مثل غول های توی قصه ها، غم هامون رو خورديم،
تا يه وقتی بزرگ نشن و بيان به جنگ ما و تاج و تختو ازمون بگيرن.
اما يادمون نبود غصه ها وقتی خورده ميشن نميميرن، و فقط سرعت رشدشون بيشتر ميشه.
يهو ميريم جلوی آيينه و می بينيم اونی كه داره مياد به جنگمون خودمونيم.
👤مرآ جان
💟@dialecticofsolitude
تا يه وقتی بزرگ نشن و بيان به جنگ ما و تاج و تختو ازمون بگيرن.
اما يادمون نبود غصه ها وقتی خورده ميشن نميميرن، و فقط سرعت رشدشون بيشتر ميشه.
يهو ميريم جلوی آيينه و می بينيم اونی كه داره مياد به جنگمون خودمونيم.
👤مرآ جان
💟@dialecticofsolitude
خورشيد برای من،
ساعت هفت غروب، طلوع می کند.
آن هم از پشت ميز يک کافه،
يعنی وقتی تو را می بينم.
روز من از حضور تو شروع می شود،
شب من از غيبت تو.
کاری کن
روزهايم بلند باشند،
من از شب ها می ترسم.
👤رسول یونان
💟@dialecticofsolitude
ساعت هفت غروب، طلوع می کند.
آن هم از پشت ميز يک کافه،
يعنی وقتی تو را می بينم.
روز من از حضور تو شروع می شود،
شب من از غيبت تو.
کاری کن
روزهايم بلند باشند،
من از شب ها می ترسم.
👤رسول یونان
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
مادربزرگ می گفت:
هر کسی در این دنیا نان قلبش را می خورد، تنها بخشیدن و گذشتن کفایت نمیکند، رها کن خشم درونت را، خاموش کن آتشی که جانت را میسوزاند، بایست روبروی خودت، دستی دراز کن، غبار نفرت را بشور، بگذار برود دور شود.
چشم بپوشان از خطای آنکه دلت را آزرده، عاقبت آنچه آدمی را از پای در می آورد و می میراند اعمال گذشته ی اوست.
زخم هایی که بر جان ها نهاده، رویاهایی که بر باد داده و حرف هایی که با آن ها، دل هایی را شکسته است.
مادربزرگ می گفت:
حال دلت را خوب کن، و باور کن هر کسی در این دنیا نان قلبش را خواهد خورد.
👤حاتمه ابراهیم زاده
💟@dialecticofsolitude
مادربزرگ می گفت:
هر کسی در این دنیا نان قلبش را می خورد، تنها بخشیدن و گذشتن کفایت نمیکند، رها کن خشم درونت را، خاموش کن آتشی که جانت را میسوزاند، بایست روبروی خودت، دستی دراز کن، غبار نفرت را بشور، بگذار برود دور شود.
چشم بپوشان از خطای آنکه دلت را آزرده، عاقبت آنچه آدمی را از پای در می آورد و می میراند اعمال گذشته ی اوست.
زخم هایی که بر جان ها نهاده، رویاهایی که بر باد داده و حرف هایی که با آن ها، دل هایی را شکسته است.
مادربزرگ می گفت:
حال دلت را خوب کن، و باور کن هر کسی در این دنیا نان قلبش را خواهد خورد.
👤حاتمه ابراهیم زاده
💟@dialecticofsolitude
شعر عاشقانه،
شعری است که شاعر عاشق
پس از گفته شدن شعر،
بدان به دیده حسرت و حسادت مینگرد؛
یعنی با خود میگوید،
چرا این کلمات،
این همه به معشوق نزدیکترند و من نیستم؟
👤رضا براهنی
💟@dialecticofsolitude
شعری است که شاعر عاشق
پس از گفته شدن شعر،
بدان به دیده حسرت و حسادت مینگرد؛
یعنی با خود میگوید،
چرا این کلمات،
این همه به معشوق نزدیکترند و من نیستم؟
👤رضا براهنی
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
نه تنها شما همان می شوید که به آن فکر می کنید، بلکه جهان نیز همان می شود که درباره اش فکر می کنید.
افرادی که زندگی را آوردگاه رنج و محنت تلقی می کنند، در برابر انواری که ممکن است زندگی شان را نورانی و درخشان کند، نابینا می شوند.
به عکس افرادی که نور و درخشندگی جهان را می بینند، حتی نقاط ظلمانی و تاریک را، نور بالقوه به شمار می آورند...
👤وین دایر
💟@dialecticofsolitude
نه تنها شما همان می شوید که به آن فکر می کنید، بلکه جهان نیز همان می شود که درباره اش فکر می کنید.
افرادی که زندگی را آوردگاه رنج و محنت تلقی می کنند، در برابر انواری که ممکن است زندگی شان را نورانی و درخشان کند، نابینا می شوند.
به عکس افرادی که نور و درخشندگی جهان را می بینند، حتی نقاط ظلمانی و تاریک را، نور بالقوه به شمار می آورند...
👤وین دایر
💟@dialecticofsolitude
ماریا وقتی از همه چیز خسته شده ای یک واژه ی بسیار زیبا وجود دارد،
هیچ؛
به هیچ فکر کن...
👤هاینریش بل
📚عقاید یک دلقک
💟@dialecticofsolitude
هیچ؛
به هیچ فکر کن...
👤هاینریش بل
📚عقاید یک دلقک
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
کاش میشد به یکی از آدمهای گذشته زنگ زد؛
مثلا خانم یا آقایی که صد سال پیش در اینجا زندگی می کرده، بعد پرسید که تو هم در بین تمامی مصیبت ها و رنج ها و شادی ها و غیره، احساس میکردی این زندگی دیگر به تهش رسیده؟ مثل ته خیار؟ حس میکردی که دیگر امیدی به تغییر (بخوانید: بهتر شدن) نیست؟
آیا حس کرده ای غروب آفتاب دیگر رمق سابقاش را ندارد و گنجشگ ها محض عادت است که میخوانند؟
آیا فکر کرده ای که شیب زندگی دارد شبیه یک خط عمودی می شود و همه را به قعر تاریکی نامعلومی میکشد که شاید آنطرفش نوری باشد؟
بعد بگویی که ببین من از صد سال بعد از تو حرف میزنم، اگر اینطور فکر می کردی بدان زمان زیادی گذشته است و من درست یک قرن بعد از تو چنین حسی دارم و میترسم صد سال بعد یک خانمی، یا آقایی زنگ بزند و بگوید فکر های من را دارد و درست صد سال بعد از من و زندگی با تمام رنج هایش به قوت خود باقی است و من زیادی شلوغش کرده بودم.
👤حدیث احمدی
💟@dialecticofsolitude
کاش میشد به یکی از آدمهای گذشته زنگ زد؛
مثلا خانم یا آقایی که صد سال پیش در اینجا زندگی می کرده، بعد پرسید که تو هم در بین تمامی مصیبت ها و رنج ها و شادی ها و غیره، احساس میکردی این زندگی دیگر به تهش رسیده؟ مثل ته خیار؟ حس میکردی که دیگر امیدی به تغییر (بخوانید: بهتر شدن) نیست؟
آیا حس کرده ای غروب آفتاب دیگر رمق سابقاش را ندارد و گنجشگ ها محض عادت است که میخوانند؟
آیا فکر کرده ای که شیب زندگی دارد شبیه یک خط عمودی می شود و همه را به قعر تاریکی نامعلومی میکشد که شاید آنطرفش نوری باشد؟
بعد بگویی که ببین من از صد سال بعد از تو حرف میزنم، اگر اینطور فکر می کردی بدان زمان زیادی گذشته است و من درست یک قرن بعد از تو چنین حسی دارم و میترسم صد سال بعد یک خانمی، یا آقایی زنگ بزند و بگوید فکر های من را دارد و درست صد سال بعد از من و زندگی با تمام رنج هایش به قوت خود باقی است و من زیادی شلوغش کرده بودم.
👤حدیث احمدی
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
آرامش، جایی نیست جز درون انسان؛
مراقب آنچه از خود به دیگران میدهی و آنچه از آن ها میگیری باش.
💟@dialecticofsolitude
آرامش، جایی نیست جز درون انسان؛
مراقب آنچه از خود به دیگران میدهی و آنچه از آن ها میگیری باش.
💟@dialecticofsolitude
شب دوباره همانیم؛
آزرده، غمگین، تنها و ترسیده از دنیا،
حتی اگر تمام روز، در قویترین حالاتِ ممکن یک انسان زیسته باشیم.
💟@dialecticofsolitude
آزرده، غمگین، تنها و ترسیده از دنیا،
حتی اگر تمام روز، در قویترین حالاتِ ممکن یک انسان زیسته باشیم.
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
دستگاه قهوه را روشن کرد و درست همان مقدار قهوه تویش ریخت که هر روز صبح طی چهار دهه ی زندگی در خانه شان که ردیف خانه های دیگر بود با زنش مینوشیدند. یک قاشق برای هر فنجان و یک قاشق اضافه برای قوری. نه بیشتر و نه کمتر.
این روزها دیگر هیچ کس نمی تواند قهوه ی درست و حسابی دم کند. درست مثل اینکه این روزها دیگر کسی نمی تواند با دست چیزی بنویسد. این روزها مردم فقط کامپیوتر دارند و دستگاه اسپرسو، و جامعه ای که در آن هیچ کس نمی تواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند به کجا می رود؟
به کجا؟
اوه این سؤال را از خودش می کرد.
👤فردریک بکمن
📚مردی به نام اوه
💟@dialecticofsokitude
دستگاه قهوه را روشن کرد و درست همان مقدار قهوه تویش ریخت که هر روز صبح طی چهار دهه ی زندگی در خانه شان که ردیف خانه های دیگر بود با زنش مینوشیدند. یک قاشق برای هر فنجان و یک قاشق اضافه برای قوری. نه بیشتر و نه کمتر.
این روزها دیگر هیچ کس نمی تواند قهوه ی درست و حسابی دم کند. درست مثل اینکه این روزها دیگر کسی نمی تواند با دست چیزی بنویسد. این روزها مردم فقط کامپیوتر دارند و دستگاه اسپرسو، و جامعه ای که در آن هیچ کس نمی تواند به طریقی منطقی با دست بنویسد و قهوه دم کند به کجا می رود؟
به کجا؟
اوه این سؤال را از خودش می کرد.
👤فردریک بکمن
📚مردی به نام اوه
💟@dialecticofsokitude
Forwarded from هوای حوا
گوش به حرفِ این مردم نده !
بیا برایت بگویم
چه روزگار خوشی ست
عاشقی
... بیا تا بگویمت
دلـــت که با شوقِ دیدارش
می تپد
یعنی زندگی
این مردم از بس دنیایی می بینند
همه چیز و همه کس را ...
یادشان رفته
مجنون با عشقِ لیلی از کوچه ها رد می شد
مجنون از عشقِ لیلی
مجنون تر می شد
دیوانه ها را چه به عاقلی !
عاشقی هم که می دانی دیوانگیست
و چه دیوانگیِ شیرینی ست
وقتی اشک هایت؛ خنده هایت
بغض هایت؛
همه و همه
دلیل داشته باشد
تنها برایت یک آرزو می کنم
همیشگی باشد
آنــکه
مجنونت می کند ... !
👤عادل دانتیسم
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
بیا برایت بگویم
چه روزگار خوشی ست
عاشقی
... بیا تا بگویمت
دلـــت که با شوقِ دیدارش
می تپد
یعنی زندگی
این مردم از بس دنیایی می بینند
همه چیز و همه کس را ...
یادشان رفته
مجنون با عشقِ لیلی از کوچه ها رد می شد
مجنون از عشقِ لیلی
مجنون تر می شد
دیوانه ها را چه به عاقلی !
عاشقی هم که می دانی دیوانگیست
و چه دیوانگیِ شیرینی ست
وقتی اشک هایت؛ خنده هایت
بغض هایت؛
همه و همه
دلیل داشته باشد
تنها برایت یک آرزو می کنم
همیشگی باشد
آنــکه
مجنونت می کند ... !
👤عادل دانتیسم
💟 کانال هوای حوا @Havaye_Havva
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪاﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺍﺩ، ﻭ ﺷﺎﻋﺮ، ﺷﻌﺮﯼ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ.
ﺷﺎﻋﺮ ﭘﺮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻌﺮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﺶ ﺑﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺷﻌﺮ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﺰﻩ ی ﻋﺸﻖ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ، ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ، ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺰﻩ ی ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ، ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ.
👤شل سیلور استاین
💟@dialecticofsokitude
ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪاﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﺮﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺍﺩ، ﻭ ﺷﺎﻋﺮ، ﺷﻌﺮﯼ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ.
ﺷﺎﻋﺮ ﭘﺮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻻﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻌﺮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﺶ ﺑﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺷﻌﺮ ﺷﺎﻋﺮ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﺰﻩ ی ﻋﺸﻖ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ، ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﻥ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ، ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺰﻩ ی ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ، ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ.
👤شل سیلور استاین
💟@dialecticofsokitude
#بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
هیچ چیز دائمی نیست و هيچكس كامل نيست.
همه مأيوستان مىکنند، حتی والدینتان.
وقتی این را پذیرفتم دیگر منتظر نبودم کسی از راه برسد و نجاتم دهد یا زندگی را برایم آسانتر کند.
👤ناتاشا لان
📚از عشق گفتن
💟@dialecticofsokitude
هیچ چیز دائمی نیست و هيچكس كامل نيست.
همه مأيوستان مىکنند، حتی والدینتان.
وقتی این را پذیرفتم دیگر منتظر نبودم کسی از راه برسد و نجاتم دهد یا زندگی را برایم آسانتر کند.
👤ناتاشا لان
📚از عشق گفتن
💟@dialecticofsokitude
چه خوب، که زمین گرد است،
عشق من.
می روی،
آنقدر می روی،
که باز،
آنسوی زمین میرسی به من.
👤عباس معروفی
💟@dialecticofsolitude
عشق من.
می روی،
آنقدر می روی،
که باز،
آنسوی زمین میرسی به من.
👤عباس معروفی
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_متنهایی_که_خوانده_ام
اگر پدرانمان در مقابل چشمان ما مادرانمان را میبوسيدند،
اگر قديمىترها به زنانشان نمیگفتند منزل و با اسم فرزند پسر خطابشان نمیکردند،
اگر گهگاهى به جاى پوشک و ملافه و آبکش، کتاب و قلم دست مادرانمان میديديم،
اگر ياد میگرفتيم زنى که میخندد و گيسوانش را به باد میسپارد قصدی ندارد،
اگر با صداى پاشنههاى کفش يک زن، هزار و يک سر نمیچرخيد به سمت صدا،
اگر هر مردى را که با همسرش مهربان بود و به او شاخه گلى تقديم میکرد زن ذليل ناميده نمیشد،
و هزار و يک اگر و اماى ديگر،
امروز زنها را معيار عقدههاى جنسى جامعه قرار نمیدادند.
معيارهايمان را اشتباه نوشتند، اشتباه.
👤تهمینه میلانی
💟@dialecticofsolitude
اگر پدرانمان در مقابل چشمان ما مادرانمان را میبوسيدند،
اگر قديمىترها به زنانشان نمیگفتند منزل و با اسم فرزند پسر خطابشان نمیکردند،
اگر گهگاهى به جاى پوشک و ملافه و آبکش، کتاب و قلم دست مادرانمان میديديم،
اگر ياد میگرفتيم زنى که میخندد و گيسوانش را به باد میسپارد قصدی ندارد،
اگر با صداى پاشنههاى کفش يک زن، هزار و يک سر نمیچرخيد به سمت صدا،
اگر هر مردى را که با همسرش مهربان بود و به او شاخه گلى تقديم میکرد زن ذليل ناميده نمیشد،
و هزار و يک اگر و اماى ديگر،
امروز زنها را معيار عقدههاى جنسى جامعه قرار نمیدادند.
معيارهايمان را اشتباه نوشتند، اشتباه.
👤تهمینه میلانی
💟@dialecticofsolitude
لنگه های چوبی در حیاطمان،
گر چه کهنه اند،
و جیرجیر می کنند،
محکمند.
خوش به حالشان،
که لنگه ی همند.
👤جلیل صفربیگی
💟@dialecticofsolitude
گر چه کهنه اند،
و جیرجیر می کنند،
محکمند.
خوش به حالشان،
که لنگه ی همند.
👤جلیل صفربیگی
💟@dialecticofsolitude
#بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
از همهچیز غمانگیزتر این بود که زندگی ادامه داشت.
اگر معشوقی دنیا را ترک کند زندگی باید برای آن عاشق به پایان برسد، اما هرگز پایانی در کار نبود و دلیل اصلی صبح بلند شدن اغلب مردم همین بود.
بلند میشدند نه به خاطر اینکه فرقی میکرد، بلکه به این خاطر که فرقی نمیکرد.
👤ترومن کاپوتی
📚درخت شب
💟@dialecticofsolitude
از همهچیز غمانگیزتر این بود که زندگی ادامه داشت.
اگر معشوقی دنیا را ترک کند زندگی باید برای آن عاشق به پایان برسد، اما هرگز پایانی در کار نبود و دلیل اصلی صبح بلند شدن اغلب مردم همین بود.
بلند میشدند نه به خاطر اینکه فرقی میکرد، بلکه به این خاطر که فرقی نمیکرد.
👤ترومن کاپوتی
📚درخت شب
💟@dialecticofsolitude
میدانم كه اين روزهای سخت هم میگذرند و تمام میشوند و چند سال بعد تنها خاکستر خاطرات برایمان باقی مانده.
خوب میدانم که باید امیدوار بود و صبر کرد.
که زندگی سرشار از فراز و فرود است و ما این روزها درگیر تجربه کردن فرودها شدهایم.
اما آدمیزاد مگر تا کجا دوام میآورد؟
بالأخره یک روز خسته میشود،
بیصدا از درون میپوسد،
و دیگر برایش فرقی نمیکند که روزهای پیش رو روشن است یا تاریک.
👤شقایق جلیلی
💟@dialecticofsolitude
خوب میدانم که باید امیدوار بود و صبر کرد.
که زندگی سرشار از فراز و فرود است و ما این روزها درگیر تجربه کردن فرودها شدهایم.
اما آدمیزاد مگر تا کجا دوام میآورد؟
بالأخره یک روز خسته میشود،
بیصدا از درون میپوسد،
و دیگر برایش فرقی نمیکند که روزهای پیش رو روشن است یا تاریک.
👤شقایق جلیلی
💟@dialecticofsolitude