.
از پیامبر یهود تا اندیشه ایران باستان
شکافتن آب رود
۲۱ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
داستان موسی پیامبر که از آب نیل بگذشت، از داستانهای آشنای همگان است که به دنیای اسلامی هم درآمده، و در روزگار ما که بشر بر فناوری دسترس یافت به دنیای سینما هم رسید.
در افسانههای ایرانی هم داستانی همانند شکافتن آب برای موسی آمده است. دریغا که این داستان زیبای ایرانی را کس بازنگفته است.
در افسانههای دینی ایرانیان آمده است که شماری از پادشاهان و پهلوانان و بزرگان ایران باستان هر یک نیازهایی به پیشگاه ایزدبانو آناهیتا آوردند. او برخی را از آن پذیرفت و به آورنده یاری داد تا نیرومند شود و به آن چیزهایی برسد که بهر بزرگی ایران و نابودی دشمنان ایران در سر دارد.
آن پادشاهان و پهلوانان و بزرگان هر یک بسیار نیازها آوردند. برخی پذیرفته شد و برخی وازده.
تا یکی به نام ویستئورَ، "سخن راست" را برای ایزدبانو آناهیتا پیشکش آورد.
ویستئورَ از ایزدبانو درخواست تا گذرگاهی خشک از یک کران رود ویتنگوهَیتی تا به کران دیگر برایش باز کند.
ایزدبانو آناهیتا خواهش او را پذیرفت که سخن راست بود، و یک رشته آب را از رفتن بازداشت تا گذرگاهی خشک پدید آمد و او را کامیابی بخشید.
ـ آبان یشت. کرده ۷۶ و ۷۷.
چنین، تا راستی ارجی والا در اندیشه ایرانی دارد. ارجی همتراز با ارج پیامبر یهود که چون از چنگال دستگاه ستم میگریخت تا به سرزمین خویش برسد، آب به رویش گشوده شد.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
از پیامبر یهود تا اندیشه ایران باستان
شکافتن آب رود
۲۱ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
داستان موسی پیامبر که از آب نیل بگذشت، از داستانهای آشنای همگان است که به دنیای اسلامی هم درآمده، و در روزگار ما که بشر بر فناوری دسترس یافت به دنیای سینما هم رسید.
در افسانههای ایرانی هم داستانی همانند شکافتن آب برای موسی آمده است. دریغا که این داستان زیبای ایرانی را کس بازنگفته است.
در افسانههای دینی ایرانیان آمده است که شماری از پادشاهان و پهلوانان و بزرگان ایران باستان هر یک نیازهایی به پیشگاه ایزدبانو آناهیتا آوردند. او برخی را از آن پذیرفت و به آورنده یاری داد تا نیرومند شود و به آن چیزهایی برسد که بهر بزرگی ایران و نابودی دشمنان ایران در سر دارد.
آن پادشاهان و پهلوانان و بزرگان هر یک بسیار نیازها آوردند. برخی پذیرفته شد و برخی وازده.
تا یکی به نام ویستئورَ، "سخن راست" را برای ایزدبانو آناهیتا پیشکش آورد.
ویستئورَ از ایزدبانو درخواست تا گذرگاهی خشک از یک کران رود ویتنگوهَیتی تا به کران دیگر برایش باز کند.
ایزدبانو آناهیتا خواهش او را پذیرفت که سخن راست بود، و یک رشته آب را از رفتن بازداشت تا گذرگاهی خشک پدید آمد و او را کامیابی بخشید.
ـ آبان یشت. کرده ۷۶ و ۷۷.
چنین، تا راستی ارجی والا در اندیشه ایرانی دارد. ارجی همتراز با ارج پیامبر یهود که چون از چنگال دستگاه ستم میگریخت تا به سرزمین خویش برسد، آب به رویش گشوده شد.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
طبس؛ زمینلرزه سیاسی پس از زمینلرزه طبیعی
۲۵ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شامگاه ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷ زمین در سرتاسر جنوب خراسان سخت بلرزید. ضرب بزرگ زلزله به شهر طبس خورد. طبس زیروزبر شد. بسیارانی کشته شدند یا نیمه جان در زیر آوارها ماندند.
زمین لرزه طبس رخدادی طبیعی بود. اما چون دستمایه بیشترین کشاکش سیاسی از سوی مخالفان حکومت پهلوی شد جا دارد از سر تحقیق بدان نگریسته شود. این نوشتار بازنگری کوتاهی است بر آن رخداد طبیعی و هم بر زمینلرزه سیاسی که مخالفان حکومت پهلوی با غوغا و تبلیغات برپا کردند. در آن میانه مردم قربانی شدند و چند ماه بعد که کوهابههای انقلاب، کشور را درنبشت دیگر کسی به یاد نیاورد که طبس شهری بود و طبسیها هم در این مملکت مردمانی بودند!
حکومت از ساعت وقوع زلزله، دغدغه رسیدگی به زلزلهزدگان داشت. شخص پادشاه به همراه شهبانو به طبس شتافتند. در میان مردم حاضر شدند و با آنان گفتوگو کردند. ارتش و نهادهای امدادی در کار رسیدگی به مردم آمدند. اما مخالفان هنگامهای برپا کردند که اکنون پس از نزدیک نیم سده دیدنیتر و شگفتآورتر مینماید.
بر پایه اسناد ساواک که تازه منتشر شده در آن زمان در نحوه کمک به آسیبدیدگان در طبس، دو جبهه به وجود آمده بود: ۱. دولت ۲. روحانیون.
اسناد ساواک حاکی است در جبهه روحانیون، در مقابل لیوان آبی که به شخصی میدادند از او میخواستند سه بار صلوات به خمینی بفرستد. شاهدی عینی میگوید شخصی را دیدم که با همین شرایط به او غذای گرم دادند و او از فرط ناراحتی غذا را به زمین کوبید و گفت از گرسنگی بمیرم بهتر است که گوش به فرمان شماها باشم.
گروهی به نام جامعه روحانیت، ضمن توزیع مقداری مایحتاج زندگی در بین زلزلهزدگان طبس، در حالی که عکس آیات شیرازی و قمی و خمینی را در دست دارند، مبادرت به دادن شعار ضد ملی نموده و مردم را علیه نظامیان تحریک مینمایند.
فرزند [آیتالله] شیرازی مرتباً از طبس به مناطق مختلف کشور تلفن زده و اظهار میدارد که اینجا روحانیون همه کاره و نظامیان هیچ کارهاند.
بر پایه مشاهدات عینی و مسموعات چند تن از همکاران ساواک، متعصبین مذهبی و لباس شخصی و روحانی اقدام به تحریک مردم نموده و اقدامات دولت را تخطئه و آنان را علیه مأموران تحریک و بعضاً به نفع [آیتالله] خمینی شعار میدهند.
آیتالله صدوقی از یزد به طبس رفت و اردوگاهی برای کمک به زلزلهزدگان تحت عنوان اردوگاه امام خمینی تشکیل و اظهار داشت تمام کمکها حتی هواپیما و وسایل ارتشی به دستور [آیتالله] خمینی به این منطقه آمده.
[عدهای] الاغی را که دشنام به شاه بر پیکرش نوشته شده بود، در شهر به گردش درآوردند.
آیتالله قمی و آیتالله شیرازی اردوگاههای جداگانه برای کمک برپا کردند که مقر تبلیغات است. در روستای محمدآباد که در نزدیکی طبس واقع شده، فعالیت زیادی به نفع [آیتالله] خمینی انجام میگیرد. شایع کردند که فرزند آیتالله گلپایگانی را ارتشیها در طبس عمدا زیر تراکتور آورده و کشتهاند.
خبر غریبی حاکی است تعدادی دانشجویان اسلامی در خرابههای زلزله طبس، اجتماع کرده و روزها و شبها با یک قرص نان و یک خرما سد جوع نموده و اعمالی انجام میدهند که مشخص نمیباشد.
ماجرا به همان زمان ختم نشد. آبان ماه آن سال هم به بهانه چهلم کشتگان زلزله طبس عده کثیری از شهرستانهای اطراف به طبس وارد و در گورستان محلی و امامزاده حاضر و مراسمی برگزار کردند. پس از خاتمه مراسم، عدهای از جوانان به تحریک یک نفر روحانی به نام سیدعبدالکریم هاشمینژاد به راهپیمایی پرداخته و شعارهای ضدمیهنی پخش و شعارهایی به شاخه درختان آویزان نمودند.
شگفتآورتر از همه اینها نامهای بود که ادعا داشت از سوی جامعه روحانیت طبس به پیشگاه امام خمینی نوشته شده. نامه که نام نویسندهای نداشت در مطبوعات چاپ شد و در آن آمده بود که حکومت پهلوی زبالههای اتمی را در بیابانهای طبس دفن کرده و این زمینلرزه نتیجه آن، و در نهایت کار حکومت است!
حکومت پهلوی در سراسر آن ماهها رویه یگانهای داشت که سکوت در برابر این بمبارانهای سهمگین تبلیغاتی بود.
ده سال از زمین لرزه شهریور ۱۳۴۷ در جنوب خراسان گذشته بود. در آن سال حکومت سررشته امور را به دست داشت و تا توانست به مردم رسید. اما حکومت در شهریور ۱۳۵۷ کوتاه آمد. مخالفان هم چشم بربستند و دهان برگشودند و پیکاری سیاسی بر پا کردند، سهمناکتر از زلزله. هنوز هم داستان رخدادهایی بازگو نشده که در طبس از شهریور ۱۳۵۷ به بعد پیکر بست. حکومت جریان امداد به هممیهنان را برپا داشت و مخالفان، بیاعتنا به دردمندی و گرفتاری مردم بر آن کوشیدند تا حکومت را مقصر هر پیشامد ناگوار وانمایند: از اصل رخداد زلزله تا هر کاستی در کمکرسانی.
- کوهابه: سیلاب.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
طبس؛ زمینلرزه سیاسی پس از زمینلرزه طبیعی
۲۵ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شامگاه ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷ زمین در سرتاسر جنوب خراسان سخت بلرزید. ضرب بزرگ زلزله به شهر طبس خورد. طبس زیروزبر شد. بسیارانی کشته شدند یا نیمه جان در زیر آوارها ماندند.
زمین لرزه طبس رخدادی طبیعی بود. اما چون دستمایه بیشترین کشاکش سیاسی از سوی مخالفان حکومت پهلوی شد جا دارد از سر تحقیق بدان نگریسته شود. این نوشتار بازنگری کوتاهی است بر آن رخداد طبیعی و هم بر زمینلرزه سیاسی که مخالفان حکومت پهلوی با غوغا و تبلیغات برپا کردند. در آن میانه مردم قربانی شدند و چند ماه بعد که کوهابههای انقلاب، کشور را درنبشت دیگر کسی به یاد نیاورد که طبس شهری بود و طبسیها هم در این مملکت مردمانی بودند!
حکومت از ساعت وقوع زلزله، دغدغه رسیدگی به زلزلهزدگان داشت. شخص پادشاه به همراه شهبانو به طبس شتافتند. در میان مردم حاضر شدند و با آنان گفتوگو کردند. ارتش و نهادهای امدادی در کار رسیدگی به مردم آمدند. اما مخالفان هنگامهای برپا کردند که اکنون پس از نزدیک نیم سده دیدنیتر و شگفتآورتر مینماید.
بر پایه اسناد ساواک که تازه منتشر شده در آن زمان در نحوه کمک به آسیبدیدگان در طبس، دو جبهه به وجود آمده بود: ۱. دولت ۲. روحانیون.
اسناد ساواک حاکی است در جبهه روحانیون، در مقابل لیوان آبی که به شخصی میدادند از او میخواستند سه بار صلوات به خمینی بفرستد. شاهدی عینی میگوید شخصی را دیدم که با همین شرایط به او غذای گرم دادند و او از فرط ناراحتی غذا را به زمین کوبید و گفت از گرسنگی بمیرم بهتر است که گوش به فرمان شماها باشم.
گروهی به نام جامعه روحانیت، ضمن توزیع مقداری مایحتاج زندگی در بین زلزلهزدگان طبس، در حالی که عکس آیات شیرازی و قمی و خمینی را در دست دارند، مبادرت به دادن شعار ضد ملی نموده و مردم را علیه نظامیان تحریک مینمایند.
فرزند [آیتالله] شیرازی مرتباً از طبس به مناطق مختلف کشور تلفن زده و اظهار میدارد که اینجا روحانیون همه کاره و نظامیان هیچ کارهاند.
بر پایه مشاهدات عینی و مسموعات چند تن از همکاران ساواک، متعصبین مذهبی و لباس شخصی و روحانی اقدام به تحریک مردم نموده و اقدامات دولت را تخطئه و آنان را علیه مأموران تحریک و بعضاً به نفع [آیتالله] خمینی شعار میدهند.
آیتالله صدوقی از یزد به طبس رفت و اردوگاهی برای کمک به زلزلهزدگان تحت عنوان اردوگاه امام خمینی تشکیل و اظهار داشت تمام کمکها حتی هواپیما و وسایل ارتشی به دستور [آیتالله] خمینی به این منطقه آمده.
[عدهای] الاغی را که دشنام به شاه بر پیکرش نوشته شده بود، در شهر به گردش درآوردند.
آیتالله قمی و آیتالله شیرازی اردوگاههای جداگانه برای کمک برپا کردند که مقر تبلیغات است. در روستای محمدآباد که در نزدیکی طبس واقع شده، فعالیت زیادی به نفع [آیتالله] خمینی انجام میگیرد. شایع کردند که فرزند آیتالله گلپایگانی را ارتشیها در طبس عمدا زیر تراکتور آورده و کشتهاند.
خبر غریبی حاکی است تعدادی دانشجویان اسلامی در خرابههای زلزله طبس، اجتماع کرده و روزها و شبها با یک قرص نان و یک خرما سد جوع نموده و اعمالی انجام میدهند که مشخص نمیباشد.
ماجرا به همان زمان ختم نشد. آبان ماه آن سال هم به بهانه چهلم کشتگان زلزله طبس عده کثیری از شهرستانهای اطراف به طبس وارد و در گورستان محلی و امامزاده حاضر و مراسمی برگزار کردند. پس از خاتمه مراسم، عدهای از جوانان به تحریک یک نفر روحانی به نام سیدعبدالکریم هاشمینژاد به راهپیمایی پرداخته و شعارهای ضدمیهنی پخش و شعارهایی به شاخه درختان آویزان نمودند.
شگفتآورتر از همه اینها نامهای بود که ادعا داشت از سوی جامعه روحانیت طبس به پیشگاه امام خمینی نوشته شده. نامه که نام نویسندهای نداشت در مطبوعات چاپ شد و در آن آمده بود که حکومت پهلوی زبالههای اتمی را در بیابانهای طبس دفن کرده و این زمینلرزه نتیجه آن، و در نهایت کار حکومت است!
حکومت پهلوی در سراسر آن ماهها رویه یگانهای داشت که سکوت در برابر این بمبارانهای سهمگین تبلیغاتی بود.
ده سال از زمین لرزه شهریور ۱۳۴۷ در جنوب خراسان گذشته بود. در آن سال حکومت سررشته امور را به دست داشت و تا توانست به مردم رسید. اما حکومت در شهریور ۱۳۵۷ کوتاه آمد. مخالفان هم چشم بربستند و دهان برگشودند و پیکاری سیاسی بر پا کردند، سهمناکتر از زلزله. هنوز هم داستان رخدادهایی بازگو نشده که در طبس از شهریور ۱۳۵۷ به بعد پیکر بست. حکومت جریان امداد به هممیهنان را برپا داشت و مخالفان، بیاعتنا به دردمندی و گرفتاری مردم بر آن کوشیدند تا حکومت را مقصر هر پیشامد ناگوار وانمایند: از اصل رخداد زلزله تا هر کاستی در کمکرسانی.
- کوهابه: سیلاب.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
زامیاد
۲۷ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پس از ستایش هرمزد، تو زمین نیکو را ستایم که نگاهدارنده و پروراننده آفریدگانی. باشد که ما را سود و فرهنگ و نیکویی تو ارزانی شود. ـ زامیادیشت.
روز بیست و هشتم هر ماه از گاهشماری ایرانی «زامیاد» نامیده شده و گرداندن کار آن روز به ایزدی سپرده شده که نام زامیاد دارد.
زامیاد دو بخش دارد. نخست زام یا زَم است به معنی سردی که در زبان پهلوی زَمیک شده و در فارسی امروز زمین. بخش دوم پسوند یاد است که معنای قبول فعل دهد، همانندانش چون بنیاد و فریاد. در اندیشه باستانی ایرانی که جهان را سراسر مینوی میدید «زامیاد»، ایزد نگاهبان زمین است.
آن سخن عامیانه هم که به داغدیده گویند خاک، سرد است و فراموشی آورد، از همین جای حکمت کهن ایرانی برخاسته که زمین را جای سرما شناخته بودند.
هم گفتهاند که اندر روز زامیاد بذر افشاندن و کاشتن درخت نیکو و ساختن سرای بس نیکو باشد.
اوستای پاک هم یشتی دارد به نام «زامیادیشت» یا «کیانیشت». چکامهای است رزمی، شورانگیز و دلکش که از رزم ایرانیان با تورانیان به زبانی گرانمایه یاد کرده، و به گفته استاد پورداوود کهنترین سروده رزمی ایران است.
«زامیادیشت» تا خویشکاری ایزد نگهبان زمین را رسانده باشد، نامهای بسیاری از کوهها را آورده که در جای خود یاور پژوهندگان فرهنگ و جغرافیای کهن ایران هم به شمار است. هم در این یشت دلاویز بسی آگاهیها از پادشاهان کیانی آمده که کهنتر گزارشهاست از آن پادشاهان و کردارهای ایشان.
در ۱۵ کرده از «زامیادیشت» سخنانی در پیرامون «فر» آمده و این جستار کهن از اندیشه سیاسی ایرانی را از نگاه باستانی وارسیده است. آنچه استاد پورداوود در شرح فر، فره، خُره، خوار، خورنه و فرهمند در گزارش اوستا آوردهاند هم پژوهشی است فراخدامن در این باره و هم تاریخچهایست از فر. به نوشته استاد، فر از پس گشتاسپشاه دیگر به کسی نپیوست و پادشاهی به داشتن آن سرفراز نگردید.
اما تا از سخن از زامیاد دور نشویم گفته شود که ایزد زام یا زامیاد با «امرداد» همراه و همکار است و گُل زعفران نماینده این ایزد است. زامیاد را ایزد نیککُنش نامیدهاند.
زامیاد ایزد نگاهبان زمین است. برخی گفتهاند که زامیاد نام دیگر اسپندارمذ، ایزدبانوی نگاهبان زمین است. با این همه، این هر دو جای و ارج و خویشکاری جداگانه خویش را دارند.
زامیاد و اندیشه ایزدان ایرانی جهان ما را از دیرباز پرمایه کرده دارد. ایرانی با اندیشه نگاهبانی از زمین و آب و هوا و درخت و ... زیستن و بودن در جهان را بنیاد نهاده و معنا کرده است.
این نگارنده سالهایی است تا این بنیادهای ورجاوند اندیشه ایرانی را بارها از نو میخواند و در آن میاندیشد. بهره این بازخوانیها آن که این دریاهای اندیشه خودی را باید همگروه وَرز داد تا از اندرونه آن مایههای کنش یکانی، همگانی و هم بنیادهای اندیشه سیاسی و حکومتی ایرانی به دست آید. ما که در خواندن اندیشههای بیگانه آزموده شدهایم، آن را از بر داریم و بر راه آن میپوییم؛ شگفتا که کمتر چیزی از داشتهها و داراییهای ارجمند خویش دانیم.
بزرگان ایران را در یک و نیم سده کنونی بینیم که یک جا به اندیشه ایرانی بازبرد ندهند. اما تا بخواهی سخن و اندیشه بیگانگان در کارها آورند.
فرجام این نوشتار آن که از سالهای انجامین شاهنشاهی پهلوی که تولید ماشینآلات در ایران رونقی گرفت، نام زامیاد را بر وانت ژاپنی نیسان نوشتند که بارکشی است نیرومند، و هنوز هم در میان ما کار میکند. ندانیم که کدام ایرانی فرهنگدوست بود که این کار شاینده را کرد. به رای روشن او هر روز هزاران ایرانی بی آن که بدانند نام ایزد نگاهبان زمین را بر خودروهایی میبینند که در جنبش و کوشش است.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
زامیاد
۲۷ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پس از ستایش هرمزد، تو زمین نیکو را ستایم که نگاهدارنده و پروراننده آفریدگانی. باشد که ما را سود و فرهنگ و نیکویی تو ارزانی شود. ـ زامیادیشت.
روز بیست و هشتم هر ماه از گاهشماری ایرانی «زامیاد» نامیده شده و گرداندن کار آن روز به ایزدی سپرده شده که نام زامیاد دارد.
زامیاد دو بخش دارد. نخست زام یا زَم است به معنی سردی که در زبان پهلوی زَمیک شده و در فارسی امروز زمین. بخش دوم پسوند یاد است که معنای قبول فعل دهد، همانندانش چون بنیاد و فریاد. در اندیشه باستانی ایرانی که جهان را سراسر مینوی میدید «زامیاد»، ایزد نگاهبان زمین است.
آن سخن عامیانه هم که به داغدیده گویند خاک، سرد است و فراموشی آورد، از همین جای حکمت کهن ایرانی برخاسته که زمین را جای سرما شناخته بودند.
هم گفتهاند که اندر روز زامیاد بذر افشاندن و کاشتن درخت نیکو و ساختن سرای بس نیکو باشد.
اوستای پاک هم یشتی دارد به نام «زامیادیشت» یا «کیانیشت». چکامهای است رزمی، شورانگیز و دلکش که از رزم ایرانیان با تورانیان به زبانی گرانمایه یاد کرده، و به گفته استاد پورداوود کهنترین سروده رزمی ایران است.
«زامیادیشت» تا خویشکاری ایزد نگهبان زمین را رسانده باشد، نامهای بسیاری از کوهها را آورده که در جای خود یاور پژوهندگان فرهنگ و جغرافیای کهن ایران هم به شمار است. هم در این یشت دلاویز بسی آگاهیها از پادشاهان کیانی آمده که کهنتر گزارشهاست از آن پادشاهان و کردارهای ایشان.
در ۱۵ کرده از «زامیادیشت» سخنانی در پیرامون «فر» آمده و این جستار کهن از اندیشه سیاسی ایرانی را از نگاه باستانی وارسیده است. آنچه استاد پورداوود در شرح فر، فره، خُره، خوار، خورنه و فرهمند در گزارش اوستا آوردهاند هم پژوهشی است فراخدامن در این باره و هم تاریخچهایست از فر. به نوشته استاد، فر از پس گشتاسپشاه دیگر به کسی نپیوست و پادشاهی به داشتن آن سرفراز نگردید.
اما تا از سخن از زامیاد دور نشویم گفته شود که ایزد زام یا زامیاد با «امرداد» همراه و همکار است و گُل زعفران نماینده این ایزد است. زامیاد را ایزد نیککُنش نامیدهاند.
زامیاد ایزد نگاهبان زمین است. برخی گفتهاند که زامیاد نام دیگر اسپندارمذ، ایزدبانوی نگاهبان زمین است. با این همه، این هر دو جای و ارج و خویشکاری جداگانه خویش را دارند.
زامیاد و اندیشه ایزدان ایرانی جهان ما را از دیرباز پرمایه کرده دارد. ایرانی با اندیشه نگاهبانی از زمین و آب و هوا و درخت و ... زیستن و بودن در جهان را بنیاد نهاده و معنا کرده است.
این نگارنده سالهایی است تا این بنیادهای ورجاوند اندیشه ایرانی را بارها از نو میخواند و در آن میاندیشد. بهره این بازخوانیها آن که این دریاهای اندیشه خودی را باید همگروه وَرز داد تا از اندرونه آن مایههای کنش یکانی، همگانی و هم بنیادهای اندیشه سیاسی و حکومتی ایرانی به دست آید. ما که در خواندن اندیشههای بیگانه آزموده شدهایم، آن را از بر داریم و بر راه آن میپوییم؛ شگفتا که کمتر چیزی از داشتهها و داراییهای ارجمند خویش دانیم.
