اگه بگم دارم روزای سختیو میگذرونم
روزای سختو کوچیک شمردهام
روزای سخت میگذرن مگه؟
روزای سختو کوچیک شمردهام
روزای سخت میگذرن مگه؟
دیوانگارد
من از زیر این آوارم زنده بیرون میام. میدونم.
از زیر آوار موندن خسته شدهام.
میگم: «زندگی چقدر سخت شده.»
میگه: «سخت بوده. ما بچه بودیم نمیفهمیدیم. الان بزرگ شدیم میفهمیمش.»
میگه: «سخت بوده. ما بچه بودیم نمیفهمیدیم. الان بزرگ شدیم میفهمیمش.»
به مامانم گفتم: «دستتو بذار رو قلبم و دعا کن خوب بشه.»
به مامانم نگفتم چمه. نگفتم قلبم چشه. نگفتم برای چی دعا کنه. به مامانم گفتم و فقط امیدوار منتظر موندم. منتظر موندم؛ چون چارۀ دیگهای نداشتم؛ چارۀ دیگهای ندارم.
به مامانم نگفتم چمه. نگفتم قلبم چشه. نگفتم برای چی دعا کنه. به مامانم گفتم و فقط امیدوار منتظر موندم. منتظر موندم؛ چون چارۀ دیگهای نداشتم؛ چارۀ دیگهای ندارم.
ببخشید خدا ولی من دیگه از پایانهای بد تکراری خسته شدهام. یه پایان خوب بذار سر رام. شادش کن.