‼️ عجایب: در یک چاپ «ایران در زمان ساسانیان» (چون از درگذشت رشید یاسمی، مترجم کتاب بیشتر از ۵۰ سال گذشته، این کتاب چاپهای متعددی دارد) از مجسمهای هخامنشی متعلق به قرن پنجم یا چهارم پیش از میلاد، محفوظ در موزه بریتانیا (+) در جلد استفاده شده. برای طرح جلد کتابی در مورد خسرو پرویز ساسانی هم سکۀ کیخسرو دوم، دوازدهمین سلطان از سلجوقیان روم (آناتولی) ضرب قونیه در سال ۶۳۸ قمری (۱۲۴۰ م) (+) انتخاب شده. ساسانیان در فاصله سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی حکومت میکردند @ehsanname
✍ فلسطینیها قربانیان انتزاعی یک جنگ انتزاعی نیستند. خیلی اوقات از کلمات برای توجیه امر غیرقابل توجیه، انکار امر غیرقابل انکار و دفاع از امر غیرقابل دفاع استفاده میشود. همچنین خیلی اوقات کلمات درست - کلماتی که اهمیت دارند - همراه با نویسندگان احتمالی آن کلمات، سر به نیست میشوند.
➖بخشی از نامه زیدی اسمیت، ایان مکیوئن، حنیف قریشی، جنت وینترسن، جاناتان کو، کِوین بَری، گو شیائولو، الیف شافاک ... و ۳۸۰ نویسنده بریتانیایی در محکومیت نسلکشی در غزه (گاردین)
➖بخشی از نامه زیدی اسمیت، ایان مکیوئن، حنیف قریشی، جنت وینترسن، جاناتان کو، کِوین بَری، گو شیائولو، الیف شافاک ... و ۳۸۰ نویسنده بریتانیایی در محکومیت نسلکشی در غزه (گاردین)
🔥تماشای بازسازی جهنم در فومن، قبل از هر چیز دیگری، مشکل نزول تخیل را نشان میدهد. انذار گناهکاران و بشارت به نیکوکاران، سنتی کهن است که نمونههایش را در ایران باستان هم سراغ داریم. در روایات و متون دینی، داستانها و حکایات، اشعار، نسخههای مصور، نقاشیهای دیواری (از جمله در زیارتگاههای استان گیلان) و ... توصیف و تصوراتی از بهشت و دوزخ وجود دارد. در برابر آن سابقۀ جهنمنگاری (که بعضیهایش شاهکار هستند)، این جهنم تازهتاسیس با هر معیاری، خام و دمدستی است و سقوط و افول در هنر را به نمایش میگذارد.
@ehsanname
1⃣ جهنم در برگی از یک نسخۀ مصور «ارداویرافنامه» زرتشتی که سال ۱۷۸۹ در هند کتابت شده است (کتابخانه دانشگاه منچستر)
2⃣ جهنم در برگی از یک معراجنامه مصور که برای شاهرخ تیموری تهیه شده (کتابخانه ملی فرانسه)
3⃣ نگارۀ پل صراط و جهنم در پای پل، از نقاشی دیواریهای بقعه آقاسیدعلی، روستای متعلقمحله لاهیجان
4⃣ بخش جهنم از تابلوی «روز محشر» منسوب به محمد مدبر، استاد نقاشی قهوهخانهای (موزه رضا عباسی)
5⃣ نگهبان دوزخ، صحنهای از فیلم «شبنشینی در جهنم» (ساموئل خاچیکیان و موشق سروری، ۱۳۳۵)
@ehsanname
@ehsanname
1⃣ جهنم در برگی از یک نسخۀ مصور «ارداویرافنامه» زرتشتی که سال ۱۷۸۹ در هند کتابت شده است (کتابخانه دانشگاه منچستر)
2⃣ جهنم در برگی از یک معراجنامه مصور که برای شاهرخ تیموری تهیه شده (کتابخانه ملی فرانسه)
3⃣ نگارۀ پل صراط و جهنم در پای پل، از نقاشی دیواریهای بقعه آقاسیدعلی، روستای متعلقمحله لاهیجان
4⃣ بخش جهنم از تابلوی «روز محشر» منسوب به محمد مدبر، استاد نقاشی قهوهخانهای (موزه رضا عباسی)
5⃣ نگهبان دوزخ، صحنهای از فیلم «شبنشینی در جهنم» (ساموئل خاچیکیان و موشق سروری، ۱۳۳۵)
@ehsanname
«ما نیز زندگی را دوست میداریم، آنگاه که برایمان میسّر باشد»
وَ نَحنُ نُحِبُّ الحَياةَ إذَا مَا اسْتَطَعْنَا إِلَيها سَبيلاً
#محمود_درویش
📸 ظاهراً تصویر، کودکی سوری به نام حسین است که ژانویه ۲۰۲۲ در بیروت ثبت شده (+ و +)
@ehsanname
وَ نَحنُ نُحِبُّ الحَياةَ إذَا مَا اسْتَطَعْنَا إِلَيها سَبيلاً
#محمود_درویش
📸 ظاهراً تصویر، کودکی سوری به نام حسین است که ژانویه ۲۰۲۲ در بیروت ثبت شده (+ و +)
@ehsanname
🔸دوازده سال پیش، قسمت نهم فصل سوم سریال «بازی تاج و تخت» منتشر شد: «عروسی خونین». در این قسمت، تبدیل یک مجلس جشن به قتلعامی کامل، با خونسردی و جذابیت به نمایش درآمد و نوع جدیدی از «قهرمانکشی» نمایش داده شد که بسیاری را شوکه و شگفتزده کرد. این روزها که زیاد از آن قسمت صحبت میشود، ذکر این نکته خوب است که ما هم در تاریخ بلندمان یک عروسی خونین داریم.
@ehsanname
➖ در سال ۲۱۶ میلادی، کاراکالا (امپراتور جوان روم که آرزوی اسکندر شدن داشت) به اردوان چهارم (که هنوز نمیدانست قرار است آخرین شاه اشکانی باشد) پیامی فرستاد و دختر او را خواستگاری کرد. به روایت هرودیَن انطاکیهای (در بندهای ۱۰ و ۱۱ از کتاب چهارم تاریخ روم خودش)، کاراکالا در نامهاش نوشته بود امپراتور و پسر امپراتور است و نمیتواند داماد یک شهروند عادی باشد، پس آرزومند ازدواج با دختر پادشاهی بزرگ است. ضمنا با این کار، روم و اشکانی که بزرگترین امپراتوریهای جهان هستند، با هم متحد میشوند و دیگر لازم نیست توسط رودخانهای از هم جدا باشند و اگر لژیون رومی با تیراندازان پارتی با هم یکی شوند، ارتش شکستناپذیری تشکیل میشود که کل جهان را تصرف خواهد کرد. اردوان ابتدا با این ازدواج مخالفت کرد و خیلی محترمانه جواب داد حتما رومیهای برجستهای هستند که لیاقت وصلت با امپراتور را داشته باشند. اما کاراکالا پافشاری کرد و با هدایا و سوگندهای مختلف اردوان را نرم کرد. پس کاراکالا و سپاهیانش به طرف ایران حرکت کردند، از دجله و فرات گذشتند و به «کاخ اردوان» (تیسفون) نزدیک شدند. اردوان برای استقبال از دامادش به دشت بیرون شهر آمد. بزرگان اشکانی هم که همراه او بودند «با تاجهایی از گل و لباسهایی با گلدوزی طلایی و رنگهای مختلف» ورود کاراکالا را جشن گرفتند. ضیافتی که برگزار شد، یک دام بود. به اشارۀ کاراکالا، سربازان همراهش به ایرانیان حمله کردند. محافظان اردوان او را از مهلکه بیرون بردند ولی بسیاری از بزرگان کشته شدند. آنها بدون سلاح و مشغول شادخواری بودند. کاراکالا پس از کشتار، بدون هیچ مقاومتی از شهر دور شد. او مدتی در کارهه (جایی که سال ۵۳ پیش از میلاد، ایرانیان شکست بزرگی به روم وارد کرده بودند) توقف کرد و خود را با مسابقات ارابهرانی و مبارزۀ حیوانات وحشی سرگرم کرد. کاراکالا آوریل ۲۱۷ نزدیک کارهه به دست اطرافیان خودش کشته شد.
کاسیوس دیو، دیگر مورخ معاصر کاراکالا، اردوان و هرودین (در بند اول از کتاب ۷۹ تاریخ روم خودش) میگوید اردوان با ازدواج مخالفت کرد و به همین دلیل، کاراکالا به بینالنهرین حمله کرد و در کارهه به دست سربازان خودش کشته شد. بین پژوهشگران امروزی هم هر دو نظر در مورد این وصلت طرفدار دارد. منظور از این نقل اما توجه به تاریخ کشورمان است که تا چه اندازه حوادث دراماتیک در آن میتوان یافت؛ منبع الهامی فوقالعاده برای داستاننویسان.
@ehsanname
@ehsanname
➖ در سال ۲۱۶ میلادی، کاراکالا (امپراتور جوان روم که آرزوی اسکندر شدن داشت) به اردوان چهارم (که هنوز نمیدانست قرار است آخرین شاه اشکانی باشد) پیامی فرستاد و دختر او را خواستگاری کرد. به روایت هرودیَن انطاکیهای (در بندهای ۱۰ و ۱۱ از کتاب چهارم تاریخ روم خودش)، کاراکالا در نامهاش نوشته بود امپراتور و پسر امپراتور است و نمیتواند داماد یک شهروند عادی باشد، پس آرزومند ازدواج با دختر پادشاهی بزرگ است. ضمنا با این کار، روم و اشکانی که بزرگترین امپراتوریهای جهان هستند، با هم متحد میشوند و دیگر لازم نیست توسط رودخانهای از هم جدا باشند و اگر لژیون رومی با تیراندازان پارتی با هم یکی شوند، ارتش شکستناپذیری تشکیل میشود که کل جهان را تصرف خواهد کرد. اردوان ابتدا با این ازدواج مخالفت کرد و خیلی محترمانه جواب داد حتما رومیهای برجستهای هستند که لیاقت وصلت با امپراتور را داشته باشند. اما کاراکالا پافشاری کرد و با هدایا و سوگندهای مختلف اردوان را نرم کرد. پس کاراکالا و سپاهیانش به طرف ایران حرکت کردند، از دجله و فرات گذشتند و به «کاخ اردوان» (تیسفون) نزدیک شدند. اردوان برای استقبال از دامادش به دشت بیرون شهر آمد. بزرگان اشکانی هم که همراه او بودند «با تاجهایی از گل و لباسهایی با گلدوزی طلایی و رنگهای مختلف» ورود کاراکالا را جشن گرفتند. ضیافتی که برگزار شد، یک دام بود. به اشارۀ کاراکالا، سربازان همراهش به ایرانیان حمله کردند. محافظان اردوان او را از مهلکه بیرون بردند ولی بسیاری از بزرگان کشته شدند. آنها بدون سلاح و مشغول شادخواری بودند. کاراکالا پس از کشتار، بدون هیچ مقاومتی از شهر دور شد. او مدتی در کارهه (جایی که سال ۵۳ پیش از میلاد، ایرانیان شکست بزرگی به روم وارد کرده بودند) توقف کرد و خود را با مسابقات ارابهرانی و مبارزۀ حیوانات وحشی سرگرم کرد. کاراکالا آوریل ۲۱۷ نزدیک کارهه به دست اطرافیان خودش کشته شد.
کاسیوس دیو، دیگر مورخ معاصر کاراکالا، اردوان و هرودین (در بند اول از کتاب ۷۹ تاریخ روم خودش) میگوید اردوان با ازدواج مخالفت کرد و به همین دلیل، کاراکالا به بینالنهرین حمله کرد و در کارهه به دست سربازان خودش کشته شد. بین پژوهشگران امروزی هم هر دو نظر در مورد این وصلت طرفدار دارد. منظور از این نقل اما توجه به تاریخ کشورمان است که تا چه اندازه حوادث دراماتیک در آن میتوان یافت؛ منبع الهامی فوقالعاده برای داستاننویسان.
@ehsanname
🔸با پایان جستجوی دختری که تمام ایران دلواپسش بودند، نام قاتل خانم الهه حسیننژاد هم اعلام شد: بهمن فرازنه. نامی یکسان با نام مترجم برجستۀ کشورمان. اتفاقی نمادین که تغییرات ناخوشایند این سالها را به نمایش میگذارد: از آن بهمن فرزانه به این بهمن فرزانه! آقای مترجم (۱۳۱۷–۱۳۹۲) بیشتر از ۵۰ جلد کتاب ترجمه و نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز، گراتزیاد دلددا و آلبا دسسپدس را معرفی کرد. او سالها ساکن فلورانس و رم بود ولی عشق به میهن و زبان فارسی داشت. کمی پیش از درگذشتش به ایران آمد تا در همین جا سر بر خاک بگذارد. در ایتالیا با فیلمسازان و چهرههای فرهنگی آن دیار حشر و نشر داشت (فیلمنامه مینوشت). چنانکه «صد سال تنهایی» را در منزل سفیر دومینیکن در رم دیده و از او گرفته بود. با اینهمه، در فروتنی و سلامت نفس، آیتی بود. در جلسهای از او پرسیده بودند ناراحت نیست «صد سال تنهایی»اش ممنوع است و با چاپ غیرقانونی آن، چیزی گیر خودش نمیآید؟ گفته بود: «بگذارید از ما هم به کسانی خیر برسد.» این، بهمن فرزانهای بود که ما میشناختیم.
@ehsanname
📸 تصویر بهمن فرزانه از مجموعه «چهرهها» خانم مریم زندی
@ehsanname
📸 تصویر بهمن فرزانه از مجموعه «چهرهها» خانم مریم زندی
«مرزهای مُلک،
همچو سرحدات دامنگستر اندیشه، بیسامان.
برجهای شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.
دشمنان بگذشته از سرحد و از بارو ...
آه! کو بازوی پولادین و کو سرپنجۀ ایمان؟»
از منظومه «آرش کمانگیر» #سیاوش_کسرایی
همچو سرحدات دامنگستر اندیشه، بیسامان.
برجهای شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.
دشمنان بگذشته از سرحد و از بارو ...
آه! کو بازوی پولادین و کو سرپنجۀ ایمان؟»
از منظومه «آرش کمانگیر» #سیاوش_کسرایی
در هزار جا / من به پایان میرسم /میسوزم / میشوم ستارهای خاموش / که در آسمانت دود میشود ...
برشی از شعر پرنیا عباسی، شاعر، معلم زبان انگلیسی و از قربانیان تهاجم اسرائیل. پرنیا عباسی، همراه برادر نوجوان و پدر و مادرش، در حملۀ موشکی شب گذشته به مجتمع ارکیده خیابان ستارخان تهران کشته شدند. هدف حمله ظاهرا دکتر عبدالحمید مینوچهر، استاد دانشگاه بهشتی بوده است. تصویر بسیار دیدهشدۀ موهای زنی میان آوار، متعلق به همین شاعر جوان است (منبع: + و +)
برشی از شعر پرنیا عباسی، شاعر، معلم زبان انگلیسی و از قربانیان تهاجم اسرائیل. پرنیا عباسی، همراه برادر نوجوان و پدر و مادرش، در حملۀ موشکی شب گذشته به مجتمع ارکیده خیابان ستارخان تهران کشته شدند. هدف حمله ظاهرا دکتر عبدالحمید مینوچهر، استاد دانشگاه بهشتی بوده است. تصویر بسیار دیدهشدۀ موهای زنی میان آوار، متعلق به همین شاعر جوان است (منبع: + و +)
📸 رمان «زمبن سوخته» احمد محمود و مجموعه «داستانهایی برای شب و چندتایی برای روز» بن لوری با ترجمه اسدالله امرایی، در آوار یکی از حملات اسرائیل در تهران - عکس از middleeastimages
🔹یک گزارش کوتاه از انفجار امروز سیمتری نیروی هوای تهران:
✍احسان رضایی: سر ناهار بودیم که خانه با صدای مهیبی لرزید. این چند روز دیگر تشخیص انواع صداها را یاد گرفتیم. این یکی انفجار بود و در فاصلۀ نزدیک. داشتم برای خنداندن دخترک داستانی بامزه جور میکردم که خواهرم زنگ زد و خبر داد انفجار در کوچه پدری اتفاق افتاده. خانۀ ماماناینها فقط چند کوچه با ما فاصله دارد. بدو بدو رفتم. جمعیت قبل از من رسیده بود. نیروهای امدادی و انتظامی هم. داشتند نوار زرد میکشیدند و نمیگذاشتند کسی برود جلو. با داد و بیداد خودم را رساندم. یک ماشین پژو سفید چپه افتاده بود وسط خیابان که بعداً شنیدم در همان بمب گذاشته بودند ولی آن دست خیابان، دو خانه آن طرفتر تیرآهنهایش هم بیرون زده بود و به نظرم رسید کار پهپاد است. برادرم زودتر رسیده بود و خواهرها را - که از شانس همین امروز آمده بودند ناهار خانۀ مامان - برده بود. داشتند در را با شدت میکوبیدند که بیایید بیرون، شاید لولۀ گاز منفجر بشود. به مامان و بابا کمک کردم که آماده بشوند، قرصهایشان را بردارند و زدیم بیرون. جمعیت همینطور داشت میآمد و مامورها همینطور از مردم میخواستند محوطه را خلوت کنند و کسی گوشش بدهکار نبود. من و برادرم هم بعد از رساندن ماماناینها برگشتیم. این دفعه اوضاع مرتبتر شده بود. مامورهای سرخپوش آتشنشانی، امدادگرهای سفیدپوش، پلیسهای سیاهپوش، پاکبانهای نارنجیپوش، درجهدارهای پلنگیپوش نیروی زمینی و تعدادی هم لباس شخصی در هم بودند. قبل از هر چیزی، ادب و احترامشان در آن لحظات کش آمدن اعصابها به چشمم آمد. راهنمایی کردند تا رفتیم داخل خانه. حالا بهتر میدیدم چه اتفاقاتی افتاده. تکۀ آسفالت بزرگی - بلندتر از قد من - پرتاب شده بود توی خانه و درخت نارنجی که بابا سالها تیمارش کرده بود، زیر این ضربه از کمر شکسته بود، اما ضرب آن را گرفته و نگذاشته بود بابا که پشت پنجرۀ پذیرایی نشسته بود، طوریاش بشود. اول شاخههای شکسته وفادار را از حیاط خانه جمع کردیم. بعد تکههای اسفالت را - که چه سنگین بود. بعد نوبت یک لایه سنگ و نخاله و خاک و شیشه بود. همهجای خانه با شیشهخرده زخم شده بود. تا قبل از تاریکی مشغول رسیدگی به خانه بودیم. برق قطع بود و باید قبل از غروب میزدیم بیرون. درها و قفلها را درست کردیم و آمدیم. خانهای که مورد اصابت بود، برای ساخت و ساز خالی شده بود و تا جایی که شنیدم، تلفات جانی در کار نبود. لابد خرابکارها برای گرفتن دستمزدشان به دردسر خواهند افتاد. شاید هم مجبور شوند ترساندن نوههای یک دبیر بازنشسته را هدف گرفتن زیرساختهای هستهای جا بزنند. گفتهاند اسرائیل و مزدورهای داخلیاش امشب تهران را چنین و چنان خواهند کرد. ما امشب در همین شهر و همین محل میخوابیم و فردا صبح، درخت دیگری میکاریم. آن کسی که باید برود، وطنفروشها هستند. ما میمانیم.
@ehsanname
✍احسان رضایی: سر ناهار بودیم که خانه با صدای مهیبی لرزید. این چند روز دیگر تشخیص انواع صداها را یاد گرفتیم. این یکی انفجار بود و در فاصلۀ نزدیک. داشتم برای خنداندن دخترک داستانی بامزه جور میکردم که خواهرم زنگ زد و خبر داد انفجار در کوچه پدری اتفاق افتاده. خانۀ ماماناینها فقط چند کوچه با ما فاصله دارد. بدو بدو رفتم. جمعیت قبل از من رسیده بود. نیروهای امدادی و انتظامی هم. داشتند نوار زرد میکشیدند و نمیگذاشتند کسی برود جلو. با داد و بیداد خودم را رساندم. یک ماشین پژو سفید چپه افتاده بود وسط خیابان که بعداً شنیدم در همان بمب گذاشته بودند ولی آن دست خیابان، دو خانه آن طرفتر تیرآهنهایش هم بیرون زده بود و به نظرم رسید کار پهپاد است. برادرم زودتر رسیده بود و خواهرها را - که از شانس همین امروز آمده بودند ناهار خانۀ مامان - برده بود. داشتند در را با شدت میکوبیدند که بیایید بیرون، شاید لولۀ گاز منفجر بشود. به مامان و بابا کمک کردم که آماده بشوند، قرصهایشان را بردارند و زدیم بیرون. جمعیت همینطور داشت میآمد و مامورها همینطور از مردم میخواستند محوطه را خلوت کنند و کسی گوشش بدهکار نبود. من و برادرم هم بعد از رساندن ماماناینها برگشتیم. این دفعه اوضاع مرتبتر شده بود. مامورهای سرخپوش آتشنشانی، امدادگرهای سفیدپوش، پلیسهای سیاهپوش، پاکبانهای نارنجیپوش، درجهدارهای پلنگیپوش نیروی زمینی و تعدادی هم لباس شخصی در هم بودند. قبل از هر چیزی، ادب و احترامشان در آن لحظات کش آمدن اعصابها به چشمم آمد. راهنمایی کردند تا رفتیم داخل خانه. حالا بهتر میدیدم چه اتفاقاتی افتاده. تکۀ آسفالت بزرگی - بلندتر از قد من - پرتاب شده بود توی خانه و درخت نارنجی که بابا سالها تیمارش کرده بود، زیر این ضربه از کمر شکسته بود، اما ضرب آن را گرفته و نگذاشته بود بابا که پشت پنجرۀ پذیرایی نشسته بود، طوریاش بشود. اول شاخههای شکسته وفادار را از حیاط خانه جمع کردیم. بعد تکههای اسفالت را - که چه سنگین بود. بعد نوبت یک لایه سنگ و نخاله و خاک و شیشه بود. همهجای خانه با شیشهخرده زخم شده بود. تا قبل از تاریکی مشغول رسیدگی به خانه بودیم. برق قطع بود و باید قبل از غروب میزدیم بیرون. درها و قفلها را درست کردیم و آمدیم. خانهای که مورد اصابت بود، برای ساخت و ساز خالی شده بود و تا جایی که شنیدم، تلفات جانی در کار نبود. لابد خرابکارها برای گرفتن دستمزدشان به دردسر خواهند افتاد. شاید هم مجبور شوند ترساندن نوههای یک دبیر بازنشسته را هدف گرفتن زیرساختهای هستهای جا بزنند. گفتهاند اسرائیل و مزدورهای داخلیاش امشب تهران را چنین و چنان خواهند کرد. ما امشب در همین شهر و همین محل میخوابیم و فردا صبح، درخت دیگری میکاریم. آن کسی که باید برود، وطنفروشها هستند. ما میمانیم.
@ehsanname
احساننامه
📸 رمان «زمبن سوخته» احمد محمود و مجموعه «داستانهایی برای شب و چندتایی برای روز» بن لوری با ترجمه اسدالله امرایی، در آوار یکی از حملات اسرائیل در تهران - عکس از middleeastimages
📸 کتابهایی که قربانیان حملات اسرائیل میخواندند. این کتابها در آواربرداری از ساختمان مسکونی ۱۴طبقۀ شهرک شهید چمران تهران پیدا شده است. حملهای با ۶۰ شهید که ۲۰ نفرشان کودک بودهاند - عکسها از عرفان باقری (snn)