#لری 🔥🔥🔥
خَوِ شَه زِیدِ پِنگی ری شَوه روش.
چِزار و لولِ مِن دِل سی شَوه دوش.
خُدانه خَوخَوَک زِی ، به خِرِشمه.
اِگُی ری بِختِ، بَختَک کِردِ شاپوش.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
خَوِ شَه زِیدِ پِنگی ری شَوه روش.
خوابِ تاریکی بر چهرهی شبِ روشن نشسته است. تیرگیِ غمی پنهان بر آن انباشته شده. حتی در روشنی، سایهای از اندوه بر رخِ هستی خوابیده است.
چِزار و لولِ مِن دِل سی شَوه دوش.
آه و حسرتِ دلِ من از شبِ گذشته است.
شبی که هنوز اثرش در دل مانده. «لول» زمزمهای درونی است، نالهای خاموش از ژرفای دل، میان حسرت و یاد گذشته میسوزد.
خُدانه خَوخَوَک زِی، به خِرِشمه.
خدا خود کابوسزده است، از خشم میلرزد. گویی آفریدگار هم آرام ندارد. جهان را چنان آشفته که حتی خدا در خشمِ بیصدا میجوشد. خشمِ خدا اینجا نماد آشوبِ هستی است، که در خوابِ آدمی بازتاب یافته.
اِگُی ری بِختِ، بَختَک کِرده شاپوش.
انگار بخت خفته، و بختک بر روانش افتاده است. بخت، چون موجودی زنده که میخوابد، بیمار میشود، یا سنگین میافتد، و سنگینیِ شومی بر آن افتاده، در این خوابِ سیاه، امید چون پرندهای زیر شاپوشِ شب بیجان مانده است.
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🥀🥀🥀🥀🥀
خَوِ شَه زِیدِ پِنگی ری شَوه روش.
چِزار و لولِ مِن دِل سی شَوه دوش.
خُدانه خَوخَوَک زِی ، به خِرِشمه.
اِگُی ری بِختِ، بَختَک کِردِ شاپوش.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
خَوِ شَه زِیدِ پِنگی ری شَوه روش.
خوابِ تاریکی بر چهرهی شبِ روشن نشسته است. تیرگیِ غمی پنهان بر آن انباشته شده. حتی در روشنی، سایهای از اندوه بر رخِ هستی خوابیده است.
چِزار و لولِ مِن دِل سی شَوه دوش.
آه و حسرتِ دلِ من از شبِ گذشته است.
شبی که هنوز اثرش در دل مانده. «لول» زمزمهای درونی است، نالهای خاموش از ژرفای دل، میان حسرت و یاد گذشته میسوزد.
خُدانه خَوخَوَک زِی، به خِرِشمه.
خدا خود کابوسزده است، از خشم میلرزد. گویی آفریدگار هم آرام ندارد. جهان را چنان آشفته که حتی خدا در خشمِ بیصدا میجوشد. خشمِ خدا اینجا نماد آشوبِ هستی است، که در خوابِ آدمی بازتاب یافته.
اِگُی ری بِختِ، بَختَک کِرده شاپوش.
انگار بخت خفته، و بختک بر روانش افتاده است. بخت، چون موجودی زنده که میخوابد، بیمار میشود، یا سنگین میافتد، و سنگینیِ شومی بر آن افتاده، در این خوابِ سیاه، امید چون پرندهای زیر شاپوشِ شب بیجان مانده است.
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🥀🥀🥀🥀🥀
🔥2👍1😢1
#لری واگُهده 🔥🔥🔥
واگُده ایرونه لُر، سَرتال و دینداس.
نیکَشه پا زِ گِلِس، هِی جون و هین داس.
بِس گُدِن واگُده اي، وا جون بِنی پاس.
وارِنه کِردِن پَتی، خَوسی بِه ری جاس.
سَر کُلَه لُر خُسرَوی، دی تاجِ نیخو.
واگُده بِه فَروَهَر ، هَل گُفتِ نیگو.
واگُده میهَن پَرَست، اَفتَو تَشه لُر.
هَر کُجه کِرده گُذَشت، ایرونه دی چُر.
واگُده بین اَز نیا، سی گِل خُمیرِن.
روزِ جَنگ اَنجِن زِمین، وا دِل خو میرِن.
هَرزَمون لُر بی بَرَک، سی هاک و اي گِل.
سَر بِه رُه بِه جَنگِ رَگ، هَوگاله زِی کِل.
اي جَهون واگُده نِی، چی لُر بِ هاکِس.
کِشَور اَر وَستِه زِ پا، وابی کَلاکِس.
دالِ شَه کَنده بِ مال، ایرون کُشتِن.
زادِرو رَهده زِ دَو، مَردُم بِ لُشتِن.
نیلِ لُر وَرسُهده بو، اِیرونه سُهده.
تِگِله وا دَشکِه رَگ، لَت زِیده دُهده.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
💔💔💔💔💔
واگده، واگهده : دلبسته ازلی و ابدی
سرتال و دینداس : آغاز و پایانش
هل گفت : سخن بیهوده و هرز
چُر : آشفته بهم ریخته، دربرهم، سررشته گم شده
خمیر : جان فدا
برک : بود سپر و گارد
کلاک : عصا
زادرو : فریادرس آشنا فامیل
لُشت :: شلوغ، پر آمد و شد، لنگر، پرکار و فعال، سنگینی کار و وظایف، تحت فشار کار و خانواده و مشغله
ورسهده : نیست و نابود، از بین رفته
سهده : آرزومند آزمند، وایه مند
تگله : وصله پینه
لت : هرقسمت از سیاه چادر
...............
این چکامه فریادی است از ژرفای ایل، آوایی که از دل خاک و استخوان برمیخیزد؛ نوایی که از جانِ دردمندِ فرزندِ کوه و کمر، بر آستانِ وطن طنین میافکند. واگُده، آن دلبستهی ازلی و ابدی ایران، در این نغمه چونان روحی است در جستوجوی فرزندانِ فراموشکار خویش.
او مینگرد و میبیند که آن خاکی که روزگاری با خون پاس داشته میشد، اکنون در دست فرزندانی افتاده که نه دشمناند، نه دوست — بلکه بیتفاوت، بیتپش، بیدرد. آنکه باید از جانش سپر بسازد، به خوابِ خامِ آسودگی دل سپرده است. غیرت هنوز در ژرفای رگها میتپد، اما چون چشمهای در زیر خاک، در انتظارِ ضربهی کلنگِ بیداری است.
تاج خسروی از سرِ ایل فرو افتاده، و فروهرِ نیاکان در سکوتِ کوهها، به زمزمهی اندوه نشستهاند. خورشیدِ لر، آن آتشِ جاودانِ دلیران، اکنون در پسِ غبارِ فرنگزدگی و خودفراموشی، کمفروغ گشته است. ایران، خانهای است که هر ستونش ترک برداشته، و مردمانش به جای پیوند، در جدایی و رخوت فرورفتهاند.
در این آواز، شاعر چون نگهبانِ آتشی کهن، هشدار میدهد: کرکسِ شوم بر بامِ وطن نشسته، و وصله پیوند، از هم گسسته است. مردمان در لُشتِ روزمرّگی غرقاند و زادرو، فریادرسِ ایران، خاموش گشته. امّا هنوز رگهای از امید در تارِ خون جاریست — هنوز میتوان از میانِ خاکستر، اخگری برگرفت و ریشه را دوخت، لتِ تیرهی میهن را با نخِ رگ و غیرت درهم بافت.
واگُده، نامی است از جاودانگیِ عشق به خاک؛ پژواکی از نژادِ کوه و دشت. او یادآور میشود که ایران را نه دشمن، که فراموشی میکُشد. و تنها آنان که دوباره بخواهند، میتوانند این سرزمین را از خوابِ بیتفاوتی برانگیزند.
تا دل ایل میتپد، واگُده خاموش نخواهد شد — زیرا هنوز در رگهای این خاک، صدای خونِ نیاکان میجوشد.
💔💔💔💔💔💔
واگُده ایرونه لُر، سَرتال و دینداس.
نیکَشه پا زِ گِلِس، هِی جون و هین داس.
بِس گُدِن واگُده اي، وا جون بِنی پاس.
وارِنه کِردِن پَتی، خَوسی بِه ری جاس.
سَر کُلَه لُر خُسرَوی، دی تاجِ نیخو.
واگُده بِه فَروَهَر ، هَل گُفتِ نیگو.
واگُده میهَن پَرَست، اَفتَو تَشه لُر.
هَر کُجه کِرده گُذَشت، ایرونه دی چُر.
واگُده بین اَز نیا، سی گِل خُمیرِن.
روزِ جَنگ اَنجِن زِمین، وا دِل خو میرِن.
هَرزَمون لُر بی بَرَک، سی هاک و اي گِل.
سَر بِه رُه بِه جَنگِ رَگ، هَوگاله زِی کِل.
اي جَهون واگُده نِی، چی لُر بِ هاکِس.
کِشَور اَر وَستِه زِ پا، وابی کَلاکِس.
دالِ شَه کَنده بِ مال، ایرون کُشتِن.
زادِرو رَهده زِ دَو، مَردُم بِ لُشتِن.
نیلِ لُر وَرسُهده بو، اِیرونه سُهده.
تِگِله وا دَشکِه رَگ، لَت زِیده دُهده.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
💔💔💔💔💔
واگده، واگهده : دلبسته ازلی و ابدی
سرتال و دینداس : آغاز و پایانش
هل گفت : سخن بیهوده و هرز
چُر : آشفته بهم ریخته، دربرهم، سررشته گم شده
خمیر : جان فدا
برک : بود سپر و گارد
کلاک : عصا
زادرو : فریادرس آشنا فامیل
لُشت :: شلوغ، پر آمد و شد، لنگر، پرکار و فعال، سنگینی کار و وظایف، تحت فشار کار و خانواده و مشغله
ورسهده : نیست و نابود، از بین رفته
سهده : آرزومند آزمند، وایه مند
تگله : وصله پینه
لت : هرقسمت از سیاه چادر
...............
این چکامه فریادی است از ژرفای ایل، آوایی که از دل خاک و استخوان برمیخیزد؛ نوایی که از جانِ دردمندِ فرزندِ کوه و کمر، بر آستانِ وطن طنین میافکند. واگُده، آن دلبستهی ازلی و ابدی ایران، در این نغمه چونان روحی است در جستوجوی فرزندانِ فراموشکار خویش.
او مینگرد و میبیند که آن خاکی که روزگاری با خون پاس داشته میشد، اکنون در دست فرزندانی افتاده که نه دشمناند، نه دوست — بلکه بیتفاوت، بیتپش، بیدرد. آنکه باید از جانش سپر بسازد، به خوابِ خامِ آسودگی دل سپرده است. غیرت هنوز در ژرفای رگها میتپد، اما چون چشمهای در زیر خاک، در انتظارِ ضربهی کلنگِ بیداری است.
تاج خسروی از سرِ ایل فرو افتاده، و فروهرِ نیاکان در سکوتِ کوهها، به زمزمهی اندوه نشستهاند. خورشیدِ لر، آن آتشِ جاودانِ دلیران، اکنون در پسِ غبارِ فرنگزدگی و خودفراموشی، کمفروغ گشته است. ایران، خانهای است که هر ستونش ترک برداشته، و مردمانش به جای پیوند، در جدایی و رخوت فرورفتهاند.
در این آواز، شاعر چون نگهبانِ آتشی کهن، هشدار میدهد: کرکسِ شوم بر بامِ وطن نشسته، و وصله پیوند، از هم گسسته است. مردمان در لُشتِ روزمرّگی غرقاند و زادرو، فریادرسِ ایران، خاموش گشته. امّا هنوز رگهای از امید در تارِ خون جاریست — هنوز میتوان از میانِ خاکستر، اخگری برگرفت و ریشه را دوخت، لتِ تیرهی میهن را با نخِ رگ و غیرت درهم بافت.
واگُده، نامی است از جاودانگیِ عشق به خاک؛ پژواکی از نژادِ کوه و دشت. او یادآور میشود که ایران را نه دشمن، که فراموشی میکُشد. و تنها آنان که دوباره بخواهند، میتوانند این سرزمین را از خوابِ بیتفاوتی برانگیزند.
تا دل ایل میتپد، واگُده خاموش نخواهد شد — زیرا هنوز در رگهای این خاک، صدای خونِ نیاکان میجوشد.
💔💔💔💔💔💔
🔥2👍1😢1
#زبانزد #لری
بُهونه بی دی، نونِ بی نِمِکه !!
(سیاهچادری که دود ندیده، مانند نانی است بینمک)
🔹
سیاهچادرِ بیدود، چادریست که آتش در آن نیفروختهاند؛ نه نان در آن پختهاند، نه مهمانی دیده، نه صدای خنده و گفتوگو پیچیده. در ایل، دودِ آتش نشانهی زندگی، مهر و بخشش است. چادری که دود نخورَد، یعنی دلی که گرمای مهربانی در آن نیست. همانگونه که نان بینمک، بیمزه و بیجان است، خانه و دلِ بیدود و مهمان، بیحرارت و بیروح است.
🔹
نان بینمک، یعنی زندگی بیچاشنیِ احساس هست، اما بیمعنا. همانگونه که نمک، جانِ نان است، محبت و صمیمیت نیز جانِ آدمی است. اگر آتشی در دل نیفروزی و روشنی بر سفرهی دیگران نتابانی، گرچه ظاهراً باشی، در حقیقت بیمزهای؛ چون نانِ بینمک، کامل اما بیجان.
🔹 برداشت اجتماعی:
سیاهچادرِ بیدود، نماد انسانِ سرد امروز است؛ خانهاش پر زینت، اما خالی از گرما. مهمان نمیآید، صلهرحم از یاد رفته، و دلها خاموشاند. پس این زبانزد یادآور است که ارزش انسان نه به دارایی، بلکه به دودِ آتشیست که در دلش برای دیگران میسوزد.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
بُهونه بی دی، نونِ بی نِمِکه !!
(سیاهچادری که دود ندیده، مانند نانی است بینمک)
🔹
سیاهچادرِ بیدود، چادریست که آتش در آن نیفروختهاند؛ نه نان در آن پختهاند، نه مهمانی دیده، نه صدای خنده و گفتوگو پیچیده. در ایل، دودِ آتش نشانهی زندگی، مهر و بخشش است. چادری که دود نخورَد، یعنی دلی که گرمای مهربانی در آن نیست. همانگونه که نان بینمک، بیمزه و بیجان است، خانه و دلِ بیدود و مهمان، بیحرارت و بیروح است.
🔹
نان بینمک، یعنی زندگی بیچاشنیِ احساس هست، اما بیمعنا. همانگونه که نمک، جانِ نان است، محبت و صمیمیت نیز جانِ آدمی است. اگر آتشی در دل نیفروزی و روشنی بر سفرهی دیگران نتابانی، گرچه ظاهراً باشی، در حقیقت بیمزهای؛ چون نانِ بینمک، کامل اما بیجان.
🔹 برداشت اجتماعی:
سیاهچادرِ بیدود، نماد انسانِ سرد امروز است؛ خانهاش پر زینت، اما خالی از گرما. مهمان نمیآید، صلهرحم از یاد رفته، و دلها خاموشاند. پس این زبانزد یادآور است که ارزش انسان نه به دارایی، بلکه به دودِ آتشیست که در دلش برای دیگران میسوزد.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
👍3❤2🔥2
❤1
#زبانزد #لری
کاربرد زبانزد لری بختیاری
تَر به تُفکه، هُشکه به رود.
🔸 تفسیر اجتماعی:
این زبانزد در ظاهر، سخن از شستن ظرف است، اما در ژرفا، سخن از زمان، بخشش و فرصت از دسترفته دارد.
تر بودنِ ظرف، همان لحظهی داغِ حادثه است؛ وقتی دل هنوز نرم است، خطا هنوز نو است، و آب اندکی از مهر و گفتوگو، میتواند آلودگیِ رنج را بشوید. اما اگر بگذاری زمان بگذرد و دلها سرد شوند، همانگونه که پسمانده خشک میشود، رنج نیز میبندد و سخت میشود؛ آنگاه دیگر رودخانهای از پشیمانی هم بهسختی آن را میزداید.
مادرِ ایل با این سخن، به دخترش درسِ زندگی میدهد:
مشکلات را همان دم حل کن، پیش از آنکه چون خاشاکِ خشک، به دل بچسبند. قهر نکن، کینه نپرور، به هنگامِ دلخوری، نرم باش. در ایل، دلها اگر زود به هم نپیوندند، شکاف به تنگهای میرسد که هیچ سیلی از دوستی نمیتواند پرش کند.
همانگونه که زنِ ایل میداند ظرفِ تازهکثیف با اندکی آب پاک میشود، دلِ آزرده را نیز باید همان لحظه شست، نه فردا، نه روزی که دیر شده.
🔸 برداشت فرهنگی
این زبانزد هشدار است به مردمانِ امروز که در عصرِ سردی و سکوت، دلها را به تعویق میگذارند.
دلگیری را پنهان میکنند، کینه را نگه میدارند، و مهربانی را میگذارند برای فردایی که شاید هرگز نرسد.
اما «تر به تفکه» یعنی اکنون را دریاب. در لحظه ببخش، در لحظه بگو، در لحظه صلح کن. زیرا هر احساسِ خشکشده، ریشه در تعلل دارد، و هر زخمِ ماندگار، از «بعداً» گفتنِ ما زاده میشود.
دلِ انسان چون ظرفی است از مهر؛
تا تر است، با نرمیِ کلام شسته میشود،
اما چون خشک شود، باید رودخانهای از پشیمانی روان گردد تا شاید اندکی از تیرگیاش کم شود.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
کاربرد زبانزد لری بختیاری
تَر به تُفکه، هُشکه به رود.
🔸 تفسیر اجتماعی:
این زبانزد در ظاهر، سخن از شستن ظرف است، اما در ژرفا، سخن از زمان، بخشش و فرصت از دسترفته دارد.
تر بودنِ ظرف، همان لحظهی داغِ حادثه است؛ وقتی دل هنوز نرم است، خطا هنوز نو است، و آب اندکی از مهر و گفتوگو، میتواند آلودگیِ رنج را بشوید. اما اگر بگذاری زمان بگذرد و دلها سرد شوند، همانگونه که پسمانده خشک میشود، رنج نیز میبندد و سخت میشود؛ آنگاه دیگر رودخانهای از پشیمانی هم بهسختی آن را میزداید.
مادرِ ایل با این سخن، به دخترش درسِ زندگی میدهد:
مشکلات را همان دم حل کن، پیش از آنکه چون خاشاکِ خشک، به دل بچسبند. قهر نکن، کینه نپرور، به هنگامِ دلخوری، نرم باش. در ایل، دلها اگر زود به هم نپیوندند، شکاف به تنگهای میرسد که هیچ سیلی از دوستی نمیتواند پرش کند.
همانگونه که زنِ ایل میداند ظرفِ تازهکثیف با اندکی آب پاک میشود، دلِ آزرده را نیز باید همان لحظه شست، نه فردا، نه روزی که دیر شده.
🔸 برداشت فرهنگی
این زبانزد هشدار است به مردمانِ امروز که در عصرِ سردی و سکوت، دلها را به تعویق میگذارند.
دلگیری را پنهان میکنند، کینه را نگه میدارند، و مهربانی را میگذارند برای فردایی که شاید هرگز نرسد.
اما «تر به تفکه» یعنی اکنون را دریاب. در لحظه ببخش، در لحظه بگو، در لحظه صلح کن. زیرا هر احساسِ خشکشده، ریشه در تعلل دارد، و هر زخمِ ماندگار، از «بعداً» گفتنِ ما زاده میشود.
دلِ انسان چون ظرفی است از مهر؛
تا تر است، با نرمیِ کلام شسته میشود،
اما چون خشک شود، باید رودخانهای از پشیمانی روان گردد تا شاید اندکی از تیرگیاش کم شود.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
❤2👍2🔥2
🔥کورُش دورِکی، لُر تَبار🔥 pinned «درود همتباران دیدگاه خود را در هرباره به آی دی زیر میان بگذارید. @koroshbakhtyari»
#لری 🔥🔥🔥#لری ❤️🔥❤️🔥❤️🔥
مِنه اي زِنده اي سَرسَنگِلاتُم.
خَزون و شَفتِ داری اَنگِلاتُم.
دِلُم شِفت و تیامه شَو گِرِهده.
اُرُک مِن بَختِ تار و تَنگِلاتُم.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
مِنه ای زِنده ای سَرسَنگِلاتُم.
در این زیستِ واژگون و بیسامان، چون سنگی آویختهام از دامنهی تقدیر. نه بر زمینم، نه در آسمان — میان بودن و فروریختن، معلق و ناتوان. فریاد کسی دست در منجلاب و دردسرهای زندگی .
خَزون و شَفتِ داری اَنگِلاتُم.
چون شاخهای خشکیدهام در پاییزِ جهان؛ برگهایم، امیدهایم، آویزان بر من ماندهاند. من خود درختیام که جانش به خزان بسته است؛ هنوز ایستاده، اما در آستانِ فرو افتادن. آویزان از خاطرات، از گذشتهای که دیگر نمیروید.
دِلُم شِفت و تیامه شَو گِرِهده.
دل و دیدهام هر دو در تاریکی فرو رفتهاند. پریشانی دلم چون بادِ شب در کوه میپیچد، و چشمانم که زمانی روشنایی میجستند، اکنون در سیاهی فروبستهاند. شبی که بر چشم مینشیند، نمادِ نومیدی است، نمادِ انسانِ بیفردا.
اُرُک مِن بَختِ تار و تَنگِلاتُم.
در درهی تنگِ بخت، اسیر و بیگریز ماندهام؛ هر سویش دیواری از تقدیر است. این بند، تصویر زندانی است که نه دشمن او را بسته، که دربند سرنوشتِ خویش است، تاریکیِ بخت نه از آسمان، که از خستگی روح است.
🌧🍁🌧🍁🌧🍁🌧🍁🌧
مِنه اي زِنده اي سَرسَنگِلاتُم.
خَزون و شَفتِ داری اَنگِلاتُم.
دِلُم شِفت و تیامه شَو گِرِهده.
اُرُک مِن بَختِ تار و تَنگِلاتُم.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
مِنه ای زِنده ای سَرسَنگِلاتُم.
در این زیستِ واژگون و بیسامان، چون سنگی آویختهام از دامنهی تقدیر. نه بر زمینم، نه در آسمان — میان بودن و فروریختن، معلق و ناتوان. فریاد کسی دست در منجلاب و دردسرهای زندگی .
خَزون و شَفتِ داری اَنگِلاتُم.
چون شاخهای خشکیدهام در پاییزِ جهان؛ برگهایم، امیدهایم، آویزان بر من ماندهاند. من خود درختیام که جانش به خزان بسته است؛ هنوز ایستاده، اما در آستانِ فرو افتادن. آویزان از خاطرات، از گذشتهای که دیگر نمیروید.
دِلُم شِفت و تیامه شَو گِرِهده.
دل و دیدهام هر دو در تاریکی فرو رفتهاند. پریشانی دلم چون بادِ شب در کوه میپیچد، و چشمانم که زمانی روشنایی میجستند، اکنون در سیاهی فروبستهاند. شبی که بر چشم مینشیند، نمادِ نومیدی است، نمادِ انسانِ بیفردا.
اُرُک مِن بَختِ تار و تَنگِلاتُم.
در درهی تنگِ بخت، اسیر و بیگریز ماندهام؛ هر سویش دیواری از تقدیر است. این بند، تصویر زندانی است که نه دشمن او را بسته، که دربند سرنوشتِ خویش است، تاریکیِ بخت نه از آسمان، که از خستگی روح است.
🌧🍁🌧🍁🌧🍁🌧🍁🌧
❤3👍2🔥2😢1
#لری 🔥🔥🔥
نَتُزگِن تی، که واگُهده تیاتُم.
نَاَوشِن می، لِفه سُهده میاتُم.
پَنُم ری لَو مَزن، لَو هوشَویته.
نَوُرگَن ری، دِله تُهده نیاتُم.
تیاته تُزگِنی بَختُم کُنه شَه.
میاته اَوشِنی اُفتُم لِکِر مَه.
هَرِنگُم بوسه لَوهاته هِرِنگُم.
سَرِ ری وُرگَنی، دِل تُزگِنی گَه.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
🌕 برداشت دوبیتی اول
عاشق با لحنی پر از خواهش و پرهیز از جدایی، از معشوق میخواهد چند کار را انجام ندهد.
میگوید: «چشمت را برهم نزن، من خودِ چشمان توام؛ اگر پلک بزنی، نابود میشوم.»
در ادامه با واژهی «واگهده» پیوند ازلی خود را یادآور میشود — من دلبستهی جاودانهی توام، پیوند ما از ازل است و جدایی در آن معنا ندارد.
«موهایت را نافشان، که من باران آرزومندیام که باید بر تارهای مویت ببارم؛ اگر بریزیشان، مرا نیز میپراکند.»
«لبت را پنهان نکن، که تشنگیام از آن لب است.»
: «روی برنگردان، که دل من در پیشواز توست و اگر پشت کنی، از دلتنگی آب میشود.»
🌘 برداشت دوبیتی دوم
در اینجا عاشق همان خواهشها را با دلیل بیان میکند:
«چون تو چشم بر هم میزنی، بخت من سیاه و شبگون میشود.»
«وقتی موهایت را میافشانی، من پرت میشوم و چون ذرهای آویزان به مهتاب میمانم» — نشان از جاذبهای دارد که عاشق را از زمین میکند و در مدار عشق سرگردان میسازد.
«وقتی از توان میافتم، لبانت مأمن و امید من است» — و با دوگانگی آوایی «هَرِنگم / هِرِنگم»، لب را هم پناهگاه و هم سرچشمهی نیرو میداند.
«و چون روی برمیگردانی، گوشهی دل مرا میشکنی خیلی زود.»
در اینجا عاشق منطق درونیِ عشق را آشکار میکند: هر کنش معشوق در جهان او تأثیری کیهانی دارد.
🌄
دوبیتی نخست خواهش، دوبیتی دوم بیان.
در اولی عاشق میگوید «مکن»، در دومی میگوید «زیرا چنین میشود».
هر دو با هم تصویری از عشقی میسازند که در آن «من» و «تو» از هم جدا نیستند؛ عاشق در مو، لب، و نگاه معشوق زیست میکند.
این دو دوبیتی بیانگر یگانگی مطلقاند — عشقی که در آن پیوندِ ازلیِ «واگهده» ریشهی همهی خواهشها و دردهاست، و نفسِ معشوق مرز هستیِ عاشق را تعیین میکند.
❤️🔥💔🔥❤️🔥💔🔥❤️🔥💔
نَتُزگِن تی، که واگُهده تیاتُم.
نَاَوشِن می، لِفه سُهده میاتُم.
پَنُم ری لَو مَزن، لَو هوشَویته.
نَوُرگَن ری، دِله تُهده نیاتُم.
تیاته تُزگِنی بَختُم کُنه شَه.
میاته اَوشِنی اُفتُم لِکِر مَه.
هَرِنگُم بوسه لَوهاته هِرِنگُم.
سَرِ ری وُرگَنی، دِل تُزگِنی گَه.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
🌕 برداشت دوبیتی اول
عاشق با لحنی پر از خواهش و پرهیز از جدایی، از معشوق میخواهد چند کار را انجام ندهد.
میگوید: «چشمت را برهم نزن، من خودِ چشمان توام؛ اگر پلک بزنی، نابود میشوم.»
در ادامه با واژهی «واگهده» پیوند ازلی خود را یادآور میشود — من دلبستهی جاودانهی توام، پیوند ما از ازل است و جدایی در آن معنا ندارد.
«موهایت را نافشان، که من باران آرزومندیام که باید بر تارهای مویت ببارم؛ اگر بریزیشان، مرا نیز میپراکند.»
«لبت را پنهان نکن، که تشنگیام از آن لب است.»
: «روی برنگردان، که دل من در پیشواز توست و اگر پشت کنی، از دلتنگی آب میشود.»
🌘 برداشت دوبیتی دوم
در اینجا عاشق همان خواهشها را با دلیل بیان میکند:
«چون تو چشم بر هم میزنی، بخت من سیاه و شبگون میشود.»
«وقتی موهایت را میافشانی، من پرت میشوم و چون ذرهای آویزان به مهتاب میمانم» — نشان از جاذبهای دارد که عاشق را از زمین میکند و در مدار عشق سرگردان میسازد.
«وقتی از توان میافتم، لبانت مأمن و امید من است» — و با دوگانگی آوایی «هَرِنگم / هِرِنگم»، لب را هم پناهگاه و هم سرچشمهی نیرو میداند.
«و چون روی برمیگردانی، گوشهی دل مرا میشکنی خیلی زود.»
در اینجا عاشق منطق درونیِ عشق را آشکار میکند: هر کنش معشوق در جهان او تأثیری کیهانی دارد.
🌄
دوبیتی نخست خواهش، دوبیتی دوم بیان.
در اولی عاشق میگوید «مکن»، در دومی میگوید «زیرا چنین میشود».
هر دو با هم تصویری از عشقی میسازند که در آن «من» و «تو» از هم جدا نیستند؛ عاشق در مو، لب، و نگاه معشوق زیست میکند.
این دو دوبیتی بیانگر یگانگی مطلقاند — عشقی که در آن پیوندِ ازلیِ «واگهده» ریشهی همهی خواهشها و دردهاست، و نفسِ معشوق مرز هستیِ عاشق را تعیین میکند.
❤️🔥💔🔥❤️🔥💔🔥❤️🔥💔
🔥4❤2💋1
درود همتباران ستین
واژگان کهن لری
مانَک واژه «« مُده modeh »» چیست؟
عضو شوید و در نظرسنجی شرکت کنید سپاس.
@doodmaneloor
واژگان کهن لری
مانَک واژه «« مُده modeh »» چیست؟
عضو شوید و در نظرسنجی شرکت کنید سپاس.
@doodmaneloor
مانک واژه کهن لری « مُده modeh » چیست؟
Anonymous Quiz
37%
عقده، گره
12%
بدحساب، بدهکار
35%
دم دمی مزاج
16%
آموخته
❤2👍2🔥1
Audio
❤2🔥1😢1
#لری دار و دی 🔥🔥🔥
کُر وُری، گَو دی وُری، وَختِسه وایَک رِویم.
دَستِته دَستُم بِده، سَر به رُه بی دَک رِویم.
دیدِنِت مِن جو بَده، اِی گَوو شیرِ نَرُم.
رِک بِزَن زیتَر وُری، سُهدِنه بال و پَرُم.
اِی گَوو سوری چِنی، دَک زَنی زار و زَوین.
داغُمه به کی بِگُم، بی بَوو ، تِهنا غَمین.
می سَرِت اِسپیدِ پَر، سَر کُت و گُرده بَرَک.
هُشکِ لَو کاسه به تی، بُشکِ می تاسه پَرَک.
بی پَنَه وابیده دا ، نومِته یاره هَمِس.
هَردَمون تی تی کُنه، دیدِنِت دار و غَمِس.
بُردُمِس وا خُم به مال اَفتَوه مُل به کَمَر.
بَنگِ دا کِردُم بِوین، وِی کُرِت به ری کَهَر.
روز و شَو بالا سَرِس زَهرِ دی دِروَی زِ لار.
تَندِرِست آبی گَوو ، هَنده دا وابی دیار.
اِی گَوو جونِ دَدو، ویرِ خُت بوهی بِجاس.
دی نَری به دینه دی، اِشکَنِت دیندا نیاس.
بِیلِمون سوری فِزه، بیسِزه مِن بیوِره.
پیرِ لَگ نیخو جَوون ری کُنه پا به گِره.
وا زِ بُن ریشِس دِرا تا نَبو سوری کَسی.
تا زِ نو ایرون وُرا، اِشکَهه چو بیکَسی.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
بی دک رویم : بی ترس و لرز برویم
رک بزن : پاهایت را ستون کن و برخیز
زوین : ضغیف و ناتوان
کت : پایین خمیده رو به پایین
برک : سپر گارد
کاسه به تی : چشمان کاسه رفته
بشک می : موی مجعد نامرتب در هم پیچیده
تاسه پرک :: هوش و حواس از دست داده
دار : وهم و خیال...
مال : سکونتگاه عشایری
افتو مل به کمر : خورشید هنگام بعد از ظهر
کهر : اسب سرخ مایل به تیره
دروی ز لار : از بدن خارج شد
وابی دیار : آشکار و هویدا شد
بیله : جامعه گروه
فزه : بزه فساد تباهی
سوری : معتاد
بیسزه من بیوره : افراط در تفریط
لگ : لجباز خودکام
ری کنه، ورا : رشد و نمو و پیشرفت کند رفاه آسایش پیدا کند..
🪶🪶🪶🪶🪶🪶
این ترانه، فریادِ جانِ ایل است؛ روایتِ زخمی است از دلِ خاک، از عشیرهای که فرزندش را دودِ شهر بلعیده است. در آغاز، صدا از عمق ریشهها میآید؛ خواهری از برادر میخواهد برخیزد، همچو تندر از خوابِ تباهی. دعوتی است از دلِ پاکِ کوه، از رگههای هنوز گرمِ غیرت: «دستت را بده، بیدک و بیم، سر به ره رویم» — سفری از ویرانی به روشنی، از غبار شهر به دامان ایل.
در میانه، ترانه سوختنِ پسر است در آتشِ افیون. گووِ نر، آن شیرِ ایل، به ناتوانی افتاده، پاهایش از زهر زمان لرزان. دختر، چون سایهی مادر، در پیِ اوست؛ غمگین و خسته، با چشمانی که سالها راهِ جستوجو را میپیمایند. او برادر را مییابد در مردابِ شهر، میان سیمان و سیاهی، جایی که خورشید دیگر بر کمر زمین نمیتابد. بانگِ مادر از دور میرسد، در صدای خواهر: «برخیز، هنوز دیر نیست، مادر خندهاش را از یاد نبرده.»
اما ترانه تنها نوحهای خانوادگی نیست — فریادی است بر سیاستِ روز، بر جامعهای که جوان را به تباهی میکشاند تا رامش کند. خواهر در پایان، بانگِ دادخواهی است؛ او نه از برادر، که از جهان شکوه دارد. جهانِ بیریشهای که خاکِ ایل را به دود فروخت. او میگوید: بیلمون (جامعه ما) فِزه شده — بزهزاده، بیپناه، افتاده در دامِ افراط و تفریط. پسرانِ رگدار، بدل شدهاند به تودههایی که نه از کوهاند نه از دره؛ و دخترانِ ایل، نگهبانِ نان و نام و نژاد گشتهاند.
ترانه در ژرفا، فلسفهای دارد از «بازگشت» — بازگشت به سرچشمهی بودن. هرچند پسر، جسمی بیمار است، ولی خاک هنوز درمانگر است. هرچند جامعه فاسد است، هنوز مادر و خواهر، مظهر روشنیاند. و در واپَسین نَفَسِ این ترانه، امیدی پنهان است: اگر ریشهها از بن درا شوند، ایران، این گل دیرین، باز میبالد.
در نگاه ایلیاتی، این سروده نالهی یک قوم نیست، نالهی یک میهن است. هر «گووِ سوری» در آن، هر برادرِ معتاد، نمادی از نسلِ امروز است؛ نسلی که از ایل بریده، از خویش جدا شده، در جویِ شهر غلتیده. و هر «خواهرِ غمین»، نمادِ زنانِ این سرزمین است؛ پاسدارانِ فروهرِ نژاد، که هنوز میجنگند تا خاک، بیریشه نشود.
این ترانه بختیاری، سرگذشتِ ایرانِ امروز است؛ ایرانِ بیپناه اما هنوز زنده، هنوز ایستاده بر کوهِ مهر، و در گوشِ باد میگوید:
تا ریشه بر خاک است، برگِ امید دوباره میروید.
🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
کُر وُری، گَو دی وُری، وَختِسه وایَک رِویم.
دَستِته دَستُم بِده، سَر به رُه بی دَک رِویم.
دیدِنِت مِن جو بَده، اِی گَوو شیرِ نَرُم.
رِک بِزَن زیتَر وُری، سُهدِنه بال و پَرُم.
اِی گَوو سوری چِنی، دَک زَنی زار و زَوین.
داغُمه به کی بِگُم، بی بَوو ، تِهنا غَمین.
می سَرِت اِسپیدِ پَر، سَر کُت و گُرده بَرَک.
هُشکِ لَو کاسه به تی، بُشکِ می تاسه پَرَک.
بی پَنَه وابیده دا ، نومِته یاره هَمِس.
هَردَمون تی تی کُنه، دیدِنِت دار و غَمِس.
بُردُمِس وا خُم به مال اَفتَوه مُل به کَمَر.
بَنگِ دا کِردُم بِوین، وِی کُرِت به ری کَهَر.
روز و شَو بالا سَرِس زَهرِ دی دِروَی زِ لار.
تَندِرِست آبی گَوو ، هَنده دا وابی دیار.
اِی گَوو جونِ دَدو، ویرِ خُت بوهی بِجاس.
دی نَری به دینه دی، اِشکَنِت دیندا نیاس.
بِیلِمون سوری فِزه، بیسِزه مِن بیوِره.
پیرِ لَگ نیخو جَوون ری کُنه پا به گِره.
وا زِ بُن ریشِس دِرا تا نَبو سوری کَسی.
تا زِ نو ایرون وُرا، اِشکَهه چو بیکَسی.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
بی دک رویم : بی ترس و لرز برویم
رک بزن : پاهایت را ستون کن و برخیز
زوین : ضغیف و ناتوان
کت : پایین خمیده رو به پایین
برک : سپر گارد
کاسه به تی : چشمان کاسه رفته
بشک می : موی مجعد نامرتب در هم پیچیده
تاسه پرک :: هوش و حواس از دست داده
دار : وهم و خیال...
مال : سکونتگاه عشایری
افتو مل به کمر : خورشید هنگام بعد از ظهر
کهر : اسب سرخ مایل به تیره
دروی ز لار : از بدن خارج شد
وابی دیار : آشکار و هویدا شد
بیله : جامعه گروه
فزه : بزه فساد تباهی
سوری : معتاد
بیسزه من بیوره : افراط در تفریط
لگ : لجباز خودکام
ری کنه، ورا : رشد و نمو و پیشرفت کند رفاه آسایش پیدا کند..
🪶🪶🪶🪶🪶🪶
این ترانه، فریادِ جانِ ایل است؛ روایتِ زخمی است از دلِ خاک، از عشیرهای که فرزندش را دودِ شهر بلعیده است. در آغاز، صدا از عمق ریشهها میآید؛ خواهری از برادر میخواهد برخیزد، همچو تندر از خوابِ تباهی. دعوتی است از دلِ پاکِ کوه، از رگههای هنوز گرمِ غیرت: «دستت را بده، بیدک و بیم، سر به ره رویم» — سفری از ویرانی به روشنی، از غبار شهر به دامان ایل.
در میانه، ترانه سوختنِ پسر است در آتشِ افیون. گووِ نر، آن شیرِ ایل، به ناتوانی افتاده، پاهایش از زهر زمان لرزان. دختر، چون سایهی مادر، در پیِ اوست؛ غمگین و خسته، با چشمانی که سالها راهِ جستوجو را میپیمایند. او برادر را مییابد در مردابِ شهر، میان سیمان و سیاهی، جایی که خورشید دیگر بر کمر زمین نمیتابد. بانگِ مادر از دور میرسد، در صدای خواهر: «برخیز، هنوز دیر نیست، مادر خندهاش را از یاد نبرده.»
اما ترانه تنها نوحهای خانوادگی نیست — فریادی است بر سیاستِ روز، بر جامعهای که جوان را به تباهی میکشاند تا رامش کند. خواهر در پایان، بانگِ دادخواهی است؛ او نه از برادر، که از جهان شکوه دارد. جهانِ بیریشهای که خاکِ ایل را به دود فروخت. او میگوید: بیلمون (جامعه ما) فِزه شده — بزهزاده، بیپناه، افتاده در دامِ افراط و تفریط. پسرانِ رگدار، بدل شدهاند به تودههایی که نه از کوهاند نه از دره؛ و دخترانِ ایل، نگهبانِ نان و نام و نژاد گشتهاند.
ترانه در ژرفا، فلسفهای دارد از «بازگشت» — بازگشت به سرچشمهی بودن. هرچند پسر، جسمی بیمار است، ولی خاک هنوز درمانگر است. هرچند جامعه فاسد است، هنوز مادر و خواهر، مظهر روشنیاند. و در واپَسین نَفَسِ این ترانه، امیدی پنهان است: اگر ریشهها از بن درا شوند، ایران، این گل دیرین، باز میبالد.
در نگاه ایلیاتی، این سروده نالهی یک قوم نیست، نالهی یک میهن است. هر «گووِ سوری» در آن، هر برادرِ معتاد، نمادی از نسلِ امروز است؛ نسلی که از ایل بریده، از خویش جدا شده، در جویِ شهر غلتیده. و هر «خواهرِ غمین»، نمادِ زنانِ این سرزمین است؛ پاسدارانِ فروهرِ نژاد، که هنوز میجنگند تا خاک، بیریشه نشود.
این ترانه بختیاری، سرگذشتِ ایرانِ امروز است؛ ایرانِ بیپناه اما هنوز زنده، هنوز ایستاده بر کوهِ مهر، و در گوشِ باد میگوید:
تا ریشه بر خاک است، برگِ امید دوباره میروید.
🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
❤2🔥2😢1
#لری
🔥🔥🔥
پَنُم کِرده تیامه بِشتِ هَرسا دَم پَسینُم.
اَرازُم نَشکَهه، کَهنه مُده، لَولَو به دینُم.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
چشمانم را در بارش رگباریِ اشکهای غروب پنهان میکنم؛ غروبی که خود آینهی فروپاشی درون است.
در آستانهی شکستنم— اگر بغضم نشکند، عقدهای کهنه در سینه میجوشد و چون سیلاب، آرامش جان را میبرد.
این طغیانِ درون، نه تنها گریه، که گله و فریادیست ناگفته؛ دردی که چون سایه، هرجا روم، دنبالم میکند.
بیت، تصویریست از نبرد میان سکوت و انفجار احساس، میان اشکِ پنهان و طغیانِ فروخوردهی دل.
🌧🌧🌧🌧🌧❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🔥🔥🔥
پَنُم کِرده تیامه بِشتِ هَرسا دَم پَسینُم.
اَرازُم نَشکَهه، کَهنه مُده، لَولَو به دینُم.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
چشمانم را در بارش رگباریِ اشکهای غروب پنهان میکنم؛ غروبی که خود آینهی فروپاشی درون است.
در آستانهی شکستنم— اگر بغضم نشکند، عقدهای کهنه در سینه میجوشد و چون سیلاب، آرامش جان را میبرد.
این طغیانِ درون، نه تنها گریه، که گله و فریادیست ناگفته؛ دردی که چون سایه، هرجا روم، دنبالم میکند.
بیت، تصویریست از نبرد میان سکوت و انفجار احساس، میان اشکِ پنهان و طغیانِ فروخوردهی دل.
🌧🌧🌧🌧🌧❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🔥3👍2😢1
#پارسی #لری
🔥🔥🔥
«یه نِی منده اَفتو» از گفتههای کهن و جاندار بختیاری است.🌾
چم و درونمایه
بختیاری میگوید: «یه نِی منده اَفتو» به این گونه «اندکی مانده تا فروشدن آفتاب». این دم، زمانی است که خورشید در دم به فرونشستن است، سایهها کشیده میشوند و روشنایی باریکی از کوه و دشت میگذرد. که زمان ایوار رسیده، این گفتار تنها از زمان نمیگوید، در اندیشهی بختیاریان، این دم گاهِ فرونشستن رمه و خستنِ تن است؛ آن دم که جان زمین نیز آرام میگیرد. پس «یه نِی منده اَفتو» نمادی از دم پایانی یا واپسین رگهی امید است — در سخن روزانه، سرود و چکامه.🕰️
ریشه و پیوندِ «نی» با سنجشِ زمان
پیش از ابزار گاهسنج، بختیاریان زمان را با چشم و دل میسنجیدند: سایهی کوه، جای خور، آواز مرغان، نی یا ترکهای از بوم که سایه افکنده. «نی» نشان اندکی از زمان بود — همانند گفتار «یک مو مانده». سایهی نی بر زمین تا ناپدید شدن، نشان پایان روز بود: «یه نِی منده اَفتو» 🌅 به این گونه تا سایه هست، خور زنده است؛ پس از آن شب میرسد.
چم نمادین
این سخن یادآورِ دم گذار است؛
میان بودن و نبودن، امید و خاموشی. کسی در آستانهی رفتن است، میگویند: «یه نِی منده اَفتوش» — به این گونه هنوز اندک فروغ مانده، مگذار شب فرا رسد.
🔹 «یه نِی منده اَفتو» واپسین دم روشنی است
🔹 «نی» پیمانهای بومی برای اندک زمان
🔹 و سخن از مرز میان بودن و نبودن، شور و خاموشی، امید و فرجام دارد 🌞
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞
🔥🔥🔥
«یه نِی منده اَفتو» از گفتههای کهن و جاندار بختیاری است.🌾
چم و درونمایه
بختیاری میگوید: «یه نِی منده اَفتو» به این گونه «اندکی مانده تا فروشدن آفتاب». این دم، زمانی است که خورشید در دم به فرونشستن است، سایهها کشیده میشوند و روشنایی باریکی از کوه و دشت میگذرد. که زمان ایوار رسیده، این گفتار تنها از زمان نمیگوید، در اندیشهی بختیاریان، این دم گاهِ فرونشستن رمه و خستنِ تن است؛ آن دم که جان زمین نیز آرام میگیرد. پس «یه نِی منده اَفتو» نمادی از دم پایانی یا واپسین رگهی امید است — در سخن روزانه، سرود و چکامه.🕰️
ریشه و پیوندِ «نی» با سنجشِ زمان
پیش از ابزار گاهسنج، بختیاریان زمان را با چشم و دل میسنجیدند: سایهی کوه، جای خور، آواز مرغان، نی یا ترکهای از بوم که سایه افکنده. «نی» نشان اندکی از زمان بود — همانند گفتار «یک مو مانده». سایهی نی بر زمین تا ناپدید شدن، نشان پایان روز بود: «یه نِی منده اَفتو» 🌅 به این گونه تا سایه هست، خور زنده است؛ پس از آن شب میرسد.
چم نمادین
این سخن یادآورِ دم گذار است؛
میان بودن و نبودن، امید و خاموشی. کسی در آستانهی رفتن است، میگویند: «یه نِی منده اَفتوش» — به این گونه هنوز اندک فروغ مانده، مگذار شب فرا رسد.
🔹 «یه نِی منده اَفتو» واپسین دم روشنی است
🔹 «نی» پیمانهای بومی برای اندک زمان
🔹 و سخن از مرز میان بودن و نبودن، شور و خاموشی، امید و فرجام دارد 🌞
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞
🔥3👍2❤1
#لری
🔥🔥🔥
سَرِ *گَر* تی به رَه دُنگُل نِشَستُم یاهه سَر *دُو*
گَرُم هَر دَو، نَدونُم سیچه بِم گُن لیوه *گَردُو*
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
بر فراز صخره، همان جای همیشگی، نشستهام و چشمبهراه دُنگُلم؛ در آن دم که آفتاب پشت کوه فرو مینشیند و باد، آواز غربت را از درهها برمیدارد. هر شامگاه، امیدی خام در دل میافکنم که شاید اینبار بیاید، «یاهه سَرِ دُو» — بر وعدهای که هیچگاه به سرانجام نرسیده است. اما هر بار، در این میدانِ خاموشِ انتظار، بازندهام. «گَرُم هر دَو» — در هر نوبت، دلم میبازد و من نیز با آن. نمیدانم چرا هنوز باور ندارم که او دیگر بازنمیگردد؛ شاید دل از پذیرفتنِ نبودن ناتوان است. مردمان میگویند دیوانهام، گویند «گَردو»ام، ولگردی بیقرار که در کوه میگردد و با سایهها سخن میگوید. اما من نه بیقیدم و نه بیراه. من تنها چشمبهراهِ بازگشتِ اویم — اویی که شاید در این جهان دیگر نیست. آن صخره، همرازِ تنهایی من است، و آن وعده، همچون زخم کهنهای در دل جاودانه مانده. من، در نگاه مردم، «گَردو»ام؛ در حقیقت، عاشقیام که هنوز دل از وعدهی ناتمام برنداشته است.
💔💔💔💔💔🪶🪶🪶🪶🪶
🔥🔥🔥
سَرِ *گَر* تی به رَه دُنگُل نِشَستُم یاهه سَر *دُو*
گَرُم هَر دَو، نَدونُم سیچه بِم گُن لیوه *گَردُو*
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
بر فراز صخره، همان جای همیشگی، نشستهام و چشمبهراه دُنگُلم؛ در آن دم که آفتاب پشت کوه فرو مینشیند و باد، آواز غربت را از درهها برمیدارد. هر شامگاه، امیدی خام در دل میافکنم که شاید اینبار بیاید، «یاهه سَرِ دُو» — بر وعدهای که هیچگاه به سرانجام نرسیده است. اما هر بار، در این میدانِ خاموشِ انتظار، بازندهام. «گَرُم هر دَو» — در هر نوبت، دلم میبازد و من نیز با آن. نمیدانم چرا هنوز باور ندارم که او دیگر بازنمیگردد؛ شاید دل از پذیرفتنِ نبودن ناتوان است. مردمان میگویند دیوانهام، گویند «گَردو»ام، ولگردی بیقرار که در کوه میگردد و با سایهها سخن میگوید. اما من نه بیقیدم و نه بیراه. من تنها چشمبهراهِ بازگشتِ اویم — اویی که شاید در این جهان دیگر نیست. آن صخره، همرازِ تنهایی من است، و آن وعده، همچون زخم کهنهای در دل جاودانه مانده. من، در نگاه مردم، «گَردو»ام؛ در حقیقت، عاشقیام که هنوز دل از وعدهی ناتمام برنداشته است.
💔💔💔💔💔🪶🪶🪶🪶🪶
🔥2👍1😢1
درود بر همتباران 🌿
#زبانزد #لری
🔥🔥🔥
«چی آسیَو بالِ دَره، پَره نِ وَنده»
از ژرفترین و اندوهبارترین گفتارهای کهنِ بختیاری است — سرشار از تصویر و فلسفهی زندگی در دلِ کوه و دودمان.
این زبانزد نگارهای از فرسودگی و فراموشی است. آسیاب، در روزگارِ خود، مایهی زندگانیِ مردم بود؛ دانه را آرد میکرد، نانِ روزی میداد، صدایش نشانهی رونق و حرکت بود. اما چون آب از دره برود، چرخ از جنبش میایستد، و آسیاب، که روزی مایهی نان و نوا بود، به ویرانه بدل میشود.
همینگونه است انسانِ نیکنام: روزگاری دستش گشاده بود، خانهاش گرمِ مهمان و صدایش مایهی دلگرمی. اما چون سال و توان و یاران از او بگذرند، خانهاش ساکت میشود، پرههای زندگیاش دیگر نمیگردند، و از آن همه شور و آواز، جز خاک و خاطره نمانده. در ژرفا، این زبانزد بیانگرِ چرخِ زمان و بیوفاییِ روزگار است. در اندیشهی ایل، هیچچیز همیشگی نیست:
آب میآید و میرود، جوانی میشکفد و میپژمرد، آواز به خاموشی میگراید.
اما در این گردش، نوعی وقار و آگاهی هست — پذیرشِ چرخهی هستی.
آسیابِ خاموش، نمادِ پایانِ کوشش نیست، بلکه نشانهی گذار از شور به سکوت است؛ از بودن به یاد شدن.
در جهانِ بختیاری، هر ویرانه نیز تاریخ دارد؛ هر آسیابِ خاموش، نشانی از روزگاری پُرآب و پُرآوازه است.
🕊️ چکیدهی چم
🔹 «چی آسیَو بالِ دَره، پَره نِ وَنده» یعنی:
روزی سرچشمهی نان و نام بود،
اما اکنون، خاموش و فراموش شده است.
🔹 در نماد:
آسیاب = انسانِ نیک و بخشنده
پره = نیرو و همّت
دره و آب = زمان و روزگار
چون آب برود، پره میایستد —
و این، سرنوشتِ همهی نیکانِ روزگار است.
کوروش دورکی
@doodmaneloor
💔💔💔💔💔🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#زبانزد #لری
🔥🔥🔥
«چی آسیَو بالِ دَره، پَره نِ وَنده»
از ژرفترین و اندوهبارترین گفتارهای کهنِ بختیاری است — سرشار از تصویر و فلسفهی زندگی در دلِ کوه و دودمان.
این زبانزد نگارهای از فرسودگی و فراموشی است. آسیاب، در روزگارِ خود، مایهی زندگانیِ مردم بود؛ دانه را آرد میکرد، نانِ روزی میداد، صدایش نشانهی رونق و حرکت بود. اما چون آب از دره برود، چرخ از جنبش میایستد، و آسیاب، که روزی مایهی نان و نوا بود، به ویرانه بدل میشود.
همینگونه است انسانِ نیکنام: روزگاری دستش گشاده بود، خانهاش گرمِ مهمان و صدایش مایهی دلگرمی. اما چون سال و توان و یاران از او بگذرند، خانهاش ساکت میشود، پرههای زندگیاش دیگر نمیگردند، و از آن همه شور و آواز، جز خاک و خاطره نمانده. در ژرفا، این زبانزد بیانگرِ چرخِ زمان و بیوفاییِ روزگار است. در اندیشهی ایل، هیچچیز همیشگی نیست:
آب میآید و میرود، جوانی میشکفد و میپژمرد، آواز به خاموشی میگراید.
اما در این گردش، نوعی وقار و آگاهی هست — پذیرشِ چرخهی هستی.
آسیابِ خاموش، نمادِ پایانِ کوشش نیست، بلکه نشانهی گذار از شور به سکوت است؛ از بودن به یاد شدن.
در جهانِ بختیاری، هر ویرانه نیز تاریخ دارد؛ هر آسیابِ خاموش، نشانی از روزگاری پُرآب و پُرآوازه است.
🕊️ چکیدهی چم
🔹 «چی آسیَو بالِ دَره، پَره نِ وَنده» یعنی:
روزی سرچشمهی نان و نام بود،
اما اکنون، خاموش و فراموش شده است.
🔹 در نماد:
آسیاب = انسانِ نیک و بخشنده
پره = نیرو و همّت
دره و آب = زمان و روزگار
چون آب برود، پره میایستد —
و این، سرنوشتِ همهی نیکانِ روزگار است.
کوروش دورکی
@doodmaneloor
💔💔💔💔💔🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❤3🔥2😢2
#لری 🔥🔥🔥
گُدِن یاهه خَزون، باره لَفاته.
زَنه لِف جون گِرِه دالو وُ تاته.
نِشَسته چُم نَوِید اَوره وَشَندی.
خَوه کِرده دِرِن وا لول و گاته.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
۱. گُدِن یاهه خَزون، باره لَفاته.
از کهن گفتهاند، چون خزان آید، باران نیز فرو میریزد.
🔹 خزان نه نشانهی پژمردگی، که وعدهی تازگی است. خزانِ ایل بختیاری، چهرهای دوگانه دارد: فرودِ برگ، اما آغازِ بارش، اما زادنِ زندگی نو. گفتارِ کهن یادآورِ خردِ نیاکان است که در هر فرجام، آغازی میدیدند.
۲. زَنه لِف جون گِرِه دالو وُ تاته.
چون بارانِ تند ببارد، پیرمرد و پیرزن جان میگیرند.
🔹 باران جانبخشِ یاد و گذشته است. دالو و تاته، ریشههای دیریناند؛ چون خاکِ خشک که با نخستین باران زنده میشود. پیوندِ ژرفِ نسلها را با چرخهی طبیعت نشان میدهد — آنجا که باران، نوای بازگشتِ زندگیست.
۳. نِشَسته چُم نَوِید اَوره وَشَندی.
سرمای سخت بر زمین نشسته، اما هنوز ابری بارانزا در آسمان نمایان نشد.
🔹 چم در اینجا، نمادِ سنگینی و رکود است؛ سرمایی که بر جانِ زمین سایه انداخته. و نبودِ ابر، نشانهی امیدِ ناپدید اما زنده است. میانِ نومیدی و انتظار ایستاده — زمینی منجمد، اما نگاهی رو به آسمان.
۴. خَوه کِرده دِرِن وا لول و گاته.
خار خشک پاییزی در هجوم و کمین، با حسرت و گامهایی سنگین بر روی زمین میخزد.
🔹 “لول و گات” بیانگرِ سنگینیِ حسرت و اندوه و امیدِ بیفرجام است. این خار، با گامهای سنگین در برهوتِ خزان پیش میرود، هنوز چشمبهراهِ قطرهای باران.
🩸در یک نگاه آوازِ امید میان فرسودگی.
از خزان تا خارِ خشک، همه چیز به سوی مرگ میرود، اما در هر تصویر، نغمهای از زندهبودن هست. شاعر، چون ایل و سرزمینش، باور دارد:
«در دلِ هر خزان، بهاری نهفته است.» 🌧️
🌧🌧🌧🌧🍁🍁🍁🍁❄️❄️❄️❄️
گُدِن یاهه خَزون، باره لَفاته.
زَنه لِف جون گِرِه دالو وُ تاته.
نِشَسته چُم نَوِید اَوره وَشَندی.
خَوه کِرده دِرِن وا لول و گاته.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
۱. گُدِن یاهه خَزون، باره لَفاته.
از کهن گفتهاند، چون خزان آید، باران نیز فرو میریزد.
🔹 خزان نه نشانهی پژمردگی، که وعدهی تازگی است. خزانِ ایل بختیاری، چهرهای دوگانه دارد: فرودِ برگ، اما آغازِ بارش، اما زادنِ زندگی نو. گفتارِ کهن یادآورِ خردِ نیاکان است که در هر فرجام، آغازی میدیدند.
۲. زَنه لِف جون گِرِه دالو وُ تاته.
چون بارانِ تند ببارد، پیرمرد و پیرزن جان میگیرند.
🔹 باران جانبخشِ یاد و گذشته است. دالو و تاته، ریشههای دیریناند؛ چون خاکِ خشک که با نخستین باران زنده میشود. پیوندِ ژرفِ نسلها را با چرخهی طبیعت نشان میدهد — آنجا که باران، نوای بازگشتِ زندگیست.
۳. نِشَسته چُم نَوِید اَوره وَشَندی.
سرمای سخت بر زمین نشسته، اما هنوز ابری بارانزا در آسمان نمایان نشد.
🔹 چم در اینجا، نمادِ سنگینی و رکود است؛ سرمایی که بر جانِ زمین سایه انداخته. و نبودِ ابر، نشانهی امیدِ ناپدید اما زنده است. میانِ نومیدی و انتظار ایستاده — زمینی منجمد، اما نگاهی رو به آسمان.
۴. خَوه کِرده دِرِن وا لول و گاته.
خار خشک پاییزی در هجوم و کمین، با حسرت و گامهایی سنگین بر روی زمین میخزد.
🔹 “لول و گات” بیانگرِ سنگینیِ حسرت و اندوه و امیدِ بیفرجام است. این خار، با گامهای سنگین در برهوتِ خزان پیش میرود، هنوز چشمبهراهِ قطرهای باران.
🩸در یک نگاه آوازِ امید میان فرسودگی.
از خزان تا خارِ خشک، همه چیز به سوی مرگ میرود، اما در هر تصویر، نغمهای از زندهبودن هست. شاعر، چون ایل و سرزمینش، باور دارد:
«در دلِ هر خزان، بهاری نهفته است.» 🌧️
🌧🌧🌧🌧🍁🍁🍁🍁❄️❄️❄️❄️
🔥2❤1😢1
#لری 🔥🔥🔥
دِلُم بِنگِشتِ بی چالی که کینه.
دِلُم چاله سُهِشت و مِهر و کینه.
گُمه گینه به ری بِرگ و رِکِس لِک.
خُساخُس دَو دِه و نَونه به کینه.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
دِلُم بِنگِشتِ بی چالی که کینه.
دلم گنجشکی بیلانه است که زاری میکند.
دل من چون گنجشکی بیآشیان، در سرمای بیپناهی فریاد میزند؛ نالهاش نه برای آشیانه، که برای امنی است که هرگز نیافت.
دِلُم چاله سُهِشت و مِهر و کینه.
دلم آتشدانی است از احساس، مهر و کینه درهم.دل چون آتشدانِ خاموشی است که در ژرفایش هنوز اخگری از عشق و کینه میسوزد؛ جایی که گرمای مهربانی با سوزِ دشمنی در هم آمیخته است.
گُمه گینه به ری بِرگ و رِکِس لِک.
بر نوک گون نشستهام، تکیه بر شاخهای لرزان بر لبهی پرتگاه. دل بر شاخهای باریک ایستاده، در مرزِ بودن و افتادن؛ آرامش ندارد، اما هنوز امید را رها نکرده است.
خُساخُس دَو دِه و نَونه به کینه.
با خود سخن میگوید، نفرین میگوید و نمیداند به که. دلِ خسته با خود نجوا میکند، گاه شکایت، گاه کفر، بیآنکه بداند ریشهی دردش کیست؛ تنها میخواهد سبک شود از سنگینی اندوه.
این دوبیتی تصویری از دلِ پریشان انسان در آستانهی فرسودگی است؛جایی که مهر و کینه، امید و درماندگی، در هم میجوشند و دلِ شاعر، میان زاری و سکوت، در پیِ نامی برای درد خویش میگردد.
دِلُم بِنگِشتِ بی چالی که کینه.
دِلُم چاله سُهِشت و مِهر و کینه.
گُمه گینه به ری بِرگ و رِکِس لِک.
خُساخُس دَو دِه و نَونه به کینه.
___
کوروش دورکی بختیاری #خودآفری
@doodmaneloor
دِلُم بِنگِشتِ بی چالی که کینه.
دلم گنجشکی بیلانه است که زاری میکند.
دل من چون گنجشکی بیآشیان، در سرمای بیپناهی فریاد میزند؛ نالهاش نه برای آشیانه، که برای امنی است که هرگز نیافت.
دِلُم چاله سُهِشت و مِهر و کینه.
دلم آتشدانی است از احساس، مهر و کینه درهم.دل چون آتشدانِ خاموشی است که در ژرفایش هنوز اخگری از عشق و کینه میسوزد؛ جایی که گرمای مهربانی با سوزِ دشمنی در هم آمیخته است.
گُمه گینه به ری بِرگ و رِکِس لِک.
بر نوک گون نشستهام، تکیه بر شاخهای لرزان بر لبهی پرتگاه. دل بر شاخهای باریک ایستاده، در مرزِ بودن و افتادن؛ آرامش ندارد، اما هنوز امید را رها نکرده است.
خُساخُس دَو دِه و نَونه به کینه.
با خود سخن میگوید، نفرین میگوید و نمیداند به که. دلِ خسته با خود نجوا میکند، گاه شکایت، گاه کفر، بیآنکه بداند ریشهی دردش کیست؛ تنها میخواهد سبک شود از سنگینی اندوه.
این دوبیتی تصویری از دلِ پریشان انسان در آستانهی فرسودگی است؛جایی که مهر و کینه، امید و درماندگی، در هم میجوشند و دلِ شاعر، میان زاری و سکوت، در پیِ نامی برای درد خویش میگردد.
🔥2😢1
