بالاخره از چاپخانه رسید
مخنویس پلاس به چه سوالاتی می‌پردازد؟

فهرست موضوعی مخنویس پلاس

جهت سفارش بر روی لینک زیر کلیک بفرمایید
http://www.kargadanpub.com
مخنویس پلاس در غرفه کرگدن
نمایشگاه کتاب راهروی ۱۷
لطف فیلسوف و دوست دانشمندم منصور هاشمی به کتاب مخنویس پلاس
Forwarded from شبکه‌های مجازی کرگدن
🎊📚 کتاب‌های نشر کرگدن در نمایشگاه کتاب تهران
۱۷ تا ۲۷ اردیبهشت، مصلی


🔸 خرید حضوری:
سالن شبستان، راهرو ۱۷، پلاک ۱

#نشر_کرگدن
#نمایشگاه_کتاب_تهران
#با_کرگدن_سفر_کن
Forwarded from شبکه‌های مجازی کرگدن
Forwarded from شبکه‌های مجازی کرگدن
بالاخره یک کاری..

آن قدیمها برای ما بچه ها معلم‌ ،پدر ، مادر و هرکس بزرگتر از ما بود دانا و خردمند محسوب میشد.
دستورات بزرگان و بخشنامه‌ها و اطلاعیه ها وحی های منزلی بودند که پذیرفتن درست بودن آنها قانون و رسم زندگی بود حتی اگر به عقل ما جور نمی آمد  و این اقتدار و اعتماد به بزرگتر و بالاتر در همه ارکان دولت و ملت دیده می‌شد.
بزرگ تر هم که شدیم باز هم تا مدتها تصور می‌کردیم  پشت پرده همه این کارهای به ظاهر غیر عاقلانه ی  عزیزان بالا لابد کلک و سیاست و کیاستی ست که بعدا رو خواهد شد ولی هرچه گذشت بیشتر و بیشتر فهمیدیم که انگار پشت این بی عقلی ها نه توطئه ها و سیاست های آنچنانی بلکه تنها آدمهای بی عقل اینچنانی هستند!
دیشب ساعت ۱۱ شب، آموزش و پرورش بخشنامه ای منتشر کرد و دستور داد از فردا مدارس از ۶ صبح باید باز و ۹و نیم صبح تعطیل شوند.
حتی اگر فرض کنیم هیچیک از دست اندرکاران این بخشنامه ی بچگانه بچه یا نوه ی مدرسه ای نداشته باشند آیا هیچ کدامشان به این فکر کرده اند که  والدینی که شاغلند چطور می‌توانند برنامه صبح فردایشان را با بخشنامه ی شبانه این عزیران تنظبم کنند؟ مثلا چطور میتوانند ساعت ۱۱ از بخشنامه شبانه آموزش و پروش خبر دار شوند و صبح فردا بچه را مثلا ۴و نیم صبح بیدار کنند و تا ۵ و نیم، صبحانه بدهند و آماده کنند تا ۶ به مدرسه برسد و ۹ صبح هم از آنور شهر از محل کار برگردند تا بچه را از مدرسه به خانه ای که کسی در آن نیست برگردانند؟
و تازه مگر تمام این دردسرها برای آموزش دادن چه چیزهایی ست؟
چند وقت پیش که دختر کوچکم به علت آلودگی به صورت مجازی مدرسه میرفت متوجه صدای سینه زنی و روضه خوانی از اتاقش شدم و وقتی وارد اتاق شدم و اعتراض کردم که چرا به کلاس درس گوش نمی‌دهی توضیح داد که این درس کلاس هدیه های آسمانی ست و این صدای روضه ای که از اپلیکیشن شاد پخش می‌شود درس مدرسه اوست و حالا چه اصراریست که با چنین برنامه های درسی مشعشعی آنهم فقط چند روز مانده به پایان سال تحصیل ساعت کار تمام مدارس و به تبع آن کار و بار همه والدین را شبانه به هم بریزیم؟
صبح امروز وقتی ما و بچه ها متوجه این بخشنامه شدیم بهترین حرف را دختر ۸ ساله ام با آن ژست عاقل اندر سفیه ش زد که گفت:
" این بی عقل ها بالاخره یک کاری از روی عقل کردند"
و منظورش البته زود تعطیل کردن مدرسه بود نه زود شروع کردنش!
دو دستوری که البته هیچکس آن را جدی نگرفت.
امروز همان ساعت همیشگی بچه ها به مدرسه رفتند و مدرسه ها هم بدون اینکه توجهی به بخشنامه یکهویی شبانه وزیرشان کنند در همان ساعت همیشگی مدرسه ها را تعطیل کردند.
و همه چیز وقتی مضحک تر میشود که تمام این بی عقلی ها درمبارزه با ناترازی فقط بخاطر لجبازی نه چند بچه دبستانی بلکه چند آدم پرمدعا بر سر جلو و عقب نکشیدن ساعت ناقابلیست که سالها بدون هیچ مشکلی در همه جای دنیا از جمله ایران جلو و عقب میشد.
و البته بسیاری از بخشنامه ها و برنامه های کشور همین قابلیت مسخره شدن توسط یک دختر ۸ ساله را دارا هستند.
آن از انرژی هسته ای شان که به اندازه چند جنگ و زلزله خرج روی دست کشور گذاشت و حالا معلوم شده نه تنها با آن نمیتوان یک لامپ روشن کرد بلکه حتی با آن نمیتوان نیت ساختن یک بمب ناقابل را داشت  و لابد مثل بچه ها هدف از این‌همه هزینه فقط زبان درازی به دنیا بوده است.
امروزه بر خلاف دورانی که مردم دیوانه بازی های عزیزان را جدی میگرفتند و برای هر کم عقلی آنها صد ها خط تفسیر و تحلیل جور می‌کردند  کسی نه برای بخشنامه های آموزش و پرورش نه نطق‌های آتشین نه شعارها و نه تهدیدات نه تشویقات این جماعت تره هم خرد نمیکند.
نسل جدید مثل دختر ۸ ساله من برخلاف نسل ما به این جماعت به چشم کم عقل هایی نگاه میکند که نباید آنها را جدی گرفت.
ماهواره بعد از ده ها سال که تبدیل به جهاز دخترها شده هنوز غیرقانونی ست  و حجاب قانونیست که نمی‌توان حتی ابلاغش کرد چه برسد اجرایش!
بخشنامه ی مدرسه ها را نه والدین جدی میگیرند نه بچه های هشت ساله و نه حتی خود مدیران دولتی مدارس!
و انگار مدتهاست به جدی گرفته نشدن و بی عقل خوانده شدن عادت کرده اند.
در دوران انترنی در بخش روانپزشکی بیماری بستری بود که هر روز یکی از اساتید را به سر بریدن تهدید میکرد و آن استاد همیشه با لبخندی از کنار تختش رد میشد بعدها از دوستی شنیدم که آن بیمار دیوانه چند روز بعد از ترخیص به مطب آن استاد رفته و  چاقویی را از زیر کاپشنش در آورده و آماده بریدن سر استاد بوده و اگر مردمی که در مطب بودند به موقع نمی‌رسیدند او واقعا سر استاد را گوش تا گوش بریده بوده و این یعنی گرچه نباید بی عقلان را جدی گرفت ولی این به شرطی ست که شوخی شوخی چاقویی واقعی در دست آنها نباشد.
آیا ما به اندازه  آن استاد روانپزشک خوش شانس هستیم؟
آیا به قول دخترم اینها بالاخره یک کاری از روی عقل میکنند؟
https://www.tg-me.com/draboutorab
در فضیلتهای یک تابو (قسمت اول)

ما پزشکان با ارزش ترین گوهر زندگی آدمها یعنی جان آنها را نجات میدهیم اما در ازای پول!
و آزاردهنده ترین بخش طبابت برای من همین بخشست نه شب زنده داری ها و اضطرابهایش!
فروید در گرفتن حق ویزیتش با کسی شوخی نداشت و مشتریهایش هم اغلب ثروتمند بودند ولی در کمال تعجب متوجه شد که بعضی از آنها از دادن حق ویزیت طفره میروند و معتقد بود دلیل طفره رفتن آنها از دادن ویزیت،خساست یا زرنگی نیست بلکه دلیلش اینست که آنها نمیخواهند مقام و منزلتی که فروید با درمان رنجهای آنها در ذهنشان به دست آورده را با دادن پول به او لکه دار کنند.
پدر و مادران ما سال‌ها از ما مراقبت میکنند تیمارمان میکنند آموزشمان میدهند بدون اینکه چیزی از ما طلب کنند و تا قبل از ورود به دنیای مدرن  طبیبان و آموزگاران هم، چنین بودند.
ما برای هزاران سال عادت نداشتیم به آدمهایی که بزرگشان می‌شمردیم و تا آسمانها بالایشان می‌بردیم آنهایی که ما را نجات داده یا به ما چیزهای مهمی آموخته بودند پول دهیم ولی دنیای مدرن سرمایه داری ناگهان این قانون را عوض کرد.
در دنیای قدیم وضعیت زندگی مثل فصل‌ها،رفت و آمد داشت بدون اینکه رشد کند.
آخرِ همه بهارها زمستانها بود نه بهارترها! هیچ بهتر شدنی دوامی نداشت و
رشد کردن به آن معنایی که امروز همه به دنبالش هستند در کار نبود.
یک آدم در دویست سال پیش اگر خوش شانس بود در همان سطحی از رفاه زندگی میکرد که پدر پدربزرگش تجربه کرده بود و احتمالا نوه اش قرار بود تجربه کند ولی دنیای سرمایه داری همه چیز را کن فیکون کرد.
در قدیم تنها راه ثروت تر شدن غارت سهم کیک ثروت دیگران بود ولی سرمایه داری به جای برداشتن سهم بیشتر از کیک  ثابت ثروت در عالم،کل کیک را چندین برابر کرد و البته سهم خودش را هم خیلی بزرگتر کرد بدون اینکه لزوما به سهم دیگران کاری داشته باشد البته توزیع کیک ثروت ناعادلانه باقی ماند ولی تقریبا به همه کیک بزرگتری رسید اما سرمایه داری با قانونی کار میکرد که مثل قانون جاذبه نیوتن هیچ استثنائی در آن راه نداشت.
در قانون جاذبه فرقی نمی‌کند سیبی از درخت بیفتد یا بچه ای یا کارگر و پادشاهی، همه با یک شتاب به زمین می‌خورند.
سرمایه داری هم بی هیچ چون و چرایی از قانون بازار تبعیت میکند.
در این قانون کارخانه دار حتی اگر پیغمبر هم باشد نمی‌تواند به کارگرها زیاد پول دهد زیرا در آن صورت جنسی که تولید میکند گران تمام خواهد شد و خریداران که بخشی از آنها همان کارگرانش هستند جنسش را نمیخرند و سودش کم میشود پس رشد نمیکند و ورشکست میشود و هم خودش هم کارگرهایش بیکار و بدبخت می‌شوند.
در قانون بازار اگر سود نبرید و رشد نکنید مهم نیست چقدر با کارگرانتان مهربانید مشتری ها درهر صورت تنبیه تان خواهند کرد.
در دنیای سرمایه داری این کارخانه دارهای حریص نیستند که کارگرها را مجبور میکنند با دستمزد کمتر کار کنند بلکه همه ساکنان دنیای مدرن یعنی ما مشتریان هستیم که با نخریدن جنس گران همه آنها را تنبیه میکنیم.
سرمایه دار را نمیتوان به این دلیل که دنبال تولید کالاهای مبتذل است سرزنش کرد چون او مجبورست چیزی را تولید کند که جامعه اش میپسندد و میخرد.
در واقع سرمایه داری مبتذل نیست سلیقه ما خریداران است که گاهی مبتذل است.
اگر سرمایه دار به جای رستوران های زنجیره ای فست فودی روی رستورانهایی با غذای سالم سرمایه گذاری کند بیچاره میشود چون ما مشتری های شکمو هستیم که عاشق غذاهای ناسالمیم.
برای یک سرمایه دار چینی فرقی نمی‌کند از مهر رکعت شمار پول دربیاورد یا لباس زیر!
سرمایه تنها در یک صورت میتواند زنده بماند تنها وقتی که دائم رشد کند رشدی که در دنیای مدرن همه مردم انتظارش را دارند.
این که دستمزد یک استاد و آموزگار دلسوز و دانشمند در نظام سرمایه داری یک صدم یک تاجر حریص و بی سواد است نمیتواند تغییری در اصل قانون بازار که محتاج رشد بیشتر است ایجاد کند و دشمنی مردم با سرمایه داری از همین جا آغاز میشود.
مردم انتظار دارند آموزش، هنر،درمان و همه ی اموری که با تعالی آنها سر و کار دارند، آلوده به ثروت نشوند و از طرفی دلشان میخواهد همه این امور هرروز بیشتراز قبل رشد کنند.
وقتی بچه ای از ارتفاع می افتد مردم قانون جاذبه را مقصر نمی‌دانند ولی قانون بازار به نظرشان شیطانی ست.
پزشکی بدون وجود غول‌های سرمایه که سودهای میلیارد دلاری کنند شانسی برای پیشرفت ندارد.
سینما بدون هالیوود و تبعیت از سلیقه مبتذل مشتریانش دوام نمی آورد و دانشگاه بدون شهریه بچه پولدارها اداره نمیشود.
پول گرفتن از بیماران را دوست ندارم ولی مطبهایی که خرجشان را درنیاورند تعطیل میشوند و بیمارانشان سرگردان!
ما ایرانیها سالهاست رشد و توسعه میخواهیم و به شیخ نشینهای پولدار خوشگذران غبطه میخوریم!
ولی اگر توسعه خوبست چرا پولدار و خوشگذران بودن فحشست و سلطان سکه بودن در ایران جرم؟

ادامه دارد
https://www.tg-me.com/draboutorab
در فضیلت یک تابو(قسمت آخر)

در خانواده ما خانم بسیار محترمی بود که بیشترین عیدی دوران کودکی را او به ما میداد.
در چشم من که آنزمان بچه ای دبستانی بودم او نه تنها مهربان و باهوش و بامزه و جذاب بود بلکه چون بسیار دست و دلباز بود و دستی هم در کارهای خیر داشت به قول بچه مدرسه ای ها در ستون خیلی خوبها قرار میگرفت ولی در ته ذهن کودکانه من شکی بود که همه این خوبی ها را میشست و میبرد.
آن خانم خوب،یک بنز نقره ای درجه یک با صندلی های چرمی داشت که همیشه از تمیزی برق میزد و البته یک راننده ی  اختصاصی بیست و چهارساعته!
مشکلی که ذهن بچگانه من را آزار میداد این بود که مگر می‌شود آدمهای خیلی خوب، بنز نقره ای به آن شیکی آنهم با راننده داشته باشند؟
این فکر چطور در ذهن یک پسربچه جاخوش کرده بود؟
آیا این ذهنیت ضد بنزسوار فقط در ما ایرانی ها اینقدر پررنگ‌ است؟
آیا چهل سال پیش بچه مدرسه ای های دوبی که همسن آن زمان من بودند و مثل امروز هنوز در ناز و نعمت غرق نشده بودند هم چنین ذهنیتی نسبت به شاهزاده های بنزنشین دوبی داشتند؟
چرا در آمریکا یک برج ساز با کمک یک ابر ثروتمند میتواند رای مردم معمولی را درو کند ولی در اینجا هرکس رای میخواهد مجبورست یخچال خالی و خانه محقرش را در چشم مردم فرو کند؟
آیااین ذهنیت به سابقه تاریخی و فرهنگی ما ربطی دارد؟
امروزه بعضی ها معتقدند حتی نوع هیجاناتی که مغز ما میسازد هم در فرهنگهای مختلف با هم فرق میکند مثلا شادی آمریکایی با آفریقایی یک شکل نیست.
هیچ ذهنیتی در خلاء و بدون زمینه سازی فکری قدیمی تر بوجود نمی آید.
آیا ایرانی‌ها ذهنیت ضدثروت دارند و اماراتی ها ندارند؟
ماهردو مسلمانیم ولی دین ورزی ما با هم از زمین تا آسمان فرق میکند.
ما ایرانی ها سالهاست که عرفان را اختراع کرده ایم و آن را به خورد دین داده ایم عرفانی که سادگی های دینداری صحرانشینان را پیچیده ،دگرگون و شاید زیباتر کرد ولی آیا میتوان کشتی تفریحی و حرمسرا داشت ولی باپنج نوبت نماز خواندن و یک ماه روزه گرفتن مسلمان خوبی بود! پاسخ به این سوال به این بستگی دارد که در کدام طرف خلیج فارس متولد شده باشید.در دینی که مولانا و حلاج و بایزید دارد نه تنها این کار ممکن نیست بلکه رسالت نجات نه تنها یک ملت بلکه نجات کل عالم در آخر الزمان بر روی دوشتان سنگینی میکند.
پنجاه سال پیش ایران برای مدت کوتاهی در مسیر توسعه بود توسعه ای آمرانه ولی واقعی!چرااین برای پدران ما کافی نبود؟
در آن سالها در همه جای ایران میشد انباشت ثروت و لذت را دید و اتفاقا مشکل همین بود.
زندگی که خور و خواب و خشم و شهوت نبود عالمی دیگر باید ساخته میشد و از نو آدمی!
سعدی می‌فرماید
به سرو گفت کسی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهی دستند

و این یعنی نه تنها ثروتمند بودن بلکه میوه و ثمر دادن هم ارزشی ندارد.
امروزه دیدن سرمایه ها و آسمانخراشهای آنچنانی دوبی در بیابان‌های بی آب و علف امارات برای ما ایرانی ها قابل تحمل نیست ولی آیاحتی اگر سیاستنداران متوهم مان همین امروز از خر شیطان پیاده شوند ما با اینکه مثلا آبادان مثل دوبی محل خوشگذرانی ابر ثروتمندان عالم شود مشکلی نخواهیم داشت؟
یا مثل ۵۰ سال پیش دوباره مشغول نق زدن و مبارزه و چوب گذاشتن لای چرخ بنزسواران مرفهِ بی درد خواهیم شد؟
آیا حتی اگر وارثان انقلاب ضد سرمایه داری بی خیال شوند و اسم سال را سرمایه بگذارند فرزندان کوروش هیچ مشکلی با ثروت و لذت نخواهند داشت؟
شاید دنیای جدید با جادوی اینترنت ذهنیت ایرانی را جهانی کرده باشد.
شایدعرفان تنها یکی از هزاران دلیلی باشد که قطارما هنوز به ریل توسعه نرسیده است و دور خودش چرخ میزند یا شایداصلا خودش معلول بی پولی تاریخی ما باشد نه علتش!
شاید دیگر دختر پولدارهای ایران برخلاف مریم فیروز دختر فرمانفرمائیان ،بخاطر عذاب وجدان زن سردمدار مبارزه با سرمایه نشوند!
شاید این ذهنیت ضد سرمایه آخرین نفس هایش را می‌کشد نمی دانم ولی مطمئنم که داشتن همه چیزهای خوب با هم ممکن نیست.
نمیتوان هم دموکراسی هم برابری هم سرمایه داری هم دینداری هم عرفان و هم آزادی را باهم داشت.
در دوبی کارگران بنگلادشی بخاطر تظاهراتی کوچک به حبس ابد محکوم شدند، در آمریکاثروت یک درصد آمریکاییها بیش از ثروت نیمی از آنهاست.
در شوروی همه مثل هم فقیر ولی برابر بودند،ژاپن شکست حقارت بار را پذیرفت ولی پیشرفت کرد و کره شمالی شکست نخورد ولی مردمش علف خوردند.
کودکی ما در خانه ای با یک حیاط با صفا گذشت،پدر و عمویم در این یک تکه جا هم گل می‌کاشتند هم سبزی هم بلال هم چنار هم چمن!
پسرعمویی داشتند که باغبان خوبی بود.
یک روز که به خانه ما آمده بود و پدر و عمو او را سوال پیچ کرده بودند که چرا سبزی ها فلانطور شده اند؟چراگل رزمان را شته زده؟چرا بلال ها زرد شده اند؟جمله ای طلایی گفت
او گفت:
پسرعموجان همه چی با هم نمیشه!
ما باید انتخاب کنیم!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Forwarded from شبکه‌های مجازی کرگدن
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📚 معرفی تازه‌های نشر
بازدید و خرید از سایت ناشر:
www.kargadanpub.com
Forwarded from نشر کرگدن
📚 معرفی تازه‌های نشر

🔸 سیدرضا ابوتراب که این روزها به‌واسطۀ کتاب‌هایش در میان علاقه‌مندان به کتاب‌های علمی و نوروساینس نویسنده‌ای شناخته‌شده است، در این ویدئو شرح می‌دهد که مخنویس‌پلاس ادامۀ مخنویس نیست و کتابی مستقل است که مباحث جدیدی در آن طرح شده است، اما از حیث سبک‌وسیاق به کتاب اولش، مخنویس، شباهت دارد. او در ادامۀ ویدئو برای مخاطبانی که با کتاب‌های قبلی او آشنا نیستند، کتاب را معرفی می‌کند و شرحی مختصر از مطالب فصل‌های مختلف می‌آورد.
🔸 با اینکه نویسندۀ مخنویس‌پلاس در مقام یک پزشک هر روز نسخه‌های زیادی برای آدم‌ها می‌‌پیچد، در کتابش نسخۀ آسان و شفابخشی برای هیچ‌یک از مشکلات و پیچیدگی‌های آدم و عالم پیدا نمی‌شود. مخنویس‌پلاس از همۀ جنبه‌ها به موضوعات نگاه نمی‌‌کند، بلکه فقط از جنبه‌ای که نویسنده کم‌وبیش با آن آشنا است، یعنی زیست‌شناسی و عصب‌شناسی، به مسائل نگاه می‌کند. مخنویس‌پلاس معجونی است خانگی و خودمانی دست‌پخت نویسنده‌اش که فرمولش را از لابه‌لای کتاب‌هایی که خوانده‌ و آدم‌ها و بیماران زیادی که دیده کشف کرده و براساس ذائقۀ خود طبخ کرده است.

🔶 اطلاعات کتاب‌شناسی:

مخنویس‌پلاس
نگاهی به انسان و جهان با عینک عصب و ژن
نویسنده: سیدرضا ابوتراب
۴۰۸ صفحه/ ۵۰۰۰۰۰ تومان
بازدید و خرید از سایت نشر:
www.kargadanpub.com

#نشر_کرگدن، #معرفی_کتاب، #مخنویس‌پلاس، #سیدرضا_ابوتراب، #نوروساینس، #عصب‌شناسی، #زیست‌شناسی، #علم_برای_عموم، #خاطره‌نویسی، #طبابت، #مغز_و_اعصاب
کار خطرناک نوشتن

نرسیده بغضش می ترکد، ناخواسته باردارست و مبتلا به یک بیماری پردردسر مزمن عصبی عضلانی!
بارداری هم برای او،هم برای جنین یکماهه اش خطراتی دارد البته نه آنقدر که پزشکی قانونی مجوز سقط جنین دهد.
خانم و آقای شیک پوش اول در پرده و بعد بی پرده خواهش میکنند نامه ای برای سقط جنین به آنها بدهم.
توضیح میدهم که بارداری برای خانم و جنین گرچه بی خطر نیست ولی مجوزی برای سقط هم نیست.
آشفته اند و اصرار میکنند و میگویند
هیچکدامشان حتی قبل از ابتلای خانم به این بیماری، بچه نمی‌خواسته اند و حالا که هم جنین در خطرست هم مادر دیگر اصلا و ابدا بچه نمی خواهند.
فکر میکنم که در برگه چه بنویسم!
به فکر فیلسوفانی می افتم که فرزندآوری را به کل غلط اندر غلط میدانند
به اینکه اگر بچه دار شدن یک حقست چرا بچه دار نشدن نباشد؟
چرا وقتی کسانی آمادگی تبدیل شدن ابدی به موجودات دیگری به اسم پدر و مادر را ندارند بایدحق انتخاب را از آنها دریغ کنیم؟
زنده ماندن جنین یک ماهه مهمترست یا آینده دو انسان بالغ و عاقل!؟
همه این سوالات در ذهنم میرفتند و برمی‌گشتند و در همین حال فکر دیگری به من می‌گفت: آخر حیف نیست چنین زوج شایسته و زیبا و فهمیده ای فرزند نداشته باشند ولی مریض قبلی با ۵ بچه هر چند دقیقه یک بار یک پس گردنی به دختر چهارساله اش بزند و باز حامله باشد؟
نامه را بر حسب وظیفه نوشتم و خداحافظی کردم اما تا آخر وقت به این فکر میکردم که چرا بسیاری از زوج هایی که لااقل در ظاهر به نظر می آید پدر و مادر خوبی خواهندشد میلی به بچه دار شدن ندارند؟
یاد شبی افتادم که تعدادی از دوستانم که هیچکدام بچه نداشتند مهمان ما بودند و دختر کوچکم یواشکی از من پرسید دوستانت لابد خیلی باکلاس هستندکه بچه ندارند و به این فکر کردم که در ذهن بچه ۷ ساله بچه نداشتن از کجا با باکلاس بودن هم قافیه شده و با رسوخ چنین ذهنیت عمیقی در جامعه درباره فرزندآوری چطور مسئولان خوش خیال فکر میکنند با رهنمود و پند و اندرز و سه قفله کردن سقط آنهم به قیمت افزایش احتمال معلولان می‌توانند زاد و ولدی که به حد سوئد رسیده را به بنگلادش برسانند.
فردای همان روز باز همان زوج دوباره نزدم آمدند و خواهش کردند جمله ای به آن نامه اضافه کنم شاید پزشک قانونی که نامه قبلی را رد کرده اینبار موافقت کند توضیح دادم که بعید است با این جمله فرجی در کار آنها شود.
به هرحال آن جمله را اضافه کردم و امیدوار که این آخرین ویزیت آنها باشد.
عصر همان روز اینبار در مطب باز سر و کله آن زوج خوش پوش پیدا شد.
خانم اینبار با لبخندی بر لب گفت:
ببخشید نامه را که قبول نکردند ولی جناب دکتر ما اینبار برای کار دیگری آمده ایم البته اول آمده بودیم که باز یک جمله به نامه اضافه کنید ولی این یک ساعتی که نشسته بودیم داستان عوض شد.
شوهرش ادامه داد:
دکتر مطب شلوغ بود و معطل شدیم من فصل اول مخنویس پلاس را که درباره بچه دار شدن نوشته بودید خواندم همان داستانی که دختر کوچکتان روز تولدش ماتیک مامانش را به لباسش می مالد و ناگهان دلم بچه خواست و به خانمم گفتم میخوای این بچه را نگه داریم... خانم وسط حرف شوهرش پرید..من فکر میکردم شوهرم بچه نمی‌خواهد ولی منم بدم نمی آمد ..یعنی ممکن است بچه کاملا سالم باشد؟به نظرتان بدنم با این بیماری حاملگی را تحمل میکند؟
خشکم زد!
یعنی با خواندن آن چندصفحه پشیمان شدید؟شدن که میشود البته به هرحال خطراتش را که به شما گفتم!
بله دکتر ولی میخواهیم نگهش داریم!

احساس عجیبی داشتم
آیا این چیزهایی که مینویسم باعث شده یک انسان به انسانهای عالم اضافه شود؟
حالا این خوب است یا بد؟
نکند آن نوزاد و آن خانم جزو آن یک درصد بدشانس باشند و گرفتار شوند؟
ولی اگر داستان پایان خوبی داشته باشد آنوقت وقتی آن بچه بزرگ شود و بچه دار شود خواهد گفت بودن من و شما مدیون چند صفحه کتابیست که فلانی نوشته بوده و پدرم اتفاقی خوانده و نظرش عوض شده است.
یاد دوستی می افتم که همیشه به من میگوید این چیزهایی که مینویسی شجاعت میخواهد چون ممکن است بعضی بیش از آنچه تصورمیکنی آن را جدی بگیرند!
راستش با اینکه همیشه مواظبم که در نوشته هایم هیچ چیزی را با قطعیت مطرح نکنم و اول و وسط جمله هایم را پر از اما و شاید و اگر میکنم و آخر جمله ها را هم با یک علامت سوال به زور سوالی میکنم تا کسی نوشته هایم رابا رفرنسها و خطابه های اخلاقی و سیاسی اشتباه نگیرد ولی انگار  باز هم نوشتن خطرناک ترین کار عالم است.
نوشته ها بر عکس حرفها که باد هواهستند تا ابد می‌مانند و یقه نویسنده را ول نمی‌کنند.
آیا‌ مارکس اگر می‌دانست از نوشته هایش استالین درمی آید باز هم مینوشت؟
ولی دنیا با امیدوار بودن و فکرهای خوب مثل به دنیا آمدن یک بچه سالم و زیبا از آن دونفر سرپاست
با اینحال نوشتن کار خطرناکیست حتی اگر ادعایی نداشته باشید و حالا ببینید پیامبر بودن چه جراتی میخواهد!
https://www.tg-me.com/draboutorab
Forwarded from پادکست دایه
قسمت بیست‌ویکم پادکست دایه منتشر شد. 
 
وقتی می‌خوای با مغز بچه آشنا بشی || سیدرضا ابوتراب 

برای شنیدن این قسمت روی یکی از لینک‌های زیر کلیک کنید:
 
کست‌باکس

اپل‌پادکستز

اسپاتیفای


#پادکست_دایه #پادکست #مامان #پادکست #مادرانگی #مغزواعصاب #رضا_ابوتراب #پزشک_مغز_و_اعصاب

@dayepodcast
صبح پنج‌شنبه‌های بخارا

به مناسبت انتشار کتاب «مخنویس پلاس: نگاهی به انسان و جهان با عینک عصب و ژن» نوشتۀ دکتر رضا ابوتراب که از سوی نشر کرگدن منتشر شده است، دویست و پنجاه و پنجمین نشست از سلسله نشست‌های عصر پنجشنبه‌های مجلۀ بخارا به نقد و بررسی این کتاب اختصاص یافته است. این نشست در ساعت ده صبح پنجشنبه بیست و دوم خردادماه ۱۴۰۴ با سخنرانی دکتر مریم نوروزیان، محمدمنصور هاشمی، حسین شیخ‌رضایی و علی دهباشی در تالار خلیج فارس فرهنگسرای نیاوران برگزار می‌شود.

«مخنویس پلاس» نگاهیست به پیچیدگی‌های عالم و آدم از پشت عینک ژن و عصب! کتابی‌ست ساده دربارۀ پیچیدگی و علیه ساده‌انگاری! کتاب از چیزهای معمولی مثل شادی، عشق، بچه‌داری، مادربزرگ شدن، ایرانی بودن و... می‌گوید؛ چیزهای معمولی که‌ همه فکر می‌کنند ساده‌اند ولی نیستند.«.

فرهنگ‌سرای نیاوران: تهران، خیابان پاسداران، مقابل پارک نیاوران، سالن خلیج فارس


ورود عموم آزاد است
Forwarded from Bukharamag
صبح پنجشنبه‌های بخارا

به مناسبت انتشار کتاب «مخنویس پلاس: نگاهی به انسان و جهان با عینک عصب و ژن» نوشتۀ دکتر رضا ابوتراب که از سوی نشر کرگدن منتشر شده است

با سخنرانی دکتر مریم نوروزیان، محمدمنصور هاشمی، حسین شیخ‌رضایی، دکتر رضا ابوتراب و علی دهباشی



پنجشنبه بیست و دوم خردادماه ۱۴۰۴
فرهنگسرای نیاوران، تالار خلیج فارس
تو مگو همه به جنگند و زِ صلح من چه آید

تو یکی نِه‌ای هزاری تو چراغِ خود برافروز
2025/06/27 08:54:09
Back to Top
HTML Embed Code: