Telegram Web Link
نام اثر ؛ آخرین جنگ
از مجموعه ی حیاتِ صلح
اثر ؛ داتیس مهرابیان
اندازه اثر ؛ ۱۵۰ در ۱۵۰ سانتی متر
🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃

#هزار_اندیشه_نیک

ز پیرِ مُغان ، پندِ مانا شنو
ستم می رود ، تو ستمگر مشو

غم و شادمانی ، به ذهن است و هیچ
نگر را دگر کن ! ، به دنیا مپیچ

#داتیس_مهرابیان

🍃💫🍃💫🍃💫🍃💫🍃
#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان #نویسنده_داتیس_مهرابیان استوره ها (اسطوره) #بخش_۱۷ #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی اسپند یاد ، تورِ بی صید بر دوش و دل به دامِ عشق داده ، سرگشته و حیران به خانه بازگشت. مادرش با دیدن او…
#نوزایی_و_بازآفرینی

#نویسنده_داتیس_مهرابیان
استوره ها (اسطوره) #بخش_۱۸

#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی

زن ، دل نگران تا میانه های راه ، پسر را پنهانی دنبال کرد.

در آن هوای گرگ و میش و خاکستری رنگ ، اسپندیاد به سوی ساحل می رفت و جز به دختر و شنیدن صدای زیبایش به چیز دیگری نمی اندیشید ، نگاه نگران مادر ، از دور ، سوسوی فانوسش را تا رسیدن به ساحل دنبال کرد و هم زمان ، دختر را می پایید که ، رو به سوی صخره های کناره ی شرقی ساحل ، راهش کج کرده و در سایه روشن نیزار و صخره ها در حال ناپدید شدن بود.

زن که خیالش از رسیدن فرزند به قایق، راحت شد ، به خانه برگشت ولی ذهنش از کلبه ی جمشر و دختر جوانی که از آن بیرون آمده بود ، راحت نمی شد.

از آن سو، اسپندیاد که به قایقش رسیده بود ، باز هم مثل روزهای پیشین ، تورش را در قایق گذاشت و مسیر صخره ها و آبگیر را در پیش گرفت ، اینبار به صخره ها که رسید ، برای دیدن دختر ، کنجکاوی نکرد ، پشت صخره ها ، روی تخته سنگی کوچک نشست و گوش جانش را به سکوت نیزار و حرکت نرم و آرام موج ها سپرد.
موج ها ، آرام از حفره های لای سنگ و صخره ها به نیزار و میانه ی آبگیر وارد می شدند و موسیقی آرامی مثل صدای ریختن آب در دهها کوزه ی سفالین ، گوش احساسش را نوازش می کرد.

اسپندیاد پلکهایش را روی هم گذاشت ، عطر آشنای بهار نارنج وزید و آواز افسونگر دختر زیبا ، فضا را پر کرد .
احساس کرد از میان دو کتفش بالهایی مخملین جوانه می زند و بدنش سبک و سبک تر می شود.
مرغان دریایی بر فراز ساحل و دریا صدایش می زدند ولی او گوش جان به آواز سحرآمیز دختر زیبا سپرده بود و در صدای نرم و روشنش ، بال و پر زنان ، سیر می کرد.
باز مرغان دریایی صدایش زدند و او با زبان مرغان ، پاسخ شان داد.
بالهای سفیدش را نگاه کرد که بر گستره ی آبی سپهر ، سوار بودند.

اسپندیاد ، که مرغ دریایی شده بود ، شادمان پرواز می کرد ، گاهی سینه بر سینه ی دریا می کشید و دوباره اوج می گرفت.

یکی از مرغ های دریایی که زیبایی و سفیدی اش با دیگر مرغان دیگرگون بود ، با صدایی که انگار صدای دختر زیبا بود ، صدایش زد.
اسپند یاد مثل پرنده ای که جفت خودش را می شناسد و سالها با او زندگی کرده است ، همبال مرغ روشن دریایی شد و در کرانه های روشن صبحگاهی ، اوج گرفت.
پلک هایش را بر فراز آبهای نیلگون دریا بر هم گذاشت و بال بر بال مرغ روشن ، در زمان ، سیر کرد.
چشم که باز کرد ، خودش را بر فراز جزیره ای ناشناخته و دور در میانه های دریا دید ، لنجی آبی رنگ و بزرگ بر ساحل ، پهلو گرفته بود و بومیان جزیره بر گرد لنج با ملوانان ، گرم گفتگو بودند.

یادش آمد پیشتر ها ، در زمانی دور این لنج را می شناخته است ، با ذهن کوچک مرغی اش ، کلنجار رفت که چیزی به یاد آورد.
در خاطراتش ، پسری پنج یا شش ساله را دید که دست در دست مادرش در ساحل ایستاده و به آن لنج و ملوانانش دست تکان می دهد.
بالهایش را آرام باز و بسته کرد و ارتفاع پروازش را به سوی لنج کم کرد ، ناگهان چهره ی پدرش را در میان ملوانان شناخت ، شروع کرد به جیغ کشیدن و خوشحالی کردن و به سوی پدر رفت ، دور سرش چرخ زد و شادمانی کرد .

از شش سالگی از همان سپیده دم آخرین ، که دستهای کوچکش را به سوی آن لنج آبی تکان داد و لنج در نگاهش ، کوچک و کوچک تر شد ، دیگر پدرش را ندیده بود و حالا که پدر را می دید ، نمی توانست خودش را در آغوشش بیاندازد و یک دل سیر گریه کند.
تنها بالای سرش به زبان مرغان دریایی ، جیغ می کشید و چرخ می زد ، اما پدر و ملوانان نه به صدای او و نه به صدای دیگر مرغان دریایی که در آسمان پرواز می کردند ، کمترین توجهی نداشتند ، گوششان به جیغ های مرغان دریا عادت داشت و چیز غیر عادی نبود.

ملوانان با مردمان بومی جزیره در حال معامله بر سر پارچه های دیبا بودند ، پارچه های دیبایی که از گل قاصدک بافته شده بودند و ملوانان آنها را از تاجران شوشن- شهر ، خریده بودند.
بومیان ، عاشق پارچه ها شده بودند و چون دیبا ارزشمند بود ، چیزی هم ارزش آنها نداشتند ، اما همچنان بر به دست آوردنشان پا فشاری می کردند.

یکی از بومیان از میان جمعیت فریاد زد ؛
-اگر موز و نارگیل و خاکهای رنگین جزیره ی ما هم به ارزش این پارچه های زیبا نمی رسند ، پری دریایی که می رسد ، دیباها را در برابر پریان با ما پایاپای کنید ...

ادامه دارد ...

#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#بیداری۷۱

سلطان فساد است ، فرا سلطان ها
خود ، بحرِ طویلست ، چو کج دستان را

نامش به تریلی بکشند از پاکی
دزدی که زده تکیه به گنجِ من و ما

#داتیس_مهرابیان

https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
طعمِ لبآغوشها
دو تیله ی کالِ چشمانت بود
خیره به یک عمر
نبودن و عاشق مُردن


#داتیس_مهرابیان

https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
من دیر آمدم
یا تو
دیرسال به آن شبِ عاشق کُش؟!


در این دورترین عاشقکده ی نزدیک
هیچگاه به تو
نرسیدنم را
در فلسفه ی هیچ گیسوی رها در باد
می بافم ؟!

#داتیس_مهرابیان

https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بیداری۷۲

در گونی و در گور ، نشاندی گل را
ای دینِ شرر پَرورِ تاریک افزا

زیباییِ دنیاست گل و خنده ی نور
گل ، چشمه ی نور است و تویی نابینا

#داتیس_مهرابیان

https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis

#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
 
مهراندود
پروانگی ات
به پلکارودِ خوابی شَبسود

تپش ، تپش
ماهپاره ات
در هِلالِ دستهایم
کمانک ، باز (
... بوسه های  در کمین
) کمانک ، بسته

پشتِ پلنگزارِهای چشم در چشم
افتاده ام از چاه
در سیه چاله ی خاموش

افتاده ای ای ماه
به ژرفای شبآغوش.

#داتیس_مهرابیان

https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis

#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
Photo
سری دهم چاپ بخشی از «خرَد نامه _ پایان شاهنامه » سروده داتیس مهرابیان در نشریه persia در آلمان برای شناساندنِ سرنوشت نامه و نوشتار رزمی ایرانیان ؛

«  خردنامه ، پایانِ شاهنامه »
سروده ؛داتیس مهرابیان

بخش چهارم

همانگونه که در گفتارهای پیشین گفته شد ،  کتاب «#خردنامه_پایان_شاهنامه » ، سروده داتیس ، تا کنون در هفت دفتر یا هفت پوشینه و در دوازده هزار بیت ، بر همان وزن و روش شاهنامه  فردوسی ، فرزانه ی بزرگ ایران ، سروده شده است ، نوشتار این کتاب گروهه ای از نثر و شعر ، برای بازخوانی خردورزانه ی تاریخ  به ویژه تاریخ از خود گذشتگی ها و پهلوانی های دلیر مردان و شیرزنان آریایی و به انگیزه بررسی و کنکاش در شوَند  شکست ها و پیروزی های آنها در راه  آزادی میهن است.

از پوشینه های هفت گانه این کتاب ؛ ( ۱- خرَدنامه  ۲ـ شادمان نامه(فرزانِ بیش از پنجاه جشن ) ۳- سیمرغ نامه ۴ـ زرتشت نامه  ۵ـ کوروش نامه و ۶- پهلوان نامه  و ۷_ هزار اندیشه نیک ، در بخش چهارم شناساندن این کتاب ،  باز هم باز می گردیم به دفتر نخست  و به بخشی از #خردنامه ، نگری بر رازوَری یا (عرفان ایران باستان ) می پردازیم

#عرفان_یا_رازوری_در_ایران_باستان


بر پایه ی آموزه های آموزگار بزرگ انسانیت ، زرتشت پاک ، شناخت خویش و خداوند و رسیدن به دانایی و آگاهی بیکران هستی ، باید آماج(هدف) هر یک از مرتوگان(انسانها) باشد. از این رو در آیین بهدین ، هفت گام برای رسیدن به انارام (فروغ جاویدان ) است در بخش سوم ، گام نخست رازوری یا عرفان ایرانی را گفتیم در این بخش ، گام های دوم تا سوم و چهارم از هفت گام رازواری را از نگر می گذرانیم .

#هفت_گام_رازوری_یا_عرفان_زرتشتی

💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮💎🔮

#گام_دوم_راستی_یا_اردیبهشت

گام دوم در  #رازوری یا #عرفان_مزدیسنا  #راستی است.
  نماد آن گل مرزه گوش است

🌹🔹🌹🔹🌹🔹🌹

  به جان ، آتشِ عشق در سرنوشت
شوَند است  بر نورِ اردیبهشت

به جان ، دومین گامِ عرفان نوشت
که مینوی عشق است اردیبهشت

گلِ مرزه گوش است و گوشِ جهان
شکوفا شنو ، نبضِ رویش به جان

اَشَه ، راستی را ، گلِ لاله است
چراغی که در خانه ی جان نشست


#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis

#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
Photo
سری دهم چاپ بخشی از «خرَد نامه _ پایان شاهنامه » سروده داتیس مهرابیان در نشریه persia در آلمان برای شناساندنِ سرنوشت نامه و نوشتار رزمی ایرانیان :


به خوانِ بهآیین ، همان مِجمَر است
پرستارِ نورانیِ باور است

🌹🔹🌹🔹🌹🔹🌹

#گام_سوم_در_رازواری_عرفان_مزدیسنا
#شهریوری_یا_پادشاهی_بر_خویشتن_است
#نماد آن گل شاه پرهم


بدان!  گامِ سوم  ، به عرفان_هدیش
همان شهریاریست بر جانِ  خویش 

توانمند _ اَمشاسپَندی که مهر
سریر است ، او را به زیرِ سپهر

توانایی افروزه ای  استوار
روان و تنت  را شود شهریار

هنرور _فلزبان و صنعتگر است
به جان و روان و به سر  ،  افسر است

گلِ شاه پَرهَم ،  به گلدانِ جان
شکوفا کُنَد ، شاهیِ ژایدان

در این گام ،  رَهرو  نَهَد ، شاهکار
از آمیزه های هنر ،  یادگار

به خوانِ بهآیین ، مسین_جامِ ناب
پُر پاکی و خنده های شراب


راستا دارد ...

#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان 👇
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis

#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معرفی مجموعه شعر #پیاله_ای_با_خیام ، در برگیرنده ی صد و ده تضمین از رباعیات خیام بزرگ
#سروده_داتیس_مهرابیان

🥂💎🥂💎
#پیاله_ای_با_خیام

بر گور سحر ، صد آرزو می بینی
رویای شکسته ی سبو می بینی

فنجان دو قهوه ، تلخ و دستی خالیست
«این دسته که بر گردن او می بینی »



#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
#بیداری۷۳

زهاکِ کُهَن زیر دماوند به بند
زهاکِ زمان ، در تهِ گوریست به گَند

هر دو لجن آلوده به خون ، مغزخورند
با دینِ عرب ، تخت نمودند بلند

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نگارین_و_چکامه_داتیس_مهرابیان 👇
https://www.tg-me.com/esmaeilmehrabiandatis

#کانال_جدید : 👇
سروده های سپید و نقاشی ها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
Forwarded from Datis mehrabian art
پشت خودرویی سیاه-سوخته نوشته بود ؛
         
           «پا برهنگانِ سرزمینِ نفت»

چشم دوختم به شهرِ خفته در میانِ دود
به آسمانِ تیره و 
                      زمینِ تشنه لب

جز طلای گنبد و مناره های مسجدی
هیچ رنگِ روشنی نبود

گفتم آی پابرهنگانِ سرزمین نفت!
این طلای تیره و سیاه نیز
مؤمنانه دود گشته در رکابِ دین

خودرویی گذشت
پشتِ شیشه های دودی اش
نوشته بود؛
             **«جان و مال و میهنم
                    فدایت ای امیرِزاده ی عرب»**

آه کشیدم و  کنار
روی گرد و خاک پشتِ شیشه ی سواری ام
نوشتم ؛   ای دریغ
زین اجاره دادگانِ مغز و دل
                   «پا برهنگانِ سرزمینِ نفت»

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیها
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
داتیس مهرابیان
#نوزایی_و_بازآفرینی #نویسنده_داتیس_مهرابیان استوره ها (اسطوره) #بخش_۱۸ #عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی زن ، دل نگران تا میانه های راه ، پسر را پنهانی دنبال کرد. در آن هوای گرگ و میش و خاکستری رنگ ، اسپندیاد به سوی ساحل می رفت و جز به دختر و شنیدن صدای زیبایش…
#نوزایی_و_بازآفرینی
#نویسنده_داتیس_مهرابیان

#کالبد_شکافی_شکستها_و_پیروزیها_در_ایران_و_شرق_باستان

استوره ها (اسطوره ) #بخش_۱۹
#عشق_اسپندیاد_و_پری_دریایی

🧿 یکی از بومیان از میان جمعیت فریاد زد ؛
-اگر موز ، نارگیل و خاکهای رنگی جزیره ی ما به ارزش این پارچه های زیبا نمی رسند ، پری دریایی که می رسد ، دیباها را در برابر پریان دریایی ، با ما پایاپای کنید.

دو تن از ملوانان با هم مشورت کوتاهی کردند .
آن دو تن ، پدر اسپندیاد و جاشو جمشر بودند ، اسپندیاد بال وپری زد و نزدیک تر شد ، جاشو جمشر را دید که پدر ، را کناری کشید به او گفت ؛
-برای ما مردمان خوشاب پارس ، پریان دریایی ، خوش یمن هستند ، آنها توان پیشگویی دارند ، از رازهای دریا و آینده ، ما را با خبر می سازند.
ما می توانیم با یاری گرفتن از نیروی شگفت پریان ، گنج های پنهان در کف اقیانوس ها را بیابیم .
اما پدر اسپندیاد مخالفت کرد و گفت ؛
- نه اگر آنها "اپریم " مادر دریا را از نوزادش جدا کرده باشند و اکنون ، بین آن پریان ، به ما بدهند ، ناخواسته خشم "بابای دریا" را به خود و کشتی مان خریده ایم و یا اگر "انشرتوها " ، که زنانی‌ دو زیست هستند را به جای پری دریایی به ما بدهند ، آنها همینکه به دریا برسند ، در آب ناپدید می شوند و شب هنگام در شکل غول دریایی به لنج مان حمله می کنند و به زیر آبش می کشند.
مردمان این جزیره ، صیادان مروارید هستند ، بهتر است از آنها مروارید بخواهیم.
جمشر سری تکان داد و گفت ؛ -نه نترس این گونه نیست به نظر من این بومیان چون شیفته ی پارچه های دیبای ما شده اند ، می توانیم از آنها هم پری دریایی و هم مروارید ، درخواست کنیم و رو به مردان جزیره فریاد زد ؛
- من پیشنهاد این مرد را می پذیرم ، دیبا های شوشنی ما از تارهای گل قاصدک ، بافته شده اند و آنقدر زیبا و بلند هستند که بتوانید برای هر مرد و زن جزیره تان سه دست لباس بدوزید ، به شرط آنکه همراه پریان یک کوزه پر از مروارید هم بدهید .

بومیان بی درنگ پذیرفتند و زمانی نگذشت که هفت پری دریایی را همراه با کوزه ای که با ساروج بسته شده بود برای معامله آوردند.
یکی از بومیان گفت این کوزه ی با ساروج بسته شده ، گنجی از مروارید است که یکی از این پریان با خود داشته ، ما به ارزشمند بودن این کوزه آگاهیم اما چون خودمان نیز مردگانمان را در کوزه های بسته شده با ساروج دفن می کنیم و به ژرف اقیانوس می اندازیم ، باز کردن هیچ کوزه ی سربسته با ساروج را خوش یمن نمی دانیم ، شرط ما نیز آنست که کوزه را دور از جزیره ی ما بشکنید و گنجی از مروارید شب چراغ را دارا شوید و اگر آن کوزه پر از مروارید نبود می توانید برگردید و پارچه هایتان را پس بگیرید.

اسپند یاد در میان آن هفت پری اسیر ، پری کوچکی را دید که به دختر آوازه خوان در برکه ی کنار ساحل تیمپور شبیه بود ، همان پری زیبا که اکنون خودش و اسپند یاد را به شکل مرغ دریایی در زمان به پرواز درآورده بود.

اسپندیاد پرواز کنان روی سقف اتاقک لنج در کنار مرغ دریایی روشن نشست و به او گفت ؛
- مرغ مهتاب رنگ ! پری زیبا !
من در میان آن هفت پری دریایی تو را شناختم ، تو همان پری- بچه ای هستی که میان آن پریان اسیر ، از همه لاغر تر و کوچک تر است ، تو همان دختر زیبای آوازه خوانی که هر روز از کلبه ی جمشر به آبگیر کنار ساحل تیمپور می رود.

مرغ دریایی روشن سرش را به نشانه ی آری ، پایین برد و با نوک طلایی اش پرهای نقره ای روی سینه ی برآمده اش را مرتب کرد.

اسپند یاد پرسید ؛
- پری زیبا ! تو که مرا در زمان اینهمه پس برده ای که اکنون پدرم را زنده و جوان در این جزیره می بینم ، بگو سرگذشت پدرم چیست ؟ آیا او مثل دوستش جمشر ، زنده است و در جایی ، دور از من و مادرم زندگی می کند ، یا مرده است. ؟...

ادامه دارد ...


#درگاه_نگارین_چکامه_داتیس_مهرابیان
@esmaeilmehrabiandatis
Audio from Datis Mehrabianاهنگ بسیار زیبا و آرامش بخش پن فلوت از هنرمند مشهور اکوادوری "خوان لئوناردو سانتیا روخاس" ...
🕊🧚‍♀🧚‍♂🕊🧚‍♀🧚‍♂🕊🧚‍♀🧚‍♂🕊


بی آنکه بدانم
همیشه به رویاهای من
سر می زنی

بی آنکه بخواهم از
پستوی بغضهایم
به خلوتِ خیسِ چشمهایم
رسیده ای
و در هوای بارانیِ احساسم
قدم می زنی

بی آنکه بدانی
آبشار موهایت
بر شانه های خیالم جاریست

بی آنکه بدانی
عطر یاسهای تنت را
نسیم نفسهایت را
نفس می کشم

و بی آنکه بدانی
برای تو میمیرم.

#داتیس_مهرابیان

#درگاه_نوسروده_ها_و_نقاشیهای
#داتیس_مهرابیان
https://www.tg-me.com/datismehrabianart
2025/10/22 13:35:32
Back to Top
HTML Embed Code: