Telegram Web Link
ادامه حاکمیُت تضاد در مثنوی مولوی

بیت۴۷ - این جهان زین جنگ قائم می بُوَد/
در عناصر در نگر تا حل شود/

این جهان، بواسطه ی همین جنگ پابرجاست؛ یعنی به سبب حاکمیّت اصل تضاد برقرار است.

و اگر نسبت به این مسئله تردید داری، به عنوان نمونه، به عناصر اربعه نگاه کن تا مشکلت حل شود‌.

بیت ۴۸- چهار عنصر چهاراُستونِ قویست/
که بدیشان سقف دنیا مُستوی است/

عناصراربعه، مانند چهار ستون نیرومندی است که سقف جهان بر آن استوار است و مدار وجود کائنات جهان مادی، عبارتند از:
آتش/ آب/ باد/ خاک

بنابراین، تمام موجودات جهان، از این چهار عنصر تشکیل شده است و طبع این عناصر نیز با یکدیگر تضاد دارند.


@eshghnirooyebidariii


غوغای درون


گفتند چرا چنینی ،گفتم مرا چنین است
گفتند بیاچنین کن ،گفتم مرا چنین نیست

گفتند چرا خموشی، گفتم که نیست درلب
غوغاست در درونم ،نجواست در دل شب

گفتند چرا غمینی ،گفتم ز او چنینم
از هجر او غمینم ،در عشق او چنینم

گفتند گو غم یار ،گفتم لبم خموش است
سّریسیت در خموشی ،دل در فغان وجوش است

گفتند چرا فقیری، گفتم فقیر اویم
در مال نیست فقری ،من قرب عشق جویم

گفتند هست مسلخ ،گفتم نمی هراسم
در شور وعاشقی ها، سر پای عشق بازم

گفتند زنند تهمت، گفتم سلوک این است
آن راه عشق بازی، خود مسلخش چنین است

گفتند آبرو رفت ،گفتم غمی ندارم
دادم به راه محبوب ،جز عشق او ندارم

گفتند رخت شده زرد، گفتم برای اویم
از پا فتاده ام من ،جویای روی اویم

گفتند رها کن عباس ،گفتم رهی ندارم
جز کوی دلبر خود، من در گهی ندارم


تجلی عشق
حضرت-پیر-
استاد-عباس-شهریاری-سنگسری

@eshghnirooyebidariii


پروردگارا !
به بنده توفيق ده كه بنده واقعي باشم نه بنده صوري و كلامي.

پروردگارا ! غمي كه در سينه مولايم علي( ع ) بود در وجودم در سينه و در ذهن و حضورم جاي ده تا به مرحله حق‌اليقين به مولايم برسم و آن غم و صبري كه در وجود مولايم بود عطا كن تا بتوانم درد را لمس و مولايم را درك كنم.

پروردگارا ! با جذبات پي‌در‌پي‌ات از هر آنچه غير از توست دورم كن تا آتش عشقت در وجودم افزون‌تر گردد و هستي‌ام را بسوزاند.

پروردگارا ! به من توفيق ده تا از محبت خلق خارج شوم زيرا تا زماني كه محبت خلق است از محبت تو خبري نيست.

پروردگارا ! مرا از محبت خلق و كمك خلق محروم گردان تا ريشه وحدت از خلق بريده و به تو وحدت پيدا كنم.

پروردگارا ! زنجيرهاي اسارت كه قيد محبت خلق است مرا احاطه كرده.

الهي ! به بنده توفيق ده تا اين زنجيرها را يكي پس از ديگري پاره كنم و از اسارت خلق رهايي يابم تا مشغول دنيا نشوم.
الهي ! مرا توفيق ده تا نفسم را بشناسم و مرا توفيق ده بعد از شناخت شعله هاي سركش نفس نامطمئنه را در درونم خاموش كنم
و مرا توفيق ده تا بر نفسم فائق آيم
و مرا توفيق ده تا نفسم را براي نفسم تزكيه نكنم و مرا توفيق ده تا عشق مجازي را بشناسم و حد و حدود عشق مجازي را دريابم و از افراط و تفريط بپرهيزم و در بي‌نهايت عشق حقيقي پيش بروم.

الهي ! تب عشقت را در وجودم تنزيل مده كه وجودم از سردي وحشت دلم از خودي هراس و اشتياقم از بي خودي زياد است.

پروردگارا ! آنان كه با بنده بد كردند، جزاي بد نصيبشان گردان كه بدي آنها موجب جذبات عشقت مي‌گردد.

پروردگارا ! افكار مرا به غير مشغول مگردان كه غير ، سياهي است و تباهي عقل و مرا آنگونه مشغول گردان كه در حيرت و محو جمال تو باشم و ذهن مرا به نفس مشغول مگردان كه فكر تو بر باد رود و به دنياي توهم و عقول رو آورم و لحظات عمر ، بي تو به بطالت گذرد.

الهي ! مرا به خود وا مگذار كه بنده آسيب پذير است و دوري از تو ، خواري و ضلالت و سياهي و تباهي مي‌باشد
.
خدايا ! به من توفيق ده از كثرتم به وحدت بيفزايم كه در عالم خودي، خود هستم و عقلم و نفسم خودي است و در عالم خودي وجود نفس باعث كثرت است و پريشاني خاطر و عقل در اسارت نفس و پنج حس هم در اسارت نفس مي‌باشد.

الهي مرا شهود ده تا تو را ببينم و در عالم بيخودي به تو برسم و از خود بگذرم چون‌كه خود، حجابي است مابين من و تو.

مرا آن كن كه غير از تو كسي را نبينم و كسي را حس نكنم و دايماً‌‌ در سكر باشم و از حدود و عَرَض خارج شوم و از عشق مجازي رها و در عشق حقيقي به حق‌اليقين برسم.

الهي من روحاني تويي، من جسماني منم و من روحاني، بيخودي و خارج از جسم و من جسماني منم خودي .

خدايا به من توفيق ده كه به رياضت جسم براي رام كردن نفس لايق شوم و با رياضت و ذكر و فكر موصوف به صفات تو شوم تا من جسماني به من روحاني تبديل شود.

الهي !
مرا دردي نيست جز درد هجران تو
مرا ياري نيست جز نصرت تو
مرا مددي نيست جز كمك تو
و مرا نشاني نيست
جز نشان بي‌نشان تو.

تهران، مهرآباد سال 1370
1393/03/12

حضرت-پیر-استاد-عباس-شهریاری-سنگسری


@eshghnirooyebidariii
سالکان بی کشش دوست به جایی نرسند
سالها گرچه در این راه تکاپوی کنند

وادی عشق که جز تشنه در آن نایاب است
ریگش از خون لب تشنه لبان سیراب است


شمس تبریزی

@eshghnirooyebidariii
خلافت حلقه اتصال کائنات

ولایت و خلافت

ولایت از آن جهت که صفتی از صفات الهی است، مسئله خلافت الهی در جهان هستی، بر مبنای همین ولایت توجیه می گردد.

آن حقیقتی که بالاترین درجه ولایت را داشته باشد، خلیفه حق در میان خلق است و چون تنها مسیر صعود حقیقت جامع انسانی است، طبعا خلیفه یک انسان خواهد بود.

ولایت و خلافت در کائنات چه ضرورتی دارد؟

از آنجایی که اقتضای ذات ازلی و صفات و اسماء الهی، آن باشد که الوهیت بسط یافته و سایه ربوبیّت بر همگان گسترده شود، این کار بدون ظهور کائنات و تسخیر و تدبیر آنان امکان نداشت.

با ظهور کائنات، ربوبیت نیز مانند همه اسما و صفات الهی در مراتب هستی، جاری و ساری شد.

وجود خلیفه، به عنوان حلقه ی اتصال کاینات به آن ذات قدیم، ضرورت دارد.

برشی از کتاب: عرفان عملی
دکتر سید یحیی یثربی


@eshghnirooyebidariii
ادامه حاکمیت اضداد در جهان در مثنوی مولوی
دفتر ششم

بیت ۵۰/ پس بنای خلق بر اضداد بود/
لاجرم ما جنگی ایم از ضر و سود/

نتیجه می گیریم که بنیاد خلقت بر اضداد استوار است ‌و ناچار ما نیز به سبب سود و زیان با یکدیگر در تضاد و تنازع به سر می بریم.

۵۱/ هست احوالم خلاف همدگر/
هر یکی با هم مخالف در اثر /

احوال درونی من نیز مختلف است. اصل تضاد نه تنها در عناصر و پدیده های جهان، بلکه بر فعالیتهای روانی انسان نیز سیطره دارد.

چنانکه حالات شادی و غم، امن وخوف، فقر و غنا. مغایر یکدیگرند و هر کدام آثار و تبعاتی به همراه دارد.

پس نه تنها در امور حسی تضاد هست، بلکه در امور روانی و نفسانی نیز تضاد وجود دارد.

بیت ۵۲/ چونکه هر دم راه خود را می زنم/
با دگر کس سازگاری چون کنم؟ /

وقتی من در هر لحظه با خود ستیز دارم، چگونه می توانم با دیگری در صلح و آرامش و آشتی باشم؟


@eshghnirooyebidariii
برشی از کتاب: عشق،
   عشق.... باز هم عشق

صفحه ۲۶ 

زندگی پر ماجرای مولوی 

از: دکتر عباس عطاری کرمانی 


افلاکی در مناقب العارفین می نویسد: 

روزی اوحدالدین کرمانی با شمس تبریزی دیدار کرد، اوحدالدین خواست مرید او شود. 

شمس گفت: "طاقت آن را نداری" 

گفت: "دارم". شمس این گونه او را امتحان کرد، گفت: "آیا حاضری در بازار بغداد با من شراب نوش کنی؟"

گفت: "نه."

گفت: "حاضری وقتی من نوش کردم، در مصاحبت من باشی؟" 

گفت: "نه." 

شمس بر او بانگ زد که از پیش من دور شو.

آنگاه ادامه می دهد:
"باید که جمع مریدان و همه ی ناموس دنیا را به پیاله ای بفروشند و این کار مردان میدان است و آنکه مرد است، چنین کند.
تا بدانی که من کسی را مرید نگیرم. من شیخ گیرم، آنگاه نه هر شیخ، بلکه شیخ کامل."

شمس تبریزی در باره ی مرید می گفت:
"در ما، مرید سه گونه راه تواند یافت:

اول به مال،
دوم به حال،
سوم به نیاز و ابتهال "تضرع". 


@eshghnirooyebidariii
ادامه حاکمیّت تضاد در جهان در مثنوی مولوی
دفتر ششم 

بیت ۵۳/ موج لشگرهای احوالم ببین/
هر یکی با دیگری در جنگ و کین/
به موج سپاهیان حالات درونی ام بنگر که هریک با دیگری در جنگ و ستیز است.
 
بیت ۵۵/ یا مگر زین جنگ حقّت واخرد/
درجهان صلح بی رنگت برد/

شاید حضرت حق تو را از این جنگ نجات دهد و به جهان صلح و یکرنگی ببرد و تو خود به تنهایی نمی توانی بر تضادهای درونی و روانی ات غالب آیی؛ مگر به مدد حضرت حق. 

بیت ۵۶/ آن جهان جز باقی و آباد نیست/
زانکه آن ترکیب جز اضداد نیست/

آن جهان، جهان بقا و عمران است، زیرا بافت آن از اضداد نیست. برای همین یکی از نامهای قرآنی بهشت دارالسلام است. در آن جهان اثری از اضداد نیست. چرا که اضداد باعث نابودی می شود.  
در حالی که بهشت سرای بقا و جاودانگی است.  

بیت ۵۷/ این تفانی از ضد آید ضد را‌ / 
چون نباشد ضد نَبوَد جز بقا /

فانی کردن های متقابل از اضداد ناشی می شود. پس هرگاه ضدی نباشد چیزی جز بقا و جاودانگی وجود نخواهد داشت.

 
@eshghnirooyebidariii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اوصاف ولی و خلیفه حق  

تو یکی نیستی ای خوش رفیق!
بلکه گردونی و دریای عمیق

هدف نهایی سیر و سلوک، ترّقی انسان به مقام برتری در قلمرو ولایت است.

چون در سیر تکاملی سلوک، هر درجه ای از کمال وجودی، آثار و توانمندیهای مناسب خود را دارد؛

هرگاه انسان به درجه وجودی غیرعادی و برتر از حدّ متعارف ترّقی یابد، خاصیّت و آثار خارق العاده ای خواهد داشت که در عرف مردم آن را "کرامت" می نامند. 

بنابراین هرگاه، انسان به مقام ولایت برسد، معرفت و آگاهی او به مرز وحی و الهام رسیده و توانمدیهایش نیز در حد معجزه و کرامت بوده، اخلاق و رفتارش نیز به قلمرو "عصمت" می پیوندد. 

همه این برتری ها، یک منشاء دارند که همان درجه برتر هستی است. 

و چون ولی و خلیفه الهی در راس هرم کائنات قرار دارد، توانمندی و رفتارش نیز در اوج خواهد بود. 

برشی از کتاب: عرفان عملی 
دکتر سید یحیی یثربی 
صفحه ۲۷


@eshghnirooyebidariii



ای درویش!
تا امکان است،
آزار به هیچ چیز و هیچ کس مَرِسان
که معصیت نیست،
      اِلا؛ آزار رسانیدن.

@eshghnirooyebidariii

#شیخ_عزیزالدین_نسفی


در ابتدا عاشق بگفت و گوی درآید
پس در جست و جوی آید
پس دل از خود بکلی برگیرد
و پروانه وار خواهد که در پیش او میرد
یعنی اول ذاکر بُود پس طالب شود
پس عشق بَرو غالب شود
اینجا ذکر هستی بُود و طلب نیستی،
درین مقام هستی راه بُود و نیستی پیشگاه،
اما نه آن نیستی که محرومی نام اوست،
آن نیستی که همه هستی ها غلام اوست،
اما به نسبتی دیگر و این مشهور است که هستی راه است و نیستی منزل،
چنانکه آن محقق دقیق النظر گفته است:

دیدم اندر مدار کار آنگاه
بود ما را یقین که عاشق را
نیست جز نیستی ره عاشق
در شهادت به بین کزین معنی
سرّ هستی و نیستی ناگاه
نیستی منزلست و هستی راه
ناگه هستی بیامد از درگاه
لا نخست آمد آنگه الا اللّه


جناب شیخ عین القضات همدانی


@eshghnirooyebidariii
وجود عشق در تار و پود جانداران و جامدات، حتی گیاهان، عامل تکامل و تحول و پویایی آنها است.

عشق آن جذبه و کششی است که اگر کاستی و نقصان پیداکند، جهان هستی از نظام و تکامل باز می ایستد.

عشق در حقیقت هستی بخش و جوهر موجودیت جاندار و جماد و گیاه می باشد.


برشی کوتاه از کتاب: باز هم عشق

@eshghnirooyebidariii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



 الهی این عید ، عید آسودگی از آتش غفلت و رهیدگی از زنجیر نفس باشد برای ما و همه شما عزیزان جان

مبارک باشد این عید اولیای خدا

@eshghnirooyebidariii



«خودشناسی»

هرکه دیگران را بشناسد
«عاقل» است،
و هرکه خود را بشناسد
«عارف» است.

جناب«لائوتسه»

@eshghnirooyebidariii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مولانا از عشق سخن می گوید، عشق می دمد، عشق می تراود، از عشق طنابی برای به دار آویختن خودخواهیها و مادیگریها می سازد و چنگ و نغمه ی داوودی و نفخه مسیحایی و بشارت و فروغ محمدی (ص) را با تمام وجود سر می دهد.

او در مرتبه ای متعالی بالاتر از وجود می ایستد و دم از انسان کامل می زند.

چون از خود رسته و از حجاب تعارضها و تضادها رهیده و به مغز و مروارید تابناک و پیراسته از وسوسه های شیطانی نفس، دست یافته است. 

او جام جهان نماست و آیینه شفاف صدف هستی می شود و می گوید: 

پس محمد صد قیامت بود نقد/
زانکه حل شد در فنای حل و عقد/


اینگونه همه را زیر چتر عشق ناب محمدی (ص) و اسلام فرا می خواند و رستگاری دو جهان را در عشق به محمد (ص) و ائمه اطهار می داند.

برشی از کتاب: بازهم عشق

@eshghnirooyebidariii
مولانا عارف را با عشق به سر منزل مقصود گام به گام راه می برد. 

چون عشق عارفانه در واقع نوعی حرکت و‌ کشش به سمت حقیقت ازلی است. 

عشق که بر کنشها و حجابهای لایه به لایه بر هم نهاده شده، چون گسلهای زلزله ی بم است که با آب وجود، بخار غرور بیرون می جهد تا وجود آدمی آیینه صاف و شفاف و قرارگاهِ بازنمایی حقیقت ازلی گردد و در انسان عاشق، زلزله ایی به وسعت زلزله ی بم ایجاد کند و همه وجود انسان را زیر و رو کرده و آوارهایی  از منیّتها و غرورها و دنیا خواستنی های روی هم انباشته را فرو می ریزد.

برشی ازکتاب: باز هم عشق 

صفحه ۷۱
@eshghnirooyebidariii
ادامه اصل حاکمیت تضاد در جهان مثنوی مولوی دفتر ششم 

بیت ۵۹ - هست بی رنگی اصول رنگ ها/
صلح ها باشد اصول جنگ ها/ 

اصل همه رنگها بیرنگی است. صلح ها نیز اساس جنگهاست.
مراد از بیرنگی "عالم وحدت" و مراد از "رنگها" عالم کثرت است. 

بیت ۶۱- این مخالف از چه ایم ای خواجه ما؟/
وزچه زاید وحدت این اعداد را؟/

مولانا سوال میکنه چرا ما با هم مخالفیم؟
چرا از وجود واجد اینهمه کثرت بوجود آمده؟

۶۲- زانکه ما فرعیم و چار اضداد اصل/
خوی خود در فرع کرد ایجاد اصل/

به جهت اینکه ما فرعیم و عناصر اربعه اصل هستند. 
و ما چون جزیی از طبیعت محسوب می شویم، بدیهی است که اصل تضاد بر ما حکم می راند.

۶۳- جنگها بین آن اصول صلحهاست/
چون‌ نبی که جنگ او بهر خدا/


تعدادی از جنگ ها را ببین که اساس صلح هاست. مانند پیامبر الهی که در راه خدا می جنگید. 
یعنی برای از میان رفتن جنگ و تفرقه می جنگید. 
اما جنگ او از روی هوی نفس و کشورگشایی نبود، بلکه بخاطر اصلاح نفوس و فلاح و رستگاری انسانها می جنگید.  

 @eshghnirooyebidariii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



پادشاهی درویشی را گفت :

خواهی که من باشی؟

گفت :
خواهم که من نباشم.

@eshghnirooyebidariii

#عین_القضات_همدانی
2024/06/03 09:02:01
Back to Top
HTML Embed Code: