فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُون
«ما فرزندان مکتبی هستیم که به ما آموخت، آزاده زندگی کنیم، از یک دشمن تجاوزکار طلب امان نمیکنیم بلکه با خونمان حق خود را بازپس می گیریم، خونی که آن را نذر عزت و وقت در راه آزادی کردیم، مکتبی که به ما آموخت که اگر از پی زخم خونین خود، سلاح به دست نگرفتی کالایی ناچیزی در بازار برده فروشان می شوی.»
شهید حاج عماد مغنیه
«ما فرزندان مکتبی هستیم که به ما آموخت، آزاده زندگی کنیم، از یک دشمن تجاوزکار طلب امان نمیکنیم بلکه با خونمان حق خود را بازپس می گیریم، خونی که آن را نذر عزت و وقت در راه آزادی کردیم، مکتبی که به ما آموخت که اگر از پی زخم خونین خود، سلاح به دست نگرفتی کالایی ناچیزی در بازار برده فروشان می شوی.»
شهید حاج عماد مغنیه
📚❤️ خاطرات شهدا
خاطره طنز
صد تا به راست ، پنجاه تا به چپ
ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته ای آموزش دیده اید؟
همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمیدانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم.
ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه میكنید. دیده بان گزارش میدهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت!
هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته ای نداریم. رحیم گفت: انشااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح های جنگی وارد خواهیم شد.
كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بیسیم چی دوختیم تا از دیده بان فرمان بگیرد. بیسیم چی پس از قربان صدقه با دیده بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه كشان راهی منطقه دشمن شد. لحظه ای بعد بیسیم چی گفت: دیده بان میگه صد تا به راست بزنید!
همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟
رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم.
با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بیسیم چی گفت: دیده بان میگه چرا طول میدین؟
رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش!
دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بیسیم چی از دیده بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بیسیم چی گفت: دیده بان میگه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت: میگه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه مان می گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می كشاندیم و جناب دیده بان غُر میزد كه چرا كار را طول میدهیم و جَلد و چابك نیستیم.
سرانجام یكی از بچه ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده بان بگو اگر راست میگه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره!
بیسیم چی پیام گهربار دوستمان را به دیده بان رساند و دیده بانكه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك ها عصبانی شده، گفت كه داره میآد.
نیم ساعت بعد دیده بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم.
دیده بانكه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین!
رحیم گفت: برادر من، آخر هی میگی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور میشیم دیگه.
ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه دار پرسید: بگید ببینم وقتی میگفتم صد تا به راست، شما چه کار میكردین؟
ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره رو در
می آوردیم و با مكافات صد متر به راست می بردیم!
ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آنقدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خندهخنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت.
ما كه نمی دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: چرا میخندی؟
ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماهتان برم، وقتی می گفتم صد تا به راست، یعنی اینكه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید.
فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود.
خاطره طنز
صد تا به راست ، پنجاه تا به چپ
ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته ای آموزش دیده اید؟
همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمیدانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم.
ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه میكنید. دیده بان گزارش میدهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت!
هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته ای نداریم. رحیم گفت: انشااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح های جنگی وارد خواهیم شد.
كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بیسیم چی دوختیم تا از دیده بان فرمان بگیرد. بیسیم چی پس از قربان صدقه با دیده بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه كشان راهی منطقه دشمن شد. لحظه ای بعد بیسیم چی گفت: دیده بان میگه صد تا به راست بزنید!
همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟
رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم.
با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بیسیم چی گفت: دیده بان میگه چرا طول میدین؟
رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش!
دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بیسیم چی از دیده بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بیسیم چی گفت: دیده بان میگه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بیسیم چی گفت: میگه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه مان می گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می كشاندیم و جناب دیده بان غُر میزد كه چرا كار را طول میدهیم و جَلد و چابك نیستیم.
سرانجام یكی از بچه ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده بان بگو اگر راست میگه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره!
بیسیم چی پیام گهربار دوستمان را به دیده بان رساند و دیده بانكه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك ها عصبانی شده، گفت كه داره میآد.
نیم ساعت بعد دیده بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم.
دیده بانكه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین!
رحیم گفت: برادر من، آخر هی میگی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور میشیم دیگه.
ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه دار پرسید: بگید ببینم وقتی میگفتم صد تا به راست، شما چه کار میكردین؟
ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره رو در
می آوردیم و با مكافات صد متر به راست می بردیم!
ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آنقدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خندهخنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت.
ما كه نمی دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: چرا میخندی؟
ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماهتان برم، وقتی می گفتم صد تا به راست، یعنی اینكه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید.
فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود.
#شـــــهیدانـــــہ بگویـــــم🌿
«دِلـــــتون رو گِـــــرفتار ایـــــن پیــــــــــچ و خَـــــم
دُنـــــیا نَـــــڪُنید ایـــــن پیچ و خَـــــم دُنیـــــا
اِنـــــسان رو بـــــہ بـــــاتـلاق مےبَـــــرد و
گِـــــرفتار میڪُـــــند اَزش نِـــــجاتـــــ هَـــــم نِمیشـــــہ پـــــیدا ڪَـــــرد»
-شـــــهیدحـــــاجاحـــــمدڪـــــاظمے🌿
«دِلـــــتون رو گِـــــرفتار ایـــــن پیــــــــــچ و خَـــــم
دُنـــــیا نَـــــڪُنید ایـــــن پیچ و خَـــــم دُنیـــــا
اِنـــــسان رو بـــــہ بـــــاتـلاق مےبَـــــرد و
گِـــــرفتار میڪُـــــند اَزش نِـــــجاتـــــ هَـــــم نِمیشـــــہ پـــــیدا ڪَـــــرد»
-شـــــهیدحـــــاجاحـــــمدڪـــــاظمے🌿
📚توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".
💠 حضرت امام صادق علیه السلام در روایتی به یکی از یارانشان فرمودند :
🔹یا سَدِیرُ، أَنْ تَزُورَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَرَّهً، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَرَاسِخَ کَثِیرَهً! فَقَالَ لِی: اصْعَدْ فَوْقَ سَطْحِکَ، ثُمَّ تَلْتَفِتُ یُمْنَهً وَ یُسْرَهً، ثُمَّ تَرْفَعُ رَأْسَکَ إِلَى السَّمَاءِ، ثُمَّ انْحُ نَحْوَ الْقَبْرِ وَ تَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ»
🔸ای سَدیر ، چرا خود را مقیّد نمی سازی که هر جمعه پنج بار و هر روز یک بار قبر حسین بن علی علیه السلام را زیارت کنی؟
🔸 عرض کردم : بین ما و قبر حضرت فرسخ ها فاصله است !
🔸امام فرمودند : هرگاه قصد زیارت ایشان را کردی، به بلندی برو، به سمت راست و چپ خود توجه کن، سرت را سوی آسمان کن و سپس به سوی قبر حسین بن علی علیه السلام توجّه کن و بگو :
« السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ ».
📗 کافی، ج 4، ص 589
🔹یا سَدِیرُ، أَنْ تَزُورَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی کُلِّ جُمْعَهٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ وَ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَرَّهً، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، إِنَّ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ فَرَاسِخَ کَثِیرَهً! فَقَالَ لِی: اصْعَدْ فَوْقَ سَطْحِکَ، ثُمَّ تَلْتَفِتُ یُمْنَهً وَ یُسْرَهً، ثُمَّ تَرْفَعُ رَأْسَکَ إِلَى السَّمَاءِ، ثُمَّ انْحُ نَحْوَ الْقَبْرِ وَ تَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ»
🔸ای سَدیر ، چرا خود را مقیّد نمی سازی که هر جمعه پنج بار و هر روز یک بار قبر حسین بن علی علیه السلام را زیارت کنی؟
🔸 عرض کردم : بین ما و قبر حضرت فرسخ ها فاصله است !
🔸امام فرمودند : هرگاه قصد زیارت ایشان را کردی، به بلندی برو، به سمت راست و چپ خود توجه کن، سرت را سوی آسمان کن و سپس به سوی قبر حسین بن علی علیه السلام توجّه کن و بگو :
« السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ ».
📗 کافی، ج 4، ص 589
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 شعر سيد حِميَرى از الطاف امیرالمومنین(ع) بر شیعیان
▫️يا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي
▫️منْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلً
▫️و أَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ تَعرِفُنی
▫️فلَا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لَا زَلَلًا
▫️يا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي
▫️منْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلً
▫️و أَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ تَعرِفُنی
▫️فلَا تَخَفْ عَثْرَةً وَ لَا زَلَلًا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حسین سیب سرخی . روضه سوزناک و سنگین و دردآور قتلگاه و بازار و مجلس شام حضرت ام المصائب زینب (س
روضه موسی بن جعفر علیه السلام
•
کیست این مرد که اوصاف پیمبر دارد
از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد
•
بی عصا آمده و حضرت موسی شده است
ریشه در سلسله ی حضرت جعفر دارد
•
بی سبب نیست اگر حاجت ما را داده
به لبش زمزمه ی سوره ی کوثر دارد
•
دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده
دلم از سوز غمش داغ مکرّر دارد
•
چند وقتی است که دنبال اجل می گردد
کنج زندان بلا روضه ی مادر دارد
•
چند وقتی است تنش سخت به هم ریخته است
اینقَدَر زخم، روی پیکر لاغر دارد
•
از روی تخته ی در، پیکر او بردارید
چند تا خاطره ی سوخته از در دارد
•
با عبا زود بپیچید به هم پایش را
اینکه اینگونه تنش ریخته دختر دارد
•
پیکرش از چه چُنین بین گذر افتاده
یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد
•
لا اقل چند کفن بهر تنش آوردند
دست کم روی تن سوخته اش سر دارد
•
پسرش آمده بالای سرش اما باز
روضه خوانِ دل من روضه ی اکبر دارد
•
همه جا را تن صد چاک علی می بینم
بس که در پیکر خود زخم ز خنجر دارد
•
•
کیست این مرد که اوصاف پیمبر دارد
از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد
•
بی عصا آمده و حضرت موسی شده است
ریشه در سلسله ی حضرت جعفر دارد
•
بی سبب نیست اگر حاجت ما را داده
به لبش زمزمه ی سوره ی کوثر دارد
•
دلم از سوز غمش در تب و تاب افتاده
دلم از سوز غمش داغ مکرّر دارد
•
چند وقتی است که دنبال اجل می گردد
کنج زندان بلا روضه ی مادر دارد
•
چند وقتی است تنش سخت به هم ریخته است
اینقَدَر زخم، روی پیکر لاغر دارد
•
از روی تخته ی در، پیکر او بردارید
چند تا خاطره ی سوخته از در دارد
•
با عبا زود بپیچید به هم پایش را
اینکه اینگونه تنش ریخته دختر دارد
•
پیکرش از چه چُنین بین گذر افتاده
یک نفر نیست تنش را ز زمین بر دارد
•
لا اقل چند کفن بهر تنش آوردند
دست کم روی تن سوخته اش سر دارد
•
پسرش آمده بالای سرش اما باز
روضه خوانِ دل من روضه ی اکبر دارد
•
همه جا را تن صد چاک علی می بینم
بس که در پیکر خود زخم ز خنجر دارد
•
از آياتی که به صورت اختصاصی در خصوص امام حسين(ع) نازل شد، میتوان به آيه ۳۳ سوره اسراء اشاره کرد. در اين آيه خداوند متعال میفرمايد: «وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلاَ يُسْرِف فِّي الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُورًا، و نفس محترمی را که خدا قتلش را حرام کرده نکشيد مگر به حکم حق و آن کسی که کشته شده برای ولی او سلطه (حق قصاص) قرار داديم اما در قتل اسراف نکنيد چرا که او مورد حمايت است».
در تفسير عياشی در شرح اين آيه از امام باقر(ع) روايتی نقل شده که حضرت میفرمايد: «اين آيه در مورد امام حسين(ع) است که مظلوم کشته شد، امام زمان(عج) ولي او است، وقتی قيام کند، از قاتلان آن حضرت خونخواهی خواهد کرد
در تفسير عياشی در شرح اين آيه از امام باقر(ع) روايتی نقل شده که حضرت میفرمايد: «اين آيه در مورد امام حسين(ع) است که مظلوم کشته شد، امام زمان(عج) ولي او است، وقتی قيام کند، از قاتلان آن حضرت خونخواهی خواهد کرد
#سال_نو شده بود و او هم آمده بود دید و بازدید
.
کلید را داخل قفل چرخاند ، درب را باز کرد و قاب #عکس ها را یک به یک دستمال کشید ، بوسید و به آغوش کشید
.
#سنگ_مزار را شسته بود و قاب عکس ها را روی سنگ چید.
.
#سیب و #خیار و #پرتقال گران شده ، اما سیب و خیار و پرتقال هم خریده بود تا اگر کسی میهمان فرزندِ شهیدش شد ، چیزی برای پذیرایی در بساط باشد .
.
و سپس زیرانداز را پهن کرد و نشست در مقابل قاب عکس ها ، بر بالین #شهید و شروع کرد به خواندن ...
.
#قرآن می خواند ، دعا می خواند ، با شهید حرف میزد و دعا می کرد .
.
گفتم : حاج خانم ، سلام علیکم
.
گفت : سلام
.
گفتم : امکانش هست کمی درباره شهید برایمان بگویید ؟ شروع کرد به گفتن و تازه فهمیدم که چه "آقا" بوده است صاحب عکس ...
.
و این داستان زیباترین و بهشتی ترین دید و بازدیدی بود که تا به حال دیده بودم .
.
اینجا قطعه ای از #بهشت است که در آن ، اهل زمین در ابتدای سال به #دیدوبازدید و حال و احوال با اهل بهشت می آیند .
.
#خداوندا ! به برکت خونِ اهلِ بهشت ، نسیم روح بخش بهشت را به زندگی ما بِدَم و خودت به زندگی ما برکت بده ...
.
کلید را داخل قفل چرخاند ، درب را باز کرد و قاب #عکس ها را یک به یک دستمال کشید ، بوسید و به آغوش کشید
.
#سنگ_مزار را شسته بود و قاب عکس ها را روی سنگ چید.
.
#سیب و #خیار و #پرتقال گران شده ، اما سیب و خیار و پرتقال هم خریده بود تا اگر کسی میهمان فرزندِ شهیدش شد ، چیزی برای پذیرایی در بساط باشد .
.
و سپس زیرانداز را پهن کرد و نشست در مقابل قاب عکس ها ، بر بالین #شهید و شروع کرد به خواندن ...
.
#قرآن می خواند ، دعا می خواند ، با شهید حرف میزد و دعا می کرد .
.
گفتم : حاج خانم ، سلام علیکم
.
گفت : سلام
.
گفتم : امکانش هست کمی درباره شهید برایمان بگویید ؟ شروع کرد به گفتن و تازه فهمیدم که چه "آقا" بوده است صاحب عکس ...
.
و این داستان زیباترین و بهشتی ترین دید و بازدیدی بود که تا به حال دیده بودم .
.
اینجا قطعه ای از #بهشت است که در آن ، اهل زمین در ابتدای سال به #دیدوبازدید و حال و احوال با اهل بهشت می آیند .
.
#خداوندا ! به برکت خونِ اهلِ بهشت ، نسیم روح بخش بهشت را به زندگی ما بِدَم و خودت به زندگی ما برکت بده ...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 در کمین گل سرخ
🔹۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت صیاد دلها
🔹۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت صیاد دلها
🔰 «اللَّهُمَّ قَرِّبْنِی فِیهِ إِلَی مَرْضَاتِکَ وَ جَنِّبْنِی فِیهِ مِنْ سَخَطِکَ وَ نَقِمَاتِکَ وَ وَفِّقْنِی فِیهِ لِقِرَاءَةِ آیَاتِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین»
🔸در دعای امروز از خداوند میخواهیم در ماه رمضان کاری کند که به رضایت و خشنودی او نزدیک بشویم؛ در روایت آمده است که خدای تبارک و تعالی از سه گروه تعجب میکند:
1⃣ کسی که نماز میخواند و میداند در پیشگاه چه خدایی ایستاده، ولی در نماز حضور قلب ندارد و حواسش به نماز نیست.
2⃣ کسی که عمری است روزی خدا را میخورد و غصه روزی فردا را دارد.
«غم روزی مخور بیهوده تا جان در بدن داری * که تا جاریست آب زندگی این آسیا گردد»
3⃣ کسی که میخندد در حالی که نمیداند خدا از او راضی هست یا نه!
🔹 در روایت وارد شده، اگر میخواهی بدانی خدا از تو راضی است یا نه، دلت مراجعه کن، ببین در زندگی از خدا راضی هستی؟ اگر راضی هستی بدان که خدا هم از تو راضی است و اگر در گوشه دلت از خدا ناراضی هستی؛ متوجه باش که خدا هم از تو ناراضی است.
🔹 باید سعی کنیم در هر حالی از خدا راضی باشیم؛ در حزن و اندوه گذشته و خوف و نگرانی فردا نباشیم. راهی که خدا بر ما میبندد، برای امتحان و تزکیه ماست؛ اما راه دیگری میگشاید؛ ما را از کسی محروم میکند و با دیگری آشنا میکند. ما اغلب، راههایی که بر ما باز میشود و کسانی که به ما روی میآورند را رها کرده، داشتهها را حق خود میدانیم درحالیکه همیشه حسرت نداشتهها را داریم؛ نا آرامیم و ناراضی هستیم.
🔹 طمعورزی و زیادهخواهی مشکلاتیست که از سبک زندگی آمریکایی دامنگیر ما شده است. تا فقر، کوچکی و حد خود را درنیابیم، به مقام کبریایی خدا پی نخواهیم برد؛ پس تلقی ما از هستی اینگونه میشود که میتوانیم همهی دنیا را به چنبره و سیطرهی خود درآوریم؛ و چون نمیتوانیم، ناآرامیم. انسان وقتی حد و مرز خود را شناخت، و به فقر خودش در مقابل آن ذاتِ مطلق و کامل و غنی پی برد، آنگاه آرام میشود. اینجاست که: «الفقرُ فخری»
✅ بیاییم در ماه رمضان، کاری کنیم که چون پیر جماران بتوانیم بگوییم: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میكنم.» و ندا برسد که: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»
▫️ شرح دعای #روز_دوم #ماه_رمضان - الهام گرفته از جلسه ۳۶۴ کرسی نظریه پردازی #کلبه_کرامت
🔸در دعای امروز از خداوند میخواهیم در ماه رمضان کاری کند که به رضایت و خشنودی او نزدیک بشویم؛ در روایت آمده است که خدای تبارک و تعالی از سه گروه تعجب میکند:
1⃣ کسی که نماز میخواند و میداند در پیشگاه چه خدایی ایستاده، ولی در نماز حضور قلب ندارد و حواسش به نماز نیست.
2⃣ کسی که عمری است روزی خدا را میخورد و غصه روزی فردا را دارد.
«غم روزی مخور بیهوده تا جان در بدن داری * که تا جاریست آب زندگی این آسیا گردد»
3⃣ کسی که میخندد در حالی که نمیداند خدا از او راضی هست یا نه!
🔹 در روایت وارد شده، اگر میخواهی بدانی خدا از تو راضی است یا نه، دلت مراجعه کن، ببین در زندگی از خدا راضی هستی؟ اگر راضی هستی بدان که خدا هم از تو راضی است و اگر در گوشه دلت از خدا ناراضی هستی؛ متوجه باش که خدا هم از تو ناراضی است.
🔹 باید سعی کنیم در هر حالی از خدا راضی باشیم؛ در حزن و اندوه گذشته و خوف و نگرانی فردا نباشیم. راهی که خدا بر ما میبندد، برای امتحان و تزکیه ماست؛ اما راه دیگری میگشاید؛ ما را از کسی محروم میکند و با دیگری آشنا میکند. ما اغلب، راههایی که بر ما باز میشود و کسانی که به ما روی میآورند را رها کرده، داشتهها را حق خود میدانیم درحالیکه همیشه حسرت نداشتهها را داریم؛ نا آرامیم و ناراضی هستیم.
🔹 طمعورزی و زیادهخواهی مشکلاتیست که از سبک زندگی آمریکایی دامنگیر ما شده است. تا فقر، کوچکی و حد خود را درنیابیم، به مقام کبریایی خدا پی نخواهیم برد؛ پس تلقی ما از هستی اینگونه میشود که میتوانیم همهی دنیا را به چنبره و سیطرهی خود درآوریم؛ و چون نمیتوانیم، ناآرامیم. انسان وقتی حد و مرز خود را شناخت، و به فقر خودش در مقابل آن ذاتِ مطلق و کامل و غنی پی برد، آنگاه آرام میشود. اینجاست که: «الفقرُ فخری»
✅ بیاییم در ماه رمضان، کاری کنیم که چون پیر جماران بتوانیم بگوییم: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میكنم.» و ندا برسد که: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»
▫️ شرح دعای #روز_دوم #ماه_رمضان - الهام گرفته از جلسه ۳۶۴ کرسی نظریه پردازی #کلبه_کرامت