بزرگان ایران را در یک و نیم سده کنونی بینیم که یک جا به اندیشه ایرانی بازبرد ندهند. اما تا بخواهی سخن و اندیشه بیگانگان در کارها آورند.
فرجام این نوشتار آن که از سالهای انجامین شاهنشاهی پهلوی که تولید ماشینآلات در ایران رونقی گرفت، نام زامیاد را بر وانت ژاپنی نیسان نوشتند که بارکشی است نیرومند، و هنوز هم در میان ما کار میکند. ندانیم که کدام ایرانی فرهنگدوست بود که این کار شاینده را کرد. به رای روشن او هر روز هزاران ایرانی بی آن که بدانند نام ایزد نگاهبان زمین را بر خودروهایی میبینند که در جنبش و کوشش است.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
تازش اهریمن بر آفرینش
۳۰ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پس اهریمن با یاری دیوان به مقابله روشنان برخاست. آسمان را به تاریکی کشید و سپس بر همه آفرینش بتاخت و جهان را تیره کرد. تا جهان از غرش دیوان پرطنین شد.
پس بر زمین آمد. خرفستران را بپراکند. گیاهان را و آب را بخشکاند و آب را تیره و بدمزه کرد. آز و نیاز و درد و بیماری و هوس و خواب را بر آدمی چیره کرد.
در این زمان یکی تباهکار بد، شادمان، به دیدار اهریمن شد. بدو گفت: چندان درد بر آدمی ببارم که او را زندگی نباید. فره را از او بدزدم. آب را بیازارم. زمین را بیازارم. آتش را بیازارم. گیاه را بیازارم. همه آفرینش را بیازارم.
و چندان از بدکرداری خویش و از سختکردن زندگی بر آدمی گفت که اهریمن آرامش یافت.
- برداشت از بندهش.
بخش پنجم. تازش اهریمن بر آفرینش.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
تازش اهریمن بر آفرینش
۳۰ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پس اهریمن با یاری دیوان به مقابله روشنان برخاست. آسمان را به تاریکی کشید و سپس بر همه آفرینش بتاخت و جهان را تیره کرد. تا جهان از غرش دیوان پرطنین شد.
پس بر زمین آمد. خرفستران را بپراکند. گیاهان را و آب را بخشکاند و آب را تیره و بدمزه کرد. آز و نیاز و درد و بیماری و هوس و خواب را بر آدمی چیره کرد.
در این زمان یکی تباهکار بد، شادمان، به دیدار اهریمن شد. بدو گفت: چندان درد بر آدمی ببارم که او را زندگی نباید. فره را از او بدزدم. آب را بیازارم. زمین را بیازارم. آتش را بیازارم. گیاه را بیازارم. همه آفرینش را بیازارم.
و چندان از بدکرداری خویش و از سختکردن زندگی بر آدمی گفت که اهریمن آرامش یافت.
- برداشت از بندهش.
بخش پنجم. تازش اهریمن بر آفرینش.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
Forwarded from محمود فاضلی بیرجندی
.
سال نو آموزشی
با یاد امیر شوکتالملک علم و مدرسه شوکتیه
۳۱ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
(پاره نخست)
میگشتم تا چیزی بنویسم که با آغاز موسم آموزش کشور پیوند داشته باشد. دیدم چه بهتر که از نهادی آموزشی بنویسم که امیر شوکتالملک علم در خاوران میهن بر پا کرد و راه و روشی در علمآموزی شد. آن نهاد، مدرسه شوکتیه است.
امیر خود متدین بود و پایبند سنتها. اما در اردوی نوجویانی بود که میکوشیدند ایران را از گنداب قجران بیرون بکشند. ستاره پهلوی که برآمد آن را نشان بخت بلند ایران شناخت و همراهش شد. از دیدارها در تهران دانسته بود که درس و آموزش نوین، شاهراهی است که با پیمودن آن، روزگار بر مردم قجرزده خوش خواهد گشت.
چنین تا بر آن شد مدرسهای تراز نو بنیاد نهد. ساختمانی قدیم را مقر مدرسه کرد که پیشتر برادرش به نام حسینیه بساخته بود. هر آنچه را نیاز بود، از معلم تا متن درسی، کتاب و نوشتافزار و پوشاک و دیگر نیازها فراهم آورد و در بهمن سال ۱۲۸۶ جشنی بگرفت و مدرسه آغاز به کار کرد. امیر ۲۵ ساله بود.
بودند برخی مرجعها که مردم را بر مدرسه برانگیختند. گفتهاند که آنان غم دین مردم داشتند. نه، آنان نگران بودند که جایگاه و ارج مدرسههای قدیم از دست بشود که یکی از سرچشمههای درآمدشان بود.
امیر در آغاز از بَزگرها و کارگران خودش خواست فرزندانشان را به مدرسه بفرستند. مدرسه با ۴۰ دانشآموز باز شد. جامه، کفش و کلاه و خرج تحصیل آن عده را امیر پرداخت. دانشآموزان را دو دسته کرد. یکی آنان که از مدرسه قدیم بیرون آمده و اینجا نام نوشته بودند. اینان را در کلاس بالاتر گذاشت. دوم آنان که تازه به مدرسه آمدند. آنان را در کلاس مبتدی گذاشت تا درس را از الفبا بیاموزند. انجمنی از بزرگان، علما و فضلای شهر گرد آورد تا از هر کس که خواست به مدرسه بیاید امتحانی بگیرند و سطح درسی او تعیین شود.
کار مدرسه در میان گردباد دشمنیها آغاز شد. کسانی را واداشته بودند تا وقتی دانشآموزان تعطیل میشدند به آنان دشنام دهند و بگویند: بچه بابی!
امیر مدیریت مدرسه را به میرزا احمد نراقی سپرد که از تهران آورده بودش. او جامه آخوندها بر تن داشت. میرزا احمد دریافت برای این که با مخالفان برآید باید همرنگ ایشان شود. پس درس شرعیات را در برنامه گنجاند و خود آغاز تدریس آن کرد. زمان امتحانات که رسید شماری از آخوندهای نامدار را به مدرسه آوردند تا ببینند که بچهها چیزی جز دانش و دین نیاموختهاند. کمکم خیزابهای دشمنی فرونشست. امیر تا به آنجا برسد خون دلها خورد. نشود که این کردارها را از یاد ببریم و بگوییم امیر نیکخواه دلسوز ناگهان درگذشت!
زان پس مدرسه هر سال دانشآموزانی جدید گرفت. آوازه مدرسه در خراسان پیچید و تا مرکز هم رسید. کم نبودند خانوادههایی در شهرهای دور و نزدیک که به بیرجند آمدند تا فرزندانشان درس بخوانند. برخی سرگذشتها و گزارشها از زندگانی آنان به دست آوردهام. بیرجند زمانی آرمانشهر مهاجران جوینده علم بود.
مدرسه شوکتیه نهادی مستقل بود که با پول شخصی امیر شوکتالملک علم بنیاد شد و با پول امیر میگشت. امیر بهتر معلمان را از ایران و خارجه به خدمت مدرسه درآورد و بهره کار آموزشی آنان برآمدن دانشآموزانی شد که در دانش، ادب، دین و زباندانی سرآمد شدند. برخی معلمان زبان شوکتیه خارجیهایی بودند که نامشان در یادها مانده: موسیو فردیناند، رضی حسین، موسیو دوینیو.
زبان خارجی دانشآموزان، در آغاز زبان فرانسه بود و سپس انگلیسی را به آنان آموختند. از شوکتیه زباندانانی مانند محسن خان اسدی پدید آمدند که مترجم و استاد نامدار زبان شدند.
امیر در پی معلم زبده میگشت. سید محمد شهرستانی را از عراق آورد تا درس خط و نقاشی بدهد. علیرضا چهارنظم را از تهران آورد تا درس موسیقی و سرود بدهد. خبر درس موسیقی و آشناکردن دانشآموزان با نُت و سرودخواندن در آن زمانه دشوار هنوز شگفتی و ستایش میآورد. شماری معلم فیزیک و شیمی و ریاضیات از تهران آورد.
علی اصغر خان حکمت، وزیر وقت معارف، که به بیرجند آمد در بازدید از مدرسه شوکتیه پرسشهایی از چند دانشآموز کرد و از شنیدن پاسخهای علمی و استوار ایشان در شگفت آمد. (شرح آن موجود است.)
درس نخستین دوره دانشآموختگان شوکتی سال ۱۲۹۳ به فرجام آمد و امیر آنان را در جاهایی از دستگاه امارت قاینات یا ادارت شهر به کار گمارد. برخی از آنان که در شوکتیه درس خواندند از سرآمدان دانش روزگار شدند. کسانی چون دکتر محمدحسن گنجی، دکتر معتمدنژاد، محسن اسدی، دکتر علی اکبر بهرمان، دکتر امیر بیرجندی، دکتر اسدالله آزاد، دکتر محمد ابراهیم آیتی، دکتر جعفر راثی، دکتر جمال رضایی، دکتر اسماعیل رضوانی و ... که هر یک چراغی تابان در دانش میهن شدند. امیر چند تن را به تهران و چند تن را به هند فرستاد تا تحصیلات عالیه کنند.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
سال نو آموزشی
با یاد امیر شوکتالملک علم و مدرسه شوکتیه
۳۱ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
(پاره نخست)
میگشتم تا چیزی بنویسم که با آغاز موسم آموزش کشور پیوند داشته باشد. دیدم چه بهتر که از نهادی آموزشی بنویسم که امیر شوکتالملک علم در خاوران میهن بر پا کرد و راه و روشی در علمآموزی شد. آن نهاد، مدرسه شوکتیه است.
امیر خود متدین بود و پایبند سنتها. اما در اردوی نوجویانی بود که میکوشیدند ایران را از گنداب قجران بیرون بکشند. ستاره پهلوی که برآمد آن را نشان بخت بلند ایران شناخت و همراهش شد. از دیدارها در تهران دانسته بود که درس و آموزش نوین، شاهراهی است که با پیمودن آن، روزگار بر مردم قجرزده خوش خواهد گشت.
چنین تا بر آن شد مدرسهای تراز نو بنیاد نهد. ساختمانی قدیم را مقر مدرسه کرد که پیشتر برادرش به نام حسینیه بساخته بود. هر آنچه را نیاز بود، از معلم تا متن درسی، کتاب و نوشتافزار و پوشاک و دیگر نیازها فراهم آورد و در بهمن سال ۱۲۸۶ جشنی بگرفت و مدرسه آغاز به کار کرد. امیر ۲۵ ساله بود.
بودند برخی مرجعها که مردم را بر مدرسه برانگیختند. گفتهاند که آنان غم دین مردم داشتند. نه، آنان نگران بودند که جایگاه و ارج مدرسههای قدیم از دست بشود که یکی از سرچشمههای درآمدشان بود.
امیر در آغاز از بَزگرها و کارگران خودش خواست فرزندانشان را به مدرسه بفرستند. مدرسه با ۴۰ دانشآموز باز شد. جامه، کفش و کلاه و خرج تحصیل آن عده را امیر پرداخت. دانشآموزان را دو دسته کرد. یکی آنان که از مدرسه قدیم بیرون آمده و اینجا نام نوشته بودند. اینان را در کلاس بالاتر گذاشت. دوم آنان که تازه به مدرسه آمدند. آنان را در کلاس مبتدی گذاشت تا درس را از الفبا بیاموزند. انجمنی از بزرگان، علما و فضلای شهر گرد آورد تا از هر کس که خواست به مدرسه بیاید امتحانی بگیرند و سطح درسی او تعیین شود.
کار مدرسه در میان گردباد دشمنیها آغاز شد. کسانی را واداشته بودند تا وقتی دانشآموزان تعطیل میشدند به آنان دشنام دهند و بگویند: بچه بابی!
امیر مدیریت مدرسه را به میرزا احمد نراقی سپرد که از تهران آورده بودش. او جامه آخوندها بر تن داشت. میرزا احمد دریافت برای این که با مخالفان برآید باید همرنگ ایشان شود. پس درس شرعیات را در برنامه گنجاند و خود آغاز تدریس آن کرد. زمان امتحانات که رسید شماری از آخوندهای نامدار را به مدرسه آوردند تا ببینند که بچهها چیزی جز دانش و دین نیاموختهاند. کمکم خیزابهای دشمنی فرونشست. امیر تا به آنجا برسد خون دلها خورد. نشود که این کردارها را از یاد ببریم و بگوییم امیر نیکخواه دلسوز ناگهان درگذشت!
زان پس مدرسه هر سال دانشآموزانی جدید گرفت. آوازه مدرسه در خراسان پیچید و تا مرکز هم رسید. کم نبودند خانوادههایی در شهرهای دور و نزدیک که به بیرجند آمدند تا فرزندانشان درس بخوانند. برخی سرگذشتها و گزارشها از زندگانی آنان به دست آوردهام. بیرجند زمانی آرمانشهر مهاجران جوینده علم بود.
مدرسه شوکتیه نهادی مستقل بود که با پول شخصی امیر شوکتالملک علم بنیاد شد و با پول امیر میگشت. امیر بهتر معلمان را از ایران و خارجه به خدمت مدرسه درآورد و بهره کار آموزشی آنان برآمدن دانشآموزانی شد که در دانش، ادب، دین و زباندانی سرآمد شدند. برخی معلمان زبان شوکتیه خارجیهایی بودند که نامشان در یادها مانده: موسیو فردیناند، رضی حسین، موسیو دوینیو.
زبان خارجی دانشآموزان، در آغاز زبان فرانسه بود و سپس انگلیسی را به آنان آموختند. از شوکتیه زباندانانی مانند محسن خان اسدی پدید آمدند که مترجم و استاد نامدار زبان شدند.
امیر در پی معلم زبده میگشت. سید محمد شهرستانی را از عراق آورد تا درس خط و نقاشی بدهد. علیرضا چهارنظم را از تهران آورد تا درس موسیقی و سرود بدهد. خبر درس موسیقی و آشناکردن دانشآموزان با نُت و سرودخواندن در آن زمانه دشوار هنوز شگفتی و ستایش میآورد. شماری معلم فیزیک و شیمی و ریاضیات از تهران آورد.
علی اصغر خان حکمت، وزیر وقت معارف، که به بیرجند آمد در بازدید از مدرسه شوکتیه پرسشهایی از چند دانشآموز کرد و از شنیدن پاسخهای علمی و استوار ایشان در شگفت آمد. (شرح آن موجود است.)
درس نخستین دوره دانشآموختگان شوکتی سال ۱۲۹۳ به فرجام آمد و امیر آنان را در جاهایی از دستگاه امارت قاینات یا ادارت شهر به کار گمارد. برخی از آنان که در شوکتیه درس خواندند از سرآمدان دانش روزگار شدند. کسانی چون دکتر محمدحسن گنجی، دکتر معتمدنژاد، محسن اسدی، دکتر علی اکبر بهرمان، دکتر امیر بیرجندی، دکتر اسدالله آزاد، دکتر محمد ابراهیم آیتی، دکتر جعفر راثی، دکتر جمال رضایی، دکتر اسماعیل رضوانی و ... که هر یک چراغی تابان در دانش میهن شدند. امیر چند تن را به تهران و چند تن را به هند فرستاد تا تحصیلات عالیه کنند.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Forwarded from محمود فاضلی بیرجندی
.
(پاره دوم)
سال ۱۳۰۳ امیر مدرسه شوکتیه دوشیزگان را هم بنیاد نهاد تا دختران هم درس بخوانند. او پیشگام رهاکردن زنان از تاریکی بیسوادی بود.
زنانی را به تدریس گمارد که برخی از اهل محل بودند و برخی را از شهرهای دیگر آورد. طوبی محمودی، دختر خانلرخان محمودی نگارنده سفرنامه میرزا خانلرخان، و حمیده غفاری همسر امیر معصوم خان شیبانی از نخستین مدیران شوکتیه دوشیزگان بودند.
چندی بعد کلاسهای اکابر را بنیاد نهاد تا بزرگسالان هم باسواد شوند.
سال ۱۳۰۹ رضاشاه سفری به نیمه خاوری ایران کرد. به بیرجند هم آمد به دیدن مدرسه شوکتیه شد و برنامه و گردش کار مدرسه را ستود.
مدرسه امیر، در بیرجند نماند. شوکتیه در آبادیهای دور و نزدیک و حتی در سیستان باز شد.
امیر دستگاه چاپخانه از هند خرید تا سربرگ اداری و برگههای امتحانات مدرسه را چاپ کند. آزمایشگاهی کامل از هند خرید و به شوکتیه آورد تا درس شیمی به بهتر روشی تدریس شود.
آموزش نوین در خطه خاوران چنان رونقی گرفت که برخی بزرگان املاکی را به امر آموزش بخشیدند. از آن میان مراد میرزای سدهی رهبر اسماعیلیان جنوب خراسان و میرزا محمدتقی نوربخش را شاید به یاد آوریم که هر یک ملکی شخصی را در سده و قاین به وزارت معارف بخشیدند و نخستین مدرسه سده و قاین در آن دایر شد.
مدرسه شوکتیه انجمنگاهی شد که محل گشادوبست امور شهر بود. بزرگان برای رایزنی در کارهای شهری در این مدرسه گرد میآمدند و هم جشنهای بزرگ را در مدرسه میگرفتند.
آذر ۱۳۲۳ که امیر درگذشت کمونیستها زمانه را مناسب شمردند و دفتر حزب توده را در بیرجند گشودند. اسدالله عامری رییس تودهایها کوشید تا دانشآموزان باهوش را به حزب بکشد. میرزا ذبیح ناصح از آن بیدارانی بود که در برابر سراب کمونیسم در بیرجند ایستاد. عامری را خواست و گفت اگر خواهد که دست از رسواکردن مرام ایشان در میان مردم بکشد، بایستی دست از دانشآموزان بردارد. آتشبسی در میان آمد و تودهایها پس نشستند.
در مدرسه شوکتیه خرافه و اوهام را به نام دین و خدا در سر دانشآموز فرو نکردند. درس دانش و ادب دادند تا مدرسه خاستگاه زبدگان شد. چنان شد که مردم محل مدرسه را «کارخانه آدمسازی» نامیدند!
سال ۱۳۱۶ دولت رضاشاهی تا همه شئون مملکتی را به دست گیرد زمام آموزش را از دست مدرسههای ملی بستاند. امیر، شوکتیهاش را به دولت سپرد و خود بر آن شد تا بیمارستانی نوین بسازد و پی آن را بگرفت ... .
بعدها دبیرستانی هم به نام دبیرستان شوکتی گشوده شد. یکی از دامادهای امیر هم دبیرستانی دایر کرد و آن را به نام خانوادگی خودش خزیمه علم نامید.
آموزش نوین در خاور ایران بر دوش نیرومند امیر شوکتالملک علم بنیاد گرفت. سال ۱۳۵۴ امیر اسدالله علم، امیرزاده، زمینهایی از املاک خاندانی را وقف کرد و دانشگاهی بنیاد نهاد و آن را موسسه عالی امیر شوکتالملک علم نامید. دانشگاه رفته رفته بزرگ شد تا امروز مجتمع دانشگاهی بزرگی در شرق ایران است. نام آن را پردیس شوکت گذاشتهاند! و این نام را بر زبان هزاران دانشجو انداختهاند که هر سال در آنجا درس میخوانند یا از درس فارغ میشوند. کوشش میشود تا کسی نداند که شوکت از نام چه کسی گرفته شده و چه کسی بوده است. مدرسه شوکتیه را هم برچیدهاند و ساختمان را حسینیه امام رضا نامیده. ... .
مدرسه شوکتیه امسال ۱۰۸ ساله میشود، و امیر ۱۴۵ ساله.
ما همه بر سر خوان آن امیر دلسوز بخشنده و مهربان نشستهایم. او پول داد و ما را به درسخواندن کشاند تا در جهان نو جایگاهی داشته باشیم. اگر این اندیشه سترگ، و سربلند زیستن در جهان نو در میان بنیادگرایان خریدار ندارد، بر امیر نتوان خرده گرفت. عیب در جایی دیگر است!
امیر شوکتالملک، شوکت مُلک بود. نام او بزرگ است. بزرگتر باد.
۳۱ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
(پاره دوم)
سال ۱۳۰۳ امیر مدرسه شوکتیه دوشیزگان را هم بنیاد نهاد تا دختران هم درس بخوانند. او پیشگام رهاکردن زنان از تاریکی بیسوادی بود.
زنانی را به تدریس گمارد که برخی از اهل محل بودند و برخی را از شهرهای دیگر آورد. طوبی محمودی، دختر خانلرخان محمودی نگارنده سفرنامه میرزا خانلرخان، و حمیده غفاری همسر امیر معصوم خان شیبانی از نخستین مدیران شوکتیه دوشیزگان بودند.
چندی بعد کلاسهای اکابر را بنیاد نهاد تا بزرگسالان هم باسواد شوند.
سال ۱۳۰۹ رضاشاه سفری به نیمه خاوری ایران کرد. به بیرجند هم آمد به دیدن مدرسه شوکتیه شد و برنامه و گردش کار مدرسه را ستود.
مدرسه امیر، در بیرجند نماند. شوکتیه در آبادیهای دور و نزدیک و حتی در سیستان باز شد.
امیر دستگاه چاپخانه از هند خرید تا سربرگ اداری و برگههای امتحانات مدرسه را چاپ کند. آزمایشگاهی کامل از هند خرید و به شوکتیه آورد تا درس شیمی به بهتر روشی تدریس شود.
آموزش نوین در خطه خاوران چنان رونقی گرفت که برخی بزرگان املاکی را به امر آموزش بخشیدند. از آن میان مراد میرزای سدهی رهبر اسماعیلیان جنوب خراسان و میرزا محمدتقی نوربخش را شاید به یاد آوریم که هر یک ملکی شخصی را در سده و قاین به وزارت معارف بخشیدند و نخستین مدرسه سده و قاین در آن دایر شد.
مدرسه شوکتیه انجمنگاهی شد که محل گشادوبست امور شهر بود. بزرگان برای رایزنی در کارهای شهری در این مدرسه گرد میآمدند و هم جشنهای بزرگ را در مدرسه میگرفتند.
آذر ۱۳۲۳ که امیر درگذشت کمونیستها زمانه را مناسب شمردند و دفتر حزب توده را در بیرجند گشودند. اسدالله عامری رییس تودهایها کوشید تا دانشآموزان باهوش را به حزب بکشد. میرزا ذبیح ناصح از آن بیدارانی بود که در برابر سراب کمونیسم در بیرجند ایستاد. عامری را خواست و گفت اگر خواهد که دست از رسواکردن مرام ایشان در میان مردم بکشد، بایستی دست از دانشآموزان بردارد. آتشبسی در میان آمد و تودهایها پس نشستند.
در مدرسه شوکتیه خرافه و اوهام را به نام دین و خدا در سر دانشآموز فرو نکردند. درس دانش و ادب دادند تا مدرسه خاستگاه زبدگان شد. چنان شد که مردم محل مدرسه را «کارخانه آدمسازی» نامیدند!
سال ۱۳۱۶ دولت رضاشاهی تا همه شئون مملکتی را به دست گیرد زمام آموزش را از دست مدرسههای ملی بستاند. امیر، شوکتیهاش را به دولت سپرد و خود بر آن شد تا بیمارستانی نوین بسازد و پی آن را بگرفت ... .
بعدها دبیرستانی هم به نام دبیرستان شوکتی گشوده شد. یکی از دامادهای امیر هم دبیرستانی دایر کرد و آن را به نام خانوادگی خودش خزیمه علم نامید.
آموزش نوین در خاور ایران بر دوش نیرومند امیر شوکتالملک علم بنیاد گرفت. سال ۱۳۵۴ امیر اسدالله علم، امیرزاده، زمینهایی از املاک خاندانی را وقف کرد و دانشگاهی بنیاد نهاد و آن را موسسه عالی امیر شوکتالملک علم نامید. دانشگاه رفته رفته بزرگ شد تا امروز مجتمع دانشگاهی بزرگی در شرق ایران است. نام آن را پردیس شوکت گذاشتهاند! و این نام را بر زبان هزاران دانشجو انداختهاند که هر سال در آنجا درس میخوانند یا از درس فارغ میشوند. کوشش میشود تا کسی نداند که شوکت از نام چه کسی گرفته شده و چه کسی بوده است. مدرسه شوکتیه را هم برچیدهاند و ساختمان را حسینیه امام رضا نامیده. ... .
مدرسه شوکتیه امسال ۱۰۸ ساله میشود، و امیر ۱۴۵ ساله.
ما همه بر سر خوان آن امیر دلسوز بخشنده و مهربان نشستهایم. او پول داد و ما را به درسخواندن کشاند تا در جهان نو جایگاهی داشته باشیم. اگر این اندیشه سترگ، و سربلند زیستن در جهان نو در میان بنیادگرایان خریدار ندارد، بر امیر نتوان خرده گرفت. عیب در جایی دیگر است!
امیر شوکتالملک، شوکت مُلک بود. نام او بزرگ است. بزرگتر باد.
۳۱ شهریور ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
یکی چاره باید کنون اندرین
که این بد بگردد ز ایران زمین
پنجم مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
این بند، سخن بزرگان ایران در زمانی است که پادشاه کیکاووس آهنگ مازندران و نبرد با دیوان کرده بود.
داستان پادشاهی کیکاووس در شاهنامه بلندتر داستانها در دوره پیش از تاریخ است و چراغی است فراراه زندگانی ایران و ایرانی.
نخستینِ رخدادهای پادشاهی کیکاووس آن بود که دیو، پادشاه را به هوای گرفتن مازندران انداخت. کاری که تا پیش از او کس نکرده و آهنگ آن هم نکرده بود. زان که مازندران باستانی در چنگ دیوانی بس زورمند بود.
بزرگان ایران گرد آمدند تا چاره برگرداندن پادشاه را از این راه بیابند. آنان میدانستند که کسی با دیوان مازندرانی برنیاید. چیرهشدن بر مازندران جز خودخواهی نیست و این خیالی است که ایران و ایرانی را به نابودی خواهد رساند.
فرمانروای خودکامه رای کارآزمودگان را نپذیرفت. چاره در آن دیدند که زال را به دربار بخواهند. زال، جهان پهلوان ایران، افزون بر رزمآزمودگی، مردی بود خردمند؛ و گمان میرفت که پند او در دل پادشاه کار کند.
زال راه دراز سیستان تا استخر فارس را بپیمود تا خود را به بارگاه شاهنشاهی برساند و اگر بشود کاری بهر میهن برآورد. اما از شرفیابی زال به پیشگاه شاه کیکاووس هم بهرهای که باید به دست نیامد و شاه همچنان بر سر آن بود تا مازندران را بگیرد!
فرجام این خودخواهی کیکاووس را دانیم:
سپاه ایران به مازندران شد. پادشاه، شماری از فرماندهان و بهری از سپاه ایران به چنگ دیوان افتادند و کور شدند. تا رستم جهان پهلوان پا به راه نهاد و به رای روشن و زور بازوی جهانپهلوانی خود آنان را از زندان دیوان رها کرد.
دانیم که پادشاه کیکاووس بر جای پدرش کیقباد به پادشاهی نشسته بود. کیقباد پادشاهی بود روشنبین و راستکردار که بیرون از رای خردمندان کاری نمیکرد. کیقباد گفته بود:
"به یک موی دستان نیرزد جهان".
کیقباد، زال خردمند را بزرگ میداشت. او پادشاهی را به خوشنامی سپرد و ایران را در آسایش و سربلندی داشت. اما کیکاووس به فرموده فردوسی شاخی بد بود، از بیخی نیک.
داستان پادشاهی کیکاووس چراغی است فراراه زندگانی ایران و ایرانی. اگر او سخن خردمندان میشنود و از خیال نبرد با دیوان برمیگشت نه خود در چاه میافتاد و نه همراهانش، نه جنگها درمیگرفت، نه آن همه جانها بر باد میرفت، ... .
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
یکی چاره باید کنون اندرین
که این بد بگردد ز ایران زمین
پنجم مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
این بند، سخن بزرگان ایران در زمانی است که پادشاه کیکاووس آهنگ مازندران و نبرد با دیوان کرده بود.
داستان پادشاهی کیکاووس در شاهنامه بلندتر داستانها در دوره پیش از تاریخ است و چراغی است فراراه زندگانی ایران و ایرانی.
نخستینِ رخدادهای پادشاهی کیکاووس آن بود که دیو، پادشاه را به هوای گرفتن مازندران انداخت. کاری که تا پیش از او کس نکرده و آهنگ آن هم نکرده بود. زان که مازندران باستانی در چنگ دیوانی بس زورمند بود.
بزرگان ایران گرد آمدند تا چاره برگرداندن پادشاه را از این راه بیابند. آنان میدانستند که کسی با دیوان مازندرانی برنیاید. چیرهشدن بر مازندران جز خودخواهی نیست و این خیالی است که ایران و ایرانی را به نابودی خواهد رساند.
فرمانروای خودکامه رای کارآزمودگان را نپذیرفت. چاره در آن دیدند که زال را به دربار بخواهند. زال، جهان پهلوان ایران، افزون بر رزمآزمودگی، مردی بود خردمند؛ و گمان میرفت که پند او در دل پادشاه کار کند.
زال راه دراز سیستان تا استخر فارس را بپیمود تا خود را به بارگاه شاهنشاهی برساند و اگر بشود کاری بهر میهن برآورد. اما از شرفیابی زال به پیشگاه شاه کیکاووس هم بهرهای که باید به دست نیامد و شاه همچنان بر سر آن بود تا مازندران را بگیرد!
فرجام این خودخواهی کیکاووس را دانیم:
سپاه ایران به مازندران شد. پادشاه، شماری از فرماندهان و بهری از سپاه ایران به چنگ دیوان افتادند و کور شدند. تا رستم جهان پهلوان پا به راه نهاد و به رای روشن و زور بازوی جهانپهلوانی خود آنان را از زندان دیوان رها کرد.
دانیم که پادشاه کیکاووس بر جای پدرش کیقباد به پادشاهی نشسته بود. کیقباد پادشاهی بود روشنبین و راستکردار که بیرون از رای خردمندان کاری نمیکرد. کیقباد گفته بود:
"به یک موی دستان نیرزد جهان".
کیقباد، زال خردمند را بزرگ میداشت. او پادشاهی را به خوشنامی سپرد و ایران را در آسایش و سربلندی داشت. اما کیکاووس به فرموده فردوسی شاخی بد بود، از بیخی نیک.
داستان پادشاهی کیکاووس چراغی است فراراه زندگانی ایران و ایرانی. اگر او سخن خردمندان میشنود و از خیال نبرد با دیوان برمیگشت نه خود در چاه میافتاد و نه همراهانش، نه جنگها درمیگرفت، نه آن همه جانها بر باد میرفت، ... .
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
معرفی کتاب
"سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت"
قاسم سیاسر
زاهدان
انتشارات لوار
در نوشتار زیر ⬇️
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
معرفی کتاب
"سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت"
قاسم سیاسر
زاهدان
انتشارات لوار
در نوشتار زیر ⬇️
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
معرفی کتاب
"سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت"
هفتم مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
کتاب تازهای به دستم رسید از خاوران ایران و از دوستی بس گرامی. نتوانستم خودداری کردن که تا انتها نخوانده، سخنی در معرفی کتاب ننویسم. که هر بار چیزی از سیستان و بلوچستان میرسد در دلم لرزی میافتد، جانبخش، از جنس خروش رخش:
خروشیدن رخشم آمد به گوش
دل و جان من تازه شد زین خروش.
قاسم سیاسر، نویسنده کتابش را «سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت» نام نهاده.
کتاب، نوشتارهای نویسنده است که پیشتر در نشریه «زال» چاپ شده بود. زال را هم همین آقای سیاسر در زاهدان منتشر میکند.
قاسم سیاسر سالهاست که به خاوران ایران میاندیشد. مرادم از اندیشیدن به معنای درست این واژه است که نگرانی را هم میرساند. او نگران استانی است که راه توسعه آن سنگلاخیتر است از بقیه ایران.
سیستان و بلوچستان استانی است که نامش بر دو هویت دلالت میکند و دست روزگار چنانش کرده که بر روی چندین گسل ایستاده. یکی گسل دینی، و دو یا چند گسل قومی؛ و هم بر مرز ایران ایستاده با دو کشوری که هر دو کانونهایی از دردسر در دنیای امروزند.
آقای سیاسر به همه این جنبههای استان آگاه است و به اینها اندیشیده و خوشا که در هر باره نوشتارهایی ارزمند برجا گذاشته تا بهره اندیشههایش برای دلسوزان بماند.
برخی از نوشتههای این کتاب را که باز میخواندم در دلم آمد که نویسنده به مرزهای پرداختن نظریه در باره رخدادها و چیستی و چگونگی آن نزدیک شده. کاش که او از زمانه برمیآسود و آسایشی سزاوار میداشت تا در پرتو آن بتواند بیغم زمانه به کار نظری در باره استان برسد. قاسم سیاسر این اندازه و وسعت دل را دارد.
کتاب آقای سیاسر ۱۸ مقاله است. او رخدادهای استان را از دورههای صفوی و قجری تا به زمانه پهلویان با نگاه تحلیلی و با آگاهی روشن تاریخی برمیرسد. چنان که خواننده افزون بر آگاهی از آنچه در آن استان گذشته از روش و نگرش نویسنده میآموزد تا به رخدادهای پیرامون خودش هم از سر درنگ و باریکبینی بنگرد.
آگاهی تاریخی فرداد نوشتارهای آقای سیاسر است. او تاریخ محل و تاریخ میهن را میشناسد. پیش از این هم کتابهایی در پیرامون تاریخ محلی منتشر کرده، با همان نگاه روشن و اندیشمندی که بنیاد آن میهندوستی است.
این فرداد دیگر اوست: فروزان داشتن آتش میهندوستی در سرزمینی که بداندیشان میخواهند آن را کانون جداسری فرانمایند. چیزی که اندر دل مردمانش نتوان یافت.
من سالیانی در آن سرزمین بودهام و آزمودهام خیزابهای ایراندوستی را که از دلها برمیآید. آنجا هنوز بوی امارت سیستان و آوای پر سیمرغ را توان شنید. هنوز رستم و دستان هستند. هنوز دنباله شاهنشاهان کیانی را توان در نامهای خاندانها بازیافت و بازشناخت. هنوز دریاچه هامون و آب هیرمند شکوهمند برجاست، و آن خویشکاری تاریخی بهر رستگاری ایران. سیستان و بلوچستان را سرزمین مردم ایراندوست میشناسم. از برتر ایراندوستان.
دستهایی رسانهها را انباشته دارند از چیزهایی جز این. بگویم که بیشینه سخنان رسانهها دروغ است و متوجه سود انیرانیان: ارتجاع سرخ و سیاه! با هر چهره پلیدش.
دریغی در دل میماند که سرزمینی بدان پهناوری با آن همه داشتهها را غرقه دارند در چندین ناکامیها، و باز دریغا که گویا دستها در کار است تا نگذارد همانندان آقای سیاسر زیاد شوند و نیروی اندیشه ایشان به عمل جمعی پیوند بخورد.
کتاب را انتشارات لوار در زاهدان منتشر کرده. این هم شگفتانهای است دیگر از آن سرزمین گرما و مهر که مردانی هستند که بنیاد انتشارات بنهند اندرین زمانه که دستهای بدکنش، ناشران بزرگ ما را از نا و نفس انداخته است.
«سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت»
چاپ نخست. ۲۸۲ برگ.
زاهدان
انتشارات لوار
تلفن: ۰۹۲۱۵۷۴۱۷۷۸
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
معرفی کتاب
"سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت"
هفتم مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
کتاب تازهای به دستم رسید از خاوران ایران و از دوستی بس گرامی. نتوانستم خودداری کردن که تا انتها نخوانده، سخنی در معرفی کتاب ننویسم. که هر بار چیزی از سیستان و بلوچستان میرسد در دلم لرزی میافتد، جانبخش، از جنس خروش رخش:
خروشیدن رخشم آمد به گوش
دل و جان من تازه شد زین خروش.
قاسم سیاسر، نویسنده کتابش را «سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت» نام نهاده.
کتاب، نوشتارهای نویسنده است که پیشتر در نشریه «زال» چاپ شده بود. زال را هم همین آقای سیاسر در زاهدان منتشر میکند.
قاسم سیاسر سالهاست که به خاوران ایران میاندیشد. مرادم از اندیشیدن به معنای درست این واژه است که نگرانی را هم میرساند. او نگران استانی است که راه توسعه آن سنگلاخیتر است از بقیه ایران.
سیستان و بلوچستان استانی است که نامش بر دو هویت دلالت میکند و دست روزگار چنانش کرده که بر روی چندین گسل ایستاده. یکی گسل دینی، و دو یا چند گسل قومی؛ و هم بر مرز ایران ایستاده با دو کشوری که هر دو کانونهایی از دردسر در دنیای امروزند.
آقای سیاسر به همه این جنبههای استان آگاه است و به اینها اندیشیده و خوشا که در هر باره نوشتارهایی ارزمند برجا گذاشته تا بهره اندیشههایش برای دلسوزان بماند.
برخی از نوشتههای این کتاب را که باز میخواندم در دلم آمد که نویسنده به مرزهای پرداختن نظریه در باره رخدادها و چیستی و چگونگی آن نزدیک شده. کاش که او از زمانه برمیآسود و آسایشی سزاوار میداشت تا در پرتو آن بتواند بیغم زمانه به کار نظری در باره استان برسد. قاسم سیاسر این اندازه و وسعت دل را دارد.
کتاب آقای سیاسر ۱۸ مقاله است. او رخدادهای استان را از دورههای صفوی و قجری تا به زمانه پهلویان با نگاه تحلیلی و با آگاهی روشن تاریخی برمیرسد. چنان که خواننده افزون بر آگاهی از آنچه در آن استان گذشته از روش و نگرش نویسنده میآموزد تا به رخدادهای پیرامون خودش هم از سر درنگ و باریکبینی بنگرد.
آگاهی تاریخی فرداد نوشتارهای آقای سیاسر است. او تاریخ محل و تاریخ میهن را میشناسد. پیش از این هم کتابهایی در پیرامون تاریخ محلی منتشر کرده، با همان نگاه روشن و اندیشمندی که بنیاد آن میهندوستی است.
این فرداد دیگر اوست: فروزان داشتن آتش میهندوستی در سرزمینی که بداندیشان میخواهند آن را کانون جداسری فرانمایند. چیزی که اندر دل مردمانش نتوان یافت.
من سالیانی در آن سرزمین بودهام و آزمودهام خیزابهای ایراندوستی را که از دلها برمیآید. آنجا هنوز بوی امارت سیستان و آوای پر سیمرغ را توان شنید. هنوز رستم و دستان هستند. هنوز دنباله شاهنشاهان کیانی را توان در نامهای خاندانها بازیافت و بازشناخت. هنوز دریاچه هامون و آب هیرمند شکوهمند برجاست، و آن خویشکاری تاریخی بهر رستگاری ایران. سیستان و بلوچستان را سرزمین مردم ایراندوست میشناسم. از برتر ایراندوستان.
دستهایی رسانهها را انباشته دارند از چیزهایی جز این. بگویم که بیشینه سخنان رسانهها دروغ است و متوجه سود انیرانیان: ارتجاع سرخ و سیاه! با هر چهره پلیدش.
دریغی در دل میماند که سرزمینی بدان پهناوری با آن همه داشتهها را غرقه دارند در چندین ناکامیها، و باز دریغا که گویا دستها در کار است تا نگذارد همانندان آقای سیاسر زیاد شوند و نیروی اندیشه ایشان به عمل جمعی پیوند بخورد.
کتاب را انتشارات لوار در زاهدان منتشر کرده. این هم شگفتانهای است دیگر از آن سرزمین گرما و مهر که مردانی هستند که بنیاد انتشارات بنهند اندرین زمانه که دستهای بدکنش، ناشران بزرگ ما را از نا و نفس انداخته است.
«سیستان و بلوچستان؛ تاریخ، فرهنگ و هویت»
چاپ نخست. ۲۸۲ برگ.
زاهدان
انتشارات لوار
تلفن: ۰۹۲۱۵۷۴۱۷۷۸
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
مهرگان،
جشن آزادی سرمایه و بخش خصوصی
۱۰ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در ماه مهر چیزی دلنوازتر نیست از برخواندن داستان پادشاهی فریدون به زبان گرانمایه فردوسی در شاهنامه و درنگیدن در هر گوشه و کنار آن داستان ایرانساز.
فردوسی پیشتر خبر داده بود که چون فریدون از مادر بزاد نهاد جهان دیگر شد. چنین سخنی در باره کسی در شاهنامه نیامده است و برتر ستایشها از شاهنشاهان ایران است، از روزگار پیشدادیان تا به انجام کیانیان.
اما دیگر شدن نهاد جهان با پیدایی فریدون چه بوده و رد و نشان آن را در چه چیزهایی باید شناخت؟
۱. دانیم که بازار ایران خاستگاه آن خیزش بود که ایران را از سلطه آیین اشتراکی ضحاک برهانید. بازار در حکومت اشتراکی نابود میشود. این بود که بازار تاب از کف داد و برخاست: "همانگه ز بازار برخاست گرد."
۲. دانیم که نخستین پیام فریدون در جایگاه پادشاه نو به بزرگان سرمایه و ارباب بازار بود. او سپاهیان را از کارهای آزاد و اهل کار را از سپاهیگری بازداشت. سرمایهداران و صاحبان کارها را بنواخت و دلگرمی داد تا هر کس به سر کار و کسب خویش شوند و دیگر نگران استبدادی نباشند که در آن کس اجازه کار آزاد نداشت.
ارج نهادن فریدون به سرمایهداران بزرگ کشور یعنی آزادی بخش خصوصی و بازار. این نکته پرارج در سیاست و حکومت فریدونی را باید بهتر دید و شناخت.
بزرگداشت بخش خصوصی و آزادکردن آن در پادشاهی فریدون، یعنی نیرومندشدن پیکره جامعهای که در دوره ضحاکی با تحمیل مرام اشتراکی نزار شده بود.
شاید اینجا یکی از آن موارد دیگرشدن نهاد جهان است که فردوسی در باره فریدون گفته بود.
شاه فریدون پرچمدار آزادی سرمایه است. آزادی سرمایه، محرک بزرگ هر جامعه و بنیاد کار و کوشش و سرزندگی است.
این ارجمندتر جنبههای جشن شاهنشاهی فریدون است و ارج و جاهی دیگر به جشن مهرگان میافزاید:
مهرگان، جشن آغاز آزادی بازار و جان گرفتن سرمایه و بخش خصوصی هم هست.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
مهرگان،
جشن آزادی سرمایه و بخش خصوصی
۱۰ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در ماه مهر چیزی دلنوازتر نیست از برخواندن داستان پادشاهی فریدون به زبان گرانمایه فردوسی در شاهنامه و درنگیدن در هر گوشه و کنار آن داستان ایرانساز.
فردوسی پیشتر خبر داده بود که چون فریدون از مادر بزاد نهاد جهان دیگر شد. چنین سخنی در باره کسی در شاهنامه نیامده است و برتر ستایشها از شاهنشاهان ایران است، از روزگار پیشدادیان تا به انجام کیانیان.
اما دیگر شدن نهاد جهان با پیدایی فریدون چه بوده و رد و نشان آن را در چه چیزهایی باید شناخت؟
۱. دانیم که بازار ایران خاستگاه آن خیزش بود که ایران را از سلطه آیین اشتراکی ضحاک برهانید. بازار در حکومت اشتراکی نابود میشود. این بود که بازار تاب از کف داد و برخاست: "همانگه ز بازار برخاست گرد."
۲. دانیم که نخستین پیام فریدون در جایگاه پادشاه نو به بزرگان سرمایه و ارباب بازار بود. او سپاهیان را از کارهای آزاد و اهل کار را از سپاهیگری بازداشت. سرمایهداران و صاحبان کارها را بنواخت و دلگرمی داد تا هر کس به سر کار و کسب خویش شوند و دیگر نگران استبدادی نباشند که در آن کس اجازه کار آزاد نداشت.
ارج نهادن فریدون به سرمایهداران بزرگ کشور یعنی آزادی بخش خصوصی و بازار. این نکته پرارج در سیاست و حکومت فریدونی را باید بهتر دید و شناخت.
بزرگداشت بخش خصوصی و آزادکردن آن در پادشاهی فریدون، یعنی نیرومندشدن پیکره جامعهای که در دوره ضحاکی با تحمیل مرام اشتراکی نزار شده بود.
شاید اینجا یکی از آن موارد دیگرشدن نهاد جهان است که فردوسی در باره فریدون گفته بود.
شاه فریدون پرچمدار آزادی سرمایه است. آزادی سرمایه، محرک بزرگ هر جامعه و بنیاد کار و کوشش و سرزندگی است.
این ارجمندتر جنبههای جشن شاهنشاهی فریدون است و ارج و جاهی دیگر به جشن مهرگان میافزاید:
مهرگان، جشن آغاز آزادی بازار و جان گرفتن سرمایه و بخش خصوصی هم هست.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
Track
01
.
دمی شادی
به مناسبت جشن فرخنده مهرگان
خواننده، شاعر، ملودی:
بهدین سیروس جهانی
اهنگساز و تنظیم کننده و نوازنده پیانو، جاز و دیگر سازهای الکترونیک:
مجید و امیررضا خستوان
نوازنده ضرب و تمپو:
بهدین البرز خسرویانی
همخوانی:
بهدینان شهره آریایی
و کیومرث خسرویانی.
۱۰ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از دهلیز تلگرامی خبرهای زرتشتیان دنیا
https://www.tg-me.com/newswz
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
دمی شادی
به مناسبت جشن فرخنده مهرگان
خواننده، شاعر، ملودی:
بهدین سیروس جهانی
اهنگساز و تنظیم کننده و نوازنده پیانو، جاز و دیگر سازهای الکترونیک:
مجید و امیررضا خستوان
نوازنده ضرب و تمپو:
بهدین البرز خسرویانی
همخوانی:
بهدینان شهره آریایی
و کیومرث خسرویانی.
۱۰ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از دهلیز تلگرامی خبرهای زرتشتیان دنیا
https://www.tg-me.com/newswz
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
زندگی و جوانی مدام
در کاخ شاهنشاه کیکاووس
۱۲ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پادشاهان ایران همواره، از روزگاران افسانه تا تاریخ، بهترین نگهبانان و پشتیبانان اهالی این بوم و بر بودهاند.
بهتر و گزینتر گزارشها در این باره از پادشاهی جمشید است. دانیم که در پادشاهی او ناخوشی و بیماری از جهان ایرانی برفت و مردم بیمرگ شدند.
بیمرگی و زندگانی دراز آرزوی دیرین هر زنده است.
گزارش دیگر از پادشاهی کیکاووس است. به روزگار او کاخی ساختند که هر آنکس که بیتوان یا سالخورده شده و مرگ را نزدیک میدید به آن کاخ میرفت و پس چون بیرون میآمد جوانی خود را بازیافته بود، بر سان جوانی پانزده ساله.
(بنگرید به شرح استاد پورداوود بر کیانیان در گزارش یشتها. ج نخست. برگ ۲۲۰)
این داستان زیبا نمادی است که دانسته شود در سایه پادشاه ایران مرگ هم دور رانده میشود و جان و جوانی اهل ایران به ایشان بازمیگردد.
به روزگار ما که سالهاست مرگ ستوده میشود، جا دارد یادی بکنیم به بزرگی و ارج، از پادشاهی که مرگ را از جان و جهان ما دور میخواست تا ایرانیان همواره زنده و جوان و نیرومند بمانند.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
آب
روشنایی و دانایی
۱۳ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آب را نماد و نشان روشنایی شناسیم. از قدیم گفته شده بود که هر جا آب باشد روشنایی است.
در کتابی از نوشتههای کهن ایرانی آمده است که آب، نماد خرد است.
مینویسد:
اورمزد، دادار جهان، خرد را به پیکر آب بر دست زرتشت پیامبر داد و گفت: از آن بخور!
زرتشت پیامبر از آن آب بخورد و خرد از اورمزد، دادار جهان، به زرتشت اندر آمیخت. و زرتشت مردمان و گوسفندان و دارها و درختها را در هفت کشور زمین بدید و بدانست که هر یک سر به کجا دارد.
ـ زند بهمن یسن. برگ سوم.
چنین تا آب در میان ایرانیان نماد خرد و دانایی هم بوده، و آن جز روشنایی است که از آب دانند.
دریغ از این ایرانشهر ما که کمآب و در برخی جاها بیآب شده.
با فرهنگ کهنسال ایرانی که بدین رویداد ناگوار بنگریم دریابیم که چون آب از میان ما رخت بربسته هم روشنایی را از کف دادهایم، هم دست ما از خردمندی و دانایی کوتاه شده است.
بهتر تفسیری بر زندگانی امروز ما!
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
آب
روشنایی و دانایی
۱۳ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آب را نماد و نشان روشنایی شناسیم. از قدیم گفته شده بود که هر جا آب باشد روشنایی است.
در کتابی از نوشتههای کهن ایرانی آمده است که آب، نماد خرد است.
مینویسد:
اورمزد، دادار جهان، خرد را به پیکر آب بر دست زرتشت پیامبر داد و گفت: از آن بخور!
زرتشت پیامبر از آن آب بخورد و خرد از اورمزد، دادار جهان، به زرتشت اندر آمیخت. و زرتشت مردمان و گوسفندان و دارها و درختها را در هفت کشور زمین بدید و بدانست که هر یک سر به کجا دارد.
ـ زند بهمن یسن. برگ سوم.
چنین تا آب در میان ایرانیان نماد خرد و دانایی هم بوده، و آن جز روشنایی است که از آب دانند.
دریغ از این ایرانشهر ما که کمآب و در برخی جاها بیآب شده.
با فرهنگ کهنسال ایرانی که بدین رویداد ناگوار بنگریم دریابیم که چون آب از میان ما رخت بربسته هم روشنایی را از کف دادهایم، هم دست ما از خردمندی و دانایی کوتاه شده است.
بهتر تفسیری بر زندگانی امروز ما!
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
دادگری، و فرمانبرداری از پادشاه
به مناسبت روز جشن "مهرگان بزرگ"
۱۶ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گفتنیها و نوشتنیها از جشنهای ایرانی باید به میان گذاشته شود. تا تاریکی و اندوه از ایران زمین سترده شود. تا غم، و ستایش غم از میان برخیزد.
در این نوشتار کوتاه یادآور شویم که در ماه مهر دو پادشاه بر تخت شاهنشهی ایران نشستهاند، و یکی پهلوان هم بر جای پدر بر تخت جهانپهلوانی ایران نشسته است.
نخستین آن دو پادشاه فریدون است که بر ضحاک ماردوش پیروز شده و بر تخت شاهنشهی مینشیند. پادشاه دویم لهراسپ است که بر جای شاهکیخسرو بر تخت مینشیند.
آن پهلوان، زال است که در ماه مهر بر جای پدر به جهانپهلوانی مینشیند.
گزارش فردوسی اندرین باره چنین است:
ســر ماه نو هــرمز مــهر ماه
بر آن تخت فیروزه بگزید راه.
زال تنها کس است، جز پادشاهان، که فردوسی خبر بر تخت نشستن او را داده. این شاید که از ارج و ورجاوندی زال باشد. با او دوران حماسه درمیگیرد و امارت سیستان جایگاه دوم پس از استخر، نشستگاه شاهی، میشود.
زال فرزند سام است و چون سام جایگاه پهلوانی به این فرزند میدهد، اندرزهایی هم بدو میدهد:
چنـین گفت مر زال را ای پسر
نگر تا نبــاشی جــز از دادگر
به فرمان شــاهان دل آراسـته
خرد را گزین کرده بر خواسته.
سر اندرزهای سام به زال آن است که دادگر باشد.
دویم آن که دل خویش به فرمانبرداری از شاه ایران آراسته بدارد.
و سیم آن که خرد را برتر بدارد بر مال و خواسته.
در این اندرزها، فرمانبرداری از پادشاه خویشکاریی چندان والا و شایاست که سام آن را مایه آراستگی دل دانسته و در جایگاه پس از دادگری، به زال سفارش کرده است.
این است آیین سام، و این است آیینی که فرا راه زال میکشد تا دلش را در زندگانی بدان آراسته بدارد. او پیروی از خرد را در جایگاه پس از فرمانبرداری از شاه نشانده است.
شانزدهم مهر ماه، روز "مهرگان بزرگ" را شادباش میگوییم.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
دادگری، و فرمانبرداری از پادشاه
به مناسبت روز جشن "مهرگان بزرگ"
۱۶ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گفتنیها و نوشتنیها از جشنهای ایرانی باید به میان گذاشته شود. تا تاریکی و اندوه از ایران زمین سترده شود. تا غم، و ستایش غم از میان برخیزد.
در این نوشتار کوتاه یادآور شویم که در ماه مهر دو پادشاه بر تخت شاهنشهی ایران نشستهاند، و یکی پهلوان هم بر جای پدر بر تخت جهانپهلوانی ایران نشسته است.
نخستین آن دو پادشاه فریدون است که بر ضحاک ماردوش پیروز شده و بر تخت شاهنشهی مینشیند. پادشاه دویم لهراسپ است که بر جای شاهکیخسرو بر تخت مینشیند.
آن پهلوان، زال است که در ماه مهر بر جای پدر به جهانپهلوانی مینشیند.
گزارش فردوسی اندرین باره چنین است:
ســر ماه نو هــرمز مــهر ماه
بر آن تخت فیروزه بگزید راه.
زال تنها کس است، جز پادشاهان، که فردوسی خبر بر تخت نشستن او را داده. این شاید که از ارج و ورجاوندی زال باشد. با او دوران حماسه درمیگیرد و امارت سیستان جایگاه دوم پس از استخر، نشستگاه شاهی، میشود.
زال فرزند سام است و چون سام جایگاه پهلوانی به این فرزند میدهد، اندرزهایی هم بدو میدهد:
چنـین گفت مر زال را ای پسر
نگر تا نبــاشی جــز از دادگر
به فرمان شــاهان دل آراسـته
خرد را گزین کرده بر خواسته.
سر اندرزهای سام به زال آن است که دادگر باشد.
دویم آن که دل خویش به فرمانبرداری از شاه ایران آراسته بدارد.
و سیم آن که خرد را برتر بدارد بر مال و خواسته.
در این اندرزها، فرمانبرداری از پادشاه خویشکاریی چندان والا و شایاست که سام آن را مایه آراستگی دل دانسته و در جایگاه پس از دادگری، به زال سفارش کرده است.
این است آیین سام، و این است آیینی که فرا راه زال میکشد تا دلش را در زندگانی بدان آراسته بدارد. او پیروی از خرد را در جایگاه پس از فرمانبرداری از شاه نشانده است.
شانزدهم مهر ماه، روز "مهرگان بزرگ" را شادباش میگوییم.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
پیداشدن حکومت در اندیشه ایرانی
۲۱ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چيزى كه مردم روزگار نخست را واداشت پادشاهی بيارند و رئيسى نصب كنند اين بود که ديدند بيشتر مردم به دشمنى و حسد و ستم و تعدى خو کردهاند، و شرور را جز بيم به صلاح نيارد.
بدانستند كه مردم جز به داشتن پادشاهى كه انصاف ايشان دهد و دادگر باشد و به اقتضاى خرد ميان مردم حكم براند به راه راست نيايند.
پس به نزد كيومرث شدند و نياز خويش را به داشتن شاه و سرپرست بدو وانمودند و گفتند:
«تو برتر و شايسته تر و بزرگتر مایی و در روزگار كسى همسنگ تونيست. كار ما را به دست گیر و سرور ما باش كه فرمانبردار توايم و نیاز پيش توآوردهایم».
كيومرث خواست ايشان را پذیرفت و درباره فرمانبرى و ترك خلاف از ایشان پیمانها و عهدهاى موكد گرفت و تاج بر سر نهاد.
- مروجالذهب. ترجمه ابوالقاسم پاینده.
ج نخست. ص ۲۱۵.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
پیداشدن حکومت در اندیشه ایرانی
۲۱ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
چيزى كه مردم روزگار نخست را واداشت پادشاهی بيارند و رئيسى نصب كنند اين بود که ديدند بيشتر مردم به دشمنى و حسد و ستم و تعدى خو کردهاند، و شرور را جز بيم به صلاح نيارد.
بدانستند كه مردم جز به داشتن پادشاهى كه انصاف ايشان دهد و دادگر باشد و به اقتضاى خرد ميان مردم حكم براند به راه راست نيايند.
پس به نزد كيومرث شدند و نياز خويش را به داشتن شاه و سرپرست بدو وانمودند و گفتند:
«تو برتر و شايسته تر و بزرگتر مایی و در روزگار كسى همسنگ تونيست. كار ما را به دست گیر و سرور ما باش كه فرمانبردار توايم و نیاز پيش توآوردهایم».
كيومرث خواست ايشان را پذیرفت و درباره فرمانبرى و ترك خلاف از ایشان پیمانها و عهدهاى موكد گرفت و تاج بر سر نهاد.
- مروجالذهب. ترجمه ابوالقاسم پاینده.
ج نخست. ص ۲۱۵.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
دماوند در پاییز
از کران امیری
لاریگان (لاریجان)
دماوند فرهمند از زاویهای دیگر!
نیوشاک
۲۲ مهر ۱۴۰۴
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
دماوند در پاییز
از کران امیری
لاریگان (لاریجان)
دماوند فرهمند از زاویهای دیگر!
نیوشاک
۲۲ مهر ۱۴۰۴
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
۵۴ سالگی
۲۴ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
از دهه ۱۳۴۰ چند طرح بزرگ معماری در ایران اجرا شد که جای درنگ و وارسی دارد. کاخ نیاوران، موزه فرش و موزه هنرهای معاصر و بازار رضا در مشهد از آن طرحهاست. اینها نمونههایی بود از سنت ایرانی که از روی آشنایی با هنر و فکر نوین اروپایی بنیاد شد.
دیگری طرح بود که ۲۴ مهر سال ۱۳۵۰ همزمان با جشنهای دوهزاروپانصدساله شاهنشاهی ایران افتتاح شد و امروز ۵۴ ساله میشود.
آن را برج خواندند تا معرف فرهنگ و سنن ایرانی باشد و دکتر بهرام فرهوشی نام شهیاد را برای آن وضع کرد. این برج پیام استوار بازگشت به سنتها در زمانهای بود که مدعیان نوگرایی زیر سیطره انحصاری چپ در ایران یکهتازی میکردند. اما پیوند نوگرایی اصیل با سنتهای باستانی ایرانی در آن روزگار در معماری ایرانی شکوفید و توانست حرفش را به زبانی بزند که تا امروز مانده، و شنیدنی و دیدنی است.
در آن زمان مخالفان شاه مرکب از چپ و مذهبیون برآشفته از جشنهای دوهزار و پانصدساله شاهنشاهی سخت در کار تبلیغات بودند. غلامحسین ساعدی نالیده بود که در این کشور هر روز جشنی برپاست! نگاه میکردند تا روز عزا و ماتم در این سرزمین بردمد!
حسین امانت طراح برج میخواست که این طرح هم بازگوی چهارتاقیهای کهن ایرانی باشد، هم ایوان مداین یا تاق کسری را نشان دهد، هم عناصری از معماری ایرانی در دوران پساساسانی داشته باشد، و هم فرمانروایی شاه زمانه در آن به نمایش درآید؛ و بدین ترتیب تاریخ معماری ایرانی از عصر باستان تا روزگاران پسین یکجا در آن گرد آمده باشد.
جای استقرار این طرح در آن زمان بیابان بود. بیابانی بر کرانه پایتخت: رو به فلات ایران و پشت به کوهستان البرز.
تهران در میانه خط ارتباطی خاور به باختر ایران بود و هست. شاید توان گفت که این شهر بر گسل دو تمدن کهن ایرانی پارتها در خاور و مادها در باختر نشسته است. آن دو حوزه تمدنی هر دو در تهران به هم میرسند.
طرح بینالمللی شاهراه آسیایی - جاده سنتو - که به دوره محمدرضاشاهی کشیده شد و از پاکستان و افغانستان میآمد و به ترکیه میرفت هم آن دو حوزه تمدنی ایرانی را با یکدیگر میپیوست.
بدین روی، برجی که در تهران برپا شد نمادی از پیوند خاور و باختر، از قدیم تا آینده، بود. برج به زبان خاموش میگفت که آیندگان و روندگان از خاور به باختر و برعکس، ناگزیرند از پایتخت ایران و از این دروازه بگذرند.
معماری پرشکوه قدیم ایران با مایههایی از تخت جمشید تا ایوان مداین و تا معماری دوره سلجوقی و صفوی و ترکیب آن با هنر مدرن هر دو در برج یکجا به کار بسته شده و بر هر بیننده، از متخصص تا عامی، مینشیند. کاشیکاری و سنگکاری، تاقهای بلند ساسانی، رواقهای دوره پساساسانی، همه دست به دست هم میدهد تا بینننده را به درون داستانهای هزارویکشب ببرد و گشتی در سراسر تاریخ ایران بزند. مصالح برج به جز بتون که مادهای غیربومی است، همه مصالح قدیم و بومی است. چندین هزار قطعه سنگ که در ساختمان برج به کار رفته، به وارون آنچه دیده میشود، هر یک اندازهای دیگر دارد، به نشانه گونهگونگی دنیای رازآلود ایرانی.
اما این برج بیش از هر آنچه از معماری دارد، بیانگر اراده و منش شاه دوران خود است. او که بر آن بود تا خود یکه و تنها ایران را به زیبایی و اصالت همین برج بیاراید و چندان برکشد تا به تمدن بزرگ دست یابد.
برج در همسایگی فرودگاه مهرآباد برپا شد و بلندای آن به ناچار محدود گرفته شد تا در پروازها خللی پیش نیاورد. گویی همزمان با بنیادگذاری آن هشداری در کار میآمد که برخاستن از این زمین و پرواز در این آسمان دشواریها دارد، حلناشدنی.
چنین هم شد و پیش از آن که شاه ایران خودش را از دروازه تمدنی آرمانی خویش بگذراند توفانی درگرفت. فرمانروایان جدیدی زمام قدرت را در ایران به دست گرفتند که حتی نام برج را برگرداندند تا دیگر یادی از شاه در میان نماند... .
ـ بریدههایی از نوشتار من در تحلیل برج شهیاد و تاریخ آن.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
سیرت نیکمردان
۲۷ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سعدی، داستان شبلی و مور را با بیتی آغاز کرده دلنشین یا جاننشین!
میفرماید:
یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکمردی و مردانهرو!
این که میخواهم بنویسم خاطرهای است از سیرت نیکمردان. خاطرهای از رخدادی در یکی از آبادیهای خراسان به روزگار محمدرضاشاه.
این خاطره را دوستی دانا در دیداری شبانه برایم بازگفت. او مردی است سرد و گرم روزگار چشیده که با این سخنش شب مرا چون روز روشن کرد. دریغ آمدم که در دل بدارمش و ننویسم.
نام آبادی و نام آدمها آورده نشد:
مردی بر آن شد تا منزلی برای خودش بسازد. پدرزنش بدو گفت که قسمتی را از زمین بزرگی بگیرد که کنار سرای خودش رها شده بود. چون مرد بر سر زمین شد خبر در میان اهالی پیچید که فلانی آهنگ ساختمان دارد. همان روزها بزرگ بهاییان آبادی با او تماس گرفت و ادعا کرد که این زمین مال من است.
مرد موضوع را با پدرزن خود در میان گذاشت. پدر زنش سخنی نگفت و او را سفارش کرد به نزد رییس خانه انصاف بروند، که مردی بود بلندآوازه به راستکرداری و نیکی.
مرد با بزرگ بهاییان آبادی قراری گذاشت و دوتایی با هم به دیدار رییس خانه انصاف رفتند. موضوع را با او در میان گذاشتند و او پس از شنیدن سخنان هر دو رای به درستی سخن آقای بهایی داد و به مرد گفت که حق با آقای بهایی است و او باید قیمت زمین را به ایشان بپردازد.
رییس خانه انصاف خودش رفت و زمین را وارسید و قیمت زمین را برآورد کرد.
پس به آن دو گفت که قیمت این زمین سیصد تومان است. به مرد گفت که این مبلغ را به آقای بهایی بپردازد.
پس با لحن پدرانه به مرد گفت: چون ایشان از پیروان آیین بهایی هستند، برای این که خود را مغبون نیابند و گمان نبرند که در میان ما شیعیان حقی از ایشان ضایع شده شما ده تومان هم بیشتر به ایشان بدهید تا رضایت کامل ایشان تامین شود.
مرد سیصد و ده تومان به بزرگ بهاییان آبادی داد و هر یک به راه خود رفتند.
چند روز بعد، مرد دست به کار ساختمان سرایی برای خودش در آن زمین شد.
زمانهای بود که هنوز سخن سعدی نارواج نشده بود. کسی با دین دیگری کاری نداشت. هنوز سیرت نیکمردان سکه رایج بود. هر کس به رسم زمانه، خود یکی پادشاه بود و رعایت دیگران را وظیفه خود میدانست.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
سیرت نیکمردان
۲۷ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سعدی، داستان شبلی و مور را با بیتی آغاز کرده دلنشین یا جاننشین!
میفرماید:
یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکمردی و مردانهرو!
این که میخواهم بنویسم خاطرهای است از سیرت نیکمردان. خاطرهای از رخدادی در یکی از آبادیهای خراسان به روزگار محمدرضاشاه.
این خاطره را دوستی دانا در دیداری شبانه برایم بازگفت. او مردی است سرد و گرم روزگار چشیده که با این سخنش شب مرا چون روز روشن کرد. دریغ آمدم که در دل بدارمش و ننویسم.
نام آبادی و نام آدمها آورده نشد:
مردی بر آن شد تا منزلی برای خودش بسازد. پدرزنش بدو گفت که قسمتی را از زمین بزرگی بگیرد که کنار سرای خودش رها شده بود. چون مرد بر سر زمین شد خبر در میان اهالی پیچید که فلانی آهنگ ساختمان دارد. همان روزها بزرگ بهاییان آبادی با او تماس گرفت و ادعا کرد که این زمین مال من است.
مرد موضوع را با پدرزن خود در میان گذاشت. پدر زنش سخنی نگفت و او را سفارش کرد به نزد رییس خانه انصاف بروند، که مردی بود بلندآوازه به راستکرداری و نیکی.
مرد با بزرگ بهاییان آبادی قراری گذاشت و دوتایی با هم به دیدار رییس خانه انصاف رفتند. موضوع را با او در میان گذاشتند و او پس از شنیدن سخنان هر دو رای به درستی سخن آقای بهایی داد و به مرد گفت که حق با آقای بهایی است و او باید قیمت زمین را به ایشان بپردازد.
رییس خانه انصاف خودش رفت و زمین را وارسید و قیمت زمین را برآورد کرد.
پس به آن دو گفت که قیمت این زمین سیصد تومان است. به مرد گفت که این مبلغ را به آقای بهایی بپردازد.
پس با لحن پدرانه به مرد گفت: چون ایشان از پیروان آیین بهایی هستند، برای این که خود را مغبون نیابند و گمان نبرند که در میان ما شیعیان حقی از ایشان ضایع شده شما ده تومان هم بیشتر به ایشان بدهید تا رضایت کامل ایشان تامین شود.
مرد سیصد و ده تومان به بزرگ بهاییان آبادی داد و هر یک به راه خود رفتند.
چند روز بعد، مرد دست به کار ساختمان سرایی برای خودش در آن زمین شد.
زمانهای بود که هنوز سخن سعدی نارواج نشده بود. کسی با دین دیگری کاری نداشت. هنوز سیرت نیکمردان سکه رایج بود. هر کس به رسم زمانه، خود یکی پادشاه بود و رعایت دیگران را وظیفه خود میدانست.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
کار و کارنامه ارجمند
یک سفیر فرهنگی ایران
۳۰ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سهیلا یوسفی، و نشر خردگان او نمونهای است راستین از آن آتش فروزان که حافظ در دل داشت و عزیز دیر مغانش کرد. آتش ایران و فرهنگ فارسی که به همت این خانم جوان ایرانی در تاجیکستان زبانه میکشد.
سالهایی است که او را میشناسم که استوار پا در راه نشر گذاشته نوشتههای نویسندگان و شاعران تاجیک را چاپ و منتشر میکند.
تاجیکان از بهتر دوستان ایرانیاناند و از روزی که پردههای آهنین دولت شوروی فروافتاد این مردم زمانی به دست آوردند تا به بنیاد ایرانی خویش بازگردند. بر ما ایرانیان است که برخی از این ملتها چون تاجیکان را دریابیم که زبان ایشان فارسی است و سخت دلبسته این زبان و این فرهنگ هستند.
کاری که بر مقامات بود و از پس آن برنیامدند، یکی چون سهیلا یوسفی پیدا شده که یکتنه انجام میدهد. انتشارات او پایگاه تاجیکان ایراندوست است و شاید که او را سفیر فرهنگی ایران در میان تاجیکان بشناسیم. پشتیبانی از او ارج نهادن به ایران و فرهنگ ایرانی است. ارج فرهنگ ایران و زبان فارسی چندان است که گر درست شناخته شود زورمندتر است از انرژی هستهای. با زبان فارسی کارها میشد در پیشرفت امر ایران کرد که بمب اتمی نتواند و نخواهد توانست کرد.
درست، کار اوست که آهسته و دور از غوغاها در راه گستردن فرهنگ ایران گام برمیدارد. و فرهنگ ایران آن چیزی است که واقعیت ماست و جای بالیدن و نازیدن دارد. حتی از پس نیم سده که خاک در این چشمه جوشان بیداری و آدمی ریختهاند، و میریزند!
بر راه حافظ رویم و گوییم: سهیلا یوسفی هم با آتشی نمیرا که برپا کرده از عزیزان دیر مغان است.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
کار و کارنامه ارجمند
یک سفیر فرهنگی ایران
۳۰ مهر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سهیلا یوسفی، و نشر خردگان او نمونهای است راستین از آن آتش فروزان که حافظ در دل داشت و عزیز دیر مغانش کرد. آتش ایران و فرهنگ فارسی که به همت این خانم جوان ایرانی در تاجیکستان زبانه میکشد.
سالهایی است که او را میشناسم که استوار پا در راه نشر گذاشته نوشتههای نویسندگان و شاعران تاجیک را چاپ و منتشر میکند.
تاجیکان از بهتر دوستان ایرانیاناند و از روزی که پردههای آهنین دولت شوروی فروافتاد این مردم زمانی به دست آوردند تا به بنیاد ایرانی خویش بازگردند. بر ما ایرانیان است که برخی از این ملتها چون تاجیکان را دریابیم که زبان ایشان فارسی است و سخت دلبسته این زبان و این فرهنگ هستند.
کاری که بر مقامات بود و از پس آن برنیامدند، یکی چون سهیلا یوسفی پیدا شده که یکتنه انجام میدهد. انتشارات او پایگاه تاجیکان ایراندوست است و شاید که او را سفیر فرهنگی ایران در میان تاجیکان بشناسیم. پشتیبانی از او ارج نهادن به ایران و فرهنگ ایرانی است. ارج فرهنگ ایران و زبان فارسی چندان است که گر درست شناخته شود زورمندتر است از انرژی هستهای. با زبان فارسی کارها میشد در پیشرفت امر ایران کرد که بمب اتمی نتواند و نخواهد توانست کرد.
درست، کار اوست که آهسته و دور از غوغاها در راه گستردن فرهنگ ایران گام برمیدارد. و فرهنگ ایران آن چیزی است که واقعیت ماست و جای بالیدن و نازیدن دارد. حتی از پس نیم سده که خاک در این چشمه جوشان بیداری و آدمی ریختهاند، و میریزند!
بر راه حافظ رویم و گوییم: سهیلا یوسفی هم با آتشی نمیرا که برپا کرده از عزیزان دیر مغان است.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi