#بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
توی دنیا کسی هست که تا به حال به او اهانتی نشده باشه؟! به خودِ من آنقدر تا به حال اهانت شده که دیگه از توهین کسی نمیرنجم؛
وقتی نمیتوانم عکس العملی نشون بدم چه کار باید بکنم؟
رنجیدن مانع از این میشه که آدم کارش رو انجام بده، و اگه آدم بخواد دنبال قضیه رو بگیره وقتش تلف میشه، زندگی همینه دیگه.
👤ماکسیم گورکی
📚مادر
💟@dialecticofsolitude
توی دنیا کسی هست که تا به حال به او اهانتی نشده باشه؟! به خودِ من آنقدر تا به حال اهانت شده که دیگه از توهین کسی نمیرنجم؛
وقتی نمیتوانم عکس العملی نشون بدم چه کار باید بکنم؟
رنجیدن مانع از این میشه که آدم کارش رو انجام بده، و اگه آدم بخواد دنبال قضیه رو بگیره وقتش تلف میشه، زندگی همینه دیگه.
👤ماکسیم گورکی
📚مادر
💟@dialecticofsolitude
و ناگهان تمام میشوی؛
بی آنکه شروع کردہ باشی،
چقدر دنيا کوچک می شود وقتی میخواهی کمی، فقط کمی بزرگ شوی.
💟@dialecticofsolitude
بی آنکه شروع کردہ باشی،
چقدر دنيا کوچک می شود وقتی میخواهی کمی، فقط کمی بزرگ شوی.
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
آخر سر فقط وسایلت از تو می مانند.
شاید برای همین من هرگز نتوانسته ام چیزی را دور بریزم. شاید به این خاطر جهان را تلنبار میکردم،
در این امید که وقتی مُردم، جمع تمام چیزهایم نشانه ی زندگی بزرگتری از آنچه داشتم، باشد.
👤نیکول کراوس
📚تاریخ عشق
💟@dialecticofsolitude
آخر سر فقط وسایلت از تو می مانند.
شاید برای همین من هرگز نتوانسته ام چیزی را دور بریزم. شاید به این خاطر جهان را تلنبار میکردم،
در این امید که وقتی مُردم، جمع تمام چیزهایم نشانه ی زندگی بزرگتری از آنچه داشتم، باشد.
👤نیکول کراوس
📚تاریخ عشق
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
بپرس دوستم داری؟
بگذار بگویم من؟ شما را؟
به جا نمی آورم؛ ولی...
شما چقدر زیبایید، به فنجان قهوه ای دعوتتان کنم؟
لبخند بزن، بگو با کمال میل
بیا دوباره برای اولین بار ببینمت،
در همان دیدار دلت را ببرم
بگذار اولین دوستت دارم را دوباره بگویم،
باز هم عاشقت شوم،
تو یک لبخند که بزنی
من هر صبح آلزایمر میگیرم
و تو یک عمر اولین و آخرین عشقم خواهی بود...
👤حامد نیازی
💟@dialecticofsolitude
بپرس دوستم داری؟
بگذار بگویم من؟ شما را؟
به جا نمی آورم؛ ولی...
شما چقدر زیبایید، به فنجان قهوه ای دعوتتان کنم؟
لبخند بزن، بگو با کمال میل
بیا دوباره برای اولین بار ببینمت،
در همان دیدار دلت را ببرم
بگذار اولین دوستت دارم را دوباره بگویم،
باز هم عاشقت شوم،
تو یک لبخند که بزنی
من هر صبح آلزایمر میگیرم
و تو یک عمر اولین و آخرین عشقم خواهی بود...
👤حامد نیازی
💟@dialecticofsolitude
عاقبت يكروز
میگريزم از فسون ديده ی ترديد،
میتراوم همچو عطری از گل رنگين رؤياها،
میخزم در موج گيسوی نسيم شب،
میروم تا ساحل خورشيد،
در جهانی خفته در آرامشی جاويد...
👤فروغ فرخزاد
💟@dialecticofsolitude
میگريزم از فسون ديده ی ترديد،
میتراوم همچو عطری از گل رنگين رؤياها،
میخزم در موج گيسوی نسيم شب،
میروم تا ساحل خورشيد،
در جهانی خفته در آرامشی جاويد...
👤فروغ فرخزاد
💟@dialecticofsolitude
#توئیت 🕊
یک کِش اونقدری کِش میاد که بضاعتشه بعدش از یک جایی به بعد دیگه نمیتونه، نه که نخواد نمیتونه، زیادی بکشی در میره میخوره توو چشم و چالت، این حکایت خیلی از آدمهاست، آدمهارو بیشتر از تحملشون تحت فشار قرار ندین.
💟@dialecticofsolitude
یک کِش اونقدری کِش میاد که بضاعتشه بعدش از یک جایی به بعد دیگه نمیتونه، نه که نخواد نمیتونه، زیادی بکشی در میره میخوره توو چشم و چالت، این حکایت خیلی از آدمهاست، آدمهارو بیشتر از تحملشون تحت فشار قرار ندین.
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
مثل آنها نباش که که خودشان را به هر دری میزنند تا ورقه را فقط سیاه کنند؛ به یاد داشته باش که تو حتی اگر ورقهات را کاملا سفید هم تحویل بدهی، هیچ فرقی نمیکند، چرا که کسی که ورقهها را تصحیح میکند و نمرهها را پشت شیشه میچسباند، خودِ تو هستی، دقیقا خودِ تو...
👤بابک زمانی
💟@dialecticofsolitude
مثل آنها نباش که که خودشان را به هر دری میزنند تا ورقه را فقط سیاه کنند؛ به یاد داشته باش که تو حتی اگر ورقهات را کاملا سفید هم تحویل بدهی، هیچ فرقی نمیکند، چرا که کسی که ورقهها را تصحیح میکند و نمرهها را پشت شیشه میچسباند، خودِ تو هستی، دقیقا خودِ تو...
👤بابک زمانی
💟@dialecticofsolitude
مثل غول های توی قصه ها، غم هامون رو خورديم،
تا يه وقتی بزرگ نشن و بيان به جنگ ما و تاج و تختو ازمون بگيرن.
اما يادمون نبود غصه ها وقتی خورده ميشن نميميرن، و فقط سرعت رشدشون بيشتر ميشه.
يهو ميريم جلوی آيينه و می بينيم اونی كه داره مياد به جنگمون خودمونيم.
👤مرآ جان
💟@dialecticofsolitude
تا يه وقتی بزرگ نشن و بيان به جنگ ما و تاج و تختو ازمون بگيرن.
اما يادمون نبود غصه ها وقتی خورده ميشن نميميرن، و فقط سرعت رشدشون بيشتر ميشه.
يهو ميريم جلوی آيينه و می بينيم اونی كه داره مياد به جنگمون خودمونيم.
👤مرآ جان
💟@dialecticofsolitude
خورشيد برای من،
ساعت هفت غروب، طلوع می کند.
آن هم از پشت ميز يک کافه،
يعنی وقتی تو را می بينم.
روز من از حضور تو شروع می شود،
شب من از غيبت تو.
کاری کن
روزهايم بلند باشند،
من از شب ها می ترسم.
👤رسول یونان
💟@dialecticofsolitude
ساعت هفت غروب، طلوع می کند.
آن هم از پشت ميز يک کافه،
يعنی وقتی تو را می بينم.
روز من از حضور تو شروع می شود،
شب من از غيبت تو.
کاری کن
روزهايم بلند باشند،
من از شب ها می ترسم.
👤رسول یونان
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
مادربزرگ می گفت:
هر کسی در این دنیا نان قلبش را می خورد، تنها بخشیدن و گذشتن کفایت نمیکند، رها کن خشم درونت را، خاموش کن آتشی که جانت را میسوزاند، بایست روبروی خودت، دستی دراز کن، غبار نفرت را بشور، بگذار برود دور شود.
چشم بپوشان از خطای آنکه دلت را آزرده، عاقبت آنچه آدمی را از پای در می آورد و می میراند اعمال گذشته ی اوست.
زخم هایی که بر جان ها نهاده، رویاهایی که بر باد داده و حرف هایی که با آن ها، دل هایی را شکسته است.
مادربزرگ می گفت:
حال دلت را خوب کن، و باور کن هر کسی در این دنیا نان قلبش را خواهد خورد.
👤حاتمه ابراهیم زاده
💟@dialecticofsolitude
مادربزرگ می گفت:
هر کسی در این دنیا نان قلبش را می خورد، تنها بخشیدن و گذشتن کفایت نمیکند، رها کن خشم درونت را، خاموش کن آتشی که جانت را میسوزاند، بایست روبروی خودت، دستی دراز کن، غبار نفرت را بشور، بگذار برود دور شود.
چشم بپوشان از خطای آنکه دلت را آزرده، عاقبت آنچه آدمی را از پای در می آورد و می میراند اعمال گذشته ی اوست.
زخم هایی که بر جان ها نهاده، رویاهایی که بر باد داده و حرف هایی که با آن ها، دل هایی را شکسته است.
مادربزرگ می گفت:
حال دلت را خوب کن، و باور کن هر کسی در این دنیا نان قلبش را خواهد خورد.
👤حاتمه ابراهیم زاده
💟@dialecticofsolitude
شعر عاشقانه،
شعری است که شاعر عاشق
پس از گفته شدن شعر،
بدان به دیده حسرت و حسادت مینگرد؛
یعنی با خود میگوید،
چرا این کلمات،
این همه به معشوق نزدیکترند و من نیستم؟
👤رضا براهنی
💟@dialecticofsolitude
شعری است که شاعر عاشق
پس از گفته شدن شعر،
بدان به دیده حسرت و حسادت مینگرد؛
یعنی با خود میگوید،
چرا این کلمات،
این همه به معشوق نزدیکترند و من نیستم؟
👤رضا براهنی
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
نه تنها شما همان می شوید که به آن فکر می کنید، بلکه جهان نیز همان می شود که درباره اش فکر می کنید.
افرادی که زندگی را آوردگاه رنج و محنت تلقی می کنند، در برابر انواری که ممکن است زندگی شان را نورانی و درخشان کند، نابینا می شوند.
به عکس افرادی که نور و درخشندگی جهان را می بینند، حتی نقاط ظلمانی و تاریک را، نور بالقوه به شمار می آورند...
👤وین دایر
💟@dialecticofsolitude
نه تنها شما همان می شوید که به آن فکر می کنید، بلکه جهان نیز همان می شود که درباره اش فکر می کنید.
افرادی که زندگی را آوردگاه رنج و محنت تلقی می کنند، در برابر انواری که ممکن است زندگی شان را نورانی و درخشان کند، نابینا می شوند.
به عکس افرادی که نور و درخشندگی جهان را می بینند، حتی نقاط ظلمانی و تاریک را، نور بالقوه به شمار می آورند...
👤وین دایر
💟@dialecticofsolitude
ماریا وقتی از همه چیز خسته شده ای یک واژه ی بسیار زیبا وجود دارد،
هیچ؛
به هیچ فکر کن...
👤هاینریش بل
📚عقاید یک دلقک
💟@dialecticofsolitude
هیچ؛
به هیچ فکر کن...
👤هاینریش بل
📚عقاید یک دلقک
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
کاش میشد به یکی از آدمهای گذشته زنگ زد؛
مثلا خانم یا آقایی که صد سال پیش در اینجا زندگی می کرده، بعد پرسید که تو هم در بین تمامی مصیبت ها و رنج ها و شادی ها و غیره، احساس میکردی این زندگی دیگر به تهش رسیده؟ مثل ته خیار؟ حس میکردی که دیگر امیدی به تغییر (بخوانید: بهتر شدن) نیست؟
آیا حس کرده ای غروب آفتاب دیگر رمق سابقاش را ندارد و گنجشگ ها محض عادت است که میخوانند؟
آیا فکر کرده ای که شیب زندگی دارد شبیه یک خط عمودی می شود و همه را به قعر تاریکی نامعلومی میکشد که شاید آنطرفش نوری باشد؟
بعد بگویی که ببین من از صد سال بعد از تو حرف میزنم، اگر اینطور فکر می کردی بدان زمان زیادی گذشته است و من درست یک قرن بعد از تو چنین حسی دارم و میترسم صد سال بعد یک خانمی، یا آقایی زنگ بزند و بگوید فکر های من را دارد و درست صد سال بعد از من و زندگی با تمام رنج هایش به قوت خود باقی است و من زیادی شلوغش کرده بودم.
👤حدیث احمدی
💟@dialecticofsolitude
کاش میشد به یکی از آدمهای گذشته زنگ زد؛
مثلا خانم یا آقایی که صد سال پیش در اینجا زندگی می کرده، بعد پرسید که تو هم در بین تمامی مصیبت ها و رنج ها و شادی ها و غیره، احساس میکردی این زندگی دیگر به تهش رسیده؟ مثل ته خیار؟ حس میکردی که دیگر امیدی به تغییر (بخوانید: بهتر شدن) نیست؟
آیا حس کرده ای غروب آفتاب دیگر رمق سابقاش را ندارد و گنجشگ ها محض عادت است که میخوانند؟
آیا فکر کرده ای که شیب زندگی دارد شبیه یک خط عمودی می شود و همه را به قعر تاریکی نامعلومی میکشد که شاید آنطرفش نوری باشد؟
بعد بگویی که ببین من از صد سال بعد از تو حرف میزنم، اگر اینطور فکر می کردی بدان زمان زیادی گذشته است و من درست یک قرن بعد از تو چنین حسی دارم و میترسم صد سال بعد یک خانمی، یا آقایی زنگ بزند و بگوید فکر های من را دارد و درست صد سال بعد از من و زندگی با تمام رنج هایش به قوت خود باقی است و من زیادی شلوغش کرده بودم.
👤حدیث احمدی
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
آرامش، جایی نیست جز درون انسان؛
مراقب آنچه از خود به دیگران میدهی و آنچه از آن ها میگیری باش.
💟@dialecticofsolitude
آرامش، جایی نیست جز درون انسان؛
مراقب آنچه از خود به دیگران میدهی و آنچه از آن ها میگیری باش.
💟@dialecticofsolitude
شب دوباره همانیم؛
آزرده، غمگین، تنها و ترسیده از دنیا،
حتی اگر تمام روز، در قویترین حالاتِ ممکن یک انسان زیسته باشیم.
💟@dialecticofsolitude
آزرده، غمگین، تنها و ترسیده از دنیا،
حتی اگر تمام روز، در قویترین حالاتِ ممکن یک انسان زیسته باشیم.
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
دستگاه قهوه را روشن کرد و درست همان مقدار قهوه تویش ریخت که هر روز صبح طی چهار دهه ی زندگی در خانه شان که ردیف خانه های دیگر بود با زنش مینوشیدند. یک قاشق برای هر فنجان و یک قاشق اضافه برای قوری. نه بیشتر و نه کمتر.
این روزها دیگر هیچ کس نمی تواند قهوه ی درست و حسابی دم کند. درست مثل اینکه این روزها دیگر کسی نمی تواند با دست چیزی بنویسد. این روزها مردم فقط کامپیوتر دارند و دستگاه اسپرسو، و جامعه ای که در آن هیچ کس نمی تواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند به کجا می رود؟
به کجا؟
اوه این سؤال را از خودش می کرد.
👤فردریک بکمن
📚مردی به نام اوه
💟@dialecticofsokitude
دستگاه قهوه را روشن کرد و درست همان مقدار قهوه تویش ریخت که هر روز صبح طی چهار دهه ی زندگی در خانه شان که ردیف خانه های دیگر بود با زنش مینوشیدند. یک قاشق برای هر فنجان و یک قاشق اضافه برای قوری. نه بیشتر و نه کمتر.
این روزها دیگر هیچ کس نمی تواند قهوه ی درست و حسابی دم کند. درست مثل اینکه این روزها دیگر کسی نمی تواند با دست چیزی بنویسد. این روزها مردم فقط کامپیوتر دارند و دستگاه اسپرسو، و جامعه ای که در آن هیچ کس نمی تواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند به کجا می رود؟
به کجا؟
اوه این سؤال را از خودش می کرد.
👤فردریک بکمن
📚مردی به نام اوه
💟@dialecticofsokitude