Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
ایران؛
قصه داس و گندم‌زار
و دل‌های امیدوار به صبح فردا ...

با آواز دختر ایران.



۱۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
جنگل‌ها و تمدن‌ها


۲۰ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


ویل دورانت در فصلی از کتاب چندین مجلدی خود که سرنام "تاریخ تمدن" دارد علل نابودشدن تمدن­‌ها را بررسیده.
نوشته است:

"کشور بزرگی مغلوب نمی­‌شود، مگر که از داخل رو به فساد بگذارد."

پس آن چیزهایی را بازگفته که تمدن­‌ها را نابود کرده، و در آغاز آن نوشته است:

"قطع جنگل­‌ها و استفاده بد از زمین­‌ها."
تاریخ تمدن. ج ۲. ص ۷۳۳.




اینک باز تابستان رسیده!
و ماییم و تمدن ایرانی!

https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
ارج و منزلت ما ایرانیان در دوره قاجار
 
۲۱ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


رییس راه‌آهن ماورای خزر روسیه این هفته با اتومبیل از راه قوچان وارد مشهد شده است. می­‌گویند که دولت روس خیال دارد در بخارا راه‌آهنی احداث نماید که چهل فرسنگ امتداد دارد.
لهذا رییس فوق­‌الذکر برای جلب عمله­‌جات به ایران آمده است.

روزنامه نوبهار. سال دوم. ص ۴۸. ۲۵ خرداد ۱۲۹۳.


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
شاهنامه و پژوهش‌های تازه
چاپ سوم به بازار کتاب آمد

۲۲ تیر ۱۴۰۴



بریده‌ای از کتاب
چنان‌چه محتوا و ساختمان شاهنامه با كتاب‌های تاريخی پيش از آن مقايسه شود متوجه فرق بزرگی خواهيم شد كه میان شاهنامه با همه آن آثار به چشم می‌خورد.
شاهنامه روایتگر تبارنامه‌های مشترك پيامبران با پادشاهان ايران نیست. پادشاهی در شاهنامه سر به‌سر، سرشت ايرانی دارد. اين اثر حماسی، كتابی است در تاريخ سلسله‌های حكومت‌گر، و زنجیره نسب‌های ايرانیان ميراثی است كه در سرتاسر این کتاب گسسته نمی‌شود و پادشاهان ايرانی از روزگاران اساطيری - تاريخی تا به اسكندر و تا ساسانيان و پايان ناگوار آنان به دست عرب، بی‌وقفه بر ايران حكومت می‌کنند.


شاهنامه و پژوهش‌های تازه
ترجمه با بازنگری محمود فاضلی بیرجندی
نشر پایان.
چاپ سوم. ۱۴۰۴.


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پروا نکنید.
دل کنید و بگویید:
شاپور ساسانی، پادشاه ایران.

راست آن است که از راست گفتن نترسیم.
سربازی، امپراتوری را به زانو درنیاورده. پادشاه ایران، امپراتور روم را به زانو درآورد.
شاه، پادشاه، شاهنشاه؛ سرنام‌هایی است که روزگاران ایران را ساخته.
شاه در ایران، جانشین خداست، و نماینده او. ایران هزاره‌هایی با این دستگاه اندیشگی ایرانی برجای بود.
گفتنش نه شرم دارد، نه ترس.

تاریخ ما تاریخ شاهنشهان است، و تاریخ را نتوان دیگر کرد.
همان شاهنشهان که عمری گفته شد ستمگاره بودند و دزد. اما هر بیگانه‌ای که الگو شد، پاک بود و راست؟

امروز زمانش رسیده که همگی دل کُنند، همراه تاریخ شوند، و دل از بندهای اهریمنی برکَنَند.
راست، استوار و دلیر.

او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پادشاه آزادگان.
ایران سرزمین آزادگان بود، و هست.
و همین است معنای این نام پاک:
ایران، ایرها= بزرگان، رادان، آزادگان.





۲۴ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی

https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر " داستان داستان‌ها"

در نوشتار زیر ⬇️


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
 .
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر داستان داستان­‌ها

 
۲۶ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


"داستان داستان­‌ها" کتابی است نایاب. دور است که توان در بازار کتاب به دستش آورد. من نسخه­‌ای را از کتابخانه­‌ای گرفتم و خواندم و بهتر دیدم تا چند خط در باره این کتاب بنویسم تا بماند.

یکی نام کتاب است که دستاورد نگاه نویسنده است. او بر رزم رستم و اسفندیار چنین نامی نهاده، درخور؛ که راستی هم داستان داستان­‌هاست. وقتی این داستان به آخر برسد خواننده در آن بلندای اندیشه و درد و شور و دریغ درمی­‌ماند. درمی­‌ماند که چرا چنین شد؟ دیگر پس از خواندن چنین داستانی چه چیزی ارزش خواندن دارد!

یکی نگاه نویسنده است به این داستان. آقای اسلامی ندوشن چیزهایی باریک­‌تر از مو در حالات و سخنان و کردارهای اشخاص داستان دیده و بازگو کرده که شگفت­‌آور است. من که چند بار این داستان را دور کرده­‌ام به یکی از این دست نکته­ های باریک­‌تر از مو برنخورده بودم. نمونه، شرحی است که از منش بهمن اسفندیار برگفته و چهر او را نقش زده است. من بهمن را در نوشتار آقای اسلامی ندوشن دیدم.
کتاب از این باریک­‌نگری­‌ها بسیار دارد و این فقط نمونه­‌ای بود. در فصلی که اشخاص داستان را بررسیده، یکایک آنان را در برابر خواننده مجسم می­‌کند که آنها را خوب بشناسد.

یکی هم فصل­‌هایی از کتاب است که مربوط به شناختن آن چیزهایی است که نویسنده آن را تیره­‌های فکری نامیده: تیره فکر رستمی. تیره فکر اسفندیاری و تیره فکر گشتاسپی. در هر یک از این پاره­‌ها همان چیزی را که تیره فکر نامیده خوب وارسیده، تا چنان که خواننده تواند هر یک از این سه منش را خوب بشناسد. بماند که در بررسیدن تیره گشتاسپی آن روشنا و استواری را ندارد که در دو تیره دیگر پیداست. گمان کنم یکی از این بوده که نویسنده نتوانسته در مرام و منش پادشاهی درست بیندیشد و دچار دست­‌اندازهای فکری شده. یکی هم آن که کتاب، نخست در سال ۱۳۵۱ چاپ شده. توان دریافت که نویسنده دل زده  که تیره فکر یک پادشاه را به آسودگی و آسانی دیگر تیره­‌ها وارسد و پیش خودش نگران نباشد که نوشتارش به جایی برخورد! گو که حاکمیت وقت کاری به این کارها نداشت و همان بود که صاحبان اندیشه بالیدند و نویسندگان و صاحب‌نظران از هر مرام پیدا شدند. اما راستی را که آنچه نویسنده در بررسی تیره فکر رستمی و اسفندیاری نوشته روشن است و آموزنده و راهگشا در مطالعه این داستان.

یکی هم آن که نویسنده پا به بررسیدن پاره­‌ای مسایل گذاشته که بی‌تعارف، چیزی از آن باره نداشته است. نمونه، سخنانش در باره راز رویین­‌تنی اسفندیار است. دانیم که اسفندیار در گزارش اوستا از دست زرتشت، پیامبر ایرانی، انار گرفته و خورده و از این راه رویین­‌تن شده. اما این کتاب در چونی و چرایی پیوند انار با رویین­‌تنی سخنی روشن نیاورده. من پیش­‌تر در این باره جست­‌وجوهایی کرده بودم و به این فصل که رسیدم آن را با شوری دوچندان خواندم تا مگر به بهره­‌ای برسم. اما نرسیدم به آنچه می­‌خواستم: انار چه میوه­‌ای است و در استوره­‌های ما چه جایگاهی داشته که خورنده آن رویین­‌تن شده. از شماری از آنان که هنوز هستند و با افسانه­‌های قدیم آشنایی دارند هم پرس­‌وجوهایی کرده­‌ام. چیزی روشن نشده.
باز از همین دست است جاودانگی پشوتن، برادر خردمند اسفندیار. او هم از دست پیامبر ایرانی شیر خورد و جاودانه شد. شیر چه پیوندی با جاودانگی دارد؟ بسا که پاسخ این دو پرسش ساده و در دسترس باشد. اما من به آن نرسیده­‌ام.

و انجام سخن این که آقای اسلامی ندوشن بارها گوشه­‌هایی از این داستان را با داستان­‌های قدیم یونانی برسنجیده و همانندی­‌های آن را نشان داده. اما چیزی که بهتر از آن آشنایی ایشان با افسانه­‌های باخترزمینیان است، آن است که قلمرو سخنش در اندرون فرهنگ ایرانی است و از افکار جهان­‌وطنی و انیرانی برکنار مانده. اسلامی ندوشن در برهه­‌ای نامدار شده بود که جهان­‌وطنی و اشتغال به مکتب­‌های انیرانی سربلندی می­‌آورد. هر کس نوشتار یا گفتارش را با سخنی از مارکسیست­‌ها یا با تورات و انجیل یا ... می­‌آراست تا معتبر شود. چیزی که امروز دانسته‌ایم اسباب فروافتادن ما در چاله­‌های تاریخی شد.
اسلامی ندوشن از این کجی­‌ها و کج­‌فکری­‌ها برکنار مانده و بر موضوع کارش ایرانی نگریسته و در کارش ایرانی مانده است. همین نگاه او و نوشتارش در نزد من ارجی ویژه دارد که در پی ایران و ایرانیت می­‌گردم.

.
 
داستان داستان­‌ها
رستم و اسفندیار در شاهنامه
.
محمدعلی اسلامی ندوشن.
چ سوم. ۳۰۴ برگ.
تهران. دستان. ۱۳۶۹.


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.

دوازده آب - دزداب - زاهدان

۲۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


در تاریخ همروزگار، تا پیش از رضاشاه پهلوی آبادی کوچکی که در شمال بلوچستان بود نام دزداب داشت.
خاطراتی پرداخته بودند که اینجا چشمه کوچکی بوده که دزدان و راهزنان در کنارش دمی می‌آسودند. در برخی کتاب‌ها هم که دیده شده سخنی روشن در باره علت این نامگذاری نیاورده‌اند.
رضاشاه، پاییز ۱۳۰۹ سفری دور و دراز به سرزمین‌های نیمه خاوری ایران کرد. در خبرهای آن سفر آمده است که نام این آبادی پس از سفر رضاشاه و به فرمان او برداشته شد و زان پس زاهدان نامیده شد.
در بررسی خبرهای محلی خاوران نکته‌ای یافته شد که روشن می‌کند نام این آبادی دزداب نبوده و دوزاب بوده، که در گذر زمان و با گشتن بر زبان‌ها به این ریخت درآمده. هم روشن می‌کند که چرا چنین نامی بر این آبادی نهاده شده بود. خبر را روزنامه رعد نوشته که مدیر و گرداننده آن دانشمند نادره‌ای چون آقاسیدضیا طباطبایی بود.
این است خبر:

دوزاب مخفف دوازده آب، و اسم یکی از قصبات بلوچستان ایران است که در حال حاضر به واسطه ناامنی خراب و غیرمزروع می‌باشد.
با اینکه از آب رودخانه دوازده رشته کاریز مخروبه دارد، فعلاً به ملاحظه اینکه راه‌آهن بلوچستان انگلیس در آنجا ختم می‌شود اهمیتی پیدا کرده.


روزنامه رعد. یک­شنبه یکم شهریور ۱۲۹۸.

این نکته‌ای تاریخی و جغرافیایی است که به کار اهل تاریخ و هم اهل جغرافیا آید.



https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
مدیریت آب
و شبکه بزرگ و فنی آبیاری در ایران باستان



۲۹ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی

به این زمانه که اداره آب در ایران ناکام شده و کمبود آب و دیو خشکسالی میهن و مردم را در چنبره خود گرفته جا دارد یادی شود از مدیریت آب در ایران باستان که زمین‌های پهناور خشک را در میان‌رودان آباد کرد. نوشتار زیر از این باره سخن می‌گوید:


ایرانیان از روزگاران کهن، شاید از هفت سده پیش از ساسانیان و تا انجام آن سلسله، در کشاورزی و آبیاری زمین­‌ها کارهای شگرف کرده بودند. آنان از روی آزمودگی پی به نهاد سرزمین میان­رودان برده و دریافته بودند که آن سرزمین شیبی از شمال به جنوب و از باختر به خاور دارد. دریافته بودند که هر بار آب در این سرزمین برآید زمین­‌های بسیاری به زیر آب رفته و کشت و برز و زمین­‌های بارور نابود می­‌شود.
به روزگار ساسانیان چون تیسپون، نشستگاه شاهنشاهی، در آن سرزمین بود بندها و آبراهه­‌ها یا کال­‌های زیادی کشیده بودند که شبکه آبیاری بزرگ و پیچیده­‌ای بود که، به نوشته دانایان روزگار، چنان شبکه آبیاری در دنیا دیده نشده است.
چنان بود که در زمان برآمدن آب، آن را به زمین­‌های خشک برگرداند تا هم جلو زیان­‌های آن گرفته شود و هم زمین­‌های خشک سیراب و بارور شود. ریزگان آن شبکه بزرگ آبیاری که دستاورد فکر مهندسی، ریاضی و ستاره­‌شناسی ایرانیان بود نیاز به نوشتن کتابی دارد.
آنچه از آن شبکه بزرگ و فنی آبیاری گفتنی است یکی این که نهری بزرگ ساخته بودند که در خاور میان­رودان و موازی دجله از زیر تکریت آغاز می­‌شد و پس از پیمودن مسیری بلند به شاخاب پارس می­‌ریخت.
هم به فرمان شاپور، شاهنشاه ساسانی، کالی بزرگ کندند که زیادی آب در مسیر هیت تا شاخاب پارس به آن می­‌ریخت و در انجام به شاخاب پارس می­‌پیوست. شاهنشاه فرموده بود تا در کران کال، دزها و پادگان­‌هایی ساخته بودند و سربازانی در آن نشیمن داشتند تا هر بار که قوم­‌های وحشی آهنگ تاخت و تاز به سرزمین­‌های ایرانی کنند جلو ایشان بایستند.
هم هر ماه که آب دریای پارس برمی­‌آمد و آب رودها را پس می­‌زد، آن کال و آن شبکه آبیاری نمی­‌گذاشت که آب رودها سر برود و کشت و برزها نابود شود.
ماموران اداره آبیاری دولت ساسانی از حساب گردش ماه آگاه بودند و می­‌دانستند که چه زمان فشار آب را در جوی­‌ها و در پشت بندها مهار کنند تا به کشتزارها نریزد و زیانکاری نکند.
چرخاب و دولاب از ابزارهایی بود که ماموران آبیاری دولت ایران ساخته بودند.
ایرانیان در آن دوران جابه­‌جای سرزمین میان­رودان را نامگذاری هم کرده بودند. هنوز هم نام­‌های پارسی ایرانی شهرها، رستاک­‌ها، رودها و نهرها برجاست. نام اروند، دجله یا تیگریس، که تیزرو و شتابان است از همین نام­‌هاست. نهروان که نهربان، نگه‌دارنده نهر است هم یکی دیگر از این دسته نام‌هاست. شهر آبادان را هم از آغاز اُوپاتان نامیده بودند که اُوبانان، نگه‌بانان آب است.

شبکه بزرگ و شگرف آبیاری ایرانیان در میان­رودان از زمان انجام ساسانیان و تازش عرب­‌ها از میان رفت. پس از آن دیگر نه کسی و نه دولتی پیدا شد که آرامشی بیابد و در پی نوسازی آن شبکه آبیاری برآید. آنچه به نام هورها در جنوب باختری ایران تا عراق است زمین­‌هایی است که روزگارانی با شبکه آبیاری فنی ایرانیان گردانده می­‌شد و کانون پیدایش تمدن شد.

ـ با بهره از:
ایرانویج. بهرام فره­‌وشی.
دوازده مقاله تاریخی. محمدعلی امام شوشتری.
 

https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.

یکصدوششمین زادروز
امیر اسدالله علم



یکم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی

 
نخستین روز امرداد ماه سال ۱۲۹۸ در اکبریه بیرجند زاده بود. پدرش ابراهیم خان علم بود، شوکت­‌الملک دوم، پسر میرعلم خان سوم حشمت­‌الملک؛ و مادرش خدیجه خانم، دختر پرویز خان، از خاندان شیبانی طبس.

زیرنظر پدر ببالید. آن مرد یگانه در حکمرانی و فهم سیاسی و آشنایی به اوضاع منطقه و دنیا. تیراندازی و سوارکاری و برخی ورزش­‌ها را آموخت. در دربار پر از فر و شکوه پدر می­‌بود که مرکز آمدوشد رجال و بازرگانان داخلی، سفیران و ماموران و بازرگانان خارجی بود. زبان انگلیسی و فرانسه را آموخت. زبان عربی و قرآن را فراگرفت. با نثر و نظم فارسی خوب آشنا شد. سروده­‌های شماری از سخنسرایان پارسی­‌گوی را از بر داشت و به وقتش و به مناسبت حال از هر شاعری سروده­‌ای برمی­‌خواند.
 
تابستان­‌های کودکی با خانواده به باغ بهلگرد می­‌شد. چند تن از رفیقانش اجازه داشتند با او بازی کنند. یکی از بازی‌ها تشله­‌بازی بود. آقای رضاقلی پدرام، یکی از آن همبازی­‌ها تا زنده بود جای تشله­‌بازی با اسدالله خان را در باغ بهلگرد به فرزندانش نشان داده بود. هنوز سوراخ­‌های روی زمین از میان نرفته بود.
تابستان­‌ها در بهلگرد که مادام کرنلی به دختران امیر درس رقص می­‌داد، اسدالله خان هم در درس رقص شرکت می­‌کرد و چند رقم رقص را خوب فراگرفت که یکی رقص لزگی بود.

جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۱۵ آیین پیوند زناشویی او با ملکتاج خانم قوام در گراندهتل تهران برگزار شد. کلنل وزیری با ارکستر خودش می­‌نواخت. رضاشاه هم به آن جشن آمد. اسدالله خان برخاست و چنان خوب لزگی رقصید که حاضران در جشن را خوش آمد.

با همسرش به بیرجند آمد و باغ شوکت­‌آباد را نشیمن کرد. اداره باغ و کلیدش را به دست حسین عسکری از خویشاوندانش سپرد. مهمان­‌های اختصاصی خود را به آنجا می­‌برد. بعدها که وزیر دربار شاهنشاهی شد، شاه و خاندان شاهی را هم در آنجا نشیمن می­‌داد.
 
هر بار که امیر شوکت­‌الملک به تهران یا سیستان می­رفت این پسر را جانشین خود می­‌گذاشت. سال ۱۳۱۷ پدر وکالت‌نامه­‌ای به نام پسر امضا و صادر کرد و او را نماینده تام­‌الاختیارش در امور مالی معرفی کرد.

آذر ماه ۱۳۲۳ امیر شوکت­‌الملک درگذشت. امارت بزرگ قاینات ماند و اسدالله خان جوان. محمدرضا خان سپهری صاحبکار ورزیده و قدرتمند امیر سررشته امور را در دست داشت. سپهری چنان راه رفت که امیر جوان نرنجد اما کم­‌کم آشنایی بایسته را با کارها به دست آورد.

۲۷ آذر سال ۱۳۲۵ روزنامه اطلاعات نوشت:
برای مراقبت در امور قائنات و سیستان آقای امیر اسدالله علم که از رجال خدمتگذار و نیکنام و صدیق کشورند به سمت بازرس مخصوص نخست­‌وزیر در آن نقاط تعیین شدند که مراقب کلیه جریان امور بوده و گزارش­‌های لازم را به مرکز بفرستند.

سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۶ دارای دو دختر شد. نخستین را رودابه نامید و دومین را ناز.
نخستین بار که برای تصدی وزارت معرفی شد ۲۹ ساله بود. بر پایه قانون کسی که کمتر از سی سال داشت منع تصدی وزارت داشت.
به بیرجند رفت و با شماری از بزرگان و معتمدانش رای زد. چاره در آن دیدند که استشهادی بنویسند که تاریخ ولادت امیر به خطا ثبت شده. استشهاد را به اداره ثبت احوال بردند و در آن اداره تاریخ تولد امیر اصلاح شد و مشکل تصدی وزارت برداشته شد.
آنان که امیر را در کار تهیه استشهاد یاری کردند یکی میرزا ذ. ن. بود. دیگری میرزا م. ن. و سومی آقای ص. که از همکلاسان امیر هم بود.

در بیرجند با جوانان بیرجندی در مسابقه­‌های دو و دوچرخه سواری شرکت می­‌کرد. به عروسی دوستان می­‌رفت. یک بار به عروسی آقای ف. رفته بود که از دوستانش بود. وقتی جشن تمام شد و همه برخاستند که بروند به دم در که رسید پسر پ. خواهرزاده آقای خ. او را به دشنام پیچید.
اسدالله خان لب باز نکرد و با بزرگی گذشت. آن بزرگی که بهری از رفتارش بود و تا بود جز بر همان راه بزرگی نرفت.

سال ۱۳۳۲ غوغاییان از هر اهانت و آزاری در حق او و خاندانش کوتاه نیامدند. چون ورق برگشت و پادشاه در کشور مستقر شد با همه غوغاییان به بزرگی رفتار کرد. جز سخن از گذشت نگفت و سخت درایستاد تا مبادا کسی به اتهام دشنام به او و زن و فرزندانش مجازات شود.


این بهر از کودکی تا جوانی او به رسم ادب آورده شد تا حقی گزارده شود به مردی که ایران را بزرگ و توانا می­‌خواست، و ایرانی را سربلند و دارا و در آسایش.





پی‌نوشت: زادگاه سرکار نواب خدیجه خانم، مادر امیر اسدالله علم، در این نوشتار نادرست نوشته شده بود و با گوشزد دوستان آگاه درست شد.
از خوانندگان پوزش می‌خواهد.

https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.

رضاشاه

۴ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی

رضاشاه پهلوی روز چهارشنبه چهارم امرداد سال ۱۳۲۳ ساعتی پیش از برآمدن آفتاب در شهر ژوهانسبورگ افریقای جنوبی بر اثر ناخوشی قلب درگذشت.
یک روز بعد روزنامه اطلاعات چاپ تهران در بالای برگ نخست نوشت که گویا پادشاه پیشین ایران درگذشته­‌اند. اما دستگاه­‌های رسمی این خبر را تایید نکرده­‌اند.

روز هفتم امرداد ۱۳۲۳ اعلامیه دربار شاهنشاهی انتشار یافت و با تایید خبر درگذشت پادشاه پیشین، برنامه­‌های سوکواری را به آگاهی همگان رساند. یکی از بندها سه ماه سوک همگانی بود.
رضاشاه بر پایه خبرهای رسمی به علت حمله قلبی درگذشت. اما از زبان برخی از کسان خانواده­‌اش آورده­‌اند که دل­ شکسته‌اش زندگانی او را به فرجام رساند.
 
پیکر رضاشاه را مومیایی کردند و در مسجد رفاعی قاهره در مصر به امانت به خاک سپردند. دررفت انتقال پیکر او از افریقای جنوبی تا مصر به حساب آن زمان پنج هزار پوند شد. در جایی دیده نشد که چرا پیکر شاه پیشین را چندین سال دیرتر به کشور بازآوردند؟ در زندگی­‌نامه­‌هایی که تاکنون نوشته شده هم پاسخی به این پرسش داده نشده.
 سال ۱۳۲۹ که پیکر رضاشاه به ایران آورده شد جو مخالفت با رضاشاه هنوز چندان در کشور نیرومند بود که هم دولت وقت با این کار مخالف بود، هم بیشتری از رهبران اجتماعی و آخوندهای بزرگ.
 
محمدرضا شاه خود بر آن بود که پیکر پدرش را جایی در کاخ سعدآباد به خاک بسپارد که خود آنجا را بنیاد نهاده بود و بس دلبسته آنجا بود. برخی آخوندها رای دادند که بهتر است پیکر شاه فقید نزدیک آرامگاه یکی از امامان شیعه به خاک سپرده شود. این بود که دربار آهنگ خاکسپاری در مشهد داشت. اما آخوندهای مشهد مخالفت کردند و در این کار سراسر خراسان را هم با خود همداستان کردند. دیده و شنیده نشده که مجلس سوک یا یادبودی برای رضاشاه در استان خراسان گرفته باشند! کین واقعه رازآلود گوهرشاد هنوز در کار بود.
جای دیگر، شهر قم بود. اما آخوندهای قم هم به مخالفت درآمدند و زمانی را یاد آوردند که شاه فقید خود به زیارتگاه قم رفته و چند تن از آنان را به چوب بسته بود تا مانع ورود همسر و دخترانش به آنجا نشوند که بدون پوشش معمول زنان رفته بودند.
 
چنین شد که پیکر رضاشاه را نزدیک شاه عبدالعظیم در ری به خاک سپردند. سپس بنای آرامگاهی بر خاک او برآوردند که از آرامگاه ناپلئون در پاریس الهام گرفته بود. ساختمان آرامگاه در گذر زمان جای گورهای دیگر هم شد. از شاهزاده‌ای که برادر پادشاه بود تا حسنعلی منصور، نخست‌وزیری که کشته شد، و ....

چندی که برآمد یکی از آیین‌های دولتی زمانه شد که مهمانان بلندپایه خارجی پادشاه ایران که می‌خواستند ارجی بیشتر به پادشاه و پدرش بگذارند و روابط خود دا با دولت شاهنشاهی ایران گسترش دهند سری به آرامگاه می‌زدند و تاج گلی نثار می‌کردند.

این بود تا پس از دیگرگشت سال ۱۳۵۷ شیخ صادق خلخالی و شماری از یارانش در سال ۱۳۵۹ پا بر دین و اخلاق و تاریخ نهادند و با صرف هزینه زیاد سازه استوار و زیبای آرامگاه رضاشاه را ویران کردند. گورهای دیگر بزرگان روزگار را هم از میان بردند  که در آن ساختمان بود.
زان پس بر جای آن حوزه علمیه­‌ای برپا کرده­‌اند که شاید  تاکنون برجا باشد. من ده سال پیش که دیداری از آنجا کردم حوزه علمیه بر جا بود.

پیکر مومیایی رضاشاه خرداد ماه ۱۳۹۷ در خاکبرداری همان حدود ناگاه پیدا شد. سپس مقامات رسمی آن را جایی به خاک سپردند و نگذاشتند کس از آنجا آگاه شود.



برخی کتاب‌ها در باره رضاشاه و روزگارش:
۱. مردان خودساخته، محمدرضاشاه پهلوی
۲. رضاشاه پهلوی از آلاشت تا ژوهانسبورگ، نادر پیمانی
۳. زندگی و زمانه شاه، غلامرضا افخمی
۴. تاریخ معاصر ایران، سعید نفیسی
۵. شترها باید بروند، ریدر بولارد
۶. رضاشاه از الشتر تا آلاشت، کیوان پهلوان
۷. چهارخطابه، محمدتقی بهار
۸. رضاشاه کبیر یا ایران نو، الول ساتن
۹. تاریخ دوره پادشاهی رضاشاه، عبدالله امیر تهماسب
۱۰ اعلیحضرت رضاشاه کبیر از دید شخصیت‌های بزرگ جهان، محمدرضاشاه پهلوی
۱۱. یادداشت‌های اعلیحضرت رضاشاه کبیر در زمان ریاست وزرایی، علی البصری
۱۲. سفرنامه کازاما، نخستین سفیر ژاپن در ایران
۱۳. در آخرین روزهای رضاشاه، ریچارد استوارت
۱۴. بازگشت، محمدرضا خلیلی عراقی
۱۵. قزاق، محمود پورشالچی
۱۶. رضاشاه، خاطرات سلیمان بهبودی
و ... 



https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
 .
شاپور ساسانی
شاهنشاه دانش‌دوستی و دانش‌گستری



ششم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


به روزگاران قدیم فرستادگان ایران بدان روی به دیگر سرزمین­‌ها و به نزد دیگر مردمان دنیا می­‌شدند تا دانش بگسترانند و برای آنان کتاب و ابزارهای علمی فراهم کنند.
نمونه را شاپور، جانشین اردشیر پاپکان، که این روزها نامش را در ایران بر سر زبان­‌ها انداخته‌اند، پادشاهی بود که آنچه را پدرش اردشیر به دست آورد درست نگه داشت و بر ارج آن افزود. از کارهای نیک و بزرگ این پادشاه، دانش­‌گستری او بود. فرستادگانی به کشورهای دیگر فرستاد تا هر آنچه از دانش­‌ها و کتاب­‌ها بیابند به ایرانشهر بازآورند که در تازش اسکندر مقدونی از ایران رفته بود.
یکی از فرستادگان آن پادشاه روانه سرزمین قبطیان شد که بخشی از ایران آن روزگار بود. جایی که سپس عرب آن را مصر نامید. سندی از آن ماموریت برجای مانده که دلبستگی شاهنشاه ایران را به گستردن دانش­‌ها در میان اتباع ایران در سراسر قلمرو شاهنشاهی ساسانی نشان می­‌دهد.
فرستاده شاپور شاهنشاه در باره ماموریتش به سرزمین قبطیان نوشته است:

«ماموریت من این بود که بناهای دینی قبطیان را از نو بسازم. مردم آسیا مرا از مملکتی به مملکتی بردند تا به مصر رساندند.
موافق اراده اعلیحضرت رفتار کردم و به موسسات آنها کتاب دادم. پسران آنان را به اشخاص مجرب سپردم. اعلیحضرت فرمودند تا چیزهای خوب به آنها بدهم تا به کارهای خود بپردازند. برای آنها آلات و ادوات موافق [کتاب و لوازم آزمایشگاهی] فراهم کردم، چنان که در گذشته معمول بود، و این امر اعلیحضرت بود. چه اعلیحضرت فایده صنایع را می­‌داند ... و فرموده است تا اسامی خدایان و معابد و آیین­‌های قربانی را از نو برقرار شود و جشن­‌های آنان تا ابد گرفته شود.»

 
 
- دوازده مقاله تاریخی
محمدعلی امام شوشتری
از ص ۳۱۲ و ۳۱۳.

https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
 
 
 .
معرفی کتاب

مختصر تاریخ‌الدول
و نگاهی به زندگانی ابن عبری


نهم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 

«قوم ایرانی را شرف و عزتی بس والاست. سرزمینشان در وسط سرزمین­‌های اقوام دیگر است و از نیکوترین اقلیم­‌هاست و شهریارانشان که در سیاست از همه شهریاران برتر بودند این قوم را در حمایت خود گرفته و دست ستمگران را از ستمدیدگان کوتاه می­‌کردند و آنان را به کارهایی وامی­‌داشتند که از آن بردوام بهره­‌مند باشند، و امور کشور را به نیکوترین وجهی به انتظام درآورند.
ایرانیان را به صناعت طب عنایتی خاص است و به احکام نجوم معرفتی تمام و از روزگاران باستان به رصد ستارگان اشتغال داشته­‌اند.»
 
این درآمد سخن ابن عبری در فصلی از تاریخ اوست که دولت پنجم نامیده و در آن از پادشاهان ایرانی سخن رانده است.

گریگوریوس ابوالفرج پسر اهرون که در عربی نام «ابن عبری» و در نزد غربیان نام «بار هبرائوس» دارد سال ۶۰۵ خورشیدی در ملطیه، مرکز ارمنستان کوچک زاده شد. ادبیات و  علوم زمانه را فراگرفت و پس به فلسفه و طب پرداخت.
در آن زمان دنیا در چنبره جنگ­‌ها گرفتار بود. جنگ­‌های اسلامیان و فرنگیان، و تازش­‌های هولناک مغولان و تیموریان که می­‌کشتند و می­‌سوختند و می­‌غارتیدند. فکر و منش او در چنان احوالی پیکر بست و او در جهانی می­‌درنگید که پیوسته در جنگ و کشتار و نابودی می­‌گذشت و زبانه­‌های آتش از آن برمی­‌خاست.
ابن عبری همانند زمانه­‌اش دیگرگونی­‌هایی از سر گذراند. از شهری به شهری رفت و کارهایی را آزمود. از غارنشینی و انزوا تا رسیدن به جایگاه اسقفی. یک بار به دیدار ملک­‌الناصر فرمانروای شام رفت و ملک گرامیش داشت. دو بار به دیدار هولاکوخان مغول رفت و یک بار از هولاکو منشور گرفت. در هر کاری که داشت می­‌بایست چنان بر میانه برود که از دست دوستداران کیش­‌ها و روش­‌های رایج زمانه گزند نبیند.
 
«مختصر تاریخ­‌الدول» نامدارتر کتاب­‌های اوست که به روزگار ما رسیده و به فارسی درآمده.
این کتاب نگاهی دیگر به تاریخ دنیا دارد. دنیا را از پیدایش تا به زمانه خودش که روزگار مغولان بود در ده دولت دیده است. به این روی شاید گزافه نباشد که «ابن عبری» را سیاسی­‌تر تاریخ­نویسان بنامیم. دولت­‌هایی که او تاریخ را در زیر آن دیده از «دولت اولیا» پیش از درآمدن به سرزمین موعود آغاز شده است. این نخستین دولت دنیاست. دولت سپس از اولیا به داوران بنی اسراییل می­‌رسد. از داوران، به پادشاهان بنی اسراییل، از آنان به پادشاهان کلدانی و پس از آنان به پادشاهان ایران می­‌رسد. پس از ایرانیان به پادشاهان یونانی که بت می­‌پرستیدند. از آنان به پادشاهان فرنگ و از آنان به پادشاهان مسیحی یونان می­‌رسد. سپس به پادشاهان مسلمان عرب و از آنان به پادشاهان مغول می­‌رسد که دهمین دولت دنیا هستند.
دولت در دنیای ابن عبری از پادشاهی به پادشاهی می­‌رسد، تا چنان که فرمانروایان یونانی و مسلمانان عرب را هم پادشاهان می­‌شناسد.
او در دوره هر دولت خبرهایی داده سیاسی، و جز آن خبرهایی از فیلسوفان و طبیبان و دیگر دانایان هر روزگار هم آورده که نشان دلبستگی او به اخبار دانایان هر قوم و هر زمان است.

ابن عبری مرد کار و کوشش بود و در سراسر زندگانی از خواندن و نوشتن باز نایستاد. بیش از سی کتاب به زبان سریانی و عربی در فلسفه  و تاریخ و طب و هیات و نحو و شعر و فکاهیات نوشت.
در انجام زندگانی به مراغه رفت و در همان شهر کتاب مختصر تاریخ­‌الدول را از سریانی به عربی گرداند. او در پاره­‌ای از علوم متبحر شد. نثر عربی را نیکو می­‌نوشت و هم از برتر نویسندگان به زبان سریانی بود. هر کس که در مختصر تاریخ­‌الدول بنگرد درمی­‌یابد که ابن عبری داناتر و برتر در میان همه سریانیانی است که در دانش­‌ها نامبردار شده­‌اند.

مختصر تاریخ­‌الدول یک بار سال ۱۳۷۷ به زبان فارسی در تهران چاپ شد و دیگر کسی به آن روی نکرد. یا از آن که او تاریخ را از نگاه یکی ترسای سریانی دیده، یا از آن که تاریخ را تاریخ پادشاهان دیده است؛ و فهم این حال در سرزمینی که درافتادن با واژه پادشاه تا مرز بیماری کشیده چندان دشوار نیست.
مختصر تاریخ­‌الدول را باید با دل و جان درست و رها از کورآیینی‌ها، بارها خواند و شادابی و خرمی همنشینی با مردی نادره دانش­‌ها را دریافت.
 
ابن عبری شب نهم امرداد ماه سال ۶۶۵ خورشیدی در مراغه درگذشت و در آن شب شصت ساله بود. نه سال از تازش مغولان برآمده بود و او در عمر کوتاهش دنیا را از نزدیکی­‌های انجام خلافت عباسی تا به تازش مغول و پس از آن دیده و آزموده بود.


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
راه‌حل کمبود نان در بیرجند قدیم


۱۰ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی

- بریده از تاریخ شهرداری بیرجند



امرداد ماه ۱۳۱۶ مقامات در بیرجند بر آن شدند تا یک باب از نانوایی‌های شهر را به کارکنان دولت اختصاص دهند.
خبر در روزنامه اطلاعات هفتم آن ماه چاپ شده و آمده است که شهرداری بیرجند بر آن شده تا برای تامین نان روسا، اعضا و کارکنان ادارات دولتی شاغل در این شهر یک دکان نانوایی اختصاص دهد. بدین روی از ادارات خواسته شده تا آمار کارکنان و عائله آنها را به شهرداری بفرستند تا آرد و نان لازم تامین شود.
در آن زمان امیر شوکت‌الملک علم استاندار فارس بودند و امور شهر و شهرداری بیرجند در دست میرزا احمد ناصح معروف به میرزا احمد کابینه بود. میرزا احمد دولتمردی تمام‌عیار بود. او دو بار شهردار بیرجند شد.



https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
 .

پنجاه به‌علاوه منهای دو
علی ناصری فرماندار بیرجند شد


دهم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


بیرجند شهری است کمابیش یکصدوپنجاه ساله که بنیاد شهری آن به دست میرعلم خان سوم، در زمان ناصرالدین شاه نهاده شد. تا پیش از آن قصبه­‌ای بود که از چند کاریز سیراب می­‌شد و آب قصبه آن هنوز نامدار است. ریشه­‌های قصبه بیرجند تا دل تاریخ باستان می­‌رسد و بسا که چند هزار ساله باشد. آن ریشه­‌ها درست وارسی نشده و آگاهی نداریم که به کجاهای تاریخ و افسانه می­‌رسد. (بنگرید به دیباچه کتاب فرمانداران بیرجند)

امروز هر کس به بیرجند برود شهری خواهد دید پاکیزه، با مردمی آرام، مهربان و گرمخو که با مسافر یا گردشگر چنان گرم می­‌گیرند که دل از آن جا برنمی­‌کَنَد. مهربانی، آرامش، تربیت و نظمی که سربه­‌سر از دربار پرشکوه امیر شوکت­‌الملک علم بیرون آمده و شهر و مردمش را بالانده است. او که بیرجند را متمدن و در رده شهرهای بلندمرتبه ایران می­‌خواست، و تا بود کوشید تا بیرجند جایگاه برآوردن آرزوهایش شود. پس از او هم امیر اسدالله علم بر راه پدر خردمندش رفت و مردمی کرد. خوی و خیم بیرجندی، بازمانده و پرورده آن امیران والاست که نامشان تا همیشه از سینه بیرجندی­‌‌ها نخواهد رفت.

اما این شهر مهربانان گرمخو چهره­‌ای دیگر دارد که فقط اهالی دنیای سیاست، آن چهره را دیده­‌اند. چهره­‌ای سرسخت، که هر چند چیزی بروز ندهد، با کسی که نخواهدش راه نمی­‌آید. آنان که در این شهر کار سیاسی و حکومتی کرده­‌اند می­‌دانند که کار سیاسی در بیرجند سخت­‌ترین کارهاست. سخنی که آقای علی ناصری، فرماندار کنونی هم در گفت­‌وگویی با نگارنده گفته بود:
"در بیرجند با پیشینه عجیبی که در کارهای سیاسی و آدم­‌های موثری که در لایه­‌های پنهان دارد نمی­‌توان راحت کار کرد". (فرمانداران بیرجند. ص ۳۷۳).

این درآمد سخنم شد تا برسم به این که آقای ناصری فرماندار پیشین بیرجند در سال­‌های ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۰، از اواخر تیرماه، از نو بر مسند فرمانداری نشسته است.

ناصری تا پیش از این یکی از سه تن فرماندارانی بود که نصاب بیشترین دوره تصدی فرمانداری بیرجند را داشتند. او نصابی ویژه خودش هم دارد که کتابخوان است و کتاب­‌شناس؛ و هر بار که کار اداری و سیاسی می­‌کند کتابی را می­‌بندد که در دست مطالعه داشته. او اکنون نصابی دیگر هم دارد: تنها کسی است که دو دوره فرماندار بیرجند شده است. نصابی هم از من نگارنده دارد که کتاب تاریخ فرمانداران بیرجند را با گزارش زندگی و کارنامه او بستم!

علی ناصری، زاده پنجم دی‌ماه ۱۳۵۶ با دانشنامه کارشناسی ارشد مهندسی اکتشاف معدن، پس از درس پا به جرگه سیاست و حکومت محلی گذاشت. سال­‌ها در استانداری و فرمانداری بیرجند کار کرد و آموخت که در شهری که کار سخت است و آدم­‌های موثر پنهان دارد، بایستی بر چه سان راه رفت. همین هم شد که او را از نو به فرمانداری فراخواندند. بدیهی است که در دل گرایشی بدارد، و مهم آن است که آن گرایشش را در کار سیاسی و حکومتی داخل نکند.

ناصری تکنوکراتی است راستکار که با لب و دهانی پر از خنده با جهان روبه­‌رو می­‌شود. چیزی که در میان عناصر حکومتی این روزگار نادر است. او نماد آن سخن صائب تبریزی است که گفته بود: "ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست."

راستی هم در این زمانه تنگ که گرفتاری­‌ها از هر سو چونان کوهابه­‌هایی به سوی دستگاه نحیف حکومتی سرازیر است، شاید آن لب و دهان پر از خنده بهتر از تدبیرهایی کار کند که مغلوب تقدیر شده و ایران و ایرانی را در چنبره­‌اش می­‌فشارد. تقدیری که شاید برآیند کفران بود، بر ناز و نعمتی که بی زحمت به دست آمد و به وسوسه­‌های اهریمنان جهان‌وطن بر باد رفت.

علی ناصری دو سال کم دارد تا پنجاه ساله شود، و دومین فرماندار است پس از پنجاهمین فرماندار بیرجند که خودش بود. چنین است که توان او را فرماندار پنجاه به‌علاوه و منهای دو شناخت.

فرمانداری بیرجند سال ۱۳۱۶ تاسیس شد. آن زمان امیر شوکت­‌الملک زنده بود و کارها زیر نگاه آزموده و جهان­دیده او می­‌گشت. بادا که سررشته کارها از نو به آن سان و راهی بازگردد که آرمان آن مرد برتر سیاست و حکومت و دیانت بود.


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
 .
آب در ایران
و ایران‌دوستی امیر اسدالله علم




۱۳ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


امرداد ماه سال ۱۳۵۶ امیر اسدالله علم، وزیر وقت دربار شاهنشاهی ایران، در فرانسه بود تا شاید بیماریش درمان شود. امیر نوشته است که عصرگاه روزی به دیدار دوستی رفته بود و چون برگشت خبرش دادند که شخص پادشاه تلفن زده­‌اند. در شگفت می­‌شود. روز بعد باز خود پادشاه تلفن زده و به امیر می­‌گوید که آهنگ دیگرگونی­‌هایی در دستگاه فرمانروایی دارد و از او می­خواهد که از سمت خود استعفا دهد. پادشاه گفته که خواستم کسی بین من و تو نباشد و خود خبر را به تو داده باشم.

امیر اسدالله علم چنان که نوشته تا شش هفت ساعت پس از آن در حالت کیف یا بهت به سر می­‌برد. از این که شاهنشاه محبوبش آن اندازه آقایی و بزرگ­‌سالاری کرده که شخصا تلفن بزند و موضوع را بی­‌میانجی به او برساند.
امیر بیدرنگ اجرای فرمان پادشاه کرده و استعفانامه به تهران می­‌فرستد. استعفانامه تاریخ ۱۳ امرداد ۱۳۵۶ را دارد. ۴۸ سال پیش در چنین روزی.

امیر که در جهان ادب پارسی چیره بود از زبان حافظ می­‌نویسد که مصلحت در آن می­‌بیند تا زان پس رخت به میخانه کشد تا حریفان دغا را کمتر ببیند.
او چند روز پیش از آن، عریضه به پیشگاه پادشاه داده و از توافق دولت وقت با افغان­‌ها بر سر آب هیرمند به شدت نالیده بود. او بر پایه پیشینه­‌ای که از زندگی در سرزمین کم­‌آب قاینات و سیستان داشت جایگاه آب را در زندگانی جمعی سرزمین­‌های خاوری ایران خوب می­‌شناخت.

آخرین یادداشت امیر پیش از آن که سخن از کناره­‌گیریش پیش آید دردلی است در باره آب هیرمند و کم­‌آبی خاور ایران. نوشته است:
«روحا کسل هستم. کسل از جهت کار سیستان و ... هر وقت در آب مدیترانه غوطه می­‌زنم یاد روزهایی می­افتم که فرماندار کل سیستان و بلوچستان بودم. روزهای گرم اردیبهشت و خرداد، عصرها در هیرمند که با آبی هزار متر مکعب جاری بود شنا می­‌کردم. افسوس و هزار افسوس که ... دیگر این منظره را نخواهم دید. این بستر، خشک و این جمعیت سیستان آواره خواهند شد. با رییس و اعضای دولت با هر کدام حرف زدم سیستان را با مسایل مالی می­‌سنجند.» (یادداشت­‌های علم. ج ۶. ص ۵۴۵).

این نگرانی بابت آب که تا دلخوری امیر از روزگار هم دامن کشید شاید ارثیه­‌ای بود که از پدرش به او رسیده بود.
امیر شوکت­‌الملک علم همواره نگران آب بود و می­‌دانست که تا آب تامین نشود آینده معنا نخواهد داشت. همان بود که در دوره استانداری فارس یکی آبشناس خبره را از کاشان یافته و به بیرجند آورده بود. او در بیرجند نامبردار به مقنی­‌باشی شده و در بسیاری جاها در شهر و آبادی­‌های پیرامون کاریزهایی کنده و آب جاری کرده بود. امیر بزرگ، فرزندش و دیگران را به تحصیل در رشته کشاورزی می­‌خواند تا از این راه آینده خرمی برای بیرجند بنیاد کند. چنین بود که امیر اسدالله علم در رشته کشاورزی دانشگاه تهران درس خواند.   

امیر اسدالله علم هم از ارج آب در سرزمین­‌های کم­‌آب ایرانی آگاه بود و همین بود که می­‌دانست چون قرارداد بر سر آب هیرمند بر زیان ایران بسته شده سیستان خواهد خشکید و پس از آن خاور ایران آینده­‌ای نخواهد داشت و این زیانی ملی است. همین هم دستمایه نگارش بازپسین نامه­‌اش به پادشاه شد. نامه­‌ای که خود می­‌دانست پادشاه محبوبش را از او خواهد رنجاند. و رنجاند.
 
امیر اسدالله علم از فرانسه به تهران آمد و با اجازه از پادشاه به بیرجند رفت. تا دی ماه ۱۳۵۶ در بیرجند بود و پس، در اثر شدت بیماری به تهران آمد. به نیویورک شد تا درمان را پی بگیرد. روز ۲۵ فروردین ماه بعد، در نیویورک چشم بر دنیا بربست. دنیایی که از حدود پنجاه سال پیش­‌تر گرفتار آمدن جاهایی از آن را به خشکی و بی­‌آبی دیده بود. او بر کم­‌آبی احتمالی سیستان و قاینات می­‌گریست و بر سر آب فقط همان یک خطه ایران، از مقام و از پادشاه محبوبش دل برکند.

عَلَم بر خشت­‌های دیوار زمانه چیزهایی می‌دید که برخی از اکنونیان در آینه هم نمی­‌بینند. . . .


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
آهار
اُوهَر
سرزمین آسیاهای آب
(عکس از اینترنت)


در نوشتار زیر ⬇️


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
 آهار

۱۷ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


آهار، آبادی سرسبز ییلاقی در شمال تهران است. آن سوتر از رشته کوه البرز. با دوستان یکدل به تماشای آهار شدیم و زمانی خوش گذشت. همراه با ناخوشی از دیدن آن پتیاره که بر جان ایران افتاده و جایی از گزند او و از نابودی و تباهی دور نمانده، حتی آهار!

آهار به آب فراوان نامدار است و به باغ­‌هایی که پر است از انبوه درختان میوه. اما در شگفت می­‌شوی که ببینی دارایان نوکیسه در چنین جایی خرم هم کاخ­ ساخته­‌اند و دیگران هر چه مانده را هم تا جا داشته آپارتمان ساخته­‌اند! در کوچه­‌های آهار جای آمدوشد نیست. چون بر مسیر گذرگاه­‌هایی ساخته شده که زمانی محل گذر آدم­‌ها بوده و وسیله باربری ایشان که قاطر بود و الاغ.
اکنون دارایان با خودروهای گرانبها می­‌آیند، دیگران هم با خودروهای معمولی، و آن دیگران دیگر هم با موتورسیکلت. در آهار دشوار توان از جایی به جایی رفت. نه معبری مانده، نه باغی بزرگ.
نام­‌های شماری از نوکیسگان در آهار بر سر زبان­‌هاست که آمده­‌اند و کاخ ساخته­‌اند....

آهاری­‌ها از راه فروش محصولات باغ­‌ها گذران می­‌کنند. آلبالوی آهار نامدار است. اما پیرها به یاد داشتند که زمین­‌های آهار سراسر کشتزار گندم بود.
بهری از آهاری‌ها کار فنی می‌کنند. چه در آهار، چه در تهران. در کوچه‌های آهار چند جا کارگاه‌هایی دیدم. یکی کارگاه تراشکاری بود. با ماشین‌های تراشکاری که در دهه ۱۳۴۰ به ایران آورده بودند. ماشین‌هایی که آن روز شگفتی می‌انگیخت، و امروز دیدارش دلتنگی آورد. دلتنگی روزگاران رفته!

محله‌های آهار به نام خاندان‌هاست، و این کلیدی است که با آن توان درهایی از زندگانی جمعی آهاری‌ها را گشود.

در آهار هنوز هم بیش از نیم هر سال سرد است و برف و باران نمی­‌گذارد کسی در محل تاب آورد. گفتند برف زیاد می­‌بارد. با خود گفتم پس باید بسیار چیزها از زیستن در میان برف بدانند. از راه و روش زندگی، تا افسانه­‌های برفی که یک سرش به دیوها و غول­‌های برفی می­‌رسد. اما وقت کم بود و نشد چیزی از آن دسته آگاهی­‌ها یا افسانه­‌ها را بنویسم.
 
اهالی همه می­‌گویند نام آهار، آب هار بوده. سخنی که بر دل نمی­‌نشیند. به کتاب­‌های استاد زنده­‌یاد دکتر کریمان نگریستم. استاد که خود اهل آهار بوده­‌اند در باره زادگاه خود جز نام چیزی نیاورده بودند. یک جا در پانویسی این نام را به ریخت «اوهر» آورده بودند، و معنایش را ننوشته. در کتاب­‌های دیگر معنی «اوهر» را یافتم که آسیای آب است. این درست­‌تر است و دلنشین. یادم هست که از بزرگ­‌ترها واژه «هَر» را در زمانی شنیده بودم که سخن از آسیاهای آبی پرشمار زادگاهم در میان بود. پس معنای آهار روشن شد: سرزمین آسیاب‌ها، آسیاهای آب.

بیشتر گشتم و دیدم که کسی از اهل آهار دست به کار نشده تا گزارشی از آن آبادی زیبا بنویسد و چاپ کند.
آهار باید ریشه در زمان­‌های بس قدیم داشته باشد. پیران آهاری خبر از آتشگاه­‌هایی دادند در بلندی­‌های پیرامون آهار و هم از مزار یا قلعه چهل دختر. می­‌دانیم که این قلعه­‌ها نیایشگاه آناهیتا بوده. بانوی زیبای آب و پاکیزگی و بی­‌آهویی در ایران باستان. بعدها تازشگران بر میهن، آن نیایشگاه­‌ها را به نام زنان دیگر نامیده­‌اند.

در آهار هنوز شیر گوسپند دارند و از آن محصولاتی درست می­‌کنند. بهتر از همه بستنی آهار بود که مزه و بوی خوش آن مرا تا روزگار کودکی برد. تا زمانی که بستنی دستی ساخته می­‌شد، بی افزودنی­‌های شیمیایی.

امروز آهاری مانده که غارت شده و کم آب شده؛ بر سان همه جای ایران.

 
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
 
.
پشوتن

۲۲ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


پشوتن، فرزند گشتاسپ پادشاه کیانی ایران و برادر بزرگ اسفندیار است. اسفندیار از او نامدارتر است و به پهلوانی نامبردار. پشوتن چندان نام و نشان ندارد.

هر چند اسفندیار فرمانبردار پادشاه است و بی‌تاب است تا بر تخت پادشاهی بنشیند، پشوتن دلبسته قدرت نیست.
پشوتن، خردمند و بزرگ و راد است. او قدرت­‌ را نمی‌پرستد. در هر زمان، قدرت و صاحبان قدرت را از خودکامگی پرهیز می­‌دهد.

پشوتن در سفر اسفندیار به زابل همراه اوست و پیاپی بر آن می­‌کوشد تا دل اسفندیار را با فرزانگی خویش نرم کند و او را از جنگ با رستم باز­دارد. 
کوشش پشوتن بهره نمی­‌دهد و اسفندیار سزای خودرایی خویش را می­‌بیند و جان در هوای قدرت می‌بازد.
پشوتن پیکر کشته برادر را به بلخ می­‌آورد. به بارگاه شاهی درمی­‌شود و بر گشتاسپ می­‌خروشد.

پشوتن نماد دانایی و درستکرداری است. او اگر بر پادشاه خروشیده نه ارج پدر را نادیده گرفته و نه ارج و قداست پادشاه را.

هم پدر و هم پادشاه، به وارون آنچه نوگرایان سنت­‌ستیز وانموده­‌اند، ارجمندند. تا ارج پدر و ارج پادشاه پایدار بود، رستگاری، ملازم میهن و مردم بود.

گشتاسپ­‌شاه خود پیش‌تر با آن مایه از قدرت­‌پرستی که کرده بود، ارج پدری و ارج پادشاهی را شکسته بود و راهی باز کرده بود که پشوتن خردمند به زبان درآید و بر او خرده بگیرد. خرده بگیرد که اسفندیار را پدرش گشتاسپ­‌شاه به کشتن داده، نه رستم.

پشوتن در سفر شاهزاده بهمن به زابل هم همراه اوست و برادرزاده را از کشتن و سوختن پرهیز می‌دهد. پرهیزی که باز هم کارگر نشده و بهره آن بر باد رفتن امارت زال است. جایی که پشت و پناه ایران بود.



اسفندیار و خوی اسفندیاری، به جنگ و کشتار راه می­‌برد. اسفندیاری­‌ها پرستندگان قدرتند و آن را تقدیس می­‌کنند. آنان سود خویش را می­‌بینند و در نهایت، هم خود را و هم دنیایی را بر باد می­‌دهند که آرزو دارند، آزمندند تا از آن بهره­‌مندتر گردند.

پشوتن ادامه سنت­‌‌ها و خرد عملی ایرانی است. او همواره می‌خواهد تا خرد در حکمرانی به کار بسته شود. خوی پشوتنی قدرت و دستگاه فرمانرانی را مهار می‌کند و بدین روی، به آرام خلق راه می‌برد.

چنین تا پشوتن یکی از جاودانگان ایران می‌شود. به نزدیک ایرانیان، یکی مرد دانای بینادلِ آهسته، شایسته جاودانگی است.


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
آیین شهریاری ایرانی - ۷
بخشش، راه و آیین شهریاران ایران


۲۴ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی


گذشت از مردم و بخشیدن مالیات‌ها، راه و آیین شهریاران ایران بود تا سختی‌ها به سر آید و زندگانی مردم کمتر آسیب بردارد.
نمونه را، در پادشاهی پیروز یزدگرد ساسانی هفت سال پیاپی خشکسال شد و اهل ایران در تنگی گرفتار آمدند. آب و نان نبود.
شاهنشاه پیروز، بر مردم مهر کرد و بفرمود تا کارگزاران دولت خراج و گزیت از مردم نستانند.
ثعالبی و طبری این خبر را نوشته‌اند.
فردوسی هم فرموده:
شهنشاه ایران چو دید آن شگفت
خراج و گزیت از جهان برگرفت.

خراج، پولی بود که از زمین‌های کشاورزی می‌ستاندند.
گزیت، پولی بود که از بازارگانان و پیشه‌وران می‌ستاندند.


https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
2025/10/26 08:47:04
Back to Top
HTML Embed Code: