه منافعی دارد اما احساسِ تهدیدشان پررنگ است آنقدر که افتادن به دامان غرب یا ویرانی و تجزیه را به حالت مستقل و نیرومند ترجیح میدهند. آگاه هستند که به دلیل محاصره، ایران ناچار است به حداقلهای دوستی مثل مبادلات اقتصادی دلخوش بماند تا فرصتهای تنفس را از دست ندهد. ترک موازنه حتی با زیانهای چشمگیر برایشان بهتر از همسایه زخمخوردهای است که قدرتی تاثیرگذار شود.
@daneshtalab1
وقتی روسها مطمئن شدند ایران در حال پوستاندازی است تا به قدرت منطقهای تبدیل شود رفتاری معکوس در پیش گرفتند. ترمز همکاری هستهای را کشیدند و نیروگاه بوشهر سالها به تاخیر افتاد، به خواست نتانیاهو سامانه دفاعی اس-۳۰۰ را تحویل ندادند، در تحریم نیز با آمریکا همراه شدند. این روند ادامه داشت تا طیفِ غربگرا که به جای نیرومندی به سازگاری فکر میکند، به دولت بازگشت.
بهار عربی به برآمدن اسلامِ جهادی و خطر از دست رفتن سوریه انجامید که روسها را ناگزیر کرد سیاست مهار را موقتا فراموش کنند. با تأخیر بسیار زیاد پس از ویرانی گسترده با اصرار بخش نظامی در ایران، نیروی هوایی را به سوریه آوردند تا برنامه آمریکا پیاده نشود. این موفقیت که میرفت محوری امن از افغانستان تا مدیترانه بسازد و چین را هم منتفع کند گویا پیش از غرب، خود روسیه را ترساند.
روسها همواره درباره ایران نگرانی دارند و هر گاه نشانهای از قدرت ببینند سیاست وارونه در پیش میگیرند. به شکل تاریخی برای مهار دو عنصر فارسی و شیعه، دشمن سنتی یعنی عنصر ترکی را بازی میدهند. این سیاست که در دوران تزاری و شوروی، فرهنگ ایرانی را در قفقاز و آسیای میانه پس زد در سالهای اخیر در اشکال تازهای به کار افتاد. نفوذ ایران عقب نشست و محور پانترکی پا به مرحله تهدید گذاشت.
پوتین غائله سوریه را به پایان نرساند و ادلب مانند استخوان لای زخم باقی ماند. علیرغم تنشهایی مثل ترور سفیر، سقوط جنگنده و... در «روند آستانه» به اردوغان راه داد. سیاست کجدار و مریز پیش گرفت تا رویای خاورمیانه امن محقق نشود. همزمان باکو وارد جنگافروزی و تهدید منافع ایران شد. تمجیدهای لفظی ادامه یافت اما از فروش جنگنده (مهمترین کمبود نظامی ایران) خودداری کرد.
پیوستگی سنتی با اسرائیل نیز احتمالِ موازنه را از بین برد. بسیاری از امکانات و تجهیزاتی که ایران به سوریه رساند توسط اسرائیل بمباران و نابود شد اما روسها کوچکترین واکنش منفی نشان ندادند. احتمالا تهدید لفظی هم میتوانست روند را تغییر بدهد اما روسها در توقف ایران مصمم هستند ولو اینکه تاوان آن از دست رفتن متحدی مثل اسد با پایگاههای نظامی و بنادر بسیار مهم در شرق مدیترانه باشد.
در خلال جنگ اوکراین، پوتین مهار ایران را به عنوان نمونهای موفق از همکاری مثال زد و از آمریکا خواست به رویه سابق برگردند. به شکلی علنی (احتمالا ناخواسته) یادآوری کرد روسها ایران را حداکثر «کارت بازی» میبینند و طمع دشمن اصلیشان را برای همکاری علیه ایران تحریک میکنند. پوتین در جای دیگر از پیوند با جمعیت روسهای اسرائیل حرف زد و با زبان راهبردی اعلام کرد کدام طرف را میگیرد.
ادعای پوتین پس از جنگ ۱۲ روزه، که ایران تمایلی به همکاری پدافندی نداشته جز حفظ آبرو بین دوستان یا خوراک رساندن به توجیهگران منطقی ندارد. تأخیر جانفرسا در تحویل اس-۳۰۰ در حالی که اس-۴۰۰ به راحتی به ترکیه و عربستان تحویل شد و ندادن جنگندههای سوخو در حالی که ایران در جنگ اوکراین حاضر شد پشت روسیه بایستد مضحک بودن ادعا را برای مبتدیان سیاست نیز آشکار میکند.
ایران برای روسیه منافعی دارد اما احساسِ تهدیدشان پررنگ است آنقدر که افتادن به دامان غرب یا ویرانی و تجزیه را به حالت مستقل و نیرومند ترجیح میدهند. آگاه هستند که به دلیل محاصره، ایران ناچار است به حداقلهای دوستی مثل مبادلات اقتصادی دلخوش بماند تا فرصتهای تنفس را از دست ندهد. ترک موازنه حتی با زیانهای چشمگیر برایشان بهتر از همسایه زخمخوردهای است که قدرتی تاثیرگذار شود.
@daneshtalab1
آمریکا در قفقاز، سلطه میخواهند یا جنگ؟
چین برای اتصال زمینی به اروپا سه راه دارد: از شمالِ دریای قزوین بگذرد، از جنوب آن، یا از میانه.
راهگذر شمالی بدون تخلیه و بارگیری از خاک روسیه و بلاروس عبور میکند اما به دلیل جنگ در اوکراین با چالش مواجه شده. مسیر جنوبی طولانیتر است اما همین مزیت را دارد، بدون تخلیه و بارگیری از قزاقستان، ترکمنستان و ایران میگذرد تا به ترکیه و اروپا برسد اما پس از جنگ ۱۲ روزه امنیتش زیر سوال و ابهام رفته.
کریدور میانی (رویای پانترکی) که قفقاز جنوبی را به آسیای میانه متصل میکند با تصاحب دالان زنگزور به تحقق نزدیک میشود. کالاها به بندرهای آکتائو و کوریک در قزاقستان میرسند از مسیر دریا به باکو منتقل شده، از دالان زنگزور به نخجوان و سپس از باریکه قرهسو (که پهلوی اول به ترکیه واگذار کرد) به سوی اروپا میروند.
آمریکا ناگهان وسط آمده تا امنیت این راهگذر را به خودش وابسته کند. پیشنهاد دادهاند یک شرکت خصوصی ۱۰۰ سال جاده ۳۲ کیلومتری زنگزور را به اجاره بگیرد. معنای احتمالی این ورودِ یکباره (بعد از درگیر کردن روسیه در اوکراین و جنگ اخیر علیه ایران) را میتوان حدس زد: ارتباط فقط از مسیرِ متحدان ترک و زیر دست آمریکا.
راهگذر جنوبی یک مسیر دوم دارد که میتوانست از دالان واخان، چین را به افغانستان و ایران متصل کند. این «رویای ایرانی» بود تا شکوفایی تاریخی را بازیابی و بار دیگر مسیر تجارتِ شرق به غرب شود. جنگافروزی در سوریه، واگذاری افغانستان به طالبان (دشمن سنتی ایران) سپس بمباران مستقیم، یک به یک امیدها را از بین برد.
ایران، امتیاز جنوبی - شمالی هم دارد یعنی میتواند موازی با کانال سوئز، دو اقتصاد بزرگ هند و چین و همه کشورهای جنوب شرق آسیا را از راه چابهار و بندر عباس، به ترکیه و روسیه متصل کند. کریدور آیمک طراحی شد تا کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس رقیب ایران شوند و اسراییل مهمترین نقطه ارتباطِ آسیا به مدیترانه.
در چشمانداز آمریکا، ایران نه مسیر شرقی - غربی خواهد بود نه جنوبی - شمالی. نقاط کانونی باید اسرائیل و جمهوری باکو باشند. این احتمال را هم باید در نظر داشت که آمریکا فرصتی به چین نمیدهد بلکه ورود به قفقاز مقدمهای برای جنگ است: انداختن ایران در تلهای شبیه اوکراین و تأمین خواسته دیگری برای نتانیاهو.
منطقی است همه مسیرهای رقیب ناامن شوند و تنها عربها و اسرائیل راه تبادل از هند به اروپا باشند: آینده تجاری چین تهدید میشود، اتحادیه اروپا نیز از نظر اقتصادی نحیف شده و ناچار است افقهایش را فقط با هند (همآورد اصلی چین) تنظیم کند. این تصویر، اهمیت اسرائیل را به مثابه یک دژ برای سیطره جهانی آمریکا آشکار میکند.
@daneshtalab1
چین برای اتصال زمینی به اروپا سه راه دارد: از شمالِ دریای قزوین بگذرد، از جنوب آن، یا از میانه.
راهگذر شمالی بدون تخلیه و بارگیری از خاک روسیه و بلاروس عبور میکند اما به دلیل جنگ در اوکراین با چالش مواجه شده. مسیر جنوبی طولانیتر است اما همین مزیت را دارد، بدون تخلیه و بارگیری از قزاقستان، ترکمنستان و ایران میگذرد تا به ترکیه و اروپا برسد اما پس از جنگ ۱۲ روزه امنیتش زیر سوال و ابهام رفته.
کریدور میانی (رویای پانترکی) که قفقاز جنوبی را به آسیای میانه متصل میکند با تصاحب دالان زنگزور به تحقق نزدیک میشود. کالاها به بندرهای آکتائو و کوریک در قزاقستان میرسند از مسیر دریا به باکو منتقل شده، از دالان زنگزور به نخجوان و سپس از باریکه قرهسو (که پهلوی اول به ترکیه واگذار کرد) به سوی اروپا میروند.
آمریکا ناگهان وسط آمده تا امنیت این راهگذر را به خودش وابسته کند. پیشنهاد دادهاند یک شرکت خصوصی ۱۰۰ سال جاده ۳۲ کیلومتری زنگزور را به اجاره بگیرد. معنای احتمالی این ورودِ یکباره (بعد از درگیر کردن روسیه در اوکراین و جنگ اخیر علیه ایران) را میتوان حدس زد: ارتباط فقط از مسیرِ متحدان ترک و زیر دست آمریکا.
راهگذر جنوبی یک مسیر دوم دارد که میتوانست از دالان واخان، چین را به افغانستان و ایران متصل کند. این «رویای ایرانی» بود تا شکوفایی تاریخی را بازیابی و بار دیگر مسیر تجارتِ شرق به غرب شود. جنگافروزی در سوریه، واگذاری افغانستان به طالبان (دشمن سنتی ایران) سپس بمباران مستقیم، یک به یک امیدها را از بین برد.
ایران، امتیاز جنوبی - شمالی هم دارد یعنی میتواند موازی با کانال سوئز، دو اقتصاد بزرگ هند و چین و همه کشورهای جنوب شرق آسیا را از راه چابهار و بندر عباس، به ترکیه و روسیه متصل کند. کریدور آیمک طراحی شد تا کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس رقیب ایران شوند و اسراییل مهمترین نقطه ارتباطِ آسیا به مدیترانه.
در چشمانداز آمریکا، ایران نه مسیر شرقی - غربی خواهد بود نه جنوبی - شمالی. نقاط کانونی باید اسرائیل و جمهوری باکو باشند. این احتمال را هم باید در نظر داشت که آمریکا فرصتی به چین نمیدهد بلکه ورود به قفقاز مقدمهای برای جنگ است: انداختن ایران در تلهای شبیه اوکراین و تأمین خواسته دیگری برای نتانیاهو.
منطقی است همه مسیرهای رقیب ناامن شوند و تنها عربها و اسرائیل راه تبادل از هند به اروپا باشند: آینده تجاری چین تهدید میشود، اتحادیه اروپا نیز از نظر اقتصادی نحیف شده و ناچار است افقهایش را فقط با هند (همآورد اصلی چین) تنظیم کند. این تصویر، اهمیت اسرائیل را به مثابه یک دژ برای سیطره جهانی آمریکا آشکار میکند.
@daneshtalab1
همه خاکها را سر خودمان نریزیم
در تحلیلگران جوان گرایشی دیده میشود که همه ناکامیها را در داخل علتجویی میکنند گویی سایر بازیگران کاملا منطقی بودهاند و طبق وعدهها عمل کردهاند. سهم بدخواهی یا خطای آنها را نادیده میگیرند و اصطلاحا همه خاکها را سر خودمان میریزند. نه تنها روسیه که چین هم خلاف این تصور را ثابت کرده.
ندانمکاری در روابط خارجی ایران به خصوص در دولتهای غربگرا قابل انکار نیست اما نباید یکطرفه قضاوت کنیم. مثلا چینیها با اوباما همراه شدند و در کنار روسیه علیه ایران در شورای امنیت رأی دادند. فریب لفّاظی را خوردند چون همان اوباما اولویت نظامیشان را از خلیج فارس به دریای چین منتقل کرد.
چین و روسیه میتوانستند مثل لبنان رأی ندهند یا در جلسه حاضر نشوند، قطعنامه ۱۹۲۹ در هر حال تصویب میشد، اما از همین حد هم دریغ کردند در صورتی که ایران نه تنها هیزم تری بهشان نفروخته بود که برعکس، دولت احمدینژاد به سرسپردگی به چین و روسیه متهم میشد، علیهش شعار مرگ میدادند.
چین در کنار روسیه ایستاد و به ایران پیام خصومت فرستاد. خودشان کمک کردند دولتِ وقت شکست بخورد و غربگراها سر کار بیایند. بعدتر از رفتارِ بیمیل یا توهینآمیز آنها شاکی شدند و نظام را متهم کردند که سیاستش نوسان دارد و بهتر است برای توافق ۲۵ ساله، رأس حاکمیت نماینده ویژهای بفرستد.
در مورد ایران، چین یا به دست روسیه نگاه میکند یا خودش الگویی از همکاری محدود را پیش میگیرد. آلسعود پیوند ناگسستنی با آمریکا دارند با این حال چین از همکاری موشکی تا حوزه انرژی نشان داده نسبت به وابستگان همیشگی آغوش بازتری دارد تا ایران. گویا پکن هم افقهای ایران را خوش نمیدارد.
حتی پس از چرخش در دولت رئیسی و تمام کردن تنشها با عربستان حاضر نشدند در زمینههایی مثل نیروگاه هستهای وارد شوند یا در هیچ سطح پراهمیتی، انتقال فناوری داشته باشند. بندرعباس به رویشان گشوده بود اما مثلا برای توسعه ریلی اشتیاقی بروز ندادند و خبری از سرمایهگذاریهای کلان نشد.
اولویت چین اقتصادی بوده و توقعشان کمترین ریسک با بیشترین منفعت، رابطه با ایران را اینگونه پیش بُردند و نگاهشان از «مشتری کالا» فراتر نرفته. ما به شدت نیازمند فناوری بودهایم اما چینیها خست داشتهاند و ایران را در سطح همکار نمیپذیرند. شبیه استعمارگرها نیستند اما در دوستی هم صداقت کافی ندارند.
@daneshtalab1
در تحلیلگران جوان گرایشی دیده میشود که همه ناکامیها را در داخل علتجویی میکنند گویی سایر بازیگران کاملا منطقی بودهاند و طبق وعدهها عمل کردهاند. سهم بدخواهی یا خطای آنها را نادیده میگیرند و اصطلاحا همه خاکها را سر خودمان میریزند. نه تنها روسیه که چین هم خلاف این تصور را ثابت کرده.
ندانمکاری در روابط خارجی ایران به خصوص در دولتهای غربگرا قابل انکار نیست اما نباید یکطرفه قضاوت کنیم. مثلا چینیها با اوباما همراه شدند و در کنار روسیه علیه ایران در شورای امنیت رأی دادند. فریب لفّاظی را خوردند چون همان اوباما اولویت نظامیشان را از خلیج فارس به دریای چین منتقل کرد.
چین و روسیه میتوانستند مثل لبنان رأی ندهند یا در جلسه حاضر نشوند، قطعنامه ۱۹۲۹ در هر حال تصویب میشد، اما از همین حد هم دریغ کردند در صورتی که ایران نه تنها هیزم تری بهشان نفروخته بود که برعکس، دولت احمدینژاد به سرسپردگی به چین و روسیه متهم میشد، علیهش شعار مرگ میدادند.
چین در کنار روسیه ایستاد و به ایران پیام خصومت فرستاد. خودشان کمک کردند دولتِ وقت شکست بخورد و غربگراها سر کار بیایند. بعدتر از رفتارِ بیمیل یا توهینآمیز آنها شاکی شدند و نظام را متهم کردند که سیاستش نوسان دارد و بهتر است برای توافق ۲۵ ساله، رأس حاکمیت نماینده ویژهای بفرستد.
در مورد ایران، چین یا به دست روسیه نگاه میکند یا خودش الگویی از همکاری محدود را پیش میگیرد. آلسعود پیوند ناگسستنی با آمریکا دارند با این حال چین از همکاری موشکی تا حوزه انرژی نشان داده نسبت به وابستگان همیشگی آغوش بازتری دارد تا ایران. گویا پکن هم افقهای ایران را خوش نمیدارد.
حتی پس از چرخش در دولت رئیسی و تمام کردن تنشها با عربستان حاضر نشدند در زمینههایی مثل نیروگاه هستهای وارد شوند یا در هیچ سطح پراهمیتی، انتقال فناوری داشته باشند. بندرعباس به رویشان گشوده بود اما مثلا برای توسعه ریلی اشتیاقی بروز ندادند و خبری از سرمایهگذاریهای کلان نشد.
اولویت چین اقتصادی بوده و توقعشان کمترین ریسک با بیشترین منفعت، رابطه با ایران را اینگونه پیش بُردند و نگاهشان از «مشتری کالا» فراتر نرفته. ما به شدت نیازمند فناوری بودهایم اما چینیها خست داشتهاند و ایران را در سطح همکار نمیپذیرند. شبیه استعمارگرها نیستند اما در دوستی هم صداقت کافی ندارند.
@daneshtalab1
مدارِ سیاست، قدرت است نه مشارکت
در روزهای نخستِ پس از جنگ که هیاهوی همبستگی به اوج رسید یکی از دوستان نوشت: «کاش بدانیم ملت ما قرار است در برابر یکی از بزرگترین مبارزات تمدنی خودش بایستد و هرکس از خودش سوال کند چه چیزی در این میانه میتواند ما را بیشتر "ما" کند؟»
پرسیدم: «پررنگتر از مایی که در انقلاب شکل گرفت ممکن است؟ همان موقع نبود که عراق به ایران حمله کرد و هشت سال جنگ و ویرانی روی دستمان گذاشت؟ پررنگتر از مایی که در وداع با امام دیدیم ممکن است؟ بعد از همان نبود که سیاست عوض شد و نگاهها در اقتصاد به غرب چرخید؟»
و اضافه کردم: «خودتان را سر کار نگذارید.»
ایشان جواب داد: «کسی نگفت "ما" بودن کشور را رویینتن میکند، ده چیز دیگر لازم است، ولی "ما" بودن شرط لازم است».
عرض کردم: «ترکیه خیلی ما بود که در منطقه شکستمان داد؟ آمریکا با ترامپ خیلی مای متحد و یکدستی دارد؟ یا اسرائیل درباره نتانیاهو دوپاره نشد و تا مرز بحران داخلی نرفت؟ "ما بودن" برای اینها شرط لازم نیست؟ فقط برای ایران هست؟»
آرزوی اولش را اینطور برگرداندنم که: «کاش میشنیدید و اینقدر حرفهای شعاری و تبلیغاتی را تکرار نمیکردید.»
مدارِ سیاست «قدرت» است و پیروزی با حرکت رو به جلو به دست میآید نه با همبستگی یا بالیدن به اتحاد و همدلی! سالها علیه این فریبکاری اصلاحطلبها حرف زدیم اما دریغ از گوش شنوا. دو نمونه را ببینید: مشارکت جای قدرت را نمیگیرد - باج بدهید تا خنجر نخورید.
@daneshtalab1
در روزهای نخستِ پس از جنگ که هیاهوی همبستگی به اوج رسید یکی از دوستان نوشت: «کاش بدانیم ملت ما قرار است در برابر یکی از بزرگترین مبارزات تمدنی خودش بایستد و هرکس از خودش سوال کند چه چیزی در این میانه میتواند ما را بیشتر "ما" کند؟»
پرسیدم: «پررنگتر از مایی که در انقلاب شکل گرفت ممکن است؟ همان موقع نبود که عراق به ایران حمله کرد و هشت سال جنگ و ویرانی روی دستمان گذاشت؟ پررنگتر از مایی که در وداع با امام دیدیم ممکن است؟ بعد از همان نبود که سیاست عوض شد و نگاهها در اقتصاد به غرب چرخید؟»
و اضافه کردم: «خودتان را سر کار نگذارید.»
ایشان جواب داد: «کسی نگفت "ما" بودن کشور را رویینتن میکند، ده چیز دیگر لازم است، ولی "ما" بودن شرط لازم است».
عرض کردم: «ترکیه خیلی ما بود که در منطقه شکستمان داد؟ آمریکا با ترامپ خیلی مای متحد و یکدستی دارد؟ یا اسرائیل درباره نتانیاهو دوپاره نشد و تا مرز بحران داخلی نرفت؟ "ما بودن" برای اینها شرط لازم نیست؟ فقط برای ایران هست؟»
آرزوی اولش را اینطور برگرداندنم که: «کاش میشنیدید و اینقدر حرفهای شعاری و تبلیغاتی را تکرار نمیکردید.»
مدارِ سیاست «قدرت» است و پیروزی با حرکت رو به جلو به دست میآید نه با همبستگی یا بالیدن به اتحاد و همدلی! سالها علیه این فریبکاری اصلاحطلبها حرف زدیم اما دریغ از گوش شنوا. دو نمونه را ببینید: مشارکت جای قدرت را نمیگیرد - باج بدهید تا خنجر نخورید.
@daneshtalab1
تو چرا همیشه طلبکاری؟
سعید لیلاز زرنگ است و محاسبهگر، خوب حرف میزند و ترفندهای جالبی برای شیره مالیدن بر سر نظام و انقلابیها به کار میبرد اما بعد از جنگ افت کرده. خیلی رو و آشفته شده، در یک مصاحبه چند بار به خودش پنالتی میزند.
برای هندوانه گذاشتن زیر بغلمان میگوید: «از نظر نظامی ما در مجموع خسارت بیشتری به دشمن وارد کردیم تا آنچه خودمان خسارت خوردیم. البته خسارتهای ما هیچکدام جبرانناپذیر نیستند، بهجز جنبه انسانی ماجرا.»
اما بعد به درستی اضافه میکند: «چنان ضربهای از نظر انسانی و امنیتی خوردیم که در تاریخ نظامی جهان بیسابقه است. [آیا] جایی ارتشی [که] ۹۵ درصد ژنرالهایش را قبل از شلیک اولین گلوله از دست بدهد، سراغ دارید؟»
یا درباره مذاکره میگوید: «همه دستگاهها، اعم از دولت، قوه قضاییه و مجلس، کاملاً هماهنگ با فضای فریبکارانه مذاکرات آمریکا رفتار کردند. من به شما هشدار میدهم، هر خوشخیالی درباره مذاکرات آمریکا اشتباه است.»
در پایان اینطور راهحل میدهد: «هنوز امکان مصالحه بین ملت ایران و جمهوری اسلامی وجود دارد. اگر رهبری اراده کند، میتوان یک مذاکره داخلی با ملت شروع کرد و بعدش مذاکره با آمریکا هزار برابر موفقتر خواهد بود.»
آشفتگی و تناقض را میبینید؟ همه را شریک جرم کرده تا مقصر اصلی دیده نشود، تمام نهادهای نظام فریبِ مذاکره را خوردند و حالا راهِ نجات چیست؟ وفاق بیشتر به خرج بدهید تا بهتر مذاکره کنیم! واقعا به فکاهی تنه میزند.
اصلاحطلب را از هر جا رها کنید بر توقعاتش در سیاست داخلی فرود میآید، این عجیب نیست، اما اینکه درست بعد از جنگ، کسی که میگفت امنیت از لوله توپ درمیآید راهحل را مذاکره در مذاکره بداند یعنی مخاطب را کلا [...] میبیند.
لیلاز حافظه خوبی دارد و پیشنهادش از اشتهای زیاد است نه فراموشی. خودش میداند آن «مذاکره داخلی» اول با تایید صلاحیت پزشکیان بعد مدارا با قهر و تهدیدهایش بیش از یک سال است جریان دارد، فرار به جلو میکند.
آقای همیشه زرنگ و طلبکار به روی خودش نمیآورد جنگ شده. نشانه را سمت رهبری میگیرد که تو مردمی نیستی و کوتاه بیا تا پزشکیان برود قوی مذاکره کند! میترسد بپرسیم: چرا «مشروعیت حداکثری»تان به ویرانی رسید؟
ما نمیگوییم اگر رئیسی میماند یا جلیلی میآمد اسرائیل حمله نمیکرد اما جناحی که مهمترین دروغش گفتگو بوده تا تندروها جنگ راه نیاندازند وسط مذاکره رکب خورد و مهرههایش پُررویی و طلبکاری را ادامه میدهند.
فقط باید بگوییم: آفرین، شماها بلدید! گیریم همه مخالفان را در خاک کردید و دیگر میدانی نبود تا مزاحمِ دیپلماسی و ظریف جانتان شود، اصلا کشوری میماند تا از تمام ساختارش لذت ببرید؟! حرصِ قدرتتان کجا تمام میشود؟
@daneshtalab1
سعید لیلاز زرنگ است و محاسبهگر، خوب حرف میزند و ترفندهای جالبی برای شیره مالیدن بر سر نظام و انقلابیها به کار میبرد اما بعد از جنگ افت کرده. خیلی رو و آشفته شده، در یک مصاحبه چند بار به خودش پنالتی میزند.
برای هندوانه گذاشتن زیر بغلمان میگوید: «از نظر نظامی ما در مجموع خسارت بیشتری به دشمن وارد کردیم تا آنچه خودمان خسارت خوردیم. البته خسارتهای ما هیچکدام جبرانناپذیر نیستند، بهجز جنبه انسانی ماجرا.»
اما بعد به درستی اضافه میکند: «چنان ضربهای از نظر انسانی و امنیتی خوردیم که در تاریخ نظامی جهان بیسابقه است. [آیا] جایی ارتشی [که] ۹۵ درصد ژنرالهایش را قبل از شلیک اولین گلوله از دست بدهد، سراغ دارید؟»
یا درباره مذاکره میگوید: «همه دستگاهها، اعم از دولت، قوه قضاییه و مجلس، کاملاً هماهنگ با فضای فریبکارانه مذاکرات آمریکا رفتار کردند. من به شما هشدار میدهم، هر خوشخیالی درباره مذاکرات آمریکا اشتباه است.»
در پایان اینطور راهحل میدهد: «هنوز امکان مصالحه بین ملت ایران و جمهوری اسلامی وجود دارد. اگر رهبری اراده کند، میتوان یک مذاکره داخلی با ملت شروع کرد و بعدش مذاکره با آمریکا هزار برابر موفقتر خواهد بود.»
آشفتگی و تناقض را میبینید؟ همه را شریک جرم کرده تا مقصر اصلی دیده نشود، تمام نهادهای نظام فریبِ مذاکره را خوردند و حالا راهِ نجات چیست؟ وفاق بیشتر به خرج بدهید تا بهتر مذاکره کنیم! واقعا به فکاهی تنه میزند.
اصلاحطلب را از هر جا رها کنید بر توقعاتش در سیاست داخلی فرود میآید، این عجیب نیست، اما اینکه درست بعد از جنگ، کسی که میگفت امنیت از لوله توپ درمیآید راهحل را مذاکره در مذاکره بداند یعنی مخاطب را کلا [...] میبیند.
لیلاز حافظه خوبی دارد و پیشنهادش از اشتهای زیاد است نه فراموشی. خودش میداند آن «مذاکره داخلی» اول با تایید صلاحیت پزشکیان بعد مدارا با قهر و تهدیدهایش بیش از یک سال است جریان دارد، فرار به جلو میکند.
آقای همیشه زرنگ و طلبکار به روی خودش نمیآورد جنگ شده. نشانه را سمت رهبری میگیرد که تو مردمی نیستی و کوتاه بیا تا پزشکیان برود قوی مذاکره کند! میترسد بپرسیم: چرا «مشروعیت حداکثری»تان به ویرانی رسید؟
ما نمیگوییم اگر رئیسی میماند یا جلیلی میآمد اسرائیل حمله نمیکرد اما جناحی که مهمترین دروغش گفتگو بوده تا تندروها جنگ راه نیاندازند وسط مذاکره رکب خورد و مهرههایش پُررویی و طلبکاری را ادامه میدهند.
فقط باید بگوییم: آفرین، شماها بلدید! گیریم همه مخالفان را در خاک کردید و دیگر میدانی نبود تا مزاحمِ دیپلماسی و ظریف جانتان شود، اصلا کشوری میماند تا از تمام ساختارش لذت ببرید؟! حرصِ قدرتتان کجا تمام میشود؟
@daneshtalab1
ژاپن پر از خوبی است اما، وابسته به آمریکا
احتمالا خانم بهرامی و نوشتههای روزمرهشان از ژاپن را میشناسید. درباره جزییات و تجربیاتشان در آنجا خیلی خوب مینویسند اما در سیاست متأسفانه نگاهشان در همان الگوی مثبتاندیش و ستایشگر باقی میماند. گاهی هم با کنایه درباره کسانی که تحلیلِ مخالفی دارند نظر میدهند، شوخی و جدی آنها که وجوهی منفی درباره ژاپن به یاد بیاورند متهم میشوند که ژاپن را نمیشناسند. چند پست تازهشان بهانهای شد تا نگاهی به روابط ژاپن و آمریکا بیاندازیم.
ژاپن ۱۳ میلیارد دلار برای جنگ با عراق در ۱۹۹۰ پرداخت کرد. این خبری است که اگر کسی بدون تعارف با آن مواجه شود، یعنی به اصطلاحِ عامیانه جاخالی ندهد، بعدش هر ادعایی درباره استقلال یا اراده و زرنگی در ژاپنیها برایش به شوخی شبیه میشود. خبر یک خطی گاهی میتواند بیش از یک کتاب ارزشِ شناختی و تحلیلی بدهد. پس یک بار دیگر خبر را با دقت بخوانید و فراموش نکنید سه دهه پیش چنان رقمی به دلار، ارزشش بسیار بالاتر و نجومیتر از حالا بود.
آمریکا اول فشار آورد تا ژاپن کمک نظامی هم بدهد اما چون اصل ۹ قانون اساسی (محرومیت از نیروی نظامی) را پیش کشیدند تاوان مالی را بالا برد. آن اصل را خود آمریکاییها تحمیل و سپس مطابق منافعشان با آن بازی کردند. مثلا بعد از جنگِ کره اجازه تشکیل نیروی دفاعی دادند و این سالها که افقهای چین معلوم شد بازتفسیرش کردند. خواستند بودجه نظامی افزایش بیابد یا سند امنیت ملی در ۲۰۲۲ تصویب شود که حتی اجازه حمله پیشدستانه به ژاپن میدهد.
در هیچ کدام از اینها اراده مستقل ژاپنیها دخیل نبوده چون اصلا چنین چیزی وجود ندارد. آمریکا تصمیم میگیرد و ژاپن اجرا میکند. با این حساب، آیا ژاپن دمکراسی ندارد؟ چرا، اما «هدایت شده» یعنی مثل روکشی بر اراده آمریکا. بعد از جنگ جهانی تا ده سال دولتهای موقت داشتند و کاملا زیر نظر بودند بعد حزب لیبرال دمکرات را به میدان آوردند که طی ۷۰ سال در مجموع فقط ۴ سال در قدرت نبوده. آیا نظریهپردازان دمکراسی دنبال چنین وضعیتی بودند؟
یک بار هاتویاما از حزب دمکراتیک وعده داد پایگاه اوکیناوا را جمع کند، به قدرت هم رسید اما بیش از ۸ ماه نخستوزیر نماند چون بعد از سفر رابرت گیتس و فشارهای رسانهای ناچار شد استعفا بدهد. اگر کسی به این بگوید دمکراسی باید بگوییم استعمار واجد سویههای دمکراتیک بسیاری بوده که ما شرقیهای قدرنشناس از پی بردن به اعماق آن ناتوان بودیم یا عمدا نقشِ رضای خدا و خیرخواهی جهانی را در اراده استعمارگرها نادیده گرفتیم، کلا خاک بر سر ما!
چکیده اینکه خانم بهرامی میخواهند خوبیهای ژاپن را بنویسند اما ناخواسته آمریکا را بیتأثیر جلوه میدهند. با دو واقعیت مواجهایم که دومی بر اولی چیره شده ولو اینکه ناگوار باشد. ژاپنیِ سختکوش و مغرور ناچار شد سیطره و هژمونی آمریکا را بپذیرد. به نظرم کسی حق ندارد نگاهی از بالا و تحقیرآمیز داشته باشد مخصوصا ما ایرانیها که تاریخمان پر از شکست بوده، اما واقعیت را هم نباید کتمان کنیم: آمریکا با زور ژاپن را وابسته به خودش کرده.
در مقایسه با ژاپنیها ما ملتی بینظم و کمکار هستیم، هیچ عاقلی این را انکار نمیکند. زیست ژاپنی، پادگانی و منضبط است و ایرانی در نقطه مقابل. وظیفهشناسی در ژاپن موج میزند اما در ایران کم است و بیشتر در مذهبیها پیدا میشود. با این حال، آن ملتِ سختکوش و باهوش به خاطر شکست نظامی چیزی شبیه مستعمره شدند. این تصویر خواه ناخواه حواسمان را به قرآن جلب میکند که دستور داده برای ترساندن دشمن آنچه لازم است را فراهم بیاورید.
نگاهِ سیاسی ذاتا بدبینانه میشود نه احساسی یا سمپاتیک. در سیاست حق نداریم خوشبین باشیم و بر خوبیها متمرکز شویم. (همین جا باید یادمان بیاید که ندیدنِ تباهیها و نحسیها و اصرار به نقاط امید و روشنی بود که به روند افول در ایران و تشدید بحرانها کمک کرد.) اگر نگاهمان به سیاست سیاسی باشد دیگر نمیتوانیم بپذیریم ژاپنیها آزاد هستند یا در پشت ظاهرِ مودب و مطیعشان آمریکا را بازی میدهند یا از درآمدهایی مثل گردشگری سلطه آنها را تلافی میکنند.
@daneshtalab1
احتمالا خانم بهرامی و نوشتههای روزمرهشان از ژاپن را میشناسید. درباره جزییات و تجربیاتشان در آنجا خیلی خوب مینویسند اما در سیاست متأسفانه نگاهشان در همان الگوی مثبتاندیش و ستایشگر باقی میماند. گاهی هم با کنایه درباره کسانی که تحلیلِ مخالفی دارند نظر میدهند، شوخی و جدی آنها که وجوهی منفی درباره ژاپن به یاد بیاورند متهم میشوند که ژاپن را نمیشناسند. چند پست تازهشان بهانهای شد تا نگاهی به روابط ژاپن و آمریکا بیاندازیم.
ژاپن ۱۳ میلیارد دلار برای جنگ با عراق در ۱۹۹۰ پرداخت کرد. این خبری است که اگر کسی بدون تعارف با آن مواجه شود، یعنی به اصطلاحِ عامیانه جاخالی ندهد، بعدش هر ادعایی درباره استقلال یا اراده و زرنگی در ژاپنیها برایش به شوخی شبیه میشود. خبر یک خطی گاهی میتواند بیش از یک کتاب ارزشِ شناختی و تحلیلی بدهد. پس یک بار دیگر خبر را با دقت بخوانید و فراموش نکنید سه دهه پیش چنان رقمی به دلار، ارزشش بسیار بالاتر و نجومیتر از حالا بود.
آمریکا اول فشار آورد تا ژاپن کمک نظامی هم بدهد اما چون اصل ۹ قانون اساسی (محرومیت از نیروی نظامی) را پیش کشیدند تاوان مالی را بالا برد. آن اصل را خود آمریکاییها تحمیل و سپس مطابق منافعشان با آن بازی کردند. مثلا بعد از جنگِ کره اجازه تشکیل نیروی دفاعی دادند و این سالها که افقهای چین معلوم شد بازتفسیرش کردند. خواستند بودجه نظامی افزایش بیابد یا سند امنیت ملی در ۲۰۲۲ تصویب شود که حتی اجازه حمله پیشدستانه به ژاپن میدهد.
در هیچ کدام از اینها اراده مستقل ژاپنیها دخیل نبوده چون اصلا چنین چیزی وجود ندارد. آمریکا تصمیم میگیرد و ژاپن اجرا میکند. با این حساب، آیا ژاپن دمکراسی ندارد؟ چرا، اما «هدایت شده» یعنی مثل روکشی بر اراده آمریکا. بعد از جنگ جهانی تا ده سال دولتهای موقت داشتند و کاملا زیر نظر بودند بعد حزب لیبرال دمکرات را به میدان آوردند که طی ۷۰ سال در مجموع فقط ۴ سال در قدرت نبوده. آیا نظریهپردازان دمکراسی دنبال چنین وضعیتی بودند؟
یک بار هاتویاما از حزب دمکراتیک وعده داد پایگاه اوکیناوا را جمع کند، به قدرت هم رسید اما بیش از ۸ ماه نخستوزیر نماند چون بعد از سفر رابرت گیتس و فشارهای رسانهای ناچار شد استعفا بدهد. اگر کسی به این بگوید دمکراسی باید بگوییم استعمار واجد سویههای دمکراتیک بسیاری بوده که ما شرقیهای قدرنشناس از پی بردن به اعماق آن ناتوان بودیم یا عمدا نقشِ رضای خدا و خیرخواهی جهانی را در اراده استعمارگرها نادیده گرفتیم، کلا خاک بر سر ما!
چکیده اینکه خانم بهرامی میخواهند خوبیهای ژاپن را بنویسند اما ناخواسته آمریکا را بیتأثیر جلوه میدهند. با دو واقعیت مواجهایم که دومی بر اولی چیره شده ولو اینکه ناگوار باشد. ژاپنیِ سختکوش و مغرور ناچار شد سیطره و هژمونی آمریکا را بپذیرد. به نظرم کسی حق ندارد نگاهی از بالا و تحقیرآمیز داشته باشد مخصوصا ما ایرانیها که تاریخمان پر از شکست بوده، اما واقعیت را هم نباید کتمان کنیم: آمریکا با زور ژاپن را وابسته به خودش کرده.
در مقایسه با ژاپنیها ما ملتی بینظم و کمکار هستیم، هیچ عاقلی این را انکار نمیکند. زیست ژاپنی، پادگانی و منضبط است و ایرانی در نقطه مقابل. وظیفهشناسی در ژاپن موج میزند اما در ایران کم است و بیشتر در مذهبیها پیدا میشود. با این حال، آن ملتِ سختکوش و باهوش به خاطر شکست نظامی چیزی شبیه مستعمره شدند. این تصویر خواه ناخواه حواسمان را به قرآن جلب میکند که دستور داده برای ترساندن دشمن آنچه لازم است را فراهم بیاورید.
نگاهِ سیاسی ذاتا بدبینانه میشود نه احساسی یا سمپاتیک. در سیاست حق نداریم خوشبین باشیم و بر خوبیها متمرکز شویم. (همین جا باید یادمان بیاید که ندیدنِ تباهیها و نحسیها و اصرار به نقاط امید و روشنی بود که به روند افول در ایران و تشدید بحرانها کمک کرد.) اگر نگاهمان به سیاست سیاسی باشد دیگر نمیتوانیم بپذیریم ژاپنیها آزاد هستند یا در پشت ظاهرِ مودب و مطیعشان آمریکا را بازی میدهند یا از درآمدهایی مثل گردشگری سلطه آنها را تلافی میکنند.
@daneshtalab1
میخواهند روی لبه باشیم
دوست ما کسی است که ایران را در وضعیت نیرومندی بخواهد مثل سوریه پیش از فروپاشی یا یمن و ونزوئلا در سالهای اخیر. تقریبا همه آنها که موثرند و گاهی دوست خطاب میشوند ایران را در وضعیت بینابینی میخواهند: نه رو به قدرت، نه در چاه بیثباتی.
به نفعشان است روی لبه بمانیم تا از فرصتهای به وجود آمده سود ببرند و از آن طرف درگیر بحرانهای ناشی از خلأ قدرت نشوند. از روسیه و چین تا عربستان و ترکیه، از امارات و قطر تا بحرین و کویت، عراق و افغانستان و حتی پاکستان مطلوبشان همین بوده.
غیر از دشمنان که تجزیه را میخواهند همه همسایهها یا کشورهای موثر در منطقه، ایرانی ضعیف و درگیر با مشکلات داخلی را ترجیح میدهند. ایران نه باید از خودش بیرون بیاید نه لازم است فروبپاشد، گزاره دوم محل اختلاف بین دوستان ظاهری و دشمنان علنی است.
علیرغم برخی داوریها نوع حکومت چندان مهم نیست، هیچ شکلی از نظام سیاسی نمیتواند بازیگرانِ موثر را به نیرومندی ایران راضی کند. یا مثل اسماعیل، عباس، نادر و محمدخان روی پای خودمان قدرتی بازدارنده میسازیم یا بهترین بختمان واماندگی خواهد بود.
@daneshtalab1
دوست ما کسی است که ایران را در وضعیت نیرومندی بخواهد مثل سوریه پیش از فروپاشی یا یمن و ونزوئلا در سالهای اخیر. تقریبا همه آنها که موثرند و گاهی دوست خطاب میشوند ایران را در وضعیت بینابینی میخواهند: نه رو به قدرت، نه در چاه بیثباتی.
به نفعشان است روی لبه بمانیم تا از فرصتهای به وجود آمده سود ببرند و از آن طرف درگیر بحرانهای ناشی از خلأ قدرت نشوند. از روسیه و چین تا عربستان و ترکیه، از امارات و قطر تا بحرین و کویت، عراق و افغانستان و حتی پاکستان مطلوبشان همین بوده.
غیر از دشمنان که تجزیه را میخواهند همه همسایهها یا کشورهای موثر در منطقه، ایرانی ضعیف و درگیر با مشکلات داخلی را ترجیح میدهند. ایران نه باید از خودش بیرون بیاید نه لازم است فروبپاشد، گزاره دوم محل اختلاف بین دوستان ظاهری و دشمنان علنی است.
علیرغم برخی داوریها نوع حکومت چندان مهم نیست، هیچ شکلی از نظام سیاسی نمیتواند بازیگرانِ موثر را به نیرومندی ایران راضی کند. یا مثل اسماعیل، عباس، نادر و محمدخان روی پای خودمان قدرتی بازدارنده میسازیم یا بهترین بختمان واماندگی خواهد بود.
@daneshtalab1
چرا با خشونتِ بازار کنار نمیآیند؟
در کرونا آشکارا دیدیم که صاحبان سرمایه، همانها که عموما سوسیالیسم را برای اکثریت بد میدانند، وقتی سودشان کاهش مییابد بزرگترین دخالتها را ضروری جلوه میدهند. میگویند اگر از جیب همه به آنها تزریق نشود جامعه به خطر میافتد: سوسیالیسم بد است مگر برای ثروتمندان.
روزنامه سازندگی، رسانهای که طرفدار آزادسازی بوده و از شدت افراط در راستگرایی از همنوایی با سلطنتطلبها هم ابایی ندارد و تازگی «چپ هرگز نفهمید» را تیتر کرده بود، در جایی که منافع صنفیشان تهدید شده موضعی وارونه و معکوس گرفته: از دخالت و حمایت حرف زدهاند.
بعد از حمله اسرائیل قیمت کاغذ بالا رفته و از ۳۵ به حدود ۶۶ هزار تومان رسیده. سازندگی نوشته کاغذ در دوره رئیسی ۸ هزار تومان بود و حالا به خاطر کمکاری دولت و تخصیص ندادن ارز، توان خرید روزنامههای کم شده پس ناچارند صفحات یا تیراژشان را کم کنند یا مجازی منتشر شوند.
شاکی هستند که در دولت پزشکیان علاوه بر معافیتهای بیمهای خبرنگاران، یارانههای مطبوعات هم کامل قطع شده و هیچ برنامهای برای حمایت هدفمند از رسانهها وجود ندارد. صدای حزب کارگزاران که مهمترین حرفش آزادی بازار (عرضه و تقاضا) بوده حالا توقع دستور و حمایت دارد.
نویسنده مدعی شده: این وضعیت، رسانهها را به خاموشی میکشاند و فضای عمومی کشور را از حضور صداهای مستقل [!] خالی میکند. میگوید: کاهش روزنامههای چاپی، اخراج خبرنگاران و تضعیف حرفهایترین نهادهای رسانهای، راه را برای انتشار اخبار و روایتهای جعلی باز خواهد کرد.
بیشتر مردم از فشارهای اقتصادی خستهاند، خیلیها از رسانههایی که به بودجه عمومی وصلند اما دائم از آزادی میگویند و بر طبل رهاسازی و حذف حمایتها میکوبند، نفرت دارند. خود اینها موجودیتی جعلی هستند چون از جیب همه میخورند اما به منافع اقلیتِ برخوردار میدمند.
وقتی اینترنت فراگیر شده روزنامه چاپی یعنی تبدیلِ سرمایه مردم به زباله، فرقی هم نمیکند کیهان و اطلاعات باشد یا سازندگی و هممیهن. حمایت دولت از رسانهها به خصوص آنها که ضدیارانه و قیمتگذاری و... هستند معنا و منطقی ندارد. اینها خودشان خشونتِ بازار را تجویز میکنند.
@daneshtalab1
در کرونا آشکارا دیدیم که صاحبان سرمایه، همانها که عموما سوسیالیسم را برای اکثریت بد میدانند، وقتی سودشان کاهش مییابد بزرگترین دخالتها را ضروری جلوه میدهند. میگویند اگر از جیب همه به آنها تزریق نشود جامعه به خطر میافتد: سوسیالیسم بد است مگر برای ثروتمندان.
روزنامه سازندگی، رسانهای که طرفدار آزادسازی بوده و از شدت افراط در راستگرایی از همنوایی با سلطنتطلبها هم ابایی ندارد و تازگی «چپ هرگز نفهمید» را تیتر کرده بود، در جایی که منافع صنفیشان تهدید شده موضعی وارونه و معکوس گرفته: از دخالت و حمایت حرف زدهاند.
بعد از حمله اسرائیل قیمت کاغذ بالا رفته و از ۳۵ به حدود ۶۶ هزار تومان رسیده. سازندگی نوشته کاغذ در دوره رئیسی ۸ هزار تومان بود و حالا به خاطر کمکاری دولت و تخصیص ندادن ارز، توان خرید روزنامههای کم شده پس ناچارند صفحات یا تیراژشان را کم کنند یا مجازی منتشر شوند.
شاکی هستند که در دولت پزشکیان علاوه بر معافیتهای بیمهای خبرنگاران، یارانههای مطبوعات هم کامل قطع شده و هیچ برنامهای برای حمایت هدفمند از رسانهها وجود ندارد. صدای حزب کارگزاران که مهمترین حرفش آزادی بازار (عرضه و تقاضا) بوده حالا توقع دستور و حمایت دارد.
نویسنده مدعی شده: این وضعیت، رسانهها را به خاموشی میکشاند و فضای عمومی کشور را از حضور صداهای مستقل [!] خالی میکند. میگوید: کاهش روزنامههای چاپی، اخراج خبرنگاران و تضعیف حرفهایترین نهادهای رسانهای، راه را برای انتشار اخبار و روایتهای جعلی باز خواهد کرد.
بیشتر مردم از فشارهای اقتصادی خستهاند، خیلیها از رسانههایی که به بودجه عمومی وصلند اما دائم از آزادی میگویند و بر طبل رهاسازی و حذف حمایتها میکوبند، نفرت دارند. خود اینها موجودیتی جعلی هستند چون از جیب همه میخورند اما به منافع اقلیتِ برخوردار میدمند.
وقتی اینترنت فراگیر شده روزنامه چاپی یعنی تبدیلِ سرمایه مردم به زباله، فرقی هم نمیکند کیهان و اطلاعات باشد یا سازندگی و هممیهن. حمایت دولت از رسانهها به خصوص آنها که ضدیارانه و قیمتگذاری و... هستند معنا و منطقی ندارد. اینها خودشان خشونتِ بازار را تجویز میکنند.
@daneshtalab1
فحشش برای تو، سودش برای ما
بعد از مصاحبه درهم و پر از آشفتگی لیلاز که اینجا دربارهاش نوشتم علیزاده دعوتش کرد و اجازه داد حرفهای متناقضش را بسط بدهد او هم هر چه خودستایی داشت روی دایره ریخت و علیرغم همه بندبازیها آخرش به همانجا رسید که الیگارشیِ به شدت غربگرای اصلاحطلبها هدف گرفته: آزادسازی در اقتصاد و در جامعه و فرهنگ.
به گفته علیزاده ۷ هزار نفر برنامه را زنده تماشا کردند و همین انگیزه شد تا این متن را بنویسم. بخش مهمی از مخاطبان جدال بچههای حزباللهی هستند که با تمجید از شخص رهبری فریب میخورند و متأسفانه قبول نمیکنند در بازی کلانی افتادهاند که لابهلایش با تکنیکهای اعتمادسازی، گیج کردن، تحقیر هویتی و... اعتماد به نفسشان را میکُشند.
لیلاز آنقدر درهم است و تناقض دارد که برشمردنش حوصله آدم را سر میبرد. از مهمترینش شروع کنیم: آیا ممکن است کسی اصلاحطلب باشد و علیه غرب حرف بزند؟ میشود اصلاحطلب بود اما در سودای چهرهای مثل پوتین؟ تنها در دو حالت امکان دارد: بیمار است و هذیان میگوید یا خودش را بیش از حد زرنگ و مخاطب را هالو فرض کرده.
لیلاز دومی است. داشته اصلی او برای گیجسازی و فریب دادن انقلابیها حرفهای ضدغرب است اما به جای اینکه علیه غربگراها باشد همیشه کنارشان میایستد. به قبیلهاش تعهد دارد نه به حرفهایش. زبانبازی و نمک ریختن صرفا ابزاری است تا حواسها را پرت و گِرههای اصلی را فراموش کند. متأسفانه این کارها در این مملکت جواب میدهد.
از ادبیات جنسی و لمپنی استفاده میکند تا عاشقان آمریکا و اروپا را به سخره بگیرد یا اعتیاد به مذاکره را زیر سوال ببرد اما درصدی از آن را علیه ظریف خرج نمیکند. به قول خودش او «مِنّا» است. بلافاصله اصولگراها را شریک جرم میکند تا یادمان برود نماد غربگرایی در نظام چه کسی است. فرافکنی برای مالهکشی هنر همیشگی این زرنگها بوده.
تمام سیاست را به دلبری از طبقه متوسط تقلیل میدهد اما با بورژوازی کمپرادور، خروج سرمایه، مصرفگرایی، واردات و اسراف مشکل دارد آنقدر که به افزایش مصرف قهوه هم معترض است. از جنبش مهسا میگوید اما غربگرایی در سیاست و مذاکره را جنون میداند. آیا از ماهیت «ززآ» خبر ندارد؟ یا مخاطب را بیشعور فرض کرده؟ باز هم دومی.
آیا میشود کسی در حزب کارگزاران باشد اما با الیگارشی و فساد مخالفت کند؟ یا از برکشیدن نوکیسهها در اقتصاد شاکی باشد؟ کارگزاران نمادِ فساد ساختاری و سیاستِ رانتی بوده. به تعبیری «عینالفساد» است و عضو برکشیده آن که حتی از همتی هم دفاع کرده نباید در صف اعتراض به فساد دیده شود، مگر در دورهمی با مرعشی و بچههای حاجآقا.
لیلاز در توهم هاشمی دهه هفتاد (اقتصاد باز، سیاست بسته، رقابت با غرب) مانده. قسمت دوم و سوم این رویای چینی وقتی راستهای تکنوکرات با چپهای سیاسی پیوند خوردند و «اصلاحات» زاییده شد از بین رفت اما او همان جا گیر کرده و بُناپارتیسم را تکرار میکند. علاقه متناقضش به خاتمی هم به خاطر وابستگی آن سید به کارگزاران است.
میشود کسی از بناپارتیسم حرف بزند اما برای رفقای ساختارشکن آزادی بخواهد؟ این را احتمالا بچهها هم میفهمند که اگر بناپارتی سر کار بیاید قرار اولش حذف کردن رادیکالیسم است. دیگر اسم آوردن از تاجزاده و باقی پُرروها که از سودای بهم زدن قدرت کوتاه نمیآیند یعنی هردوانه. لیلاز تعصب اصلاحطلبی دارد در حد اعراب جاهلی.
مردم مردم میکند و با ادبیات مارکسی از توده و پرولتاریا دم میزند اما همه منظورش از مردم «طبقه متوسط سکولار» است. مهمترین شکاف اجتماعی را نادیده گرفته و طبقه متوسط مذهبی و سنتی (به پیشتازی روحانیت و بازار که موتور تاریخ ایران بوده) را اصلا آدم به حساب نمیآورد. آشتی با مردم را فقط در باج دادن به خودشان میفهمد.
تناقض وقتی به اوج میرسد که «نه غزه، نه لبنان» را هم ماله میکشد. میگوید طبقه متوسط از سر لج با شما شعور و انسانیت را زیر پا گذاشت! اگر طبقهای اینقدر کودک و نادان است که به خاطر لجاجت شعار نتانیاهو را فریاد بزند چرا باید به منافعش اولویت داد؟ چرا نباید ساکت و تربیت شوند؟ در منطق بناپارتی این نباید از خود لیلاز کلید بخورد؟
لابهلای حرفهایش خط و ربط امنیتی را پُررنگ انکار میکند آنقدر که فکر کنیم کلا از مرحله پرت است اما با لحنی پر از اعتماد به نفس مصاحبه هفت ساعتهاش با ظریف را به یاد میآورد. همان افتضاحی که درش میدان و سلیمانی دشمنِ دیپلماسی و وابسته به روسیه توصیف شد. همچنان مخاطب باید هالو باشد تا نفهمد در برابر چه پدیدهای قرار گرفته.
پیشنهاد آشتی با مردم (آزادسازی قیمتها با جلوداری رهبری) هم در ذهنیت لیلاز اینطور ترجمه میشود: فحشش را تو بخور، سودش را ما ببریم، پزشکیان هم معترض و طلبکار بماند. خود شما فکر میکردید حمله اسرائیل، زیر شعار همبستگی باعث فورانِ بیشرمی شود؟
@daneshtalab1
بعد از مصاحبه درهم و پر از آشفتگی لیلاز که اینجا دربارهاش نوشتم علیزاده دعوتش کرد و اجازه داد حرفهای متناقضش را بسط بدهد او هم هر چه خودستایی داشت روی دایره ریخت و علیرغم همه بندبازیها آخرش به همانجا رسید که الیگارشیِ به شدت غربگرای اصلاحطلبها هدف گرفته: آزادسازی در اقتصاد و در جامعه و فرهنگ.
به گفته علیزاده ۷ هزار نفر برنامه را زنده تماشا کردند و همین انگیزه شد تا این متن را بنویسم. بخش مهمی از مخاطبان جدال بچههای حزباللهی هستند که با تمجید از شخص رهبری فریب میخورند و متأسفانه قبول نمیکنند در بازی کلانی افتادهاند که لابهلایش با تکنیکهای اعتمادسازی، گیج کردن، تحقیر هویتی و... اعتماد به نفسشان را میکُشند.
لیلاز آنقدر درهم است و تناقض دارد که برشمردنش حوصله آدم را سر میبرد. از مهمترینش شروع کنیم: آیا ممکن است کسی اصلاحطلب باشد و علیه غرب حرف بزند؟ میشود اصلاحطلب بود اما در سودای چهرهای مثل پوتین؟ تنها در دو حالت امکان دارد: بیمار است و هذیان میگوید یا خودش را بیش از حد زرنگ و مخاطب را هالو فرض کرده.
لیلاز دومی است. داشته اصلی او برای گیجسازی و فریب دادن انقلابیها حرفهای ضدغرب است اما به جای اینکه علیه غربگراها باشد همیشه کنارشان میایستد. به قبیلهاش تعهد دارد نه به حرفهایش. زبانبازی و نمک ریختن صرفا ابزاری است تا حواسها را پرت و گِرههای اصلی را فراموش کند. متأسفانه این کارها در این مملکت جواب میدهد.
از ادبیات جنسی و لمپنی استفاده میکند تا عاشقان آمریکا و اروپا را به سخره بگیرد یا اعتیاد به مذاکره را زیر سوال ببرد اما درصدی از آن را علیه ظریف خرج نمیکند. به قول خودش او «مِنّا» است. بلافاصله اصولگراها را شریک جرم میکند تا یادمان برود نماد غربگرایی در نظام چه کسی است. فرافکنی برای مالهکشی هنر همیشگی این زرنگها بوده.
تمام سیاست را به دلبری از طبقه متوسط تقلیل میدهد اما با بورژوازی کمپرادور، خروج سرمایه، مصرفگرایی، واردات و اسراف مشکل دارد آنقدر که به افزایش مصرف قهوه هم معترض است. از جنبش مهسا میگوید اما غربگرایی در سیاست و مذاکره را جنون میداند. آیا از ماهیت «ززآ» خبر ندارد؟ یا مخاطب را بیشعور فرض کرده؟ باز هم دومی.
آیا میشود کسی در حزب کارگزاران باشد اما با الیگارشی و فساد مخالفت کند؟ یا از برکشیدن نوکیسهها در اقتصاد شاکی باشد؟ کارگزاران نمادِ فساد ساختاری و سیاستِ رانتی بوده. به تعبیری «عینالفساد» است و عضو برکشیده آن که حتی از همتی هم دفاع کرده نباید در صف اعتراض به فساد دیده شود، مگر در دورهمی با مرعشی و بچههای حاجآقا.
لیلاز در توهم هاشمی دهه هفتاد (اقتصاد باز، سیاست بسته، رقابت با غرب) مانده. قسمت دوم و سوم این رویای چینی وقتی راستهای تکنوکرات با چپهای سیاسی پیوند خوردند و «اصلاحات» زاییده شد از بین رفت اما او همان جا گیر کرده و بُناپارتیسم را تکرار میکند. علاقه متناقضش به خاتمی هم به خاطر وابستگی آن سید به کارگزاران است.
میشود کسی از بناپارتیسم حرف بزند اما برای رفقای ساختارشکن آزادی بخواهد؟ این را احتمالا بچهها هم میفهمند که اگر بناپارتی سر کار بیاید قرار اولش حذف کردن رادیکالیسم است. دیگر اسم آوردن از تاجزاده و باقی پُرروها که از سودای بهم زدن قدرت کوتاه نمیآیند یعنی هردوانه. لیلاز تعصب اصلاحطلبی دارد در حد اعراب جاهلی.
مردم مردم میکند و با ادبیات مارکسی از توده و پرولتاریا دم میزند اما همه منظورش از مردم «طبقه متوسط سکولار» است. مهمترین شکاف اجتماعی را نادیده گرفته و طبقه متوسط مذهبی و سنتی (به پیشتازی روحانیت و بازار که موتور تاریخ ایران بوده) را اصلا آدم به حساب نمیآورد. آشتی با مردم را فقط در باج دادن به خودشان میفهمد.
تناقض وقتی به اوج میرسد که «نه غزه، نه لبنان» را هم ماله میکشد. میگوید طبقه متوسط از سر لج با شما شعور و انسانیت را زیر پا گذاشت! اگر طبقهای اینقدر کودک و نادان است که به خاطر لجاجت شعار نتانیاهو را فریاد بزند چرا باید به منافعش اولویت داد؟ چرا نباید ساکت و تربیت شوند؟ در منطق بناپارتی این نباید از خود لیلاز کلید بخورد؟
لابهلای حرفهایش خط و ربط امنیتی را پُررنگ انکار میکند آنقدر که فکر کنیم کلا از مرحله پرت است اما با لحنی پر از اعتماد به نفس مصاحبه هفت ساعتهاش با ظریف را به یاد میآورد. همان افتضاحی که درش میدان و سلیمانی دشمنِ دیپلماسی و وابسته به روسیه توصیف شد. همچنان مخاطب باید هالو باشد تا نفهمد در برابر چه پدیدهای قرار گرفته.
پیشنهاد آشتی با مردم (آزادسازی قیمتها با جلوداری رهبری) هم در ذهنیت لیلاز اینطور ترجمه میشود: فحشش را تو بخور، سودش را ما ببریم، پزشکیان هم معترض و طلبکار بماند. خود شما فکر میکردید حمله اسرائیل، زیر شعار همبستگی باعث فورانِ بیشرمی شود؟
@daneshtalab1
همبستگی ترفند کیست؟
به همه انقلابیها و متصلها که با همبستگی جمله ساختند و تمجید نوشتند توصیه میکنم «این فیلم» را هر روز ببینند، دستکم سه بار، صبح، ظهر، شب. همان کسانی که بین مردم و حکومت دوقطبی ساختند شعار «وفاق» دادند، همانها بعد از تار و مار شدن فرماندهان فریاد «همبستگی» میکشند.
سپر ساختن از مردم با اغراقهای عوامانه ترفند همیشگی ظریف بوده، هدف روشنی هم دارد. میگوید: شما مهم نیستید، نیروی نظامی اولویت ندارد، هستهای و موشکی حیاتی نیستند، رهبری هم فدای مردم میشود، فقط مردم مهماند! منظور از مردم هم طبیعتا طرفداران خودشان هستند.
همبستگی یعنی ما غربگراها لطف کردیم شورش نکردیم، بر سرتان منت داریم که با ترامپ و نتانیاهو همراه نشدیم و نشانه را سمت اصل نظام نگرفتیم. اگر میخواهید همبستگی ادامه داشته باشد باید به خواستههای ما یکی بعد از دیگری پاسخ بدهید. اگر هم ساز دیگری بزنید یعنی دشمن مردماید.
روال، بهانهجویی است و انداختن تقصیرها گردن شما. هر جا غلطی ببینید و اعتراض کنید بدون درنگ نفوذی خوانده میشوید یا با دشمن همصدا. راهی برایتان نیست جز کوتاه آمدن و ساکت شدن. حتی با نرمترین و تمیزترین انتقادها هم زیر سوال میروید که: چرا همبستگی را بهم میزنید؟
اگر چنین جریانی را آشکارا ندیدید حق دارید به تغییر فکر نکنید. إن شاء الله ما اشتباه میکنیم و طیف دلسوز هیچ وقت فریب لفّاظی را نخورده. ما بدبین هستیم و نگرانیهایمان بیخود بوده، ترسهایمان هم بیربط. إن شاء الله اوضاع خطرناک نیست و مصلحت همین که روال سابق را ادامه بدهید.
@daneshtalab1
به همه انقلابیها و متصلها که با همبستگی جمله ساختند و تمجید نوشتند توصیه میکنم «این فیلم» را هر روز ببینند، دستکم سه بار، صبح، ظهر، شب. همان کسانی که بین مردم و حکومت دوقطبی ساختند شعار «وفاق» دادند، همانها بعد از تار و مار شدن فرماندهان فریاد «همبستگی» میکشند.
سپر ساختن از مردم با اغراقهای عوامانه ترفند همیشگی ظریف بوده، هدف روشنی هم دارد. میگوید: شما مهم نیستید، نیروی نظامی اولویت ندارد، هستهای و موشکی حیاتی نیستند، رهبری هم فدای مردم میشود، فقط مردم مهماند! منظور از مردم هم طبیعتا طرفداران خودشان هستند.
همبستگی یعنی ما غربگراها لطف کردیم شورش نکردیم، بر سرتان منت داریم که با ترامپ و نتانیاهو همراه نشدیم و نشانه را سمت اصل نظام نگرفتیم. اگر میخواهید همبستگی ادامه داشته باشد باید به خواستههای ما یکی بعد از دیگری پاسخ بدهید. اگر هم ساز دیگری بزنید یعنی دشمن مردماید.
روال، بهانهجویی است و انداختن تقصیرها گردن شما. هر جا غلطی ببینید و اعتراض کنید بدون درنگ نفوذی خوانده میشوید یا با دشمن همصدا. راهی برایتان نیست جز کوتاه آمدن و ساکت شدن. حتی با نرمترین و تمیزترین انتقادها هم زیر سوال میروید که: چرا همبستگی را بهم میزنید؟
اگر چنین جریانی را آشکارا ندیدید حق دارید به تغییر فکر نکنید. إن شاء الله ما اشتباه میکنیم و طیف دلسوز هیچ وقت فریب لفّاظی را نخورده. ما بدبین هستیم و نگرانیهایمان بیخود بوده، ترسهایمان هم بیربط. إن شاء الله اوضاع خطرناک نیست و مصلحت همین که روال سابق را ادامه بدهید.
@daneshtalab1
باخت بزرگ در قفقاز
ترامپ کار خودش را کرد و راهگذر پانترکی یعنی راه نفوذ ناتو در قفقاز و آسیای میانه را کلید زد. پیشتر دربارهاش نوشتهام و بازگویی لازم نیست. بازنده بزرگ روسیه خواهد بود بعد ایران و سپس چین. شاهد دیگری علیه «شرقستاها» که فقط اشتباهات ایران را میبینند اما به ندانمکاریهای چین و روسیه که در دومی به بعضی ترسها یا کینههای تاریخی آلوده است کاری ندارند.
ترامپ نام خودش را با صلح ترکیب کرد و روی کریدور زنگزور گذاشت؛ ماجراجویی دیگری از یک روانپریشِ تمام عیار که فکر و ذکرش را جایزه صلح نوبل پُر کرده. در هر موردی که آمریکا یا اسرائیل مباشر و جنگافروز بودهاند (اوکراین، غزه، ایران، قفقاز) ژست صلح میگیرد و تلاش میکند زیر پرچم مذاکره خودش را پیش بیاندازد و نمایش آشتی بدهد، کودکصفت به معنای واقعی کلمه.
درباره ایران اگر حرف نزنیم سنگینتریم. وقتی پزشکیان به ترکها آغوش باز نشان داد تا تغییر مرزها و خفگی راهبردی را به حمل و نقل تقلیل بدهند (ورود آمریکا هم نظرشان را عوض نکرد) و آقازادهاش برای رژیم باکو صلح و دوستی میسُراید تا یادمان برود علنا متحد اسرائیل و دشمن شیعه شده توضیحی لازم نمیآید. مخاطبی که از مرحله پرت نباشد میفهمد چه واژههایی را نمیشود به کار برد.
روسیه پس از واگذاری دمشق حالا میرود تا حیاط خلوتش را هم از دست بدهد. پوتین خیلی ماهرانه ژست باهوش و مقتدر میگیرد اما بهتر از آن در باختن مهارت دارد. لَختی و سردرگمی در رفتارشان واضح شده، گویی جنگ اوکراین ذهنها را در مسکو فرسوده کرده، ابتکار عمل را از دست دادهاند، خیال میکنند چسبیدن به مواضعشان در شرق اروپا تنها اقدام مهمی است که باید انجام بدهند.
راهاندازی کریدور تورانی یعنی رفع نگرانیها از جنگ و ناامنی در ایران، عملا کارسازی است برای حملات آینده. در این افقِ تیره روسیه و چین هم زیانهای بزرگ خواهند دید و آرزوها برای جهان پساآمریکایی کمرنگ میشود، با این حال هیچ کدام ابتکار عملی برای اینکه ترکها را از بلندپروازی بترسانند از خودشان نشان ندادند. روسیه آنقدر منفعل بوده که گویی عملا به ترکیه وابسته است.
میگویند چین در تنشهای منطقهای وارد نمیشود، گذشته از اینکه اگر سود هنگفت در میان باشد (مثل طمع امارات به جزایر ایرانی) دست به غلطهای خطرناک میزنند نفسِ ابتکار جهانی یعنی کمربند و جاده با ادعای کنارهگیری جور در نمیآید. افراط در تنزهطلبی یعنی چراغ سبز به تنشآفرینی تا امکانهای مبادله یکی پس از دیگری محدود شوند، نقشههای بزرگ حفاظتِ فرامنطقهای لازم دارند.
به این ترتیب ترکیه قفقاز را هم برنده خواهد شد، از تحریم ایران، جنگ اوکراین، حمله اسراییل به غزه، هر بحرانی را فرصتی میبینند تا سود اقتصادی به دست بیاورند یا رویاهای توسعهطلبانه را پیش ببرند. ترکها فعلا روی دور پیروزی هستند؛ سوریه را گرفتند، مهمترین رقیبشان ایران جنگزده شد، روسیه هم در قفقاز عقب نشسته. پشت سر ترامپ به مجموعهای از اهدافشان دست پیدا کردند.
@daneshtalab1
ترامپ کار خودش را کرد و راهگذر پانترکی یعنی راه نفوذ ناتو در قفقاز و آسیای میانه را کلید زد. پیشتر دربارهاش نوشتهام و بازگویی لازم نیست. بازنده بزرگ روسیه خواهد بود بعد ایران و سپس چین. شاهد دیگری علیه «شرقستاها» که فقط اشتباهات ایران را میبینند اما به ندانمکاریهای چین و روسیه که در دومی به بعضی ترسها یا کینههای تاریخی آلوده است کاری ندارند.
ترامپ نام خودش را با صلح ترکیب کرد و روی کریدور زنگزور گذاشت؛ ماجراجویی دیگری از یک روانپریشِ تمام عیار که فکر و ذکرش را جایزه صلح نوبل پُر کرده. در هر موردی که آمریکا یا اسرائیل مباشر و جنگافروز بودهاند (اوکراین، غزه، ایران، قفقاز) ژست صلح میگیرد و تلاش میکند زیر پرچم مذاکره خودش را پیش بیاندازد و نمایش آشتی بدهد، کودکصفت به معنای واقعی کلمه.
درباره ایران اگر حرف نزنیم سنگینتریم. وقتی پزشکیان به ترکها آغوش باز نشان داد تا تغییر مرزها و خفگی راهبردی را به حمل و نقل تقلیل بدهند (ورود آمریکا هم نظرشان را عوض نکرد) و آقازادهاش برای رژیم باکو صلح و دوستی میسُراید تا یادمان برود علنا متحد اسرائیل و دشمن شیعه شده توضیحی لازم نمیآید. مخاطبی که از مرحله پرت نباشد میفهمد چه واژههایی را نمیشود به کار برد.
روسیه پس از واگذاری دمشق حالا میرود تا حیاط خلوتش را هم از دست بدهد. پوتین خیلی ماهرانه ژست باهوش و مقتدر میگیرد اما بهتر از آن در باختن مهارت دارد. لَختی و سردرگمی در رفتارشان واضح شده، گویی جنگ اوکراین ذهنها را در مسکو فرسوده کرده، ابتکار عمل را از دست دادهاند، خیال میکنند چسبیدن به مواضعشان در شرق اروپا تنها اقدام مهمی است که باید انجام بدهند.
راهاندازی کریدور تورانی یعنی رفع نگرانیها از جنگ و ناامنی در ایران، عملا کارسازی است برای حملات آینده. در این افقِ تیره روسیه و چین هم زیانهای بزرگ خواهند دید و آرزوها برای جهان پساآمریکایی کمرنگ میشود، با این حال هیچ کدام ابتکار عملی برای اینکه ترکها را از بلندپروازی بترسانند از خودشان نشان ندادند. روسیه آنقدر منفعل بوده که گویی عملا به ترکیه وابسته است.
میگویند چین در تنشهای منطقهای وارد نمیشود، گذشته از اینکه اگر سود هنگفت در میان باشد (مثل طمع امارات به جزایر ایرانی) دست به غلطهای خطرناک میزنند نفسِ ابتکار جهانی یعنی کمربند و جاده با ادعای کنارهگیری جور در نمیآید. افراط در تنزهطلبی یعنی چراغ سبز به تنشآفرینی تا امکانهای مبادله یکی پس از دیگری محدود شوند، نقشههای بزرگ حفاظتِ فرامنطقهای لازم دارند.
به این ترتیب ترکیه قفقاز را هم برنده خواهد شد، از تحریم ایران، جنگ اوکراین، حمله اسراییل به غزه، هر بحرانی را فرصتی میبینند تا سود اقتصادی به دست بیاورند یا رویاهای توسعهطلبانه را پیش ببرند. ترکها فعلا روی دور پیروزی هستند؛ سوریه را گرفتند، مهمترین رقیبشان ایران جنگزده شد، روسیه هم در قفقاز عقب نشسته. پشت سر ترامپ به مجموعهای از اهدافشان دست پیدا کردند.
@daneshtalab1
پوتین توان ریاکاری هم ندارد؟
گفتهام که روسها اسلامگرایی را دشمن بسیار مهمی میدانند، نسبت به دو عنصر «فارسی» و «شیعه» حساسیت تاریخی دارند و تازگی اضافه کردم که ابتکار عمل را هم از دست دادهاند. حالا میخواهم یک نمونه بیاورم که به نظرم آنقدر گویا و معنادار هست که بتواند پرسش کلیدی بسازد تا نشان بدهد روسها علیرغم چهره آمیخته به هوش و مهارتشان در سیاست گاهی منافع خودشان را نمیبینند و در روزهای اخیر توان ریاکاری را هم از دست دادهاند.
با جنگ اوکراین دیونمایی از پوتین به حد نهایت رسید و غربیها در جنونی افسارگسیخته هر چه روسی بود و از دستشان برآمد را زیر تحریم بردند. کم مانده بود نامهای روسی را هم ممنوع کنند. آتش جنگ بعد از چند سال هنوز شعلهور است و به خاطر هزینههای سنگین، پروپاگاندای ضدروسی همچنان ادامه دارد. در همین بازه، هفت اکتبر رخ داد و در چند ماه اخیر نسلکشی در غزه صدای مقامات فرانسه و انگلیس را هم درآورده.
این فرصتی استثنایی بود تا پوتین به قلب رسانهها بزند و چهره انسانی از خودش بسازد. آیا نمیتوانست به سمت ساحل غزه چند کشتی حامل کمکهای انسانی، کاملا زیر نظر سازمان ملل بفرستد و هزینهاش را هم با سود بالا از قطر، ترکیه، ایران، الجزایر و سایر کمکرسانها بگیرد؟ آیا اسرائیل جرأت دارد یک سنگریزه به شناوری با پرچم روسیه پرتاب کند؟ چه چیزی مانع شد تا پوتین چنین فرصت نابی را از دست بدهد؟
پاسخ ساده است: حماس، اسلامگرایی، دوستی محکمشان با اسرائیل، و نگرانی از افقهای ایران.
این بیعملی و نشستن به تماشای سلاخی در حالی که به راحتی میتوانستند دوگانه شرق و غرب را به دوگانه مقامت در برابر زیادهخواهی و خونریزی تبدیل کنند ذات سیاست روسی را به رخمان میکشد. همه آنها که عملکردهای پوتین را منطقی و قابل دفاع میدانند باید توضیح بدهند چطور منفعتی به این بزرگی را ندید و از خودش چهرهای شبیه قهرمان در جهان اسلام نساخت؟ آیا با افراطگرایی سنی مواجه نیستند یا به چنین چهرهای نیاز ندارند؟
این بیعملی، به شکل حیرتآوری شبیه همان تماشاگری ناشیانهای است که باعث شد شوروی از ایران نفت نخرد تا مصدق زیر تحریم کمر خم کرد و علیهش کودتا شد. درباره این هم قبلا حرف زدیم که ایتالیا یک کشتی فرستاد اما شوروی همان یک حرکت را هم انجام نداد تا دستکم توان چانهزنی مصدق را بالا ببرد. در مسکو انگار اشتباههای تکراری تبدیل به سنت شده و بعد - مثل خود ما - به روی خودشان نمیآورند چه منافع بزرگی را از کف میدهند.
روسها انگار نمیخواهند بازی دنیا را به هم بزنند، دیدشان حداقلی شده. دوگانه شرق و غرب در ذهن آرزومندان جهانسومی خیلی پررنگتر جولان میدهد تا آیندهنگرها در کرملین. اگر چینیها در این موضوع جدی هستند و با صبر و حوصله افول آمریکا را هدف گرفتهاند روسها گاهی تند و خشن میشوند اما اغلب منفعل و بیبرنامه به نظر میآیند. نمیتوانند ترس و کینههای تاریخیشان را کنار بگذارند و مثلا به اندازه درصدی از ترامپ ابتکار عمل نشان بدهند.
در دوقطبی بردگی، چنین نقدهایی توصیه به دشمنی با روسیه فهمیده میشود و تسلیم به غرب، نه منع از خیالبافی و کنارآمدن با امکانهای محدود. (شبیه بحث درباره جمعیت که وقتی میگوییم ظرفیتش را نداریم آن را تلاش برای کاهش زاد و ولد میفهمند نه عدم دخالت و خودداری از هدردادن سرمایهها در طرحهای پراشکال برای رسیدن به آیندهای سختتر). القصه، روسیه دوست هست اما اغلب نابکار و در مواقع حساس بهدردنخور، طبیعی است که نباید با دشمن اشتباه گرفتش.
@daneshtalab1
گفتهام که روسها اسلامگرایی را دشمن بسیار مهمی میدانند، نسبت به دو عنصر «فارسی» و «شیعه» حساسیت تاریخی دارند و تازگی اضافه کردم که ابتکار عمل را هم از دست دادهاند. حالا میخواهم یک نمونه بیاورم که به نظرم آنقدر گویا و معنادار هست که بتواند پرسش کلیدی بسازد تا نشان بدهد روسها علیرغم چهره آمیخته به هوش و مهارتشان در سیاست گاهی منافع خودشان را نمیبینند و در روزهای اخیر توان ریاکاری را هم از دست دادهاند.
با جنگ اوکراین دیونمایی از پوتین به حد نهایت رسید و غربیها در جنونی افسارگسیخته هر چه روسی بود و از دستشان برآمد را زیر تحریم بردند. کم مانده بود نامهای روسی را هم ممنوع کنند. آتش جنگ بعد از چند سال هنوز شعلهور است و به خاطر هزینههای سنگین، پروپاگاندای ضدروسی همچنان ادامه دارد. در همین بازه، هفت اکتبر رخ داد و در چند ماه اخیر نسلکشی در غزه صدای مقامات فرانسه و انگلیس را هم درآورده.
این فرصتی استثنایی بود تا پوتین به قلب رسانهها بزند و چهره انسانی از خودش بسازد. آیا نمیتوانست به سمت ساحل غزه چند کشتی حامل کمکهای انسانی، کاملا زیر نظر سازمان ملل بفرستد و هزینهاش را هم با سود بالا از قطر، ترکیه، ایران، الجزایر و سایر کمکرسانها بگیرد؟ آیا اسرائیل جرأت دارد یک سنگریزه به شناوری با پرچم روسیه پرتاب کند؟ چه چیزی مانع شد تا پوتین چنین فرصت نابی را از دست بدهد؟
پاسخ ساده است: حماس، اسلامگرایی، دوستی محکمشان با اسرائیل، و نگرانی از افقهای ایران.
این بیعملی و نشستن به تماشای سلاخی در حالی که به راحتی میتوانستند دوگانه شرق و غرب را به دوگانه مقامت در برابر زیادهخواهی و خونریزی تبدیل کنند ذات سیاست روسی را به رخمان میکشد. همه آنها که عملکردهای پوتین را منطقی و قابل دفاع میدانند باید توضیح بدهند چطور منفعتی به این بزرگی را ندید و از خودش چهرهای شبیه قهرمان در جهان اسلام نساخت؟ آیا با افراطگرایی سنی مواجه نیستند یا به چنین چهرهای نیاز ندارند؟
این بیعملی، به شکل حیرتآوری شبیه همان تماشاگری ناشیانهای است که باعث شد شوروی از ایران نفت نخرد تا مصدق زیر تحریم کمر خم کرد و علیهش کودتا شد. درباره این هم قبلا حرف زدیم که ایتالیا یک کشتی فرستاد اما شوروی همان یک حرکت را هم انجام نداد تا دستکم توان چانهزنی مصدق را بالا ببرد. در مسکو انگار اشتباههای تکراری تبدیل به سنت شده و بعد - مثل خود ما - به روی خودشان نمیآورند چه منافع بزرگی را از کف میدهند.
روسها انگار نمیخواهند بازی دنیا را به هم بزنند، دیدشان حداقلی شده. دوگانه شرق و غرب در ذهن آرزومندان جهانسومی خیلی پررنگتر جولان میدهد تا آیندهنگرها در کرملین. اگر چینیها در این موضوع جدی هستند و با صبر و حوصله افول آمریکا را هدف گرفتهاند روسها گاهی تند و خشن میشوند اما اغلب منفعل و بیبرنامه به نظر میآیند. نمیتوانند ترس و کینههای تاریخیشان را کنار بگذارند و مثلا به اندازه درصدی از ترامپ ابتکار عمل نشان بدهند.
در دوقطبی بردگی، چنین نقدهایی توصیه به دشمنی با روسیه فهمیده میشود و تسلیم به غرب، نه منع از خیالبافی و کنارآمدن با امکانهای محدود. (شبیه بحث درباره جمعیت که وقتی میگوییم ظرفیتش را نداریم آن را تلاش برای کاهش زاد و ولد میفهمند نه عدم دخالت و خودداری از هدردادن سرمایهها در طرحهای پراشکال برای رسیدن به آیندهای سختتر). القصه، روسیه دوست هست اما اغلب نابکار و در مواقع حساس بهدردنخور، طبیعی است که نباید با دشمن اشتباه گرفتش.
@daneshtalab1
حق چطور معنای باطل میدهد؟
مهم است حرف سیاسی از دهان چه کسی بیرون میآید. وقتی یک اصلاحطلب میگوید دانش هستهای در ذهن جوانها ما است و ضربه نمیخورد یعنی: اگر مراکز هستهایمان را بمباران کرد و یک ردیف دانشمند هستهای را کُشت سخت نگیرید. لازم نیست به روی خودمان بیاوریم و جواب قاطع بدهیم، در واقع هیچ غلطی نکرده. هر کس جدی بگیرد توان اسرائیل را بزرگنمایی کرده و هر کس واکنش متوازن بخواهد یعنی جنگطلب است و به قدرت ملت و جوانهای ما ایمان ندارد.
فریب این کلاهبرداری نشت کرده از پژوهش علمی به سیاست عملی را نباید خورد که دائم نیتخوانی و نقد انگیزشی را نهی میکنند. کار اصلا به نیت و انگیزه نمیرسد، خودِ افعال جهت دارند و سابقه گوینده از مهمترین مولفهها است که معنا را میسازد. در سیاست ماقال با منقال پیوند خورده چون جهتِ همه چیز قدرت است؛ قرار است «این» باشد و «آن» نباشد و «این» و «آن» با هم جمع نمیشوند. رمزگشایی را با نیتخوانی (چسباندن انگیزههای ناپیدا و بیدلیل) نباید یکی گرفت.
شخصیت انقلابی و اهل مقاومت اگر بگوید دانش هستهای در ذهن جوانهای ما است یعنی: از حق خودمان کوتاه نمیآییم و باز میسازیم، خاکستر هم بشویم دوباره جان میگیریم. اعتدالی و اهل سازش اگر همان جمله را بگوید یعنی: آنچه ویران شده و از دست رفته مهم نیست، ذهن جوانهای ما در دانشگاه و پژوهشگاه مهم است. نگاهتان نباید سختافزاری باشد یا حسرتِ از دست رفتهها را بخورید، به هر آنچه مانده دلگرم باشید و زیر کاسه کوزه آشتی با آمریکا نزنید.
@daneshtalab1
مهم است حرف سیاسی از دهان چه کسی بیرون میآید. وقتی یک اصلاحطلب میگوید دانش هستهای در ذهن جوانها ما است و ضربه نمیخورد یعنی: اگر مراکز هستهایمان را بمباران کرد و یک ردیف دانشمند هستهای را کُشت سخت نگیرید. لازم نیست به روی خودمان بیاوریم و جواب قاطع بدهیم، در واقع هیچ غلطی نکرده. هر کس جدی بگیرد توان اسرائیل را بزرگنمایی کرده و هر کس واکنش متوازن بخواهد یعنی جنگطلب است و به قدرت ملت و جوانهای ما ایمان ندارد.
فریب این کلاهبرداری نشت کرده از پژوهش علمی به سیاست عملی را نباید خورد که دائم نیتخوانی و نقد انگیزشی را نهی میکنند. کار اصلا به نیت و انگیزه نمیرسد، خودِ افعال جهت دارند و سابقه گوینده از مهمترین مولفهها است که معنا را میسازد. در سیاست ماقال با منقال پیوند خورده چون جهتِ همه چیز قدرت است؛ قرار است «این» باشد و «آن» نباشد و «این» و «آن» با هم جمع نمیشوند. رمزگشایی را با نیتخوانی (چسباندن انگیزههای ناپیدا و بیدلیل) نباید یکی گرفت.
شخصیت انقلابی و اهل مقاومت اگر بگوید دانش هستهای در ذهن جوانهای ما است یعنی: از حق خودمان کوتاه نمیآییم و باز میسازیم، خاکستر هم بشویم دوباره جان میگیریم. اعتدالی و اهل سازش اگر همان جمله را بگوید یعنی: آنچه ویران شده و از دست رفته مهم نیست، ذهن جوانهای ما در دانشگاه و پژوهشگاه مهم است. نگاهتان نباید سختافزاری باشد یا حسرتِ از دست رفتهها را بخورید، به هر آنچه مانده دلگرم باشید و زیر کاسه کوزه آشتی با آمریکا نزنید.
@daneshtalab1
سهلانگاری یا فریبکاری؟
تظاهر به سادگی و بیدقتی میتواند ترفندی برای فرار از مسئولیت باشد. ممکن است کسی عمدی و آگاهانه یا به طور غریزی به خودش سختی ندهد، رفتار نامنظم و پرایرادی در پیش بگیرد تا در مسائل بزرگ هم نه مقصر که صرفا سهلانگار و بیحواس به نظر بیاید.
پذیرفتن چنین عیبی آنهم از کسی که بر قدرت تکیه زده به حد اعلایی از سادهلوحی نیاز دارد. این رفتار اگر واقعی باشد یعنی طرف بیکفایت است و نباید در جایگاه حساس و خطیری باشد و اگر تظاهر است به همان ترتیب، با فریبکاری شایستگی خودش را زیر سوال برده.
@daneshtalab1
تظاهر به سادگی و بیدقتی میتواند ترفندی برای فرار از مسئولیت باشد. ممکن است کسی عمدی و آگاهانه یا به طور غریزی به خودش سختی ندهد، رفتار نامنظم و پرایرادی در پیش بگیرد تا در مسائل بزرگ هم نه مقصر که صرفا سهلانگار و بیحواس به نظر بیاید.
پذیرفتن چنین عیبی آنهم از کسی که بر قدرت تکیه زده به حد اعلایی از سادهلوحی نیاز دارد. این رفتار اگر واقعی باشد یعنی طرف بیکفایت است و نباید در جایگاه حساس و خطیری باشد و اگر تظاهر است به همان ترتیب، با فریبکاری شایستگی خودش را زیر سوال برده.
@daneshtalab1
اگر راست میگویی استعفا بده
پزشکیان در هر موضوعی میتواند طرف خودی را سرزنش کند که چون عملکرد «ما» درست نبوده مشکلات داریم، اگر «ما» درست شویم همه چیز روبراه خواهد بود. جهان بازتاب اراده «ما» است و هر جا خوب کار نکرده «ما مقصریم». انگار عقدهای دارد تا چهره منصف از خودش نشان بدهد و راهکار همیشگیاش هم خودزنی و خودتحقیری است.
در مناظرهها، آمریکا را تبرئه کرد و گفت ما درست پیش نرفتیم و خوب کوتاه نیامدیم. این از اصلاحطلبها عادی است اما بعد از جنگ، درباره رژیم باکو همین را تکرار کرد که «تقصیر ما است»! اگر کسی از جناح رقیب، ولو در سطح امامجمعه یا نماینده مجلس، چنین گزافهای به زبان میآورد لشکر اصلاحطلبها از نامش رسواییِ ابدی میساختند.
از بحث مهاجرت تا تحریم همین فرمول را به کار میگیرد. دائم در حال لجنپراکندن به طرف خودی است و معصوم و منفعل دانستن سایرین، گویی هیچ عامل بیرونی و منحرف کنندهای در کار نبوده و آنها که فاصله گرفتهاند امیال مادی یا اراده و اختیار نداشتهاند، همه بیگناهاند جز «ما». نظام خودش را با عزت و اعتماد به نفس شناسانده اما رئیس دولتش با خودزنی.
تحلیل تکعاملی مبتذل است و ریختن همه خاکها بر سر خود متناقض. در برابر چنین عوامگرایی مضحکی کافی است پیامبر را به خاطر بیاوریم و بپرسیم تقصیر چه کسی بود که مردم از نماز جمعه رویگردان شدند و راه بازار را پیش گرفتند؟ پزشکیان البته متعصبتر از این حرفها است و قرار نیست با منطق و استدلال از این رفتار آلوده کوتاه بیاید. دلیلش؟
در ظاهر خودانتقادی میکند اما در واقع ترفند زبانی به کار میگیرد تا خودش را جدا از غلطها و ناجی مردم نشان بدهد. مای کلی و مبهم ابزاری برای مرزبندی است: «مایی که منتقد و دلسوزیم» در برابر «مایی که مسئول وضع موجود است». غیر مستقیم تقصیرها را گردن حاکمیت یا جناح رقیب میاندازد و خودش را در موضع یقهگیری قرار میدهد.
اگر این ما ما گفتنها ترفند زبانی و ریاکارانه نبود در عمل باید به عذرخواهی و کنارهگیری میرسید اما طلبکاری نشان میدهد از اساس دروغ است. طبیعتا با «دگرزنی در لباس خودزنی» مواجهیم چون قوای اجرایی بیشتر در اختیار کسانی بوده که پزشکیان ترجیحشان میدهد: موسوی، هاشمی، خاتمی و روحانی هر کدام دو دوره قدرت داشتهاند.
هر چقدر ترفندش را در لفافه خودانتقادی یا اعتراف به اشتباهات بپیچند باز معلوم میشود رقیب را سیاه و تباه جا میزند و خودشان را مصلح. از این منظر روحانی و جهانگیری صداقت بیشتری داشتند که هر جا گیر میافتادند میگفتند تقصیر دولت قبل است. آنها هم دشمن را در داخل میدیدند و رقیب را میزدند اما با صراحت، بدون زبانبازی.
خودانتقادی وقتی بنیانی یا رادیکال شود ضد خودش نتیجه میدهد و در جایگاه قدرت، حاصلی جز فرسایش نخواهد داشت. رئیس دولت در جمهوری اسلامی چنان حرصی از جناح رقیب دارد که اگر در مقابل داعش هم بایستند شک به میان میآورد، با اشاره به سرش برای تکفیریها هم عقل و منطق در نظر میگیرد و به تردید و تأمل توصیه میکند.
این فن بیانِ مهوع فقط توجیه خود و فرار از پاسخگویی است، میخواهد متفاوت فرض شود و حسابش را جدا بگیرند. کشاندن همه بحثها به اختلافات داخلی به جایی جز حذف رقیب نمیرسد. توسریِ دستجمعی میزند اما دوگانه خوب و میسازد، آنقدر آلوده به حرص قدرت که از تحقیر سیستماتیک هم ابا ندارد، همان سیستمی که امثال خودش را برکشیده.
@daneshtalab1
پزشکیان در هر موضوعی میتواند طرف خودی را سرزنش کند که چون عملکرد «ما» درست نبوده مشکلات داریم، اگر «ما» درست شویم همه چیز روبراه خواهد بود. جهان بازتاب اراده «ما» است و هر جا خوب کار نکرده «ما مقصریم». انگار عقدهای دارد تا چهره منصف از خودش نشان بدهد و راهکار همیشگیاش هم خودزنی و خودتحقیری است.
در مناظرهها، آمریکا را تبرئه کرد و گفت ما درست پیش نرفتیم و خوب کوتاه نیامدیم. این از اصلاحطلبها عادی است اما بعد از جنگ، درباره رژیم باکو همین را تکرار کرد که «تقصیر ما است»! اگر کسی از جناح رقیب، ولو در سطح امامجمعه یا نماینده مجلس، چنین گزافهای به زبان میآورد لشکر اصلاحطلبها از نامش رسواییِ ابدی میساختند.
از بحث مهاجرت تا تحریم همین فرمول را به کار میگیرد. دائم در حال لجنپراکندن به طرف خودی است و معصوم و منفعل دانستن سایرین، گویی هیچ عامل بیرونی و منحرف کنندهای در کار نبوده و آنها که فاصله گرفتهاند امیال مادی یا اراده و اختیار نداشتهاند، همه بیگناهاند جز «ما». نظام خودش را با عزت و اعتماد به نفس شناسانده اما رئیس دولتش با خودزنی.
تحلیل تکعاملی مبتذل است و ریختن همه خاکها بر سر خود متناقض. در برابر چنین عوامگرایی مضحکی کافی است پیامبر را به خاطر بیاوریم و بپرسیم تقصیر چه کسی بود که مردم از نماز جمعه رویگردان شدند و راه بازار را پیش گرفتند؟ پزشکیان البته متعصبتر از این حرفها است و قرار نیست با منطق و استدلال از این رفتار آلوده کوتاه بیاید. دلیلش؟
در ظاهر خودانتقادی میکند اما در واقع ترفند زبانی به کار میگیرد تا خودش را جدا از غلطها و ناجی مردم نشان بدهد. مای کلی و مبهم ابزاری برای مرزبندی است: «مایی که منتقد و دلسوزیم» در برابر «مایی که مسئول وضع موجود است». غیر مستقیم تقصیرها را گردن حاکمیت یا جناح رقیب میاندازد و خودش را در موضع یقهگیری قرار میدهد.
اگر این ما ما گفتنها ترفند زبانی و ریاکارانه نبود در عمل باید به عذرخواهی و کنارهگیری میرسید اما طلبکاری نشان میدهد از اساس دروغ است. طبیعتا با «دگرزنی در لباس خودزنی» مواجهیم چون قوای اجرایی بیشتر در اختیار کسانی بوده که پزشکیان ترجیحشان میدهد: موسوی، هاشمی، خاتمی و روحانی هر کدام دو دوره قدرت داشتهاند.
هر چقدر ترفندش را در لفافه خودانتقادی یا اعتراف به اشتباهات بپیچند باز معلوم میشود رقیب را سیاه و تباه جا میزند و خودشان را مصلح. از این منظر روحانی و جهانگیری صداقت بیشتری داشتند که هر جا گیر میافتادند میگفتند تقصیر دولت قبل است. آنها هم دشمن را در داخل میدیدند و رقیب را میزدند اما با صراحت، بدون زبانبازی.
خودانتقادی وقتی بنیانی یا رادیکال شود ضد خودش نتیجه میدهد و در جایگاه قدرت، حاصلی جز فرسایش نخواهد داشت. رئیس دولت در جمهوری اسلامی چنان حرصی از جناح رقیب دارد که اگر در مقابل داعش هم بایستند شک به میان میآورد، با اشاره به سرش برای تکفیریها هم عقل و منطق در نظر میگیرد و به تردید و تأمل توصیه میکند.
این فن بیانِ مهوع فقط توجیه خود و فرار از پاسخگویی است، میخواهد متفاوت فرض شود و حسابش را جدا بگیرند. کشاندن همه بحثها به اختلافات داخلی به جایی جز حذف رقیب نمیرسد. توسریِ دستجمعی میزند اما دوگانه خوب و میسازد، آنقدر آلوده به حرص قدرت که از تحقیر سیستماتیک هم ابا ندارد، همان سیستمی که امثال خودش را برکشیده.
@daneshtalab1
سکولارها هم هویت دارند
مقاومت و هویت ضرورتا پیوستهاند. همان منبع آسمانی که مسلمانها را الزام کرده با طاغوت کنار نیایند میگوید: برهنگی و ربا و زنا را نهی کنید، جلوی ارتکاب آشکار گناهان را بگیرید. مسلمان واقعی نیستید اگر نسبت به همه اشکال فساد و ظلم حساسیت نشان ندهید. تجاوزگری اسرائیل به همان دلیل نفی میشود که برهنگی و ولنگاری؛ دستور خداوند.
چپها نیز الگوی مشابهی دارند، بسیاری از آنها هدفشان را «مبارزه با همه اشکال سلطه» میدانند. همان منطقی که بهشان میگوید با اسرائیل کنار نیایید الزامشان میکند حجاب را تحقیر کنند چون آن را ابزار سلطه مردها تعریف کردهاند نه دستور خدا یا انتخاب خود زنان برای عفاف، امنیت، پایبندی به سنتها، یا هر دلیلی آمیخته به هویت.
علیرغم این شعارها که میگویند از هر گونه ایدئولوژی و شریعت بیزار هستند و اعتنایی به آیین و مناسک ندارند برای آنها بیحجابی مثل «واجب شرعی» است، آنهم از جنسی که معمولا تن به مصلحت نمیدهد. سکولاری که حجاب را بپذیرد از نظر پیشروها مثل شُلدینی است که تن به قدرت داده یا به خاطر منفعت از باورهایش کوتاه آمده.
«کشف حجاب» برای عموم سکولارها نقش هویتی دارد و این حرفها که همه باید آزاد باشند نادیده گرفتن شعورِ مخاطب است و به سخره گرفتن واقعیت: هر جا به قدرت برسند سیستمی را مسلط میکنند که در آن حجاب مایه خجالت باشد و بدترین فشارها بر دیندارها وارد شود. به حاشیه راندن هدفِ ابتدایی است و اختگی، هدف نهایی.
در سیاست همه هویتگرا هستند فقط سنتی که به آن پیوستهاند فرق دارد. مسئله در دو مرحله نمودار میشود: خودآگاهی و اعلان. در دینمداری هر دو حل شده چون با صدای بلند میگویند هویتگرا هستند اما فقط بخشی از سکولارها بینش فلسفی دارند و به خودآگاهیِ هویتی میرسند، همان عده اندک هم ترجیح میدهند اذعان نکنند.
لیبرالیسم پرچمدار دشمنی با هویت دینی بوده اما لیبرالها شریرترین هویتهای معاصر را ساختهاند. با نژادپرستی آمیخته و با صهیونیسم گره خوردند، نه تنها استعمار و اشغال که حالا نسلکشی را هم عادی جلوه میدهند. در واقع استبدادِ غربگرایی، مادیاندیشی و شهوترانی را تجویز کردند که «همه اشکال مقاومت» در برابرش باید از بین برود.
چپهای ضدهویت، بدانند یا نه، بخشی از بازی هستند و راه سیطره الیگارشهای جهانی را هموار میکنند، همانطور که فمینیسم طمع سرمایهداری را پاسخ داد و پستمدرنیسم بازارهای تازه برایش ساخت. زندهترین صورت مقاومت در ایران دینی است و با هویت بومی پیوند خورده. ضربه زدن به اسلامگرایی و حجاب فقط کار دشمن را آسان میکند.
@daneshtalab1
مقاومت و هویت ضرورتا پیوستهاند. همان منبع آسمانی که مسلمانها را الزام کرده با طاغوت کنار نیایند میگوید: برهنگی و ربا و زنا را نهی کنید، جلوی ارتکاب آشکار گناهان را بگیرید. مسلمان واقعی نیستید اگر نسبت به همه اشکال فساد و ظلم حساسیت نشان ندهید. تجاوزگری اسرائیل به همان دلیل نفی میشود که برهنگی و ولنگاری؛ دستور خداوند.
چپها نیز الگوی مشابهی دارند، بسیاری از آنها هدفشان را «مبارزه با همه اشکال سلطه» میدانند. همان منطقی که بهشان میگوید با اسرائیل کنار نیایید الزامشان میکند حجاب را تحقیر کنند چون آن را ابزار سلطه مردها تعریف کردهاند نه دستور خدا یا انتخاب خود زنان برای عفاف، امنیت، پایبندی به سنتها، یا هر دلیلی آمیخته به هویت.
علیرغم این شعارها که میگویند از هر گونه ایدئولوژی و شریعت بیزار هستند و اعتنایی به آیین و مناسک ندارند برای آنها بیحجابی مثل «واجب شرعی» است، آنهم از جنسی که معمولا تن به مصلحت نمیدهد. سکولاری که حجاب را بپذیرد از نظر پیشروها مثل شُلدینی است که تن به قدرت داده یا به خاطر منفعت از باورهایش کوتاه آمده.
«کشف حجاب» برای عموم سکولارها نقش هویتی دارد و این حرفها که همه باید آزاد باشند نادیده گرفتن شعورِ مخاطب است و به سخره گرفتن واقعیت: هر جا به قدرت برسند سیستمی را مسلط میکنند که در آن حجاب مایه خجالت باشد و بدترین فشارها بر دیندارها وارد شود. به حاشیه راندن هدفِ ابتدایی است و اختگی، هدف نهایی.
در سیاست همه هویتگرا هستند فقط سنتی که به آن پیوستهاند فرق دارد. مسئله در دو مرحله نمودار میشود: خودآگاهی و اعلان. در دینمداری هر دو حل شده چون با صدای بلند میگویند هویتگرا هستند اما فقط بخشی از سکولارها بینش فلسفی دارند و به خودآگاهیِ هویتی میرسند، همان عده اندک هم ترجیح میدهند اذعان نکنند.
لیبرالیسم پرچمدار دشمنی با هویت دینی بوده اما لیبرالها شریرترین هویتهای معاصر را ساختهاند. با نژادپرستی آمیخته و با صهیونیسم گره خوردند، نه تنها استعمار و اشغال که حالا نسلکشی را هم عادی جلوه میدهند. در واقع استبدادِ غربگرایی، مادیاندیشی و شهوترانی را تجویز کردند که «همه اشکال مقاومت» در برابرش باید از بین برود.
چپهای ضدهویت، بدانند یا نه، بخشی از بازی هستند و راه سیطره الیگارشهای جهانی را هموار میکنند، همانطور که فمینیسم طمع سرمایهداری را پاسخ داد و پستمدرنیسم بازارهای تازه برایش ساخت. زندهترین صورت مقاومت در ایران دینی است و با هویت بومی پیوند خورده. ضربه زدن به اسلامگرایی و حجاب فقط کار دشمن را آسان میکند.
@daneshtalab1
دانش در خدمت امپراطوری
برای آگاهی از نگاه روسها به ایران باید بدانیم خیلی زود خودشان را در رقابت استعماری انداختند و تلاش کردند از روی دست غربیها (انگلیس و فرانسه) تقلید کنند. دانش ایرانشناسی علامت مهمی است تا این رویکرد توسعهطلب و سلطهجو را بشناسیم. نامهایی چون مینورسکی، پتروشفسکی، بارتولد و... حتی برای کسانی که به شکل گذرا با تاریخ و علوم انسانی برخورد دارند آشنا هستند.
شرقشناسها به طور سنتی پیش از آکادمی، با نهادهای دولتی، وزارت خارجه و ارتش ارتباط داشتند. پژوهشهای آنها طراحی میشد تا به اهداف سیاسی و توسعهطلبانه خدمت کند. دانشگاه سن پترزبورگ (در دوره شوروی لنینگراد) از مراکز اصلی ایرانشناسی در جهان بوده و هست. ایرانشناسان روس در حوزههای متنوع مثل تاریخ، زبانشناسی، ادبیات، مردمشناسی و... فعالیت کردهاند.
هزینه پژوهش اینها را دولتها دادند تا اقوام پیرامونی را بشناسند. سیاستمدارها راههای نفوذ را از لابلای تحقیق و تفحص همینها پیدا میکردند. در نگاه کلان، انگلیس موفق شد زبان فارسی را از شبهقاره عقب براند و اختلافات عمیقی مثل استخوان لای زخم در منطقه جا بگذارد. روسیه نیز موفق شد دو عنصر فارسی و شیعه را از آسیای میانه و قفقاز عقب بزند تا جا برای زبان و فرهنگ روسی باز شود.
مطالعه نظاممند درباره ایران دستکم از قرن ۱۸ میلادی سابقه دارد. تلاشها ابتدا صرفا جمعآوری اطلاعات برای اهداف دیپلماتیک، تجاری و نظامی بود اما به تدریج جنبههای آکادمیک پیدا کرد. این تکاپو بخشی از بازی بزرگ (Great Game) بود که در آن دو قدرت استعماری برای نفوذ در مرزهای راهبردی رقابت میکردند و دانش (در اینجا ایرانشناسی) ابزار مهمی برای پیروزی محسوب میشد.
در دوره شوروی، افقهای سلطه دگرگون نشد فقط ماهیت امپراطوری تغییر کرد. با منطق سنتی استعمار (تفرقه بیانداز و حکومت کن) تاریخنگاری قومی و ملیگرا توسط روسها تقویت شد و در ترکشناسی هم ید طولایی پیدا کردند. اقوام آلتایی از طرفی تهدید بودند و از طرف دیگر ابزاری که میتوانستند مثل سدی در مرزهای جنوبی به کارشان بگیرند تا هویت فراقومی و تمدنی ایران را عقب نگه دارد.
زبانشناسان و قومشناسان شوروی با استانداردسازی زبانهای ازبکی، قزاقی، ترکمنی، قرقیزی، آذری و...، با ایجاد الفبای جدید (ابتدا لاتین سپس سیریلیک)، با ترویج ادبیات و تاریخ قومگرا، این روند را در انستیتوها و آکادمیهای شرقشناسی پیش بردند. به تدریج هویتهای ترکی اما متمایل به روسیه شکل گرفت که ایران، فارسی، حتی اسلام و شیعه را عناصری بیگانه و حاصل تجاوز فرض میکنند.
@daneshtalab1
برای آگاهی از نگاه روسها به ایران باید بدانیم خیلی زود خودشان را در رقابت استعماری انداختند و تلاش کردند از روی دست غربیها (انگلیس و فرانسه) تقلید کنند. دانش ایرانشناسی علامت مهمی است تا این رویکرد توسعهطلب و سلطهجو را بشناسیم. نامهایی چون مینورسکی، پتروشفسکی، بارتولد و... حتی برای کسانی که به شکل گذرا با تاریخ و علوم انسانی برخورد دارند آشنا هستند.
شرقشناسها به طور سنتی پیش از آکادمی، با نهادهای دولتی، وزارت خارجه و ارتش ارتباط داشتند. پژوهشهای آنها طراحی میشد تا به اهداف سیاسی و توسعهطلبانه خدمت کند. دانشگاه سن پترزبورگ (در دوره شوروی لنینگراد) از مراکز اصلی ایرانشناسی در جهان بوده و هست. ایرانشناسان روس در حوزههای متنوع مثل تاریخ، زبانشناسی، ادبیات، مردمشناسی و... فعالیت کردهاند.
هزینه پژوهش اینها را دولتها دادند تا اقوام پیرامونی را بشناسند. سیاستمدارها راههای نفوذ را از لابلای تحقیق و تفحص همینها پیدا میکردند. در نگاه کلان، انگلیس موفق شد زبان فارسی را از شبهقاره عقب براند و اختلافات عمیقی مثل استخوان لای زخم در منطقه جا بگذارد. روسیه نیز موفق شد دو عنصر فارسی و شیعه را از آسیای میانه و قفقاز عقب بزند تا جا برای زبان و فرهنگ روسی باز شود.
مطالعه نظاممند درباره ایران دستکم از قرن ۱۸ میلادی سابقه دارد. تلاشها ابتدا صرفا جمعآوری اطلاعات برای اهداف دیپلماتیک، تجاری و نظامی بود اما به تدریج جنبههای آکادمیک پیدا کرد. این تکاپو بخشی از بازی بزرگ (Great Game) بود که در آن دو قدرت استعماری برای نفوذ در مرزهای راهبردی رقابت میکردند و دانش (در اینجا ایرانشناسی) ابزار مهمی برای پیروزی محسوب میشد.
در دوره شوروی، افقهای سلطه دگرگون نشد فقط ماهیت امپراطوری تغییر کرد. با منطق سنتی استعمار (تفرقه بیانداز و حکومت کن) تاریخنگاری قومی و ملیگرا توسط روسها تقویت شد و در ترکشناسی هم ید طولایی پیدا کردند. اقوام آلتایی از طرفی تهدید بودند و از طرف دیگر ابزاری که میتوانستند مثل سدی در مرزهای جنوبی به کارشان بگیرند تا هویت فراقومی و تمدنی ایران را عقب نگه دارد.
زبانشناسان و قومشناسان شوروی با استانداردسازی زبانهای ازبکی، قزاقی، ترکمنی، قرقیزی، آذری و...، با ایجاد الفبای جدید (ابتدا لاتین سپس سیریلیک)، با ترویج ادبیات و تاریخ قومگرا، این روند را در انستیتوها و آکادمیهای شرقشناسی پیش بردند. به تدریج هویتهای ترکی اما متمایل به روسیه شکل گرفت که ایران، فارسی، حتی اسلام و شیعه را عناصری بیگانه و حاصل تجاوز فرض میکنند.
@daneshtalab1
هسته سخت یا پیشتاز اکثریت؟
برخی از مدافعان با تأکید بر «هسته سخت» ناخواسته انقلاب و نظام را در جایگاه اقلیت قرار میدهند. همه حکومتها هسته سخت دارند چون عده اندکی حاضرند از روی اعتقاد سیاسی شوند و موضعِ دفاعی بگیرند. این عده در نظامهای ایدئولوژیک بیشترند و در حکومت دینی مثل جمهوری اسلامی که با انقلاب تودهای سر کار آمده در حداکثر ممکن.
هسته سخت هم نوسان دارد و زیر فشار و فرسایش ممکن است آب برود، این اتفاق از نظر خیلیها در ایران رخ داده اما در همین حال هم نمیتوان آن را کوچکتر از نظامهای دیگر تصور کرد. مهمتر از هسته سخت و اندازهاش، قابلیت آن برای ساختِ اکثریت است. حوادثی که این چند دهه بر ایران گذشت نشان میدهد دیگران به اندازه مذهبیها توان ساخت اکثریت را ندارند، آنقدرها مردمی نیستند.
بعضی خواستههای طیفِ دینمدار نفوذ کمتری در توده پیدا میکند اما مجموعه مطالباتشان (در قواره یک بسته) حمایت قابل توجهی میگیرد والا با این وضع شلخته در مدیریت، شکست رسانهای، یا افتضاحات پلیسی و امنیتی نباید چیزی از نظام باقی میماند. آنچه ثبات را نگه داشته همان اکثریتی است که با همه تلخیها دل در گرو ارزشهای شیعی دارد و اعتمادش به رهبران در حدی که نیاز به توصیف پیدا نمیکند.
در طیف سکولار بعضیها با فرصتطلبی تاکید را روی «هسته سخت» میگذارند تا از مذهبیها اقلیتنمایی کنند. گاهی این تعابیر مثبت را به کار میبرند که اسلامگراها در وضعیت موجود قدرت دارند، جوانهایشان با فداکاری ایران را نگه داشتهاند، اگر عقب بنشینند کشور مدافع نخواهد داشت، هزینههای امنیتی سنگین میشود و... اما هدف همان همیشگی است: زیر تعریف و تمجیدهای زبانی دیندارها را اقلیت جا میزنند.
میخواهند بگویند جامعه سکولار شده و از مذهب و ارزشها گذشته فقط برای انتقال آرام باید هسته سخت را به رسمیت شناخت و با زبان گفتگو (مذاکره از جنس غربی) از قدرت پایین آوردش. به اصطلاح باید سرش را شیره مالید و به این باورش رساند که چون ضربه خورده یعنی کاملا باخته و دیگر نمیتواند نماینده اکثریت باشد، باید بپذیرد انقلاب اسلامی شکست خورده و طرفدارانش در موقعیتی پایینتر از رقبا قرار میگیرند.
اینها عادت دارند با مردم مردم کردن خودشان را سخنگوی کل جا بزنند اما هیچ وقت با این سوال مواجه نمیشوند که: کدام شخصیت یا ایده سیاسی میتواند «هسته سخت»ی داشته باشد بزرگتر و توانمندتر از آنچه داریم؟ کدام گرایش سیاسی میتواند آسانتر و فراگیرتر از طیف مذهبی، اکثریت بسازد؟ گرایشی که از آن دفاع میکنند کجا مستقل از روحانیت و مذهبیها توده را رهبری کرده که حالا رجز میخوانید؟
محبوبیت اینها بعضا از سلطنتطلبها هم کمتر است اما طوری حرف میزنند انگار عصاره مردماند و وظیفه دارند طلبکار باشند و یقه بگیرند. مثلا لیبرالها هنوز نمیتوانند مسئلهشان با مرزهای سنتی و اخلاقی را روشن کنند، آزادی اقلیتها و دگرباشها برای برخی خط قرمز شده و قادر نیستند ساز مخالف و مبتنی بر ارزشهای ملی بزنند، عدهای حتی توهین به دین را مجاز میدانند. ساخت اکثریت پیشکش، آیا اینها میتوانند جایی در توده پیدا کنند؟
کوچکانگارانِ «هسته سخت» مثل واسطههای براندازی عمل میکنند حتی اگر نقاب همگرایی داشته باشند. در شرایط جنگزده که تمرکز و کنار گذاشتن اختلافها ضروری است اینها هسته سخت را نشانه گرفتهاند تا اعتماد به نفس مذهبیها را از بین ببرند و این باور را بقبولانند که تکیهگاهشان قدرت است نه اکثریت. سرانجامِ حرفهایشان هم اینکه امثال تاجزاده یا نرگس محمدی، گلشیفته فراهانی یا علینژاد و... را صدای مردم بدانیم.
@daneshtalab1
برخی از مدافعان با تأکید بر «هسته سخت» ناخواسته انقلاب و نظام را در جایگاه اقلیت قرار میدهند. همه حکومتها هسته سخت دارند چون عده اندکی حاضرند از روی اعتقاد سیاسی شوند و موضعِ دفاعی بگیرند. این عده در نظامهای ایدئولوژیک بیشترند و در حکومت دینی مثل جمهوری اسلامی که با انقلاب تودهای سر کار آمده در حداکثر ممکن.
هسته سخت هم نوسان دارد و زیر فشار و فرسایش ممکن است آب برود، این اتفاق از نظر خیلیها در ایران رخ داده اما در همین حال هم نمیتوان آن را کوچکتر از نظامهای دیگر تصور کرد. مهمتر از هسته سخت و اندازهاش، قابلیت آن برای ساختِ اکثریت است. حوادثی که این چند دهه بر ایران گذشت نشان میدهد دیگران به اندازه مذهبیها توان ساخت اکثریت را ندارند، آنقدرها مردمی نیستند.
بعضی خواستههای طیفِ دینمدار نفوذ کمتری در توده پیدا میکند اما مجموعه مطالباتشان (در قواره یک بسته) حمایت قابل توجهی میگیرد والا با این وضع شلخته در مدیریت، شکست رسانهای، یا افتضاحات پلیسی و امنیتی نباید چیزی از نظام باقی میماند. آنچه ثبات را نگه داشته همان اکثریتی است که با همه تلخیها دل در گرو ارزشهای شیعی دارد و اعتمادش به رهبران در حدی که نیاز به توصیف پیدا نمیکند.
در طیف سکولار بعضیها با فرصتطلبی تاکید را روی «هسته سخت» میگذارند تا از مذهبیها اقلیتنمایی کنند. گاهی این تعابیر مثبت را به کار میبرند که اسلامگراها در وضعیت موجود قدرت دارند، جوانهایشان با فداکاری ایران را نگه داشتهاند، اگر عقب بنشینند کشور مدافع نخواهد داشت، هزینههای امنیتی سنگین میشود و... اما هدف همان همیشگی است: زیر تعریف و تمجیدهای زبانی دیندارها را اقلیت جا میزنند.
میخواهند بگویند جامعه سکولار شده و از مذهب و ارزشها گذشته فقط برای انتقال آرام باید هسته سخت را به رسمیت شناخت و با زبان گفتگو (مذاکره از جنس غربی) از قدرت پایین آوردش. به اصطلاح باید سرش را شیره مالید و به این باورش رساند که چون ضربه خورده یعنی کاملا باخته و دیگر نمیتواند نماینده اکثریت باشد، باید بپذیرد انقلاب اسلامی شکست خورده و طرفدارانش در موقعیتی پایینتر از رقبا قرار میگیرند.
اینها عادت دارند با مردم مردم کردن خودشان را سخنگوی کل جا بزنند اما هیچ وقت با این سوال مواجه نمیشوند که: کدام شخصیت یا ایده سیاسی میتواند «هسته سخت»ی داشته باشد بزرگتر و توانمندتر از آنچه داریم؟ کدام گرایش سیاسی میتواند آسانتر و فراگیرتر از طیف مذهبی، اکثریت بسازد؟ گرایشی که از آن دفاع میکنند کجا مستقل از روحانیت و مذهبیها توده را رهبری کرده که حالا رجز میخوانید؟
محبوبیت اینها بعضا از سلطنتطلبها هم کمتر است اما طوری حرف میزنند انگار عصاره مردماند و وظیفه دارند طلبکار باشند و یقه بگیرند. مثلا لیبرالها هنوز نمیتوانند مسئلهشان با مرزهای سنتی و اخلاقی را روشن کنند، آزادی اقلیتها و دگرباشها برای برخی خط قرمز شده و قادر نیستند ساز مخالف و مبتنی بر ارزشهای ملی بزنند، عدهای حتی توهین به دین را مجاز میدانند. ساخت اکثریت پیشکش، آیا اینها میتوانند جایی در توده پیدا کنند؟
کوچکانگارانِ «هسته سخت» مثل واسطههای براندازی عمل میکنند حتی اگر نقاب همگرایی داشته باشند. در شرایط جنگزده که تمرکز و کنار گذاشتن اختلافها ضروری است اینها هسته سخت را نشانه گرفتهاند تا اعتماد به نفس مذهبیها را از بین ببرند و این باور را بقبولانند که تکیهگاهشان قدرت است نه اکثریت. سرانجامِ حرفهایشان هم اینکه امثال تاجزاده یا نرگس محمدی، گلشیفته فراهانی یا علینژاد و... را صدای مردم بدانیم.
@daneshtalab1
سرود رزمی در لباس بزمی؟
اول با داعیه تکثر میآیند که به همه سلیقهها راه بدهید اما آخرش میگویند تو جذاب نیستی و مقصری، اگر بر حجاب و ایمان و تقوا تاکید نمیکردی مقاومت اینقدر تنها نبود، باید عقب بنشینی و راه بدهی تا دیگران جلو بیافتند. اگر شعارت امر به معروف و نهی از منکر نبود میتوانستی عده بیشتری را جذب کنی. هویت تو، پرچم اسلامگرایی و ارزشمداری، دافعه دارد و باعث تنهایی مقاومت شده.
تلاش کردند چهره دیگری از مقاومت بسازند تا ذائقه رسانه را پاسخ بدهد و با الگوی تفریح و سرگرمی جور در بیاید. به طور غریزی میخواهند «عناصر فرنگی» به چشم بیاید تا توجه و ترحم جلب کند، از اروپاییها و آمریکاییها یا جهانسومیهایی که با نگرانی غربیها نگران میشوند؛ همان طبقه متوسطِ سکولار که انسانیتش هم مشروط است، به اینکه خوب تحریک شود و منفعتش معلوم، والا شما مقصرید که غزه و لبنان برایشان مهم نشده.
تصویر زنهای سرلخت و عمدتا مسیحی که پرچم حزبالله را تکان میدهند، سر و صدا درباره کنسرت و خوانندگی این زن و آن زن برای مقاومت، دلسوزی سلبریتیهای بعضا بیبند و بار برای فلسطین،... اینها عمدا پررنگ شدند و دربارهشان هیاهو راه انداختند برای اینکه تصویر ثانوی از مقاومت جایگزین شود. لبنانزدهها که نسخه دست دومی از غربزدهها هستند در همین سودا و تقلا پدید آمدند.
در فرمول همیشگی زن باید محور باشد تا پیش و بیش از صدا، با چهره و بدنش حرف بزند. آنها که حجاب دارند و «حسبنا الله و نعم الوکیل» میخوانند به درد نمیخورند. حتی آنها که زمانی اسلحه به دست، با مرام چپ یا ملی بدون جلوهگری (نه مثل بازی کردها در کوبانی)، با اشغالگر جنگیدند و بعد از شوروی کم و ناپیدا شدند، آنها هم اگر بودند به درد نمیخوردند. تصویر زن باید اینستاگرامی باشد.
در اینستاگرام حجاب هم جذاب است. جوری چادر و روسری را تبلیغ میکنند گویی استایلی برای خودنمایی است، ذائقه تنوعطلب و مصرفی را پاسخ میدهد. درست بر خلاف فلسفه حجاب، خواه ناخواه در راستای زوال معنا از پوشش. تصویر اینستاگرامی از مقاومت هم همین است، دخترانی زیبا که با آرایش، در پوشش و پوزیشنی جذاب، برای مقاومت میخوانند؛ فحوای حماسی در فرم جلوهگری، آهنگ رزمی در لباس بزمی.
چهره مقاومت خونآلود و خاکگرفته است، شیک و مجلسآرا نیست. در زیباییشناسیِ جهانیشده با افتخار میبازد، جلوهگری ندارد، از جذابیت جنسی و بدننمایی بهره نمیگیرد. اگر کششی باشد در معنویت است، در نور چهره نصرالله و صلابتش، در وارستگی هنیه و دوستانش، در عزم راسخ سنوار، در پایمردی خامنهای و سلیمانی و یک قطار از سرداران شهید، در فدا شدن برای فلسطین، برای قدس، در سر تا پا اسلامگرایی.
پیشتر برای دستانداختن آنکه چیزی نمیدانست اما با داعیه بلدی جلو میآمد و بیربط میبافت میگفتند: «از نفتش است که دود میدهد»، کنایه از اینکه فرق سوخت و عیب را هم تشخیص نداده. سکولاری که اسلامگرایی را در مقاومت متهم کند و میخواهد عقبش براند تا بیحجابها جلو بیایند و دیده شوند همان است، جانمایه را نمیشناسد و آن را نقص و اشکال جا میزند.
از منظر عملگرایی هم تناقض و بیهودگی به چشم میآید. مقاومت با سلاح برآمد و با سلاح ماند و به خاطر سلاح (از دست رفتن موازنه) افول کرد. تبلیغات کمترین اثر را داشته. افکار عمومی حتی در برابر شکنجه میلیونی و نسلکشی در پخش زنده نتوانست واکنش قابل انتظاری نشان بدهد. رسانهپرستها همچنان میخواهند با زیباسازی از مقاومت، برای غربیها و طبقهمتوسطیها و اینستاگرامیها، با استحاله هویت، با نمایشهای جذاب و بزمی، پیش برانند و پیروز شوند.
@daneshtalab1
اول با داعیه تکثر میآیند که به همه سلیقهها راه بدهید اما آخرش میگویند تو جذاب نیستی و مقصری، اگر بر حجاب و ایمان و تقوا تاکید نمیکردی مقاومت اینقدر تنها نبود، باید عقب بنشینی و راه بدهی تا دیگران جلو بیافتند. اگر شعارت امر به معروف و نهی از منکر نبود میتوانستی عده بیشتری را جذب کنی. هویت تو، پرچم اسلامگرایی و ارزشمداری، دافعه دارد و باعث تنهایی مقاومت شده.
تلاش کردند چهره دیگری از مقاومت بسازند تا ذائقه رسانه را پاسخ بدهد و با الگوی تفریح و سرگرمی جور در بیاید. به طور غریزی میخواهند «عناصر فرنگی» به چشم بیاید تا توجه و ترحم جلب کند، از اروپاییها و آمریکاییها یا جهانسومیهایی که با نگرانی غربیها نگران میشوند؛ همان طبقه متوسطِ سکولار که انسانیتش هم مشروط است، به اینکه خوب تحریک شود و منفعتش معلوم، والا شما مقصرید که غزه و لبنان برایشان مهم نشده.
تصویر زنهای سرلخت و عمدتا مسیحی که پرچم حزبالله را تکان میدهند، سر و صدا درباره کنسرت و خوانندگی این زن و آن زن برای مقاومت، دلسوزی سلبریتیهای بعضا بیبند و بار برای فلسطین،... اینها عمدا پررنگ شدند و دربارهشان هیاهو راه انداختند برای اینکه تصویر ثانوی از مقاومت جایگزین شود. لبنانزدهها که نسخه دست دومی از غربزدهها هستند در همین سودا و تقلا پدید آمدند.
در فرمول همیشگی زن باید محور باشد تا پیش و بیش از صدا، با چهره و بدنش حرف بزند. آنها که حجاب دارند و «حسبنا الله و نعم الوکیل» میخوانند به درد نمیخورند. حتی آنها که زمانی اسلحه به دست، با مرام چپ یا ملی بدون جلوهگری (نه مثل بازی کردها در کوبانی)، با اشغالگر جنگیدند و بعد از شوروی کم و ناپیدا شدند، آنها هم اگر بودند به درد نمیخوردند. تصویر زن باید اینستاگرامی باشد.
در اینستاگرام حجاب هم جذاب است. جوری چادر و روسری را تبلیغ میکنند گویی استایلی برای خودنمایی است، ذائقه تنوعطلب و مصرفی را پاسخ میدهد. درست بر خلاف فلسفه حجاب، خواه ناخواه در راستای زوال معنا از پوشش. تصویر اینستاگرامی از مقاومت هم همین است، دخترانی زیبا که با آرایش، در پوشش و پوزیشنی جذاب، برای مقاومت میخوانند؛ فحوای حماسی در فرم جلوهگری، آهنگ رزمی در لباس بزمی.
چهره مقاومت خونآلود و خاکگرفته است، شیک و مجلسآرا نیست. در زیباییشناسیِ جهانیشده با افتخار میبازد، جلوهگری ندارد، از جذابیت جنسی و بدننمایی بهره نمیگیرد. اگر کششی باشد در معنویت است، در نور چهره نصرالله و صلابتش، در وارستگی هنیه و دوستانش، در عزم راسخ سنوار، در پایمردی خامنهای و سلیمانی و یک قطار از سرداران شهید، در فدا شدن برای فلسطین، برای قدس، در سر تا پا اسلامگرایی.
پیشتر برای دستانداختن آنکه چیزی نمیدانست اما با داعیه بلدی جلو میآمد و بیربط میبافت میگفتند: «از نفتش است که دود میدهد»، کنایه از اینکه فرق سوخت و عیب را هم تشخیص نداده. سکولاری که اسلامگرایی را در مقاومت متهم کند و میخواهد عقبش براند تا بیحجابها جلو بیایند و دیده شوند همان است، جانمایه را نمیشناسد و آن را نقص و اشکال جا میزند.
از منظر عملگرایی هم تناقض و بیهودگی به چشم میآید. مقاومت با سلاح برآمد و با سلاح ماند و به خاطر سلاح (از دست رفتن موازنه) افول کرد. تبلیغات کمترین اثر را داشته. افکار عمومی حتی در برابر شکنجه میلیونی و نسلکشی در پخش زنده نتوانست واکنش قابل انتظاری نشان بدهد. رسانهپرستها همچنان میخواهند با زیباسازی از مقاومت، برای غربیها و طبقهمتوسطیها و اینستاگرامیها، با استحاله هویت، با نمایشهای جذاب و بزمی، پیش برانند و پیروز شوند.
@daneshtalab1
رقص بردگان با نقاب اعتراض
به بسیاری از معترضین سکولار اگر توجه کنید میبینید علت شکستها و ناکامیهای مردم را دولت میدانند اما وقتی از بحرانهای ملی سخن به میان میآید، عموما نقش دولتِ جهانی را صفر میکنند. در سطح خودشان همه چیز در گرو امر بیرونی است اما در بینالملل همه چیز به عُرضه و کفایت درونی کشورها ربط دارد.
کار از تناقض و درهمریختگی گذشته و حالت بیماری پیدا کرده و اگر بخواهیم صریح باشیم جنونآمیز شده. در واقع نوعی تعهد به فحاشی را میبینیم: در سطح فردی تحلیل سیستمی میدهند تا فحش ممکن شود و در سطح بینالمللی تحلیل غیرسیستمی تا فحش ممکن شود. همه چیز در جهت پرخاش و انکار است.
حکومت شکست زیاد داشته و نقدهای ما بعضا آنقدر تند که قابل گفتن نیست. از آب و انرژی تا جمعیت، از دیپلماسی و نظامیگری تا امنیت، از رسانه و ارتباطات تا هویت، اشکالها و اشتباهات به حدی بوده که باید فهرست بنویسیم. این یادآوری خطاب به همانها بود چون نقد خودشان را توجیه حکومت میدانند.
با مسئله منطق و شرافت مواجهیم. خودشان را قربانی جلوه میدهند و نظام را علت همه بدیها، موجودیتی که عامدانه در پی بدبختی مردم است و هیچ کار مثبتی انجام نداده چون اصلا ارادهاش را نداشته. در دفاع از این نگاه تکعاملی از تبرئه ترامپ و نتانیاهو هم ابا ندارند، همه چیز تقصیر ما بوده و آنها بیگناه.
اگر همین را به سطح داخلی بیاوریم که ما بد بودیم که نظام توانست با ناکارآمدی و فساد بدبختمان کند، ما احمق و بیتدبیر بودیم والا حکومت نمیتوانست ازمان بهره بکشد یا توی سرمان بزند از خشم سرخ میشوند و دندان به هم میسایند. بعضا تحصیلات خوبی داشتهاند اما کینتوزی قوه تشخیص را از بین برده.
در ظاهر ژست معترض میگیرند اما در واقع بردگان حکومتِ جهانی هستند؛ سرسپردگان آمریکا، توجیهگران اسرائیل. توسط قدرتی که مصیبتهایشان را رقم زده مسخ شدهاند. نمیفهمند اگر اشکالات زیاد شد دقیقا از زمانی بود که فشارها رو به افزایش گذاشت. نوسان و ناامیدی همیشه فرصتطلبیها را دامن میزند.
این قربانیان مظلوم عمدتا در ۸۸ مثل پیادهنظام آمریکا خیابانها تهران را به میدان جنگ تبدیل کردند و در مجازی یک روز هم از آتشافروزی و تخریب کوتاه نیامدند. به تدریج که تلاشها به ثمر نشست و ساختار در نزاع داخلی و با تحریمهای بیرونی ضعیف شد نتیجه عملیات را به تعمد نظام برای ویرانی کشور ربط دادند.
ایران باید ویران شود تا بتوانند بگویند تقصیر آخوندها بود. این اراده مهلک در خارجنشینها شکل گرفت و حالا به بخش بزرگی از معترضین سکولار سرایت کرده. در جنگ ۱۲ روزه که پیامآوران آزادی به بالای شهرها رسیدند عدهای شک کردند اما نگاهِ یکسویه و منحصر کردن تقصیرها به داخل، همچنان پررنگ است.
@daneshtalab1
به بسیاری از معترضین سکولار اگر توجه کنید میبینید علت شکستها و ناکامیهای مردم را دولت میدانند اما وقتی از بحرانهای ملی سخن به میان میآید، عموما نقش دولتِ جهانی را صفر میکنند. در سطح خودشان همه چیز در گرو امر بیرونی است اما در بینالملل همه چیز به عُرضه و کفایت درونی کشورها ربط دارد.
کار از تناقض و درهمریختگی گذشته و حالت بیماری پیدا کرده و اگر بخواهیم صریح باشیم جنونآمیز شده. در واقع نوعی تعهد به فحاشی را میبینیم: در سطح فردی تحلیل سیستمی میدهند تا فحش ممکن شود و در سطح بینالمللی تحلیل غیرسیستمی تا فحش ممکن شود. همه چیز در جهت پرخاش و انکار است.
حکومت شکست زیاد داشته و نقدهای ما بعضا آنقدر تند که قابل گفتن نیست. از آب و انرژی تا جمعیت، از دیپلماسی و نظامیگری تا امنیت، از رسانه و ارتباطات تا هویت، اشکالها و اشتباهات به حدی بوده که باید فهرست بنویسیم. این یادآوری خطاب به همانها بود چون نقد خودشان را توجیه حکومت میدانند.
با مسئله منطق و شرافت مواجهیم. خودشان را قربانی جلوه میدهند و نظام را علت همه بدیها، موجودیتی که عامدانه در پی بدبختی مردم است و هیچ کار مثبتی انجام نداده چون اصلا ارادهاش را نداشته. در دفاع از این نگاه تکعاملی از تبرئه ترامپ و نتانیاهو هم ابا ندارند، همه چیز تقصیر ما بوده و آنها بیگناه.
اگر همین را به سطح داخلی بیاوریم که ما بد بودیم که نظام توانست با ناکارآمدی و فساد بدبختمان کند، ما احمق و بیتدبیر بودیم والا حکومت نمیتوانست ازمان بهره بکشد یا توی سرمان بزند از خشم سرخ میشوند و دندان به هم میسایند. بعضا تحصیلات خوبی داشتهاند اما کینتوزی قوه تشخیص را از بین برده.
در ظاهر ژست معترض میگیرند اما در واقع بردگان حکومتِ جهانی هستند؛ سرسپردگان آمریکا، توجیهگران اسرائیل. توسط قدرتی که مصیبتهایشان را رقم زده مسخ شدهاند. نمیفهمند اگر اشکالات زیاد شد دقیقا از زمانی بود که فشارها رو به افزایش گذاشت. نوسان و ناامیدی همیشه فرصتطلبیها را دامن میزند.
این قربانیان مظلوم عمدتا در ۸۸ مثل پیادهنظام آمریکا خیابانها تهران را به میدان جنگ تبدیل کردند و در مجازی یک روز هم از آتشافروزی و تخریب کوتاه نیامدند. به تدریج که تلاشها به ثمر نشست و ساختار در نزاع داخلی و با تحریمهای بیرونی ضعیف شد نتیجه عملیات را به تعمد نظام برای ویرانی کشور ربط دادند.
ایران باید ویران شود تا بتوانند بگویند تقصیر آخوندها بود. این اراده مهلک در خارجنشینها شکل گرفت و حالا به بخش بزرگی از معترضین سکولار سرایت کرده. در جنگ ۱۲ روزه که پیامآوران آزادی به بالای شهرها رسیدند عدهای شک کردند اما نگاهِ یکسویه و منحصر کردن تقصیرها به داخل، همچنان پررنگ است.
@daneshtalab1