LP - Lost On You (Official Music Video)
<unknown>
این آخرین آهنگیه که برای تو میفرستم
بعد از این آهنگه که برای همیشه تموم میشی
فقط میخوام برای آخرینبار بهت بگم:
1:06
@divangard
بعد از این آهنگه که برای همیشه تموم میشی
فقط میخوام برای آخرینبار بهت بگم:
1:06
@divangard
هنوزم انجامدادن بعضی از کارا سخت و ترسناکه
ولی انجامشون میدم
وقتی که بپذیری خودتی و خودت
بالاخره انجامشون میدی.
ولی انجامشون میدم
وقتی که بپذیری خودتی و خودت
بالاخره انجامشون میدی.
بعضی از آدما فقط تا وقتی که استفاده داری تو زندگیت میمونن
امیدوارم این آدما هرچی زودتر از زندگیت برن.
امیدوارم این آدما هرچی زودتر از زندگیت برن.
چند روزی بود که داشتم به اینکه ۱۴۰۳ برام چجوری بود فکر میکردم و چیز زیادی یادم نمیومد. انگار روی همۀ چیزی که ازش به یاد میاوردم یه لایه مِه بود. میدونستم که بخش زیادی ازشو رنج کشیده بودم، میدونستم چرا ولی چیز مهمی به نظر نمیرسید و فقط همینو به یاد میاوردم. پس هزار و چهار صد و سۀ من دیگه چجوری گذشته بود؟ دیگه توش چیکار کرده بودم؟ چه اتفاقی افتاده بود و واقعاً برام چجوری گذشته بود؟
همۀ اینا باعث شده بود به این نتیجه برسم که در کل یه سال معمولی رو پشت سر گذاشتهام. حتماً چیز خاصی نبوده که بخوام به یاد بیارم و با اون بسنجمش؛ ولی اینطور نبود.
دیروز به عادت گذشته نشستم و نگاهی به دفتر برنامهریزیام انداختم. ماه به ماه گشتم و کارایی که انجام داده بودمو با تاریخ نوشتم. مدت زیادی اون وسط خالی بود. هیچی ننوشته بودم. هیچچیزی برای اینکه بفهمم بهم چجوری گذشته نداشتم. یهکم برگشتم عقب و به اسم عزیزی برخوردم.
اوایل پارسال بود که یه جوجه به خونۀ ما قدم گذاشت. جرأت نکردم ببینم چندم از قفس آزادش کردم. احتمالاً توی همون تاریخی بوده که هیچ نوشتهای ندارم.
بعضی وقتا خیلی منطقی میشم. اینجور موقعا هیچچیزی جلودار انجام کاری که درستتر میدونم نیست. قلبم یخ میزنه و از انسان به یه تیکه سنگ تبدیل میشم. روزای بعدشم خوبم. تا مدتها خوب خوبم و بعد، همین که یخای دور قلبم شروع میکنه به آب شدن، به هیزم آتیش جهنم خودم تبدیل میشم. میسوزم و به سمت فراموشی فرار میکنم. محبتی که در دل داشتمو -قلبمو- کول میکنم و از کوه رنجم بالا میرم. خوششانس باشم اگه به مِهی میرسم که جز دیدم، حافظهامو هم میپوشونه. زخمی که نباید روش باز بمونه و زخمی که همیشه برمیگردم و روشو باز میکنم.
همۀ اینا باعث شده بود به این نتیجه برسم که در کل یه سال معمولی رو پشت سر گذاشتهام. حتماً چیز خاصی نبوده که بخوام به یاد بیارم و با اون بسنجمش؛ ولی اینطور نبود.
دیروز به عادت گذشته نشستم و نگاهی به دفتر برنامهریزیام انداختم. ماه به ماه گشتم و کارایی که انجام داده بودمو با تاریخ نوشتم. مدت زیادی اون وسط خالی بود. هیچی ننوشته بودم. هیچچیزی برای اینکه بفهمم بهم چجوری گذشته نداشتم. یهکم برگشتم عقب و به اسم عزیزی برخوردم.
اوایل پارسال بود که یه جوجه به خونۀ ما قدم گذاشت. جرأت نکردم ببینم چندم از قفس آزادش کردم. احتمالاً توی همون تاریخی بوده که هیچ نوشتهای ندارم.
بعضی وقتا خیلی منطقی میشم. اینجور موقعا هیچچیزی جلودار انجام کاری که درستتر میدونم نیست. قلبم یخ میزنه و از انسان به یه تیکه سنگ تبدیل میشم. روزای بعدشم خوبم. تا مدتها خوب خوبم و بعد، همین که یخای دور قلبم شروع میکنه به آب شدن، به هیزم آتیش جهنم خودم تبدیل میشم. میسوزم و به سمت فراموشی فرار میکنم. محبتی که در دل داشتمو -قلبمو- کول میکنم و از کوه رنجم بالا میرم. خوششانس باشم اگه به مِهی میرسم که جز دیدم، حافظهامو هم میپوشونه. زخمی که نباید روش باز بمونه و زخمی که همیشه برمیگردم و روشو باز میکنم.
از دوران عید، قبل، حین و بعدش بیزارم و دلم میخواد مثل همۀ روزایی که از معدهدرد قالب تهی میکردم، برم و همۀ این رنجو بالا بیارم.
یه موجود طفلی و بیچاره توی سرمه که گاهی نالههاش به گوشم میرسه.
امشب گفت: «بگو که دلت برام تنگ شده. توروخدا بگو که دلت برام تنگ شده». مخاطبم نداره. هرچی فکر کردم نفهمیدم با کیه. شاید با خودمه.
امشب گفت: «بگو که دلت برام تنگ شده. توروخدا بگو که دلت برام تنگ شده». مخاطبم نداره. هرچی فکر کردم نفهمیدم با کیه. شاید با خودمه.