📙 درباره بازی
✍ اکبر جباری
افلاطون در سرآغاز تفکر فلسفی، نخستین کسی بود که درباب اهمیت بازی در شکلگیری پایدیا (فرهنگ، تربیت) سخن گفت. او در رساله جمهوری بارها به بازی و نقش آن در تربیت روح انسانی پرداخت و نشان داد که یک زندگی سالم و نیک، همواره به بازی نیاز دارد.
"بازی و تربیت، اموری هستند که باید ما را بطور جدی به خود مشغول دارند. بنابراین هرکسی باید، تا آنجا که میتواند، زندگی را در صلح و صفا بسر ببرد...به نظر ما راه درست این است که انسان زندگی را با پرداختن به بازیهای خاص و دادن قربانی به خدایان و سرودخواندن و رقصیدن بگذراند تا از یکسو نظر عنایت خدایان را به خود جلب کند و از سوی دیگر توانا شود به اینکه در برابر دشمن از خود دفاع کند" (افلاطون، قوانین، کتاب هفتم، ترجمه محمدحسن لطفی، انتشارات خوارزمی، صص ۲۲۴۶-۲۲۴۷)
اما حیوانات نیز بازی میکنند و ما از تماشای بازی حیوانات لذت میبریم. چه تفاوتی بین بازی حیوانات و بازی انسانها وجود دارد؟
گادامر فیلسوف بزرگ عصر ما، در پاسخ به این پرسش در رسالهای درباب بازی، میگوید:
"مسلما، تصور این است که ما همواره "برای چیزی" بازی میکنیم و بر این باوریم که رفتارمان بدین جهت، از رفتار و کردار بازیگوشانهی کودکان و حیوانات متفاوت است. درست است که آنها (حیوانات و کودکان) با چیزی بازی میکنند، اما آنها در واقع بیش از آنکه این یا آن بازی را "قصد کنند" صرفاََ خودِ عملِ بازی کردن برایشان اهمیت دارد" (گادامر، هنر: بازی، نماد، فستيوال، ترجمه عبدالله امینی، ص ۶۶، نشر پرسش)
از همینرو اهمیت یک بازی را، آن حیث التفاتی (intentionality) تعیین میکند که بازیگر یا بازیکن واجد آن است، والا خودش و بازیاش هیچ فرقی با حیوان و بازی حیوانات نخواهد داشت.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
افلاطون در سرآغاز تفکر فلسفی، نخستین کسی بود که درباب اهمیت بازی در شکلگیری پایدیا (فرهنگ، تربیت) سخن گفت. او در رساله جمهوری بارها به بازی و نقش آن در تربیت روح انسانی پرداخت و نشان داد که یک زندگی سالم و نیک، همواره به بازی نیاز دارد.
"بازی و تربیت، اموری هستند که باید ما را بطور جدی به خود مشغول دارند. بنابراین هرکسی باید، تا آنجا که میتواند، زندگی را در صلح و صفا بسر ببرد...به نظر ما راه درست این است که انسان زندگی را با پرداختن به بازیهای خاص و دادن قربانی به خدایان و سرودخواندن و رقصیدن بگذراند تا از یکسو نظر عنایت خدایان را به خود جلب کند و از سوی دیگر توانا شود به اینکه در برابر دشمن از خود دفاع کند" (افلاطون، قوانین، کتاب هفتم، ترجمه محمدحسن لطفی، انتشارات خوارزمی، صص ۲۲۴۶-۲۲۴۷)
اما حیوانات نیز بازی میکنند و ما از تماشای بازی حیوانات لذت میبریم. چه تفاوتی بین بازی حیوانات و بازی انسانها وجود دارد؟
گادامر فیلسوف بزرگ عصر ما، در پاسخ به این پرسش در رسالهای درباب بازی، میگوید:
"مسلما، تصور این است که ما همواره "برای چیزی" بازی میکنیم و بر این باوریم که رفتارمان بدین جهت، از رفتار و کردار بازیگوشانهی کودکان و حیوانات متفاوت است. درست است که آنها (حیوانات و کودکان) با چیزی بازی میکنند، اما آنها در واقع بیش از آنکه این یا آن بازی را "قصد کنند" صرفاََ خودِ عملِ بازی کردن برایشان اهمیت دارد" (گادامر، هنر: بازی، نماد، فستيوال، ترجمه عبدالله امینی، ص ۶۶، نشر پرسش)
از همینرو اهمیت یک بازی را، آن حیث التفاتی (intentionality) تعیین میکند که بازیگر یا بازیکن واجد آن است، والا خودش و بازیاش هیچ فرقی با حیوان و بازی حیوانات نخواهد داشت.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕 کدام اندیشمندان معاصر ایران، جدی هستند؟
✍ اکبر جباری
بیتاریخی ما یا بیرون پرتشدگی دازاین ایرانی از جاده جهانی تفکر، بعد از شیخ الرئیس صورت گرفت. فارابی و ابن سينا در دوران طلایی ایرانیان پتانسیلی از تفکر ایجاد کردند که تا دو قرن بعد نیز به جهان ایرانیان نیرو میبخشید، اما با حمله مغول، تار و پود این وحدت جهانی از هم گسسته شد و زان پس، دیسکورس عرفان با تکیه بر "حال" متکفل دازاین ایرانی شد. اما با غلبه حال عرفانی و فقدان "مقام" فلسفی، ما نتوانستیم دوباره به آن جاده جهانی بازگردیم. از راه بدر شدیم و در برهوت احوال، قصری باشکوه ساختیم. صفویه و برخی دستاوردهای آن، چونان قصری در این برهوت بود و چون پیوست خود را با جاده جهانی تفکر از دست داده بودیم، با نخستین رویارویی که با "دیگری" یافتیم، دوباره تار و پود این قصر باشکوه نیز از هم گسست و نسبت ما با "غرب" نسبت یک کودک نابالغ شد با یک سوژهی بالغ خودبنیاد. در اين نسبت، خشم ما و دلدادگی ما، نسبت به غرب، هر دو برخاسته از یک عقبماندگی تاریخی بود. ما از جاده بیرون پرت شده بودیم و حالا با کسانی طرف بودیم که به ما چونان یک ابژه نگاه میکردند.
ایرانیان در این موقعیت، دو واکنش اصلی داشتند. خشم و حقارت.
خشم ایرانیان، منجر به غربستیزی میشد و حقارتششان منجر به غربزدگی. غربستیزان، از یکسو غرب را متهم به غارت میراث شرقی میکردند و معتقد بودند که همه خوبیهای جهان از آن سنت خودمان است و غرب سرتاسر جهل و تاریکی و فساد است و اگر امتیازاتی هم دارند، از مسلمانان ربودهاند!
غربزدگان (بنابر تقریر فردید، نه جلال آل احمد) نیز همان غرب جغرافیای و سیاسی را غرب فرض کردند و ندانستند که بنیان غرب سوبژکتیویتهایست که بیآن، هر اقتباس و تقلیدی از غرب محکوم به از خودبیگانگی مضاعف است نه خودبنیادی. غربزدگی، هیچ ادراکی از سوژه محوری جهان و عصر جدید ندارد و طبیعتا هیچ فهمی هم از بحرانهای آن، از جمله نیهیلیسم ندارد.
از همینرو متفکر حقیقی کسی است که از یکسو این موقعیت تاریخی ما (خشم و حقارت) را به دید آورد و هم تلاش کند صورتبندی از این موقعیت تاریخی ارائه کند تا به ما کمک کند از این موقعیت خارج شویم.
طبیعی است که ذکر نام یک متفکر به معنای پذیرش تام و تمام همه حرفها و اندیشههای او نیست. و ای بسا این متفکران با یکدیگر در تقابل باشند و به هیچ وجه آبشان در یک جو نرود. اهمیتی هم ندارد. مهم این است که اینها متفکران جدی هستند.
وقتی میگویم فلانی متفکر جدی است، یعنی اولا یک مساله مهمی را طرح کرده که ممکن است پاسخهای خودش به آن مساله مورد پسند من نباشد، ولی اینکه او مساله مهمی طرح کرده، انکار ناپذیر است. دوما چنین متفکری ما را در وضعیت موجود نگه نمیدارد و تلاش دارد ما را از این بیتاریخی نجات دهد. پس با توجه به این توضيحات، میتوانم چند متفکر جدی را به ترتیب زمانی نام ببرم.
۱- محمدعلی فروغی
۲- فخرالدین شادمان
۳- احمد فردید
۴- رضا داوری اردكانی
۶- آرامش دوستدار
۵- سید جواد طباطبایی
کاری به شخصیت، زندگی فردی، مواضع سیاسی و حتی اخلاقیات این افراد نداشته باشید. برخی از اینها بسیار بی اخلاقاند، برخی، مواضع سیاسیشان بسیار غلط است، و برخی، شخصیت دوست داشتنی ندارند. مهم نیست. فقط تفکراتشان را دنبال کنید و البته با نگاهی انتقادی، ولی فراموش نکنید که این نگاه انتقادی را از مادون اینها اخد نکرده باشید، بل متفکران بزرگ تاریخ فلسفه و خود مسیر تاریخ جهانی تفکر را معیار قرار دهید.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
بیتاریخی ما یا بیرون پرتشدگی دازاین ایرانی از جاده جهانی تفکر، بعد از شیخ الرئیس صورت گرفت. فارابی و ابن سينا در دوران طلایی ایرانیان پتانسیلی از تفکر ایجاد کردند که تا دو قرن بعد نیز به جهان ایرانیان نیرو میبخشید، اما با حمله مغول، تار و پود این وحدت جهانی از هم گسسته شد و زان پس، دیسکورس عرفان با تکیه بر "حال" متکفل دازاین ایرانی شد. اما با غلبه حال عرفانی و فقدان "مقام" فلسفی، ما نتوانستیم دوباره به آن جاده جهانی بازگردیم. از راه بدر شدیم و در برهوت احوال، قصری باشکوه ساختیم. صفویه و برخی دستاوردهای آن، چونان قصری در این برهوت بود و چون پیوست خود را با جاده جهانی تفکر از دست داده بودیم، با نخستین رویارویی که با "دیگری" یافتیم، دوباره تار و پود این قصر باشکوه نیز از هم گسست و نسبت ما با "غرب" نسبت یک کودک نابالغ شد با یک سوژهی بالغ خودبنیاد. در اين نسبت، خشم ما و دلدادگی ما، نسبت به غرب، هر دو برخاسته از یک عقبماندگی تاریخی بود. ما از جاده بیرون پرت شده بودیم و حالا با کسانی طرف بودیم که به ما چونان یک ابژه نگاه میکردند.
ایرانیان در این موقعیت، دو واکنش اصلی داشتند. خشم و حقارت.
خشم ایرانیان، منجر به غربستیزی میشد و حقارتششان منجر به غربزدگی. غربستیزان، از یکسو غرب را متهم به غارت میراث شرقی میکردند و معتقد بودند که همه خوبیهای جهان از آن سنت خودمان است و غرب سرتاسر جهل و تاریکی و فساد است و اگر امتیازاتی هم دارند، از مسلمانان ربودهاند!
غربزدگان (بنابر تقریر فردید، نه جلال آل احمد) نیز همان غرب جغرافیای و سیاسی را غرب فرض کردند و ندانستند که بنیان غرب سوبژکتیویتهایست که بیآن، هر اقتباس و تقلیدی از غرب محکوم به از خودبیگانگی مضاعف است نه خودبنیادی. غربزدگی، هیچ ادراکی از سوژه محوری جهان و عصر جدید ندارد و طبیعتا هیچ فهمی هم از بحرانهای آن، از جمله نیهیلیسم ندارد.
از همینرو متفکر حقیقی کسی است که از یکسو این موقعیت تاریخی ما (خشم و حقارت) را به دید آورد و هم تلاش کند صورتبندی از این موقعیت تاریخی ارائه کند تا به ما کمک کند از این موقعیت خارج شویم.
طبیعی است که ذکر نام یک متفکر به معنای پذیرش تام و تمام همه حرفها و اندیشههای او نیست. و ای بسا این متفکران با یکدیگر در تقابل باشند و به هیچ وجه آبشان در یک جو نرود. اهمیتی هم ندارد. مهم این است که اینها متفکران جدی هستند.
وقتی میگویم فلانی متفکر جدی است، یعنی اولا یک مساله مهمی را طرح کرده که ممکن است پاسخهای خودش به آن مساله مورد پسند من نباشد، ولی اینکه او مساله مهمی طرح کرده، انکار ناپذیر است. دوما چنین متفکری ما را در وضعیت موجود نگه نمیدارد و تلاش دارد ما را از این بیتاریخی نجات دهد. پس با توجه به این توضيحات، میتوانم چند متفکر جدی را به ترتیب زمانی نام ببرم.
۱- محمدعلی فروغی
۲- فخرالدین شادمان
۳- احمد فردید
۴- رضا داوری اردكانی
۶- آرامش دوستدار
۵- سید جواد طباطبایی
کاری به شخصیت، زندگی فردی، مواضع سیاسی و حتی اخلاقیات این افراد نداشته باشید. برخی از اینها بسیار بی اخلاقاند، برخی، مواضع سیاسیشان بسیار غلط است، و برخی، شخصیت دوست داشتنی ندارند. مهم نیست. فقط تفکراتشان را دنبال کنید و البته با نگاهی انتقادی، ولی فراموش نکنید که این نگاه انتقادی را از مادون اینها اخد نکرده باشید، بل متفکران بزرگ تاریخ فلسفه و خود مسیر تاریخ جهانی تفکر را معیار قرار دهید.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
Forwarded from اکبر جباری
جهت خرید فایل صوتی دورههای فوق، به ایدی ذیل پیام دهید:
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
🔻@fardayebeht
🔹برای متقاضيان کل دورهها، تخفیف قابل توجهی ارائه میشود.
دوستانی که خارج از ايران زندگی میکنند و متقاضی فایلهای صوتی این درسگفتارها هستند، میتوانند از طریق آیدی تلگرامی ذیل اقدام به تهیه این درسگفتارها نمايند:
🔻@Daseinsanalysis1999
🔻@Daseinsanalysis1999
🔹مدرسه جیوگی برگزار میکند:
🔻یکشنبه ۲۷ آذر، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۴ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۱۱ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
❗️جهت ثبتنام به سایت جیوگی رجوع کنید.
لینک ثبتنام کلاس:
jivegi.school/course/167
نشانی : میدان ونک، چهارراه جهان کودک، مرکز فناوریهای دانشگاه علامه، طبقه چهارم
#اکبر_جباری
#جیوگی
https://www.instagram.com/p/CmL2LMCKQtz/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
🔻یکشنبه ۲۷ آذر، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۴ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۱۱ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
❗️جهت ثبتنام به سایت جیوگی رجوع کنید.
لینک ثبتنام کلاس:
jivegi.school/course/167
نشانی : میدان ونک، چهارراه جهان کودک، مرکز فناوریهای دانشگاه علامه، طبقه چهارم
#اکبر_جباری
#جیوگی
https://www.instagram.com/p/CmL2LMCKQtz/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
jivegi.school
درباره اضطراب و تنهایی
اضطراب چیست؟ چرا مضطرب میشویم؟ چگونه میتوان بر اضطراب فايق آمد؟ پرسش از چیستی و ماهیت اضطراب و البته نسبت آن با تنهایی برای دههها مسأله روانشناسان قرن بیستم بود تا اینکه مارتین هایدگر در کتاب «وجود و زمان» زاویهای جدید بر موضوع اضطراب افکند و فهم از اضطراب…
آن گاندیباز کرمانی که حاضر بود در هر لوکیشنی باشد (از نجف و کربلا گرفته تا بخارا و گوشهی کویر) الا در کنار مردم و علیه ظلم، به خانم بهاره هدایت تاخته که: چرا اسیر الفاظ است و بر اساس حرف و قولی از میرحسین موسوی به قضاوت او نشسته است!
مولانا در فیهمافیه، پاسخ این دوست گاندیباز ما را داده است، آنجا که مینویسد:
"اصل چیزها همه گفت است و قول است. تو از گفت و قول خبر نداری-- آنرا خوار میبینی. گفت، میوهی درخت عمل است-- که قول از عمل میآید. حق تعالی عالَم را به قول آفرید-- که گفت "کن فیکون". و ایمان در دل است: اگر به قول نگویی، سود ندارد. و نماز را که فعل است، اگر قرآن نخوانی، درست نباشد. و در این زمان که میگویی "قول معتبر نیست" نفیِ این تقریر میکنی باز به قول. چون قول معتبر نیست؟! چون شنویم از تو که قول معتبر نیست؟ آخر، این را به قول میگویی!"
(فیهمافیه، به تصحیح جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، ص ۹)
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
مولانا در فیهمافیه، پاسخ این دوست گاندیباز ما را داده است، آنجا که مینویسد:
"اصل چیزها همه گفت است و قول است. تو از گفت و قول خبر نداری-- آنرا خوار میبینی. گفت، میوهی درخت عمل است-- که قول از عمل میآید. حق تعالی عالَم را به قول آفرید-- که گفت "کن فیکون". و ایمان در دل است: اگر به قول نگویی، سود ندارد. و نماز را که فعل است، اگر قرآن نخوانی، درست نباشد. و در این زمان که میگویی "قول معتبر نیست" نفیِ این تقریر میکنی باز به قول. چون قول معتبر نیست؟! چون شنویم از تو که قول معتبر نیست؟ آخر، این را به قول میگویی!"
(فیهمافیه، به تصحیح جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، ص ۹)
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📖 چگونه با جنبش ایرانیان مواجه شویم؟
✍ اکبر جباری
اغلب تحلیلگران ایرانی، قدرت فهم پدیدههای جدید را ندارند و براساس مفاهیم کهنه و الگوهای قدیم میروند سراغ پدیدههای جدید. اساسا نمیدانند که جهان محمل تکرار نیست، بل هرچیزی، ویژگیها و مختصات خاص خودش را دارد. هیچ دو چیز همسانی وجود ندارد. حتی وقتی تصور میکنید این دو چیز، از هر حیث شبیه هم هستند و همسانند، بازهم "دو" چیز هستند، نه یک چیز، و دو جا و مکان مختلف را اشغال کردهاند. اگر دو چیز بخواهند همسان باشند، میبایست یک مکان و یک زمان داشته باشند و در واقع یک چیز باشد نه دو چیز.
حوادث تاریخی و پدیدههای اجتماعی هم بر همین منوال است. اغلب روشنفکران ایرانی دچار همین همسانانگاریِ پدیدهها هستند. این همسان انگاری، کار را راحت میکند. کافی است قواعد و اصول پدیدهی پیشین را پیدا کنی و پدیده جدید را هم با آن تفسیر کنی و همهی احکام آن را به این سرایت دهی. اینکه بطور مداوم جملاتی از هانا آرنت را نقل کنی و گمان ببری که جامعه ایران از آن جملات تبعیت خواهد کرد، پیرو همین همسانانگاریهای تنپرورانه است.
وضعیت اغلب تحلیلگرانِ تنپرور در خصوص جنبش اخیر ایرانیان نیز چنین است.
گروهی که خوش باورانه فکر میکنند این یک "انقلاب" است که بزودی به ثمر خواهد نشست و برای این آرزوی خود، از آرنت و واتسلاف هاول، مایکل نیگلر و سایر پژوهشگران و اندیشمندان پیشین فکت ارائه میدهند. اینها اغلب نمیدانند که اهمیت این آثار و این اندیشمندان در این است که پدیده مقابل خود را به دید آوردهاند و اتفاقا تلاش نکردهاند یک نسخه کلی و فرا زمانی و فراتاریخی برای همه پدیدههای تاریخمند و زمانمند ارائه دهند. تحلیلگرِ تنپرورِ ایرانی، توان مواجهه پدیدارشناسانه با پدیدههای جامعه خود را ندارد. او از اندیشمندان بزرگ پیشین، تفکرات را میآموزد، نه روش فکر کردن.
گروهی دیگر از این تحلیلگرانِ تنپرور، که مدافعین وضع موجود هستند و به شیوهای دیگر، ترس مواجهه با امر نو را دارند، و مدام نگران تکرار سال ۵۷ هستند و فکر میکنند باز یک فاجعه درست خواهد شد. چون نمیتوانند امر نو را بفهمند و باز هم چیزکی از اندیشهی اصلاح در مقابلِ اندیشهی انقلاب شنیدهاند و گمان بردهاند، نسخهی اصلاح، مناسبتر از نسخهی انقلاب برای ایران است! این تحلیلگران تنپرور که بطور کلی در ساختار دار و دسته اصلاحطلبان میگنجند، برای برون رفت از این موقعیت، رو به اخلاقگویی میآورند و دعوت به گفتگو و پرهیز از خشونت دارند.
پس چه باید کرد؟ اگر نه الگوی انقلاب برای فهم جنبش ایرانیان مفید است و نه ایده اصلاحات، مفید فایده، پس چگونه باید این جنبش را تفسیر و تأویل کرد؟
پدیدارشناسی، نخست به ما میآموزد که همهی احکام را به تعلیق درآوریم و آن مفاهیم و الگوهای پیشین را داخل پرانتز قرار دهیم. بکوشیم "خود" پدیده را فارغ از تحلیلهای اخلاقی یا هنجاری، به دید اوریم. ببینیم این پدیده، چه نسبتی با تاریخ بیداری ایرانیان دارد و چه نسبتی با "جهان". اگر مسالهی ایرانیان، بیرون پرت شدگی از جاده جهانی تفکر باشد، باید ببینیم این پدیدهی نو ظهور، چگونه نسبتی با آن مییابد. اینها همگی میطلبد که تحلیلگر سختکوش به جای وراجیهای اخلاقی یا شعارهای بدقواره چپگرایانه، کمی سکوت کند و به تماشا بنشیند. برای سخن گفتن عجله نکند. تماشای یک پدیده در پهنای تاریخ و کشف ریشههای تاریخی آن، کاری است که یک تحلیلگر میبایست بدان مبادرت ورزد. تاریخ بیداری ایرانیان را به دید آورد. این تاریخ، به شکل ابژکتیو وجود ندارد بل در بطن تأویل اندیشمندان و تحلیلگران اشکار خواهد شد. پس بکوشیم این تاریخ را اشکار سازیم. جامعه و تاریخ، نیازی به نسخههای ما ندارند.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
اغلب تحلیلگران ایرانی، قدرت فهم پدیدههای جدید را ندارند و براساس مفاهیم کهنه و الگوهای قدیم میروند سراغ پدیدههای جدید. اساسا نمیدانند که جهان محمل تکرار نیست، بل هرچیزی، ویژگیها و مختصات خاص خودش را دارد. هیچ دو چیز همسانی وجود ندارد. حتی وقتی تصور میکنید این دو چیز، از هر حیث شبیه هم هستند و همسانند، بازهم "دو" چیز هستند، نه یک چیز، و دو جا و مکان مختلف را اشغال کردهاند. اگر دو چیز بخواهند همسان باشند، میبایست یک مکان و یک زمان داشته باشند و در واقع یک چیز باشد نه دو چیز.
حوادث تاریخی و پدیدههای اجتماعی هم بر همین منوال است. اغلب روشنفکران ایرانی دچار همین همسانانگاریِ پدیدهها هستند. این همسان انگاری، کار را راحت میکند. کافی است قواعد و اصول پدیدهی پیشین را پیدا کنی و پدیده جدید را هم با آن تفسیر کنی و همهی احکام آن را به این سرایت دهی. اینکه بطور مداوم جملاتی از هانا آرنت را نقل کنی و گمان ببری که جامعه ایران از آن جملات تبعیت خواهد کرد، پیرو همین همسانانگاریهای تنپرورانه است.
وضعیت اغلب تحلیلگرانِ تنپرور در خصوص جنبش اخیر ایرانیان نیز چنین است.
گروهی که خوش باورانه فکر میکنند این یک "انقلاب" است که بزودی به ثمر خواهد نشست و برای این آرزوی خود، از آرنت و واتسلاف هاول، مایکل نیگلر و سایر پژوهشگران و اندیشمندان پیشین فکت ارائه میدهند. اینها اغلب نمیدانند که اهمیت این آثار و این اندیشمندان در این است که پدیده مقابل خود را به دید آوردهاند و اتفاقا تلاش نکردهاند یک نسخه کلی و فرا زمانی و فراتاریخی برای همه پدیدههای تاریخمند و زمانمند ارائه دهند. تحلیلگرِ تنپرورِ ایرانی، توان مواجهه پدیدارشناسانه با پدیدههای جامعه خود را ندارد. او از اندیشمندان بزرگ پیشین، تفکرات را میآموزد، نه روش فکر کردن.
گروهی دیگر از این تحلیلگرانِ تنپرور، که مدافعین وضع موجود هستند و به شیوهای دیگر، ترس مواجهه با امر نو را دارند، و مدام نگران تکرار سال ۵۷ هستند و فکر میکنند باز یک فاجعه درست خواهد شد. چون نمیتوانند امر نو را بفهمند و باز هم چیزکی از اندیشهی اصلاح در مقابلِ اندیشهی انقلاب شنیدهاند و گمان بردهاند، نسخهی اصلاح، مناسبتر از نسخهی انقلاب برای ایران است! این تحلیلگران تنپرور که بطور کلی در ساختار دار و دسته اصلاحطلبان میگنجند، برای برون رفت از این موقعیت، رو به اخلاقگویی میآورند و دعوت به گفتگو و پرهیز از خشونت دارند.
پس چه باید کرد؟ اگر نه الگوی انقلاب برای فهم جنبش ایرانیان مفید است و نه ایده اصلاحات، مفید فایده، پس چگونه باید این جنبش را تفسیر و تأویل کرد؟
پدیدارشناسی، نخست به ما میآموزد که همهی احکام را به تعلیق درآوریم و آن مفاهیم و الگوهای پیشین را داخل پرانتز قرار دهیم. بکوشیم "خود" پدیده را فارغ از تحلیلهای اخلاقی یا هنجاری، به دید اوریم. ببینیم این پدیده، چه نسبتی با تاریخ بیداری ایرانیان دارد و چه نسبتی با "جهان". اگر مسالهی ایرانیان، بیرون پرت شدگی از جاده جهانی تفکر باشد، باید ببینیم این پدیدهی نو ظهور، چگونه نسبتی با آن مییابد. اینها همگی میطلبد که تحلیلگر سختکوش به جای وراجیهای اخلاقی یا شعارهای بدقواره چپگرایانه، کمی سکوت کند و به تماشا بنشیند. برای سخن گفتن عجله نکند. تماشای یک پدیده در پهنای تاریخ و کشف ریشههای تاریخی آن، کاری است که یک تحلیلگر میبایست بدان مبادرت ورزد. تاریخ بیداری ایرانیان را به دید آورد. این تاریخ، به شکل ابژکتیو وجود ندارد بل در بطن تأویل اندیشمندان و تحلیلگران اشکار خواهد شد. پس بکوشیم این تاریخ را اشکار سازیم. جامعه و تاریخ، نیازی به نسخههای ما ندارند.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
اضطراب و تنهایی
🔹مدرسه جیوگی برگزار میکند:
🔻یکشنبه ۲۷ آذر، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۴ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۱۱ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
❗️جهت ثبتنام به سایت جیوگی رجوع کنید.
لینک ثبتنام کلاس:
jivegi.school/course/167
نشانی: میدان ونک، چهار راه جهان کودک، مرکز فناوریهای دانشگاه علامه، طبقه چهارم
#اکبر_جباری
#جیوگی
https://www.instagram.com/p/CmL2LMCKQtz/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
🔹مدرسه جیوگی برگزار میکند:
🔻یکشنبه ۲۷ آذر، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۴ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
🔻یکشنبه ۱۱ دی، ساعت ۲۰ الی ۲۲
❗️جهت ثبتنام به سایت جیوگی رجوع کنید.
لینک ثبتنام کلاس:
jivegi.school/course/167
نشانی: میدان ونک، چهار راه جهان کودک، مرکز فناوریهای دانشگاه علامه، طبقه چهارم
#اکبر_جباری
#جیوگی
https://www.instagram.com/p/CmL2LMCKQtz/?igshid=YmRhOGE0MWQ=
jivegi.school
درباره اضطراب و تنهایی
اضطراب چیست؟ چرا مضطرب میشویم؟ چگونه میتوان بر اضطراب فايق آمد؟ پرسش از چیستی و ماهیت اضطراب و البته نسبت آن با تنهایی برای دههها مسأله روانشناسان قرن بیستم بود تا اینکه مارتین هایدگر در کتاب «وجود و زمان» زاویهای جدید بر موضوع اضطراب افکند و فهم از اضطراب…
در جلسه نخست که هفته پیش برگزار شد، درباره اضطراب به مثابه تهدید و تحدید بدنمندی دازاین سخن گفتم. در جلسه دوم که امشب برگزار خواهد شد، به عناصر شکل دهنده اضطراب به مثابه یافتِ حالِ بنیادی دازاین خواهم پرداخت. چنانچه مایل به حضور هستید، از طریق سایت جیوگی اقدام نمایید:
http://jivegi.school/course/167
http://jivegi.school/course/167
آن رزمندهای که برای دفاع از زندگی خانواده و دوستان و مردم کشورش و خلاصه برای دفاع از زندگی بر روی میدان مین میرود و خود را میکشد، اصیلترین نوع دفاع از زندگی را رقم میزند. او برای دفاع از زندگی، گرانبهاترین چیز را که جانش باشد تقدیم میکند. این خودکشی، بالاترين آری گویی به زندگی است. این حقیقت را تنها کسی در مییابد که صرفا در نگاه "علتیاب" متوقف نشود و به اندیشه "دلالتیاب" نیز التفات یابد.
خودکشی، به مثابه یک پدیده، دلالتهایی دارد و البته برخاسته از عللی است. تا زمانیکه کسی به خاطر افکار خودکشی به درمانگر مراجعه نکرده و تقاضای کمک نداشته باشد، پرداختن به علل این پدیده، یک رفتار غیر اخلاقی است. ما در مواجهه با خودکشی یک انسان، مامور به کشف علل آن نیستیم تا وقتی تقاضای کمکی نباشد. ما میتوانیم به دلایل این پدیده بپردازیم.
دیسکورس روانپزشکی، (البته به غیر از رویکرد پدیدارشناسانه در روانپزشکی) چون همواره دنبال کشف علل خودکشی است، این پدیده را به نحوی در طبقهبندی اختلالات قرار میدهد. اینکه یک روانپزشک بر روی مین رفتن یک رزمنده را ناشی از یک اختلال روانشناختی میفهمد، از انروست که اساسا کشف "علل" برای او اهمیت دارد. او بدنبال فهم دلایل این پدیده نیست. چون دلالتهای پدیده برای او اهمیت ندارد، حتی وقتی این پدیده را به مثابه اختلال تفسیر نمیکند، بیارزش است. چراکه نگاه علتیاب مانع از فهم دلایلی میشود که پدیده در حاق خود متضمن آن است.
این سخن را به معنای ستایش خودکشی ندانید. چنانکه به معنای تحقیر و بیارزش جلوه دادن خودکشی هم نیست. بل میخواهم بگویم، در مواجهه با پدیده دشوار و پیچیده و ذوبطون خودکشی، از تفاسیر ایدئولوژیک و اخلاقی بپرهیزیم.
خودکشی اقسام متعددی دارد که فهم هر کدام از آنها مستلزم توجه به ابعاد مختلف و زمینههای هرکدام از آنهاست. لذا به عنوان کسی که بارها و بارها در معرض شنیدن صحبت افرادی بوده و هستم که افکار خودکشی داشتهاند و یا اقدام به خودکشی کردهاند و جان سالم به در بردهاند، توصیه میکنم، درباره خودکشی آدمها دنبال کشف علل آن نباشید. هرگاه درمانگر بودید و کسی متقاضی کمک بود، دنبال علل افکار و اقدام او بروید، والا تلاش کنید به فهمی از دلالتهای این پدیده دست یابید.
https://www.instagram.com/p/Cmy6W7lK4u2/?igshid=MDJmNzVkMjY=
خودکشی، به مثابه یک پدیده، دلالتهایی دارد و البته برخاسته از عللی است. تا زمانیکه کسی به خاطر افکار خودکشی به درمانگر مراجعه نکرده و تقاضای کمک نداشته باشد، پرداختن به علل این پدیده، یک رفتار غیر اخلاقی است. ما در مواجهه با خودکشی یک انسان، مامور به کشف علل آن نیستیم تا وقتی تقاضای کمکی نباشد. ما میتوانیم به دلایل این پدیده بپردازیم.
دیسکورس روانپزشکی، (البته به غیر از رویکرد پدیدارشناسانه در روانپزشکی) چون همواره دنبال کشف علل خودکشی است، این پدیده را به نحوی در طبقهبندی اختلالات قرار میدهد. اینکه یک روانپزشک بر روی مین رفتن یک رزمنده را ناشی از یک اختلال روانشناختی میفهمد، از انروست که اساسا کشف "علل" برای او اهمیت دارد. او بدنبال فهم دلایل این پدیده نیست. چون دلالتهای پدیده برای او اهمیت ندارد، حتی وقتی این پدیده را به مثابه اختلال تفسیر نمیکند، بیارزش است. چراکه نگاه علتیاب مانع از فهم دلایلی میشود که پدیده در حاق خود متضمن آن است.
این سخن را به معنای ستایش خودکشی ندانید. چنانکه به معنای تحقیر و بیارزش جلوه دادن خودکشی هم نیست. بل میخواهم بگویم، در مواجهه با پدیده دشوار و پیچیده و ذوبطون خودکشی، از تفاسیر ایدئولوژیک و اخلاقی بپرهیزیم.
خودکشی اقسام متعددی دارد که فهم هر کدام از آنها مستلزم توجه به ابعاد مختلف و زمینههای هرکدام از آنهاست. لذا به عنوان کسی که بارها و بارها در معرض شنیدن صحبت افرادی بوده و هستم که افکار خودکشی داشتهاند و یا اقدام به خودکشی کردهاند و جان سالم به در بردهاند، توصیه میکنم، درباره خودکشی آدمها دنبال کشف علل آن نباشید. هرگاه درمانگر بودید و کسی متقاضی کمک بود، دنبال علل افکار و اقدام او بروید، والا تلاش کنید به فهمی از دلالتهای این پدیده دست یابید.
https://www.instagram.com/p/Cmy6W7lK4u2/?igshid=MDJmNzVkMjY=
در دو جلسه گذشته، درباره اضطراب و بنیان هستیشناسانه آن سخن گفتم. امشب که جلسه آخر این بحث خواهد بود، از "تنهایی" دازاین و نسبت آن با زمان و "دیگری" سخن خواهم گفت. جهت حضور میتوانید از طریق سایت جیوگی اقدام نمایید:👇
http://jivegi.school/course/167
https://www.instagram.com/p/Cm2ELYJq5pm/?igshid=MDJmNzVkMjY=
http://jivegi.school/course/167
https://www.instagram.com/p/Cm2ELYJq5pm/?igshid=MDJmNzVkMjY=
jivegi.school
درباره اضطراب و تنهایی
اضطراب چیست؟ چرا مضطرب میشویم؟ چگونه میتوان بر اضطراب فايق آمد؟ پرسش از چیستی و ماهیت اضطراب و البته نسبت آن با تنهایی برای دههها مسأله روانشناسان قرن بیستم بود تا اینکه مارتین هایدگر در کتاب «وجود و زمان» زاویهای جدید بر موضوع اضطراب افکند و فهم از اضطراب…
📕برسد به دست آقای رضا پهلوی
✍ اکبر جباری
نوع حکمرانی را به رای نمیگذارند و از دل صندوق بیرون نمیکشند. این تصوری غلط و کودکانه است که گمان ببریم، پای صندوق رای است که مردم تعیین میکنند که فیالمثل جمهوری داشته باشند یا پادشاهی و یا حکومت دینی. سال ۵۸ هم اینطور نبود. حکومت دینی را در واقعیت امر، مردم یکسال پیش از آن در سال ۵۷ در ضمن شعارها، فعالیتها و با ورود آقای خمینی، انتخاب کرده بودند و در ۱۲ فروردین سال ۵۸ این خواست و اراده جمعی، صرفا رسمیت یافت.
نوع حکمرانی یک جامعه را، آن خواست و ارادهای تعیین میکند که به تدریج و به آرامی قادر خواهد بود اراده جمعی یک قوم را با خود همراه کند. این اراده جمعی، چیزی است که ماحصل یک فرایند تاریخی است و ای بسا جنبهی سلبی آن بیش از وجوه ایجابیاش برجسته و بارز باشد. سال ۵۷ نیز آگاهی ایرانیان که از مشروطه آغاز شده بود، در یک خواست سلبی، پادشاهی را نفی میکرد. ایرانیان دقیقا میدانستند که چه چیزی نمیخواهند، هرچند درباره آنچیزی که میخواستند چندان خودآگاهی نداشتند. اهمیتی هم ندارد. شکلگیری خودآگاهی ایجابی، یک امر تاریخی است و نمیتوان یک قوم را بدین خاطر سرزنش کرد که چرا ایجاباََ نمیدانند چه میخواهند؟ هرچند در دل هر سلبی یک ایجابی ولو به اجمال وجود دارد. دال مرکزی تاریخ بیداری ایرانیان، از مشروطه تا سال ۵۷ مفهوم عدالت بود. گرچه در سال ۵۷ شعار "آزادی" نیز به گوش میرسید، اما مراد از آزادی در آن زمانه و زمینه، آزادی از یوغ غرب و آزادی از ولایت شیطان بود! انقلابیون سال ۵۷، غرب را شیطان میدیدند، از همینرو مفهوم آزادی نزد ایشان آزادی از ولایت شیطان بود! این تصوری اشتباه است که گمان ببریم آقای خمینی و انقلابیون سال ۵۷ مردم را فریب دادند و هیچ اعتقادی به آزادی نداشتند! آنها آزادی را، آزادی از اهواء نفسانی و شهوات میدانستند که غرب را مظهر تام و تمام آن میدیدند. لذا هنوز در نزد ایرانیان، مفهوم آزادی به معنای آزادیها مدنی و مدرن شکل نگرفته بود.
اما امروز پس از گذشت بالغ بر چهار دهه از انقلاب سال ۵۷، ایرانیان به مفهوم آزادی مدرن که همان آزادیهای مدنی و حقوق بشر و استلزامات آن است، نزدیک شدهاند. ایرانیان دیگر غرب را شیطان نمیبینند بل بدین آگاهی دست یافتهاند که همه کشورها دنبال منافع ملی خودشان هستند و این یک امر طبیعی است. آزادی به معنای مدرن، همینک دال محوری بیداری ایرانیان است و عدالت نیز در ذیل همین آزادی برایشان اهمیت دارد. این فرایند خوداگاهی، آرام آرام و به تدریج، نوع حکمرانی آینده خود را نیز تعیین خواهد کرد و ایجاباََ مشخص خواهد کرد که چه میخواهد، ولی وجه سلبی آن همینک مشخص است که چه چیزهایی قطعا نمیخواهد. این خواست و اراده تاریخی که از مشروطه تا به امروز اشکارا وجوه سلبی خود را نشان میدهد، سلب هرنوع حکومتی است که یک فرد در راس آن باشد. از همینرو ایرانیان از مفهوم پادشاهی عبور کردهاند.
به گمانم کسانی که این فرایند تاریخی سلبی ایرانیان را نادیده میانگارند و سادهانگارانه می کوشند مدل پادشاهی را برای آیندهی ایرانیان تجویز کنند، از این امر غافلند که مسیر خودآگاهی یک قوم، به عقب باز نمیگردد. خودآگاهی یک مسیری پیشرونده است و در این مسیر، سلبیات، روشن و واضح است و امر ایجابی نیز از دل این خواست و اراده بیرون خواهد زد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
نوع حکمرانی را به رای نمیگذارند و از دل صندوق بیرون نمیکشند. این تصوری غلط و کودکانه است که گمان ببریم، پای صندوق رای است که مردم تعیین میکنند که فیالمثل جمهوری داشته باشند یا پادشاهی و یا حکومت دینی. سال ۵۸ هم اینطور نبود. حکومت دینی را در واقعیت امر، مردم یکسال پیش از آن در سال ۵۷ در ضمن شعارها، فعالیتها و با ورود آقای خمینی، انتخاب کرده بودند و در ۱۲ فروردین سال ۵۸ این خواست و اراده جمعی، صرفا رسمیت یافت.
نوع حکمرانی یک جامعه را، آن خواست و ارادهای تعیین میکند که به تدریج و به آرامی قادر خواهد بود اراده جمعی یک قوم را با خود همراه کند. این اراده جمعی، چیزی است که ماحصل یک فرایند تاریخی است و ای بسا جنبهی سلبی آن بیش از وجوه ایجابیاش برجسته و بارز باشد. سال ۵۷ نیز آگاهی ایرانیان که از مشروطه آغاز شده بود، در یک خواست سلبی، پادشاهی را نفی میکرد. ایرانیان دقیقا میدانستند که چه چیزی نمیخواهند، هرچند درباره آنچیزی که میخواستند چندان خودآگاهی نداشتند. اهمیتی هم ندارد. شکلگیری خودآگاهی ایجابی، یک امر تاریخی است و نمیتوان یک قوم را بدین خاطر سرزنش کرد که چرا ایجاباََ نمیدانند چه میخواهند؟ هرچند در دل هر سلبی یک ایجابی ولو به اجمال وجود دارد. دال مرکزی تاریخ بیداری ایرانیان، از مشروطه تا سال ۵۷ مفهوم عدالت بود. گرچه در سال ۵۷ شعار "آزادی" نیز به گوش میرسید، اما مراد از آزادی در آن زمانه و زمینه، آزادی از یوغ غرب و آزادی از ولایت شیطان بود! انقلابیون سال ۵۷، غرب را شیطان میدیدند، از همینرو مفهوم آزادی نزد ایشان آزادی از ولایت شیطان بود! این تصوری اشتباه است که گمان ببریم آقای خمینی و انقلابیون سال ۵۷ مردم را فریب دادند و هیچ اعتقادی به آزادی نداشتند! آنها آزادی را، آزادی از اهواء نفسانی و شهوات میدانستند که غرب را مظهر تام و تمام آن میدیدند. لذا هنوز در نزد ایرانیان، مفهوم آزادی به معنای آزادیها مدنی و مدرن شکل نگرفته بود.
اما امروز پس از گذشت بالغ بر چهار دهه از انقلاب سال ۵۷، ایرانیان به مفهوم آزادی مدرن که همان آزادیهای مدنی و حقوق بشر و استلزامات آن است، نزدیک شدهاند. ایرانیان دیگر غرب را شیطان نمیبینند بل بدین آگاهی دست یافتهاند که همه کشورها دنبال منافع ملی خودشان هستند و این یک امر طبیعی است. آزادی به معنای مدرن، همینک دال محوری بیداری ایرانیان است و عدالت نیز در ذیل همین آزادی برایشان اهمیت دارد. این فرایند خوداگاهی، آرام آرام و به تدریج، نوع حکمرانی آینده خود را نیز تعیین خواهد کرد و ایجاباََ مشخص خواهد کرد که چه میخواهد، ولی وجه سلبی آن همینک مشخص است که چه چیزهایی قطعا نمیخواهد. این خواست و اراده تاریخی که از مشروطه تا به امروز اشکارا وجوه سلبی خود را نشان میدهد، سلب هرنوع حکومتی است که یک فرد در راس آن باشد. از همینرو ایرانیان از مفهوم پادشاهی عبور کردهاند.
به گمانم کسانی که این فرایند تاریخی سلبی ایرانیان را نادیده میانگارند و سادهانگارانه می کوشند مدل پادشاهی را برای آیندهی ایرانیان تجویز کنند، از این امر غافلند که مسیر خودآگاهی یک قوم، به عقب باز نمیگردد. خودآگاهی یک مسیری پیشرونده است و در این مسیر، سلبیات، روشن و واضح است و امر ایجابی نیز از دل این خواست و اراده بیرون خواهد زد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕سرّ ماجرای خصومت سروش با فردید چیست؟
✍ اکبر جباری
اقای عبدالکریم سروش باز هم علیه دکتر سید احمد فردید، زبان به دشنام گشوده و پس از گذشت ۳۰ سال از مرگ فردید، دیگربار به نقد شخصیت او پرداخته است. او نشان داد که حقد و کینهاش نسبت به فردید پایانی ندارد. این اشتباه و ساده لوحانه است که گمان بریم، فحاشی او علیه فرید، بواسطه مخالفت او با فاشیسم و دیکتاتوری و این قبیل شعارهاست.
سروش اشکارا کینهای شخصی از فردید دارد که شاید کمتر کسی دلایل این کینه را بداند و از همین رو گمان برد که فحاشی های سروش به فردید، یک مبانی معرفتی دارد. در حالی که چنین نیست. سرّ این عداوت و حقد و کینه به نقل از مرحوم سیدعباس معارف چنین است.
آقای عبدالکریم سروش، هنگام پیروزی انقلاب در مراجعت به ایران و تلاش برای دیدار با مهمترین اساتید فلسفه کشور، بواسطه یک دوست مشترک به دیدار فردید در منزلش میرود. از اینجا به بعد را آن دوست مشترک بعدها به مرحوم معارف تعریف کرده و مرحوم معارف از فردید صحت و سقم ماجرا را جویا میشود که ماحصلش این است:
به محض ورود آقای سروش و دوستش به منزل فردید، بنابر عادت همیشگی که فردید داشت پس از سلام و احوال پرسیهای اولیه، شروع میکند پرسیدن سوال از آقای مهمان:
خوب اقای سروش، شما اخیرا از اروپا برگشته اید. چه خبر از بحران؟
اقای سروش هم پاسخ میدهد: بحران؟ چه بحرانی؟ بحرانی نیست. همه چیز خوب و به قاعده هست و پیش میرود!
مرحوم فردید، پس از شنیدن این پاسخ، بلند میشود و با اقای سروش دست میدهد و خداحافظی میکند و از اتاق خارج میشود!
آقای سروش هم شوک شده و از این رفتار فردید احساس توهین به خود میکند از آن روز به بعد شد آنچه که تا کنون دیدهایم و خواندهایم و شنیدهایم! طوری که پس از ۳۰ سال از مرگ فردید، چنان عقدهای بر دلش نشسته که هنوز در لحن و طنین صدایش اشکار است.
مرحوم معارف نقل میکرد،، از فردید پرسيدم چرا ناراحت شدید و از اتاق بیرون رفتید و عملا مهمانتان را از خانه بیرون پرت کردید؟
فردید: آقا جان، من با این سن و سالم که وقت ندارم، با هر تازه از راه رسیدهای صحبت کنم. سواد فلسفه نداری و مثلا نخواندهای که دهها فیلسوف با مبانی متفاوت از مقوله بحران در عصر جدید سخن گفتهاند. مثلا نخوانده ای که رنه گنون کتابی دارد با عنوان "بحران دنیای متجدد" یا نخواندهای هوسرل کتابی دارد با عنوان بحران علم اروپایی". نیچه نخواندهای، ماکس وبر نخواندهای، هیدگر نخواندهای، قبول. ایرادی ندارد. همه توان خواندن متون فلسفی ندارند. اما فیلم هم ندیدهای؟! چارلی چاپلین و فیلم "عصر جدیدش را که دیدهای. باز نمیدانی بحران یعنی چه؟ مردک فکر کرده منظور من از بحران، بحران ترافیك و آلودگی هوا و فساد سیاسی و اداری است! چرا باید با چنین آدمی بنشینم و وقتم را تلف کنم؟!
مرحوم معارف میگوید، بعد از این صحبتهای فردید، من فقط خندهام گرفت و گفتم، حق با شماست. او هنوز معنای بحران را نمیداند.
این خاطره برای من بسیار راهگشا بود. دانستم که کلا دعوای سروش با فردید، هیچ مبنای علمی و فلسفی ندارد، هرچند خود سروش تلاش دارد این حقد و کینه را در لفافهای از مباحث اجتماعی و سیاسی بپوشاند، اما دعوا سر لحاف ملاست. من به جناب آقای دکتر سروش توصیه دارم، برای کسب و حفظ سلامت روان خود این مساله را با یک متخصص و درمانگر در میان بگذارید. من درک میکنم. فردید به شما بد کرد و آسیب روانی شدید به شما وارد ساخت، اما شما نباید اجازه دهید این آسیب بعد از گذشت ۴۵ سال، هنوز جاناتان را چونان موریانهای بجود و منجر به این حجم از حقد و کینه شود. این کینه، در خلوتترین اوقات زندگی شریفتان، دست از سرتان بر نمیدارد. قصه ارباب معرفت را رها کنید و به فکر سلامت روان خود باشید.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
اقای عبدالکریم سروش باز هم علیه دکتر سید احمد فردید، زبان به دشنام گشوده و پس از گذشت ۳۰ سال از مرگ فردید، دیگربار به نقد شخصیت او پرداخته است. او نشان داد که حقد و کینهاش نسبت به فردید پایانی ندارد. این اشتباه و ساده لوحانه است که گمان بریم، فحاشی او علیه فرید، بواسطه مخالفت او با فاشیسم و دیکتاتوری و این قبیل شعارهاست.
سروش اشکارا کینهای شخصی از فردید دارد که شاید کمتر کسی دلایل این کینه را بداند و از همین رو گمان برد که فحاشی های سروش به فردید، یک مبانی معرفتی دارد. در حالی که چنین نیست. سرّ این عداوت و حقد و کینه به نقل از مرحوم سیدعباس معارف چنین است.
آقای عبدالکریم سروش، هنگام پیروزی انقلاب در مراجعت به ایران و تلاش برای دیدار با مهمترین اساتید فلسفه کشور، بواسطه یک دوست مشترک به دیدار فردید در منزلش میرود. از اینجا به بعد را آن دوست مشترک بعدها به مرحوم معارف تعریف کرده و مرحوم معارف از فردید صحت و سقم ماجرا را جویا میشود که ماحصلش این است:
به محض ورود آقای سروش و دوستش به منزل فردید، بنابر عادت همیشگی که فردید داشت پس از سلام و احوال پرسیهای اولیه، شروع میکند پرسیدن سوال از آقای مهمان:
خوب اقای سروش، شما اخیرا از اروپا برگشته اید. چه خبر از بحران؟
اقای سروش هم پاسخ میدهد: بحران؟ چه بحرانی؟ بحرانی نیست. همه چیز خوب و به قاعده هست و پیش میرود!
مرحوم فردید، پس از شنیدن این پاسخ، بلند میشود و با اقای سروش دست میدهد و خداحافظی میکند و از اتاق خارج میشود!
آقای سروش هم شوک شده و از این رفتار فردید احساس توهین به خود میکند از آن روز به بعد شد آنچه که تا کنون دیدهایم و خواندهایم و شنیدهایم! طوری که پس از ۳۰ سال از مرگ فردید، چنان عقدهای بر دلش نشسته که هنوز در لحن و طنین صدایش اشکار است.
مرحوم معارف نقل میکرد،، از فردید پرسيدم چرا ناراحت شدید و از اتاق بیرون رفتید و عملا مهمانتان را از خانه بیرون پرت کردید؟
فردید: آقا جان، من با این سن و سالم که وقت ندارم، با هر تازه از راه رسیدهای صحبت کنم. سواد فلسفه نداری و مثلا نخواندهای که دهها فیلسوف با مبانی متفاوت از مقوله بحران در عصر جدید سخن گفتهاند. مثلا نخوانده ای که رنه گنون کتابی دارد با عنوان "بحران دنیای متجدد" یا نخواندهای هوسرل کتابی دارد با عنوان بحران علم اروپایی". نیچه نخواندهای، ماکس وبر نخواندهای، هیدگر نخواندهای، قبول. ایرادی ندارد. همه توان خواندن متون فلسفی ندارند. اما فیلم هم ندیدهای؟! چارلی چاپلین و فیلم "عصر جدیدش را که دیدهای. باز نمیدانی بحران یعنی چه؟ مردک فکر کرده منظور من از بحران، بحران ترافیك و آلودگی هوا و فساد سیاسی و اداری است! چرا باید با چنین آدمی بنشینم و وقتم را تلف کنم؟!
مرحوم معارف میگوید، بعد از این صحبتهای فردید، من فقط خندهام گرفت و گفتم، حق با شماست. او هنوز معنای بحران را نمیداند.
این خاطره برای من بسیار راهگشا بود. دانستم که کلا دعوای سروش با فردید، هیچ مبنای علمی و فلسفی ندارد، هرچند خود سروش تلاش دارد این حقد و کینه را در لفافهای از مباحث اجتماعی و سیاسی بپوشاند، اما دعوا سر لحاف ملاست. من به جناب آقای دکتر سروش توصیه دارم، برای کسب و حفظ سلامت روان خود این مساله را با یک متخصص و درمانگر در میان بگذارید. من درک میکنم. فردید به شما بد کرد و آسیب روانی شدید به شما وارد ساخت، اما شما نباید اجازه دهید این آسیب بعد از گذشت ۴۵ سال، هنوز جاناتان را چونان موریانهای بجود و منجر به این حجم از حقد و کینه شود. این کینه، در خلوتترین اوقات زندگی شریفتان، دست از سرتان بر نمیدارد. قصه ارباب معرفت را رها کنید و به فکر سلامت روان خود باشید.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
📕آیا به رای گذاشتن بردهداری، نشانه دمکراسی است؟
✍ اکبر جباری
کودک برای رسیدن به بلوغ، مراحل مختلف انقطاع از دیگری را طی میکند. انقطاع نخست، زمانی است که قرار است از پستان مادر جدا شود تا بتواند غیر از شیر مادر هم تغذیه کند. کمی بعدتر، انقطاع از روروئک چرخدار است تا بتواند روی پای خود بایستد و کم کم راه برود. این انقطاعها همینطور ادامه دارد تا از خانواده و پدر مستقل شود و دستش در جیب خودش باشد و برای خودش شغلی و خانهای و همسری و ... اختیار کند.
جامعه نیز برای رسیدن به بلوغ نیاز به این مراحل انقطاع دارد. همانطور که هیچ مادری و پدری کودک خود را در زمان انقطاع، بین گزینه شیر خوردن از پستان و تغذیه دیگر مختار نمیسازد و این انقطاع امری ضروری و لازم الاجراست، کسی نمیتواند بگوید جامعه را مختار بگذاریم تا بین تن دادن به صغارت در ذیل یک حکومت فردی (مثلا پادشاهای) و بلوغ زیستن در ذیل جمهوری، مختار باشد و خودش انتخاب کند. جامعه برای رسیدن به بلوغ، باید گزینههای نابالغ را کنار بگذارد. دمکراسی برای رسیدن به بلوغ انسانی است، و نمیتوان از دمکراسی برای بازگشت به صغارت استفاده برد. دمکراسی به مثابه یک غایت، بدنبال عبور دادن جامعه از صغارت است، اما دمکراسی به مثابه روش (که بسیار مورد علاقه حکومتهای توتالیتر هم هست) میتواند ابزار و روشی برای بازگشت به صغارت نیز باشد. تجربه تاریخی استفاده از ابزاری مانند انتخابات، نشانگر همین وضعیت است.
از همینرو فکر میکنم، کسانی که مدعی هستند باید گزینه پادشاهی یا حتی حکومت دینی میبایست در معرض انتخابات و رایگیری مردم باشد، و گمان میبرند که این اقتضای دمکراسی است، دچار همین خطا شدهاند که دمکراسی به مثابه روش را با دمکراسی به مثابه غایت اشتباه گرفتهاند.
در دمكراسی به مثابه غایت، هدف رسیدن به جامعهای آزادتر و بالغتر است، اما در دمکراسی به مثابه روش حتی ممکن است یک حکومت فاشیستی ظهور کند.
چرا جوامع توسعه یافته هرگز چیزی مثل برده داری را به رایگیری نمیگذارند؟ آیا آنها مخالف دمکراسی هستند و این اجازه را نمیدهند تا مردم خودشان انتخاب کنند؟ واضح است که چنین نیست. جامعه توسعه یافته، جامعه ایست که به بلوغ تاریخی و دستاوردهای تاریخی بشری احترام مینهد و یکی از مهمترین دستاوردها، همین عبور از صغارت است. چیزی که بوی صغارت بدهد، هرگز به معرض انتخاب مردم گذاشته نمیشود و این خود عین بلوغ و غایت دمکراسی است. این گمان که در بین کشورهای توسعه یافته، هنوز نظام سلطنتی داریم، نافی این وضعیت نیست. آن کشورها هم در همین مسیر، محکوم به عبور از نظام سلطنتی هستند و دیر یا زود بساط سلطنت و پادشاهی در همهاین کشورها برچیده خواهد شد. به جای مقایسه پادشاهی نروژ با جمهوری کنگو، که اساسا مقایسهای باطل است، اولا خود آن نظام سلطنتی را با وضعیت فقدان سلطنت در همان کشور بسنجید که اگر فیالمثل بساط سلطنت در بریتانیا برچیده میشد، این کشور در قرن حاضر میتوانست چه سرعتی در پیشرفت و رسیدن به جامعهای مطلوبتر داشته باشد و مردمش عدالت و آزادی بیشتری را تجربه کنند. خودآگاهی تاریخی جوامع به سمتی میرود که به زودی بساط همه پادشاهیها در همه کشورها جمع خواهد شد.
این ادعا که "نهاد پادشاهی یک نهاد تاریخی است و ما حق نداریم درباره آن تصمیم بگیریم" یک مغالطه ریاکارانه است. چرا نمیتوان یک نهاد تاریخی که هم تاریخش به سر رسیده و هم کارکردی افزون بر کارکرد نهادهای دمکراتیک ندارد و بل بیشتر میتواند آسیبزا باشد، حذف کرد؟ بر همین سیاق و با همین مبنا آیا میتوان از حفظ نهاد بردهداری نیز دفاع کرد؟ درباره سایر نهادهایی که سالیان سال با ظلم بر انسانها، موجودیت خود را شکل دادهاند چطور؟
نهادی که مانع از بلوغ جامعه شود و صرفا کسی بیهیچ دلیلی خود را سرور و مهتر دیگران بداند، خود به خود برچیده خواهد شد، چه شیفتگان آن نهاد دوست داشته باشند، چه نداشته باشند، چراکه: "هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود." (مارکس)
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
کودک برای رسیدن به بلوغ، مراحل مختلف انقطاع از دیگری را طی میکند. انقطاع نخست، زمانی است که قرار است از پستان مادر جدا شود تا بتواند غیر از شیر مادر هم تغذیه کند. کمی بعدتر، انقطاع از روروئک چرخدار است تا بتواند روی پای خود بایستد و کم کم راه برود. این انقطاعها همینطور ادامه دارد تا از خانواده و پدر مستقل شود و دستش در جیب خودش باشد و برای خودش شغلی و خانهای و همسری و ... اختیار کند.
جامعه نیز برای رسیدن به بلوغ نیاز به این مراحل انقطاع دارد. همانطور که هیچ مادری و پدری کودک خود را در زمان انقطاع، بین گزینه شیر خوردن از پستان و تغذیه دیگر مختار نمیسازد و این انقطاع امری ضروری و لازم الاجراست، کسی نمیتواند بگوید جامعه را مختار بگذاریم تا بین تن دادن به صغارت در ذیل یک حکومت فردی (مثلا پادشاهای) و بلوغ زیستن در ذیل جمهوری، مختار باشد و خودش انتخاب کند. جامعه برای رسیدن به بلوغ، باید گزینههای نابالغ را کنار بگذارد. دمکراسی برای رسیدن به بلوغ انسانی است، و نمیتوان از دمکراسی برای بازگشت به صغارت استفاده برد. دمکراسی به مثابه یک غایت، بدنبال عبور دادن جامعه از صغارت است، اما دمکراسی به مثابه روش (که بسیار مورد علاقه حکومتهای توتالیتر هم هست) میتواند ابزار و روشی برای بازگشت به صغارت نیز باشد. تجربه تاریخی استفاده از ابزاری مانند انتخابات، نشانگر همین وضعیت است.
از همینرو فکر میکنم، کسانی که مدعی هستند باید گزینه پادشاهی یا حتی حکومت دینی میبایست در معرض انتخابات و رایگیری مردم باشد، و گمان میبرند که این اقتضای دمکراسی است، دچار همین خطا شدهاند که دمکراسی به مثابه روش را با دمکراسی به مثابه غایت اشتباه گرفتهاند.
در دمكراسی به مثابه غایت، هدف رسیدن به جامعهای آزادتر و بالغتر است، اما در دمکراسی به مثابه روش حتی ممکن است یک حکومت فاشیستی ظهور کند.
چرا جوامع توسعه یافته هرگز چیزی مثل برده داری را به رایگیری نمیگذارند؟ آیا آنها مخالف دمکراسی هستند و این اجازه را نمیدهند تا مردم خودشان انتخاب کنند؟ واضح است که چنین نیست. جامعه توسعه یافته، جامعه ایست که به بلوغ تاریخی و دستاوردهای تاریخی بشری احترام مینهد و یکی از مهمترین دستاوردها، همین عبور از صغارت است. چیزی که بوی صغارت بدهد، هرگز به معرض انتخاب مردم گذاشته نمیشود و این خود عین بلوغ و غایت دمکراسی است. این گمان که در بین کشورهای توسعه یافته، هنوز نظام سلطنتی داریم، نافی این وضعیت نیست. آن کشورها هم در همین مسیر، محکوم به عبور از نظام سلطنتی هستند و دیر یا زود بساط سلطنت و پادشاهی در همهاین کشورها برچیده خواهد شد. به جای مقایسه پادشاهی نروژ با جمهوری کنگو، که اساسا مقایسهای باطل است، اولا خود آن نظام سلطنتی را با وضعیت فقدان سلطنت در همان کشور بسنجید که اگر فیالمثل بساط سلطنت در بریتانیا برچیده میشد، این کشور در قرن حاضر میتوانست چه سرعتی در پیشرفت و رسیدن به جامعهای مطلوبتر داشته باشد و مردمش عدالت و آزادی بیشتری را تجربه کنند. خودآگاهی تاریخی جوامع به سمتی میرود که به زودی بساط همه پادشاهیها در همه کشورها جمع خواهد شد.
این ادعا که "نهاد پادشاهی یک نهاد تاریخی است و ما حق نداریم درباره آن تصمیم بگیریم" یک مغالطه ریاکارانه است. چرا نمیتوان یک نهاد تاریخی که هم تاریخش به سر رسیده و هم کارکردی افزون بر کارکرد نهادهای دمکراتیک ندارد و بل بیشتر میتواند آسیبزا باشد، حذف کرد؟ بر همین سیاق و با همین مبنا آیا میتوان از حفظ نهاد بردهداری نیز دفاع کرد؟ درباره سایر نهادهایی که سالیان سال با ظلم بر انسانها، موجودیت خود را شکل دادهاند چطور؟
نهادی که مانع از بلوغ جامعه شود و صرفا کسی بیهیچ دلیلی خود را سرور و مهتر دیگران بداند، خود به خود برچیده خواهد شد، چه شیفتگان آن نهاد دوست داشته باشند، چه نداشته باشند، چراکه: "هرآنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود." (مارکس)
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
Audio
🔷درباره نیهیلیسم
🔷 دکتر اکبر جباری
🔹تماشاخانه ایرانشهر
🔹 ۲۱ بهمن ۱۴۰۱
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
🔷 دکتر اکبر جباری
🔹تماشاخانه ایرانشهر
🔹 ۲۱ بهمن ۱۴۰۱
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
📕 چرا دروازههای توسعه بسته شده است؟
✍ اکبر جباری
من گمان دارم، مسیر توسعه، اکنون برای آندسته از کشورهایی که تاکنون نتوانستهاند در این مسیر قرار گیرند، دیگر بسته شده و امکانی برای خروج از عقب ماندگی جهان سومی ندارند. دروازههای توسعه تا سه دههی پیش باز بود و هر کشوری که حاکمانش روی خوش به عقلانیت و توسعه نشان میدادند، میتوانستند وارد جهان توسعه یافته شوند اما اکنون دیگر چنین امکانی وجود ندارد و آن دسته از کشورهایی که در این سه دهه به جای ورود به نظم جهانی توسعه یافتگی و پذیرش عقلانیت حاکم در آن به اموری مانند تولید تسلیحات هستهای و افزایش توان نظامی روی آوردند (نمونه بارز آن پاکستان) از این قافله دور ماندند و درهای توسعه بر روی ایشان بسته شد. دلیل اینکه چرا چنین است و دیگر نمیتوان امیدی به توسعه این کشورها داشت، اولا به شرایط تاریخی مقوله توسعه ارتباط دارد و ثانیا به خواست و اراده کشورهای توسعه یافته که همواره نیاز به کشورهای عقب مانده و توسعه نیافته دارند تا از رهگذر خشونت و تلاطمها و نابسامانیهای داخلی این کشورها، که نوعی بازشناسی "خود" دربرابر "دیگری" است، چرخه اقتصادی "خود" را بچرخانند. خرید نفت ارزان، فروش تسلیحات مهمترین دستاورد وجود کشورهای توسعه نیافته برای کشورهای توسعه یافته است. همین امر، کشورهای توسعه یافته را راغب میسازد تا در حفظ و ابقای نظامهای توتالیتر در کشورهای توسعه نیافته کوشا باشند.
این کشورهای توسعه نیافته که پاکستان نمونه برجسته آن است، که برغم داشتن تسلیحات اتمی، از توسعه نیافتگی رنج میبرد، درون بازی پوچ و بیحاصلی افتاده است که از یکسو وجود یک دشمن (هند) را برای خود لازم و ضروری می بیند تا بتواند افزایش توان نظامی را موجه و قابل قبول سازد، از دیگر سو، وجود جریانهای دینی بنیادگرا، جامعه را از یک زیست عقلانی بیبهره ميسازد پ این بازی پوچ، اصلیترین عامل در استمرار این عقب ماندگی و بیرون ماندن از جاده جهانی توسعه است.
در چنین موقعیتی، کودتا یا حتی انقلاب در نظم و ساختار سياسی چنین کشورهایی، منجر به توسعه نخواهد شد. پاکستان محکوم به سلاح هستهای است و این محکومیت یعنی باید از درون مشغول بنیادگرایی و در بیرون با یک دشمن فرضی طرف باشد. سلاح هستهای مهمترین مانع برای ورود به جریان توسعه این کشور شده است. نظام سیاسی در پاکستان، هرگز نیازی به توسعه نمیبیند، چراکه سلاح هستهای دارد که بهمثابه قدرت بازدارنده، توهم بینيازی را برای او رقم میزند.
درهای توسعه برای همیشه برای پاکستان بسته است، چراکه از یکسو قابل تصور نیست که پاکستان به دوران پیش از سلاح هستهای بازگردد و از دیگرسو، هویتاندیشان بنیادگرا، در جهان مدرن، بهترین کارکرد تمایز "خود" و "دیگری" برای دنیای توسعه یافته را دارند. فراموش نباید کرد که شهر مدرن، بیرون از "خود"، جایی دارد که فاضلاب شهری را در آنجا جمع میکند تا عنداللزوم با بازیافت آن انرژی لازم را بدست آورد. وجود کشورهای توسعه نیافته، برای دنیای مدرن، در حکم همان فاضلابهای شهری است.
وجود کشورهای توسعه یافتهای که در عین حال مجهز به تسلیحات هستهای هستند، ارتباطی به این مساله و کشورهای توسعه نیافته ندارد. چین، هند، و کشورهای توسعه یافتهای که توان هستهای نیز دارند، در دورانی پا به مسیر توسعه یافتگی گذاشتند که هنوز چیزی به نام بنیادگرایی شکل نگرفته بود و مقولهای به نام هویت، دامنگیرشان نشده بود. چین و هند، مسالهای به نام "غرب" نداشتند. آنها غرب را در مقابل هویت خود نمیدیدند و اگر تقابلی هم بین چین و آمریکا وجود دارد، تقابل سیاسی و اقتصادی است. از همینرو هیچ مقاومتی برای بکار بستن عقلانیت غربی در مسیر توسعه نداشتند و این عقلانیت را مانعی برای خود نمیدیدند. از همینرو با پذیرش این عقلانیت، توانستند هم در مسیر توسعه گام نهند و هم توان نظامی و هستهای خود را افزایش دهند.
بواقع، چین و هند و سایر کشورهای توسعه یافتهای که مجهز به تسلیحات هسته نیز هستند، حوالت تاریخی غرب را پذیرفتهاند و خواهی نخواهی، غربی شدهاند. این کشورها دریافتهاند که در جهان مدرن، چیزی غیر از غرب، اساسا وجود خارجی ندارد. پذیرش این امر، و کنار نهادن هویتاندیشیِ موهومِ شرقی و قرار گرفتن در مسیر تاریخی و جهانی توسعه که همان مسیر تاریخی سلطه و هژمونی غرب (به معنای فلسفی، نه سیاسی) بود، منجر به توسعه یافتگی و قدرت اتمیاش شد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
✍ اکبر جباری
من گمان دارم، مسیر توسعه، اکنون برای آندسته از کشورهایی که تاکنون نتوانستهاند در این مسیر قرار گیرند، دیگر بسته شده و امکانی برای خروج از عقب ماندگی جهان سومی ندارند. دروازههای توسعه تا سه دههی پیش باز بود و هر کشوری که حاکمانش روی خوش به عقلانیت و توسعه نشان میدادند، میتوانستند وارد جهان توسعه یافته شوند اما اکنون دیگر چنین امکانی وجود ندارد و آن دسته از کشورهایی که در این سه دهه به جای ورود به نظم جهانی توسعه یافتگی و پذیرش عقلانیت حاکم در آن به اموری مانند تولید تسلیحات هستهای و افزایش توان نظامی روی آوردند (نمونه بارز آن پاکستان) از این قافله دور ماندند و درهای توسعه بر روی ایشان بسته شد. دلیل اینکه چرا چنین است و دیگر نمیتوان امیدی به توسعه این کشورها داشت، اولا به شرایط تاریخی مقوله توسعه ارتباط دارد و ثانیا به خواست و اراده کشورهای توسعه یافته که همواره نیاز به کشورهای عقب مانده و توسعه نیافته دارند تا از رهگذر خشونت و تلاطمها و نابسامانیهای داخلی این کشورها، که نوعی بازشناسی "خود" دربرابر "دیگری" است، چرخه اقتصادی "خود" را بچرخانند. خرید نفت ارزان، فروش تسلیحات مهمترین دستاورد وجود کشورهای توسعه نیافته برای کشورهای توسعه یافته است. همین امر، کشورهای توسعه یافته را راغب میسازد تا در حفظ و ابقای نظامهای توتالیتر در کشورهای توسعه نیافته کوشا باشند.
این کشورهای توسعه نیافته که پاکستان نمونه برجسته آن است، که برغم داشتن تسلیحات اتمی، از توسعه نیافتگی رنج میبرد، درون بازی پوچ و بیحاصلی افتاده است که از یکسو وجود یک دشمن (هند) را برای خود لازم و ضروری می بیند تا بتواند افزایش توان نظامی را موجه و قابل قبول سازد، از دیگر سو، وجود جریانهای دینی بنیادگرا، جامعه را از یک زیست عقلانی بیبهره ميسازد پ این بازی پوچ، اصلیترین عامل در استمرار این عقب ماندگی و بیرون ماندن از جاده جهانی توسعه است.
در چنین موقعیتی، کودتا یا حتی انقلاب در نظم و ساختار سياسی چنین کشورهایی، منجر به توسعه نخواهد شد. پاکستان محکوم به سلاح هستهای است و این محکومیت یعنی باید از درون مشغول بنیادگرایی و در بیرون با یک دشمن فرضی طرف باشد. سلاح هستهای مهمترین مانع برای ورود به جریان توسعه این کشور شده است. نظام سیاسی در پاکستان، هرگز نیازی به توسعه نمیبیند، چراکه سلاح هستهای دارد که بهمثابه قدرت بازدارنده، توهم بینيازی را برای او رقم میزند.
درهای توسعه برای همیشه برای پاکستان بسته است، چراکه از یکسو قابل تصور نیست که پاکستان به دوران پیش از سلاح هستهای بازگردد و از دیگرسو، هویتاندیشان بنیادگرا، در جهان مدرن، بهترین کارکرد تمایز "خود" و "دیگری" برای دنیای توسعه یافته را دارند. فراموش نباید کرد که شهر مدرن، بیرون از "خود"، جایی دارد که فاضلاب شهری را در آنجا جمع میکند تا عنداللزوم با بازیافت آن انرژی لازم را بدست آورد. وجود کشورهای توسعه نیافته، برای دنیای مدرن، در حکم همان فاضلابهای شهری است.
وجود کشورهای توسعه یافتهای که در عین حال مجهز به تسلیحات هستهای هستند، ارتباطی به این مساله و کشورهای توسعه نیافته ندارد. چین، هند، و کشورهای توسعه یافتهای که توان هستهای نیز دارند، در دورانی پا به مسیر توسعه یافتگی گذاشتند که هنوز چیزی به نام بنیادگرایی شکل نگرفته بود و مقولهای به نام هویت، دامنگیرشان نشده بود. چین و هند، مسالهای به نام "غرب" نداشتند. آنها غرب را در مقابل هویت خود نمیدیدند و اگر تقابلی هم بین چین و آمریکا وجود دارد، تقابل سیاسی و اقتصادی است. از همینرو هیچ مقاومتی برای بکار بستن عقلانیت غربی در مسیر توسعه نداشتند و این عقلانیت را مانعی برای خود نمیدیدند. از همینرو با پذیرش این عقلانیت، توانستند هم در مسیر توسعه گام نهند و هم توان نظامی و هستهای خود را افزایش دهند.
بواقع، چین و هند و سایر کشورهای توسعه یافتهای که مجهز به تسلیحات هسته نیز هستند، حوالت تاریخی غرب را پذیرفتهاند و خواهی نخواهی، غربی شدهاند. این کشورها دریافتهاند که در جهان مدرن، چیزی غیر از غرب، اساسا وجود خارجی ندارد. پذیرش این امر، و کنار نهادن هویتاندیشیِ موهومِ شرقی و قرار گرفتن در مسیر تاریخی و جهانی توسعه که همان مسیر تاریخی سلطه و هژمونی غرب (به معنای فلسفی، نه سیاسی) بود، منجر به توسعه یافتگی و قدرت اتمیاش شد.
https://www.tg-me.com/drakbarjabari
Telegram
اکبر جباری
نویسنده، پژوهشگر و دازاینکاو
اینکه میگویم، دینداری (اعم از سنتی یا روشنفکریاش)در زمانهی مرگ خدا، وانمودهای (simulation) بیش نیست که نهایت نیهیلیسم منفعل را به نمایش مینهد، سخن تلخی است که باید تلخیاش را به جان چشید. تا این تلخی را نچشی، راه برونرفت از آنرا نخواهی یافت و همچنان در وهم دین و عرفان باقی خواهی ماند. فرقی نمیکند در موسسهای در قم باشی یا مرکز اسلامی در کاليفرنيا. وانمودهای بیش نیستی.
وانموده چیست؟ در توصیف وانموده گفتهاند: "حقیقتی است که میکوشد یک ناحقیقت را پنهان سازد". پس وانموده دروغ نیست، بل راست است و حقیقت دارد. یعنی بر نماز میایستد و به حج میرود و اشک از دیدگانش میچکد و زبانش به ذکر میجنبد و کلامش بوی خوش غزالی و مولانا میدهد، اما اینهم که راست است و به مکر و ریا نیست، جملگی در خدمت پوشاندن یک ناحقیقتاند. کدام ناحقیقت؟ اینجا ناحقیقت را به معنای یونانیاش باید بخوانی.
واژه یونانی ἀλήθεια به معنای "حقیقت" که از دو جز ἀ پیشوند نفی و λήθεια به معنای پوشیگی است، یعنی "ناپوشیدگی" که همان اشکارگی است، اما اکنون با نفی مضاعفی همراه است. نا-حقیقت، یعنی نفی این اشکارگی. یعنی نفی نفی پوشیدگی.
ناحقیقت یعنی، پوشیده کردن مرگ خدا و در پستو نهادن این خبر که خدا مرده است، به ضرب کلام خودِ خدا و شعر مولانا و هزار لطایف الحیل دیگر.
مساله این نیست که تو به نیچه باور داری یا نه، مساله این است که خواه موافق نیچه باشی خواه مخالفش، در زمانهای زندگی میکنی که از کارت بانکیات تا یخچال آشپزخانهات، تا اتومبیلی که سوارش میشوی، جملگی دلالت بر این دارد که خدایان گریختهاند، این گریز خدایان است که تو را وا میدارد وقتی از خانه بیرون میروی، در را چهار قفل کنی و به امید خدا واننهی. این گریز خدایان است که تو را وا میدارد پولت را (ولو اندک) در بانک بگذاری و خودت را دلداری دهی که "انشالله پولم هزینه ساخت گلوله نشود و بر قلب انسانی بی گناه ننشیند". تو وانمودهای بیش نیستی، چراکه میکوشی این گریز خدایان را پنهان سازی. این نیهیلیسم جاری و ساری در زندگیات را انکار کنی.
وانموده یعنی پنهان داشتن مساهمت خود در همه جنایاتی که در این عصر بواسطه سبک زندگیمان رخ میدهد. وانموده یعنی اشک از دیدگانت و ذکر "هو" بر لبت جاری است، زبانت به شعر مولانا مزین است و صبح تا شام به فکر عشق الهی باشی و در حسرت فنای فی الله بسر بری، اما در شهر و خانه و آپارتمانی زندگی کنی که خشت خشت آن، با از بین بردن طبیعت که خودت میگویی "مظهر الهیست"، بنا شده باشد.
اگر وانمودهای، چگونه در متابعت مصطفیای؟!
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CozGq4fqXw9/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
وانموده چیست؟ در توصیف وانموده گفتهاند: "حقیقتی است که میکوشد یک ناحقیقت را پنهان سازد". پس وانموده دروغ نیست، بل راست است و حقیقت دارد. یعنی بر نماز میایستد و به حج میرود و اشک از دیدگانش میچکد و زبانش به ذکر میجنبد و کلامش بوی خوش غزالی و مولانا میدهد، اما اینهم که راست است و به مکر و ریا نیست، جملگی در خدمت پوشاندن یک ناحقیقتاند. کدام ناحقیقت؟ اینجا ناحقیقت را به معنای یونانیاش باید بخوانی.
واژه یونانی ἀλήθεια به معنای "حقیقت" که از دو جز ἀ پیشوند نفی و λήθεια به معنای پوشیگی است، یعنی "ناپوشیدگی" که همان اشکارگی است، اما اکنون با نفی مضاعفی همراه است. نا-حقیقت، یعنی نفی این اشکارگی. یعنی نفی نفی پوشیدگی.
ناحقیقت یعنی، پوشیده کردن مرگ خدا و در پستو نهادن این خبر که خدا مرده است، به ضرب کلام خودِ خدا و شعر مولانا و هزار لطایف الحیل دیگر.
مساله این نیست که تو به نیچه باور داری یا نه، مساله این است که خواه موافق نیچه باشی خواه مخالفش، در زمانهای زندگی میکنی که از کارت بانکیات تا یخچال آشپزخانهات، تا اتومبیلی که سوارش میشوی، جملگی دلالت بر این دارد که خدایان گریختهاند، این گریز خدایان است که تو را وا میدارد وقتی از خانه بیرون میروی، در را چهار قفل کنی و به امید خدا واننهی. این گریز خدایان است که تو را وا میدارد پولت را (ولو اندک) در بانک بگذاری و خودت را دلداری دهی که "انشالله پولم هزینه ساخت گلوله نشود و بر قلب انسانی بی گناه ننشیند". تو وانمودهای بیش نیستی، چراکه میکوشی این گریز خدایان را پنهان سازی. این نیهیلیسم جاری و ساری در زندگیات را انکار کنی.
وانموده یعنی پنهان داشتن مساهمت خود در همه جنایاتی که در این عصر بواسطه سبک زندگیمان رخ میدهد. وانموده یعنی اشک از دیدگانت و ذکر "هو" بر لبت جاری است، زبانت به شعر مولانا مزین است و صبح تا شام به فکر عشق الهی باشی و در حسرت فنای فی الله بسر بری، اما در شهر و خانه و آپارتمانی زندگی کنی که خشت خشت آن، با از بین بردن طبیعت که خودت میگویی "مظهر الهیست"، بنا شده باشد.
اگر وانمودهای، چگونه در متابعت مصطفیای؟!
#اکبر_جباری
https://www.instagram.com/p/CozGq4fqXw9/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
📕امکان دینداری در عالم نیهیلیستیک
✍اکبر جباری
نه فقط دین و خدا، بل هر پدیدهای را میبایست در نسبت با عالم (world) دید. هیچ چیز بدون عالم، وجود ندارد.
عالم، آن امر معنابخش به اجزاء و نسبتهای خاص اجزاء است که بدون آن، هیچ کل و هیچ معنایی حاصل نمیشود.
مفهوم عالم را در ضمن مثالی توضیح میدهم.
پدیدهای مانند اتومبیل را در نظر آورید. برای اینکه این پدیده به مثابه اتومبیل حاصل شود، میبایست همه اجزاء آن از کوچکترین قطعه تا بزرگترینش حاضر باشد.
اما به صرف مجموعه اجزاء، مفهوم اتومبیل شکل نمیگیرد، بلکه اجزاء میبایست در نسبتهای درستی با یکدیگر باشند و اصطلاحا مونتاژ شده باشد، والا اگر همه اجزاء بطور کامل بدون تناسب باهم، در جایی باشد به این مجموعه اجزاء صرفا قطعات یدکی گفته میشود و مفهوم اتومبیل بدان اطلاق نخواهد شد.
اما به صرف مجموعه اجزا و حتی تناسب خاص بین اجزاء، چیزی به نام اتومبیل حاصل نمیشود. اگر یک اتومبیل را در میان قبیله ای بدوی که هیچ تجربهای از عالم مدرنیته ندارد قرار دهیم، آن را نه به مثابه وسیلهای برای حمل و نقل، بل صرفا آهن پاره خواهد یافت. مفهوم اتومبیل به مثابه وسیله حمل و نقل به عالم مدرنیته تعلق دارد و بیرون از این عالم، اتومبیل، مفهومی تهی خواهد بود. این عالم مدرن است که آن اجزا و نسبتهایشان را معنا میدهد و پدیدهای را معنادار میسازد.
حال باید پرسید، "عالم دینی" چیست؟
عالم دینی، عالمی است که همه مناسبات زیستی انسان، اعم از مناسبات فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ...در نسبت با خدا و با حضور او ساخته و پرداخته شده است و خدا به مثابه ارزشِ ارزشها، در همه ساحات زندگی بشر حضور دارد و نقش ایفا میکند.
نیچه وقتی میگفت: "خدا مرده است" یا وقتی آگامبن میگوید: "خدا تبدیل به پول شده است" اشاره به این مفهوم عالم دارند. ما در عالمی زندگی میکنیم که همه آن مناسبات زندگی، در فقدان خدا شکل گرفته و پیش میرود. هیچ اهمیتی ندارد که در این مناسبات چقدر صحبت از خدا میشود یا نمیشود. مهم نیست که کسی خود را دیندار بداند یا نداند و چقدر از خدا سخن بگویند یا نگویند و مهم نیست که کلیساها و معابد و اماکن دینی شلوغ هستند یا نیستند و مهم نیست که حکومتی عنوانش دینی است یا نیست. مهم این است که در عالم و عصرِ گریز خدایان، این تکنولوژی است که ماهیت همه مناسبات ما را سامان میدهد و هدایت میکند. در این عالم، خدا غایب است و در فقدان خدا، همه چیز چونان وانموده بازتولید میشود، حتی دین و دینداری. حافظ هم اهمیت مفهوم "عالم" را دریافته بود که میگفت:
آدمی در عالم خاکی نمیآید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
https://www.instagram.com/p/CozmeNkKoRz/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
✍اکبر جباری
نه فقط دین و خدا، بل هر پدیدهای را میبایست در نسبت با عالم (world) دید. هیچ چیز بدون عالم، وجود ندارد.
عالم، آن امر معنابخش به اجزاء و نسبتهای خاص اجزاء است که بدون آن، هیچ کل و هیچ معنایی حاصل نمیشود.
مفهوم عالم را در ضمن مثالی توضیح میدهم.
پدیدهای مانند اتومبیل را در نظر آورید. برای اینکه این پدیده به مثابه اتومبیل حاصل شود، میبایست همه اجزاء آن از کوچکترین قطعه تا بزرگترینش حاضر باشد.
اما به صرف مجموعه اجزاء، مفهوم اتومبیل شکل نمیگیرد، بلکه اجزاء میبایست در نسبتهای درستی با یکدیگر باشند و اصطلاحا مونتاژ شده باشد، والا اگر همه اجزاء بطور کامل بدون تناسب باهم، در جایی باشد به این مجموعه اجزاء صرفا قطعات یدکی گفته میشود و مفهوم اتومبیل بدان اطلاق نخواهد شد.
اما به صرف مجموعه اجزا و حتی تناسب خاص بین اجزاء، چیزی به نام اتومبیل حاصل نمیشود. اگر یک اتومبیل را در میان قبیله ای بدوی که هیچ تجربهای از عالم مدرنیته ندارد قرار دهیم، آن را نه به مثابه وسیلهای برای حمل و نقل، بل صرفا آهن پاره خواهد یافت. مفهوم اتومبیل به مثابه وسیله حمل و نقل به عالم مدرنیته تعلق دارد و بیرون از این عالم، اتومبیل، مفهومی تهی خواهد بود. این عالم مدرن است که آن اجزا و نسبتهایشان را معنا میدهد و پدیدهای را معنادار میسازد.
حال باید پرسید، "عالم دینی" چیست؟
عالم دینی، عالمی است که همه مناسبات زیستی انسان، اعم از مناسبات فردی، خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ...در نسبت با خدا و با حضور او ساخته و پرداخته شده است و خدا به مثابه ارزشِ ارزشها، در همه ساحات زندگی بشر حضور دارد و نقش ایفا میکند.
نیچه وقتی میگفت: "خدا مرده است" یا وقتی آگامبن میگوید: "خدا تبدیل به پول شده است" اشاره به این مفهوم عالم دارند. ما در عالمی زندگی میکنیم که همه آن مناسبات زندگی، در فقدان خدا شکل گرفته و پیش میرود. هیچ اهمیتی ندارد که در این مناسبات چقدر صحبت از خدا میشود یا نمیشود. مهم نیست که کسی خود را دیندار بداند یا نداند و چقدر از خدا سخن بگویند یا نگویند و مهم نیست که کلیساها و معابد و اماکن دینی شلوغ هستند یا نیستند و مهم نیست که حکومتی عنوانش دینی است یا نیست. مهم این است که در عالم و عصرِ گریز خدایان، این تکنولوژی است که ماهیت همه مناسبات ما را سامان میدهد و هدایت میکند. در این عالم، خدا غایب است و در فقدان خدا، همه چیز چونان وانموده بازتولید میشود، حتی دین و دینداری. حافظ هم اهمیت مفهوم "عالم" را دریافته بود که میگفت:
آدمی در عالم خاکی نمیآید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
https://www.instagram.com/p/CozmeNkKoRz/?igshid=MWMzM2Q4ZmE=
افزايش قيمت دلار بطور مستقیم بر روی کسانی تاثیر میگذارد که هزینههایشان با دلار است. از جمله این کسان، دانشجویان ایرانی هستند که در خارج از ایران درس میخوانند و ماهیانه از ایران برایشان دلار ارسال میشود. سال ۲۰۱۲ که در هند بودم، یک دانشجوی ایرانی بر اثر افزایش دلار به ۳۵۰۰ تومان، سکته کرد و مرد. جنازهاش را بهمراه همسر و دخترش به ایران فرستادیم. این غمانگیزترین حادثهای بود که من در هند تجربه کردم. یک خانواده عملا از هم پاشید و اینرا من به چشم خود دیدم. حالا خدا میداند با دلار ۵۰ هزار تومانی چند ایرانی بطور مستقیم از بین خواهند رفت.
کدام هدف و سیاست و آرمان و ایدئولوژی ارزش این همه مصیبت را دارد؟ واضح است که آقایان و فرزندانشان و خانوادههایشان هیچگاه و به هیچ شکلی تحت تاثیر این گرانیها نبودهاند و ای بسا کثیری از ایشان، در این بلبشوی اقتصاد و گرانیها، سودهای کلان نیز بردهاند و میبرند. اینها چیزی نیست که فقط اکبر جباری میفهمد، الان دیگر کمتر ایرانی هست که این چیزها را نداند. این دانایی و آگاهی را نمیتوان با شعار و سرنیزه سرکوب کرد.
@drakbarjabari
کدام هدف و سیاست و آرمان و ایدئولوژی ارزش این همه مصیبت را دارد؟ واضح است که آقایان و فرزندانشان و خانوادههایشان هیچگاه و به هیچ شکلی تحت تاثیر این گرانیها نبودهاند و ای بسا کثیری از ایشان، در این بلبشوی اقتصاد و گرانیها، سودهای کلان نیز بردهاند و میبرند. اینها چیزی نیست که فقط اکبر جباری میفهمد، الان دیگر کمتر ایرانی هست که این چیزها را نداند. این دانایی و آگاهی را نمیتوان با شعار و سرنیزه سرکوب کرد.
@drakbarjabari