This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
ایران؛
قصه داس و گندمزار
و دلهای امیدوار به صبح فردا ...
با آواز دختر ایران.
۱۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
ایران؛
قصه داس و گندمزار
و دلهای امیدوار به صبح فردا ...
با آواز دختر ایران.
۱۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
جنگلها و تمدنها
۲۰ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ویل دورانت در فصلی از کتاب چندین مجلدی خود که سرنام "تاریخ تمدن" دارد علل نابودشدن تمدنها را بررسیده.
نوشته است:
"کشور بزرگی مغلوب نمیشود، مگر که از داخل رو به فساد بگذارد."
پس آن چیزهایی را بازگفته که تمدنها را نابود کرده، و در آغاز آن نوشته است:
"قطع جنگلها و استفاده بد از زمینها."
تاریخ تمدن. ج ۲. ص ۷۳۳.
اینک باز تابستان رسیده!
و ماییم و تمدن ایرانی!
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
جنگلها و تمدنها
۲۰ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ویل دورانت در فصلی از کتاب چندین مجلدی خود که سرنام "تاریخ تمدن" دارد علل نابودشدن تمدنها را بررسیده.
نوشته است:
"کشور بزرگی مغلوب نمیشود، مگر که از داخل رو به فساد بگذارد."
پس آن چیزهایی را بازگفته که تمدنها را نابود کرده، و در آغاز آن نوشته است:
"قطع جنگلها و استفاده بد از زمینها."
تاریخ تمدن. ج ۲. ص ۷۳۳.
اینک باز تابستان رسیده!
و ماییم و تمدن ایرانی!
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
ارج و منزلت ما ایرانیان در دوره قاجار
۲۱ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رییس راهآهن ماورای خزر روسیه این هفته با اتومبیل از راه قوچان وارد مشهد شده است. میگویند که دولت روس خیال دارد در بخارا راهآهنی احداث نماید که چهل فرسنگ امتداد دارد.
لهذا رییس فوقالذکر برای جلب عملهجات به ایران آمده است.
روزنامه نوبهار. سال دوم. ص ۴۸. ۲۵ خرداد ۱۲۹۳.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
ارج و منزلت ما ایرانیان در دوره قاجار
۲۱ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رییس راهآهن ماورای خزر روسیه این هفته با اتومبیل از راه قوچان وارد مشهد شده است. میگویند که دولت روس خیال دارد در بخارا راهآهنی احداث نماید که چهل فرسنگ امتداد دارد.
لهذا رییس فوقالذکر برای جلب عملهجات به ایران آمده است.
روزنامه نوبهار. سال دوم. ص ۴۸. ۲۵ خرداد ۱۲۹۳.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
شاهنامه و پژوهشهای تازه
چاپ سوم به بازار کتاب آمد
۲۲ تیر ۱۴۰۴
بریدهای از کتاب
چنانچه محتوا و ساختمان شاهنامه با كتابهای تاريخی پيش از آن مقايسه شود متوجه فرق بزرگی خواهيم شد كه میان شاهنامه با همه آن آثار به چشم میخورد.
شاهنامه روایتگر تبارنامههای مشترك پيامبران با پادشاهان ايران نیست. پادشاهی در شاهنامه سر بهسر، سرشت ايرانی دارد. اين اثر حماسی، كتابی است در تاريخ سلسلههای حكومتگر، و زنجیره نسبهای ايرانیان ميراثی است كه در سرتاسر این کتاب گسسته نمیشود و پادشاهان ايرانی از روزگاران اساطيری - تاريخی تا به اسكندر و تا ساسانيان و پايان ناگوار آنان به دست عرب، بیوقفه بر ايران حكومت میکنند.
شاهنامه و پژوهشهای تازه
ترجمه با بازنگری محمود فاضلی بیرجندی
نشر پایان.
چاپ سوم. ۱۴۰۴.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
شاهنامه و پژوهشهای تازه
چاپ سوم به بازار کتاب آمد
۲۲ تیر ۱۴۰۴
بریدهای از کتاب
چنانچه محتوا و ساختمان شاهنامه با كتابهای تاريخی پيش از آن مقايسه شود متوجه فرق بزرگی خواهيم شد كه میان شاهنامه با همه آن آثار به چشم میخورد.
شاهنامه روایتگر تبارنامههای مشترك پيامبران با پادشاهان ايران نیست. پادشاهی در شاهنامه سر بهسر، سرشت ايرانی دارد. اين اثر حماسی، كتابی است در تاريخ سلسلههای حكومتگر، و زنجیره نسبهای ايرانیان ميراثی است كه در سرتاسر این کتاب گسسته نمیشود و پادشاهان ايرانی از روزگاران اساطيری - تاريخی تا به اسكندر و تا ساسانيان و پايان ناگوار آنان به دست عرب، بیوقفه بر ايران حكومت میکنند.
شاهنامه و پژوهشهای تازه
ترجمه با بازنگری محمود فاضلی بیرجندی
نشر پایان.
چاپ سوم. ۱۴۰۴.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پروا نکنید.
دل کنید و بگویید:
شاپور ساسانی، پادشاه ایران.
راست آن است که از راست گفتن نترسیم.
سربازی، امپراتوری را به زانو درنیاورده. پادشاه ایران، امپراتور روم را به زانو درآورد.
شاه، پادشاه، شاهنشاه؛ سرنامهایی است که روزگاران ایران را ساخته.
شاه در ایران، جانشین خداست، و نماینده او. ایران هزارههایی با این دستگاه اندیشگی ایرانی برجای بود.
گفتنش نه شرم دارد، نه ترس.
تاریخ ما تاریخ شاهنشهان است، و تاریخ را نتوان دیگر کرد.
همان شاهنشهان که عمری گفته شد ستمگاره بودند و دزد. اما هر بیگانهای که الگو شد، پاک بود و راست؟
امروز زمانش رسیده که همگی دل کُنند، همراه تاریخ شوند، و دل از بندهای اهریمنی برکَنَند.
راست، استوار و دلیر.
او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پادشاه آزادگان.
ایران سرزمین آزادگان بود، و هست.
و همین است معنای این نام پاک:
ایران، ایرها= بزرگان، رادان، آزادگان.
۲۴ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پروا نکنید.
دل کنید و بگویید:
شاپور ساسانی، پادشاه ایران.
راست آن است که از راست گفتن نترسیم.
سربازی، امپراتوری را به زانو درنیاورده. پادشاه ایران، امپراتور روم را به زانو درآورد.
شاه، پادشاه، شاهنشاه؛ سرنامهایی است که روزگاران ایران را ساخته.
شاه در ایران، جانشین خداست، و نماینده او. ایران هزارههایی با این دستگاه اندیشگی ایرانی برجای بود.
گفتنش نه شرم دارد، نه ترس.
تاریخ ما تاریخ شاهنشهان است، و تاریخ را نتوان دیگر کرد.
همان شاهنشهان که عمری گفته شد ستمگاره بودند و دزد. اما هر بیگانهای که الگو شد، پاک بود و راست؟
امروز زمانش رسیده که همگی دل کُنند، همراه تاریخ شوند، و دل از بندهای اهریمنی برکَنَند.
راست، استوار و دلیر.
او سرباز نبود.
پادشاه ایران بود.
پادشاه آزادگان.
ایران سرزمین آزادگان بود، و هست.
و همین است معنای این نام پاک:
ایران، ایرها= بزرگان، رادان، آزادگان.
۲۴ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر " داستان داستانها"
در نوشتار زیر ⬇️
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر " داستان داستانها"
در نوشتار زیر ⬇️
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر داستان داستانها
۲۶ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"داستان داستانها" کتابی است نایاب. دور است که توان در بازار کتاب به دستش آورد. من نسخهای را از کتابخانهای گرفتم و خواندم و بهتر دیدم تا چند خط در باره این کتاب بنویسم تا بماند.
یکی نام کتاب است که دستاورد نگاه نویسنده است. او بر رزم رستم و اسفندیار چنین نامی نهاده، درخور؛ که راستی هم داستان داستانهاست. وقتی این داستان به آخر برسد خواننده در آن بلندای اندیشه و درد و شور و دریغ درمیماند. درمیماند که چرا چنین شد؟ دیگر پس از خواندن چنین داستانی چه چیزی ارزش خواندن دارد!
یکی نگاه نویسنده است به این داستان. آقای اسلامی ندوشن چیزهایی باریکتر از مو در حالات و سخنان و کردارهای اشخاص داستان دیده و بازگو کرده که شگفتآور است. من که چند بار این داستان را دور کردهام به یکی از این دست نکته های باریکتر از مو برنخورده بودم. نمونه، شرحی است که از منش بهمن اسفندیار برگفته و چهر او را نقش زده است. من بهمن را در نوشتار آقای اسلامی ندوشن دیدم.
کتاب از این باریکنگریها بسیار دارد و این فقط نمونهای بود. در فصلی که اشخاص داستان را بررسیده، یکایک آنان را در برابر خواننده مجسم میکند که آنها را خوب بشناسد.
یکی هم فصلهایی از کتاب است که مربوط به شناختن آن چیزهایی است که نویسنده آن را تیرههای فکری نامیده: تیره فکر رستمی. تیره فکر اسفندیاری و تیره فکر گشتاسپی. در هر یک از این پارهها همان چیزی را که تیره فکر نامیده خوب وارسیده، تا چنان که خواننده تواند هر یک از این سه منش را خوب بشناسد. بماند که در بررسیدن تیره گشتاسپی آن روشنا و استواری را ندارد که در دو تیره دیگر پیداست. گمان کنم یکی از این بوده که نویسنده نتوانسته در مرام و منش پادشاهی درست بیندیشد و دچار دستاندازهای فکری شده. یکی هم آن که کتاب، نخست در سال ۱۳۵۱ چاپ شده. توان دریافت که نویسنده دل زده که تیره فکر یک پادشاه را به آسودگی و آسانی دیگر تیرهها وارسد و پیش خودش نگران نباشد که نوشتارش به جایی برخورد! گو که حاکمیت وقت کاری به این کارها نداشت و همان بود که صاحبان اندیشه بالیدند و نویسندگان و صاحبنظران از هر مرام پیدا شدند. اما راستی را که آنچه نویسنده در بررسی تیره فکر رستمی و اسفندیاری نوشته روشن است و آموزنده و راهگشا در مطالعه این داستان.
یکی هم آن که نویسنده پا به بررسیدن پارهای مسایل گذاشته که بیتعارف، چیزی از آن باره نداشته است. نمونه، سخنانش در باره راز رویینتنی اسفندیار است. دانیم که اسفندیار در گزارش اوستا از دست زرتشت، پیامبر ایرانی، انار گرفته و خورده و از این راه رویینتن شده. اما این کتاب در چونی و چرایی پیوند انار با رویینتنی سخنی روشن نیاورده. من پیشتر در این باره جستوجوهایی کرده بودم و به این فصل که رسیدم آن را با شوری دوچندان خواندم تا مگر به بهرهای برسم. اما نرسیدم به آنچه میخواستم: انار چه میوهای است و در استورههای ما چه جایگاهی داشته که خورنده آن رویینتن شده. از شماری از آنان که هنوز هستند و با افسانههای قدیم آشنایی دارند هم پرسوجوهایی کردهام. چیزی روشن نشده.
باز از همین دست است جاودانگی پشوتن، برادر خردمند اسفندیار. او هم از دست پیامبر ایرانی شیر خورد و جاودانه شد. شیر چه پیوندی با جاودانگی دارد؟ بسا که پاسخ این دو پرسش ساده و در دسترس باشد. اما من به آن نرسیدهام.
و انجام سخن این که آقای اسلامی ندوشن بارها گوشههایی از این داستان را با داستانهای قدیم یونانی برسنجیده و همانندیهای آن را نشان داده. اما چیزی که بهتر از آن آشنایی ایشان با افسانههای باخترزمینیان است، آن است که قلمرو سخنش در اندرون فرهنگ ایرانی است و از افکار جهانوطنی و انیرانی برکنار مانده. اسلامی ندوشن در برههای نامدار شده بود که جهانوطنی و اشتغال به مکتبهای انیرانی سربلندی میآورد. هر کس نوشتار یا گفتارش را با سخنی از مارکسیستها یا با تورات و انجیل یا ... میآراست تا معتبر شود. چیزی که امروز دانستهایم اسباب فروافتادن ما در چالههای تاریخی شد.
اسلامی ندوشن از این کجیها و کجفکریها برکنار مانده و بر موضوع کارش ایرانی نگریسته و در کارش ایرانی مانده است. همین نگاه او و نوشتارش در نزد من ارجی ویژه دارد که در پی ایران و ایرانیت میگردم.
.
داستان داستانها
رستم و اسفندیار در شاهنامه.
محمدعلی اسلامی ندوشن.
چ سوم. ۳۰۴ برگ.
تهران. دستان. ۱۳۶۹.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
نگاه ایرانی در مطالعه شاهنامه
گذری بر داستان داستانها
۲۶ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
"داستان داستانها" کتابی است نایاب. دور است که توان در بازار کتاب به دستش آورد. من نسخهای را از کتابخانهای گرفتم و خواندم و بهتر دیدم تا چند خط در باره این کتاب بنویسم تا بماند.
یکی نام کتاب است که دستاورد نگاه نویسنده است. او بر رزم رستم و اسفندیار چنین نامی نهاده، درخور؛ که راستی هم داستان داستانهاست. وقتی این داستان به آخر برسد خواننده در آن بلندای اندیشه و درد و شور و دریغ درمیماند. درمیماند که چرا چنین شد؟ دیگر پس از خواندن چنین داستانی چه چیزی ارزش خواندن دارد!
یکی نگاه نویسنده است به این داستان. آقای اسلامی ندوشن چیزهایی باریکتر از مو در حالات و سخنان و کردارهای اشخاص داستان دیده و بازگو کرده که شگفتآور است. من که چند بار این داستان را دور کردهام به یکی از این دست نکته های باریکتر از مو برنخورده بودم. نمونه، شرحی است که از منش بهمن اسفندیار برگفته و چهر او را نقش زده است. من بهمن را در نوشتار آقای اسلامی ندوشن دیدم.
کتاب از این باریکنگریها بسیار دارد و این فقط نمونهای بود. در فصلی که اشخاص داستان را بررسیده، یکایک آنان را در برابر خواننده مجسم میکند که آنها را خوب بشناسد.
یکی هم فصلهایی از کتاب است که مربوط به شناختن آن چیزهایی است که نویسنده آن را تیرههای فکری نامیده: تیره فکر رستمی. تیره فکر اسفندیاری و تیره فکر گشتاسپی. در هر یک از این پارهها همان چیزی را که تیره فکر نامیده خوب وارسیده، تا چنان که خواننده تواند هر یک از این سه منش را خوب بشناسد. بماند که در بررسیدن تیره گشتاسپی آن روشنا و استواری را ندارد که در دو تیره دیگر پیداست. گمان کنم یکی از این بوده که نویسنده نتوانسته در مرام و منش پادشاهی درست بیندیشد و دچار دستاندازهای فکری شده. یکی هم آن که کتاب، نخست در سال ۱۳۵۱ چاپ شده. توان دریافت که نویسنده دل زده که تیره فکر یک پادشاه را به آسودگی و آسانی دیگر تیرهها وارسد و پیش خودش نگران نباشد که نوشتارش به جایی برخورد! گو که حاکمیت وقت کاری به این کارها نداشت و همان بود که صاحبان اندیشه بالیدند و نویسندگان و صاحبنظران از هر مرام پیدا شدند. اما راستی را که آنچه نویسنده در بررسی تیره فکر رستمی و اسفندیاری نوشته روشن است و آموزنده و راهگشا در مطالعه این داستان.
یکی هم آن که نویسنده پا به بررسیدن پارهای مسایل گذاشته که بیتعارف، چیزی از آن باره نداشته است. نمونه، سخنانش در باره راز رویینتنی اسفندیار است. دانیم که اسفندیار در گزارش اوستا از دست زرتشت، پیامبر ایرانی، انار گرفته و خورده و از این راه رویینتن شده. اما این کتاب در چونی و چرایی پیوند انار با رویینتنی سخنی روشن نیاورده. من پیشتر در این باره جستوجوهایی کرده بودم و به این فصل که رسیدم آن را با شوری دوچندان خواندم تا مگر به بهرهای برسم. اما نرسیدم به آنچه میخواستم: انار چه میوهای است و در استورههای ما چه جایگاهی داشته که خورنده آن رویینتن شده. از شماری از آنان که هنوز هستند و با افسانههای قدیم آشنایی دارند هم پرسوجوهایی کردهام. چیزی روشن نشده.
باز از همین دست است جاودانگی پشوتن، برادر خردمند اسفندیار. او هم از دست پیامبر ایرانی شیر خورد و جاودانه شد. شیر چه پیوندی با جاودانگی دارد؟ بسا که پاسخ این دو پرسش ساده و در دسترس باشد. اما من به آن نرسیدهام.
و انجام سخن این که آقای اسلامی ندوشن بارها گوشههایی از این داستان را با داستانهای قدیم یونانی برسنجیده و همانندیهای آن را نشان داده. اما چیزی که بهتر از آن آشنایی ایشان با افسانههای باخترزمینیان است، آن است که قلمرو سخنش در اندرون فرهنگ ایرانی است و از افکار جهانوطنی و انیرانی برکنار مانده. اسلامی ندوشن در برههای نامدار شده بود که جهانوطنی و اشتغال به مکتبهای انیرانی سربلندی میآورد. هر کس نوشتار یا گفتارش را با سخنی از مارکسیستها یا با تورات و انجیل یا ... میآراست تا معتبر شود. چیزی که امروز دانستهایم اسباب فروافتادن ما در چالههای تاریخی شد.
اسلامی ندوشن از این کجیها و کجفکریها برکنار مانده و بر موضوع کارش ایرانی نگریسته و در کارش ایرانی مانده است. همین نگاه او و نوشتارش در نزد من ارجی ویژه دارد که در پی ایران و ایرانیت میگردم.
.
داستان داستانها
رستم و اسفندیار در شاهنامه.
محمدعلی اسلامی ندوشن.
چ سوم. ۳۰۴ برگ.
تهران. دستان. ۱۳۶۹.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
دوازده آب - دزداب - زاهدان
۲۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در تاریخ همروزگار، تا پیش از رضاشاه پهلوی آبادی کوچکی که در شمال بلوچستان بود نام دزداب داشت.
خاطراتی پرداخته بودند که اینجا چشمه کوچکی بوده که دزدان و راهزنان در کنارش دمی میآسودند. در برخی کتابها هم که دیده شده سخنی روشن در باره علت این نامگذاری نیاوردهاند.
رضاشاه، پاییز ۱۳۰۹ سفری دور و دراز به سرزمینهای نیمه خاوری ایران کرد. در خبرهای آن سفر آمده است که نام این آبادی پس از سفر رضاشاه و به فرمان او برداشته شد و زان پس زاهدان نامیده شد.
در بررسی خبرهای محلی خاوران نکتهای یافته شد که روشن میکند نام این آبادی دزداب نبوده و دوزاب بوده، که در گذر زمان و با گشتن بر زبانها به این ریخت درآمده. هم روشن میکند که چرا چنین نامی بر این آبادی نهاده شده بود. خبر را روزنامه رعد نوشته که مدیر و گرداننده آن دانشمند نادرهای چون آقاسیدضیا طباطبایی بود.
این است خبر:
دوزاب مخفف دوازده آب، و اسم یکی از قصبات بلوچستان ایران است که در حال حاضر به واسطه ناامنی خراب و غیرمزروع میباشد.
با اینکه از آب رودخانه دوازده رشته کاریز مخروبه دارد، فعلاً به ملاحظه اینکه راهآهن بلوچستان انگلیس در آنجا ختم میشود اهمیتی پیدا کرده.
روزنامه رعد. یکشنبه یکم شهریور ۱۲۹۸.
این نکتهای تاریخی و جغرافیایی است که به کار اهل تاریخ و هم اهل جغرافیا آید.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
دوازده آب - دزداب - زاهدان
۲۷ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در تاریخ همروزگار، تا پیش از رضاشاه پهلوی آبادی کوچکی که در شمال بلوچستان بود نام دزداب داشت.
خاطراتی پرداخته بودند که اینجا چشمه کوچکی بوده که دزدان و راهزنان در کنارش دمی میآسودند. در برخی کتابها هم که دیده شده سخنی روشن در باره علت این نامگذاری نیاوردهاند.
رضاشاه، پاییز ۱۳۰۹ سفری دور و دراز به سرزمینهای نیمه خاوری ایران کرد. در خبرهای آن سفر آمده است که نام این آبادی پس از سفر رضاشاه و به فرمان او برداشته شد و زان پس زاهدان نامیده شد.
در بررسی خبرهای محلی خاوران نکتهای یافته شد که روشن میکند نام این آبادی دزداب نبوده و دوزاب بوده، که در گذر زمان و با گشتن بر زبانها به این ریخت درآمده. هم روشن میکند که چرا چنین نامی بر این آبادی نهاده شده بود. خبر را روزنامه رعد نوشته که مدیر و گرداننده آن دانشمند نادرهای چون آقاسیدضیا طباطبایی بود.
این است خبر:
دوزاب مخفف دوازده آب، و اسم یکی از قصبات بلوچستان ایران است که در حال حاضر به واسطه ناامنی خراب و غیرمزروع میباشد.
با اینکه از آب رودخانه دوازده رشته کاریز مخروبه دارد، فعلاً به ملاحظه اینکه راهآهن بلوچستان انگلیس در آنجا ختم میشود اهمیتی پیدا کرده.
روزنامه رعد. یکشنبه یکم شهریور ۱۲۹۸.
این نکتهای تاریخی و جغرافیایی است که به کار اهل تاریخ و هم اهل جغرافیا آید.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
مدیریت آب
و شبکه بزرگ و فنی آبیاری در ایران باستان
۲۹ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
به این زمانه که اداره آب در ایران ناکام شده و کمبود آب و دیو خشکسالی میهن و مردم را در چنبره خود گرفته جا دارد یادی شود از مدیریت آب در ایران باستان که زمینهای پهناور خشک را در میانرودان آباد کرد. نوشتار زیر از این باره سخن میگوید:
ایرانیان از روزگاران کهن، شاید از هفت سده پیش از ساسانیان و تا انجام آن سلسله، در کشاورزی و آبیاری زمینها کارهای شگرف کرده بودند. آنان از روی آزمودگی پی به نهاد سرزمین میانرودان برده و دریافته بودند که آن سرزمین شیبی از شمال به جنوب و از باختر به خاور دارد. دریافته بودند که هر بار آب در این سرزمین برآید زمینهای بسیاری به زیر آب رفته و کشت و برز و زمینهای بارور نابود میشود.
به روزگار ساسانیان چون تیسپون، نشستگاه شاهنشاهی، در آن سرزمین بود بندها و آبراههها یا کالهای زیادی کشیده بودند که شبکه آبیاری بزرگ و پیچیدهای بود که، به نوشته دانایان روزگار، چنان شبکه آبیاری در دنیا دیده نشده است.
چنان بود که در زمان برآمدن آب، آن را به زمینهای خشک برگرداند تا هم جلو زیانهای آن گرفته شود و هم زمینهای خشک سیراب و بارور شود. ریزگان آن شبکه بزرگ آبیاری که دستاورد فکر مهندسی، ریاضی و ستارهشناسی ایرانیان بود نیاز به نوشتن کتابی دارد.
آنچه از آن شبکه بزرگ و فنی آبیاری گفتنی است یکی این که نهری بزرگ ساخته بودند که در خاور میانرودان و موازی دجله از زیر تکریت آغاز میشد و پس از پیمودن مسیری بلند به شاخاب پارس میریخت.
هم به فرمان شاپور، شاهنشاه ساسانی، کالی بزرگ کندند که زیادی آب در مسیر هیت تا شاخاب پارس به آن میریخت و در انجام به شاخاب پارس میپیوست. شاهنشاه فرموده بود تا در کران کال، دزها و پادگانهایی ساخته بودند و سربازانی در آن نشیمن داشتند تا هر بار که قومهای وحشی آهنگ تاخت و تاز به سرزمینهای ایرانی کنند جلو ایشان بایستند.
هم هر ماه که آب دریای پارس برمیآمد و آب رودها را پس میزد، آن کال و آن شبکه آبیاری نمیگذاشت که آب رودها سر برود و کشت و برزها نابود شود.
ماموران اداره آبیاری دولت ساسانی از حساب گردش ماه آگاه بودند و میدانستند که چه زمان فشار آب را در جویها و در پشت بندها مهار کنند تا به کشتزارها نریزد و زیانکاری نکند.
چرخاب و دولاب از ابزارهایی بود که ماموران آبیاری دولت ایران ساخته بودند.
ایرانیان در آن دوران جابهجای سرزمین میانرودان را نامگذاری هم کرده بودند. هنوز هم نامهای پارسی ایرانی شهرها، رستاکها، رودها و نهرها برجاست. نام اروند، دجله یا تیگریس، که تیزرو و شتابان است از همین نامهاست. نهروان که نهربان، نگهدارنده نهر است هم یکی دیگر از این دسته نامهاست. شهر آبادان را هم از آغاز اُوپاتان نامیده بودند که اُوبانان، نگهبانان آب است.
شبکه بزرگ و شگرف آبیاری ایرانیان در میانرودان از زمان انجام ساسانیان و تازش عربها از میان رفت. پس از آن دیگر نه کسی و نه دولتی پیدا شد که آرامشی بیابد و در پی نوسازی آن شبکه آبیاری برآید. آنچه به نام هورها در جنوب باختری ایران تا عراق است زمینهایی است که روزگارانی با شبکه آبیاری فنی ایرانیان گردانده میشد و کانون پیدایش تمدن شد.
ـ با بهره از:
ایرانویج. بهرام فرهوشی.
دوازده مقاله تاریخی. محمدعلی امام شوشتری.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
مدیریت آب
و شبکه بزرگ و فنی آبیاری در ایران باستان
۲۹ تیر ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
به این زمانه که اداره آب در ایران ناکام شده و کمبود آب و دیو خشکسالی میهن و مردم را در چنبره خود گرفته جا دارد یادی شود از مدیریت آب در ایران باستان که زمینهای پهناور خشک را در میانرودان آباد کرد. نوشتار زیر از این باره سخن میگوید:
ایرانیان از روزگاران کهن، شاید از هفت سده پیش از ساسانیان و تا انجام آن سلسله، در کشاورزی و آبیاری زمینها کارهای شگرف کرده بودند. آنان از روی آزمودگی پی به نهاد سرزمین میانرودان برده و دریافته بودند که آن سرزمین شیبی از شمال به جنوب و از باختر به خاور دارد. دریافته بودند که هر بار آب در این سرزمین برآید زمینهای بسیاری به زیر آب رفته و کشت و برز و زمینهای بارور نابود میشود.
به روزگار ساسانیان چون تیسپون، نشستگاه شاهنشاهی، در آن سرزمین بود بندها و آبراههها یا کالهای زیادی کشیده بودند که شبکه آبیاری بزرگ و پیچیدهای بود که، به نوشته دانایان روزگار، چنان شبکه آبیاری در دنیا دیده نشده است.
چنان بود که در زمان برآمدن آب، آن را به زمینهای خشک برگرداند تا هم جلو زیانهای آن گرفته شود و هم زمینهای خشک سیراب و بارور شود. ریزگان آن شبکه بزرگ آبیاری که دستاورد فکر مهندسی، ریاضی و ستارهشناسی ایرانیان بود نیاز به نوشتن کتابی دارد.
آنچه از آن شبکه بزرگ و فنی آبیاری گفتنی است یکی این که نهری بزرگ ساخته بودند که در خاور میانرودان و موازی دجله از زیر تکریت آغاز میشد و پس از پیمودن مسیری بلند به شاخاب پارس میریخت.
هم به فرمان شاپور، شاهنشاه ساسانی، کالی بزرگ کندند که زیادی آب در مسیر هیت تا شاخاب پارس به آن میریخت و در انجام به شاخاب پارس میپیوست. شاهنشاه فرموده بود تا در کران کال، دزها و پادگانهایی ساخته بودند و سربازانی در آن نشیمن داشتند تا هر بار که قومهای وحشی آهنگ تاخت و تاز به سرزمینهای ایرانی کنند جلو ایشان بایستند.
هم هر ماه که آب دریای پارس برمیآمد و آب رودها را پس میزد، آن کال و آن شبکه آبیاری نمیگذاشت که آب رودها سر برود و کشت و برزها نابود شود.
ماموران اداره آبیاری دولت ساسانی از حساب گردش ماه آگاه بودند و میدانستند که چه زمان فشار آب را در جویها و در پشت بندها مهار کنند تا به کشتزارها نریزد و زیانکاری نکند.
چرخاب و دولاب از ابزارهایی بود که ماموران آبیاری دولت ایران ساخته بودند.
ایرانیان در آن دوران جابهجای سرزمین میانرودان را نامگذاری هم کرده بودند. هنوز هم نامهای پارسی ایرانی شهرها، رستاکها، رودها و نهرها برجاست. نام اروند، دجله یا تیگریس، که تیزرو و شتابان است از همین نامهاست. نهروان که نهربان، نگهدارنده نهر است هم یکی دیگر از این دسته نامهاست. شهر آبادان را هم از آغاز اُوپاتان نامیده بودند که اُوبانان، نگهبانان آب است.
شبکه بزرگ و شگرف آبیاری ایرانیان در میانرودان از زمان انجام ساسانیان و تازش عربها از میان رفت. پس از آن دیگر نه کسی و نه دولتی پیدا شد که آرامشی بیابد و در پی نوسازی آن شبکه آبیاری برآید. آنچه به نام هورها در جنوب باختری ایران تا عراق است زمینهایی است که روزگارانی با شبکه آبیاری فنی ایرانیان گردانده میشد و کانون پیدایش تمدن شد.
ـ با بهره از:
ایرانویج. بهرام فرهوشی.
دوازده مقاله تاریخی. محمدعلی امام شوشتری.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
یکصدوششمین زادروز
امیر اسدالله علم
یکم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نخستین روز امرداد ماه سال ۱۲۹۸ در اکبریه بیرجند زاده بود. پدرش ابراهیم خان علم بود، شوکتالملک دوم، پسر میرعلم خان سوم حشمتالملک؛ و مادرش خدیجه خانم، دختر پرویز خان، از خاندان شیبانی طبس.
زیرنظر پدر ببالید. آن مرد یگانه در حکمرانی و فهم سیاسی و آشنایی به اوضاع منطقه و دنیا. تیراندازی و سوارکاری و برخی ورزشها را آموخت. در دربار پر از فر و شکوه پدر میبود که مرکز آمدوشد رجال و بازرگانان داخلی، سفیران و ماموران و بازرگانان خارجی بود. زبان انگلیسی و فرانسه را آموخت. زبان عربی و قرآن را فراگرفت. با نثر و نظم فارسی خوب آشنا شد. سرودههای شماری از سخنسرایان پارسیگوی را از بر داشت و به وقتش و به مناسبت حال از هر شاعری سرودهای برمیخواند.
تابستانهای کودکی با خانواده به باغ بهلگرد میشد. چند تن از رفیقانش اجازه داشتند با او بازی کنند. یکی از بازیها تشلهبازی بود. آقای رضاقلی پدرام، یکی از آن همبازیها تا زنده بود جای تشلهبازی با اسدالله خان را در باغ بهلگرد به فرزندانش نشان داده بود. هنوز سوراخهای روی زمین از میان نرفته بود.
تابستانها در بهلگرد که مادام کرنلی به دختران امیر درس رقص میداد، اسدالله خان هم در درس رقص شرکت میکرد و چند رقم رقص را خوب فراگرفت که یکی رقص لزگی بود.
جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۱۵ آیین پیوند زناشویی او با ملکتاج خانم قوام در گراندهتل تهران برگزار شد. کلنل وزیری با ارکستر خودش مینواخت. رضاشاه هم به آن جشن آمد. اسدالله خان برخاست و چنان خوب لزگی رقصید که حاضران در جشن را خوش آمد.
با همسرش به بیرجند آمد و باغ شوکتآباد را نشیمن کرد. اداره باغ و کلیدش را به دست حسین عسکری از خویشاوندانش سپرد. مهمانهای اختصاصی خود را به آنجا میبرد. بعدها که وزیر دربار شاهنشاهی شد، شاه و خاندان شاهی را هم در آنجا نشیمن میداد.
هر بار که امیر شوکتالملک به تهران یا سیستان میرفت این پسر را جانشین خود میگذاشت. سال ۱۳۱۷ پدر وکالتنامهای به نام پسر امضا و صادر کرد و او را نماینده تامالاختیارش در امور مالی معرفی کرد.
آذر ماه ۱۳۲۳ امیر شوکتالملک درگذشت. امارت بزرگ قاینات ماند و اسدالله خان جوان. محمدرضا خان سپهری صاحبکار ورزیده و قدرتمند امیر سررشته امور را در دست داشت. سپهری چنان راه رفت که امیر جوان نرنجد اما کمکم آشنایی بایسته را با کارها به دست آورد.
۲۷ آذر سال ۱۳۲۵ روزنامه اطلاعات نوشت:
برای مراقبت در امور قائنات و سیستان آقای امیر اسدالله علم که از رجال خدمتگذار و نیکنام و صدیق کشورند به سمت بازرس مخصوص نخستوزیر در آن نقاط تعیین شدند که مراقب کلیه جریان امور بوده و گزارشهای لازم را به مرکز بفرستند.
سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۶ دارای دو دختر شد. نخستین را رودابه نامید و دومین را ناز.
نخستین بار که برای تصدی وزارت معرفی شد ۲۹ ساله بود. بر پایه قانون کسی که کمتر از سی سال داشت منع تصدی وزارت داشت.
به بیرجند رفت و با شماری از بزرگان و معتمدانش رای زد. چاره در آن دیدند که استشهادی بنویسند که تاریخ ولادت امیر به خطا ثبت شده. استشهاد را به اداره ثبت احوال بردند و در آن اداره تاریخ تولد امیر اصلاح شد و مشکل تصدی وزارت برداشته شد.
آنان که امیر را در کار تهیه استشهاد یاری کردند یکی میرزا ذ. ن. بود. دیگری میرزا م. ن. و سومی آقای ص. که از همکلاسان امیر هم بود.
در بیرجند با جوانان بیرجندی در مسابقههای دو و دوچرخه سواری شرکت میکرد. به عروسی دوستان میرفت. یک بار به عروسی آقای ف. رفته بود که از دوستانش بود. وقتی جشن تمام شد و همه برخاستند که بروند به دم در که رسید پسر پ. خواهرزاده آقای خ. او را به دشنام پیچید.
اسدالله خان لب باز نکرد و با بزرگی گذشت. آن بزرگی که بهری از رفتارش بود و تا بود جز بر همان راه بزرگی نرفت.
سال ۱۳۳۲ غوغاییان از هر اهانت و آزاری در حق او و خاندانش کوتاه نیامدند. چون ورق برگشت و پادشاه در کشور مستقر شد با همه غوغاییان به بزرگی رفتار کرد. جز سخن از گذشت نگفت و سخت درایستاد تا مبادا کسی به اتهام دشنام به او و زن و فرزندانش مجازات شود.
این بهر از کودکی تا جوانی او به رسم ادب آورده شد تا حقی گزارده شود به مردی که ایران را بزرگ و توانا میخواست، و ایرانی را سربلند و دارا و در آسایش.
پینوشت: زادگاه سرکار نواب خدیجه خانم، مادر امیر اسدالله علم، در این نوشتار نادرست نوشته شده بود و با گوشزد دوستان آگاه درست شد.
از خوانندگان پوزش میخواهد.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
یکصدوششمین زادروز
امیر اسدالله علم
یکم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نخستین روز امرداد ماه سال ۱۲۹۸ در اکبریه بیرجند زاده بود. پدرش ابراهیم خان علم بود، شوکتالملک دوم، پسر میرعلم خان سوم حشمتالملک؛ و مادرش خدیجه خانم، دختر پرویز خان، از خاندان شیبانی طبس.
زیرنظر پدر ببالید. آن مرد یگانه در حکمرانی و فهم سیاسی و آشنایی به اوضاع منطقه و دنیا. تیراندازی و سوارکاری و برخی ورزشها را آموخت. در دربار پر از فر و شکوه پدر میبود که مرکز آمدوشد رجال و بازرگانان داخلی، سفیران و ماموران و بازرگانان خارجی بود. زبان انگلیسی و فرانسه را آموخت. زبان عربی و قرآن را فراگرفت. با نثر و نظم فارسی خوب آشنا شد. سرودههای شماری از سخنسرایان پارسیگوی را از بر داشت و به وقتش و به مناسبت حال از هر شاعری سرودهای برمیخواند.
تابستانهای کودکی با خانواده به باغ بهلگرد میشد. چند تن از رفیقانش اجازه داشتند با او بازی کنند. یکی از بازیها تشلهبازی بود. آقای رضاقلی پدرام، یکی از آن همبازیها تا زنده بود جای تشلهبازی با اسدالله خان را در باغ بهلگرد به فرزندانش نشان داده بود. هنوز سوراخهای روی زمین از میان نرفته بود.
تابستانها در بهلگرد که مادام کرنلی به دختران امیر درس رقص میداد، اسدالله خان هم در درس رقص شرکت میکرد و چند رقم رقص را خوب فراگرفت که یکی رقص لزگی بود.
جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۱۵ آیین پیوند زناشویی او با ملکتاج خانم قوام در گراندهتل تهران برگزار شد. کلنل وزیری با ارکستر خودش مینواخت. رضاشاه هم به آن جشن آمد. اسدالله خان برخاست و چنان خوب لزگی رقصید که حاضران در جشن را خوش آمد.
با همسرش به بیرجند آمد و باغ شوکتآباد را نشیمن کرد. اداره باغ و کلیدش را به دست حسین عسکری از خویشاوندانش سپرد. مهمانهای اختصاصی خود را به آنجا میبرد. بعدها که وزیر دربار شاهنشاهی شد، شاه و خاندان شاهی را هم در آنجا نشیمن میداد.
هر بار که امیر شوکتالملک به تهران یا سیستان میرفت این پسر را جانشین خود میگذاشت. سال ۱۳۱۷ پدر وکالتنامهای به نام پسر امضا و صادر کرد و او را نماینده تامالاختیارش در امور مالی معرفی کرد.
آذر ماه ۱۳۲۳ امیر شوکتالملک درگذشت. امارت بزرگ قاینات ماند و اسدالله خان جوان. محمدرضا خان سپهری صاحبکار ورزیده و قدرتمند امیر سررشته امور را در دست داشت. سپهری چنان راه رفت که امیر جوان نرنجد اما کمکم آشنایی بایسته را با کارها به دست آورد.
۲۷ آذر سال ۱۳۲۵ روزنامه اطلاعات نوشت:
برای مراقبت در امور قائنات و سیستان آقای امیر اسدالله علم که از رجال خدمتگذار و نیکنام و صدیق کشورند به سمت بازرس مخصوص نخستوزیر در آن نقاط تعیین شدند که مراقب کلیه جریان امور بوده و گزارشهای لازم را به مرکز بفرستند.
سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۶ دارای دو دختر شد. نخستین را رودابه نامید و دومین را ناز.
نخستین بار که برای تصدی وزارت معرفی شد ۲۹ ساله بود. بر پایه قانون کسی که کمتر از سی سال داشت منع تصدی وزارت داشت.
به بیرجند رفت و با شماری از بزرگان و معتمدانش رای زد. چاره در آن دیدند که استشهادی بنویسند که تاریخ ولادت امیر به خطا ثبت شده. استشهاد را به اداره ثبت احوال بردند و در آن اداره تاریخ تولد امیر اصلاح شد و مشکل تصدی وزارت برداشته شد.
آنان که امیر را در کار تهیه استشهاد یاری کردند یکی میرزا ذ. ن. بود. دیگری میرزا م. ن. و سومی آقای ص. که از همکلاسان امیر هم بود.
در بیرجند با جوانان بیرجندی در مسابقههای دو و دوچرخه سواری شرکت میکرد. به عروسی دوستان میرفت. یک بار به عروسی آقای ف. رفته بود که از دوستانش بود. وقتی جشن تمام شد و همه برخاستند که بروند به دم در که رسید پسر پ. خواهرزاده آقای خ. او را به دشنام پیچید.
اسدالله خان لب باز نکرد و با بزرگی گذشت. آن بزرگی که بهری از رفتارش بود و تا بود جز بر همان راه بزرگی نرفت.
سال ۱۳۳۲ غوغاییان از هر اهانت و آزاری در حق او و خاندانش کوتاه نیامدند. چون ورق برگشت و پادشاه در کشور مستقر شد با همه غوغاییان به بزرگی رفتار کرد. جز سخن از گذشت نگفت و سخت درایستاد تا مبادا کسی به اتهام دشنام به او و زن و فرزندانش مجازات شود.
این بهر از کودکی تا جوانی او به رسم ادب آورده شد تا حقی گزارده شود به مردی که ایران را بزرگ و توانا میخواست، و ایرانی را سربلند و دارا و در آسایش.
پینوشت: زادگاه سرکار نواب خدیجه خانم، مادر امیر اسدالله علم، در این نوشتار نادرست نوشته شده بود و با گوشزد دوستان آگاه درست شد.
از خوانندگان پوزش میخواهد.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
رضاشاه
۴ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رضاشاه پهلوی روز چهارشنبه چهارم امرداد سال ۱۳۲۳ ساعتی پیش از برآمدن آفتاب در شهر ژوهانسبورگ افریقای جنوبی بر اثر ناخوشی قلب درگذشت.
یک روز بعد روزنامه اطلاعات چاپ تهران در بالای برگ نخست نوشت که گویا پادشاه پیشین ایران درگذشتهاند. اما دستگاههای رسمی این خبر را تایید نکردهاند.
روز هفتم امرداد ۱۳۲۳ اعلامیه دربار شاهنشاهی انتشار یافت و با تایید خبر درگذشت پادشاه پیشین، برنامههای سوکواری را به آگاهی همگان رساند. یکی از بندها سه ماه سوک همگانی بود.
رضاشاه بر پایه خبرهای رسمی به علت حمله قلبی درگذشت. اما از زبان برخی از کسان خانوادهاش آوردهاند که دل شکستهاش زندگانی او را به فرجام رساند.
پیکر رضاشاه را مومیایی کردند و در مسجد رفاعی قاهره در مصر به امانت به خاک سپردند. دررفت انتقال پیکر او از افریقای جنوبی تا مصر به حساب آن زمان پنج هزار پوند شد. در جایی دیده نشد که چرا پیکر شاه پیشین را چندین سال دیرتر به کشور بازآوردند؟ در زندگینامههایی که تاکنون نوشته شده هم پاسخی به این پرسش داده نشده.
سال ۱۳۲۹ که پیکر رضاشاه به ایران آورده شد جو مخالفت با رضاشاه هنوز چندان در کشور نیرومند بود که هم دولت وقت با این کار مخالف بود، هم بیشتری از رهبران اجتماعی و آخوندهای بزرگ.
محمدرضا شاه خود بر آن بود که پیکر پدرش را جایی در کاخ سعدآباد به خاک بسپارد که خود آنجا را بنیاد نهاده بود و بس دلبسته آنجا بود. برخی آخوندها رای دادند که بهتر است پیکر شاه فقید نزدیک آرامگاه یکی از امامان شیعه به خاک سپرده شود. این بود که دربار آهنگ خاکسپاری در مشهد داشت. اما آخوندهای مشهد مخالفت کردند و در این کار سراسر خراسان را هم با خود همداستان کردند. دیده و شنیده نشده که مجلس سوک یا یادبودی برای رضاشاه در استان خراسان گرفته باشند! کین واقعه رازآلود گوهرشاد هنوز در کار بود.
جای دیگر، شهر قم بود. اما آخوندهای قم هم به مخالفت درآمدند و زمانی را یاد آوردند که شاه فقید خود به زیارتگاه قم رفته و چند تن از آنان را به چوب بسته بود تا مانع ورود همسر و دخترانش به آنجا نشوند که بدون پوشش معمول زنان رفته بودند.
چنین شد که پیکر رضاشاه را نزدیک شاه عبدالعظیم در ری به خاک سپردند. سپس بنای آرامگاهی بر خاک او برآوردند که از آرامگاه ناپلئون در پاریس الهام گرفته بود. ساختمان آرامگاه در گذر زمان جای گورهای دیگر هم شد. از شاهزادهای که برادر پادشاه بود تا حسنعلی منصور، نخستوزیری که کشته شد، و ....
چندی که برآمد یکی از آیینهای دولتی زمانه شد که مهمانان بلندپایه خارجی پادشاه ایران که میخواستند ارجی بیشتر به پادشاه و پدرش بگذارند و روابط خود دا با دولت شاهنشاهی ایران گسترش دهند سری به آرامگاه میزدند و تاج گلی نثار میکردند.
این بود تا پس از دیگرگشت سال ۱۳۵۷ شیخ صادق خلخالی و شماری از یارانش در سال ۱۳۵۹ پا بر دین و اخلاق و تاریخ نهادند و با صرف هزینه زیاد سازه استوار و زیبای آرامگاه رضاشاه را ویران کردند. گورهای دیگر بزرگان روزگار را هم از میان بردند که در آن ساختمان بود.
زان پس بر جای آن حوزه علمیهای برپا کردهاند که شاید تاکنون برجا باشد. من ده سال پیش که دیداری از آنجا کردم حوزه علمیه بر جا بود.
پیکر مومیایی رضاشاه خرداد ماه ۱۳۹۷ در خاکبرداری همان حدود ناگاه پیدا شد. سپس مقامات رسمی آن را جایی به خاک سپردند و نگذاشتند کس از آنجا آگاه شود.
برخی کتابها در باره رضاشاه و روزگارش:
۱. مردان خودساخته، محمدرضاشاه پهلوی
۲. رضاشاه پهلوی از آلاشت تا ژوهانسبورگ، نادر پیمانی
۳. زندگی و زمانه شاه، غلامرضا افخمی
۴. تاریخ معاصر ایران، سعید نفیسی
۵. شترها باید بروند، ریدر بولارد
۶. رضاشاه از الشتر تا آلاشت، کیوان پهلوان
۷. چهارخطابه، محمدتقی بهار
۸. رضاشاه کبیر یا ایران نو، الول ساتن
۹. تاریخ دوره پادشاهی رضاشاه، عبدالله امیر تهماسب
۱۰ اعلیحضرت رضاشاه کبیر از دید شخصیتهای بزرگ جهان، محمدرضاشاه پهلوی
۱۱. یادداشتهای اعلیحضرت رضاشاه کبیر در زمان ریاست وزرایی، علی البصری
۱۲. سفرنامه کازاما، نخستین سفیر ژاپن در ایران
۱۳. در آخرین روزهای رضاشاه، ریچارد استوارت
۱۴. بازگشت، محمدرضا خلیلی عراقی
۱۵. قزاق، محمود پورشالچی
۱۶. رضاشاه، خاطرات سلیمان بهبودی
و ...
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
رضاشاه
۴ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
رضاشاه پهلوی روز چهارشنبه چهارم امرداد سال ۱۳۲۳ ساعتی پیش از برآمدن آفتاب در شهر ژوهانسبورگ افریقای جنوبی بر اثر ناخوشی قلب درگذشت.
یک روز بعد روزنامه اطلاعات چاپ تهران در بالای برگ نخست نوشت که گویا پادشاه پیشین ایران درگذشتهاند. اما دستگاههای رسمی این خبر را تایید نکردهاند.
روز هفتم امرداد ۱۳۲۳ اعلامیه دربار شاهنشاهی انتشار یافت و با تایید خبر درگذشت پادشاه پیشین، برنامههای سوکواری را به آگاهی همگان رساند. یکی از بندها سه ماه سوک همگانی بود.
رضاشاه بر پایه خبرهای رسمی به علت حمله قلبی درگذشت. اما از زبان برخی از کسان خانوادهاش آوردهاند که دل شکستهاش زندگانی او را به فرجام رساند.
پیکر رضاشاه را مومیایی کردند و در مسجد رفاعی قاهره در مصر به امانت به خاک سپردند. دررفت انتقال پیکر او از افریقای جنوبی تا مصر به حساب آن زمان پنج هزار پوند شد. در جایی دیده نشد که چرا پیکر شاه پیشین را چندین سال دیرتر به کشور بازآوردند؟ در زندگینامههایی که تاکنون نوشته شده هم پاسخی به این پرسش داده نشده.
سال ۱۳۲۹ که پیکر رضاشاه به ایران آورده شد جو مخالفت با رضاشاه هنوز چندان در کشور نیرومند بود که هم دولت وقت با این کار مخالف بود، هم بیشتری از رهبران اجتماعی و آخوندهای بزرگ.
محمدرضا شاه خود بر آن بود که پیکر پدرش را جایی در کاخ سعدآباد به خاک بسپارد که خود آنجا را بنیاد نهاده بود و بس دلبسته آنجا بود. برخی آخوندها رای دادند که بهتر است پیکر شاه فقید نزدیک آرامگاه یکی از امامان شیعه به خاک سپرده شود. این بود که دربار آهنگ خاکسپاری در مشهد داشت. اما آخوندهای مشهد مخالفت کردند و در این کار سراسر خراسان را هم با خود همداستان کردند. دیده و شنیده نشده که مجلس سوک یا یادبودی برای رضاشاه در استان خراسان گرفته باشند! کین واقعه رازآلود گوهرشاد هنوز در کار بود.
جای دیگر، شهر قم بود. اما آخوندهای قم هم به مخالفت درآمدند و زمانی را یاد آوردند که شاه فقید خود به زیارتگاه قم رفته و چند تن از آنان را به چوب بسته بود تا مانع ورود همسر و دخترانش به آنجا نشوند که بدون پوشش معمول زنان رفته بودند.
چنین شد که پیکر رضاشاه را نزدیک شاه عبدالعظیم در ری به خاک سپردند. سپس بنای آرامگاهی بر خاک او برآوردند که از آرامگاه ناپلئون در پاریس الهام گرفته بود. ساختمان آرامگاه در گذر زمان جای گورهای دیگر هم شد. از شاهزادهای که برادر پادشاه بود تا حسنعلی منصور، نخستوزیری که کشته شد، و ....
چندی که برآمد یکی از آیینهای دولتی زمانه شد که مهمانان بلندپایه خارجی پادشاه ایران که میخواستند ارجی بیشتر به پادشاه و پدرش بگذارند و روابط خود دا با دولت شاهنشاهی ایران گسترش دهند سری به آرامگاه میزدند و تاج گلی نثار میکردند.
این بود تا پس از دیگرگشت سال ۱۳۵۷ شیخ صادق خلخالی و شماری از یارانش در سال ۱۳۵۹ پا بر دین و اخلاق و تاریخ نهادند و با صرف هزینه زیاد سازه استوار و زیبای آرامگاه رضاشاه را ویران کردند. گورهای دیگر بزرگان روزگار را هم از میان بردند که در آن ساختمان بود.
زان پس بر جای آن حوزه علمیهای برپا کردهاند که شاید تاکنون برجا باشد. من ده سال پیش که دیداری از آنجا کردم حوزه علمیه بر جا بود.
پیکر مومیایی رضاشاه خرداد ماه ۱۳۹۷ در خاکبرداری همان حدود ناگاه پیدا شد. سپس مقامات رسمی آن را جایی به خاک سپردند و نگذاشتند کس از آنجا آگاه شود.
برخی کتابها در باره رضاشاه و روزگارش:
۱. مردان خودساخته، محمدرضاشاه پهلوی
۲. رضاشاه پهلوی از آلاشت تا ژوهانسبورگ، نادر پیمانی
۳. زندگی و زمانه شاه، غلامرضا افخمی
۴. تاریخ معاصر ایران، سعید نفیسی
۵. شترها باید بروند، ریدر بولارد
۶. رضاشاه از الشتر تا آلاشت، کیوان پهلوان
۷. چهارخطابه، محمدتقی بهار
۸. رضاشاه کبیر یا ایران نو، الول ساتن
۹. تاریخ دوره پادشاهی رضاشاه، عبدالله امیر تهماسب
۱۰ اعلیحضرت رضاشاه کبیر از دید شخصیتهای بزرگ جهان، محمدرضاشاه پهلوی
۱۱. یادداشتهای اعلیحضرت رضاشاه کبیر در زمان ریاست وزرایی، علی البصری
۱۲. سفرنامه کازاما، نخستین سفیر ژاپن در ایران
۱۳. در آخرین روزهای رضاشاه، ریچارد استوارت
۱۴. بازگشت، محمدرضا خلیلی عراقی
۱۵. قزاق، محمود پورشالچی
۱۶. رضاشاه، خاطرات سلیمان بهبودی
و ...
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
شاپور ساسانی
شاهنشاه دانشدوستی و دانشگستری
ششم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
به روزگاران قدیم فرستادگان ایران بدان روی به دیگر سرزمینها و به نزد دیگر مردمان دنیا میشدند تا دانش بگسترانند و برای آنان کتاب و ابزارهای علمی فراهم کنند.
نمونه را شاپور، جانشین اردشیر پاپکان، که این روزها نامش را در ایران بر سر زبانها انداختهاند، پادشاهی بود که آنچه را پدرش اردشیر به دست آورد درست نگه داشت و بر ارج آن افزود. از کارهای نیک و بزرگ این پادشاه، دانشگستری او بود. فرستادگانی به کشورهای دیگر فرستاد تا هر آنچه از دانشها و کتابها بیابند به ایرانشهر بازآورند که در تازش اسکندر مقدونی از ایران رفته بود.
یکی از فرستادگان آن پادشاه روانه سرزمین قبطیان شد که بخشی از ایران آن روزگار بود. جایی که سپس عرب آن را مصر نامید. سندی از آن ماموریت برجای مانده که دلبستگی شاهنشاه ایران را به گستردن دانشها در میان اتباع ایران در سراسر قلمرو شاهنشاهی ساسانی نشان میدهد.
فرستاده شاپور شاهنشاه در باره ماموریتش به سرزمین قبطیان نوشته است:
«ماموریت من این بود که بناهای دینی قبطیان را از نو بسازم. مردم آسیا مرا از مملکتی به مملکتی بردند تا به مصر رساندند.
موافق اراده اعلیحضرت رفتار کردم و به موسسات آنها کتاب دادم. پسران آنان را به اشخاص مجرب سپردم. اعلیحضرت فرمودند تا چیزهای خوب به آنها بدهم تا به کارهای خود بپردازند. برای آنها آلات و ادوات موافق [کتاب و لوازم آزمایشگاهی] فراهم کردم، چنان که در گذشته معمول بود، و این امر اعلیحضرت بود. چه اعلیحضرت فایده صنایع را میداند ... و فرموده است تا اسامی خدایان و معابد و آیینهای قربانی را از نو برقرار شود و جشنهای آنان تا ابد گرفته شود.»
- دوازده مقاله تاریخی
محمدعلی امام شوشتری
از ص ۳۱۲ و ۳۱۳.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
شاپور ساسانی
شاهنشاه دانشدوستی و دانشگستری
ششم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
به روزگاران قدیم فرستادگان ایران بدان روی به دیگر سرزمینها و به نزد دیگر مردمان دنیا میشدند تا دانش بگسترانند و برای آنان کتاب و ابزارهای علمی فراهم کنند.
نمونه را شاپور، جانشین اردشیر پاپکان، که این روزها نامش را در ایران بر سر زبانها انداختهاند، پادشاهی بود که آنچه را پدرش اردشیر به دست آورد درست نگه داشت و بر ارج آن افزود. از کارهای نیک و بزرگ این پادشاه، دانشگستری او بود. فرستادگانی به کشورهای دیگر فرستاد تا هر آنچه از دانشها و کتابها بیابند به ایرانشهر بازآورند که در تازش اسکندر مقدونی از ایران رفته بود.
یکی از فرستادگان آن پادشاه روانه سرزمین قبطیان شد که بخشی از ایران آن روزگار بود. جایی که سپس عرب آن را مصر نامید. سندی از آن ماموریت برجای مانده که دلبستگی شاهنشاه ایران را به گستردن دانشها در میان اتباع ایران در سراسر قلمرو شاهنشاهی ساسانی نشان میدهد.
فرستاده شاپور شاهنشاه در باره ماموریتش به سرزمین قبطیان نوشته است:
«ماموریت من این بود که بناهای دینی قبطیان را از نو بسازم. مردم آسیا مرا از مملکتی به مملکتی بردند تا به مصر رساندند.
موافق اراده اعلیحضرت رفتار کردم و به موسسات آنها کتاب دادم. پسران آنان را به اشخاص مجرب سپردم. اعلیحضرت فرمودند تا چیزهای خوب به آنها بدهم تا به کارهای خود بپردازند. برای آنها آلات و ادوات موافق [کتاب و لوازم آزمایشگاهی] فراهم کردم، چنان که در گذشته معمول بود، و این امر اعلیحضرت بود. چه اعلیحضرت فایده صنایع را میداند ... و فرموده است تا اسامی خدایان و معابد و آیینهای قربانی را از نو برقرار شود و جشنهای آنان تا ابد گرفته شود.»
- دوازده مقاله تاریخی
محمدعلی امام شوشتری
از ص ۳۱۲ و ۳۱۳.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
معرفی کتاب
مختصر تاریخالدول
و نگاهی به زندگانی ابن عبری
نهم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
«قوم ایرانی را شرف و عزتی بس والاست. سرزمینشان در وسط سرزمینهای اقوام دیگر است و از نیکوترین اقلیمهاست و شهریارانشان که در سیاست از همه شهریاران برتر بودند این قوم را در حمایت خود گرفته و دست ستمگران را از ستمدیدگان کوتاه میکردند و آنان را به کارهایی وامیداشتند که از آن بردوام بهرهمند باشند، و امور کشور را به نیکوترین وجهی به انتظام درآورند.
ایرانیان را به صناعت طب عنایتی خاص است و به احکام نجوم معرفتی تمام و از روزگاران باستان به رصد ستارگان اشتغال داشتهاند.»
این درآمد سخن ابن عبری در فصلی از تاریخ اوست که دولت پنجم نامیده و در آن از پادشاهان ایرانی سخن رانده است.
گریگوریوس ابوالفرج پسر اهرون که در عربی نام «ابن عبری» و در نزد غربیان نام «بار هبرائوس» دارد سال ۶۰۵ خورشیدی در ملطیه، مرکز ارمنستان کوچک زاده شد. ادبیات و علوم زمانه را فراگرفت و پس به فلسفه و طب پرداخت.
در آن زمان دنیا در چنبره جنگها گرفتار بود. جنگهای اسلامیان و فرنگیان، و تازشهای هولناک مغولان و تیموریان که میکشتند و میسوختند و میغارتیدند. فکر و منش او در چنان احوالی پیکر بست و او در جهانی میدرنگید که پیوسته در جنگ و کشتار و نابودی میگذشت و زبانههای آتش از آن برمیخاست.
ابن عبری همانند زمانهاش دیگرگونیهایی از سر گذراند. از شهری به شهری رفت و کارهایی را آزمود. از غارنشینی و انزوا تا رسیدن به جایگاه اسقفی. یک بار به دیدار ملکالناصر فرمانروای شام رفت و ملک گرامیش داشت. دو بار به دیدار هولاکوخان مغول رفت و یک بار از هولاکو منشور گرفت. در هر کاری که داشت میبایست چنان بر میانه برود که از دست دوستداران کیشها و روشهای رایج زمانه گزند نبیند.
«مختصر تاریخالدول» نامدارتر کتابهای اوست که به روزگار ما رسیده و به فارسی درآمده.
این کتاب نگاهی دیگر به تاریخ دنیا دارد. دنیا را از پیدایش تا به زمانه خودش که روزگار مغولان بود در ده دولت دیده است. به این روی شاید گزافه نباشد که «ابن عبری» را سیاسیتر تاریخنویسان بنامیم. دولتهایی که او تاریخ را در زیر آن دیده از «دولت اولیا» پیش از درآمدن به سرزمین موعود آغاز شده است. این نخستین دولت دنیاست. دولت سپس از اولیا به داوران بنی اسراییل میرسد. از داوران، به پادشاهان بنی اسراییل، از آنان به پادشاهان کلدانی و پس از آنان به پادشاهان ایران میرسد. پس از ایرانیان به پادشاهان یونانی که بت میپرستیدند. از آنان به پادشاهان فرنگ و از آنان به پادشاهان مسیحی یونان میرسد. سپس به پادشاهان مسلمان عرب و از آنان به پادشاهان مغول میرسد که دهمین دولت دنیا هستند.
دولت در دنیای ابن عبری از پادشاهی به پادشاهی میرسد، تا چنان که فرمانروایان یونانی و مسلمانان عرب را هم پادشاهان میشناسد.
او در دوره هر دولت خبرهایی داده سیاسی، و جز آن خبرهایی از فیلسوفان و طبیبان و دیگر دانایان هر روزگار هم آورده که نشان دلبستگی او به اخبار دانایان هر قوم و هر زمان است.
ابن عبری مرد کار و کوشش بود و در سراسر زندگانی از خواندن و نوشتن باز نایستاد. بیش از سی کتاب به زبان سریانی و عربی در فلسفه و تاریخ و طب و هیات و نحو و شعر و فکاهیات نوشت.
در انجام زندگانی به مراغه رفت و در همان شهر کتاب مختصر تاریخالدول را از سریانی به عربی گرداند. او در پارهای از علوم متبحر شد. نثر عربی را نیکو مینوشت و هم از برتر نویسندگان به زبان سریانی بود. هر کس که در مختصر تاریخالدول بنگرد درمییابد که ابن عبری داناتر و برتر در میان همه سریانیانی است که در دانشها نامبردار شدهاند.
مختصر تاریخالدول یک بار سال ۱۳۷۷ به زبان فارسی در تهران چاپ شد و دیگر کسی به آن روی نکرد. یا از آن که او تاریخ را از نگاه یکی ترسای سریانی دیده، یا از آن که تاریخ را تاریخ پادشاهان دیده است؛ و فهم این حال در سرزمینی که درافتادن با واژه پادشاه تا مرز بیماری کشیده چندان دشوار نیست.
مختصر تاریخالدول را باید با دل و جان درست و رها از کورآیینیها، بارها خواند و شادابی و خرمی همنشینی با مردی نادره دانشها را دریافت.
ابن عبری شب نهم امرداد ماه سال ۶۶۵ خورشیدی در مراغه درگذشت و در آن شب شصت ساله بود. نه سال از تازش مغولان برآمده بود و او در عمر کوتاهش دنیا را از نزدیکیهای انجام خلافت عباسی تا به تازش مغول و پس از آن دیده و آزموده بود.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
راهحل کمبود نان در بیرجند قدیم
۱۰ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
- بریده از تاریخ شهرداری بیرجند
امرداد ماه ۱۳۱۶ مقامات در بیرجند بر آن شدند تا یک باب از نانواییهای شهر را به کارکنان دولت اختصاص دهند.
خبر در روزنامه اطلاعات هفتم آن ماه چاپ شده و آمده است که شهرداری بیرجند بر آن شده تا برای تامین نان روسا، اعضا و کارکنان ادارات دولتی شاغل در این شهر یک دکان نانوایی اختصاص دهد. بدین روی از ادارات خواسته شده تا آمار کارکنان و عائله آنها را به شهرداری بفرستند تا آرد و نان لازم تامین شود.
در آن زمان امیر شوکتالملک علم استاندار فارس بودند و امور شهر و شهرداری بیرجند در دست میرزا احمد ناصح معروف به میرزا احمد کابینه بود. میرزا احمد دولتمردی تمامعیار بود. او دو بار شهردار بیرجند شد.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
راهحل کمبود نان در بیرجند قدیم
۱۰ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
- بریده از تاریخ شهرداری بیرجند
امرداد ماه ۱۳۱۶ مقامات در بیرجند بر آن شدند تا یک باب از نانواییهای شهر را به کارکنان دولت اختصاص دهند.
خبر در روزنامه اطلاعات هفتم آن ماه چاپ شده و آمده است که شهرداری بیرجند بر آن شده تا برای تامین نان روسا، اعضا و کارکنان ادارات دولتی شاغل در این شهر یک دکان نانوایی اختصاص دهد. بدین روی از ادارات خواسته شده تا آمار کارکنان و عائله آنها را به شهرداری بفرستند تا آرد و نان لازم تامین شود.
در آن زمان امیر شوکتالملک علم استاندار فارس بودند و امور شهر و شهرداری بیرجند در دست میرزا احمد ناصح معروف به میرزا احمد کابینه بود. میرزا احمد دولتمردی تمامعیار بود. او دو بار شهردار بیرجند شد.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
پنجاه بهعلاوه منهای دو
علی ناصری فرماندار بیرجند شد
دهم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بیرجند شهری است کمابیش یکصدوپنجاه ساله که بنیاد شهری آن به دست میرعلم خان سوم، در زمان ناصرالدین شاه نهاده شد. تا پیش از آن قصبهای بود که از چند کاریز سیراب میشد و آب قصبه آن هنوز نامدار است. ریشههای قصبه بیرجند تا دل تاریخ باستان میرسد و بسا که چند هزار ساله باشد. آن ریشهها درست وارسی نشده و آگاهی نداریم که به کجاهای تاریخ و افسانه میرسد. (بنگرید به دیباچه کتاب فرمانداران بیرجند)
امروز هر کس به بیرجند برود شهری خواهد دید پاکیزه، با مردمی آرام، مهربان و گرمخو که با مسافر یا گردشگر چنان گرم میگیرند که دل از آن جا برنمیکَنَد. مهربانی، آرامش، تربیت و نظمی که سربهسر از دربار پرشکوه امیر شوکتالملک علم بیرون آمده و شهر و مردمش را بالانده است. او که بیرجند را متمدن و در رده شهرهای بلندمرتبه ایران میخواست، و تا بود کوشید تا بیرجند جایگاه برآوردن آرزوهایش شود. پس از او هم امیر اسدالله علم بر راه پدر خردمندش رفت و مردمی کرد. خوی و خیم بیرجندی، بازمانده و پرورده آن امیران والاست که نامشان تا همیشه از سینه بیرجندیها نخواهد رفت.
اما این شهر مهربانان گرمخو چهرهای دیگر دارد که فقط اهالی دنیای سیاست، آن چهره را دیدهاند. چهرهای سرسخت، که هر چند چیزی بروز ندهد، با کسی که نخواهدش راه نمیآید. آنان که در این شهر کار سیاسی و حکومتی کردهاند میدانند که کار سیاسی در بیرجند سختترین کارهاست. سخنی که آقای علی ناصری، فرماندار کنونی هم در گفتوگویی با نگارنده گفته بود:
"در بیرجند با پیشینه عجیبی که در کارهای سیاسی و آدمهای موثری که در لایههای پنهان دارد نمیتوان راحت کار کرد". (فرمانداران بیرجند. ص ۳۷۳).
این درآمد سخنم شد تا برسم به این که آقای ناصری فرماندار پیشین بیرجند در سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۰، از اواخر تیرماه، از نو بر مسند فرمانداری نشسته است.
ناصری تا پیش از این یکی از سه تن فرماندارانی بود که نصاب بیشترین دوره تصدی فرمانداری بیرجند را داشتند. او نصابی ویژه خودش هم دارد که کتابخوان است و کتابشناس؛ و هر بار که کار اداری و سیاسی میکند کتابی را میبندد که در دست مطالعه داشته. او اکنون نصابی دیگر هم دارد: تنها کسی است که دو دوره فرماندار بیرجند شده است. نصابی هم از من نگارنده دارد که کتاب تاریخ فرمانداران بیرجند را با گزارش زندگی و کارنامه او بستم!
علی ناصری، زاده پنجم دیماه ۱۳۵۶ با دانشنامه کارشناسی ارشد مهندسی اکتشاف معدن، پس از درس پا به جرگه سیاست و حکومت محلی گذاشت. سالها در استانداری و فرمانداری بیرجند کار کرد و آموخت که در شهری که کار سخت است و آدمهای موثر پنهان دارد، بایستی بر چه سان راه رفت. همین هم شد که او را از نو به فرمانداری فراخواندند. بدیهی است که در دل گرایشی بدارد، و مهم آن است که آن گرایشش را در کار سیاسی و حکومتی داخل نکند.
ناصری تکنوکراتی است راستکار که با لب و دهانی پر از خنده با جهان روبهرو میشود. چیزی که در میان عناصر حکومتی این روزگار نادر است. او نماد آن سخن صائب تبریزی است که گفته بود: "ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست."
راستی هم در این زمانه تنگ که گرفتاریها از هر سو چونان کوهابههایی به سوی دستگاه نحیف حکومتی سرازیر است، شاید آن لب و دهان پر از خنده بهتر از تدبیرهایی کار کند که مغلوب تقدیر شده و ایران و ایرانی را در چنبرهاش میفشارد. تقدیری که شاید برآیند کفران بود، بر ناز و نعمتی که بی زحمت به دست آمد و به وسوسههای اهریمنان جهانوطن بر باد رفت.
علی ناصری دو سال کم دارد تا پنجاه ساله شود، و دومین فرماندار است پس از پنجاهمین فرماندار بیرجند که خودش بود. چنین است که توان او را فرماندار پنجاه بهعلاوه و منهای دو شناخت.
فرمانداری بیرجند سال ۱۳۱۶ تاسیس شد. آن زمان امیر شوکتالملک زنده بود و کارها زیر نگاه آزموده و جهاندیده او میگشت. بادا که سررشته کارها از نو به آن سان و راهی بازگردد که آرمان آن مرد برتر سیاست و حکومت و دیانت بود.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
پنجاه بهعلاوه منهای دو
علی ناصری فرماندار بیرجند شد
دهم امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بیرجند شهری است کمابیش یکصدوپنجاه ساله که بنیاد شهری آن به دست میرعلم خان سوم، در زمان ناصرالدین شاه نهاده شد. تا پیش از آن قصبهای بود که از چند کاریز سیراب میشد و آب قصبه آن هنوز نامدار است. ریشههای قصبه بیرجند تا دل تاریخ باستان میرسد و بسا که چند هزار ساله باشد. آن ریشهها درست وارسی نشده و آگاهی نداریم که به کجاهای تاریخ و افسانه میرسد. (بنگرید به دیباچه کتاب فرمانداران بیرجند)
امروز هر کس به بیرجند برود شهری خواهد دید پاکیزه، با مردمی آرام، مهربان و گرمخو که با مسافر یا گردشگر چنان گرم میگیرند که دل از آن جا برنمیکَنَد. مهربانی، آرامش، تربیت و نظمی که سربهسر از دربار پرشکوه امیر شوکتالملک علم بیرون آمده و شهر و مردمش را بالانده است. او که بیرجند را متمدن و در رده شهرهای بلندمرتبه ایران میخواست، و تا بود کوشید تا بیرجند جایگاه برآوردن آرزوهایش شود. پس از او هم امیر اسدالله علم بر راه پدر خردمندش رفت و مردمی کرد. خوی و خیم بیرجندی، بازمانده و پرورده آن امیران والاست که نامشان تا همیشه از سینه بیرجندیها نخواهد رفت.
اما این شهر مهربانان گرمخو چهرهای دیگر دارد که فقط اهالی دنیای سیاست، آن چهره را دیدهاند. چهرهای سرسخت، که هر چند چیزی بروز ندهد، با کسی که نخواهدش راه نمیآید. آنان که در این شهر کار سیاسی و حکومتی کردهاند میدانند که کار سیاسی در بیرجند سختترین کارهاست. سخنی که آقای علی ناصری، فرماندار کنونی هم در گفتوگویی با نگارنده گفته بود:
"در بیرجند با پیشینه عجیبی که در کارهای سیاسی و آدمهای موثری که در لایههای پنهان دارد نمیتوان راحت کار کرد". (فرمانداران بیرجند. ص ۳۷۳).
این درآمد سخنم شد تا برسم به این که آقای ناصری فرماندار پیشین بیرجند در سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۰، از اواخر تیرماه، از نو بر مسند فرمانداری نشسته است.
ناصری تا پیش از این یکی از سه تن فرماندارانی بود که نصاب بیشترین دوره تصدی فرمانداری بیرجند را داشتند. او نصابی ویژه خودش هم دارد که کتابخوان است و کتابشناس؛ و هر بار که کار اداری و سیاسی میکند کتابی را میبندد که در دست مطالعه داشته. او اکنون نصابی دیگر هم دارد: تنها کسی است که دو دوره فرماندار بیرجند شده است. نصابی هم از من نگارنده دارد که کتاب تاریخ فرمانداران بیرجند را با گزارش زندگی و کارنامه او بستم!
علی ناصری، زاده پنجم دیماه ۱۳۵۶ با دانشنامه کارشناسی ارشد مهندسی اکتشاف معدن، پس از درس پا به جرگه سیاست و حکومت محلی گذاشت. سالها در استانداری و فرمانداری بیرجند کار کرد و آموخت که در شهری که کار سخت است و آدمهای موثر پنهان دارد، بایستی بر چه سان راه رفت. همین هم شد که او را از نو به فرمانداری فراخواندند. بدیهی است که در دل گرایشی بدارد، و مهم آن است که آن گرایشش را در کار سیاسی و حکومتی داخل نکند.
ناصری تکنوکراتی است راستکار که با لب و دهانی پر از خنده با جهان روبهرو میشود. چیزی که در میان عناصر حکومتی این روزگار نادر است. او نماد آن سخن صائب تبریزی است که گفته بود: "ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست."
راستی هم در این زمانه تنگ که گرفتاریها از هر سو چونان کوهابههایی به سوی دستگاه نحیف حکومتی سرازیر است، شاید آن لب و دهان پر از خنده بهتر از تدبیرهایی کار کند که مغلوب تقدیر شده و ایران و ایرانی را در چنبرهاش میفشارد. تقدیری که شاید برآیند کفران بود، بر ناز و نعمتی که بی زحمت به دست آمد و به وسوسههای اهریمنان جهانوطن بر باد رفت.
علی ناصری دو سال کم دارد تا پنجاه ساله شود، و دومین فرماندار است پس از پنجاهمین فرماندار بیرجند که خودش بود. چنین است که توان او را فرماندار پنجاه بهعلاوه و منهای دو شناخت.
فرمانداری بیرجند سال ۱۳۱۶ تاسیس شد. آن زمان امیر شوکتالملک زنده بود و کارها زیر نگاه آزموده و جهاندیده او میگشت. بادا که سررشته کارها از نو به آن سان و راهی بازگردد که آرمان آن مرد برتر سیاست و حکومت و دیانت بود.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
آب در ایران
و ایراندوستی امیر اسدالله علم
۱۳ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
امرداد ماه سال ۱۳۵۶ امیر اسدالله علم، وزیر وقت دربار شاهنشاهی ایران، در فرانسه بود تا شاید بیماریش درمان شود. امیر نوشته است که عصرگاه روزی به دیدار دوستی رفته بود و چون برگشت خبرش دادند که شخص پادشاه تلفن زدهاند. در شگفت میشود. روز بعد باز خود پادشاه تلفن زده و به امیر میگوید که آهنگ دیگرگونیهایی در دستگاه فرمانروایی دارد و از او میخواهد که از سمت خود استعفا دهد. پادشاه گفته که خواستم کسی بین من و تو نباشد و خود خبر را به تو داده باشم.
امیر اسدالله علم چنان که نوشته تا شش هفت ساعت پس از آن در حالت کیف یا بهت به سر میبرد. از این که شاهنشاه محبوبش آن اندازه آقایی و بزرگسالاری کرده که شخصا تلفن بزند و موضوع را بیمیانجی به او برساند.
امیر بیدرنگ اجرای فرمان پادشاه کرده و استعفانامه به تهران میفرستد. استعفانامه تاریخ ۱۳ امرداد ۱۳۵۶ را دارد. ۴۸ سال پیش در چنین روزی.
امیر که در جهان ادب پارسی چیره بود از زبان حافظ مینویسد که مصلحت در آن میبیند تا زان پس رخت به میخانه کشد تا حریفان دغا را کمتر ببیند.
او چند روز پیش از آن، عریضه به پیشگاه پادشاه داده و از توافق دولت وقت با افغانها بر سر آب هیرمند به شدت نالیده بود. او بر پایه پیشینهای که از زندگی در سرزمین کمآب قاینات و سیستان داشت جایگاه آب را در زندگانی جمعی سرزمینهای خاوری ایران خوب میشناخت.
آخرین یادداشت امیر پیش از آن که سخن از کنارهگیریش پیش آید دردلی است در باره آب هیرمند و کمآبی خاور ایران. نوشته است:
«روحا کسل هستم. کسل از جهت کار سیستان و ... هر وقت در آب مدیترانه غوطه میزنم یاد روزهایی میافتم که فرماندار کل سیستان و بلوچستان بودم. روزهای گرم اردیبهشت و خرداد، عصرها در هیرمند که با آبی هزار متر مکعب جاری بود شنا میکردم. افسوس و هزار افسوس که ... دیگر این منظره را نخواهم دید. این بستر، خشک و این جمعیت سیستان آواره خواهند شد. با رییس و اعضای دولت با هر کدام حرف زدم سیستان را با مسایل مالی میسنجند.» (یادداشتهای علم. ج ۶. ص ۵۴۵).
این نگرانی بابت آب که تا دلخوری امیر از روزگار هم دامن کشید شاید ارثیهای بود که از پدرش به او رسیده بود.
امیر شوکتالملک علم همواره نگران آب بود و میدانست که تا آب تامین نشود آینده معنا نخواهد داشت. همان بود که در دوره استانداری فارس یکی آبشناس خبره را از کاشان یافته و به بیرجند آورده بود. او در بیرجند نامبردار به مقنیباشی شده و در بسیاری جاها در شهر و آبادیهای پیرامون کاریزهایی کنده و آب جاری کرده بود. امیر بزرگ، فرزندش و دیگران را به تحصیل در رشته کشاورزی میخواند تا از این راه آینده خرمی برای بیرجند بنیاد کند. چنین بود که امیر اسدالله علم در رشته کشاورزی دانشگاه تهران درس خواند.
امیر اسدالله علم هم از ارج آب در سرزمینهای کمآب ایرانی آگاه بود و همین بود که میدانست چون قرارداد بر سر آب هیرمند بر زیان ایران بسته شده سیستان خواهد خشکید و پس از آن خاور ایران آیندهای نخواهد داشت و این زیانی ملی است. همین هم دستمایه نگارش بازپسین نامهاش به پادشاه شد. نامهای که خود میدانست پادشاه محبوبش را از او خواهد رنجاند. و رنجاند.
امیر اسدالله علم از فرانسه به تهران آمد و با اجازه از پادشاه به بیرجند رفت. تا دی ماه ۱۳۵۶ در بیرجند بود و پس، در اثر شدت بیماری به تهران آمد. به نیویورک شد تا درمان را پی بگیرد. روز ۲۵ فروردین ماه بعد، در نیویورک چشم بر دنیا بربست. دنیایی که از حدود پنجاه سال پیشتر گرفتار آمدن جاهایی از آن را به خشکی و بیآبی دیده بود. او بر کمآبی احتمالی سیستان و قاینات میگریست و بر سر آب فقط همان یک خطه ایران، از مقام و از پادشاه محبوبش دل برکند.
عَلَم بر خشتهای دیوار زمانه چیزهایی میدید که برخی از اکنونیان در آینه هم نمیبینند. . . .
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
آب در ایران
و ایراندوستی امیر اسدالله علم
۱۳ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
امرداد ماه سال ۱۳۵۶ امیر اسدالله علم، وزیر وقت دربار شاهنشاهی ایران، در فرانسه بود تا شاید بیماریش درمان شود. امیر نوشته است که عصرگاه روزی به دیدار دوستی رفته بود و چون برگشت خبرش دادند که شخص پادشاه تلفن زدهاند. در شگفت میشود. روز بعد باز خود پادشاه تلفن زده و به امیر میگوید که آهنگ دیگرگونیهایی در دستگاه فرمانروایی دارد و از او میخواهد که از سمت خود استعفا دهد. پادشاه گفته که خواستم کسی بین من و تو نباشد و خود خبر را به تو داده باشم.
امیر اسدالله علم چنان که نوشته تا شش هفت ساعت پس از آن در حالت کیف یا بهت به سر میبرد. از این که شاهنشاه محبوبش آن اندازه آقایی و بزرگسالاری کرده که شخصا تلفن بزند و موضوع را بیمیانجی به او برساند.
امیر بیدرنگ اجرای فرمان پادشاه کرده و استعفانامه به تهران میفرستد. استعفانامه تاریخ ۱۳ امرداد ۱۳۵۶ را دارد. ۴۸ سال پیش در چنین روزی.
امیر که در جهان ادب پارسی چیره بود از زبان حافظ مینویسد که مصلحت در آن میبیند تا زان پس رخت به میخانه کشد تا حریفان دغا را کمتر ببیند.
او چند روز پیش از آن، عریضه به پیشگاه پادشاه داده و از توافق دولت وقت با افغانها بر سر آب هیرمند به شدت نالیده بود. او بر پایه پیشینهای که از زندگی در سرزمین کمآب قاینات و سیستان داشت جایگاه آب را در زندگانی جمعی سرزمینهای خاوری ایران خوب میشناخت.
آخرین یادداشت امیر پیش از آن که سخن از کنارهگیریش پیش آید دردلی است در باره آب هیرمند و کمآبی خاور ایران. نوشته است:
«روحا کسل هستم. کسل از جهت کار سیستان و ... هر وقت در آب مدیترانه غوطه میزنم یاد روزهایی میافتم که فرماندار کل سیستان و بلوچستان بودم. روزهای گرم اردیبهشت و خرداد، عصرها در هیرمند که با آبی هزار متر مکعب جاری بود شنا میکردم. افسوس و هزار افسوس که ... دیگر این منظره را نخواهم دید. این بستر، خشک و این جمعیت سیستان آواره خواهند شد. با رییس و اعضای دولت با هر کدام حرف زدم سیستان را با مسایل مالی میسنجند.» (یادداشتهای علم. ج ۶. ص ۵۴۵).
این نگرانی بابت آب که تا دلخوری امیر از روزگار هم دامن کشید شاید ارثیهای بود که از پدرش به او رسیده بود.
امیر شوکتالملک علم همواره نگران آب بود و میدانست که تا آب تامین نشود آینده معنا نخواهد داشت. همان بود که در دوره استانداری فارس یکی آبشناس خبره را از کاشان یافته و به بیرجند آورده بود. او در بیرجند نامبردار به مقنیباشی شده و در بسیاری جاها در شهر و آبادیهای پیرامون کاریزهایی کنده و آب جاری کرده بود. امیر بزرگ، فرزندش و دیگران را به تحصیل در رشته کشاورزی میخواند تا از این راه آینده خرمی برای بیرجند بنیاد کند. چنین بود که امیر اسدالله علم در رشته کشاورزی دانشگاه تهران درس خواند.
امیر اسدالله علم هم از ارج آب در سرزمینهای کمآب ایرانی آگاه بود و همین بود که میدانست چون قرارداد بر سر آب هیرمند بر زیان ایران بسته شده سیستان خواهد خشکید و پس از آن خاور ایران آیندهای نخواهد داشت و این زیانی ملی است. همین هم دستمایه نگارش بازپسین نامهاش به پادشاه شد. نامهای که خود میدانست پادشاه محبوبش را از او خواهد رنجاند. و رنجاند.
امیر اسدالله علم از فرانسه به تهران آمد و با اجازه از پادشاه به بیرجند رفت. تا دی ماه ۱۳۵۶ در بیرجند بود و پس، در اثر شدت بیماری به تهران آمد. به نیویورک شد تا درمان را پی بگیرد. روز ۲۵ فروردین ماه بعد، در نیویورک چشم بر دنیا بربست. دنیایی که از حدود پنجاه سال پیشتر گرفتار آمدن جاهایی از آن را به خشکی و بیآبی دیده بود. او بر کمآبی احتمالی سیستان و قاینات میگریست و بر سر آب فقط همان یک خطه ایران، از مقام و از پادشاه محبوبش دل برکند.
عَلَم بر خشتهای دیوار زمانه چیزهایی میدید که برخی از اکنونیان در آینه هم نمیبینند. . . .
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
آهار
۱۷ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آهار، آبادی سرسبز ییلاقی در شمال تهران است. آن سوتر از رشته کوه البرز. با دوستان یکدل به تماشای آهار شدیم و زمانی خوش گذشت. همراه با ناخوشی از دیدن آن پتیاره که بر جان ایران افتاده و جایی از گزند او و از نابودی و تباهی دور نمانده، حتی آهار!
آهار به آب فراوان نامدار است و به باغهایی که پر است از انبوه درختان میوه. اما در شگفت میشوی که ببینی دارایان نوکیسه در چنین جایی خرم هم کاخ ساختهاند و دیگران هر چه مانده را هم تا جا داشته آپارتمان ساختهاند! در کوچههای آهار جای آمدوشد نیست. چون بر مسیر گذرگاههایی ساخته شده که زمانی محل گذر آدمها بوده و وسیله باربری ایشان که قاطر بود و الاغ.
اکنون دارایان با خودروهای گرانبها میآیند، دیگران هم با خودروهای معمولی، و آن دیگران دیگر هم با موتورسیکلت. در آهار دشوار توان از جایی به جایی رفت. نه معبری مانده، نه باغی بزرگ.
نامهای شماری از نوکیسگان در آهار بر سر زبانهاست که آمدهاند و کاخ ساختهاند....
آهاریها از راه فروش محصولات باغها گذران میکنند. آلبالوی آهار نامدار است. اما پیرها به یاد داشتند که زمینهای آهار سراسر کشتزار گندم بود.
بهری از آهاریها کار فنی میکنند. چه در آهار، چه در تهران. در کوچههای آهار چند جا کارگاههایی دیدم. یکی کارگاه تراشکاری بود. با ماشینهای تراشکاری که در دهه ۱۳۴۰ به ایران آورده بودند. ماشینهایی که آن روز شگفتی میانگیخت، و امروز دیدارش دلتنگی آورد. دلتنگی روزگاران رفته!
محلههای آهار به نام خاندانهاست، و این کلیدی است که با آن توان درهایی از زندگانی جمعی آهاریها را گشود.
در آهار هنوز هم بیش از نیم هر سال سرد است و برف و باران نمیگذارد کسی در محل تاب آورد. گفتند برف زیاد میبارد. با خود گفتم پس باید بسیار چیزها از زیستن در میان برف بدانند. از راه و روش زندگی، تا افسانههای برفی که یک سرش به دیوها و غولهای برفی میرسد. اما وقت کم بود و نشد چیزی از آن دسته آگاهیها یا افسانهها را بنویسم.
اهالی همه میگویند نام آهار، آب هار بوده. سخنی که بر دل نمینشیند. به کتابهای استاد زندهیاد دکتر کریمان نگریستم. استاد که خود اهل آهار بودهاند در باره زادگاه خود جز نام چیزی نیاورده بودند. یک جا در پانویسی این نام را به ریخت «اوهر» آورده بودند، و معنایش را ننوشته. در کتابهای دیگر معنی «اوهر» را یافتم که آسیای آب است. این درستتر است و دلنشین. یادم هست که از بزرگترها واژه «هَر» را در زمانی شنیده بودم که سخن از آسیاهای آبی پرشمار زادگاهم در میان بود. پس معنای آهار روشن شد: سرزمین آسیابها، آسیاهای آب.
بیشتر گشتم و دیدم که کسی از اهل آهار دست به کار نشده تا گزارشی از آن آبادی زیبا بنویسد و چاپ کند.
آهار باید ریشه در زمانهای بس قدیم داشته باشد. پیران آهاری خبر از آتشگاههایی دادند در بلندیهای پیرامون آهار و هم از مزار یا قلعه چهل دختر. میدانیم که این قلعهها نیایشگاه آناهیتا بوده. بانوی زیبای آب و پاکیزگی و بیآهویی در ایران باستان. بعدها تازشگران بر میهن، آن نیایشگاهها را به نام زنان دیگر نامیدهاند.
در آهار هنوز شیر گوسپند دارند و از آن محصولاتی درست میکنند. بهتر از همه بستنی آهار بود که مزه و بوی خوش آن مرا تا روزگار کودکی برد. تا زمانی که بستنی دستی ساخته میشد، بی افزودنیهای شیمیایی.
امروز آهاری مانده که غارت شده و کم آب شده؛ بر سان همه جای ایران.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
آهار
۱۷ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
آهار، آبادی سرسبز ییلاقی در شمال تهران است. آن سوتر از رشته کوه البرز. با دوستان یکدل به تماشای آهار شدیم و زمانی خوش گذشت. همراه با ناخوشی از دیدن آن پتیاره که بر جان ایران افتاده و جایی از گزند او و از نابودی و تباهی دور نمانده، حتی آهار!
آهار به آب فراوان نامدار است و به باغهایی که پر است از انبوه درختان میوه. اما در شگفت میشوی که ببینی دارایان نوکیسه در چنین جایی خرم هم کاخ ساختهاند و دیگران هر چه مانده را هم تا جا داشته آپارتمان ساختهاند! در کوچههای آهار جای آمدوشد نیست. چون بر مسیر گذرگاههایی ساخته شده که زمانی محل گذر آدمها بوده و وسیله باربری ایشان که قاطر بود و الاغ.
اکنون دارایان با خودروهای گرانبها میآیند، دیگران هم با خودروهای معمولی، و آن دیگران دیگر هم با موتورسیکلت. در آهار دشوار توان از جایی به جایی رفت. نه معبری مانده، نه باغی بزرگ.
نامهای شماری از نوکیسگان در آهار بر سر زبانهاست که آمدهاند و کاخ ساختهاند....
آهاریها از راه فروش محصولات باغها گذران میکنند. آلبالوی آهار نامدار است. اما پیرها به یاد داشتند که زمینهای آهار سراسر کشتزار گندم بود.
بهری از آهاریها کار فنی میکنند. چه در آهار، چه در تهران. در کوچههای آهار چند جا کارگاههایی دیدم. یکی کارگاه تراشکاری بود. با ماشینهای تراشکاری که در دهه ۱۳۴۰ به ایران آورده بودند. ماشینهایی که آن روز شگفتی میانگیخت، و امروز دیدارش دلتنگی آورد. دلتنگی روزگاران رفته!
محلههای آهار به نام خاندانهاست، و این کلیدی است که با آن توان درهایی از زندگانی جمعی آهاریها را گشود.
در آهار هنوز هم بیش از نیم هر سال سرد است و برف و باران نمیگذارد کسی در محل تاب آورد. گفتند برف زیاد میبارد. با خود گفتم پس باید بسیار چیزها از زیستن در میان برف بدانند. از راه و روش زندگی، تا افسانههای برفی که یک سرش به دیوها و غولهای برفی میرسد. اما وقت کم بود و نشد چیزی از آن دسته آگاهیها یا افسانهها را بنویسم.
اهالی همه میگویند نام آهار، آب هار بوده. سخنی که بر دل نمینشیند. به کتابهای استاد زندهیاد دکتر کریمان نگریستم. استاد که خود اهل آهار بودهاند در باره زادگاه خود جز نام چیزی نیاورده بودند. یک جا در پانویسی این نام را به ریخت «اوهر» آورده بودند، و معنایش را ننوشته. در کتابهای دیگر معنی «اوهر» را یافتم که آسیای آب است. این درستتر است و دلنشین. یادم هست که از بزرگترها واژه «هَر» را در زمانی شنیده بودم که سخن از آسیاهای آبی پرشمار زادگاهم در میان بود. پس معنای آهار روشن شد: سرزمین آسیابها، آسیاهای آب.
بیشتر گشتم و دیدم که کسی از اهل آهار دست به کار نشده تا گزارشی از آن آبادی زیبا بنویسد و چاپ کند.
آهار باید ریشه در زمانهای بس قدیم داشته باشد. پیران آهاری خبر از آتشگاههایی دادند در بلندیهای پیرامون آهار و هم از مزار یا قلعه چهل دختر. میدانیم که این قلعهها نیایشگاه آناهیتا بوده. بانوی زیبای آب و پاکیزگی و بیآهویی در ایران باستان. بعدها تازشگران بر میهن، آن نیایشگاهها را به نام زنان دیگر نامیدهاند.
در آهار هنوز شیر گوسپند دارند و از آن محصولاتی درست میکنند. بهتر از همه بستنی آهار بود که مزه و بوی خوش آن مرا تا روزگار کودکی برد. تا زمانی که بستنی دستی ساخته میشد، بی افزودنیهای شیمیایی.
امروز آهاری مانده که غارت شده و کم آب شده؛ بر سان همه جای ایران.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
.
پشوتن
۲۲ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پشوتن، فرزند گشتاسپ پادشاه کیانی ایران و برادر بزرگ اسفندیار است. اسفندیار از او نامدارتر است و به پهلوانی نامبردار. پشوتن چندان نام و نشان ندارد.
هر چند اسفندیار فرمانبردار پادشاه است و بیتاب است تا بر تخت پادشاهی بنشیند، پشوتن دلبسته قدرت نیست.
پشوتن، خردمند و بزرگ و راد است. او قدرت را نمیپرستد. در هر زمان، قدرت و صاحبان قدرت را از خودکامگی پرهیز میدهد.
پشوتن در سفر اسفندیار به زابل همراه اوست و پیاپی بر آن میکوشد تا دل اسفندیار را با فرزانگی خویش نرم کند و او را از جنگ با رستم بازدارد.
کوشش پشوتن بهره نمیدهد و اسفندیار سزای خودرایی خویش را میبیند و جان در هوای قدرت میبازد.
پشوتن پیکر کشته برادر را به بلخ میآورد. به بارگاه شاهی درمیشود و بر گشتاسپ میخروشد.
پشوتن نماد دانایی و درستکرداری است. او اگر بر پادشاه خروشیده نه ارج پدر را نادیده گرفته و نه ارج و قداست پادشاه را.
هم پدر و هم پادشاه، به وارون آنچه نوگرایان سنتستیز وانمودهاند، ارجمندند. تا ارج پدر و ارج پادشاه پایدار بود، رستگاری، ملازم میهن و مردم بود.
گشتاسپشاه خود پیشتر با آن مایه از قدرتپرستی که کرده بود، ارج پدری و ارج پادشاهی را شکسته بود و راهی باز کرده بود که پشوتن خردمند به زبان درآید و بر او خرده بگیرد. خرده بگیرد که اسفندیار را پدرش گشتاسپشاه به کشتن داده، نه رستم.
پشوتن در سفر شاهزاده بهمن به زابل هم همراه اوست و برادرزاده را از کشتن و سوختن پرهیز میدهد. پرهیزی که باز هم کارگر نشده و بهره آن بر باد رفتن امارت زال است. جایی که پشت و پناه ایران بود.
اسفندیار و خوی اسفندیاری، به جنگ و کشتار راه میبرد. اسفندیاریها پرستندگان قدرتند و آن را تقدیس میکنند. آنان سود خویش را میبینند و در نهایت، هم خود را و هم دنیایی را بر باد میدهند که آرزو دارند، آزمندند تا از آن بهرهمندتر گردند.
پشوتن ادامه سنتها و خرد عملی ایرانی است. او همواره میخواهد تا خرد در حکمرانی به کار بسته شود. خوی پشوتنی قدرت و دستگاه فرمانرانی را مهار میکند و بدین روی، به آرام خلق راه میبرد.
چنین تا پشوتن یکی از جاودانگان ایران میشود. به نزدیک ایرانیان، یکی مرد دانای بینادلِ آهسته، شایسته جاودانگی است.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
آیین شهریاری ایرانی - ۷
بخشش، راه و آیین شهریاران ایران
۲۴ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گذشت از مردم و بخشیدن مالیاتها، راه و آیین شهریاران ایران بود تا سختیها به سر آید و زندگانی مردم کمتر آسیب بردارد.
نمونه را، در پادشاهی پیروز یزدگرد ساسانی هفت سال پیاپی خشکسال شد و اهل ایران در تنگی گرفتار آمدند. آب و نان نبود.
شاهنشاه پیروز، بر مردم مهر کرد و بفرمود تا کارگزاران دولت خراج و گزیت از مردم نستانند.
ثعالبی و طبری این خبر را نوشتهاند.
فردوسی هم فرموده:
شهنشاه ایران چو دید آن شگفت
خراج و گزیت از جهان برگرفت.
خراج، پولی بود که از زمینهای کشاورزی میستاندند.
گزیت، پولی بود که از بازارگانان و پیشهوران میستاندند.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
بخشش، راه و آیین شهریاران ایران
۲۴ امرداد ۱۴۰۴
#محمود_فاضلی_بیرجندی
گذشت از مردم و بخشیدن مالیاتها، راه و آیین شهریاران ایران بود تا سختیها به سر آید و زندگانی مردم کمتر آسیب بردارد.
نمونه را، در پادشاهی پیروز یزدگرد ساسانی هفت سال پیاپی خشکسال شد و اهل ایران در تنگی گرفتار آمدند. آب و نان نبود.
شاهنشاه پیروز، بر مردم مهر کرد و بفرمود تا کارگزاران دولت خراج و گزیت از مردم نستانند.
ثعالبی و طبری این خبر را نوشتهاند.
فردوسی هم فرموده:
شهنشاه ایران چو دید آن شگفت
خراج و گزیت از جهان برگرفت.
خراج، پولی بود که از زمینهای کشاورزی میستاندند.
گزیت، پولی بود که از بازارگانان و پیشهوران میستاندند.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmoodfazelibirjandi
