#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت62

دیانا:
دو هفته از نبود ارسلان میگذشت
حتی استوری هم نمیزاشت
با اینکه پشتمو خالی کرد ولی دلم واسش تنگ شده:)
لباسمو پوشیدم برم بیرون یکم قدم بزنم
یه روزم نمیشد به ارسلان فکر نکنم
روزا خیلی سخت و دیر میگذشت
هر روز بی حوصله در از دیروز میشدم
تو همین فکر و خیال بودم که چشمام سیاهی رفت و افتادم
••••••••••••••••••
با سر درد بدی چشمامو باز کردم
یه جای متروکه و بودم
کسی اینجا نیستتتت
جوابی نشنیدم
شیدا:خوش اومدی
دیانا:شیدا!
شیدا:فکر اینجا شو نکرده بودی نه؟
دیانا:برو سر اصل مطلب چی میخوای
شیدا:به زودی میفهمی
دیانا:ببین من دهن تو رو...
نزاشت حرفمو ادامه بدم و یه سیلی بهم زد
شیدا:خفه شو چون هیچ گوهی نمیتکنی بخوری
الو...اره اینجاس...باش باش منتظرتم
فاتحه تو بخون
دیانا:اها
شیدا:خب که زبون درازی میکنی برا من اره!
دیانا:میخوای بازم بکنم
شیدا:وقتی به پام افتادی از همش پشیمون میشی
رفتم از صندلی بازش کردم و ایستاده بستمش به تناب بالای دیوار
شلاق و برداشتم
دیانا:شلاق و برداشت و شروع کرد به زدن:)صدام اصلا در نیومد که بخواد خوشحال شه
بعد 20 دقیقه زدم شلاق و گذاشت و رفت
اشک توی چشمام جمع شد کمرم زخم زخم شده بود و میسوخت
ولی نه دیانا گریه نکن تو قوی،خیلی خب من میتونم چشمامو رو هم گزاشتم که درد رو فراموش کنم
•••••••••••••••••
دیانا:
با صدای یه اشنا چشمامو باز کردم ولی نتونستم تشخیص بدم کیه
شیدا:عه بیدار شدی مهمون داری
دیانا:اصلا نگاهشم نکردم و منتظر بودم ببینم اون کیه
ارسلان:خب خوش اومدی
دیانا:ارسلان!
ارسلان:گفته بودم حواسشون بهت باشه
دیانا:منو اوردی اینجا که چی؟
ارسلان:زبون درازی میکنی برا من اره؟به رل من میگی خراب اره؟
دیانا:اره میخوای بازم بگم
ارسلان:رفتم جلو و دستمو گزاشتم رو شونه اش
دیانا:دست ارسلان رو شونه ام بود که جای شلاقش سوخت و اشک تو چشمم جم شد
ارسلان:خانم کوچولو داره گریه میکنه
دیانا:بخاطر ادما بی ارزشی مثل تو گریه نمیکنم
ارسلان:دیانا یه بار دیگه زبون درازی کنی بد میبینی
شیدا بیا بریم
دیانا:بعد از رفتن ارسلا و شیدا زدم زیر گریه کمرم در حد مرگ درد داشت پاهام خوشک شده بود از بس وایسادم دستامم درد میکرد
••••••••••••••••••
ارسلان:بزن قدش
شیدا:خب بعدی کیه؟
ارسلان:دیاناشون بسه چون واسه همه عزیزه
شیدا:حدقل یکم اذیتش میکردی
ارسلان:امشب با بچه ها برین بیارینش سمت ویلا براش یه جا خوب اماده کردم
شیدا:قراره کلی خوش بگذره




ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
خب الان ارسلان شخصیت بدی گرفت شرمنده😔🥲😂
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت63

نیکا:بچه هاشما میدونین دیانا کجاس
پانیذ:از صبح تاحالا هر چی میگیرمش خاموشه خونشونم نبود
متین:خب شاید خوابه یا مهمونی چیزی
پانیذ:بدجور دل شوره دارم
نیکا:منم نمیتونم فکر مثبت بکنم
ممرضا:میاد نگران نباشین
پانیذ:تو عم که همه چی به اونته
ممرضا:نه خیلی چیزا نیس😔😂
لئو:خوب اومد
محراب:منم نگرانشم از دیشب تا حالا یه دل شوره بدی دارم چون دیانا مهمونیم باشه گوشیش خاموش نمیکنه اونم تا این وقت شب
Diyana•••••••••••••••••
دیانا:چن تا مرد هیکلی اومدن گزاشتنم توی ماشین و حرکت کردن
بعد از چن مین رسیدیم به یه ویلای خیلی بزرگ
-از این طرف
دیانا:خیلی خب ول کن خودم دارم میام
-وای به حالت اگه فکر فرار به سرت بزنه
دیانا:سه طرفم بسته چجوری برم؟
بردنم به یه اتاق خالی و به صندلی بستنم
ارسلان:امشب تیغه رو اماده کن فردا اونو
دیانا:صداشو کم و بیش میشنیدم
ارسلان:خب خب خب دوباره به هم رسیدیم دیانا رحیمی
دیانا:تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود
ارسلان:تو ادم نمیشی نه
دیانا:فرشته ها ادم نمیشن
ارسلان:پسر تیغو بیار
دیانا:یه چیزی اورد حالت دستگاه تتو رو داشت ولی سرش تیغ بود
ارسلان:شروع کردم به نوشتن روی دستش
دیانا:خودمو کنترل کردم و هیچی نگفتم
ارسلان:اشکاشو نگا
دیانا:ودف؟کدوم اشک؟چشماتو بشور
ارسلان:امید واردم تا فردا زبون درازیتو بزاری کنار وگرنه براش بد میشه
دیانا:میخوای ببریش؟خب ببر
بدون اینکه حرف بزنه رفت بیرون و در و بست
رو دستم کلمه Rotten به معنای گندیده رو نوشته بود
کمرم داشت خون باز میکرد راه رفتن خونه روی کمرم حس میکردم،هودی سفیدم خونی شده بود
چشمامو بستم، بغضم ترکید
اخه چرا ارسلان اینجوری شده انقدر سنگ دل و بی رحم
دیگه اون ارسلانی که من میشناختم نبود
صبح شد...
از سوزش کمرم و دستم خوابم نبرد هوا هم خیلی سر بود
کلافه سرمو انداختم پایین
با هر تکونی که میخوردم کمرم زخماش باز میشد و شروع به خون ریزی میکرد
صدای پای یکی اومد،در باز شد
خودمو زدم به خواب
ارسلان:پاشو کلی کار داریم
دیانا:چشمامو باز کردم و بهش نگاهی کردم
ارسلان:پشتش خونی بود
رفتم پشتش و هودیشو زوم بالا،کلی جای زخم و شلاق رو کمرش بود و داشت خون ریزی میکرد،دلم سوخت
دیانا:دستتو بکش عوضی
ارسلان:خب هر کی این کارو کرده دمش گرم ضرب دس خوبی داشته
دیانا:ریده با ضرب دسش
ارسلان:چطوره کم زر بزنی تا فکتو نیوردم پایین
دیانا:هیچی نگفتم و بازم سرمو انداختم پایین
ارسلان:چی..چیزی نمیخوای
دیانا:سکوت کردم
ارسلان:اوکی
••••••••••••••••••••
ارسلان:رفتم تو اتاق شیدا
شیدا(با داد)
شیدا:ها چرا خونه رو گزاشتی رو سرت
ارسلان:چرا با شلاق زدیش
شیدا:زبون درازی کرد حقش بود
ارسلان:ده بار گفتم تا من نگم کاری نمیکنی
چرا زدیش نمیگی میمیره
شیدا:خب حالا انق بزرگش نکنا
ارسلان:بزرگش نکنم؟زدی داغونش کردی
شیدا:تو که میخوای نابودش کنی حالا یکیشم من کردم چه اشکالی داره
ارسلان:خیلی خب ولی دیگ بدون هماهنگی من از این کارا نکن
شیدا:باشه
ارسلان:میرم ببینم دستگاه اوردن یا نه
شیدا:بعد این کار چیکار میکنی؟
ارسلان:اگه زنده بمونه تحویلش میدیم




ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت64

-اقا سفارشتونو اوردن
ارسلان:الان؟ساعت 8 شب؟
-چیکار کنیم بگیریم؟
ارسلان:چاره ایی نیست بیار نیازه
دستگاه رو باز کردم و بردم اتاقی که دیانا بود
دیانا:اصلا سرمو نیوردم بالا که نگاهش بکنم
ارسلان:برین بیرون
شیدا:ولی..
ارسلان:میگم بیای برا انجامش
شیدا:اوکی منتظرم
ارسلان:خب دیانا
دیانا:میخوای بکشیم؟
ارسلان:نه نه خیلی بدتر اون
دیانا:نکن...پشیمون میشی
ارسلان:از هیچ کدومش پشیمون نیسم و نمیشم
دیانا:این بود جواب خوبیام؟
ارسلان:هیچی نگفتم و دستگاه روشن کردم
بیاین تو
-اقا کمر بند که خواسته بودین
ارسلان:کمر بندو گزاشتم تو دهن دیانا
نمیخوام دندونای خوشگلت بشکنه
شیدا:شروع کنننن
ارسلان:ببینم اینم میتونی تحمل کنی
دیانا:درجه رو گزاشت رو اخر و گرفت رو سرم
از درد کمر بندو چفت ندونام کردم و دیگه چیزی حس نکردم...
ارسلان:دیانا بی هوش شد
شیدا:هوووو عالی بود
ارسلان:اوهوم بیا بریم
•••••••••••••••••••
ارسلان:ساعت 9 صبح بود رفتم پایین به دیانا سر بزنم
در اتاقو باز کردم خواب بود
پاشو کلی کار داریم
ولی جوابی نگرفتم حتی چشماشم باز نکرد
نبذش کم شده بود
دیانا دیانااا دیاناااااا
از صندلی بازش کردم و بغلش کردم بردمش سمت ماشین
••••••••••••••••••
ارسلان:اورژانس
پرستارا با عجله یه تخت اوردن دیانا رو گزاشتم رو تخت و بردنش
گوشیمو برداشتم و شماره نیکا رو گرفتم
نیکا:الو
ارسلان:نی..نیکا
نیکا:ارسلان؟
ارسلان:م..من و دیا..دیانا بیمارستانیم اوک میفرستم بیا
نیکا:چیشده😐
ارسلان:خودتو برسون میگم
سرمو انداختم پایین و نشستم رو صندلی
دکتر از اتاق اومد با عجله بیرون
ارسلان: اقای دکتر چیشده؟
دکتر:خون ریزی مغزی کرده کلی خون ازش رفته کمرش پره زخم و کبودیه دست راستش نیاز به بخیه داره،برین کنار باید برم اتاق عمل
ارسلان:خون..خون ریزی مغزی
ارسلان چیکار کردی
نیکا:ارسلانننن
ارسلان:نیکا
نیکا:چیشده بگو مردم تا اینجا
ارسلان:ممم..من
نیکا:تو چی
ارسلان:به دیانا خیلی اسیب زدم
نیکا:چه گوهی خوردی؟
ارسلان:کل ماجرا رو برا نیکا تعریف کردم


ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
جان عمتون هی نگین پارت بزار
درس دارم امتحان دارم وقت کنم پارت میزارم🙂
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت65

نیکا:چیییی
دیانا کجاس
دکتررررررر
پرستار:چطونه خانم بیمارستانو رو سرتون گزاشتین
نیکا:دی..دیانا رحیمی کجاس
پرستار:تو اتاق عمله لطفا بشینین و داد نزنید وگرنه مجبور میشم بیرونتون کنم
ارسلان:باشه ممنون
نیکا:نشستم رو صندلی و دستامو گزاشتم رو سرم
ارسلان:نیکا من
نیکا:تو چی؟یه عوضی اشغال که بخاطر دوتا جن*ده دوستشو اذیت کرده؟
ارسلان:بخدا اشتباه کردم نمیخواستم اینجوری بشه فقط میخواستم بترسه
نیکا:الان حالت خوب شد؟حالا ترسوندیش؟گمشو برو یه بار دیگم اینجا ها ببینمت یا سمت هر کدوم از بچه های اکیپ با دستا خودم میکشمت
ارسلان:حق داری

نیکا:بعد رفتن ارسلان گوشیمو برداشتم و شماره متین و گرفتم
بعد چن مین همه بچه ها اومدن همه چیو واسشون توضیح دادم
متین:داری شوخی میکنی دیگه؟
نیکا:شبیه کساییم که شوخی داره
دیانا خوب نیس بچه ها الان دو ساعته تو اتاق عمله
پانیذ:تحمل نکردم بغضم شکست:)
ممرضا:گریه نکن دیانا قوی تر این حرفاس
لئو:بچه ها اشکاتونو پاک کنین ما الان باید انرژی داشته باشیم که دیانا اومد خوبش کنیم
نیکا:لئو راس میگه
من زنگ میزنم به خاله هم خبر بدم
•••••••••••••••••••
پانیذ:الو بفرمایید
ارسلان:پانی میشه ببینمت
پانیذ:اره اتفاقامنم کارت دارم
ارسلان:بیا بام
پانیذ:گوشیو قطع کردم و از بیمارستان زدم بیرون...
ماشینو پارک کردم و منتظر ارسلان وایسادم
ارسلان:امم
پانیذ:شیدا و تینا جونت خوبن؟
ارسلان:پانیذ
پانیذ:الان با دیانا تصویه حساب کردی؟
ارسلان:نیومدم اینا رو بگی
پانیذ:الان دیانا تاوان کارای نکردشو پس داد بهت؟دلت خونک شد؟
ارسلان:پانیذ(با داد)
پانیذ:جواب همه خوبیای که در حقت کرد این بود؟
ارسلان:من احمق شدم میفهمی چشام کور شده بود
پانیذ:چجوری دلت اومد؟
ارسلان:من دس روش بلند نکردم
پانیذ:برا همین تو اتاق عمل داره جون میده؟
ارسلان:میزاری زر بزنم یا نه
پانیذ:اره اره بگو
ارسلان:من دست رو دیانا بلند نکردم فقط با تیغ رو دستش خیلی کم یه نوشته زدم و یه شوک بهش دادم
پانیذ:هیچ کاریم نکردی نه؟دیگه چیکار میخواسی بکنی
ارسلان:میشه خبر بدی وقتی از اتاق عمل اومد بیرون
پانیذ:حتی صفر صدم ثانیه هم فکرشو نکن
ارسلان:لطفا
پانیذ:کاش قلبشو در میوردی و له میکردی
ارسلان:هن
پانیذ:هر چی میکشه از همون قلبشه
ارسلان:یعنی چی
پانیذ:اون دوست داش عوضی عاشقت بود دیونه وار چطوری دلت اومد
ارسلان:چی!
پانیذ:ارسلانو با دستم زدم کنار و سوار ماشین شدم و گازشوگرفتم رفتم
وای پانیذ چرا اینو گفتی
یعنی دیانا به هوش بیاد پارم میکنه
-📱
بله نیکا
ممرضا:ارزدم
پانیذ:بگو
ممرضا:کجایی
پانیذ:دارم میام بیمارستان
ممرضا:باش منتظرم
پانیذ:چیزه ممرضا
ممرضا:جانم
پانیذ:اگه یه روز مردم و نتونستم بگم عاشق کی بودم از یکی دخترا بپرس
ممرضا:خدانکنه منگل
پانیذ:فعلا



ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت66


پانیذ:دیانا هنوز از اتاق عمل نیومده بیرون
نیکا:نه
پانیذ:4 ساعته تو اتاق عمله
متین:مگه شوخیه عمل مغزه
پانیذ:لئو و ممرضا کجان
متین:رفتن قهوه بخرن برامون
ممد:یکم ساک باشین بد نی
محراب:راس میگه
لئو:بیاین قهوه
متین:دمت گرم
پانیذ:من نمیخوام مرسی
ممرضا:پانی واسه تو شیر قهوه خریدم نمیخوری؟
پانیذ:میل ندارم
ممد:از صبح تا حالا هیچی نخوردی،یکمشو بخور
ممرضا:بخور دیگه
پانیذ:دیانا اونجا داره با مرگ دس پنجه نرم میکنه بعد من اینجا شیر قهوه بخورم:)!
رومینا:دیانامون خوب میشه میاد نگران نباش الان یکم بخور
پانیذ:بیخیال حسش نی یکم میرم بیرون
لئو:میرم دنبالش

لئو:پانی
پانیذ:هوم
لئو:منم میام
پانیذ:باش
لئو:با ارسلان حرف زدی اره
پانیذ:تو از کجا میدونی
لئو:با محراب و ممرضا پشتت اومدیم
پانیذ:کار اشتباهی کردین
لئو:خا حالا
پانیذ:اگه هیچ وقت نتونم حقیقتو به ممرضا و بگم و اتفاقی برام بیوفته چی
لئو:چرا الان نمیگی
پانیذ:تو این اوضاع فک نکنم خوب باشه
لئو:اتفاقا ببین بعد عمل دیانا برین بیرون با هم و بگو چوندیانا تو این شرایطه و خودمو گزاشتم جاش میخوام بهت بگم عشقم کیه و همه چیو بگو
پانیذ:یاد اوری میکنی بهم
لئو:اره
راسی من هس میکنم ممرضام یه حسایی داره بهتا
پانیذ:نه بابا کدوم حس
لئو:ممرضا ادمی نیس که بخواد برا کسی چیزی بگیره ولی اونجا گف یه شیر قهوه بدن
پانیذ:هیم:)
لئو:پ یادت نره بگیا
پانیذ:نمیدونم الان فق به دیا فک میکنم
لئو:بیا بریم بالا دیه
پانیذ:اوم بریم



ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت67

نیکا:با بی حصله گی نشستم رو زمین
تو فکر ارسلان بودم
چجوری دلش اومد:)
متین:دورت بگردم قصه نخور دیگه
نیکا:چجوری:)
متین:دیانا...
داشتم حرف میزدم با نیکا که دیانا رو از اتاق اوردن بیرون
پانیذ:هممون پاشدیم وایسادیم
به دیانا نگاه کردم
این اصلا شبیه دیانا من نیست:)
دکتر:لطفا برین کنار میبریمشون بخش مراقب های ویژه به هوش که اومدن میتونین بیاین پیشش
نیکا:دقیق کی به هوش میاد
دکتر:ببینید وضع خوبی نداشتن وقتی اومدن اینجا خون ریزی مغزی شدید داشتن شاید دو هفته ایی مهمون ما باشن دقیق معلوم نیست ولی عملشون خیلی سنگین بود
ممد:ممنون که اطلاع دادین
پانیذ:کم..کمرش
دکتر:اون خوب میشه یه کرمه مینویسم اونو حتما بگیرین و روزی پنج شیش باری بزنین جاش سریع میره
دستشم همون کرمو بزنین منم بخیه رو جوری زدم که اصلا معلوم نباشه
ممرضا:وقتتونو نمیگیرم خیلی ممنون اقای دکتر
پانیذ:ناخوداگاه ممرضا رو بغل کردم
ممد:گریه نکنین دیدین که حالش خوب بود
ممرضا:پانی چیزی نیست دیانا قویه زود برمیگرده
لئو:بیاسن بریم پایین غذا بگیرم بخوریم حالا که خیالمونم راحته
اتوسا:تا پانیذ به هوش نیاد لب به غذا نمیزنم
امیر انکا:دخترا یه چی بخورین حالتون بد میشه ها
پانیذ:امیر خفه شو
ممرضا:تو گریتو بکن
متین:حدقل بریم خونه یه دوش بگیریم به خودمون برسیم و بیایم پیش دیانا که تا به هوش اومد انرژی بگیره
نیکا:اره این خوبه
ممرضا:لئو و محراب و پانیذ با من بیاین
فرزاد:پانیذ چرا؟
پانیذ:فرزاد مسخره بازی در نیار پاچتو میگیرم
فرزاد:چخه
محراب:من و لئو نمیایم ما اوکیم
ممرضا:خب پانیذ بیا بریم
ممد:ساعت 7 همه بیمارستان باشن
من زودتر میام برا دیانا یکم اب میوه و اینا بخرم
••••••••••••••••••••
ارسلان:منظور پانیذ چی بود
دیگه دارم دیونه میشم
شیدا:چیزی شده عشقم
ارسلان:نه عزیزم چیزی نی بیرون کار دارم میام
گوشیمو برداشتم و راه افتادم سمت بیمارستان
-اقا همه رفتن به غیر از دو نفر
ارسلان:کجا بردنش؟
-مراقبت های ویژه یه اتاق جداس اقا از پشت شیشه فقط اجازه دارین ببینیدش
ارسلان:اتاق چند
-139
ارسلان:کسی اومد بالا زنگم بزن
-چشم اقا
ارسلان:رفتم بالا و در اتاق دیانا رو باز کردم
وقتی توی اون حال دیدمش از خودم متنفر شدم
چرا این کارو کردم
-📱
ارسلان:بله
-اقا اون دوتا دارن میان سریع بیاین پایین از در پشتی
ارسلان:در پشتی کدوم گوریه
-وقتی میاین بیرون از اتاق سمت چپ برین
ارسلان:مهدی حواست باشه وقتی دوباره رفتن خبرم کن
-چشم اقا
ارسلان:برای اخرین بار به دیانا نگاه کردم و رفتم بیرون
حس خونه نداشتم،رفتم سمت پارک همیشگی
یکم نشستم و رفتم تو فکر دیانا
کاش اینجوری نمکردم
حرف پانیذ مدام تو گوشم اکو می‌شد
شاید از رو عصبانیت نفهمیده و چرت و پرت گفته
ولی..ولی اگه واقعا عاشقم بوده چی!
.....




ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت68

نیکا:برم از دکتر حال دیانا رو بپرسم
ممد:من میریم تو بشین
پانیذ:اره بزار ممد بره
••••••••••••••
ممد:ببخشید
دکتر:بفرمایید
ممد:دیانا رحیمی چطوره
دکتر:بله دنبالتون میگشتم باید یه خبر بهتون بدم
ممد:چیزی شده؟
دکتر:راستش
ممد:بگیننن
دکتر:دوستتون یک ساعت پیش رفتن تو کما
ممد:چییی ول..ولی دیا..حالش خوب بود
دکتر:برا ما هم خیلی عجب بود حالشون کاملا نرمال بود
ممد:بدون حرف برگشتم پیش بقیه
متین:چیشد؟
ممد:دیانا
نیکا:جون بکن
ممد:رفته تو کما
پانیذ:چیییی
نیکا:شوخی میکنی دیگه اره؟
پانیذ:اره بابا مگه نمیشناسیش
ممد:جدی گفتم
متین:ولی حالش خوب بود
نیکا:اوکی الان دیانا رفته تو کما اره
لئو:تف تف تففففف
نیکا:میخوام تنها باشم دنبالمم نیاین
پانیذ:روحیتونو نبازین یهو دیدین دو ساعت دیگه اومد بیرون
ممرضا:اره بابا نگران چین

مهدی:اقا
ارسلان:رفتن؟
مهدی:نه اقا یه خبری دارم براتون
ارسلان:دیانا به هوش اومده؟
مهدی:رفتن تو کما
ارسلان:مهدی اگه مسخره بازی باشه بد میبینی
مهدی:نه اقا تو کما میتوتین ببینینش
ارسلان:قطع کن وقتی رفتن تک بزن بیام
مهدی:چشم

•••••••••••••••••••
ارسلان:
روزا و ساعتا همینجوری میگذشت و حتی یه خبر خوب از دیانا بهم نرسیده بود
خواستم زنگ بزنم به پانیذ ولی پشیمون شدم
همشون از دستم عصبانین
چندتا عکسا و فیلمام و با دیانا دیدم
ادیت فنا تموم شدنی نبود
ولی دیگه دلم واسه دیانا تنگ شده
چرا این کار و باهاش کردم کاش نکرده بودم
پوففففف خسته شدم دیگه
شیدا:از چی قشنگم
ارسلان:بیخی حال ندارم
شیدا:عه میخواستم امشب یه شب رویایی بسازیم
ارسلان:چی فکر کردی واقعا من از اون کار چندش متنفرم دیگه عم همچین درخواستی نده خب
شیدا:باشه حالا چرا عصبانی میشی
ارسلان:خوابم میاد یکم بخواب توم ساعت یکه
شیدا:باش ولی من میخواستمت🙂
ارسلان:دیگه فکر اونو نکن خب من لبم به لبت نزدم تو این مدت حالا بیام اون کار بکنم!
شیدا:خا حالا عه
ارسلان:شب بخیر
شیدا:شب بخیر دورت بگردم


ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت69

5ماه بعد••••••••••

دیانا:چشمامو باز کردم
اخ اینجا کجاس
اخرین چیزی که یادم بود درد سرم بود
پرستار:الان دکتر خبر میکنممم
اقای دکتر به هوش اومدننن
دکتر:به به
دیانا:من..من
دکتر:شما؟
دیانا:الان چند روزه اینجام
دکتر:5 ماه
دیانا:چیییی
دوستام...میشه گوشی بدین
دکتر:دوستاتون اینجان میرم بهشون بگم
دیانا:5 ماه تو کما بودم چقدر از دنیا عقبم
نیکا:دیاناااااااا
دیانا:نیکایی
نیکا:اشک تو چشمام جم شد و ربتن سمت دیانا
دیانا:گریه نکن دیونه
نیکا:میدونی من 5 ماه جون دادم هر روز
دیانا:اه گریه نکن دیگه الان گریم میگیره
پانیذ:وقت بخیر فک کنم مام ادمیم اینجا
ممد:هعی رفاقت
دیانا:بچه هاااا
لئو:سوپر خنگ دلم برات تنگ شده بودددد
دیانا:کم کم بغضم ترکید و گریم گرفت
متین:یه بغل دسته جمعی بهمون نمیرسه
دیانا:بیاین خببببب
ممرضا:این سه تا اسگل ما رو دیونه کردن
اتوسا:برو بمیر زرافه
پانیذ:گمشو دراز
دیانا:نگین بچمو چوب خشک
ممرضا:چصم
محراب:بیا بغل خودم داش اینا ادم نیستن
پانیذ:بیا بابا اسکل توم چص کردنو یاد گرفتی
دیانا:کاش کارا منو انجام میدادین بریم از اینجا
ممد:اون که فقط یه امضا میخواد
متین:من میریم اوکیش کنم
اتوسا:دیانا خیلی ترسوندیمون
نیکا:اصلا چی شد جریان چی بود
دیانا:تصادف کردم
پانیذ:دورغ نگو هممون میدونیم ارسلان چه گوهی خورده
دیانا:وا به ارسلان چه ربطی داره میگم تصادف کردم
امیر انکا:جریانو میدونیم
دیانا:اها خری میگم تصادف کردم
نیکا:بهش فشار نیارین عه
پرستار:خب خب اومدم اینا رو باز کنم شما لباس بپوشین و برین
دیانا:بعد باز کردن سرم و... لباسمو با کمک نیکا و اتوسا پوشیدم
پانیذ:سر گیجه که نداری؟
دیانا:نه اصلا خیلی اوکیم
ممرضا:یکم راه بیا عادت کنی
دیانا:بابا دستاتونو ول کنین مگه چیشده 5 ماه خوابیدما ای بابا
محراب:اون صدا متینه!
دیانا:اره فک کنم وایسا
متین:اینجا چه غلطی میکنی عوضی
ارسلان:ول کن با تو کار ندارم
دیانا:بدو بدو رفتم سمت ممد و متین که داشتن ارسلانو میزدن
ولش کنین
ممد:برو کنار دیانا
دیانا:گفتم ولش کنین
ارسلان:یه طرف صورتم خونی شده بود
دیانا:دیونه شدین
متین:ولم کن تا بهش بگم
ممرضا:عه وایسا دو مین
ارسلان:دیانا
دیانا:لئو ببرش پیش پرستار ابروش شکسته
ارسلان:دیانا
لئو:پاشو
ارسلان:ولم کن با دیانا کار دارم
دیانااا
دیانا:اسم منو به زبونت نیار
ارسلان:فقط 5 دقیقه لطفا
ممد:برو گمشو تا اون ابروتم نشکوندم
دیانا:بزار ببینم چی میگه
ارسلان:فقط 5 دقیقه
دیانا:بیا دنبالم
نیکا:باهات بیام؟
دیانا:نه عشقم



ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت70

دیانا:بگو
ارسلان:خوبی
دیانا:عالیم عالیییی
ارسلان:دیانا من نمیخواستم اینجوری بشه ببخشید
دیانا:من که بخشیدمت ولی ببینم خودت میتونی ببخشی
ارسلان:نمیتونم
دیانا:با هودیم صورت خونیشو پاک کردم
اگه یه بار دیگه دور و برم ببینمت خودم میکشمت
ارسلان:چیزی برام کم نزاشتی ولی من خر بودم
دیانا:اشک تو چشمم جم شد
مقصر اتفاقایی که برام افتاد خودمم
دیگه سر راهم نیا
ارسلان:دیانا صبر کن
دیانا:دست به من نزن(با داد)
ارسلان:خیل خب باشه
ولی بازم ببخشید
دیانا:یادگاری قشنگی شد
بدون اینکه چیزی بگم اومدم بیرون
•••••••••••••
پانیذ:دیانا
دیانا:بریم بچه ها
ممد:کاری که نکرد؟
دیانا:نه بابا بیاین
نیکا:کاش میزداشتی خودم خفش کنم
دیانا:بیخیالش ما مثل اون نیستیم
پانیذ:ولی خاک تو سرش کنم
دیانا:ای بابا ول کنین بعد 5 ماه دیدمتون یکم با هم وقت بگذرونیم
فرزاد:من فکر اینجاشو کردم همه پشت سر من بیاین
دیانا:گوشیم دست کیه
محراب:مامانت
دیانا:مامانم اینا برگشتن اروپا؟
نیکا:اینجا بودن ولی خب وقتی فهمیدن خوبی مجبور شدن برگردن وقتشون تموم شده بود حق نداشتن بمونن
دیانا:خب زود باشین دیگه بریم
پانیذ:دیانا و نیکا و ممد و اتوسا با من بیان حق نه هم ندارین
ممرضا:ممد خدا صبرت بده
ممد:امیییننن😂
لئو:مزه نریز بپر بالا
پانیذ:ممد بدوووو
دیانا:هول نکن بابا
ممد:خب خانما بریم
اتوسا:اول موزیک
دیانا:پانیذ راسی تو چیکا کردی
نیکا:به بهونه تو همش بغل ممرضا لش میکرد
ممد:اره دیگه فقط بغلش ول بود
پانیذ:گوه خوردین فقط دو بار بیشتر بغلش نکردم
دیانا:مگه قرار نبود بگی؟
پانیذ:خا حالا
دیانا:اگه امروز نگی خودم بهش میگم
پانیذ:وای اخه چجوری بگم
اتوسا:همونجور که من به امیر گفتم
پانیذ:چی گفتی؟
اتوسا:دوسش دارم
دیانا:جررررر


ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
چهارتا پارت جبرانی خدمت شما🥲
من مدیرم رو اکانت ادمین متین
خب میام کامنتا با هم صحبت کنیم گشنگام
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت71

پانیذ:برین بمیرین هر دوتاتون
ممد:دوستاااان بچمو اذیت نکنین
نیکا:ما فقط حق میگیم اذیت نکردیم
پانیذ:عا اگه میتونی برو به اون ممرضا نفهم حالی کن عاشقشم
دیانا:وای دیگه داری میری رو مخم
پانیذ:بابا ده بار تا حالا بهش گفتم با زبون بی زبونی ولی گاوههههه
محراب:کی گاوهههه
پانیذ:راننده ماشینتون
ممرضا:عیجان
لئو:ممد گاز یکم تند تر بیا
ممد:نمیبینی مریض دارم
اتوسا:اینم یه گاو دیگه
ممرضا:حالا غیر شوخی چرا من بدبخ گاوم
دیانا:چون نفهمی
ممرضا:وقتی رسیدیم با تو یکی کار جدا دارم
دیانا:همه عم که با من کار دارن هعی
متین:خسته نشی
دیانا:وای ممد شیشه رو بده بالا و برو اینا رو نبینم
پانیذ:اره اره
دیانا:کجا میریم حالا
ممد:از وقتی نبودی خیلی چیزا عوض شد دونه به دونه شو برات توضیح میدم
دیانا:بسلامتی منننن لباس ندارمممم
نیکا:نگران نباش حدودا پنج شیش دست لباس برات اوردم
دیانا:واهایی مرسی بچه ها شلوار و هودیمو از بیمارستان اوردین
اتوسا:هودیت که چیزی نداشت همش خونی بود هر چیم شستیم نرفت انداختن شلوارتم برات اوردم
دیانا:اقااا من اون هودیمو خیلی دوس داشتم خب
نیکا:باشه ولی یکی به من بگه چرا باید با هودی سفید نووووو ابرو خونه یکی دیگه رو پاک کنی زنیکه
دیانا:عب نداره پاک کردم تا یادش باید اون هودی سفیدمو خونی کرد
اتوسا:باریکلاااا
دیانا:پانی با کی چت میکنی ساکتی
پانیذ:چیز این
دیانا: ؟
نیکا:ممرضا دیگه
ممد:نه بابا من دیدم تو اینستا بود
اتوسا:کراشش بوده حتما
پانیذ:نه الاغا با فنام بودم ایش
دیانا:داره مث خر دورغ میگه
پانیذ:عه مگه ممرضا میتونه هم ج منو بده هم رانندگی کنه
نیکا:ولی یه حسی بم میگه اونم میخادت
پانیذ:اگه میخواست تا الان اوکی شده بودیم
دیانا:ته دلم میگه اوکی میشه



ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
بچه ها پیجمم انداختم بیرون درگیر اونم
اگه کسیو میشناسین که میتونه کمکم کنه تو کامنتا بگه برم پیویش
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت72

ممد:بشینین در باز کنم بعد برین پایین سردتون نشه
پانیذ:من میرم یکم خوراکی بخرم
ممد:همه چی خریدم
پانیذ:نه اینو نخریدی مطمئنم
نیکا:اذیتش نکن دیگه حالا میخواد بره ممرضا رو ببینه گیر دادی نره ها
اتوسا:عالی بود
پانیذ:وای وای من اگه با ممرضا بودما به همتون میگفتم مگه اسگلم مثلا بعد دو سال که باهاش رل زدم بهتون نگم و بیشتر وقت مثل دوستا عمل کنیم
دیانا:خب بزارین بره دیه برو ننه قشنگم
پانیذ:بوس
دیانا:رفتیم تو،خیلی قشنگ بود
ممد:چطوره
دیانا:عالیه مبارکت باشه
متین:فک کنم پانیذو جا گزاشتیم
نیکا:نه بابا رف سوپری
ممرضا:برم دنبالش؟
نیکا:چرا تو؟
ممرضا:چون پانیذ ترسو عالمه و همتون گشادین
نیکا:خا برو
ممرضا:مرسی که اجازه دادی فلاحی
نیکا:دسمو ببوس
ممرضا:گمشو
لئو:چق زر زدین برو دیگه اه
ممرضا:چیزی نمیخوایین
ممد:نه همه چی هس
•••••••••••••••••••••••••••
ممرضا:فکرمو درگیر کرده بهش بگم میدونم حسش به من چیه یا نه
ماشینو روشن کردم و راه افتادم
میگم الان وقت خوبیه
ممرضا:پانی
پانیذ:اینجا چیکا میکنی
ممرضا:اومدم دنبالت
پانیذ:خودم میتونسم بیام
ممرضا:بیا بالا کارت دارم
پانیذ:هوا سرده
ممرضا:ماشینو گرم کردم میدونسم سردت میشه
پانیذ:تشکر چرا از اون طرف میری
ممرضا:باید یه چی مهم بت بگم
پانیذ:میشنوم
ممرضا:نمیدونم ع کجا شروع کنم ولی خب
پانیذ:جون به لبم کردی بگو
ممرضا:پانی اون شب پارتی متینیکا یادته؟
پانیذ:اره همش
ممرضا:خب منم یادمه اون شب بین من و تو چه اتفاقی افتاد
پانیذ: ....
ممرضا:یادم نمیاد دقیق ولی یادمه یه کاری کردیم
پانیذ:چه کاری
ممرضا:میدونی دیه مخفیش نکن راجب همین میخوام بگم
پانیذ:اوم بگو
ممرضا:اینم میدونم که دوسم داری
پانیذ:کی فهمیدی
ممرضا:یه هفته شایدم دو هفته
پانیذ:خب الان اینا رو میگی که چی
ممرضا:شاید بتونیم به خودمون فرست یه فرست بدیم
پانیذ:ممرضا اگه داری شوخی میکنی اصلا خنده دار نی
ممرضا:جدی گفتم
پانیذ:حس یه طرفه تو رابطه به درد نمیخوره بیخی
ممرضا:شاید منم یه حسایی دارم نمیدونم
پانیذ:نمیتونم نه بگم به درخواستت خیلی وقته میخوام بهت بگم ولی نشده نتونسم به قول خودت شاید بشه یه فرست داد
ممرضا:مجبور نیسی الان جواب بدی تا هر وقت میخوای فکر کن
پانیذ:خیلی وقته فکرامو کردم
ممرضا:خب؟
پانیذ:فک کنم بتونیم
ممرضا:دور زدم و برگشتم سمت ویلا
ماشینو پارک کردم پیاده شدیم
پانیذ:ممرضا نمیخوام کسی بدونه فعلا
ممرضا:هر جور تو بخوای
پانیذ:بوس



ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
#بوسه_اردیا👀🤍
#پارت73

ممرضا:بیا دیه
پانیذ:اوم دارم میام خا
ممد:بله
پانیذ:یوهووو
ممد:زرمار بیاین تو
ممرضا:در حد مرگ خوابم میاد
پانیذ:دیانا کو
نیکا:رفت بخوابه خسته بود
پانیذ:برم یه سر بهش بزنم و بیام
نیکا:بیدارش نکنیا
پانیذ:عیش خودم میدونم
از پله ها رفتم بالا درو اروم باز کردم خیلی خوشگل خوابیده بود:)
دیانا:بیدارما
پانیذ:یکم حرف بزنیم
دیانا:اره بیا
پانیذ:چن دیقه پیش یه اتفاقی افتاد
دیانا:چیشد
پانیذ:ممرضا
دیانا:خب؟
پانیذ:فهمیده دوسش دارم و همه اتفاقا اون شبم یادشه
دیانا:چییی،خب چی گفت
پانیذ:گفت یه شانس به خودمون بدیم
دیانا:خب چبکا کردییی
پانیذ:از خدا خواسته گفتم باشه:)ولی فقط تو میدونیا نمیخوام کسی بفهمه چون نمیدونم رابطه قشنگیه یا نه
دیانا:ولی بگی بهتره ما بیشتر پیش اکیپم نمیتونی که همش از دور نگاش کنی
پانیذ:حالا یه هفته بگذره ببینم چی میشه
سرت درد نمیکنه
دیانا:نمیتونم بخوابم:)
پانیذ:چرا فداتشم
دیانا:تا یکم خوابم میبره اون اتفاقا میاد جلو چشمم
پانیذ:فداتشم دیگه نمیتونه نزدیک شه ما پیشتیم
دیانا:هیم
راسی ممد چه سوپرایزی داره
پانیذ:نمیدونم به هیچ کدوممون نگفته
دیانا:بریم پایین حصله خواب ندارم
پانیذ:لباسامو عوض کنم میام
دیانا:باش منتظرتم
پانیذ:خب چی بپوشم
دیانا:ممرضا سفید دوس داره
پانیذ:اطلاع دارم
دیانا:سعی کن الان که موقعیتشو داری بهش نزدیک تر بشی
مثل من نشه:)
پانیذ:یکی بهترشو واست پیدا میکنیم
دیانا:میدونی که با هر کسی حال نمیکنم ولی به هر حال اتفاقیه کا افتاده:)
پانیذ:اصن فکرتو درگیرش نکن لیاقتش همون خرابایی مث ستایش و شیدان
دیانا:اوم زود باش
پانیذ:خا




ادامه دارد🥺🤍
کامنت بزارین😌🔥
𝒔𝒌𝒚_𝒎𝒂𝒎𝒏𝒐𝒐:)
𝐉𝐎𝐢𝐧 𝐭𝐨~ @ekip_khafn👼🏻💘
خب ببخشید نبودم قراره کلی پارت بزارم منتظر باشین🥲🤍
2024/05/03 10:59:08
Back to Top
HTML Embed Code: