فرارِ جنونآمیز از خطر گلوبالیسم
گلوبالیسم، برآمده از ارزشهای لیبرال و منشأ نفوذ و توطئههای جهانی شمرده شده که چندان بیراه نیست اما عدهای برای گریز از آن، راست افراطی (امثال ترامپ، پوتین و میلی) را ترجیح میدهند. به جای رویکرد انتقادی که متکی بر دین یا عدالت باشد با سر به آغوش فاجعه میدوند.
بارزترین نمونه، گرمایش زمین است که همه جهان را درگیر کرده، پیامدهایش دیگر مسئله آینده نیست و هر سال ویرانیهای بیشتری روی صحنه میآورد اما نئولیبرالها آن را دروغی از دروغهای گلوبالیسم میشمارند و فحشهایی مثل «وُک» و «چپ» را با بسامدِ بالا تکرار میکنند.
امتیازی که نئولیبرالها از آن بهره میگیرند شعارهای اخلاقی است. چون در محافظهکاری ریشه دارند. در ظاهر از خانواده دفاع میکنند و روی خوشی به فمینیسم، سقط جنین، همجنسبازی و... نشان نمیدهند اما خودشان با شعار آزادیِ حداکثری، عملا میدان را برای همه گرایشها باز کردهاند.
این تقلب اخلاقی، در مواردی باعث ترجیح نئولیبرالها بین مذهبیها شده. لیبرالیسمِ آمیخته با ارزشهای چپ را یک بسته جا زدهاند که نمیتوان بین اهدافش تفکیک کرد. فیالمثل، دفاع از محیط زیست با اینکه تکلیف دینی است متهم به گلوبالیسم یا همسویی با دگرباشها میشود!
در سیاست همیشه با دوگانه طرف نیستیم، ممکن است در مسیری جداگانه و مستقل کار کنیم. رویکرد فعال معمولا چنین است که بین گزینههای رایج راه سومی بسازیم که لاجرم مجموعهای از همپوشانیها خواهد بود. شرط منطقی فقط آن است که از چارچوب ارزشی خودمان بیرون نزنیم.
@daneshtalab1
گلوبالیسم، برآمده از ارزشهای لیبرال و منشأ نفوذ و توطئههای جهانی شمرده شده که چندان بیراه نیست اما عدهای برای گریز از آن، راست افراطی (امثال ترامپ، پوتین و میلی) را ترجیح میدهند. به جای رویکرد انتقادی که متکی بر دین یا عدالت باشد با سر به آغوش فاجعه میدوند.
بارزترین نمونه، گرمایش زمین است که همه جهان را درگیر کرده، پیامدهایش دیگر مسئله آینده نیست و هر سال ویرانیهای بیشتری روی صحنه میآورد اما نئولیبرالها آن را دروغی از دروغهای گلوبالیسم میشمارند و فحشهایی مثل «وُک» و «چپ» را با بسامدِ بالا تکرار میکنند.
امتیازی که نئولیبرالها از آن بهره میگیرند شعارهای اخلاقی است. چون در محافظهکاری ریشه دارند. در ظاهر از خانواده دفاع میکنند و روی خوشی به فمینیسم، سقط جنین، همجنسبازی و... نشان نمیدهند اما خودشان با شعار آزادیِ حداکثری، عملا میدان را برای همه گرایشها باز کردهاند.
این تقلب اخلاقی، در مواردی باعث ترجیح نئولیبرالها بین مذهبیها شده. لیبرالیسمِ آمیخته با ارزشهای چپ را یک بسته جا زدهاند که نمیتوان بین اهدافش تفکیک کرد. فیالمثل، دفاع از محیط زیست با اینکه تکلیف دینی است متهم به گلوبالیسم یا همسویی با دگرباشها میشود!
در سیاست همیشه با دوگانه طرف نیستیم، ممکن است در مسیری جداگانه و مستقل کار کنیم. رویکرد فعال معمولا چنین است که بین گزینههای رایج راه سومی بسازیم که لاجرم مجموعهای از همپوشانیها خواهد بود. شرط منطقی فقط آن است که از چارچوب ارزشی خودمان بیرون نزنیم.
@daneshtalab1
قالیباف از بازار برآمده یا بوروکراسی؟
فیلمی در توییتر پخش شده که قالیباف به صراحت در آن میگوید: «هر جا کار را دست سیستم دولتی بسپاریم محکوم به شکست است، محکوم است به ناکارآمدی، آن سیستم دیر یا زود فاسد میشود». خیلی خلاصه با تلقینهایی از نئولیبرالیسم افراطی مواجه هستیم. باید تعابیر صریحتری به کار ببریم اما چون قالیباف و اطرافیانش خودباوری زیادی دارند و ممکن است بهانه بگیرند و پرونده بسازند کنارشان میگذاریم.
نیروهای اقتصاد مدرن «بوروکراسی و بازار» یا به عبارتی «دولت و سرمایه» هستند. مفاهیم چپ و راست اقتصادی در کشمکش همین دو نیرو فهمیده میشوند. هر کس یکی را به شکل افراطی بزند لاجرم به دامان دیگری افتاده. کسانی که دولت را سر تا پا ناکارآمد و فاسد میدانند خواسته یا ناخواسته، در حال تنزیه سرمایهداری هستند. تکرار واژه مردم به جای سرمایهدار هم تقلب است و با «مشارکت مردم» نمیشود راه دادن به کاپیتالیسم را توجیه کرد.
اکثریت آنقدر درآمد ندارند تا با خیال راحت به آخر ماه برسند، مشارکت در اقتصاد لاجرم سهم طبقه بالا میشود. این شعارها همیشه به نام مردماند اما به کام یک اقلیت خاص، شبیه همان شکاف ۹۶ در برابر ۴ درصد که خود قالیباف، بعد از اینکه حرف زدن از اشغال والاستریت مُد شد، به انتخابات آورد. برای شناخت قالیباف و عمق تظراتش کافی است همین نکته را در ذهن مرور کنیم: تکنوکرات و راست افراطی، حرف چپها را به زبان آورد.
انقلاب اسلامی بین بوروکراسی و بازار راه میانه را برگزید: آزادی نسبی سرمایه با کارگزاری و جهتدهی دولت. اما در سالهای اخیر جریانی از درون نظام پدید آمده که بر خلاف اصول قانون اساسی حرف میزند و الگوی نزدیک به عدالت، یعنی سوسیال دمکراسی یا دولت رفاه را قبول ندارد. با ظاهر مذهبی نئولیبرال شده و گاهی آنقدر افراطی که به خودزنی میرسند. امثال مخبر و آقامحمدی و پناهیان از همین گروه (فحاشان به دولت، تنزیهکنندگان سرمایه) به حساب میآیند.
پس چالش نخست برای قالیباف این است که بپرسیم خودش از کجا آمده؟ کسب و کار خصوصی داشته؟ سرمایهدار موفقی بوده؟ به خاطر شهرت و محبوبیت مردمی به سیاست راه پیدا کرده؟ یا برعکس، برکشیده است و اتفاقا در بوروکراسی و از حاکمیت...
این جملات را ادامه نمیدهم چون با ملایمترین تعابیر هم طرفداران قالیباف و بعضی ارادتمندان رهبری عصبانی خواهند شد. یادآوری واقعیتها و رخدادهای سیاهی که با وارد کردن قالیباف از ۸۴ در سیاست آوار شد و حالا تلنباری از خشم و نفرت در اکثریت ارزشیها ساخته دیگر فایدهای ندارد. صلاح است نگوییم با دست خودشان چه بر سر مملکت آوردند یا حالا با «وفاق» در حال چه کاری هستند.
آن احکام قاطع و سراسر منفی درباره دولت، حرف سرمایهدارهایی است که در بازار گردن کلفت کردند و به سیاست وارد شدند، مثل ترامپ یا ماسک. میگویند بوروکراسی فشل و فاسد است اما بازار بهترینها را فراهم میآورد. راهحلشان «اره برقی» است برای بریدن همه حمایتهایی که به نفع توده شکل گرفته. دخالت فقط باید به نفع غولها باشد. ابرقدرت اقتصادی هستند و متکی به چپاولِ جهان، پس نگرانی خاصی درباره تبعات وحشیگری در اقتصاد ندارند.
قالیباف [احساسِ] کارآمدی دارد. باور اعتقادی برای خودش ساخته که «من کارآمدم» پس بودنم در سیاست یعنی تبلیغ و افتخار، نه تنها برای نظام و انقلاب، بلکه برای اسلام! بدون هیچ نوع شوخی، کاملا جدی خودش را نیروی مردمی میداند که با اثبات کارآمدی بالا آمده. دائم در ذهنش است تا به رخ بکشد با ریش و چادر و چفیه هم میتوان از مدرنها جلو زد، انصافا اثبات هم کرده! با حرفهایی که گاهی به زبان میآورد بعضی سکولارها و نئولیبرالها خجالتزده میشوند.
چالش بعدی درباره همین کارآمدی رخ مینماید با موفقیتهایی که دولتها به خصوص در علم و فناوری به دست آوردند. شوروی را بدترین شکلِ دولتگرایی میدانند اما در شرایط نامناسب جلوتر از همه غربیها به فضا رسید، رآکتور آزمایشی برای همجوشی ساخت، در صنایع سنگین معجزه کرد، در موشک و هستهای حتی تولید هواپیمای مسافربری و جنگنده شاهکار رقم زد، کمر اقتصاد آمریکا را خم کرد تا جایی که نیکسون ناچار شد برتوون وودز را زیر پا بگذارد و...
اینها یعنی ناکارآمدی اما آنچه بخش خصوصی در ایران به بارآورده کارآمدی است؟ مثلا بانکهای خصوصی یا ایرانمال یا شرکتهای خوشنام مثل دبش کارآمد بودهاند؟ بنجلسازی، جیببری یا خروج میلیاردها دلار سرمایه آنهم در شرایط تحریم کارآمدی است؟ با اینهمه خصوصیسازی، اعطای زمین، تسهیلات بانکی، سوخت مفت و کارگر ارزان چه آوردهای داشتهاند؟ بلایی که سر محیطزیست حتی در مناطق حساس مثل میانکاله میآورند، کارآمدی است؟ باز چارهای نداریم جز کظم غیظ و نگفتن آنچه درخور امثال قالیباف است.
ادامه در پایین
@daneshtalab1
فیلمی در توییتر پخش شده که قالیباف به صراحت در آن میگوید: «هر جا کار را دست سیستم دولتی بسپاریم محکوم به شکست است، محکوم است به ناکارآمدی، آن سیستم دیر یا زود فاسد میشود». خیلی خلاصه با تلقینهایی از نئولیبرالیسم افراطی مواجه هستیم. باید تعابیر صریحتری به کار ببریم اما چون قالیباف و اطرافیانش خودباوری زیادی دارند و ممکن است بهانه بگیرند و پرونده بسازند کنارشان میگذاریم.
نیروهای اقتصاد مدرن «بوروکراسی و بازار» یا به عبارتی «دولت و سرمایه» هستند. مفاهیم چپ و راست اقتصادی در کشمکش همین دو نیرو فهمیده میشوند. هر کس یکی را به شکل افراطی بزند لاجرم به دامان دیگری افتاده. کسانی که دولت را سر تا پا ناکارآمد و فاسد میدانند خواسته یا ناخواسته، در حال تنزیه سرمایهداری هستند. تکرار واژه مردم به جای سرمایهدار هم تقلب است و با «مشارکت مردم» نمیشود راه دادن به کاپیتالیسم را توجیه کرد.
اکثریت آنقدر درآمد ندارند تا با خیال راحت به آخر ماه برسند، مشارکت در اقتصاد لاجرم سهم طبقه بالا میشود. این شعارها همیشه به نام مردماند اما به کام یک اقلیت خاص، شبیه همان شکاف ۹۶ در برابر ۴ درصد که خود قالیباف، بعد از اینکه حرف زدن از اشغال والاستریت مُد شد، به انتخابات آورد. برای شناخت قالیباف و عمق تظراتش کافی است همین نکته را در ذهن مرور کنیم: تکنوکرات و راست افراطی، حرف چپها را به زبان آورد.
انقلاب اسلامی بین بوروکراسی و بازار راه میانه را برگزید: آزادی نسبی سرمایه با کارگزاری و جهتدهی دولت. اما در سالهای اخیر جریانی از درون نظام پدید آمده که بر خلاف اصول قانون اساسی حرف میزند و الگوی نزدیک به عدالت، یعنی سوسیال دمکراسی یا دولت رفاه را قبول ندارد. با ظاهر مذهبی نئولیبرال شده و گاهی آنقدر افراطی که به خودزنی میرسند. امثال مخبر و آقامحمدی و پناهیان از همین گروه (فحاشان به دولت، تنزیهکنندگان سرمایه) به حساب میآیند.
پس چالش نخست برای قالیباف این است که بپرسیم خودش از کجا آمده؟ کسب و کار خصوصی داشته؟ سرمایهدار موفقی بوده؟ به خاطر شهرت و محبوبیت مردمی به سیاست راه پیدا کرده؟ یا برعکس، برکشیده است و اتفاقا در بوروکراسی و از حاکمیت...
این جملات را ادامه نمیدهم چون با ملایمترین تعابیر هم طرفداران قالیباف و بعضی ارادتمندان رهبری عصبانی خواهند شد. یادآوری واقعیتها و رخدادهای سیاهی که با وارد کردن قالیباف از ۸۴ در سیاست آوار شد و حالا تلنباری از خشم و نفرت در اکثریت ارزشیها ساخته دیگر فایدهای ندارد. صلاح است نگوییم با دست خودشان چه بر سر مملکت آوردند یا حالا با «وفاق» در حال چه کاری هستند.
آن احکام قاطع و سراسر منفی درباره دولت، حرف سرمایهدارهایی است که در بازار گردن کلفت کردند و به سیاست وارد شدند، مثل ترامپ یا ماسک. میگویند بوروکراسی فشل و فاسد است اما بازار بهترینها را فراهم میآورد. راهحلشان «اره برقی» است برای بریدن همه حمایتهایی که به نفع توده شکل گرفته. دخالت فقط باید به نفع غولها باشد. ابرقدرت اقتصادی هستند و متکی به چپاولِ جهان، پس نگرانی خاصی درباره تبعات وحشیگری در اقتصاد ندارند.
قالیباف [احساسِ] کارآمدی دارد. باور اعتقادی برای خودش ساخته که «من کارآمدم» پس بودنم در سیاست یعنی تبلیغ و افتخار، نه تنها برای نظام و انقلاب، بلکه برای اسلام! بدون هیچ نوع شوخی، کاملا جدی خودش را نیروی مردمی میداند که با اثبات کارآمدی بالا آمده. دائم در ذهنش است تا به رخ بکشد با ریش و چادر و چفیه هم میتوان از مدرنها جلو زد، انصافا اثبات هم کرده! با حرفهایی که گاهی به زبان میآورد بعضی سکولارها و نئولیبرالها خجالتزده میشوند.
چالش بعدی درباره همین کارآمدی رخ مینماید با موفقیتهایی که دولتها به خصوص در علم و فناوری به دست آوردند. شوروی را بدترین شکلِ دولتگرایی میدانند اما در شرایط نامناسب جلوتر از همه غربیها به فضا رسید، رآکتور آزمایشی برای همجوشی ساخت، در صنایع سنگین معجزه کرد، در موشک و هستهای حتی تولید هواپیمای مسافربری و جنگنده شاهکار رقم زد، کمر اقتصاد آمریکا را خم کرد تا جایی که نیکسون ناچار شد برتوون وودز را زیر پا بگذارد و...
اینها یعنی ناکارآمدی اما آنچه بخش خصوصی در ایران به بارآورده کارآمدی است؟ مثلا بانکهای خصوصی یا ایرانمال یا شرکتهای خوشنام مثل دبش کارآمد بودهاند؟ بنجلسازی، جیببری یا خروج میلیاردها دلار سرمایه آنهم در شرایط تحریم کارآمدی است؟ با اینهمه خصوصیسازی، اعطای زمین، تسهیلات بانکی، سوخت مفت و کارگر ارزان چه آوردهای داشتهاند؟ بلایی که سر محیطزیست حتی در مناطق حساس مثل میانکاله میآورند، کارآمدی است؟ باز چارهای نداریم جز کظم غیظ و نگفتن آنچه درخور امثال قالیباف است.
ادامه در پایین
@daneshtalab1
ادامه از بالا
مثالهای دیگر از موفقیت دولتها، از شرکت هستهای فرانسه که همین سالها ناجی اروپا در بخش انرژی شده تا هپکو و مپنا و ماشینسازی و... در کشور خودمان، بماند. این هم بماند که از سد و توربین گازی تا موشک و هستهای هر چه در فناوری به آن افتخار میکنند عمدتا در بخش دولتی یا متمرکزتر از آن، در بخش حاکمیتی یا نظامی رقم خورده، نه به دست آن سرمایهدارهایی که با تکرار و تمجید میخواهند «مردم» جا بزنند.
نقد این افراطگرایی سطحی و قاطعیت عجیب و غریب که تصویر سیاه و سفید در اقتصاد میسازد حتما ابعاد متنوعتری پیدا میکند که پرداختن به همهاش از این قلم برنمیآید. در مجموع با طنزی تلخ مواجهایم که دست و پا بسته میتوانیم تعریضهایی به گویندگانش داشته باشیم از جمله دوازده سال شهرداری تهران و طوماری از نقدها گفته و ناگفته، همچنین یادآوری پروندههایی مثل املاکنجومی و غیره. پس با یک چالش نظری و یک جدال سیاسی به این نوشته پایان میدهم:
یک - آیا ممکن است دولت در اقتصاد فاسد باشد اما در سیاست پاک؟ قالیباف دو دهه است تقلا میکند رئیس دولت شود، نهادی که ذاتش را ناکارآمد و فاسد میداند. آیا ممکن است دولت همه فرصتهای اقتصادی را به تباهی بکشد اما در فرصتهای سیاسی ناگهان باتقوا شود و قابل دفاع؟ تازه وقتی پاک میشود و قابلیتها را نشان میدهد که قالیباف و رفقا سوارش شوند؟ خیلی کارنامه تمیزی دارند؟ یا تحمل نقد؟
دو - اگر دولت مطلقا فاسد و ناکارآمد است تکلیف امام خمینی و سیاستِ دهه اول نظام که با دولتگرایی پیوند خورده (و میدانیم بعدتر هاشمی تغییرش داد) چه میشود؟ اگر بگویند اضطرارِ جنگ بود، آیا از سال ۹۰ و تحمیل سنگینترین هجمهها بر اقتصاد، در شرایط جنگی و اضطراری قرار نداریم؟ خود رهبری دائم از جنگ همهجانبه حرف نزده؟ به نظر بنده همین چالش و اندیشیدن به تبعاتش برای مردود دانستن قالیباف در سیاست کفایت میکند.
افراطگری نئولیبرال آنهم زیر تحریم، تنها یک واکنش منطقی میطلبد آن هم به کار بردن الفاظ صریحی است که از دایره ادب خارج میافتند. خود خداوند با قید «الا من ظلم» سوء قول در این موارد را روا دانسته و ما اگر احتیاط میکنیم و نمیگوییم نه از باب احترام برای امثال قالیباف که فقط به دو دلیل است: ضعیف هستیم و تاب تبعاتش را نداریم، فایده چندانی هم ندارد. اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد همین مقدار باید اثر بدهد.
@daneshtalab1
مثالهای دیگر از موفقیت دولتها، از شرکت هستهای فرانسه که همین سالها ناجی اروپا در بخش انرژی شده تا هپکو و مپنا و ماشینسازی و... در کشور خودمان، بماند. این هم بماند که از سد و توربین گازی تا موشک و هستهای هر چه در فناوری به آن افتخار میکنند عمدتا در بخش دولتی یا متمرکزتر از آن، در بخش حاکمیتی یا نظامی رقم خورده، نه به دست آن سرمایهدارهایی که با تکرار و تمجید میخواهند «مردم» جا بزنند.
نقد این افراطگرایی سطحی و قاطعیت عجیب و غریب که تصویر سیاه و سفید در اقتصاد میسازد حتما ابعاد متنوعتری پیدا میکند که پرداختن به همهاش از این قلم برنمیآید. در مجموع با طنزی تلخ مواجهایم که دست و پا بسته میتوانیم تعریضهایی به گویندگانش داشته باشیم از جمله دوازده سال شهرداری تهران و طوماری از نقدها گفته و ناگفته، همچنین یادآوری پروندههایی مثل املاکنجومی و غیره. پس با یک چالش نظری و یک جدال سیاسی به این نوشته پایان میدهم:
یک - آیا ممکن است دولت در اقتصاد فاسد باشد اما در سیاست پاک؟ قالیباف دو دهه است تقلا میکند رئیس دولت شود، نهادی که ذاتش را ناکارآمد و فاسد میداند. آیا ممکن است دولت همه فرصتهای اقتصادی را به تباهی بکشد اما در فرصتهای سیاسی ناگهان باتقوا شود و قابل دفاع؟ تازه وقتی پاک میشود و قابلیتها را نشان میدهد که قالیباف و رفقا سوارش شوند؟ خیلی کارنامه تمیزی دارند؟ یا تحمل نقد؟
دو - اگر دولت مطلقا فاسد و ناکارآمد است تکلیف امام خمینی و سیاستِ دهه اول نظام که با دولتگرایی پیوند خورده (و میدانیم بعدتر هاشمی تغییرش داد) چه میشود؟ اگر بگویند اضطرارِ جنگ بود، آیا از سال ۹۰ و تحمیل سنگینترین هجمهها بر اقتصاد، در شرایط جنگی و اضطراری قرار نداریم؟ خود رهبری دائم از جنگ همهجانبه حرف نزده؟ به نظر بنده همین چالش و اندیشیدن به تبعاتش برای مردود دانستن قالیباف در سیاست کفایت میکند.
افراطگری نئولیبرال آنهم زیر تحریم، تنها یک واکنش منطقی میطلبد آن هم به کار بردن الفاظ صریحی است که از دایره ادب خارج میافتند. خود خداوند با قید «الا من ظلم» سوء قول در این موارد را روا دانسته و ما اگر احتیاط میکنیم و نمیگوییم نه از باب احترام برای امثال قالیباف که فقط به دو دلیل است: ضعیف هستیم و تاب تبعاتش را نداریم، فایده چندانی هم ندارد. اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد همین مقدار باید اثر بدهد.
@daneshtalab1
اسلامی بودن یعنی نهی از منکر
از هوش مصنوعی دیپسیک پرسیدیم:
«نهاد احتساب در حکومتهای پیشین چه جایگاهی داشت و به چه مواردی رسیدگی میکرد؟ آیا گزارشهایی از برخورد با بیحجابی و اختلاط زن و مرد و مواردی از این قبیل در دست داریم؟ آیا میتوان حکومتی را متعهد به اسلام دانست اما آن را خالی از نهاد احتساب یا مأمورانی برای نهی از منکر در نظر آورد؟»
پاسخ را عینا در زیر میبینید:
«نهاد احتساب (یا حسبه) یکی از مهمترین نهادهای نظارتی و اجرایی در حکومتهای اسلامی پیشین بود که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را بر عهده داشت. این نهاد علاوه بر نظارت بر بازار و امور اقتصادی، به مسائل اجتماعی، اخلاقی و مذهبی نیز رسیدگی میکرد. در ادامه به جایگاه این نهاد، حوزههای فعالیت آن، و گزارشهای تاریخی درباره برخورد با مسائلی مانند بیحجابی و اختلاط زن و مرد پرداخته میشود.
۱. جایگاه نهاد احتساب در حکومتهای اسلامی
نهاد احتساب به عنوان بخشی از نظام حکومتی، از صدر اسلام تا دورههای متأخر وجود داشت و وظایف آن شامل:
- نظارت بر بازار (جلوگیری از کمفروشی، تقلب، و گرانفروشی).
- اجرای حدود شرعی (مانند منع شرب خمر، ربا، و فحشا).
- نظارت بر اخلاق عمومی (مانند جلوگیری از اختلاط نامشروع زن و مرد، بیحجابی، و موسیقیهای حرام) .
- امور شهری (مانند نظافت معابر، جلوگیری از سد معبر، و رسیدگی به ساختمانهای ناامن).
این نهاد در دورههای مختلف (امویان، عباسیان، سلجوقیان، صفویه و ...) فعال بود و تحت عنوان محتسب یا والی السوق شناخته میشد.
۲. گزارشهای تاریخی درباره برخورد با بیحجابی و اختلاط زن و مرد
در منابع تاریخی، مواردی از مداخله محتسبان در مسائل اجتماعی مانند حجاب و اختلاط ذکر شده است:
- در دوره عباسیان، محتسبان بر رعایت حجاب و جلوگیری از اختلاط غیرشرعی در اماکن عمومی نظارت داشتند .
- در دوره صفویه، محتسبالممالک بر اجرای قوانین شرعی از جمله حجاب و منع شرب خمر نظارت میکرد. گزارشهایی از مجازات زنان بیحجاب و میخواران وجود دارد.
- در دوره عثمانی، محتسبان (احتساب آغاسی) به شدت با بیحجابی و روابط نامشروع برخورد میکردند.
- در اشعار شاعرانی مانند حافظ و سعدی، اشارههایی به سختگیری محتسبان در منع شراب و روابط نامشروع شده است.
با این حال، این برخوردها در دورههای مختلف یکسان نبود و گاه بسته به سیاست حاکمان، سختگیری یا تساهل وجود داشت.
۳. آیا حکومت اسلامی میتواند بدون نهاد احتساب باشد؟
از نظر تاریخی و فقهی، امر به معروف و نهی از منکر یکی از ارکان حکومت اسلامی محسوب میشود و فقدان نهاد احتساب به معنای نقص در اجرای شریعت است. دلایل این امر عبارتند از:
- سنت پیامبر (ص) و خلفا: پیامبر و خلفای راشدین (به ویژه امام علی (ع)) شخصاً یا با گماشتن مأموران، بر اجرای احکام شرعی نظارت داشتند.
- نظریه فقها: فقهای شیعه و سنی (مانند ماوردی و شهید اول) حسبه را بخشی از وظایف حکومت میدانند و معتقدند شارع به ترک آن راضی نیست .
- تجربه تاریخی: حکومتهایی مانند صفویه و عثمانی که نهاد احتساب قویتری داشتند، در اجرای شریعت موفقتر بودند.
بنابراین، حکومتی که ادعای اسلامی بودن دارد، نمیتواند کاملاً فاقد سازوکارهای نظارتی مانند حسبه باشد، هرچند ممکن است این نهاد تحت عناوین دیگری (مانند امر به معروف و نهی از منکر امروزی) فعالیت کند.
جمعبندی نهایی
- نهاد احتساب در تاریخ اسلام نقش کلیدی در اجرای قوانین شرعی داشت.
- گزارشهایی از برخورد با بیحجابی و اختلاط زن و مرد در دورههای مختلف وجود دارد.
- یک حکومت اسلامی نمیتواند کاملاً فاقد سازوکارهای نظارتی شرعی باشد، اما شکل اجرای آن ممکن است متفاوت باشد.
برای مطالعه بیشتر میتوان به منابعی مانند الاحکام السلطانیه (ماوردی)، معالم القربة فی احکام الحسبة (ابن اخوه)، و تاریخ طبری مراجعه کرد.»
توضیح بیشتری لازم نیست.
@daneshtalab1
از هوش مصنوعی دیپسیک پرسیدیم:
«نهاد احتساب در حکومتهای پیشین چه جایگاهی داشت و به چه مواردی رسیدگی میکرد؟ آیا گزارشهایی از برخورد با بیحجابی و اختلاط زن و مرد و مواردی از این قبیل در دست داریم؟ آیا میتوان حکومتی را متعهد به اسلام دانست اما آن را خالی از نهاد احتساب یا مأمورانی برای نهی از منکر در نظر آورد؟»
پاسخ را عینا در زیر میبینید:
«نهاد احتساب (یا حسبه) یکی از مهمترین نهادهای نظارتی و اجرایی در حکومتهای اسلامی پیشین بود که وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را بر عهده داشت. این نهاد علاوه بر نظارت بر بازار و امور اقتصادی، به مسائل اجتماعی، اخلاقی و مذهبی نیز رسیدگی میکرد. در ادامه به جایگاه این نهاد، حوزههای فعالیت آن، و گزارشهای تاریخی درباره برخورد با مسائلی مانند بیحجابی و اختلاط زن و مرد پرداخته میشود.
۱. جایگاه نهاد احتساب در حکومتهای اسلامی
نهاد احتساب به عنوان بخشی از نظام حکومتی، از صدر اسلام تا دورههای متأخر وجود داشت و وظایف آن شامل:
- نظارت بر بازار (جلوگیری از کمفروشی، تقلب، و گرانفروشی).
- اجرای حدود شرعی (مانند منع شرب خمر، ربا، و فحشا).
- نظارت بر اخلاق عمومی (مانند جلوگیری از اختلاط نامشروع زن و مرد، بیحجابی، و موسیقیهای حرام) .
- امور شهری (مانند نظافت معابر، جلوگیری از سد معبر، و رسیدگی به ساختمانهای ناامن).
این نهاد در دورههای مختلف (امویان، عباسیان، سلجوقیان، صفویه و ...) فعال بود و تحت عنوان محتسب یا والی السوق شناخته میشد.
۲. گزارشهای تاریخی درباره برخورد با بیحجابی و اختلاط زن و مرد
در منابع تاریخی، مواردی از مداخله محتسبان در مسائل اجتماعی مانند حجاب و اختلاط ذکر شده است:
- در دوره عباسیان، محتسبان بر رعایت حجاب و جلوگیری از اختلاط غیرشرعی در اماکن عمومی نظارت داشتند .
- در دوره صفویه، محتسبالممالک بر اجرای قوانین شرعی از جمله حجاب و منع شرب خمر نظارت میکرد. گزارشهایی از مجازات زنان بیحجاب و میخواران وجود دارد.
- در دوره عثمانی، محتسبان (احتساب آغاسی) به شدت با بیحجابی و روابط نامشروع برخورد میکردند.
- در اشعار شاعرانی مانند حافظ و سعدی، اشارههایی به سختگیری محتسبان در منع شراب و روابط نامشروع شده است.
با این حال، این برخوردها در دورههای مختلف یکسان نبود و گاه بسته به سیاست حاکمان، سختگیری یا تساهل وجود داشت.
۳. آیا حکومت اسلامی میتواند بدون نهاد احتساب باشد؟
از نظر تاریخی و فقهی، امر به معروف و نهی از منکر یکی از ارکان حکومت اسلامی محسوب میشود و فقدان نهاد احتساب به معنای نقص در اجرای شریعت است. دلایل این امر عبارتند از:
- سنت پیامبر (ص) و خلفا: پیامبر و خلفای راشدین (به ویژه امام علی (ع)) شخصاً یا با گماشتن مأموران، بر اجرای احکام شرعی نظارت داشتند.
- نظریه فقها: فقهای شیعه و سنی (مانند ماوردی و شهید اول) حسبه را بخشی از وظایف حکومت میدانند و معتقدند شارع به ترک آن راضی نیست .
- تجربه تاریخی: حکومتهایی مانند صفویه و عثمانی که نهاد احتساب قویتری داشتند، در اجرای شریعت موفقتر بودند.
بنابراین، حکومتی که ادعای اسلامی بودن دارد، نمیتواند کاملاً فاقد سازوکارهای نظارتی مانند حسبه باشد، هرچند ممکن است این نهاد تحت عناوین دیگری (مانند امر به معروف و نهی از منکر امروزی) فعالیت کند.
جمعبندی نهایی
- نهاد احتساب در تاریخ اسلام نقش کلیدی در اجرای قوانین شرعی داشت.
- گزارشهایی از برخورد با بیحجابی و اختلاط زن و مرد در دورههای مختلف وجود دارد.
- یک حکومت اسلامی نمیتواند کاملاً فاقد سازوکارهای نظارتی شرعی باشد، اما شکل اجرای آن ممکن است متفاوت باشد.
برای مطالعه بیشتر میتوان به منابعی مانند الاحکام السلطانیه (ماوردی)، معالم القربة فی احکام الحسبة (ابن اخوه)، و تاریخ طبری مراجعه کرد.»
توضیح بیشتری لازم نیست.
@daneshtalab1
اهلسنت و گریز از عقلانیت
مهمترین اختلافی که باب تکفیر یا بدبینی به شیعه را باز نگه داشته و اگر آزادانه دربارهاش گفتوگو شود ممکن است تنشهای مذهبی را تا حد زیادی پایین بیاورد، حتی بعضی از اهلسنت را به جانب شیعه بکشاند، «سپر ضدعقلی» است که علمای اهلسنت ساختهاند.
بسیاری از اهلسنت، معتقدند اصحاب پیامبر را نمیشود قضاوت کرد حتی اگر با هم جنگیده باشند و شیعه گناهکار است چون بعضی اصحاب را ظالم به بعضی دیگر میداند.
بهکارگیری عقل و مساوی ندانستن نور و ظلمت در کانون آیات قرآن است و بدون آن شعور دینی از کار میافتد. وقتی دو نیرو در برابر هم میایستند یکی با حق قرابت بیشتری دارد و هواخواهی از او با اراده الهی و حفاظت از اسلام و مسلمین مناسبتر است.
در دوگانههای صریح، یا هر دو آنقدر بدکار و باطل هستند که سمت هیچ کدام نباید رفت یا یکی قابل تحملتر است و برای دفاع از حق باید پشت او ایستاد.
در دیدگاه اهلسنت، بعضی اصحاب درباره غدیر، سقیفه و فدک مرتکب دروغ بستن به پیامبر و گناهانی به بزرگی انحراف و تفرقه شدهاند. اما اهلسنت عموما به لوازم اعتقادشان پایبند نمیمانند، برای گریز از واقعیت، حقِ داوری را از همهگان سلب میکنند. عقل را از کار میاندازند.
شیعه از این بابت برتری منطقی دارد چون به لوازم کلامش (از حق دور شدن برخی صحابه) پایبند است، بُنبست عقلی هم نمیسازد. جایی که به عصمت معتقد است آشکارا میگوید نه اینکه انکار کند و عملا به آن تن بدهد.
حیرتآور اینکه بسیاری از اهلسنت گمان میکنند باورهایشان توهینی به حضرت علی (ع) و فاطمه (س) و صحابه مورد احترام شیعه مثل ابوذر و سلمان و عمار ندارد! دفاع از ابوبکر و عمر در ماجرای سقیفه و فدک خود به خود حامل جسارت و اتهام به نزدیکترین افراد به پیامبر است.
اگر ظلمی رخ نداده، آنکه چنین ادعایی کرده هرگز مساوی دیگران قرار نمیگیرد. در ملایمترین داوری و طبق قواعد ساده فقهی «از عدالت ساقط» میشود.
جمع خوب و بد اگر در یک مورد اتفاق بیافتد جریانی از ظلم و ناحق در دامنه آن شکل میگیرد. شیعه از همین رو همه صحابه را برحق نمیداند یا از کار انداختن عقل درباره کارهایشان را نمیپذیرد. به همین ترتیب با اقتدا به علی (ع)، اضافه شدن سنت ابوبکر و عمر به سنت نبوی را رد کرده است.
اگر پشت سر علی بن ابیطالب (ع) باشیم باید مهمترین رفتارهای ابوبکر و عمر را محکوم کنیم و اگر آنها را برحق بدانیم معنایی جز اتهامزنی به نزدیکترین اشخاص به پیامبر ندارد.
@daneshtalab1
مهمترین اختلافی که باب تکفیر یا بدبینی به شیعه را باز نگه داشته و اگر آزادانه دربارهاش گفتوگو شود ممکن است تنشهای مذهبی را تا حد زیادی پایین بیاورد، حتی بعضی از اهلسنت را به جانب شیعه بکشاند، «سپر ضدعقلی» است که علمای اهلسنت ساختهاند.
بسیاری از اهلسنت، معتقدند اصحاب پیامبر را نمیشود قضاوت کرد حتی اگر با هم جنگیده باشند و شیعه گناهکار است چون بعضی اصحاب را ظالم به بعضی دیگر میداند.
بهکارگیری عقل و مساوی ندانستن نور و ظلمت در کانون آیات قرآن است و بدون آن شعور دینی از کار میافتد. وقتی دو نیرو در برابر هم میایستند یکی با حق قرابت بیشتری دارد و هواخواهی از او با اراده الهی و حفاظت از اسلام و مسلمین مناسبتر است.
در دوگانههای صریح، یا هر دو آنقدر بدکار و باطل هستند که سمت هیچ کدام نباید رفت یا یکی قابل تحملتر است و برای دفاع از حق باید پشت او ایستاد.
در دیدگاه اهلسنت، بعضی اصحاب درباره غدیر، سقیفه و فدک مرتکب دروغ بستن به پیامبر و گناهانی به بزرگی انحراف و تفرقه شدهاند. اما اهلسنت عموما به لوازم اعتقادشان پایبند نمیمانند، برای گریز از واقعیت، حقِ داوری را از همهگان سلب میکنند. عقل را از کار میاندازند.
شیعه از این بابت برتری منطقی دارد چون به لوازم کلامش (از حق دور شدن برخی صحابه) پایبند است، بُنبست عقلی هم نمیسازد. جایی که به عصمت معتقد است آشکارا میگوید نه اینکه انکار کند و عملا به آن تن بدهد.
حیرتآور اینکه بسیاری از اهلسنت گمان میکنند باورهایشان توهینی به حضرت علی (ع) و فاطمه (س) و صحابه مورد احترام شیعه مثل ابوذر و سلمان و عمار ندارد! دفاع از ابوبکر و عمر در ماجرای سقیفه و فدک خود به خود حامل جسارت و اتهام به نزدیکترین افراد به پیامبر است.
اگر ظلمی رخ نداده، آنکه چنین ادعایی کرده هرگز مساوی دیگران قرار نمیگیرد. در ملایمترین داوری و طبق قواعد ساده فقهی «از عدالت ساقط» میشود.
جمع خوب و بد اگر در یک مورد اتفاق بیافتد جریانی از ظلم و ناحق در دامنه آن شکل میگیرد. شیعه از همین رو همه صحابه را برحق نمیداند یا از کار انداختن عقل درباره کارهایشان را نمیپذیرد. به همین ترتیب با اقتدا به علی (ع)، اضافه شدن سنت ابوبکر و عمر به سنت نبوی را رد کرده است.
اگر پشت سر علی بن ابیطالب (ع) باشیم باید مهمترین رفتارهای ابوبکر و عمر را محکوم کنیم و اگر آنها را برحق بدانیم معنایی جز اتهامزنی به نزدیکترین اشخاص به پیامبر ندارد.
@daneshtalab1
فرد، جایی در اقتصاد کلان ندارد
اگر بتوانیم نگاهی تاریخی به مالکیت بیاندازیم بخش زیادی از بدفهمیها درباره آزادی و عدالت حل میشود. مثلا اینطور جا افتاده که سوسیالیسم، مالکیت شخصی را نقض میکند در حالی که فقط ترتیب متفاوتی در برابر مالکیت طبقاتی قرار میدهد. اینکه فرد اصلا موضوعیتی در اقتصاد کلان ندارد با یک مرور بازنگرانه معلوم میشود.
در معنایی که بعضی لیبرالها مالکیت را «طبیعی» جلوه میدهند دزدی هم طبیعی است. یک عده زورمند و زرنگ بودهاند و ثروتهای زمین را مال خود کردند. با زورِ اسلحه منع و مرز گذاشتند و دست دیگران را کوتاه نمودند. در نسلهای بعدشان با کمترین زحمت طبقهای ساخته شد که دائما ثروتهای دیگران را به خودش جذب کرد.
حالا چه اشکالی دارد فقرا اموالی را از ثروتمندها بگیرند؟ چرا حق ندارند متحد شوند و با زور و زرنگی قبلیها را کنار بزنند؟ در «طبیعت» چه مانع اخلاقی برای تصاحب از کشوری دیگر (جنگ) یا تصاحب از طبقهای دیگر (انقلاب) وجود دارد؟ مگر خودِ تصاحب اولیه، طبیعی و ناشی از لیاقت، یعنی زدن روی دست دیگران نبوده؟
ضربه اول و آخر، خیلی چکیده و صریح:
مالکیت امری است که دیگران به رسمیت میشناسند و دولت از آن دفاع میکند. ذاتِ مالکیت، اجتماعی (سوسیالیستی) است نه طبیعی.
دو جمله بالا را اگر لازم است چند بار بخوانید تا جا بیافتد، چون میلیونها برگ کاغذی که لیبرالها با پیشفرضهای طبقاتی سیاه کردهاند را به باد میدهد. از لاک تا هایک کتابها و مقالاتشان پر است از حرفهایی که این فهم ساده و روشنگر را عامدانه یا با جهلِ ناشی از برتری طبقاتی (همان زور و زرنگی) پنهان کردهاند.
جامعهای که سنت را پشت سر گذاشته باید درباره مالکیت هم بازاندیشی کند والا به معنای واقعی مدرن نشده. این تناقضی است که مدرنیته بر شالوده آن بالا آمد و باعث ظهور مارکسیسم شد. لیبرالها نسبت به بسیاری از سنتهای ماقبل برانداز بودند اما درباره مالکیت تا حد زیادی محافظهکار شدند و آن را «طبیعی» جلوه دادند.
وقتی با اشراف و کلیسا طرف بودند انقلابی عمل کردند اما وقتی بورژواها ظلم و ستمی به مراتب بدتر از ماقبل، یعنی سرمایهداری قرن نوزدهمی، را مسلط کردند عدالت را به فراموشی سپردند و آزادی را در محدودهای خاص یعنی گزینش بین قدرتمندهای موجود، فحش دادن به کشیشها یا بیقیدی اخلاقی و اجتماعی کافی دانستند.
اگر مالکیت ذاتا شخصی باشد دفاع از آن هم باید شخصی میبود نه بر عهده دولت که نماینده منافع عمومی است. ثروتِ شخصی و مالکیت خصوصی نه تنها تعابیر دقیقی نیستند که عمیقا دستکاری شده، فریبنده و گولزنندهاند. مالکیت اساسا اعطای اجتماع است و بنا بر مصلحتهایی به رسمیت شناخته میشود.
معنی ندارد که همه جامعه (با مالیات، سربازی و...) هزینه دفاع از املاک خصوصی را بدهند در حالی که روند بهرهبرداری نفعی برای اکثریت ندارد و بسیاری جاها بستر بیگاری و بهرهکشی از توده میشود. خشم منجر به انقلاب معمولا از همین الگو بیرون میآید: وادار کردن توده به تکاپو به زیان خودش، به تلاش برای فقیرتر شدن.
اقتصاد آزاد روایتی از درآمدنِ دولت است پشت طبقه قدرتمند تا مالکیتِ میراثی که با زور انباشت شده را با نظام بیگاری و بردگی توسعه دهند. هر سوسیالیستی الزاما با مالکیت خصوصی مخالف نیست، امر مشترک بین بیشتر نظریاتی که به جامعه اولویت دادهاند مخالفت با انباشت طبقاتی و بهرهکشی از ضعفا است.
پس دوگانه اصلی «جامعه یا طبقه» است و «جامعه یا فرد» پرسش گمراهکنندهای که تاریخ تفکر را به سیلی از نظریات شاعرانه و عوامفریبی آلوده کرده. از منظر اقتصادی و در بعد کلان هیچگاه با فرد طرف نیستیم: یا از برتری گروهی خاص حمایت میکنیم یا به جامعه و منافع اکثریت اولویت میدهیم، راه سومی وجود ندارد.
@daneshtalab1
اگر بتوانیم نگاهی تاریخی به مالکیت بیاندازیم بخش زیادی از بدفهمیها درباره آزادی و عدالت حل میشود. مثلا اینطور جا افتاده که سوسیالیسم، مالکیت شخصی را نقض میکند در حالی که فقط ترتیب متفاوتی در برابر مالکیت طبقاتی قرار میدهد. اینکه فرد اصلا موضوعیتی در اقتصاد کلان ندارد با یک مرور بازنگرانه معلوم میشود.
در معنایی که بعضی لیبرالها مالکیت را «طبیعی» جلوه میدهند دزدی هم طبیعی است. یک عده زورمند و زرنگ بودهاند و ثروتهای زمین را مال خود کردند. با زورِ اسلحه منع و مرز گذاشتند و دست دیگران را کوتاه نمودند. در نسلهای بعدشان با کمترین زحمت طبقهای ساخته شد که دائما ثروتهای دیگران را به خودش جذب کرد.
حالا چه اشکالی دارد فقرا اموالی را از ثروتمندها بگیرند؟ چرا حق ندارند متحد شوند و با زور و زرنگی قبلیها را کنار بزنند؟ در «طبیعت» چه مانع اخلاقی برای تصاحب از کشوری دیگر (جنگ) یا تصاحب از طبقهای دیگر (انقلاب) وجود دارد؟ مگر خودِ تصاحب اولیه، طبیعی و ناشی از لیاقت، یعنی زدن روی دست دیگران نبوده؟
ضربه اول و آخر، خیلی چکیده و صریح:
مالکیت امری است که دیگران به رسمیت میشناسند و دولت از آن دفاع میکند. ذاتِ مالکیت، اجتماعی (سوسیالیستی) است نه طبیعی.
دو جمله بالا را اگر لازم است چند بار بخوانید تا جا بیافتد، چون میلیونها برگ کاغذی که لیبرالها با پیشفرضهای طبقاتی سیاه کردهاند را به باد میدهد. از لاک تا هایک کتابها و مقالاتشان پر است از حرفهایی که این فهم ساده و روشنگر را عامدانه یا با جهلِ ناشی از برتری طبقاتی (همان زور و زرنگی) پنهان کردهاند.
جامعهای که سنت را پشت سر گذاشته باید درباره مالکیت هم بازاندیشی کند والا به معنای واقعی مدرن نشده. این تناقضی است که مدرنیته بر شالوده آن بالا آمد و باعث ظهور مارکسیسم شد. لیبرالها نسبت به بسیاری از سنتهای ماقبل برانداز بودند اما درباره مالکیت تا حد زیادی محافظهکار شدند و آن را «طبیعی» جلوه دادند.
وقتی با اشراف و کلیسا طرف بودند انقلابی عمل کردند اما وقتی بورژواها ظلم و ستمی به مراتب بدتر از ماقبل، یعنی سرمایهداری قرن نوزدهمی، را مسلط کردند عدالت را به فراموشی سپردند و آزادی را در محدودهای خاص یعنی گزینش بین قدرتمندهای موجود، فحش دادن به کشیشها یا بیقیدی اخلاقی و اجتماعی کافی دانستند.
اگر مالکیت ذاتا شخصی باشد دفاع از آن هم باید شخصی میبود نه بر عهده دولت که نماینده منافع عمومی است. ثروتِ شخصی و مالکیت خصوصی نه تنها تعابیر دقیقی نیستند که عمیقا دستکاری شده، فریبنده و گولزنندهاند. مالکیت اساسا اعطای اجتماع است و بنا بر مصلحتهایی به رسمیت شناخته میشود.
معنی ندارد که همه جامعه (با مالیات، سربازی و...) هزینه دفاع از املاک خصوصی را بدهند در حالی که روند بهرهبرداری نفعی برای اکثریت ندارد و بسیاری جاها بستر بیگاری و بهرهکشی از توده میشود. خشم منجر به انقلاب معمولا از همین الگو بیرون میآید: وادار کردن توده به تکاپو به زیان خودش، به تلاش برای فقیرتر شدن.
اقتصاد آزاد روایتی از درآمدنِ دولت است پشت طبقه قدرتمند تا مالکیتِ میراثی که با زور انباشت شده را با نظام بیگاری و بردگی توسعه دهند. هر سوسیالیستی الزاما با مالکیت خصوصی مخالف نیست، امر مشترک بین بیشتر نظریاتی که به جامعه اولویت دادهاند مخالفت با انباشت طبقاتی و بهرهکشی از ضعفا است.
پس دوگانه اصلی «جامعه یا طبقه» است و «جامعه یا فرد» پرسش گمراهکنندهای که تاریخ تفکر را به سیلی از نظریات شاعرانه و عوامفریبی آلوده کرده. از منظر اقتصادی و در بعد کلان هیچگاه با فرد طرف نیستیم: یا از برتری گروهی خاص حمایت میکنیم یا به جامعه و منافع اکثریت اولویت میدهیم، راه سومی وجود ندارد.
@daneshtalab1
هم رأی میدهند هم فحش داعشی
به خاطر انتقاد به کشف حجاب در تجمع برای فلسطین هدف حمله چپهای سکولار قرار گرفتیم. بدترینش از علی علیزاده سر زد که طوماری از دروغ درباره سکوت در برابر تبعیض و فساد نوشت. چون همانجا جواب خورد و دیگران تذکر دادند «اشتباه زده» برنامه دو نفرهای با امیر خراسانی ترتیب داد تا مثل کودکان زخمخورده هر چه به زبانشان میآید را با هم فریاد بزنند، بلکه خنک شوند.
مثل همیشه گلوله اصلاحطلبها یعنی فحش طالبانی باید شلیک میشد اما اینها عصبانیتر و هتاکتر بودند؛ مستقیم نسبت داعشی دادند. چون این شلیک اول به امام و رهبری میخورد علیزاده داستان شخصی ساخته که اگر امام زنده بود قطعا از «قانون فاشیستی و داعشی حجاب» توبه میکرد و رهبری هم پس از سالها مقاومت، آبان ۴۰۱ تسلیم شده و توبه کرده. ارزشیها را رسما خر میبیند.
ذهن بسیاری از چپها داروینی است و دینداری را عارضه عقبماندگی به حساب میآورند. از همین رو نسبتهایی مثل نئاندرتال، کودن، کمهوش و.. را مثل نقل و نبات درباره اسلامگراها به کار میبرند اما درباره جوامع غربی که ازشان جانسون و بوش و ترامپ درآمده یا نوکر نتانیاهو شدند چنین نسبتهایی را خرج نمیکنند. در همین برنامه، رئیسی و جلیلی نیز به کمهوشی و نفهمی سیاسی متهم شدند.
بنده آنقدر انقلابی نیستم که به جلیلی رأی بدهم، خودش و بعضی اطرافیانش را تند میدانم. علیزاده اما پادوی تبلیغ او شد، همزمان میگوید جلیلی قطعا بنیادگرای فرهنگی است. اضافه میکند که هوش سیاسی چندانی ندارد و اگر میآمد اصلاحطلبها یک «ززآ»ی دیگر ازش درمیآوردند! این طنزی است که اصلا توصیف برنمیدارد: به تندتر از داعشیها که جلیلی باشد رأی داده و ما را از نتیجه کار خودش میترساند.
اگر میشود به دلایل اقتصادی داعشیها را تبلیغ کرد چرا نتوان یک تکه شال را پذیرفت؟ اهمیت حجاب همین جا یعنی در رفتار مخالفانِ کینهتوزش بیرون میریزد: حاضرند با ولایت فقیه کنار بیایند، در انتخابات رأی بدهند، از رهبری تمجید کنند، پشت جلیلی راه بیافتند، هر روز با حزباللهیها برنامه بسازند، به خاطر مقاومت فحش بخورند، اما در هدف اصلی یعنی «استحاله فرهنگی» کوتاه نمیآیند.
یکی از دوستان به درستی یادآوری کرد حتی از منظر چپ، حجاب چالش طبقاتی بوده. همزمان با آزادسازی، سبک زندگی غربزده هم تبلیغ شد. چپهای پستمدرن اما پادوی آزادیهای فردی شدند، دنبالهرو قشر نوکیسه و کافهنشین که میخواهد همه هنجارها را بشکند. میگویند مقاومت نکنید و هر چه خواستند بدهید برود! یقه ما را هم میگیرند به این جرم که میخواهیم چسبهای تاریخی جامعه وا نرود.
خراسانی کودکتر و سخیفتر ظاهر شد و کار را به آنجا رساند که پرسید چرا ایرلندیهای را به تهران دعوت کردید؟ مگر حجاب دارند؟ نفهمید که آنها شعور دارند و به قانون احترام میگذارند. حجاب سر میکنند و کنارمان میایستند نه اینکه دفاع از غزه را هم فرصتی ببینند برای پنجه کشیدن و لگد انداختن. فحش تکفیری و داعشی نمیدهند. به ما که مشتاق اتحاد حداکثری هستیم حمله نمیکنند.
مقاومت ضایعات هم دارد، سنی تکفیری و عرب تجزیهطلب یا فمینیست و همجنسباز هم ممکن است پرچم فلسطین را بلند کنند اما ربطی به ما ندارند. چون فلسطین مهم است قرار نیست هر دشمن یا ضدخدایی را بپذیریم و فرش قرمز بیاندازیم. اگر قرار باشد با شیطان هم علیه اسرائیل متحد شویم باید موقتا ما را محترم بداند و قوانینمان را نشکند، والا از ذلت و حقارت، مقاومت درنمیآید.
خراسانی در تقلایش تناقض بدتری نشان داد. ارتکاب شکنجه توسط انقلابیون الجزایر را توجیه کرد چون مسئله مهم، مبارزه با استعمار بوده اما حتی جلوی نتانیاهو با قانون حجاب کنار نمیآیند. دلیل؟ آن شکنجه را چپها مرتکب شدند اما این قانون را اسلامیها گذاشتند. زیر نقاب چپ بدترین تعصبهای جاهلی و فرقهای را پنهان کردهاند. عملا به جادهای میروند که علینژاد و سازمان سیا برای فروپاشی ساختهاند.
این جماعت چون از بعضی مذهبیها حقارت و ولع توجه دیدهاند توقع کُرنش و تبعیت دارند و کمتر از آن را توهین میدانند. حتی اگر به صورتمان تُف بیاندازند به نظرشان باید ممنون باشیم. به همین ترتیب باورشان آمده پیشتاز و راهنمای مقاومت هستند و آنها که مثل آ.خمینی و آ.خامنهای به حجاب و نهی از منکر باور دارند یک مشت فاشیست و اسلامگرای افراطیاند که باید پاکسازی شوند.
در تحقیرهای خراسانی نوعی شادی از تمام شدن دینگرایی هم بود که یادآوری کردیم سلیمانی و نصرالله هم که به قول چپها مرتجع بودند تمام شدند، به همراه یک قطار سردار و فرمانده که از امثال شما فحش داعشی خوردند چون از هویت و امنیت با هم دفاع کردند. تمام شدن مقاومت اسلامی با اصرار بر کشف حجاب در بهترین حالت به وفاقی از جنس ترکیه میرسد: هم با اسرائیل رابطه دارد هم برای فلسطین جار میزند.
@daneshtalab1
به خاطر انتقاد به کشف حجاب در تجمع برای فلسطین هدف حمله چپهای سکولار قرار گرفتیم. بدترینش از علی علیزاده سر زد که طوماری از دروغ درباره سکوت در برابر تبعیض و فساد نوشت. چون همانجا جواب خورد و دیگران تذکر دادند «اشتباه زده» برنامه دو نفرهای با امیر خراسانی ترتیب داد تا مثل کودکان زخمخورده هر چه به زبانشان میآید را با هم فریاد بزنند، بلکه خنک شوند.
مثل همیشه گلوله اصلاحطلبها یعنی فحش طالبانی باید شلیک میشد اما اینها عصبانیتر و هتاکتر بودند؛ مستقیم نسبت داعشی دادند. چون این شلیک اول به امام و رهبری میخورد علیزاده داستان شخصی ساخته که اگر امام زنده بود قطعا از «قانون فاشیستی و داعشی حجاب» توبه میکرد و رهبری هم پس از سالها مقاومت، آبان ۴۰۱ تسلیم شده و توبه کرده. ارزشیها را رسما خر میبیند.
ذهن بسیاری از چپها داروینی است و دینداری را عارضه عقبماندگی به حساب میآورند. از همین رو نسبتهایی مثل نئاندرتال، کودن، کمهوش و.. را مثل نقل و نبات درباره اسلامگراها به کار میبرند اما درباره جوامع غربی که ازشان جانسون و بوش و ترامپ درآمده یا نوکر نتانیاهو شدند چنین نسبتهایی را خرج نمیکنند. در همین برنامه، رئیسی و جلیلی نیز به کمهوشی و نفهمی سیاسی متهم شدند.
بنده آنقدر انقلابی نیستم که به جلیلی رأی بدهم، خودش و بعضی اطرافیانش را تند میدانم. علیزاده اما پادوی تبلیغ او شد، همزمان میگوید جلیلی قطعا بنیادگرای فرهنگی است. اضافه میکند که هوش سیاسی چندانی ندارد و اگر میآمد اصلاحطلبها یک «ززآ»ی دیگر ازش درمیآوردند! این طنزی است که اصلا توصیف برنمیدارد: به تندتر از داعشیها که جلیلی باشد رأی داده و ما را از نتیجه کار خودش میترساند.
اگر میشود به دلایل اقتصادی داعشیها را تبلیغ کرد چرا نتوان یک تکه شال را پذیرفت؟ اهمیت حجاب همین جا یعنی در رفتار مخالفانِ کینهتوزش بیرون میریزد: حاضرند با ولایت فقیه کنار بیایند، در انتخابات رأی بدهند، از رهبری تمجید کنند، پشت جلیلی راه بیافتند، هر روز با حزباللهیها برنامه بسازند، به خاطر مقاومت فحش بخورند، اما در هدف اصلی یعنی «استحاله فرهنگی» کوتاه نمیآیند.
یکی از دوستان به درستی یادآوری کرد حتی از منظر چپ، حجاب چالش طبقاتی بوده. همزمان با آزادسازی، سبک زندگی غربزده هم تبلیغ شد. چپهای پستمدرن اما پادوی آزادیهای فردی شدند، دنبالهرو قشر نوکیسه و کافهنشین که میخواهد همه هنجارها را بشکند. میگویند مقاومت نکنید و هر چه خواستند بدهید برود! یقه ما را هم میگیرند به این جرم که میخواهیم چسبهای تاریخی جامعه وا نرود.
خراسانی کودکتر و سخیفتر ظاهر شد و کار را به آنجا رساند که پرسید چرا ایرلندیهای را به تهران دعوت کردید؟ مگر حجاب دارند؟ نفهمید که آنها شعور دارند و به قانون احترام میگذارند. حجاب سر میکنند و کنارمان میایستند نه اینکه دفاع از غزه را هم فرصتی ببینند برای پنجه کشیدن و لگد انداختن. فحش تکفیری و داعشی نمیدهند. به ما که مشتاق اتحاد حداکثری هستیم حمله نمیکنند.
مقاومت ضایعات هم دارد، سنی تکفیری و عرب تجزیهطلب یا فمینیست و همجنسباز هم ممکن است پرچم فلسطین را بلند کنند اما ربطی به ما ندارند. چون فلسطین مهم است قرار نیست هر دشمن یا ضدخدایی را بپذیریم و فرش قرمز بیاندازیم. اگر قرار باشد با شیطان هم علیه اسرائیل متحد شویم باید موقتا ما را محترم بداند و قوانینمان را نشکند، والا از ذلت و حقارت، مقاومت درنمیآید.
خراسانی در تقلایش تناقض بدتری نشان داد. ارتکاب شکنجه توسط انقلابیون الجزایر را توجیه کرد چون مسئله مهم، مبارزه با استعمار بوده اما حتی جلوی نتانیاهو با قانون حجاب کنار نمیآیند. دلیل؟ آن شکنجه را چپها مرتکب شدند اما این قانون را اسلامیها گذاشتند. زیر نقاب چپ بدترین تعصبهای جاهلی و فرقهای را پنهان کردهاند. عملا به جادهای میروند که علینژاد و سازمان سیا برای فروپاشی ساختهاند.
این جماعت چون از بعضی مذهبیها حقارت و ولع توجه دیدهاند توقع کُرنش و تبعیت دارند و کمتر از آن را توهین میدانند. حتی اگر به صورتمان تُف بیاندازند به نظرشان باید ممنون باشیم. به همین ترتیب باورشان آمده پیشتاز و راهنمای مقاومت هستند و آنها که مثل آ.خمینی و آ.خامنهای به حجاب و نهی از منکر باور دارند یک مشت فاشیست و اسلامگرای افراطیاند که باید پاکسازی شوند.
در تحقیرهای خراسانی نوعی شادی از تمام شدن دینگرایی هم بود که یادآوری کردیم سلیمانی و نصرالله هم که به قول چپها مرتجع بودند تمام شدند، به همراه یک قطار سردار و فرمانده که از امثال شما فحش داعشی خوردند چون از هویت و امنیت با هم دفاع کردند. تمام شدن مقاومت اسلامی با اصرار بر کشف حجاب در بهترین حالت به وفاقی از جنس ترکیه میرسد: هم با اسرائیل رابطه دارد هم برای فلسطین جار میزند.
@daneshtalab1
آیا دانشگاهیها ژن بهتری دارند؟
پدر و مادری که ورزشکار یا هنرمند باشند بچهشان ورزشکار یا هنرمند به دنیا میآید؟ در این صورت، اگر تعداد زیادی سلبریتی مهاجرت کنند باید نگران کم شدن ژنِ ورزش و هنر در ایران باشیم؟
تصورش هم خندهدار است و عقل گوینده را زیر سوال میبرد اما درباره دانشگاهیها این تصورات موجه جلوه میکند، چون انگاره برتری خودشان را جا انداختهاند.
.
مهاجرت را به طور کلی فرار مغزها جا زدهاند و به آن وجه ژنتیک دادهاند. بچههای والدین دانشگاهی را برتر به حساب میآورند و میگویند با مهاجرت، ژنهای باهوش کم میشوند!
اینها خرافاتی است که برخی آکادمیکها بدون آگاهی حداقلی از ژنتیک تکرار میکنند و در ذهن مردم هم به سرعت منتشر میشود. عوام هر نوع نگرانی و منفیبافی سیاستزده را با ولع میپذیرند.
درس خواندن فعالیتی مثل ورزش کردن است و در یکی دو نسل قطعا تغییر قابل اثباتی در نژاد ایجاد نمیکند.
بچه یک چوپان که نسل اندر نسلش پشت کوه بودهاند ممکن است توانایی علمی بیشتری از خودش نشان بدهد تا فرزند پدر و مادری دانشگاهی که چون در طبقه بالا بودند و امکانات برایشان فراهم شده، توانستهاند به غرب مهاجرت کنند.
ژن قد بلند و موی فر را میشود تشخیص داد اما چیزی به نام ژن هوش نداریم! هوش، زیبایی و ویژگیهایی از این دست، حاصلِ ترکیبی از عوامل هستند و رابطه یک به یک بین آنها و هیچ ژنی برقرار نمیشود. اینکه چرا بچههای نوابغ نابغه نمیشوند نشانگر همین واقعیت ساده است.
اثر محیط روی ژنها در اپیژنتیک بررسی میشود و آن هم درباره شرایطی است که ژنهای موجود روشن یا خاموش میشوند. یعنی مسئله، بیانِ ژنها است نه تحول در دیانای!
این تأثیرات ممکن است به ارث برسند یا نه، مسئله زمان تأثیر در چند نسل هم قابل بحث هست اما، هیچ قانون ریاضی برقرار نیست که از آدمهای موفق ژنهای برتر به دنیا میآیند.
در مطالعات اپیژنتیک اگر بگویند تغییرات کوتاه مدت مثل رفاه و آموزش روی فرزندان اثر میگذارد (ژن خوب تولید کرده) پس همان تغییرات در زمان کوتاهی میتواند روی محرومینی که همان ذخیره ژنتیکی را دارند اثر مشابه بگذارد.
نتیجه؟ به جای اینکه بگوییم مهاجرت ژن خوب را در ایران کم کرده فقط میشود گفت امکانات و سرمایهگذاری را هدر داده.
پشت آن نگرانیهای خودپسندانه نگاهی طبقاتی پنهان است که در تاریخ ایران ریشه دارد و آنقدر جانسخت است که به هر بهانهای خودش را به رخ میکشد.
موفقها برتر به حساب میآیند نه به خاطر بختِ اقتصادی و اجتماعی بلکه به خاطر ذات و گوهرشان! گویی خمیرهای دارند متصل به شاهان که از رعیت جدایشان میکند و باید محترم شمرده شود.
پاسخ جدلی احتمالا پوچی این تقلاها را بهتر نمایان میکند:
اگر ژنهای خوب در غرب جمع شده چرا باید خرج دانشگاه کنیم؟ غربیها به خاطر چند قرن پیشتازی علمی برترند و ما هر چه زور بزنیم بهشان نمیرسیم. بهتر است درهای دانشگاه را تخته کنیم و پول را به واردات کارشناس بدهیم.
@daneshtalab1
پدر و مادری که ورزشکار یا هنرمند باشند بچهشان ورزشکار یا هنرمند به دنیا میآید؟ در این صورت، اگر تعداد زیادی سلبریتی مهاجرت کنند باید نگران کم شدن ژنِ ورزش و هنر در ایران باشیم؟
تصورش هم خندهدار است و عقل گوینده را زیر سوال میبرد اما درباره دانشگاهیها این تصورات موجه جلوه میکند، چون انگاره برتری خودشان را جا انداختهاند.
.
مهاجرت را به طور کلی فرار مغزها جا زدهاند و به آن وجه ژنتیک دادهاند. بچههای والدین دانشگاهی را برتر به حساب میآورند و میگویند با مهاجرت، ژنهای باهوش کم میشوند!
اینها خرافاتی است که برخی آکادمیکها بدون آگاهی حداقلی از ژنتیک تکرار میکنند و در ذهن مردم هم به سرعت منتشر میشود. عوام هر نوع نگرانی و منفیبافی سیاستزده را با ولع میپذیرند.
درس خواندن فعالیتی مثل ورزش کردن است و در یکی دو نسل قطعا تغییر قابل اثباتی در نژاد ایجاد نمیکند.
بچه یک چوپان که نسل اندر نسلش پشت کوه بودهاند ممکن است توانایی علمی بیشتری از خودش نشان بدهد تا فرزند پدر و مادری دانشگاهی که چون در طبقه بالا بودند و امکانات برایشان فراهم شده، توانستهاند به غرب مهاجرت کنند.
ژن قد بلند و موی فر را میشود تشخیص داد اما چیزی به نام ژن هوش نداریم! هوش، زیبایی و ویژگیهایی از این دست، حاصلِ ترکیبی از عوامل هستند و رابطه یک به یک بین آنها و هیچ ژنی برقرار نمیشود. اینکه چرا بچههای نوابغ نابغه نمیشوند نشانگر همین واقعیت ساده است.
اثر محیط روی ژنها در اپیژنتیک بررسی میشود و آن هم درباره شرایطی است که ژنهای موجود روشن یا خاموش میشوند. یعنی مسئله، بیانِ ژنها است نه تحول در دیانای!
این تأثیرات ممکن است به ارث برسند یا نه، مسئله زمان تأثیر در چند نسل هم قابل بحث هست اما، هیچ قانون ریاضی برقرار نیست که از آدمهای موفق ژنهای برتر به دنیا میآیند.
در مطالعات اپیژنتیک اگر بگویند تغییرات کوتاه مدت مثل رفاه و آموزش روی فرزندان اثر میگذارد (ژن خوب تولید کرده) پس همان تغییرات در زمان کوتاهی میتواند روی محرومینی که همان ذخیره ژنتیکی را دارند اثر مشابه بگذارد.
نتیجه؟ به جای اینکه بگوییم مهاجرت ژن خوب را در ایران کم کرده فقط میشود گفت امکانات و سرمایهگذاری را هدر داده.
پشت آن نگرانیهای خودپسندانه نگاهی طبقاتی پنهان است که در تاریخ ایران ریشه دارد و آنقدر جانسخت است که به هر بهانهای خودش را به رخ میکشد.
موفقها برتر به حساب میآیند نه به خاطر بختِ اقتصادی و اجتماعی بلکه به خاطر ذات و گوهرشان! گویی خمیرهای دارند متصل به شاهان که از رعیت جدایشان میکند و باید محترم شمرده شود.
پاسخ جدلی احتمالا پوچی این تقلاها را بهتر نمایان میکند:
اگر ژنهای خوب در غرب جمع شده چرا باید خرج دانشگاه کنیم؟ غربیها به خاطر چند قرن پیشتازی علمی برترند و ما هر چه زور بزنیم بهشان نمیرسیم. بهتر است درهای دانشگاه را تخته کنیم و پول را به واردات کارشناس بدهیم.
@daneshtalab1
رهبری دورو است یا علیزاده دروغگو؟
تصویری که علی علیزاده از جمهوری اسلامی میسازد نه در فیلمهای جشنوارهای پیدا میشود، نه در رمان ۱۹۸۴، نه حتی در فیلمهای ژانر وحشت. به صراحت و تکرار میگوید: در خیابان با کلنگ زدند سر مردم، با شلاق گفتند حجابت را بکش جلو، شهروند را تبدیل کردند به ابژه استیت!
طیفی از مذهبیها میهمان جدال میشوند، در گفتگوهایش در ایکس حضور پیدا میکنند، مخاطبش هستند و به انتشار حرفهایش کمک میکنند اما به روی مجری نمیآورند چه دروغ و تحریفهایی در کارش هست یا رگههای انتقام چقدر آشکار از حرفهایش بیرون میزند.
با کینهای نهفته از برخورد با چپها و بیحجابها مواجهیم که هر بار به بهانهای باز میشود و آواری از خطابههای بیپایه و احساسی را بر سر نظام یا مدافعان مذهبی خراب میکند. چند باری این زیادهگوییها وایرال شده اما همچنان ادامه دارد.
گاهی طوری از چپها حرف میزنند گویی نظام با موجوداتی عمدتا وطنخواه طرف بوده، نه دست به اسلحه بردند، نه وابسته به شوروی بودند، نه با تجزیهطلبها رابطه گرفتند، نه سوداهای لنینی (قاپیدن انقلاب) را در سر پروراندند. تاریخ تا حد زیادی وارونه میشود.
حجاب را هم «قانون فاشیستی و داعشی» میخواند و همانطور که در مطلب پیشین آمد، برای توجیه خودش امام را متحول کرده و میگوید اگر زنده بود توبه میکرد، رهبری هم در ۴۰۱ توبه کرده! با این حساب رهبری بازی دوگانه دارد: کشف حجاب را پذیرفته اما پشت بلندگو چیز دیگری میگوید، سیاستش را آشکار نمیکند تا بیسر و صدا و به تدریج عادی شود.
ما منتقد رهبری هستیم اما ایشان را دورو و اهل نیرنگ نمیدانیم. مذهبیهایی که به برنامه جدال میروند: آیا چنین تحلیلی را قبول دارند؟ به سکوتشان ادامه میدهند یا به رویش میآورند؟ آیا پرهیزشان از واکنش در برابر این دروغسازی به نوعی تأیید آن نیست؟ کمک نمیکنند به ادامهاش؟
در مواقع استثنایی، شاید حضور در رسانههای دشمن هم لازم باشد اما با این یادآوری که خود آن رسانه در خدمت استعمار است یا مثلا مجری اگر از اسرائیل حمایت نکند کارش را از دست میدهد. دوستان ولایی که به جدال میروند، حاضرند به همین ترتیب از رهبری دفاع کنند و تهمت و زیادهگویی را محکوم؟
عدهای توصیفِ نفوذی و پروژهای را درباره علیزاده به کار میبرند که بدتر به او فرصت مظلومنمایی و خطابهخوانی میدهد. به نظر میآید بیشتر با کاسبی شخصی و رسانهای طرف هستیم که افقش رخنه کردن در ارزشیها است. با تحمیق از راه مجیزگویی از رهبری وارد میشود تا ذهنیتها را تغییر بدهد.
در حالی که طرفداران احساسی جذب ستایشها میشوند خرافه انقلابِ ملی و دزدیده شدن آن توسط [امام] خمینی بارها با الفاظ شسته و رفته تکرار شده. در واقعیت، ملیها و چپها ۱۵ خرداد را مسخره کردند و در دقیقه ۹۰ به انقلاب اسلامی پیوستند منتها ادعای پرچمداری و سودای قدرت را کنار نگذاشتند. امام هم پاسخهای سختی بهشان داد.
علیزاده یک چیز را خیلی خوب فهمیده، اینکه مهمترین نیروی اجتماعی در ایران جوانان مذهبی هستند و برای انتقام نباید مستقیم سراغ رهبران برود. اعتمادسازی میتواند حامیان را به راهی بفرستد که در هویت و فرهنگ پشت رهبران را خالی یا آنها را وادار به عقبنشینی کند.
نهضت اسلامی با سه ضلع عدالت، مقاومت و هویت ساخته شده و ضلع سوم زیر بنا است. پیشتر توضیح دادیم که اگر این شالوده نباشد (باور به تحقق حکومت علوی از بین برود) آن دو دیگر هم جایی برای تداوم ندارند. جامعه ایرانی اگر به دین پشت پا بزند، چرا باید برای فلسطین مقاومت کند؟ چرا باید در برابر آمریکا بایستد؟
چپها به کشف حجاب دامن میزنند که مقدمه براندازی است با اینکه میدانند در وضعیت سکولار، تندترین طیف از راستها به قدرت میرسند. قصهپردازی با مقاومت چپ، تظاهرات (بیاثر) در اروپا یا مبارزاتی که متکی به حمایت شوروی بود (و حالا نیست) افقی ندارد جز زوال از درون، پوک شدن، و رفتن به آستانه فروپاشی.
@daneshtalab1
تصویری که علی علیزاده از جمهوری اسلامی میسازد نه در فیلمهای جشنوارهای پیدا میشود، نه در رمان ۱۹۸۴، نه حتی در فیلمهای ژانر وحشت. به صراحت و تکرار میگوید: در خیابان با کلنگ زدند سر مردم، با شلاق گفتند حجابت را بکش جلو، شهروند را تبدیل کردند به ابژه استیت!
طیفی از مذهبیها میهمان جدال میشوند، در گفتگوهایش در ایکس حضور پیدا میکنند، مخاطبش هستند و به انتشار حرفهایش کمک میکنند اما به روی مجری نمیآورند چه دروغ و تحریفهایی در کارش هست یا رگههای انتقام چقدر آشکار از حرفهایش بیرون میزند.
با کینهای نهفته از برخورد با چپها و بیحجابها مواجهیم که هر بار به بهانهای باز میشود و آواری از خطابههای بیپایه و احساسی را بر سر نظام یا مدافعان مذهبی خراب میکند. چند باری این زیادهگوییها وایرال شده اما همچنان ادامه دارد.
گاهی طوری از چپها حرف میزنند گویی نظام با موجوداتی عمدتا وطنخواه طرف بوده، نه دست به اسلحه بردند، نه وابسته به شوروی بودند، نه با تجزیهطلبها رابطه گرفتند، نه سوداهای لنینی (قاپیدن انقلاب) را در سر پروراندند. تاریخ تا حد زیادی وارونه میشود.
حجاب را هم «قانون فاشیستی و داعشی» میخواند و همانطور که در مطلب پیشین آمد، برای توجیه خودش امام را متحول کرده و میگوید اگر زنده بود توبه میکرد، رهبری هم در ۴۰۱ توبه کرده! با این حساب رهبری بازی دوگانه دارد: کشف حجاب را پذیرفته اما پشت بلندگو چیز دیگری میگوید، سیاستش را آشکار نمیکند تا بیسر و صدا و به تدریج عادی شود.
ما منتقد رهبری هستیم اما ایشان را دورو و اهل نیرنگ نمیدانیم. مذهبیهایی که به برنامه جدال میروند: آیا چنین تحلیلی را قبول دارند؟ به سکوتشان ادامه میدهند یا به رویش میآورند؟ آیا پرهیزشان از واکنش در برابر این دروغسازی به نوعی تأیید آن نیست؟ کمک نمیکنند به ادامهاش؟
در مواقع استثنایی، شاید حضور در رسانههای دشمن هم لازم باشد اما با این یادآوری که خود آن رسانه در خدمت استعمار است یا مثلا مجری اگر از اسرائیل حمایت نکند کارش را از دست میدهد. دوستان ولایی که به جدال میروند، حاضرند به همین ترتیب از رهبری دفاع کنند و تهمت و زیادهگویی را محکوم؟
عدهای توصیفِ نفوذی و پروژهای را درباره علیزاده به کار میبرند که بدتر به او فرصت مظلومنمایی و خطابهخوانی میدهد. به نظر میآید بیشتر با کاسبی شخصی و رسانهای طرف هستیم که افقش رخنه کردن در ارزشیها است. با تحمیق از راه مجیزگویی از رهبری وارد میشود تا ذهنیتها را تغییر بدهد.
در حالی که طرفداران احساسی جذب ستایشها میشوند خرافه انقلابِ ملی و دزدیده شدن آن توسط [امام] خمینی بارها با الفاظ شسته و رفته تکرار شده. در واقعیت، ملیها و چپها ۱۵ خرداد را مسخره کردند و در دقیقه ۹۰ به انقلاب اسلامی پیوستند منتها ادعای پرچمداری و سودای قدرت را کنار نگذاشتند. امام هم پاسخهای سختی بهشان داد.
علیزاده یک چیز را خیلی خوب فهمیده، اینکه مهمترین نیروی اجتماعی در ایران جوانان مذهبی هستند و برای انتقام نباید مستقیم سراغ رهبران برود. اعتمادسازی میتواند حامیان را به راهی بفرستد که در هویت و فرهنگ پشت رهبران را خالی یا آنها را وادار به عقبنشینی کند.
نهضت اسلامی با سه ضلع عدالت، مقاومت و هویت ساخته شده و ضلع سوم زیر بنا است. پیشتر توضیح دادیم که اگر این شالوده نباشد (باور به تحقق حکومت علوی از بین برود) آن دو دیگر هم جایی برای تداوم ندارند. جامعه ایرانی اگر به دین پشت پا بزند، چرا باید برای فلسطین مقاومت کند؟ چرا باید در برابر آمریکا بایستد؟
چپها به کشف حجاب دامن میزنند که مقدمه براندازی است با اینکه میدانند در وضعیت سکولار، تندترین طیف از راستها به قدرت میرسند. قصهپردازی با مقاومت چپ، تظاهرات (بیاثر) در اروپا یا مبارزاتی که متکی به حمایت شوروی بود (و حالا نیست) افقی ندارد جز زوال از درون، پوک شدن، و رفتن به آستانه فروپاشی.
@daneshtalab1
آزمونی بر نقد ژنتیک با همکاری گروک
در پی یک تردید از هوش مصنوعی گروک خواستم نقد قبلی درباره رد برتری ژنتیک دانشگاهیها را از نظر علمی بررسی و ایرادهایش را بیاورد. پاسخ را در زیر میبینید:
«متن ارائهشده از نظر علمی در کل درست و منطقی است و بهخوبی به برخی باورهای نادرست و شبهعلمی درباره ژنتیک و مفهوم «ژن خوب» میپردازد. در ادامه، بررسی علمی متن و نکات مرتبط با آن ارائه میشود:
نکات مثبت و علمی متن:
رد مفهوم «ژن هوش»:
متن بهدرستی اشاره میکند که چیزی به نام «ژن هوش» وجود ندارد. هوش یک ویژگی پیچیده (Polygenic) است که تحت تأثیر تعداد زیادی ژن و عوامل محیطی قرار دارد. مطالعات ژنتیک نشان میدهند که هوش بهصورت مستقیم از یک ژن خاص به ارث نمیرسد و عوامل محیطی مانند آموزش، تغذیه، و شرایط اجتماعی نقش بسیار مهمی در بروز آن دارند.
این موضوع با علم ژنتیک مدرن همخوانی دارد. برای مثال، مطالعات دوقلوها نشان دادهاند که هوش تا حدی (حدود 50-80٪ در بزرگسالان) ارثی است، اما این ارثبری از ترکیب صدها یا هزاران ژن ناشی میشود، نه یک ژن خاص.
اشاره به اپیژنتیک:
متن بهدرستی اپیژنتیک را بهعنوان مکانیسمی معرفی میکند که بیان ژنها را تحت تأثیر محیط تغییر میدهد، بدون تغییر در خود DNA. این توضیح علمی و دقیق است. تغییرات اپیژنتیکی (مانند متیلاسیون DNA) میتوانند تحت تأثیر عواملی مثل تغذیه، استرس، یا آموزش رخ دهند و گاهی به نسلهای بعدی منتقل شوند، اما این انتقال لزوماً دائمی نیست و به عوامل محیطی بستگی دارد.
نقد نگاه طبقاتی و شبهعلمی:
متن بهخوبی به باورهای نادرست اجتماعی و طبقاتی درباره «ژن خوب» و «برتری ذاتی» اشاره میکند. این دیدگاهها اغلب ریشه در سوگیریهای اجتماعی و فرهنگی دارند و از نظر علمی پایه و اساسی ندارند. متن بهدرستی تأکید میکند که موفقیتهای علمی یا اجتماعی بیشتر به امکانات و محیط وابستهاند تا به ژنهای خاص.
مثالهای ملموس:
اشاره به اینکه فرزند یک چوپان ممکن است توانایی علمی بیشتری نسبت به فرزند والدین دانشگاهی نشان دهد، با واقعیتهای علمی سازگار است. استعدادهای ذاتی در هر جمعیتی توزیع شدهاند و فرصتهای محیطی نقش کلیدی در شکوفایی آنها دارند.
نقد مفهوم «فرار مغزها» از منظر ژنتیک:
متن بهدرستی استدلال میکند که مهاجرت نخبگان به معنای از دست رفتن «ژن خوب» نیست، بلکه به معنای از دست رفتن سرمایهگذاریهای اجتماعی و آموزشی است. این دیدگاه با منطق علمی و اجتماعی همخوانی دارد، زیرا مهاجرت افراد تحصیلکرده بیشتر به عوامل اقتصادی و اجتماعی مربوط است تا مسائل ژنتیکی.
نکات قابل بحث یا نیازمند توضیح بیشتر:
تعمیم در مورد اپیژنتیک:
متن به اپیژنتیک اشاره میکند و میگوید تغییرات اپیژنتیکی ممکن است به نسلهای بعدی منتقل شوند یا نشوند. این موضوع درست است، اما میتوانست دقیقتر توضیح داده شود. انتقال تغییرات اپیژنتیکی به نسلهای بعدی (Transgenerational Epigenetic Inheritance) در انسانها هنوز بهطور کامل اثبات نشده و موضوعی بحثبرانگیز است. مطالعات بیشتر در حیوانات (مثل موشها) این پدیده را نشان دادهاند، اما در انسانها شواهد محدودتر است.
عبارت «درس خواندن مثل ورزش کردن»:
این مقایسه تا حدی درست است، زیرا هر دو فعالیت به تمرین و محیط وابستهاند، اما ممکن است کمی سادهسازی شده باشد. درس خواندن و موفقیت تحصیلی علاوه بر تلاش فردی، به عوامل پیچیدهتری مثل دسترسی به منابع آموزشی، کیفیت آموزش، و حمایت اجتماعی بستگی دارد. این موضوع میتوانست با جزئیات بیشتری توضیح داده شود.
نبود قانون ریاضی برای برتری ژنتیکی:
متن بهدرستی میگوید که هیچ «قانون ریاضی» برای برتری ژنتیکی وجود ندارد. با این حال، میتوانست به مطالعات ژنتیک جمعیت (Population Genetics) اشاره کند که نشان میدهند تنوع ژنتیکی در جمعیتها بسیار بالا است و مهاجرت گروه کوچکی از افراد (حتی نخبگان) تأثیر قابلتوجهی بر تنوع ژنتیکی یک جمعیت بزرگ نمیگذارد.
ایرادات علمی:
متن از نظر علمی تقریباً بدون ایراد است. تنها نکتهای که میتوان بهعنوان ایراد کوچک مطرح کرد، عدم اشاره به برخی جزئیات علمی (مثل پیچیدگیهای انتقال اپیژنتیکی یا نقش پلیژنیک بودن صفات پیچیده) است که ممکن بود برای مخاطب متخصص مفید باشد. با این حال، برای مخاطب عمومی، سطح توضیحات مناسب و قابلفهم است.
استفاده از عبارت «نژاد» در جمله «درس خواندن فعالیتی مثل ورزش کردن است و در یکی دو نسل قطعا تغییر قابل اثباتی در نژاد ایجاد نمیکند» ممکن است کمی گمراهکننده باشد، زیرا مفهوم «نژاد» در ژنتیک مدرن کمتر استفاده میشود و بیشتر به تنوع ژنتیکی جمعیتها اشاره میشود. بهتر بود از عبارت «جمعیت» یا «ژنوم» استفاده میشد.»
بخش «نتیجهگیری» که خلاصه متن بود را به ناچار حذف کردم چون در یک پست تلگرامی جا نمیشد.
@daneshtalab1
در پی یک تردید از هوش مصنوعی گروک خواستم نقد قبلی درباره رد برتری ژنتیک دانشگاهیها را از نظر علمی بررسی و ایرادهایش را بیاورد. پاسخ را در زیر میبینید:
«متن ارائهشده از نظر علمی در کل درست و منطقی است و بهخوبی به برخی باورهای نادرست و شبهعلمی درباره ژنتیک و مفهوم «ژن خوب» میپردازد. در ادامه، بررسی علمی متن و نکات مرتبط با آن ارائه میشود:
نکات مثبت و علمی متن:
رد مفهوم «ژن هوش»:
متن بهدرستی اشاره میکند که چیزی به نام «ژن هوش» وجود ندارد. هوش یک ویژگی پیچیده (Polygenic) است که تحت تأثیر تعداد زیادی ژن و عوامل محیطی قرار دارد. مطالعات ژنتیک نشان میدهند که هوش بهصورت مستقیم از یک ژن خاص به ارث نمیرسد و عوامل محیطی مانند آموزش، تغذیه، و شرایط اجتماعی نقش بسیار مهمی در بروز آن دارند.
این موضوع با علم ژنتیک مدرن همخوانی دارد. برای مثال، مطالعات دوقلوها نشان دادهاند که هوش تا حدی (حدود 50-80٪ در بزرگسالان) ارثی است، اما این ارثبری از ترکیب صدها یا هزاران ژن ناشی میشود، نه یک ژن خاص.
اشاره به اپیژنتیک:
متن بهدرستی اپیژنتیک را بهعنوان مکانیسمی معرفی میکند که بیان ژنها را تحت تأثیر محیط تغییر میدهد، بدون تغییر در خود DNA. این توضیح علمی و دقیق است. تغییرات اپیژنتیکی (مانند متیلاسیون DNA) میتوانند تحت تأثیر عواملی مثل تغذیه، استرس، یا آموزش رخ دهند و گاهی به نسلهای بعدی منتقل شوند، اما این انتقال لزوماً دائمی نیست و به عوامل محیطی بستگی دارد.
نقد نگاه طبقاتی و شبهعلمی:
متن بهخوبی به باورهای نادرست اجتماعی و طبقاتی درباره «ژن خوب» و «برتری ذاتی» اشاره میکند. این دیدگاهها اغلب ریشه در سوگیریهای اجتماعی و فرهنگی دارند و از نظر علمی پایه و اساسی ندارند. متن بهدرستی تأکید میکند که موفقیتهای علمی یا اجتماعی بیشتر به امکانات و محیط وابستهاند تا به ژنهای خاص.
مثالهای ملموس:
اشاره به اینکه فرزند یک چوپان ممکن است توانایی علمی بیشتری نسبت به فرزند والدین دانشگاهی نشان دهد، با واقعیتهای علمی سازگار است. استعدادهای ذاتی در هر جمعیتی توزیع شدهاند و فرصتهای محیطی نقش کلیدی در شکوفایی آنها دارند.
نقد مفهوم «فرار مغزها» از منظر ژنتیک:
متن بهدرستی استدلال میکند که مهاجرت نخبگان به معنای از دست رفتن «ژن خوب» نیست، بلکه به معنای از دست رفتن سرمایهگذاریهای اجتماعی و آموزشی است. این دیدگاه با منطق علمی و اجتماعی همخوانی دارد، زیرا مهاجرت افراد تحصیلکرده بیشتر به عوامل اقتصادی و اجتماعی مربوط است تا مسائل ژنتیکی.
نکات قابل بحث یا نیازمند توضیح بیشتر:
تعمیم در مورد اپیژنتیک:
متن به اپیژنتیک اشاره میکند و میگوید تغییرات اپیژنتیکی ممکن است به نسلهای بعدی منتقل شوند یا نشوند. این موضوع درست است، اما میتوانست دقیقتر توضیح داده شود. انتقال تغییرات اپیژنتیکی به نسلهای بعدی (Transgenerational Epigenetic Inheritance) در انسانها هنوز بهطور کامل اثبات نشده و موضوعی بحثبرانگیز است. مطالعات بیشتر در حیوانات (مثل موشها) این پدیده را نشان دادهاند، اما در انسانها شواهد محدودتر است.
عبارت «درس خواندن مثل ورزش کردن»:
این مقایسه تا حدی درست است، زیرا هر دو فعالیت به تمرین و محیط وابستهاند، اما ممکن است کمی سادهسازی شده باشد. درس خواندن و موفقیت تحصیلی علاوه بر تلاش فردی، به عوامل پیچیدهتری مثل دسترسی به منابع آموزشی، کیفیت آموزش، و حمایت اجتماعی بستگی دارد. این موضوع میتوانست با جزئیات بیشتری توضیح داده شود.
نبود قانون ریاضی برای برتری ژنتیکی:
متن بهدرستی میگوید که هیچ «قانون ریاضی» برای برتری ژنتیکی وجود ندارد. با این حال، میتوانست به مطالعات ژنتیک جمعیت (Population Genetics) اشاره کند که نشان میدهند تنوع ژنتیکی در جمعیتها بسیار بالا است و مهاجرت گروه کوچکی از افراد (حتی نخبگان) تأثیر قابلتوجهی بر تنوع ژنتیکی یک جمعیت بزرگ نمیگذارد.
ایرادات علمی:
متن از نظر علمی تقریباً بدون ایراد است. تنها نکتهای که میتوان بهعنوان ایراد کوچک مطرح کرد، عدم اشاره به برخی جزئیات علمی (مثل پیچیدگیهای انتقال اپیژنتیکی یا نقش پلیژنیک بودن صفات پیچیده) است که ممکن بود برای مخاطب متخصص مفید باشد. با این حال، برای مخاطب عمومی، سطح توضیحات مناسب و قابلفهم است.
استفاده از عبارت «نژاد» در جمله «درس خواندن فعالیتی مثل ورزش کردن است و در یکی دو نسل قطعا تغییر قابل اثباتی در نژاد ایجاد نمیکند» ممکن است کمی گمراهکننده باشد، زیرا مفهوم «نژاد» در ژنتیک مدرن کمتر استفاده میشود و بیشتر به تنوع ژنتیکی جمعیتها اشاره میشود. بهتر بود از عبارت «جمعیت» یا «ژنوم» استفاده میشد.»
بخش «نتیجهگیری» که خلاصه متن بود را به ناچار حذف کردم چون در یک پست تلگرامی جا نمیشد.
@daneshtalab1
انا لله و انا الیه راجعون
هر کس در این شرایط تهدید به استعفا کرد بیدرنگ بپذیرید، هر کس یک جمله حاوی ضعف و تردید به زبان آورد درجا عذرش را بخواهید. شمخانی که آنقدر صبور و معتدل بود را زدند! به خاطر خودتان هم که شده رویه را تغییر بدهید. کمترین چیز برای جنگ عزم است، لازم نیست خیلی راسخ باشد، ولی باید باشد!
@daneshtalab1
هر کس در این شرایط تهدید به استعفا کرد بیدرنگ بپذیرید، هر کس یک جمله حاوی ضعف و تردید به زبان آورد درجا عذرش را بخواهید. شمخانی که آنقدر صبور و معتدل بود را زدند! به خاطر خودتان هم که شده رویه را تغییر بدهید. کمترین چیز برای جنگ عزم است، لازم نیست خیلی راسخ باشد، ولی باید باشد!
@daneshtalab1
Forwarded from اخبار سوریه
🔴پیام کادر پدافند هوایی ارتش مشهد؛
سلام
تورو یه خدا
تورو به ابوالفضل
تورو هر چی مقدساته از لحظه کشف و رهگیری هر هدفی فیلم نگیرین
داریم از همون جهت میخوریم
مجبوریم هی جابجا بشیم
از پایگاه اومدم تا ماشین همین پیام رو بنویسم برگردم...
دوستان عزیز این پیام بسیار مهم یکی از برادران و عزیزان ما در پدافند است خواهش میکنم به شما التماس میکنم و عاجزانه درخواست دارم که به هیچ عنوان از لحظه فعال شدن پدافند فیلم نگیرید، عکس نگیرید که بعد بخواهید در صفحه خود یا بدهید به این و آن تا منتشر کنند...
کسانی که در پدافند فعالیت میکنند همه برادران، پدران و فرزندان ما هستند که جانشان را کف دستشان گذاشتند تا مانع از آسیب دیدن شما شوند. این خواهش و این درخواست برادرمان در پدافند مشهد را جدی بگیرید و به محض فعال شدن رینگ پدافندی در سراسر کشور و در هر نقطهای گوشی به دست نباشید تا از حماسهای که آنها خلق میکنند تصویر ضبط کنید چرا که همان تصویر ا
باعث میشود تا حماسه آنها از بین برود...
@SyrianKhabar
سلام
تورو یه خدا
تورو به ابوالفضل
تورو هر چی مقدساته از لحظه کشف و رهگیری هر هدفی فیلم نگیرین
داریم از همون جهت میخوریم
مجبوریم هی جابجا بشیم
از پایگاه اومدم تا ماشین همین پیام رو بنویسم برگردم...
دوستان عزیز این پیام بسیار مهم یکی از برادران و عزیزان ما در پدافند است خواهش میکنم به شما التماس میکنم و عاجزانه درخواست دارم که به هیچ عنوان از لحظه فعال شدن پدافند فیلم نگیرید، عکس نگیرید که بعد بخواهید در صفحه خود یا بدهید به این و آن تا منتشر کنند...
کسانی که در پدافند فعالیت میکنند همه برادران، پدران و فرزندان ما هستند که جانشان را کف دستشان گذاشتند تا مانع از آسیب دیدن شما شوند. این خواهش و این درخواست برادرمان در پدافند مشهد را جدی بگیرید و به محض فعال شدن رینگ پدافندی در سراسر کشور و در هر نقطهای گوشی به دست نباشید تا از حماسهای که آنها خلق میکنند تصویر ضبط کنید چرا که همان تصویر ا
باعث میشود تا حماسه آنها از بین برود...
@SyrianKhabar
شهید عرفی نمیشود
پیش از اسلام نزدیکترین مفهوم به شهید «اَشوَن» بوده یعنی آنها که از اشا (حقیقت و نظم کیهانی) دفاع میکنند و در برابر دروغ و نیروهای شر میایستند. گاهی اشون به کسانی اطلاق میشد که در نبردها از دست میروند اما نمیتوان آن را با شهید تطبیق داد چون معنای عامتری داشت: هر فرد پارسایی بود که در مسیر اشا گام برمیداشت و پس از مرگ به جایگاه نور هدایت میشد.
اشون به وضوح بار دینی داشته و از بستر زرتشتی جداشدنی نیست: راستیجویان مثل آتش یکرنگ هستند، به پلیدی آلوده نمیشوند و به دیگران نور و گرما میرسانند. اشون شخصیتی آرمانی در آیین زرتشت است که با پرهیزکاری زندگی میکند و در برابر پیروان دروغ قرار میگیرد. در اوستا، اهورامزدا خودش را اشون خوانده و کسانی که راهش را میروند نیز اشون هستند.
«شهید» واژهای است که اسلام به ایران آورد و معنای دینی دارد. ریشه آن «ش،هـ،د» به معنی گواهی است: کسی که با جانش بر حقانیت خدا و دستورات او گواهی میدهد. کاملا مشروط است به شریعتمداری و باور به آخرت. در اسلام شهدا زندهاند و در نزد خدا روزی میخورند. تعریف فقهی دقیقی هم برای آن آمده همراه با احکامی مربوط به غسل و دفن که از پاکی کامل شهدا حکایت دارد.
بعضی خواستهاند واژه شهید را عرفی کنند و به آن معنای ثانویه بدهند اما اصالت اسلامی و بار شیعی واژه را نمیتوان انکار کرد. جدا از ریشه زبانی و تاریخی، از نظر فرهنگی شهید بیدرنگ جانبازی در راه ارزشها را به یاد میآورد. بارزترین نماد، حسین بن علی (ع) است که به گفته خودش برای امر به معروف و نهی از منکر خروج کرد، تن به ذلت نداد و تا پای جان برای اطاعت از خدا ایستادگی نمود.
در زبانهای اروپایی Martyr را داریم که باز در بستر دینی فهمیده میشود. ریشه واژه، یونانی است و همان معنای گواهی را میدهد اما به معنای مسیحی متحول شده و به کسی اشاره دارد که به خاطر ایمانش کشته شده. علیرغم کاربردهای عرفی، بار دینی آن باقی مانده و در رسانهها گاهی برای اشاره به کشتهگان گروههای جهادی استفاده میشود یعنی در فرهنگ امروز غرب، نسبتا بار منفی دارد.
واژههایی که یاد شد عرفی نمیشوند. پیشینه دینیشان آنقدر پررنگ است که نمیتوان به دلخواه از معنا تهی و با معنای جدید پرشان کرد. همچنان که در رسانههای غربی از hero یا fallen soldier یا sacrifice برای اشاره به کشتهشدگان در جنگ استفاده میشود در فارسی نیز باید واژههای دیگری غیر از شهید بیابیم تا به قربانیان جنگ که تعهدی به اسلام و قرآن نداشتهاند اشاره کنیم.
شهید را میتوان فراتر از معنای فقهی (کشته شده در میدان) به معنای فرهنگی (فدا شده در راه خدا) به کار برد اما جدا کردنش از دین با معنای اختراعی اگر هم ممکن باشد باعث تشتت در ذهن و زبان است، چه بسا در مواردی حالت متناقض و طنزآمیز پیدا کند و این مرزی است که باید از آن پرهیز کنیم. پیشتر اصطلاحات تازه مثل جانباز و ایثارگر و آزاده ظرفیت فارسی را در این وادی ثابت کردهاند.
@daneshtalab1
پیش از اسلام نزدیکترین مفهوم به شهید «اَشوَن» بوده یعنی آنها که از اشا (حقیقت و نظم کیهانی) دفاع میکنند و در برابر دروغ و نیروهای شر میایستند. گاهی اشون به کسانی اطلاق میشد که در نبردها از دست میروند اما نمیتوان آن را با شهید تطبیق داد چون معنای عامتری داشت: هر فرد پارسایی بود که در مسیر اشا گام برمیداشت و پس از مرگ به جایگاه نور هدایت میشد.
اشون به وضوح بار دینی داشته و از بستر زرتشتی جداشدنی نیست: راستیجویان مثل آتش یکرنگ هستند، به پلیدی آلوده نمیشوند و به دیگران نور و گرما میرسانند. اشون شخصیتی آرمانی در آیین زرتشت است که با پرهیزکاری زندگی میکند و در برابر پیروان دروغ قرار میگیرد. در اوستا، اهورامزدا خودش را اشون خوانده و کسانی که راهش را میروند نیز اشون هستند.
«شهید» واژهای است که اسلام به ایران آورد و معنای دینی دارد. ریشه آن «ش،هـ،د» به معنی گواهی است: کسی که با جانش بر حقانیت خدا و دستورات او گواهی میدهد. کاملا مشروط است به شریعتمداری و باور به آخرت. در اسلام شهدا زندهاند و در نزد خدا روزی میخورند. تعریف فقهی دقیقی هم برای آن آمده همراه با احکامی مربوط به غسل و دفن که از پاکی کامل شهدا حکایت دارد.
بعضی خواستهاند واژه شهید را عرفی کنند و به آن معنای ثانویه بدهند اما اصالت اسلامی و بار شیعی واژه را نمیتوان انکار کرد. جدا از ریشه زبانی و تاریخی، از نظر فرهنگی شهید بیدرنگ جانبازی در راه ارزشها را به یاد میآورد. بارزترین نماد، حسین بن علی (ع) است که به گفته خودش برای امر به معروف و نهی از منکر خروج کرد، تن به ذلت نداد و تا پای جان برای اطاعت از خدا ایستادگی نمود.
در زبانهای اروپایی Martyr را داریم که باز در بستر دینی فهمیده میشود. ریشه واژه، یونانی است و همان معنای گواهی را میدهد اما به معنای مسیحی متحول شده و به کسی اشاره دارد که به خاطر ایمانش کشته شده. علیرغم کاربردهای عرفی، بار دینی آن باقی مانده و در رسانهها گاهی برای اشاره به کشتهگان گروههای جهادی استفاده میشود یعنی در فرهنگ امروز غرب، نسبتا بار منفی دارد.
واژههایی که یاد شد عرفی نمیشوند. پیشینه دینیشان آنقدر پررنگ است که نمیتوان به دلخواه از معنا تهی و با معنای جدید پرشان کرد. همچنان که در رسانههای غربی از hero یا fallen soldier یا sacrifice برای اشاره به کشتهشدگان در جنگ استفاده میشود در فارسی نیز باید واژههای دیگری غیر از شهید بیابیم تا به قربانیان جنگ که تعهدی به اسلام و قرآن نداشتهاند اشاره کنیم.
شهید را میتوان فراتر از معنای فقهی (کشته شده در میدان) به معنای فرهنگی (فدا شده در راه خدا) به کار برد اما جدا کردنش از دین با معنای اختراعی اگر هم ممکن باشد باعث تشتت در ذهن و زبان است، چه بسا در مواردی حالت متناقض و طنزآمیز پیدا کند و این مرزی است که باید از آن پرهیز کنیم. پیشتر اصطلاحات تازه مثل جانباز و ایثارگر و آزاده ظرفیت فارسی را در این وادی ثابت کردهاند.
@daneshtalab1
ستیز با اسرائیل، سرزمینی یا دینی؟
بارها این واقعیت گفته شده که ایرانِ موجود در پیوند با اسلام و تشیع شکل گرفته، از جامعه و اقتصاد تا فرهنگ و ادبیات نشانههای این پیوند آشکار است و از همه جا روشنتر در سیاست. مرزهای امروزین ما بازمانده موجودیتی است که صفویه پس از چند سده ناپیدایی ایران، از نو بنیان گذاشت. هر آنچه جدا از این پیوند در نظر بیاید انتزاعی است: فقط در ذهن میتوان با دانستههایی از ایران باستان امر انضمامی یعنی ایرانِ موجود را دوپاره کرد.
جدا گرفتن اسلام از هویتِ ایرانی مثل این است که زبان فارسی را عارضهای قابل تجزیه از خودمان در نظر بیاوریم، همان آرزویی که قومگراها در سر میپرورند. ایران همواره یک زبان مشترک برای ارتباط، برای آموزش و برای دربار و دیوان داشته که فارسی بوده. ایران، با فارسی ایران شده و هیچ زبان دیگری نمیتواند جایگاهی نزدیک به آن را ادعا کند چه رسد به اینکه در کنارش بایستد یا به عنوان زبان رسمیِ دوم، جایگاهش را رو به تضعیف ببرد.
آیا محال است که ایران از اسلام و فارسی تهی شود؟ خیر، اما دیگر دم زدن از تاریخ و فرهنگش تناقض دارد. با ایرانِ جدیدی سر و کار خواهیم داشت که مدرن شده و از پیشینه خودش بُریده. این سودای پهلویها بود که یکی از دو عنصر اساسی ایران یعنی هویت دینی را حذف کنند اما از همان شکست خوردند. این رویا اگر محقق شود شبیه به ترکیه خواهیم شد وقتی همزمان با پانترکیسم به میراث یونانی و رومی در آن سرزمین افتخار میکنند.
ایرانی که از صفویه برآمد و به انقلاب اسلامی رسید «خانه تشیع» بوده و همه تحولات جدیدش (که از نهضت تنباکو جان گرفت) به اهتمام روحانیت برای حفظ استقلال و قدرت گره خورده. حتی در نفت که تلاشِ بسیار کردهاند تا کاملا سکولار جلوهاش بدهند پیروزی و شکست با اقبال و ادبار طیفِ دینمدار قابل تطبیق است. تازهتر از همه دفاع مقدس بود که بارزترین صورتهای هویتگرایی شیعه را در قالب دفاع از خاک و وطن نمودار کرد.
جنگ با اسرائیل نیز هویتی است. با اذعان به همه تضادهای ژئوپلتیک نمیتوان ادعا کرد هر حکومت دیگری ناچار بود همین سیاست را در پیش بگیرد. ستیزِ جمهوری اسلامی با اسرائیل از آرمانخواهی علوی آب میخورد: پیروان علی ابن ابیطالب (ع) که دین را سکولار نکرده و سیاست را به محاق نفرستادهاند با صهیونیسم سرِ جنگ دارند چه در ایران، چه لبنان، چه یمن و چه عراق. شیعهی متکی به فقه سیاسی، نمیتواند با کافرِ سلطهجو کنار بیاید.
سکولار ساختن جنگ به این خیال که عدهای ملیگرا همراه شوند جدا از دروغین بودنش، بیسرانجام است. اگر ملاکها دینی نباشد مقاومت به سرعت رو به اضمحلال میرود و این واقعیت در سالهای اخیر که سیطره مصرف و لذت طیفِ چپِ سکولار را هم عقب رانده، آشکار شده؛ دیگر خبری از آرمانخواهی و مبارزهجویی نیست. بدون ایمان نمیتوان برای سرزمین دیگران جنگید یا خود را سپر بلای انسانهایی کرد که نفعی برای ما ندارند.
مسئله در بنیان خود وجدانی و بشری است اما آنچه اطمینانِ قلبی میسازد و محرک بوده، دستور الهی برای مقاومت در برابر طاغوت است که پس زدن استعمار را الزام میکند به خصوص در چهرهای نژادپرست و اسلامستیز مانند صهیونیسم. تضادهای ملی قطعا درکارند (مثل دفاع مقدس که در ظاهر برای خاک جنگیدیم) اما انگیزهها و افقها از دین برمیآید. پاداش نهایی نیز اخروی است، سرداران ایران برای زندگی در رفاه و قدرت کشته نشدند.
@daneshtalab1
بارها این واقعیت گفته شده که ایرانِ موجود در پیوند با اسلام و تشیع شکل گرفته، از جامعه و اقتصاد تا فرهنگ و ادبیات نشانههای این پیوند آشکار است و از همه جا روشنتر در سیاست. مرزهای امروزین ما بازمانده موجودیتی است که صفویه پس از چند سده ناپیدایی ایران، از نو بنیان گذاشت. هر آنچه جدا از این پیوند در نظر بیاید انتزاعی است: فقط در ذهن میتوان با دانستههایی از ایران باستان امر انضمامی یعنی ایرانِ موجود را دوپاره کرد.
جدا گرفتن اسلام از هویتِ ایرانی مثل این است که زبان فارسی را عارضهای قابل تجزیه از خودمان در نظر بیاوریم، همان آرزویی که قومگراها در سر میپرورند. ایران همواره یک زبان مشترک برای ارتباط، برای آموزش و برای دربار و دیوان داشته که فارسی بوده. ایران، با فارسی ایران شده و هیچ زبان دیگری نمیتواند جایگاهی نزدیک به آن را ادعا کند چه رسد به اینکه در کنارش بایستد یا به عنوان زبان رسمیِ دوم، جایگاهش را رو به تضعیف ببرد.
آیا محال است که ایران از اسلام و فارسی تهی شود؟ خیر، اما دیگر دم زدن از تاریخ و فرهنگش تناقض دارد. با ایرانِ جدیدی سر و کار خواهیم داشت که مدرن شده و از پیشینه خودش بُریده. این سودای پهلویها بود که یکی از دو عنصر اساسی ایران یعنی هویت دینی را حذف کنند اما از همان شکست خوردند. این رویا اگر محقق شود شبیه به ترکیه خواهیم شد وقتی همزمان با پانترکیسم به میراث یونانی و رومی در آن سرزمین افتخار میکنند.
ایرانی که از صفویه برآمد و به انقلاب اسلامی رسید «خانه تشیع» بوده و همه تحولات جدیدش (که از نهضت تنباکو جان گرفت) به اهتمام روحانیت برای حفظ استقلال و قدرت گره خورده. حتی در نفت که تلاشِ بسیار کردهاند تا کاملا سکولار جلوهاش بدهند پیروزی و شکست با اقبال و ادبار طیفِ دینمدار قابل تطبیق است. تازهتر از همه دفاع مقدس بود که بارزترین صورتهای هویتگرایی شیعه را در قالب دفاع از خاک و وطن نمودار کرد.
جنگ با اسرائیل نیز هویتی است. با اذعان به همه تضادهای ژئوپلتیک نمیتوان ادعا کرد هر حکومت دیگری ناچار بود همین سیاست را در پیش بگیرد. ستیزِ جمهوری اسلامی با اسرائیل از آرمانخواهی علوی آب میخورد: پیروان علی ابن ابیطالب (ع) که دین را سکولار نکرده و سیاست را به محاق نفرستادهاند با صهیونیسم سرِ جنگ دارند چه در ایران، چه لبنان، چه یمن و چه عراق. شیعهی متکی به فقه سیاسی، نمیتواند با کافرِ سلطهجو کنار بیاید.
سکولار ساختن جنگ به این خیال که عدهای ملیگرا همراه شوند جدا از دروغین بودنش، بیسرانجام است. اگر ملاکها دینی نباشد مقاومت به سرعت رو به اضمحلال میرود و این واقعیت در سالهای اخیر که سیطره مصرف و لذت طیفِ چپِ سکولار را هم عقب رانده، آشکار شده؛ دیگر خبری از آرمانخواهی و مبارزهجویی نیست. بدون ایمان نمیتوان برای سرزمین دیگران جنگید یا خود را سپر بلای انسانهایی کرد که نفعی برای ما ندارند.
مسئله در بنیان خود وجدانی و بشری است اما آنچه اطمینانِ قلبی میسازد و محرک بوده، دستور الهی برای مقاومت در برابر طاغوت است که پس زدن استعمار را الزام میکند به خصوص در چهرهای نژادپرست و اسلامستیز مانند صهیونیسم. تضادهای ملی قطعا درکارند (مثل دفاع مقدس که در ظاهر برای خاک جنگیدیم) اما انگیزهها و افقها از دین برمیآید. پاداش نهایی نیز اخروی است، سرداران ایران برای زندگی در رفاه و قدرت کشته نشدند.
@daneshtalab1
رتوریک به جای منطق و اخلاق
این جمله که «اسرائیل کار کثیف را به جای همه ما (غربیها) انجام میدهد» آنقدر تند و جنجالی بود که باعث شد جملههای بعدی صدراعظم آلمان شنیده نشود: «ما هم قربانی این رژیم هستیم». اسرائیل همیشه کارهایش را در نقاب مظلوم توجیه کرده و فردریش مرتس برای عادی شدن حمایتش از تجاوز، همان نقش با همان اغراق را انتخاب کرد: «رژیم ملاها مرگ و خرابی را برای دنیا به ارمغان آورده».
موقتا جنگ را فراموش کنیم و به یک روز پیش از حمله اسرائیل برویم، به همه دانشکدههای علوم سیاسی و روابط بینالملل در هر جایی از دنیا تا بپرسیم: «آیا آلمان قربانی ایران بوده؟ جمهوری اسلامی چه تلفات و خسارتهایی به آلمان وارد کرده؟» این واکنش که مخاطبان، سوال را طنز یا دوربین مخفی به حساب بیاورند و با پوزخند و تظاهر به عجله محل را ترک کنند بیش از هر احتمال دیگری است.
بین قدرتهای اروپایی آلمان همیشه نخستین گزینه همکاری برای ایران بوده آنقدر که نیازی به یادآوری سوابق تجاری و اقتصادی نداریم. آلمان هرگز در وضعیتی قرار نداشته که محتاج به رابطه با کشوری متوسط در حد ایران باشد. اگر ادعای فردریش مرتس را بپذیریم محاکمه مسئولان آلمانی از جمله همحزبیهای خودش، به دلیل اجازه شراکت با چنین رژیم خطرناکی، بدیهیترین پیامدِ مورد انتظار است.
این فرار به جلوها و پرخاشهای عصبی کارکردی ندارند جز اینکه روی خون بیگناهان سرپوش بگذارند. صدراعظم آلمان کاسه داغتر از آش شده چون رژیمی که پشت سرش ایستادهاند جنایتی دیگر رقم زده و چارهای جز دیونمایی نمانده. دفاع از کار کثیف یا آنطور که اسرائیلیها میخوانند، پیامدهای جانبی، تنها با همین ادعا توجیه میشود: ایران کشورهایی مانند آلمان، فرانسه و انگلیس را قربانی کرده.
تصویر جنازههای تلف شده با مواد شیمیایی که از آلمان به عراق رسید، پناه دادن به تروریستها مثل سازمان مجاهدین خلق یا تجزیهطلبهای کُرد، همپایی در تحریمهایی که دسترسی به دارو برای بیماران را هم دشوار کرد فقط بخشی از کارنامه آلمان است که صدراعظمش حکومت ایران را صراحتا دشمن میخواند، آنقدر خطرناک که برای براندازی لازم است اسرائیل شمار زیادی زن و بچه دیگر را بکشد.
همه ادعاها درباره پیوند عقلانیت با افزایش آگاهی زیر تردیدند وقتی چنین فکاهی زنندهای زیر عنوان دمکراسی به نمایش درآمده. ترامپ با نوسانِ بیاندازه شعور رسانهها را به هیچ گرفته و مثل کودکی با سلاح هستهای دنیا را بازیچه میبیند، نتانیاهو حین سلاخی مظلومنمایی میکند و جلوتر از همهی اعضای ناتو، آلمان خون را از دست و پای اسرائیل میشوید. جهان تمام اینها را با کمترین تنش پذیرفته.
میگویند قدرت در دوره سنت به خصوص در اَشکال شرقی نیازی به توجیه خودش نداشت اما در دوره مدرن، مردم مهم شدهاند و قدرت روکش لازم دارد، تظاهر به منطق و اخلاق ضروری شده و همین یک پابست مهم برای مهار قدرتمندان فراهم آورده. حالا به وضوح میبینیم رتوریک جای هر ادعای دیگری را گرفته، صرفا ابتکارهای رقتانگیزتری در توجیه سلطهگری، تجاوز و جنایت را شاهد هستیم.
@daneshtalab1
این جمله که «اسرائیل کار کثیف را به جای همه ما (غربیها) انجام میدهد» آنقدر تند و جنجالی بود که باعث شد جملههای بعدی صدراعظم آلمان شنیده نشود: «ما هم قربانی این رژیم هستیم». اسرائیل همیشه کارهایش را در نقاب مظلوم توجیه کرده و فردریش مرتس برای عادی شدن حمایتش از تجاوز، همان نقش با همان اغراق را انتخاب کرد: «رژیم ملاها مرگ و خرابی را برای دنیا به ارمغان آورده».
موقتا جنگ را فراموش کنیم و به یک روز پیش از حمله اسرائیل برویم، به همه دانشکدههای علوم سیاسی و روابط بینالملل در هر جایی از دنیا تا بپرسیم: «آیا آلمان قربانی ایران بوده؟ جمهوری اسلامی چه تلفات و خسارتهایی به آلمان وارد کرده؟» این واکنش که مخاطبان، سوال را طنز یا دوربین مخفی به حساب بیاورند و با پوزخند و تظاهر به عجله محل را ترک کنند بیش از هر احتمال دیگری است.
بین قدرتهای اروپایی آلمان همیشه نخستین گزینه همکاری برای ایران بوده آنقدر که نیازی به یادآوری سوابق تجاری و اقتصادی نداریم. آلمان هرگز در وضعیتی قرار نداشته که محتاج به رابطه با کشوری متوسط در حد ایران باشد. اگر ادعای فردریش مرتس را بپذیریم محاکمه مسئولان آلمانی از جمله همحزبیهای خودش، به دلیل اجازه شراکت با چنین رژیم خطرناکی، بدیهیترین پیامدِ مورد انتظار است.
این فرار به جلوها و پرخاشهای عصبی کارکردی ندارند جز اینکه روی خون بیگناهان سرپوش بگذارند. صدراعظم آلمان کاسه داغتر از آش شده چون رژیمی که پشت سرش ایستادهاند جنایتی دیگر رقم زده و چارهای جز دیونمایی نمانده. دفاع از کار کثیف یا آنطور که اسرائیلیها میخوانند، پیامدهای جانبی، تنها با همین ادعا توجیه میشود: ایران کشورهایی مانند آلمان، فرانسه و انگلیس را قربانی کرده.
تصویر جنازههای تلف شده با مواد شیمیایی که از آلمان به عراق رسید، پناه دادن به تروریستها مثل سازمان مجاهدین خلق یا تجزیهطلبهای کُرد، همپایی در تحریمهایی که دسترسی به دارو برای بیماران را هم دشوار کرد فقط بخشی از کارنامه آلمان است که صدراعظمش حکومت ایران را صراحتا دشمن میخواند، آنقدر خطرناک که برای براندازی لازم است اسرائیل شمار زیادی زن و بچه دیگر را بکشد.
همه ادعاها درباره پیوند عقلانیت با افزایش آگاهی زیر تردیدند وقتی چنین فکاهی زنندهای زیر عنوان دمکراسی به نمایش درآمده. ترامپ با نوسانِ بیاندازه شعور رسانهها را به هیچ گرفته و مثل کودکی با سلاح هستهای دنیا را بازیچه میبیند، نتانیاهو حین سلاخی مظلومنمایی میکند و جلوتر از همهی اعضای ناتو، آلمان خون را از دست و پای اسرائیل میشوید. جهان تمام اینها را با کمترین تنش پذیرفته.
میگویند قدرت در دوره سنت به خصوص در اَشکال شرقی نیازی به توجیه خودش نداشت اما در دوره مدرن، مردم مهم شدهاند و قدرت روکش لازم دارد، تظاهر به منطق و اخلاق ضروری شده و همین یک پابست مهم برای مهار قدرتمندان فراهم آورده. حالا به وضوح میبینیم رتوریک جای هر ادعای دیگری را گرفته، صرفا ابتکارهای رقتانگیزتری در توجیه سلطهگری، تجاوز و جنایت را شاهد هستیم.
@daneshtalab1
گناهکار اصلی غرب است و مسئله اسرائیل
رفتار غرب در منطقه ما یک نقطه کانونی دارد آن هم «تهدید علیه اسرائیل» است. هر حکومتی که وارد چنین حیطهای شود در فشار و بحران قرار میگیرد و اگر همین یک عامل در کار نباشد به راحتی از باقی تضادها چشم میپوشند. سرکوب مخالفان و محدودیت زنان در حد شوخی سیاسی خواهند بود اگر برتری اسرائیل و دست دوم ماندن را بپذیریم.
صدام، قذافی و اسد حکومتهایی کم و بیش مشابه داشتند. دیکتاتوریهای نظامی و سکولار که آزادیهای غیر اسلامی مثل بیحجابی یا فراتر از آن رقص و الکل برایشان مسئله نبود. در نقطه مقابل عربستان سالهای متمادی با محدودیتهای عجیب مثل رانندگی برای زنان اداره شد و وضع طالبان که با مذاکره با آمریکا به قدرت برگشتند نیازی به شرح ندارد.
مصر نیز در دوره مبارک و سیسی حکومتی سرکوبگر متکی بر ارتش بوده اما بر خلاف عراق، لیبی و سوریه نه تنها دچار فشارهای خارجی نشد که کمکهای مالی هم دریافت کرد. بارزتر از اینها پهلوی بود که با همان الگو (سرکوب سیاسی، آزادی اجتماعی) و خصیصه مشترک دیگر یعنی برخورداری اقتصادی یک اقلیت وابسته به قدرت، سالها خودنمایی کرد.
تشبیه جمهوری اسلامی به حکومتهای صدام، قذافی و اسد کلیشه معمولی است تا بحث از تحریمها را هم به «تقصیر خودشان است» بدل بزنند اما چرایی در امان ماندن مصر از مشکلات مشابه محل سوال میشود. مثالها وقتی به حکومت امارات، بحرین یا عربستان به خصوص در دوره سلمان و پس از قتل خاشقچی میرسد حالتی توهینآمیز پیدا میکند.
جناح غربگرا در ایران مسئول گُم کردن نقطه کانونی و فرافکنی مشکلات به جایی غیر از سلطهجویی غرب است. اگر اسرائیل را بپذیریم حتی اگر به اندازه ترکیه سرکوبگر باشیم که زبان کردی را ممنوع ساخت یا روزنامهنگاران را به صورت فلهای زندانی میکرد دچار تحریم و شورش نخواهیم شد، خطر جنگ نیز به طور قطعی و کامل، از بین خواهد رفت.
توسعه و رفاه معمای بزرگی نیست که حکومتها حتی در انواع کمخرد از عهدهاش بر نیایند. در شرایط نسبتا مساعد قذافی آمارهایی تحسینبرانگیز به دست میآورد و آقازادهای مثل بنسلمان عمیقترین حسرتها را در ذوائق اشرافی به غلیان میاندازد. بحثها درباره عقلانیت یا درسآموزی و پیروی از الگوهای توسعه، بیشتر بازارگرمی آکادمیک هستند.
گناهکار اصلی غرب است و مسئله اسرائیل، هر توضیح دیگری درباره بحرانی شدن شرایط در ایران تقلا است برای تبرئه متجاوز و سرزنش قربانی، به ویژه که بسیاری از مشکلات در شرایط انزوا و بیثبات شدن آینده بروز کرده یا تشدید میشوند. اسرائیل دژی است که غربیها با هزینه سنگین در سواحل اسلامی ساختند و دربارهاش حساسیت تمدنی دارند.
@daneshtalab1
رفتار غرب در منطقه ما یک نقطه کانونی دارد آن هم «تهدید علیه اسرائیل» است. هر حکومتی که وارد چنین حیطهای شود در فشار و بحران قرار میگیرد و اگر همین یک عامل در کار نباشد به راحتی از باقی تضادها چشم میپوشند. سرکوب مخالفان و محدودیت زنان در حد شوخی سیاسی خواهند بود اگر برتری اسرائیل و دست دوم ماندن را بپذیریم.
صدام، قذافی و اسد حکومتهایی کم و بیش مشابه داشتند. دیکتاتوریهای نظامی و سکولار که آزادیهای غیر اسلامی مثل بیحجابی یا فراتر از آن رقص و الکل برایشان مسئله نبود. در نقطه مقابل عربستان سالهای متمادی با محدودیتهای عجیب مثل رانندگی برای زنان اداره شد و وضع طالبان که با مذاکره با آمریکا به قدرت برگشتند نیازی به شرح ندارد.
مصر نیز در دوره مبارک و سیسی حکومتی سرکوبگر متکی بر ارتش بوده اما بر خلاف عراق، لیبی و سوریه نه تنها دچار فشارهای خارجی نشد که کمکهای مالی هم دریافت کرد. بارزتر از اینها پهلوی بود که با همان الگو (سرکوب سیاسی، آزادی اجتماعی) و خصیصه مشترک دیگر یعنی برخورداری اقتصادی یک اقلیت وابسته به قدرت، سالها خودنمایی کرد.
تشبیه جمهوری اسلامی به حکومتهای صدام، قذافی و اسد کلیشه معمولی است تا بحث از تحریمها را هم به «تقصیر خودشان است» بدل بزنند اما چرایی در امان ماندن مصر از مشکلات مشابه محل سوال میشود. مثالها وقتی به حکومت امارات، بحرین یا عربستان به خصوص در دوره سلمان و پس از قتل خاشقچی میرسد حالتی توهینآمیز پیدا میکند.
جناح غربگرا در ایران مسئول گُم کردن نقطه کانونی و فرافکنی مشکلات به جایی غیر از سلطهجویی غرب است. اگر اسرائیل را بپذیریم حتی اگر به اندازه ترکیه سرکوبگر باشیم که زبان کردی را ممنوع ساخت یا روزنامهنگاران را به صورت فلهای زندانی میکرد دچار تحریم و شورش نخواهیم شد، خطر جنگ نیز به طور قطعی و کامل، از بین خواهد رفت.
توسعه و رفاه معمای بزرگی نیست که حکومتها حتی در انواع کمخرد از عهدهاش بر نیایند. در شرایط نسبتا مساعد قذافی آمارهایی تحسینبرانگیز به دست میآورد و آقازادهای مثل بنسلمان عمیقترین حسرتها را در ذوائق اشرافی به غلیان میاندازد. بحثها درباره عقلانیت یا درسآموزی و پیروی از الگوهای توسعه، بیشتر بازارگرمی آکادمیک هستند.
گناهکار اصلی غرب است و مسئله اسرائیل، هر توضیح دیگری درباره بحرانی شدن شرایط در ایران تقلا است برای تبرئه متجاوز و سرزنش قربانی، به ویژه که بسیاری از مشکلات در شرایط انزوا و بیثبات شدن آینده بروز کرده یا تشدید میشوند. اسرائیل دژی است که غربیها با هزینه سنگین در سواحل اسلامی ساختند و دربارهاش حساسیت تمدنی دارند.
@daneshtalab1
چرا خودمان را فریب بدهیم؟
سرباز روحالله در تعریضی نسبت به بنده نوشت «مسئله اساسا سکولار ساختن جنگ نیست». البته خودش تأکید کرده که ملیگرایی ظرفیتی برای مقاومت ندارد و در طرف دشمن هم سویههای مذهبی و آخرالزمانی حاکم است. در پایان میگوید هویت ایران موزاییک نیست و نمیتوان بخش ملی را از دینی جدا کرد، این جمله آخری دقیقا حرف ما است.
محل نزاع ظاهرا به رسانه و تبلیغات تنزل میکند که سرباز روحالله با عبارات «به حاشیه فرستادن» درباره کسانی که صرفا نگاه ملی و وطنی دارند از آن تعبیر کرده. یعنی آنها که نگاهشان سکولار است و ایران را آمیخته به مذهب نمیبینند باید بیشتر دیده شوند و قدر ببینند. این هم از طرف ما مشکل خاصی ندارد اما در جبهه سکولارها، فرق میکند.
شیعه سیاسی حتی اگر کمونیستها آدم حسابش کنند نه تنها حاضر است پول و سلاح بهشان بدهد که ازشان قهرمان هم میسازد. سالها فحش خوردند و تحقیر شدند به خاطر رابطه با کاسترو و چاوز و دیگران. تقریبا هر چهره شاخص وجهانی که از مقاومت دم زد و ایران را پذیرفت (لگد نیانداخت) به تهران دعوت شد و تقدیر و تجلیل دید.
در مخالفان داخلی اما انکار هویت را میبینیم و کوتاه آمدن از مقاومت دینی، یعنی دقیقا با «سکولارسازی» مواجه هستیم. علیزاده را مثال میزنم که سرباز روحالله بهتر از بنده از ارتباطش با نیروهای انقلابی، قدر دیدنش در صداوسیما و پیوندش با طرفداران جلیلی خبر دارد و خوب میداند چه تأثیر جدی و گستردهای در ذهن جوانهای ارزشی گذاشت.
هر گاه خواستید تماس بگیرید و از او بپرسید انقلاب ایران اسلامی بود و ستیز با اسرائیل دینی است یا ژئوپلتیک و کریدوری؟ درافتادن ایرانیها با نظام سلطه به خاطر دستورات الهی بوده یا به خاطر آرمانهای ملی و سکولار؟ صراحتا هویت اسلامی را مانع همگانی شدن مقاومت میداند و کسانی که نگذاشتند ایران مثل لبنان شود را نئاندرتال توصیف میکند.
بگذریم از اینکه ایران اگر مثل لبنان پاره پاره باشد دیگر ایران نیست و باز بگذریم از اینکه آنهمه هیاهو درباره تکثر یا حمایت مسیحیها مفت نیارزید و هیچ کمکی به مقاومت نکرد. خودشیرینی از طنز گذشت آنقدر که برخی کارشناسان جوان، برکشیده و محصول سیستم، کارنامه نظام را بر اساس منافع ملی تحلیل کردند و ایدئولوژیک بودن را گردن نگرفتند.
محمد فاضلی فریاد کشید و بین مذهب و ملیت دوگانه ساخت، گفت امتگرایی شکست خورده و ملیگرایی جواب میدهد. حرفش بارها بازنشر و هزاران بار تأیید شد. چطور بگوییم سکولارسازی مسئله نیست؟ اینها مرتزق از نظام بودهاند و قطعا عدهای خود سرباز روحالله را چون تبارش به خارج از ایران میرسد و امتگرا بوده مجرم و هزینهساز میدانند.
آنچه زیر واژههای زیبای اتحاد و همبستگی پنهان کردهاند عقبنشینی از هویت است. میگویند انقلابی بوده ملی و همگانی که چند سالی اسم و قانونِ اسلامی رویش گذاشتید، غلط کردید و همین جنگ و نیازتان به شورشی نشدن ما ثابت کرد باید کوتاه بیایید. اسلامگرا و امتگرا دیگر نباید راهبر و جلودار باشند، یا استحاله و شبیه ما شوید یا پایین بیایید.
شعار همگی دفاع از ایران است اما جلوتر که برویم بیشترشان خواهند پرسید: مای ایرانی چه مرضی داریم که با اسرائیل دربیافتیم؟ سوال اصلی همین است و جوابی ندارد اگر ارزشها در سیاست عقب بروند. احمق است کسی که قدرت آمریکا را نشناسد یا حساسیت غرب به اسرائیل را نفهمد. این حد از ستیز با طاغوت فقط در دین توجیه پیدا میکند.
@daneshtalab1
سرباز روحالله در تعریضی نسبت به بنده نوشت «مسئله اساسا سکولار ساختن جنگ نیست». البته خودش تأکید کرده که ملیگرایی ظرفیتی برای مقاومت ندارد و در طرف دشمن هم سویههای مذهبی و آخرالزمانی حاکم است. در پایان میگوید هویت ایران موزاییک نیست و نمیتوان بخش ملی را از دینی جدا کرد، این جمله آخری دقیقا حرف ما است.
محل نزاع ظاهرا به رسانه و تبلیغات تنزل میکند که سرباز روحالله با عبارات «به حاشیه فرستادن» درباره کسانی که صرفا نگاه ملی و وطنی دارند از آن تعبیر کرده. یعنی آنها که نگاهشان سکولار است و ایران را آمیخته به مذهب نمیبینند باید بیشتر دیده شوند و قدر ببینند. این هم از طرف ما مشکل خاصی ندارد اما در جبهه سکولارها، فرق میکند.
شیعه سیاسی حتی اگر کمونیستها آدم حسابش کنند نه تنها حاضر است پول و سلاح بهشان بدهد که ازشان قهرمان هم میسازد. سالها فحش خوردند و تحقیر شدند به خاطر رابطه با کاسترو و چاوز و دیگران. تقریبا هر چهره شاخص وجهانی که از مقاومت دم زد و ایران را پذیرفت (لگد نیانداخت) به تهران دعوت شد و تقدیر و تجلیل دید.
در مخالفان داخلی اما انکار هویت را میبینیم و کوتاه آمدن از مقاومت دینی، یعنی دقیقا با «سکولارسازی» مواجه هستیم. علیزاده را مثال میزنم که سرباز روحالله بهتر از بنده از ارتباطش با نیروهای انقلابی، قدر دیدنش در صداوسیما و پیوندش با طرفداران جلیلی خبر دارد و خوب میداند چه تأثیر جدی و گستردهای در ذهن جوانهای ارزشی گذاشت.
هر گاه خواستید تماس بگیرید و از او بپرسید انقلاب ایران اسلامی بود و ستیز با اسرائیل دینی است یا ژئوپلتیک و کریدوری؟ درافتادن ایرانیها با نظام سلطه به خاطر دستورات الهی بوده یا به خاطر آرمانهای ملی و سکولار؟ صراحتا هویت اسلامی را مانع همگانی شدن مقاومت میداند و کسانی که نگذاشتند ایران مثل لبنان شود را نئاندرتال توصیف میکند.
بگذریم از اینکه ایران اگر مثل لبنان پاره پاره باشد دیگر ایران نیست و باز بگذریم از اینکه آنهمه هیاهو درباره تکثر یا حمایت مسیحیها مفت نیارزید و هیچ کمکی به مقاومت نکرد. خودشیرینی از طنز گذشت آنقدر که برخی کارشناسان جوان، برکشیده و محصول سیستم، کارنامه نظام را بر اساس منافع ملی تحلیل کردند و ایدئولوژیک بودن را گردن نگرفتند.
محمد فاضلی فریاد کشید و بین مذهب و ملیت دوگانه ساخت، گفت امتگرایی شکست خورده و ملیگرایی جواب میدهد. حرفش بارها بازنشر و هزاران بار تأیید شد. چطور بگوییم سکولارسازی مسئله نیست؟ اینها مرتزق از نظام بودهاند و قطعا عدهای خود سرباز روحالله را چون تبارش به خارج از ایران میرسد و امتگرا بوده مجرم و هزینهساز میدانند.
آنچه زیر واژههای زیبای اتحاد و همبستگی پنهان کردهاند عقبنشینی از هویت است. میگویند انقلابی بوده ملی و همگانی که چند سالی اسم و قانونِ اسلامی رویش گذاشتید، غلط کردید و همین جنگ و نیازتان به شورشی نشدن ما ثابت کرد باید کوتاه بیایید. اسلامگرا و امتگرا دیگر نباید راهبر و جلودار باشند، یا استحاله و شبیه ما شوید یا پایین بیایید.
شعار همگی دفاع از ایران است اما جلوتر که برویم بیشترشان خواهند پرسید: مای ایرانی چه مرضی داریم که با اسرائیل دربیافتیم؟ سوال اصلی همین است و جوابی ندارد اگر ارزشها در سیاست عقب بروند. احمق است کسی که قدرت آمریکا را نشناسد یا حساسیت غرب به اسرائیل را نفهمد. این حد از ستیز با طاغوت فقط در دین توجیه پیدا میکند.
@daneshtalab1
سلاح دشمن را خودتان شلیک نکنید
درباره خودتحقیری زیاد حرف زدیم اما تله دیگر در سوی دفاعی هم کم خسارتبار نبوده. «خودتخدیری» تهدید خاموشی است که احساس امنیت کاذب میسازد و در شعاعش هر هشداری با انگهای بدبینی، تضعیف روحیه، تفرقهافکنی یا ساز مخالف به حاشیه میرود. اینها نمونههای قابل تحمل هستند، واژههایی به مراتب بدتر به کسانی که در برابر هیاهوی پیروزی بایستند الصاق میشود.
سخنان انگیزشی یا تبلیغات لازمه جنگ است اما اگر از واقعیت فاصله بگیرد و حالت کاذب و تخیلی پیدا کند در زمان کوتاهی به ضد خودش تبدیل میشود. با شمشیر دولبهای طرفیم که حرکت دادنش با سهلانگاری و در جهت خلاف، به صاحبش آسیب میزند. جنگ روانی همیشه بخش جداییناپذیر از مواجهه نظامی بوده اما نباید جای اصل و راهبرد را بگیرد چون نمیتواند خللهای واقعی را جبران کند.
خودتخدیری مانع از باور کردن آسیبها میشود و تصور از آینده را معوج میسازد. غم، ترس، تردید، نگرانی، اضطراب، خشم و... همه احساسهای طبیعی هستند که زندگی بدون آنها ممکن نیست. اگر سیاست یکسره از واکنشهای منفی خالی شود، حتی در ابرقدرتها، نشانه نقص در ساختار است. از طریق همین فشارهای منفی است که میتوان غرور کاذب یا بیتوجهی به نقاط آسیبپذیر را از بین برد.
تخدیر سلاحی است که دشمن به کار میگیرد تا حملات دنبالهدار ممکن شود. اگر نیروهای خودی امید و آرامش را بیش از اندازه جدی بگیرند راه «خودتخدیری» باز شده و این کمکی ناخواسته به متجاوز است. سیاستمدار کسی است که مرزهای تحقیر و تخدیر را بشناسد و به خصوص اجازه ندهد نیروهای نظامی به هیچ کدام نزدیک شوند، هر دو به یک اندازه برای بنیههای دفاعی خطرناکاند.
تله بزرگ در برابر هر فرماندهی باور کردن تبلیغات خودش است و بدتر اینکه نتوان شخصیت یک فرمانده را از سخنران یا تبلیغاتچی تمیز داد. وقتی رسانه محوریت بیابد یا واحدهای تبلیغات و جنگ روانی بیش از حد جولان بدهند تیمهای بررسی و اتاقهای فکر و راهبرد مختل خواهند شد چون گوش شنوا را از دست میدهند. افراط در امید دادن و مثبت اندیشی، خوشآمد به فاجعه است.
@daneshtalab1
درباره خودتحقیری زیاد حرف زدیم اما تله دیگر در سوی دفاعی هم کم خسارتبار نبوده. «خودتخدیری» تهدید خاموشی است که احساس امنیت کاذب میسازد و در شعاعش هر هشداری با انگهای بدبینی، تضعیف روحیه، تفرقهافکنی یا ساز مخالف به حاشیه میرود. اینها نمونههای قابل تحمل هستند، واژههایی به مراتب بدتر به کسانی که در برابر هیاهوی پیروزی بایستند الصاق میشود.
سخنان انگیزشی یا تبلیغات لازمه جنگ است اما اگر از واقعیت فاصله بگیرد و حالت کاذب و تخیلی پیدا کند در زمان کوتاهی به ضد خودش تبدیل میشود. با شمشیر دولبهای طرفیم که حرکت دادنش با سهلانگاری و در جهت خلاف، به صاحبش آسیب میزند. جنگ روانی همیشه بخش جداییناپذیر از مواجهه نظامی بوده اما نباید جای اصل و راهبرد را بگیرد چون نمیتواند خللهای واقعی را جبران کند.
خودتخدیری مانع از باور کردن آسیبها میشود و تصور از آینده را معوج میسازد. غم، ترس، تردید، نگرانی، اضطراب، خشم و... همه احساسهای طبیعی هستند که زندگی بدون آنها ممکن نیست. اگر سیاست یکسره از واکنشهای منفی خالی شود، حتی در ابرقدرتها، نشانه نقص در ساختار است. از طریق همین فشارهای منفی است که میتوان غرور کاذب یا بیتوجهی به نقاط آسیبپذیر را از بین برد.
تخدیر سلاحی است که دشمن به کار میگیرد تا حملات دنبالهدار ممکن شود. اگر نیروهای خودی امید و آرامش را بیش از اندازه جدی بگیرند راه «خودتخدیری» باز شده و این کمکی ناخواسته به متجاوز است. سیاستمدار کسی است که مرزهای تحقیر و تخدیر را بشناسد و به خصوص اجازه ندهد نیروهای نظامی به هیچ کدام نزدیک شوند، هر دو به یک اندازه برای بنیههای دفاعی خطرناکاند.
تله بزرگ در برابر هر فرماندهی باور کردن تبلیغات خودش است و بدتر اینکه نتوان شخصیت یک فرمانده را از سخنران یا تبلیغاتچی تمیز داد. وقتی رسانه محوریت بیابد یا واحدهای تبلیغات و جنگ روانی بیش از حد جولان بدهند تیمهای بررسی و اتاقهای فکر و راهبرد مختل خواهند شد چون گوش شنوا را از دست میدهند. افراط در امید دادن و مثبت اندیشی، خوشآمد به فاجعه است.
@daneshtalab1
کشاکش در موازنه، تکاپو برای استقلال
در دوره مدرن ایران نتوانسته قدرت نظامی قابل اعتنایی بسازد پس به ناچار در فضای بین دو ابرقدرت راههایی پیدا کرده تا خودش را حفظ کند یا قدمهایی رو به جلو بردارد. هر گاه یکی از دو قدرت اشتباهی مرتکب شده یا به دلیل تهدیدی مشترک به هم نزدیک شدهاند اوضاع برای ایران سخت شده یا شکست و عقبگرد را تجربه کرده. باید مروری اجمالی داشته باشیم تا این تصویر روشن شود.
تاریخ معاصر ما با جنبش تنباکو در اوج رقابت روس و انگلیس (بازی بزرگ) آغاز شد و با انقلاب اسلامی رویای استقلال به دست آمد. این موفقیت امتدادی از «موازنه منفی» بود که رجالی مثل امیرکبیر طراحش بودند اما در سراسر این تاریخ، رویارویی دو ابرقدرت تعیین کننده بوده. رخداد بسیار مهم مشروطه بود که در توازن دو قدرت به پیروزی رسید و با تفاهم همان دو به بنبست افتاد.
همکاری دو دشمن و قرارداد پنهانی در ۱۹۰۷ برای تقسیم ایران، تلاشها برای استقلال و دمکراسی را به باد داد. در پایانِ جنگ اول موازنه به نفع انگلیس به هم خورد و مهمترین منادی استقلال، میرزا کوچکِ جنگلی که هم با روس جنگید هم با انگلیس، نتوانست تهران را بگیرد. به جای او مهرهای که از کودتای انگلیسیها برآمد جایگزین قرارداد ۱۹۱۹ شد تا قدرت را مال خود کند و ایران به دامان غرب بیافتد.
رضاخان وقتی خواست از وابستگی فاصله بگیرد و با نیروی سوم (آلمان) بازی کند دو ابرقدرت با هم متحد شدند و به سادگی کنارش گذاشتند. ایران ذیلِ نفوذ انگلیس ماند اما وابستگی تشدید نشد. سیاست، جنسی از تلاطم را دید تا نهضت نفت به پیروزی رسید. این کامیابی در ابتدای جنگ سرد به دست آمد اما انفعال شورویها راه کودتای ۳۲ را باز کرد و ایران به تدریج به ژاندارم غرب تبدیل شد.
بازی با نیروی سوم در قاجاریه هم سابقه داشت. فتحعلیشاه تلاش کرد از فرانسه کمک بگیرد اما پیمان تیلسیت برنامه او را به هم ریخت بعدتر که روس و انگلیس علیه ناپلئون متحد شدند اوضاع کاملا به زیان ایران چرخش کرد. ناصرالدین شاه نیز در سفر دوم به اروپا با بیسمارک طرح دوستی ریخت و قرار شد به کمک آلمانیها نیروی دریایی و راهآهن بسازد اما همدستی روس و انگلیس او را ناکام گذاشت.
ادامه دارد
@daneshtalab1
در دوره مدرن ایران نتوانسته قدرت نظامی قابل اعتنایی بسازد پس به ناچار در فضای بین دو ابرقدرت راههایی پیدا کرده تا خودش را حفظ کند یا قدمهایی رو به جلو بردارد. هر گاه یکی از دو قدرت اشتباهی مرتکب شده یا به دلیل تهدیدی مشترک به هم نزدیک شدهاند اوضاع برای ایران سخت شده یا شکست و عقبگرد را تجربه کرده. باید مروری اجمالی داشته باشیم تا این تصویر روشن شود.
تاریخ معاصر ما با جنبش تنباکو در اوج رقابت روس و انگلیس (بازی بزرگ) آغاز شد و با انقلاب اسلامی رویای استقلال به دست آمد. این موفقیت امتدادی از «موازنه منفی» بود که رجالی مثل امیرکبیر طراحش بودند اما در سراسر این تاریخ، رویارویی دو ابرقدرت تعیین کننده بوده. رخداد بسیار مهم مشروطه بود که در توازن دو قدرت به پیروزی رسید و با تفاهم همان دو به بنبست افتاد.
همکاری دو دشمن و قرارداد پنهانی در ۱۹۰۷ برای تقسیم ایران، تلاشها برای استقلال و دمکراسی را به باد داد. در پایانِ جنگ اول موازنه به نفع انگلیس به هم خورد و مهمترین منادی استقلال، میرزا کوچکِ جنگلی که هم با روس جنگید هم با انگلیس، نتوانست تهران را بگیرد. به جای او مهرهای که از کودتای انگلیسیها برآمد جایگزین قرارداد ۱۹۱۹ شد تا قدرت را مال خود کند و ایران به دامان غرب بیافتد.
رضاخان وقتی خواست از وابستگی فاصله بگیرد و با نیروی سوم (آلمان) بازی کند دو ابرقدرت با هم متحد شدند و به سادگی کنارش گذاشتند. ایران ذیلِ نفوذ انگلیس ماند اما وابستگی تشدید نشد. سیاست، جنسی از تلاطم را دید تا نهضت نفت به پیروزی رسید. این کامیابی در ابتدای جنگ سرد به دست آمد اما انفعال شورویها راه کودتای ۳۲ را باز کرد و ایران به تدریج به ژاندارم غرب تبدیل شد.
بازی با نیروی سوم در قاجاریه هم سابقه داشت. فتحعلیشاه تلاش کرد از فرانسه کمک بگیرد اما پیمان تیلسیت برنامه او را به هم ریخت بعدتر که روس و انگلیس علیه ناپلئون متحد شدند اوضاع کاملا به زیان ایران چرخش کرد. ناصرالدین شاه نیز در سفر دوم به اروپا با بیسمارک طرح دوستی ریخت و قرار شد به کمک آلمانیها نیروی دریایی و راهآهن بسازد اما همدستی روس و انگلیس او را ناکام گذاشت.
ادامه دارد
@daneshtalab1
انفعال شوروی و سقوط مصدق
محاسبه مصدق درست بود که در موازنه دو ابرقدرت میتوان رویای استقلال را یک قدم پیش برد اما همه چیز را پیشبینی نکرده بود. تحریم، درآمد نفتی ایران را از ۴۰۰ به ۲ میلیون دلار (تقریبا هیچ) رساند اما شوروی اقدامی برای نجات ایران انجام نداد. یک شرکت ایتالیایی در خرداد ۳۲ تلاش کرد تحریم را بشکند اما نفتکش آنها (به نام روزتا) توسط انگلیس در خلیج عدن توقیف شد.
اگر شوروی اراده میکرد، برنامهای برای خرید نفت میچید تا به مشتریها برساند و سهم دلالی بگیرد آیا انگلیس و آمریکا جلویش میایستادند و جرقه جنگ جهانی سوم را میزدند؟ بعید است. این بیارادگی از اردیبهشت ۳۰ یعنی شروع تحریمها رخ نشان داد و در مهر ۳۱ که ایران و انگلیس رسما قطع رابطه کردند ثابت شد. آشفتگی بعد از مرگ استالین در اسفند ۳۱ هم زمینه کودتا را مهیاتر کرد.
از نفت روشنتر، ۱۱ تن طلایی بود که ایران از شوروی بابت مصارفش در زمان اشغال طلب داشت اما تا مصدق سر کار بود آن را پس نداد. دولت ناچار شد پول بیپشتوانه چاپ کند و زیر تورم کمر خم کرد اما شوروی کوتاه نیامد. پس از اینکه دولت غربگرای زاهدی به قدرت رسید طلاها را به ایران فرستادند. مشابه این اراده معکوس بعدها در تحویل ندادن اس-۳۰۰ به احمدینژاد و تحویل آن به روحانی نیز دیده شد.
سقوط مصدق که بسیار آسان و ارزان انجام شد مهره اول از سلسله دخالتهای سازمان سیا بود که رژیمهای مستقل را سرنگون و به جایشان دیکتاتوریهای نظامی جایگزین کرد. حرکت بعدی در گوآتمالا در ۱۹۵۴ انجام شد، سپس کنگو در ۱۹۶۰، بعد برزیل در ۱۹۶۴ و رسواتر از همه شیلی در ۱۹۷۳. همه اینها یک بهانه ثابت داشت که تهدید مارکسیستی و خطر کمونیسم بود اما شوروی در همهشان منفعل شد.
آفریقا و آمریکای جنوبی فاصله زیادی با مرزهای شوروی داشتند اما ایران کاملا چسبیده بود. همسایهای که میتوانست قدرت غرب را به چالش بکشد مورد بیاعتنایی قرار گرفت تا چند دهه خون تازه به اروپا و آمریکا برساند و در کنار نفتی که عربها میفروختند عاملی برای برتری اقتصادی غرب بسازد. شوروی با انفعال عجیبش بازار انرژی را دستکم گرفت و راه سلطه غرب را باز گذاشت.
ادامه دارد
@daneshtalab1
محاسبه مصدق درست بود که در موازنه دو ابرقدرت میتوان رویای استقلال را یک قدم پیش برد اما همه چیز را پیشبینی نکرده بود. تحریم، درآمد نفتی ایران را از ۴۰۰ به ۲ میلیون دلار (تقریبا هیچ) رساند اما شوروی اقدامی برای نجات ایران انجام نداد. یک شرکت ایتالیایی در خرداد ۳۲ تلاش کرد تحریم را بشکند اما نفتکش آنها (به نام روزتا) توسط انگلیس در خلیج عدن توقیف شد.
اگر شوروی اراده میکرد، برنامهای برای خرید نفت میچید تا به مشتریها برساند و سهم دلالی بگیرد آیا انگلیس و آمریکا جلویش میایستادند و جرقه جنگ جهانی سوم را میزدند؟ بعید است. این بیارادگی از اردیبهشت ۳۰ یعنی شروع تحریمها رخ نشان داد و در مهر ۳۱ که ایران و انگلیس رسما قطع رابطه کردند ثابت شد. آشفتگی بعد از مرگ استالین در اسفند ۳۱ هم زمینه کودتا را مهیاتر کرد.
از نفت روشنتر، ۱۱ تن طلایی بود که ایران از شوروی بابت مصارفش در زمان اشغال طلب داشت اما تا مصدق سر کار بود آن را پس نداد. دولت ناچار شد پول بیپشتوانه چاپ کند و زیر تورم کمر خم کرد اما شوروی کوتاه نیامد. پس از اینکه دولت غربگرای زاهدی به قدرت رسید طلاها را به ایران فرستادند. مشابه این اراده معکوس بعدها در تحویل ندادن اس-۳۰۰ به احمدینژاد و تحویل آن به روحانی نیز دیده شد.
سقوط مصدق که بسیار آسان و ارزان انجام شد مهره اول از سلسله دخالتهای سازمان سیا بود که رژیمهای مستقل را سرنگون و به جایشان دیکتاتوریهای نظامی جایگزین کرد. حرکت بعدی در گوآتمالا در ۱۹۵۴ انجام شد، سپس کنگو در ۱۹۶۰، بعد برزیل در ۱۹۶۴ و رسواتر از همه شیلی در ۱۹۷۳. همه اینها یک بهانه ثابت داشت که تهدید مارکسیستی و خطر کمونیسم بود اما شوروی در همهشان منفعل شد.
آفریقا و آمریکای جنوبی فاصله زیادی با مرزهای شوروی داشتند اما ایران کاملا چسبیده بود. همسایهای که میتوانست قدرت غرب را به چالش بکشد مورد بیاعتنایی قرار گرفت تا چند دهه خون تازه به اروپا و آمریکا برساند و در کنار نفتی که عربها میفروختند عاملی برای برتری اقتصادی غرب بسازد. شوروی با انفعال عجیبش بازار انرژی را دستکم گرفت و راه سلطه غرب را باز گذاشت.
ادامه دارد
@daneshtalab1